ايران اسلامي پايگاه نشر معارف اهل بيت (ع)

نويسنده با اين عقيده که ايرانيان به هنگام ظهور اسلام مردماني فرهنگمند و فرهيخته بوده‌اند، نوشتار حاضر را با هدف نتيجه گيري هم گرايي متقابل اسلام و ايران پي ريزي نموده است که حاصل آن، بارگيري و غنايابي فرهنگ ملي ايراني از اسلام و تشيع، و نقش ايرانيان در ماندگاري اين مکتب زندگي ساز است.
چهارشنبه، 17 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ايران اسلامي پايگاه نشر معارف اهل بيت (ع)

 ايران اسلامي پايگاه نشر معارف اهل بيت (ع)
ايران اسلامي پايگاه نشر معارف اهل بيت (ع)


 

نويسنده: محمد حسين پژوهنده
پژوهشگر و مدير گروه فرهنگ و معارف اسلامي انديشه‌ي حوزه



 

چکيده
 

نويسنده با اين عقيده که ايرانيان به هنگام ظهور اسلام مردماني فرهنگمند و فرهيخته بوده‌اند، نوشتار حاضر را با هدف نتيجه گيري هم گرايي متقابل اسلام و ايران پي ريزي نموده است که حاصل آن، بارگيري و غنايابي فرهنگ ملي ايراني از اسلام و تشيع، و نقش ايرانيان در ماندگاري اين مکتب زندگي ساز است.
با اين پيش فرض به نقش ايرانيان مسلمان در توسعه‌ي علوم و فنون و معارف اسلامي پرداخته و بحث خود را آغاز نموده است. اما قبل از آن مي‌خواهد پرده از راز التفات ايرانيان به فراگيري معارف اسلامي بردارد، زيرا به نظر وي راز آن در علاقه و صميميت و روحيه‌ي حق گرايي مردم اين مرز و بوم به عنوان امري طبيعي نهفته است، اما بايد اين مطلب به کمک شواهد و اسنادي که در اختيار است، اثبات شود که عمده‌ي بحث نوشتار را به خود اختصاص مي‌دهد.
يکي از امارات، و نه دلايل، را اين مطلب دانسته که اگر اين روحيه و امر قلبي وجود نداشت، ايرانيان به راحتي در چندين فرصت مثل قيام ابومسلم و آل بويه مي‌توانستند پرچم استقلال از اسلام را بر افرازند، اما اين کار را نه تنها نکردند که حتي بر ميزان ارادت خود به اهل بيت (ع)، که از نظر نژاد، عرب نيز بوده‌اند، افزودند و در مقابل دشمنانشان، از آنان تا پاي جان حمايت نمودند و در صحنه‌ي درگيري شعوبي‌ها، درمقابل آنان موضع گرفتند و از اسلام، عرب و رهبران ديني و ائمه‌ي معصومين (عليهم السلام)، يعني مکتب منتسب به مهبط وحي و ملائکه دفاع نمودند.
وي آن گاه به ارائه‌ي اسنادي قابل ارائه و مشاهده در اثبات مدعاي خود مي‌پردازد و به اسلام گرايي مردم بخارا و برخي ديگر، همچون يمن و امثال آن اشاره مي‌کند. همچنين به فهرست بسيار طولاني مؤلفان و مصنفان و فقيهان ايراني و ساير دانشمندان و انديشمندان از اين خطه‌ي دانش پرور اشاره مي‌کند و با نتيجه گيري به بحث خود پايان مي‌دهد.
واژگان کليدي: اسلام، تشيع، اهل بيت (ع)، ايرانيان، قرن اول اسلام، نهضت‌هاي اسلامي صدر اسلام.

مقدمه
 

آن چه پيش رو داريم، نه يک حرکت ملي گرايانه، بلکه حرکتي است در جهت روشن شدن دو مطلب:
1) سهم ايرانيان در اخذ و پرورش و توسعه‌ي فرهنگ اسلامي؛
2) فرايند قهري تأثير متقابلي است که از اسلام ( به هنگام روي آوردن ايرانيان به آن) در آنان ايجاد شده، موجب شتاب بيشتري به سمت پيشرفت‌هاي فکري و اجتماعي شان گرديده است.
چنان که در بحث به آن اشاره خواهد شد، اين هر دو حقيقت‌هايي هستند که براي يک جستجوگر تاريخ تمدن اسلامي، روشن است که هم نشر و توسعه‌ي دين مقدس اسلام در درجه‌ي دوم، مرهون اعتقادمندي و تلاش ايرانيان ( از آغاز تاکنون) بوده است و هماسلام با اشراق‌هايي که در ذهن مستعد و نيرومند ايرانيان نموده است، موجب پرورش ذهن و پردازش آن و پروازهاي فوق تصور در آنان گرديده است(1) و اين دو موضوع در حال حاضر، اعاده‌ي حيثيت همه‌ي مسلماناني است که در اثر نور افشاني آنان، بشريت امروز، به اين درجه از پيشرفت، نائل گرديده است، چه آن که ما امروز فقط به عنوان ايراني مطرح نمي‌باشيم، در حقيقت فرهنگ ايراني ما ساخته و پرداخته‌ي روح و جان اسلام است، به گونه اي که اگر اسلاميت را از ايرانيت بيرون بکشيم قومي کاملاً بي هويت خواهيم بود. در زبان عاميانه و فرهنگ‌هاي عوامي مناطق مختلف ما آن چنان مضمون‌ها و مختصات ديني در شکل‌هاي متفاوت رسوخ دارد که بدون آنها نمي‌توانيم به راحتي با يکديگر ارتباط عادي برقرار نماييم که اين ظاهري از قضيه است و باطن آن همگي مشرب‌ها و مسلک‌هاي علمي، فلسفي، مذهبي، سياسي و اجتماعي‌اي است که از چهارده قرن پيش تاکنون بر اساس آن‌ها، زندگي مي‌کنيم و اقوام و ملتهاي گوناگون ديگري نيز، آن‌ها را در تعامل‌هاي فرهنگي، از ما وام گيري نموده، از آن‌ها بهره برداري مي‌نمايند.
در نگاه دوم، اين گونه پژوهش‌ها به منزله‌ي مرتب نمودن ابزار و وسايل کار و روشن نمودن سبق براي نسق دادن به ادامه‌ي يک وظيفه است که آيندگان سخت به آن نيازمندند.
فرانتس فانون مي‌گويد:
مطالبه‌ي فرهنگ ملي گذشته، تنها اعاده‌ي حيثيت نمي‌کند، بلکه خواست يک فرهنگ ملي را براي آينده نيز بيان مي‌کند. اين مطلب از نظر تعادل رواني عاطفي در استعمار زده، انگيزه‌ي يک جهش اساسي است (فانون، 1356، 2 / 35).
نکته‌ي شايان توجه اين است که تأثير متقابل ايران و اسلام در بيان استاد شهيد، مرتضي مطهري (قدس سره) به نحو مبسوطي آمده است و تاريخ ادب و فرهنگ فارسي را نيز، استادان بزرگواري همچون ذبيح الله صفا و ملک الشعراء بهار و دکتر رضا زاده شفق و ادوارد براون و ديگران در عصر ما به گونه‌ي نسبتاً اشباع کننده اي بررسي کرده‌اند که در اين تحقيق از آن‌ها بهره گرفته‌ايم و از اين روي، بايد به عنوان حق شناسي، نسبت به اين بزرگان، اداي احترام شايسته نماييم.
آن چه ما به دنبال آن هستيم، ارزش جداگانه اي است که گر چه براي يک جست و جوگر فرهنگي در مجموع مطالعاتش به دست خواهد آمد، ليکن براي کسي که فرصت آن همه را ندارد، طبعاً همان نتيجه‌ي هدف گيري شده‌ي هر اثر عايدش خواهد شد؛ اما ارزشي که بايد در اين مقاله حاصل آيد، همانا «بارگيري فرهنگ ملي ايراني از اسلام و تشيع و نقش آن در ماندگاري اين مکتب زندگي ساز» است، که عموماً در ادبيات و فرهنگ و انديشه هاي ايران نمايان است.

ايرانيان مسلمان و نقش آنان در توسعه‌ي علم و فن در صدر اسلام
 

اگر در مورد نقش عرب در صدر اسلام توانسته ايم کساني را پيدا کنيم که از نظر آشنايي به فن کتابت سهم مهمي را در جاودان سازي آثار ديني از آن خودساخته‌اند، چنين سهمي را در مورد ايرانيان نو مسلمانان به مراتب بيشتر قائليم؛ به گونه اي که مي‌توانيم تقريباً هشتاد درصد از آثار ديني را که ماندگاري يافته و در کتاب‌ها يا سينه‌ها ثبت و نقل گرديده‌اند، از آن ايرانياني بدانيم که از عهد رسول الله (ص) تاکنون به اين مهم پرداخته‌اند. چنان که استاد شهيد مرتضي مطهري (قدس سره) وقتي به اين مسأله مي‌رسد به نوعي با قعطيت از آن ياد مي‌کند و مي‌گويد:
دو مطلب قطعي است، يکي اين که ايران قبل از اسلام، از خود داراي تمدني درخشان و با سابقه بوده و اين تمدن، سابقه‌ي طولاني داشته است.ديگر اين که اين تمدن در دوره‌ي اسلامي مورد استفاده واقع شده است و به قول پ. ژ. مناشه: ايرانيان بقاياي تمدن تلطيف شده و پرورده اي به اسلام تحويل داده‌اند که بر اثر حياتي که اين مذهب در آن دميد جان تازه اي گرفت.(2)
(مطهري 2، 1369، 375).
البته در قرن اول هجري، به ويژه در نيمه‌ي اول آن، درخشش چشمگيري در اين زمينه از اقوام ايراني مشاهده نمي‌کنيم. در عهد رسول الله (ص) تنها سلمان فارسي، يار و مشاور نزديک پيامبر (ص) و شيعه‌ي خاص اميرالمؤمنين علي (ع)را مشاهده مي‌کنيم و در زمان امام علي (ع) عبدالرحمان بن هرمزان را که بنا به نقلي، مبتکر علم نحو بوده است (صفا ، 1368، 126) و در عهد خلفا، به ويژه امويان گروهي از ايرانيان را که به عنوان دبير ديوان‌هاي خلفا و اميران عرب به رتق و فتق و سامان دادن به امور مملکت مي‌پرداخته‌اند و به زبان عربي تسلط، گاه بيش از عرب‌ها، داشته‌اند و از زمره‌ي راويان شعر عرب شمرده شده‌اند و گروهي از آنان، خود نيز، شاعر توانايي به زبان عربي بوده‌اند.(3) و پس از دوره‌ي بني اميه و برداشته شدن فشار حکومتي، که آغاز آزادي‌هايي در همه‌ي زمينه‌ها بوده است، نبوغ ايرانيان را در زمينه‌ي فقه دين، تفسير، تاريخ عرب و عجم، ترجمه‌ي آثار ايراني به عربي، طب، نجوم، فلسفه، موسيقي، مهندسي، کشاورزي، دامداري و پرورش طيور، لغت، صرف، نحو، علوم بلاغت و... تا مرز انحصار علوم و فنون به خود، مشاهده مي‌کنيم.

راز التفات ايرانيان به فراگيري علوم و معارف اسلامي
 

درباره‌ي راز اين که چگونه ايرانيان توانسته اند در اسلام تا بالاترين درجه‌ي آن پيشرفت نمايند، سخنان بسياري گفته شده است که بعضي بر اساس حس ملي گرايي درصدد توجيه آن به نفع عقيده‌ي خود برآمده، مي‌گويند ايرانيان تحت تأثير احساسات ملي براي اين که در مقابل اقوام ديگر، خصوصاً ملت عرب، خودي نشان بدهند و ضمناً افکار و آداب خويش را با صبغه‌ي اسلامي، حفظ کنند، دست به فعاليت فرهنگي زدند. به عبارت ديگر، چون اسلام را به عنوان يک واقعيت نتوانستند نپذيرند به فکر افتادند آن را ايراني کنند (درست در جهت مقابل آن چه عرب‌ها در آغاز، اسلام را عربي کرده بودند) و براي اين مقصود، راهي بهتر از قبضه کردن شؤون عملي اسلامي نبود.
شهيد بزرگوار، مرتضي مطهري (قدس سره) معتقد است اين علاقه و صميميت و روحيه‌ي حق گرايي غالب ايرانيان بوده است که سبب رويکرد به اين دين و دفاع از آرمان‌هاي آن در همه‌ي ادوار تاريخ و مناطق مختلف جغرافيايي گرديده بود و دليل آن هم استقبال از مکتب اهل بيت طهارت (ع) است، که از ظهور اسلام تاکنون بدان گرايش و علاقه نشان داده‌اند و هم اکنون بار رسالت تشيع به خاندان پيامبر (ع) را بر دوش دارند (مطهري، 1362، 405 - 385). وي سپس در دفع شبهه‌ي ياد شده مي‌نويسد:
اگر ايرانيان نسبت به اسلام صميميت نمي‌داشتند کافي بود که آن‌ها هم مانند اعراب، بر مليت خويش تکيه زنند و در اين جهت مسلماً گوي سبقت را مي‌ربودند؛ زيرا افتخارات نژادي ايرانيان بسي بيشتر از اعراب بود، اما اين کار را نکردند و از عرب، به اسلام پناه بردند، نه به چيز ديگر (ايستادن علماي ايراني در مقابل شعوبي گرايان افراطي را ايشان دليل آورده مي‌گويد:) همين که شعوبي گري به اين مرحله رسيد، توده‌ي مردم ايران و علماي با تقواي ايراني، شعوبي گري را سخت محکوم کردند (مطهري، 1362، 406).
آيت الله جعفر سبحاني، با ارجاع به اسنادي، مي‌گويد:
اين تهمت را نويسندگاني از قبيل «گوبينو» مسيحي و امير شکيب ارسلان و دکتر روخيم يهودي، استاد دانشگاه تهران، و برخي از مليت خواهان بر تشيع زده‌اند (پيشوايي، 1354، پيشگفتار).
استاد ذيبح الله صفا از منظر ديگري به اين قضيه نگاه مي‌کند، وي نياز طبيعي قومي که به حکم يک جبر، خود را بر آنان تحميل نموده را عامل روي آوردن ايرانيان به زبان عربي و سپس ساير شؤون ديني اسلام ناميده است.
در صدر اسلام، عرب بر اثر اشتغال به جنگ و سياست و در نتيجه‌ي استغنا از تحقيق در زبان خود، به ادب توجهي نمي‌کرد، اما نو مسلمانان فارس و عراق و خراسان که بالولاء يا از طريق خدمت و هجرت به ميان اعراب رفته بودند محتاج به فرا گرفتن زبان عربي و تحقيق در اصول و قواعد آن شدند و براي اشتغال به اين امر، غالباً به کوفه و حيره و بصره، که در حدود باديه و واسطه‌ي اتصال بين بداوت و حضارت بود، رفتند و در دوره‌ي بني عباس، اين آمد و شد، فزوني گرفت (صفا، 1368، 1 / 122).
همچون گذشته‌ي اقوام سامي که به حکم چنين جبري در خدمت شاهان ايراني قرار گرفته و نهايتاً در ادب و علوم و فنون به پيشرفت‌هاي قابل توجهي نايل گشتند.
ادوارد براون، به نقل از مقاله اي از پرفسور دخويه، عربي دان بزرگ، بر همين مسأله انگشت مي‌گذارد و مي‌گويد:
همين که خارجيان براي قبول اسلام هجوم آوردند، احتياج فوري به صرف و نحو و لغت عرب احساس شد، زيرا کلام الله مجيد به زبان عربي نازل شده بود. براي شرح معاني کلمات نادر و غريب، که در قرآن آمده بود، لازم شد اشعار قديم را به قدر امکان گرد آورند... براي درک معاني اين اشعار، ضرورت علم الانساب و اطلاع از ايام (محاربات) و اخبار عرب، عموماً احساس مي‌شد. در تکميل احکامي که در قرآن براي امور زندگاني نازل شده بود، لازم شد از اصحاب و تابعين، راجع به اقوال و افعال نبي (ص)، در اوضاع و احوال مختلف سؤالاتي بشود و درنتيجه علم الحديث پديد آمد. براي تشخيص اعتبار احاديث، لازم بود به متن و اسناد حديث وقوف حاصل شود، براي تحقيق حقيقت اسناد، علم به تواريخ و سير و اوصاف و احوال اين اشخاص ضرورت داشت(4) و اين امر، باز به طريق ديگري منجر به مطالعه‌ي شرح زندگاني مشاهير رجال و تقاويم و ترتيب وقايع و علم ازمنه و اعصار گرديد. تواريخ عرب هم کافي نبود، تواريخ همسايگان، علي الخصوص ايرانيان و يونانيان و حميريان و حبشيان و غيره تا حدي براي فهم معاني بسياري از اشارات مندرجه در قرآن و اشعار قديم، مورد لزوم بود.
علم جغرافي نيز، به همان منظور و به جهات عملي ديگري که با توسعه‌ي سريع امپراطوري اسلام ارتباط داشت، واجب شمرده شد... (براون، 1356، 1 / 2 - 391 ).
ديدگاه ابن خلدون در اين رابطه نيز نزديک به همين است، وي مي‌نويسد:
چون مدت نقل طولاني شد احتياج به وضع تفاسير قرآني و ضبط احاديث از بين تباهي آن‌ها محسوب گرديد و به معرفت سندها و تعديل ناقلان... حاجت افتاد... و وضع قوانين نحوي لازم شد.
ابن خلدون دو چيز را عامل مهم در روي آوردن ايرانيان به کسب علوم اسلامي مي‌داند، يکي خصوصيت ذاتي آنان که ذوق دانش اندوزي و فن آموزي برخاسته از مدنيت والاي آنان است و ديگري همان نيازي که از آن ياد شد.
ابن خلدون به دليل داشتن ديدگاه جامعه شناختي در تاريخ، ايرانيان را قومي فرهنگمند و متمدن مي‌داند که دچار ادبار زمان و نگون بختي گرديده ، در فرصت به دست آمده مي‌خواهند به نوعي دوباره سيادت و بزرگواري را از آن خود سازند و براي اين کار راهي را انتخاب نموده‌اند که عرب، آن را رها کرده و آن، بر دوش گرفتن پرچم علم و فن و هنر بوده است که به قول ايشان «... و ما زالوا يرون لهم حق القيام به...» (ابن خلدون، 1410 ه، 544) همواره خود را در اين زمينه، حقدار مي‌دانسته‌اند (دقيقاً عکس سرنوشتي که اقوام سامي، پيش از آن نسبت به ايرانيان داشته‌اند !) و ايشان اين مسأله را در قانون مندي آفرينش، امري شناخته شده براي همه‌ي نسل‌ها دانسته است تا آن جا که در رابطه با ادبار دولت ايراني در عهد خوارزمشاهيان مي‌گويد:
«فلما خريت تلک الامصار و ذهبت الحضاره التي هي سرالله في حصول العلم و الصنايع ذهب العلم من العجم جمله... (ابن خلدون، 1410 ه، 545).
«....علم و فن در شهرهاي ايراني، شامل عراق و خراسان و ماوراء النهر، همواره جريان داشت تا آن هنگامي که داراي تمدن بودند، اما همين که اين شهرها رو به ويراني نهاد، (باري به هر دليل) و مدنيت از ميان آن‌ها رخت بر بست، همان مدنيتي که راز آفرينش الهي در دست يابي به علم و فن است، علم به کلي از ايرانيان جدا شد...» ( به احتمال قوي منظور ايشان، ويراني قبل و بعد از حمله هاي مغول مي‌باشد، ويراني قبل به خاطر سوء تدبير سلجوقيان و ويراني بعد به خاطر تبهکاري‌هاي مغول).

يادداشت
 

به نظر نويسنده‌ي اين سطرها، همه‌ي آن چه تاکنون گفته شد در يک مجموعه به عنوان ريشه‌ي تحريک يابي ايرانيان در صدر اسلام، مورد پذيرش است، ليکن هيچ کدام به تنهايي عامل اصلي نيست و راز اصلي جنبش فکري آنان در علوم اسلامي چيز ديگري است، که متأسفانه از آن غفلت شده است و آن، عشق و شوق دروني ايرانيان نسبت به اسلام و اهل بيت پيامبر (ص) بوده است و نطفه‌ي اصلي آن در عهد خود آن حضرت (ص) به وسيله‌ي مبلغاني که آن حضرت به نواحي مختلف از جمله به يمن، بحرين و حيره (از قلمروهاي ايران) و جاهاي ديگر اعزام مي‌نموده‌اند، انعقاد يافته بوده است که ما بر پايه‌ي برخي از اسناد تاريخي شاهد آن هستيم.(5).
دکتر علي اشرف صادقي، سندي را ذکر کرده است که بر اين مطلب به گونه‌ي تلويحي دلالت دارد:
در مجموعه‌ي رسائل حسن شرنبلالي، محفوظ در کتابخانه‌ي شهيد علي پاشا، به شماره‌ي 2715 ، ورق 165 رو - 148 پشت، رساله اي در باب ترجمه‌ي قرآن و نوشتن وخواندن آن به فارسي وجود دارد. در اين رساله از کتابي به نام المبسوط نقل شده که ايرانيان به سلمان فارسي نامه نوشتند و از او خواستند تا سوره‌ي فاتحه را براي آنان به فارسي ترجمه کند. سلمان نوشت: به نام بخشاينده‌ي بخشايند... وآن را بر پيغمبر (ص) عرضه کرد.
پيغمبر در اين کار ايرادي نديد....(6) ( صادقي، 1357، 63).
اين مطلب به به اضافه‌ي آن چه اين نويسنده از کتاب تاريخ بخارا ( چاپ) 1317، ص 57؛ چاپ 1351، ص 67) نقل مي‌کند که:
مردمان بخارا به اول اسلام، در نماز، قرآن به پارسي خواندندي (7) (ابن نديم، 1398 ه، 294) و عربي نتوانستندي آموختن و چون وقت رکوع شدي مردي بودي که در پس ايشان بانگ کرديد: «نکونيا نکوني». (صادقي، 1357، 67).
چنان مي‌فهماند که اين مردم همان‌هايي هستند که در زمان پيامبر (ص) اسلام آورده بودند (که اگر کمي هم بوده باشند کفايت مي‌کند.)
ادوارد براون در مورد يمن، که در زمان انوشيروان به وسيله‌ي «سيف بن ذي يزن» و سردار ايراني، به نام «وهرز» از چنگ حبشه خارج و داخل در قلمرو ايران گرديد مي‌نويسد:
و نخستين حکمران آن، فاتح يمن، و هرز، بود... سپس پسر وهرز و نوادگان و اعقاب او فرماندار و صاحب اختيار بودند تا سرانجام، در زمان محمد مصطفي (ص)، يکي از ايرانيان به نام به اذان، که از خانواده‌ي ديگري بود (به فرمان رسول خدا(ص) حاکم شد. حتي در اوائل عصر اسلام درباره‌ي بني الاحرار سخن‌ها مي‌شنويم، و مراد همان ساکنين ايراني نژاد يمن مي‌باشند که عرب، آنان را بني الاحرار مي‌خواند (براون، 1356، 1 / 265).
همچنين ايشان از قول پروفسور آرنولد(8)، استاد دارالفنون عليگره، نقل کرده است که:
رفتار ستمگرانه ي موبدان نسبت به پيروان ساير مذاهب و اديان سبب شد که درباره‌ي آيين زردشت و پادشاهاني که از مظالم موبدان حمايت مي‌کردند، حس بغض و کينه‌ي شديدي در دل بسياري از اتباع ايران برانگيخته شود و استيلاي عرب به منزله‌ي نجات و رهايي ايران از چنگال ظلم تلقي گردد (براون، 1356، 1/ 300).
در دنباله‌ي همين مطلب، از تعداد چهار هزار سرباز ديلمي ايراني نام برده مي‌شود که به ميل خود به اسلام گرويده، در جنگ جلولا کمک شاياني نموده و در کوفه ساکن شدند.
در يک جمع بندي کلي مي‌توانيم بگوييم که آن عده از مردمان ايران که از نظر درک مسائل روز در سطح بالاتري بوده‌اند، از نوع مديريت و تدبير حاکم بر ايران دل زده و سرخورده شده بوده‌اند و به دنبال يک تحول اساسي، که در عربستان رخ داده بود، از آن مطلع شده نسبت به آن گرايش يافته بوده‌اند و چندان فرقي نمي‌کند که قبول اسلام در زمان شخص پيامبر (ص) واقع شده باشد يا پس از آن، به هر حال، اين عده (که در همه اي ايران بوده‌اند) از برجستگي روحي و فکري شاياني برخوردار بوده‌اند که پس از اسلام آوردن، به برکت اسلام به درخشش فوق العاده اي افتاده، ترقيات شگرفي را در جهان اسلام سبب گرديده و آثار ماندگاري را از علوم و فنون از خود به جاي گذاشته‌اند، و اين مطلب از عشق دروني و علاقه‌ي قلبي آن مردم، به اسلام حکايت دارد.
ادوارد براون در اين مورد مي‌نويسد:
اگر از علومي که عموماً به اسم عرب معروف است، اعم از تفسير و حديث و الهيات و فلسفه و طب و لغت و تاريخ و تراحم احوال و حتي صرف و نحو زبان عربي، آن چه را که ايرانيان در اين مباحث نوشته‌اند جدا کنيد، بهترين قسمت آن علوم از ميان مي‌رود. تا زيان حتي بيشتر تشکيلات دولتي خود را به تقليد ايرانيان، ترتيب داده بودند( براون، 1356، 1 / 303).
چنان که ايرانيان را در نيمه‌ي قرن اول به عنوان راويان و ناقلان آثار قرآني و تفسيري و حديثي و اشعار عرب و قصه‌ها و تاريخ ايام آنان و... از صحابه و تابعين، مي‌نگريم.

ايرانيان در سايه‌ي ولايت اهل بيت پيامبر (ص)
 

ابتدا لازم است توضيحي درباره‌ي شيعه و تشيع بدهيم، که به معناي دنباله روي و پيروي است، در هر ديني بر کساني اطلاق مي‌شود که از پيامبرشان تبعيت و پيروي نمايند. با اين توصيف کلمه‌ي شيعه را نسبت به همه‌ي کساني که اسلام آورده به پيامبر (ص) و شريعت وي ايمان داشته‌اند و از منويات آن بزرگوار پيروي مي‌نمودند مي‌توان به کار برد. استاد جعفر سبحاني در اين مورد مي‌گويد: شيعه در عصر پيامبر گرامي (ص) و پس از درگذشت او همان گروهي از مهاجر و انصار است که در دوران رسالت و پس از رحلت حضرتش خاندان پيامبر را که در رأس آنان علي (ع) قرار داشت براي زعامت و خلافت و مرجعيت عامه و آشنا ساختن مردم به حلال و حرام، به فرائض و محرمات و ديگر امور فردي و اجتماعي، لايق‌تر و شايسته تر، و به تعبير صحيح‌تر متعين مي‌دانستند؛ و به کساني که در طي چهارده قرن اسلامي از اين مکتب پيروي کرده و از اين ديد به اسلام نگريسته‌اند «شيعه» مي‌گويند (پيشوايي، 1354، پيشگفتار).
در اين صورت و با اين تعبير نخستين ايراني مسلمان شيعه در عصر رسول الله (ص) جناب سلمان فارسي بوده است که پيامبر (ص) در وصف او گفته است: سلمان منا اهل البيت». همچنين از زمره‌ي شيعيان اين عصر مي‌توان از مسلمانان يمن و بحرين نام برد که يادشان در اين نوشتار آمده است.
با اين حال، گرايش به تشيع ايرانيان اغلب از دوره‌ي خلفاي راشدين به بعد، مقارن است با فتوحات اسلامي در سرزمين ايران که بدين وسيله پاي ايرانيان به سرزمين وحي باز شد و با مکتب پيامبر (ص) و اهل بيت او (ع) آشنا گرديدند و مي‌ديدند «دسته اي که بدون هيچ گونه تعصبي عدل و مساوات اسلامي را اجرا مي‌کنند و نسبت به آن‌ها بي نهايت حساسيت دارند، خاندان رسالت اند. خاندان رسالت پناهگاه عدل اسلامي، مخصوصاً از نظر مسلمانان غير عرب بودند (مطهري، 1358، 127).
لازم به توضيح آن که انتظار ما از تشيع ايرانيان به پيامبر (ص) و اهل بيت (ع) در قرون اوليه‌ي اسلام، چيزي به گونه‌ي مصطلح امروز نمي‌باشد، زيرا عنوان تشيع اثنا عشري براي اين مذهب از عصر غيبت به بعد رايج و مصطلح گرديده است. منظور از تشيع در بيان ما صرف گرايش، علاقه، تمايل و قبول ولايت اهل بيت عصمت و طهارت (ع) است، که از همان اوايل ورود اسلام به ايران در زندگي و عمل فرقه هاي مختلف ساير مذاهب اسلامي شاهد آن بوده‌ايم و طرفداري ايرانيان از قيام علويون و جانفشاني شان براي «الرضا من آل محمد» و استقبال کم نظيرشان از امام علي بن موسي الرضا (ع) به همان دليل، و سپس حمايت و پناه دادن امامزادگان، از خاندان آن بزرگوار (ع)، شاهدي براي اين مدعاست.

ايرانيان در عرصه‌ي حديث و فقاهت
 

شاگردان ممتاز و هوشمند ايراني مکتب اسلام، کار دانش آموزي و پرورش روحي خود را به آن جا رسانيدند که نود درصد کرسي‌هاي فقاهت اسلامي را در همان قرن اول، از آن خود گردانيدند؛ زيرا اسلام يک دين قومي که يک نژاد و زبان، آن را در انحصار بگيرد و ديگران نتواند در آن پيشرفتي حاصل نمايند ( که در بخش جداگانه اي بايد به اين موضوع بپردازيم ) نيست.
«ابن عبد ربه مي‌نويسد: ابن ليلي گويد عيسي بن موسي که نسبت به عرب، سخت تعصب داشت از من پرسيد: فقيه اهل بصره کيست؟ پاسخ دادم: حسن بصري (حسن بن حسن) است. گفت: ديگري هم هست ؟ گفتم: محمد بن سيرين. پرسيد: نژادشان چيست؟ گفتم: از موالي هستند ( به ايرانيان يا غير غرب مي‌گفتند) گفت: فقيه اهل مکه کيست؟ گفتم: عطاء بن ابي رياح و مجاهد و سعيد بن جبير و سليمان بن يسار. گفت: آن‌ها کيستند؟ گفتم: از موالي. گفت: فقيهان مدينه کدامند؟ گفتم: زيد بن اسلم و محمد بن المنکدر و نافع بن ابي نجيح. گفت: آن‌ها از چه ملتي هستند؟ گفتم: از موالي. گفت: داناترين فقهاي اهل قبا کيست؟ گفتم: ربيعه الرأي. گفت: از کدام قوم است؟ گفتم: از موالي. بر اثر شنيدن اين سخنان چهره‌ي او تيره و سياه شد و گفت: فقيه اهل يمن کيست؟ گفتم: ابن طاوس و ابن منبه. گفت: آن‌ها چه مردمي هستند؟ گفتم: از موالي. رگ‌هاي او پر خون شد و به خود تکاني داد و دوباره نشست و پرسيد: فقيه خراسان کيست؟ گفتم: عطاء بن عبدالله خراساني. گفت: از چه نژاد است؟ گفتم: از موالي. چهره‌ي او سياه شد و من از او ترسيدم. پرسيد: فقيه اهل شام کيست؟ گفتم: مکحول. آن گاه، آهي کشيد و سپس پرسيد: فقيه اهل کوفه کيست؟ به خدا سوگند که اگر از او بيم نمي‌داشتم، مي‌گفتم. حکم بن عتبه و عمار بن ابي سليمان. ولي چون او را مستعد خشم و کين ديدم، گفتم: ابراهيم نخعي و شعبي. پرسيد: نژاد آن‌ها چيست؟ گفتم: عربند. گفت: الله اکبر. سپس آرام گرفت» (9) (ممتحن، 1370، 177).

مردان دين، روشن کنان جاده‌ي شريعت مصطفوي(ص)
 

براي کسي که در تاريخ اسلام و سرگذشت اشخاص يا نحله هاي مذهبي، فکري و علمي مطالعه مي‌کند و به مليت افراد عنايت داشته باشد به خوبي روشن است که بيشترين پرچمداران دانش‌ها و معارف اسلامي يا وابسته به آن را ايرانيان تشکيل مي‌دهند.
درمورد علوم ادبي، چنان که مي‌دانيم، تقريباً همه‌ي رشته هاي گوناگون آن را مواليان ايراني يا عرب‌هاي ايراني تبار در بر مي‌گيرند و غير ايراني در برابر آنان، حکم يک اقليت را پيدا مي‌کند. چنين است در مورد طبقه هاي پايين‌تر.
در مورد علوم قرآني نيز، تقريباً حکم همين است.
شگفتي بيشتر ليکن در آنجا خواهد بود که به سراغ راويان، مؤلفان و مصنفان و شارحان فقه و اصول دين، که صرفاً مردان دين نام مي‌گيرند، برويم.
براي آن مسأله را عيني‌تر لمس نماييم، بهتر است بدانيم که مذهب شيعه در صدر اسلام به حکم اعتقادهاي خاص خود مبني بر تداوم راه نبي اکرم (ص) در امامان معصوم (ع) از اولاد فاطمه (ع) و برخي از عقايد کلامي، همواره مورد خشم حاکمان بوده و امامان شيعه (ع) همواره مورد آزار و زير نظر جاسوسان حکومت وقت، و ياران و اصحاب آنان مورد تعقيب و آزار، زير فشار و تحقير قرار داشته‌اند که تنها روزگار مأمون عباسي و مدتي که آل بويه حکومت داشته‌اند را بايد از آن جدا انگاشت؛ ليکن در يک نگرش تاريخي، شيعه را در حکم يک اقليت مذهبي کم نام و نشان در راهروهاي تاريخ، مشاهده کنيم، اکنون به شيعه مي‌نگريم که امامان آن، همگي از اولاد رسول اکرم (ص) و طبعاً عرب مي‌باشند، مي‌بينيم شمار راويان آثار شريعت مصطفوي (ص) و ياران حديث و فقه ديني، که ايراني يا ايراني عرب نژاد و يا ايراني تبار هستند، آن قدر فراوان و بسيار است که تقريباً بخش مهم مخروط (10) مذهب شيعه را تشکيل مي‌دهد به گونه اي که اگر آن‌ها را حذف کنيم ديگر کسي در حد اعتنا نمي‌ماند و حتي در مورد متن‌ها و کتاب‌هايي که در اين بخش تأليف نموده‌اند مي‌توانيم به جرأت ادعا کنيم که اگر اين متون را ناديده بگيريم از شيعه خبر و اثري نيست. زيرا همه‌ي اين متن‌ها از آن ايرانيان شيعه است.
کتاب‌هاي مبنا در فقه و شريعت اسلام بر اساس مذهب شيعه، چهار کتاب اصلي از چهار مؤلف ايراني به شرح زير است:
1) الکافي، در هشت جلد که دو جلد آن در اصول ديني و پنج جلد در فروع و احکام و يک جلد در موضوعات ديگر است که مؤلف آن ابوجعفر، محمد بن يعقوب کليني رازي (م : 329 ه) اهل کلين از توابع ري مي‌باشد.
2) من لا يحضره الفقيه (معروف به من لا يحضر) که مؤلف آن ابوجعفر، محمد بن علي بن بابويه قمي معروف به شيخ صدوق (م : 381 شگفتي بيشتر ليکن در آنجا خواهد بود که به سراغ راويان، مؤلفان و مصنفان و شارحان فقه و اصول دين، که صرفاً مردان دين نام مي‌گيرند، برويم.
براي آن مسأله را عيني‌تر لمس نماييم، بهتر است بدانيم که مذهب شيعه در صدر اسلام به حکم اعتقادهاي خاص خود مبني بر تداوم راه نبي اکرم (ص) در امامان معصوم (ع) از اولاد فاطمه (ع) و برخي از عقايد کلامي، همواره مورد خشم حاکمان بوده و امامان شيعه (ع) همواره مورد آزار و زير نظر جاسوسان حکومت وقت، و ياران و اصحاب آنان مورد تعقيب و آزار، زير فشار و تحقير قرار داشته‌اند که تنها روزگار مأمون عباسي و مدتي که آل بويه حکومت داشته‌اند را بايد از آن جدا انگاشت؛ ليکن در يک نگرش تاريخي، شيعه را در حکم يک اقليت مذهبي کم نام و نشان در راهروهاي تاريخ، مشاهده کنيم،
اکنون به شيعه مي‌نگريم که امامان آن، همگي از اولاد رسول اکرم (ص) و طبعاً عرب مي‌باشند، مي‌بينيم شمار راويان آثار شريعت مصطفوي (ص) و ياران حديث و فقه ديني، که ايراني يا ايراني عرب نژاد و يا ايراني تبار هستند، آن قدر فراوان و بسيار است که تقريباً بخش مهم مخروط (10) مذهب شيعه را تشکيل مي‌دهد به گونه اي که اگر آن‌ها را حذف کنيم ديگر کسي در حد اعتنا نمي‌ماند و حتي در مورد متن‌ها و کتاب‌هايي که در اين بخش تأليف نموده‌اند مي‌توانيم به جرأت ادعا کنيم که اگر اين متون را ناديده بگيريم از شيعه خبر و اثري نيست. زيرا همه‌ي اين متن‌ها از آن ايرانيان شيعه است.
کتاب‌هاي مبنا در فقه و شريعت اسلام بر اساس مذهب شيعه، چهار کتاب اصلي از چهار مؤلف ايراني به شرح زير است:حديث نموده ياد کرده است، که از مجموع اين رقم، تنها 13 نفر به دليل اين که نام شهرشان ذکر نشده است، ايراني بودنشان روشن نيست (طوسي، 1348، 17- 14).
2) برخي از بزرگان نامدار مذهب شيعه را که داراي تأليفاتي نيز بوده‌اند و ابن نديم و ديگران از آن‌ها نام برده‌اند و فقيه يا متکلم به شمار مي‌آيند را در اين بخش مي‌آوريم:
1) علي به اسماعيل بن ميثم التمار که ابن نديم او را اولين متکلم در مذهب اماميه مي‌داند.
ميثم تمار، که براي ما چهره اي شناخته شده است و داستان به دار آويخته شدنش به دستور عبيدالله بن زياد معروف است، بنا به نقل مرحوم شهيد مطهري (قدس سره)، اهل هجر بحرين و ايراني است. وي و خاندانش همه از پيروان امام علي (ع) و اهل بيت پيامبر (ص) مي‌باشند.
نواده‌ي ميثم، علي بن اسماعيل، که معاصر ضرار بن عمرو و ابوالهذيل علاف وعمرو بن عبيد (که داستان مباحثه‌ي هشام بن حکم با وي در مورد امامت معروف است )، از مؤلفان قرن دوم هجري و داراي کتاب‌هاي الامامه و الاستحقاق است (ابن نديم، 1398 ه، 249 و مطهري، 1369، 518).
2) هشام بن سالم جوزجاني، از ياران مورد توجه خاص امام جعفر بن محمد الصادق (ع)، که لقب متکلم را امام (ع) به وي داده است (مطهري، 1369، 518).
3) هشام بن الحکم، ابومحمد، از موالي بني شيبان و ساکن کوفه، که ذکرش در روايات ديني بسيار است.
وي از زمره‌ي متکلميني است که به جد از مذاهب خالص اماميه دفاع مي‌نموده و ابوالهذيل علاف و عمرو بن عبيد از منطق او هراس داشته‌اند. شخصي حاضر جواب و خوش گفتار بوده و داراي تأليفاتي است که ابن نديم آن‌ها را ذکر کرده است. او از ياران امام جعفر بن محمد الصادق (ع) بوده و امام او را بسيار دوست مي‌داشته است (ابن نديم، 1398 ه، 249).
4) ابوجعفر الاحوال، محمد بن نعمان، که عامه وي را شيطان الطاق و شيعه او را مؤمن الطاق مي‌نامند. او نيز، از ياران امام صادق (ع) و داراي کتابهايي است به عنوان الامامه، المعرفه، الرد علي المعتزله في امامه المفضول، کتاب في امر طلحه و زبير و عايشه (ابن نديم، 1398 ه، 250).
5) ابوجعفر، محمد بن قبهي رازي، از متکلمين قرن سوم هجري است که در اين رشته بسيار متبحر بوده و داراي کتاب‌هايي است که به عنوان الانصاف في الامامه، کتاب الامامه.
6) ابوسهل نوبختي، بزرگ خاندان نوبخت.(11)
فضل بن ابوسهل در رأس ساير دانشمندان در بيت الحکمه هارون بود و از مترجمين معروف ايراني به عربي بوده است.
هم چنين اسحاق بن ابي سهل و دو پسرش اسماعيل بن اسحاق و علي بن اسحاق و نواده‌اش اسماعيل بن علي بن اسحاق که او را شيخ المتکلمين شيعه لقب داده‌اند و ديگر، حسن بن موسي پسر خواهر ابوسهل بن نوبخت معروف، است که ابن نديم وي را متکلم فيلسوفي مي‌نامد که بسياري بر گردش جمع شده بوده‌اند (از قبيل ابوعثمان دمشقي و اسحاق بن ثابت و غير آن‌ها) و مي‌گويد «هم معتزله و هم شيعه او را از خود مي‌دانند، ليکن او به قلمرو فکري شيعه مناسب‌تر است».
هم ابن نديم و هم سايرين اين خاندان را از ياران با وفاي اهل بيت پيامبر (ع) شمرده‌اند (ابن نديم، 1398 ه، 251).
7) محمد بن بشر، ابوالحسن سوسنجردي (سوسنگردي)، از پرورش يافتگان ابوسهل نوبختي (ابن نديم او را از غلمان وي ناميده است) و کتاب الانفاذ في الامامه از اوست (ابن نديم، 1398 ه، 252 و مطهري، 1369، 519).
8) هشام جواليقي اصفهاني، که به عنوان «ابوملک حضرفي بن مملک اصفهاني» يا «ابوعبدالله بن مملک اصفهاني » در تعبير ابن نديم آمده و شهيد مطهري (قدس سره) از او (ظاهراً ) به «محمد بن عبدالله بن مملکت اصفهاني» ياد کرده است، ليکن نشانه هاي هر دو يکي است.
او معاصر ابوعلي الجبائي در قرن سوم هجري است که با وي مناظراتي يپرامون امامت داشته و کتاب‌هايي از وي ذکر شده است به عنوان: الامامه، نقض الاماه علي ابي علي (ابن نديم، 1398 ه، 253 و مطهري، 1369، 519).
9) يحيي بن معاذ الرازي، که ابن نديم او را از زمره‌ي زاهدان شب زنده دار و پير راه و مرشد ياراني مي‌داند که بر گردش حلقه مي‌زده‌اند و وفاتش را 206 هجري ذکر کرده و کتاب المريدين را از او دانسته است (ابن نديم، 1398 ه، 260).
10) ابوالنضر، محمد بن مسعود العياش سمرقندي که در زمره‌ي اساتيد کشي که نامش ذکر شد، از فقيهان نامدار شيعه و يگانه‌ي روزگار و داراي علم سرشار توصيف شده است. ابن نديم در مورد کتاب‌هاي وي مي‌گويد: در نواحي خراسان کتاب‌هاي او داراي موقعيت ويژه است. شهيد بزرگوار، مرتضي مطهري (قدس سره) در مورد کتاب‌هاي فقهي وي مي‌گويد: «در عين حال ما تاکنون نديده‌ايم که در فقه آراء او نقل شده باشد، شايد کتب فقهي او از ميان رفته باشد.»
هم چنين ايشان مي‌گويد که عياشي ابتدا سني بود و بعد شيعه شد، ثروت فراواني از پدر به ارث برد که همه را در راه نسخه برداري کتاب‌ها و پرورش شاگردان خرج نمود. وي معاصر ابن بابويه قمي بوده و تفسير وي نيز معروف است (ابن نديم، 1398 ه، 274 و مطهري، 1369، 482).
11) ابن بابويه که نامش علي بن الحسين بن موسي القمي است از فقهاي بزرگ و مورد اعتماد شيعه است.
ابن نديم، شماري از کتاب‌هاي او را ذکر کرده است. وي پدر شيخ صدوق (محمد بن علي بن الحسين بن...) است. مرحوم شهيد مطهري (قدس سره) مي‌گويد: پدر فقيه، و پسر محدث بوده و به هر دو، صدوقين مي‌گويند.
ابن بابويه در سال 329 هجري وفات کرده و در نزديک مزار حضرت عبدالعظيم (قدس سره) در ري مدفون گرديده است (ابن نديم، 1398 ه، 277 و مطهري، 1369، 482 ).
12) داود بن بوزيد نيشابوري، که به او ابوسليمان مي‌گفتند. ابن نديم وي را از راويان راست گفتار شيعه و از ياران امام علي بن محمد بن علي الهادي (ع) و ساکن در محله‌ي نجارين، کوچه‌ي طرخان، منزل سختويه در نيشابور معرفي کرده وکتاب الهدي را از او نام برده است (ابن نديم، 1398 ه، 278).
13) ابوعبدالله، محمد بن خالد برقعي قمي، که ابن نديم وي را از ياران امام رضا (ع) و امام جواد (ع) و داراي کتاب‌هايي ذکر کرده است. هم چنين پسرش احمد که کتاب‌هاي الحتجاج، السفر، البلدان و... از اوست (ابن نديم، 1398 ه، 310- 309).
14) حسن و حسين پسران سعيد اهوازي، که از موالي علي بن الحسين و از اصحاب امام رضا (ع) و داراي وسعت علمي همانندي بوده‌اند و بر فقه ديني و آثار و احوال اهل بيت (ع) آگاهي کامل داشته‌اند. ابن نديم براي حسين کتاب‌هايي را ذکر کرده است (ابن نديم، 1398 ه، 310- 309 و مطهري، 1369، 481).
15) عيسي بن مهران که داراي کتاب‌هايي در زمينه‌ي مسائل ديني، همچون الفرق بين الامه و الآل، المحدثين، السنن المشترکه و... مي‌باشد (ابن نديم، 1398 ه، 311).
16) ابوجعفر، احمد بن محمد بن عيسي، القمي داراي کتاب‌هايي در فقه و طب بوده است (همان، 312).
17) سعيد بن ابراهيم قمي، که کتاب تصدير الدرجات را نوشته است (همان).
18) اسماعيل بن مهران، برادر عيسي، که کتاب الملاحم از اوست (همان، 313).
19) محمد بن الحسن بن احمد بن الوليد القمي معروف به ابوجعفر، داراي کتاب‌هاي الجامع في الفقه و تفسير القرآن است (همان و مطهري، 1369، 481).
20) ابوسعيد، سهل بن زياد المعروف بالآدمي الرازي، از اصحاب امام، ابومحمد الحسن بن علي (ع) [العسکري] بوده و ابن نديم کتاب‌هايي را براي او ذکر کرده است (ابن نديم، 1398 ه، 313).
21) ابواسحاق، ابراهيم بن محمد الثقفي الاصفهاني، که ابن نديم وي را از دانشمندان مورد اعتماد و نويسندگان گرانقدر دانسته است که کتاب اخبار الحسن بن علي (ع) [المجتبي] از اوست (همان).
22) از جمله کساني که در باب فقاهت ديني و نشر مذهب اثني عشري و دفاع از اهل بيت پيامبر (ص) و روشن کردن خط اسلام ناب محمدي (ص) از ايرانيان در خطه‌ي پهناور خراسان درخشيده و سمت نمايندگي مستقيم از طرف امامان شيعه (ع) از حضرت امام ابوجعفر الثاني (امام جواد (ع) ) تا ابو محمد الحسن بن علي (العسکري (ع)) داشته و به قول شيخ طوسي (قدس سره) يکصد و شصت جلد کتاب و به قول نجاشي يکصد و هشتاد تأليف داشته است، همانا از ابومحمد، فضل بن شاذان بن الخليل الازدي النيسابوري بوده که محديث قمي از وي به عنوان «رئيس الطائفه» ياد نموده است.
نجاشي در مورد او مي‌گويد: «وي يکي از فقيهان و متکلمان توانمند اصحاب ماست و داراي آن چنان منزلتي در اين طائفه (شيعه) مي‌باشد که مشهورتر از آن است که نياز به توصيف ما داشته باشد» سپس به ذکر نام کتاب‌هاي وي مي‌پردازد، که اهم آن‌ها را در اين جا مي‌آوريم:
نقض بر اسکافي در مورد تقويت جسم، العروس، الاستطاعه، الوعيد، رديه بر اهل قول به تعطيل، مسائل في العلم، اعراض و جواهر، العلل، رديه به فرقه‌ي غاليه، رديه بر فلاسفه، محفه الاسلام، رديه بر فرقه‌ي مرجئه، رديه بر فرقه‌ي قرامطه، رديه بر فرقه‌ي بائسه، رديه بر حسن بصري در قول به تفضيل، الامامه، رديه بر فرقه‌ي حشويه، رديه بر فرقه‌ي مثلثه، رديه بر فرقه‌ي ثنويه، رديه بر محمد بن کرام، رديه بر بيان بن رباب، المعيار و الموازنه، النسبه بين الخيريه و الشريه، القائم (ع)، فضيلت اميرالمؤمنين علي (ع)، معرفه الهدي و الضلاله و... بايد دانست که در قرن سوم هجري بسياري از فرقه هاي کلامي و فلسفي، که شايد در اثر شروع ترجمه و رونق يافتن مباحث فلسفي يوناني در ميان مسلمانان بوده است. در جماعت مسلمانان، رواج يافته بوده است که به نوعي گرايش‌هاي مذهبي نيز، منجر مي‌گرديده و علماي اسلام را به دفاع از طريقه‌ي اصيل آن وا مي‌داشته است.
شيح طوسي (قدس سره) از محمد بن الحسين بن محمد هروي از حامد بن محمد العلجردي (الاجگردي) البلوسنجي (فوشنجاني) از کسي که ملقب به خورا (خوري) از اهل بوزجان (بوژان ) نيشابور بوده نقل مي‌کند که فضل بن شاذان وي را به سوي امام عسکري (ع) روانه کرد و او چون مي‌خواست از محضر امام (ع) بيرون آيد، کتابي از ميان بسته‌ي او به روي زمين مي‌افتد و امام (ع) آن را برمي دارد و در آن مي‌نگرد و آن کتاب، يکي از تأليفات فضل بوده است، آن گاه امام (ع) بر فضل درود مي‌فرستند و مي‌گويد: به شما خراساني‌ها غبطه مي‌خورم که چنين شخصي در ميان شماست و از شما پشتيباني مي‌کند!
زندگي پر مبارزه‌ي اين فقيه و متکلم بزرگ اسلامي، نياز به تأليف کتاب بزرگي دارد و از حوصله‌ي اين مقاله بيرون است.
محدث قمي (قدس سره) تاريخ فوت ايشان را در سال 260 هجري ياد کرده و گفته است که امام عسکري (ع) سه بار بر او رحمت فرستاد.(12)
23) ديگر از مفاخر فقها و علماي اسلامي، که گر چه عربي تبار است، ليکن همچون بسياري از فرزندان پيامبر (ص) عمر خود را در ميان ايرانيان به سر برده و از اين روي، ما مي‌توانيم او را ايراني بشناسيم، جناب عبدالعظيم بن عبدالله بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن ابي طالب (ع) است که هم اکنون در شهر ري مدفون و مزار او طوافگاه مريدان حق است.
در هامش کتاب رجال نجاشي آمده است که اين عبدالعظيم، همان است که در «مسجد شجره» در ري مدفون است که امام رضا (ع) بر زيارت وي، تصريح فرموده و گفته است: کسي که قبر او را زيارت کند بهشت براي او واجب مي‌شود.
نجاشي از طريق سندي که احمد بن محمد بن خالد البرقي مي‌رسد، گفته است:
«عبدالعظيم که از سلطان گريزان بود به ري آمد و در کوچه‌ي موالي در خانه‌ي يکي از شيعيان ساکن شد، او شب را به عبادت و روز را به روزه مي‌گذرانيد. پنهاني از مخفيگاه خود به زيارت قبر مقابل آن خانه مي‌رفت و مي‌گفت که اين قبر يکي از فرزندان موسي بن جعفر (ع) است. اما کم کم شيعيان به وجود او پي برده و او را شناختند. باري، يکي از شيعيان، پيامبر (ص) را در خواب ديد که فرمود: يکي از فرزندانم از کوچه‌ي موالي بر دوش‌ها حمل و در باغ عبد الجبار، نزديک درخت سيب، دفن مي‌شود و به آن نقطه اشاره فرمود. آن مرد رفت که باغ را از صاحبش بخرد، اما صاحب باغ گفت: آن چه تو در خواب ديده اي من هم ديده‌ام. اين باغ را من بر اين سيد شريف و شيعيان وقف کردم. بعد از چندي عبدالعظيم بيمار شد و در اثر آن وفات نمود و چون که لباس‌هاي وي را براي غسل بيرون آوردند در جيب او کاغذي يافتند که بر آن نوشته بود : « انا ابوالقاسم، عبدالعظيم بن عبدالله بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن ابي طالب(ع)».
نجاشي، کتاب خطب اميرالمؤمنين (ع) را از جمله کتاب‌هاي ايشان ذکر کرده است (نجاشي، 1397 ه، 173).
3) راويان حديث ديني، که داراي کتاب‌هايي نيز بوده‌اند، چنان که اشاره شد شمار ايراني آن‌ها بسيارند که در اين مختصر نمي‌گنجد و به گوشه اي در ذکر مشايخ کشي اشاره کرده‌ايم و استقصاي کامل را به کتاب‌هاي رجالي که در اين زمينه نوشته شده‌اند وا مي‌گذاريم.
تنها در حروف «الف» و زير عنوان «ابراهيم» پنج نفر را مي‌بينيم که صاحب تأليفات اند و معمولاً در قرن سوم مي‌زيسته‌اند که عبارتند از :
1) ابراهيم بن سليمان الخزاز (بن عبيدالله بن خالد النهمي بطن) از همدان که در کوفه ساکن بوده و کتاب‌هاي النوادر، الخطب، الدعاء، المناسک، اخبار ذي القرنين، ارم ذات العماد، قبض روح المؤمن، الدفائن، خلق السماوات، مقتل اميرالمؤمنين (ع)، جرهم، حديث ابن الحر از آن اوست (همان).
2) ابراهيم بن اسحاق نهاوندي، معروف به ابواسحاق الاحمري، داراي اين کتب‌ها بوده است: القيام، المتعه، الدواجن، جواهر الاسرار، المآکل، الجنايز، النوادر، الغيبه، مقتل الحسين (ع)، العداد، نفي ابي ذر، وي در سال 269 به نقل نجاشي حيات داشته است (همان).
4) ابراهيم بن محمد قمي اشعري و برادرش فضل که هر دو يک کتاب نوشته‌اند (نام برده نشده است ) (همان).
5) ابراهيم بن ابي محمود الخراساني، از ياران امام رضا (ع) بوده روايات آن حضرت را در کتابي گردآوري است و اين در حالي است که اسامي روات و مؤلفان شيعه در حروف «ح » و «ع» و «م» بسيار زيادتر از اين مي‌باشد که در اين مختصر نام برده نشده است.(طوسي، 1348).

نتيجه گيري از بحث
 

دستاورد بحث را مي‌توان در دو فراز به طور خلاصه چنين بازگو نمود:
1) ايرانيان، به خلاف پنداشت بعضي از نويسندگان، با کمال رغبت به اسلام گرويدند، زيرا هيچ گاه و در هيچ کدام از سرزمين‌هاي مفتوحه‌ي اسلام، اعم از روم و ايران کسي ادعا نکرده است که مردم را با اکراه به دين جديد وا داشته باشند و اين به خاطر هدف مقدسي است که در طبع اين دين حنيف است؛ يعني آزادي در انتخاب دين و عقيده بنابراين، هم به دليل فشار هيأت هاي حاکمه ي طبقه‌ي روحانيون زردشتي که در اواخر سامانيان به اوج خود رسيده بوده است و هم به خاطر تأثير تبليغ داعياني که از طريق پيامبر (ص) متمايل به آن بوده، انتظار مقدم آن را مي‌کشيده اند و لذا مي‌بينيم با کم‌ترين تلنگري که به پيکر قدرت ساساني وارد شد مردماني که روم مقتدر را به عجز افکنده بودند در برابر سپاه اسلام کم‌ترين مقاومت را از خود نشان دادند و فوج فوج به آغوش اسلام پناه آوردند و شکست نظامي را نصيب قدرت حاکمه ي خود نمودند.
2) ايرانيان به دليل برخورداري از فرهنگ و تمدن والايي که از دير زمان وارث آن بودند و نيز به دليل رسوخ معنويت حکمت خسرواني (اشراقي)، که يادگار حکيمان سلف و کي خسروان کهن ايران زمين بود و همگوني بسيار زياد آن با روح اسلام راستين، که در مهبط وحي، يعني خاندان رسالت ظهور يافته بود، اغلب قريب به اتفاقشان تشيع را برگزيدند و در برابر معاندان اموي و عباسي به سختي از اين مکتب دفاع نمودند، چنان که در هر گوشه اي از سرزمين اسلامي يکي از علويون و يا رهبران نهضت‌هاي ضد حکومت، آن گاه که عرصه بر او تنگ و ناچار به قبول شکست مي‌گرديد، سرزمين پهناور ايران را به عنوان پناهگاه و سنگر مجدد خويش برمي گزيد، زيرا مي‌دانست ايرانيان از او حمايت مي‌کنند. چنين است است که مي‌بينيم نهضت مختار، علويون، عباسيون و زيديه و ساير اولاد رسول (ص) در ايران نضج گرفت و به پيروزي‌هاي نسبي نيز در بعضي مناطق رسيد (همچون طبرستان و ديلم و...).
برخورداري از فرهنگ و تمدن ايرانيان دراسلام نيز به ثمر نشست و عمده‌ي آثار و معالم دين را از آن خود ساخت، به گونه اي که تقريباً مي‌توان از مجموع ميراث علمي و فرهنگي کنوني اسلامي هشتاد درصد آن را مرهون قريحه‌ي سرشار و ذوق طيار و مجاهدت معنوي فرزندان ايران زمين دانست.
در اين نوشتار سعي بر آن نبوده است که ايرانيت را درشت و برجسته نمايد، بلکه چنان که مشاهده مي‌شود، سعي بر آن است که ايرانيت به مثابه بوته‌ي مستعدي براي دين و مکتب تشيع خود را نشان دهد. به عبارتي مي‌خواهد راز اسلام گرايي و تشيع ايراني را از طرفي، و راز ماندگاري معارف اسلام و اهل بيت (ع) را از طرف ديگر، به گونه‌ي انجذاب متقابل، بر ملا سازد.

پي نوشت ها :
 

1-استاد شهيد، مرتضي مطهري شعري را از مولوي نقل مي‌کند که مي‌گويد:
پس حديث راست آرام دل است
راستي‌ها دانه‌ي دام دل است
سپس مي‌فرمايد: «هر يک از اين شعرها ما فوق قيمت است. اين قدر حکمت‌هاي عميق و پر ارزش در شعر و ادبيات فارسي ما هست که يک شعرش اين قدر ارزش دارد! در ادبيات دنيا نمي‌توانيد پيدا کنيد که در شش قرن قبل، مردي پيدا شده باشد که جمله اي به اين پاکيزگي گفته باشد. اما اين‌ها ادبيات را از کجا گرفته‌اند؟ از پيغمبر (ص) گرفته‌اند.
ادبيات ما پر است از اين‌ها و ليکن مي‌گويند ادبيات فارسي است. راست است خيلي هم ارزش دارد، اما بزرگاني مانند سعدي، حافظ، مولوي، سنايي و... که دنيا را پر از حکمت کرده‌اند اين قابليت را داشته‌اند که شيفته‌ي اسلام بوده‌اند و اين‌ها را از اسلام گرفته و به قالب شيرين فارسي در آورده‌اند...» (اسلام و مقتضيات زمان، نشر صدرا، 1369، 399).
2) مطلب منقول از: تمدن ايراني به قلم جمعي از خاورشناسان، ترجمه‌ي دکتر عيسي بهنام، ص 247.
3) مانند جبله بن سالم، کاتب هشام، و عبدالحميد، کاتب مروان، زادان فرخ دبير ديوان اموال حجاج بن يوسف ثقفي، و صالح پسر يکي از اميران سيستان که نزد وي کار مي‌کرد و بعد جانشين او شد و نيز، مردان شاه پسر زادان فرخ و....(ر. ک. به: ادوارد براون، ج 1، ص 304 به نقل از بلاذري، 301 - 300).
4) آن چه بر صحت اين ادعا دلالت دارد اين است که علم رجال در اواخر قرن سوم به وجود آمد و قديمي‌ترين آن، رجال عياشي است که به عنوان محمد بن مسعود بن محمد بن العياش معروف به عياشي سمرقندي در شمار مشايخ کشي قرار دارد و شيخ الطايفه در الفهرست او را ستوده است. سپس معرفه الناقلين کشي و پس از آن فهرست شيخ و رجال و غيره قرار مي‌گيرند و اين به خاطر دوري از زمان رجال حديث به عنوان يک نياز همواره مطرح بوده است.
5) در اين مورد بهتر است به مقاله‌ي محقق ارجمند آقاي عزيز الله عصاري که مرحوم شهيد مطهري (قدس سره) آن را در کتاب خدمات متقابل اسلام و ايران از صفحه 80 تا 95 ( چاپ 1375) آورده است، مراجعه شود و نيز، بحارالانوار، علامه محمد باقر مجلسي، ج 2، ص 286. ب 2 روايت 8. روايتي است در مورد نامه‌ي رسول الله (ص) به کسري خسرو پرويز که نامه‌ي آن حضرت را پاره کرد و به به اذان پسر ساسان، شهربان يمن دستور دستگيري ايشان را صادر کرد. پيامبر (ص) به نمايندگان به اذان فرمود رب من رب شما را هلاک کرد و در شب فلان، شيرويه پدرش را کشت. به به اذان بگوييد مملکت من از کسري پهناورتر مي‌شود، اگر اسلام آوري تو را ابقا خواهم کرد. به اذان منتظر خبر از تيسفون شد، وقتي نامه اي از شيرويه به دست او رسيد که او را با خود دعوت مي‌کند، او اسلام را پذيرفت و مردم يمن هم مسلمان شدند. مردم يمن، بيشتر از فارس بودند.
6) ايشان از قول مجتبي مينوي در مورد کتاب المبسوط نقل مي‌کند «اين المبسوط، ظاهراً مبسوط در فروع فقه حنفي، تأليف ابويوسف قاضي از علماي قرن دوم است که ذيلي نيز، از محمد بن حسن شيباني از علماي قرن دوم دارد.» (امام شافعي نيز کتابي به نام المبسوط في الفقه دارد که شامل مهم‌ترين فصل‌ها در فقه و آرمان‌هاي اسلامي است. ر. ک : به : الفهرست، ابن النديم، نشر دارالمعرفه، لبنان، چاپ 1 / 1398 ه، ص 294.
7) ابن نديم از ابوعبدالله البصري کتابي را در جواز نمازگزاردن به زبان فارسي نام برده است.
8) از کتاب وي به نام : T.W. A rnold, Presching of Islam , London, 1986.
9) به نقل از عقد الفريد، ج 2، ص 74.
10) استاد شهيد، علامه‌ي بزرگوار مرتضي مطهري مي‌نويسد:
برخلاف تصور بعضي‌ها، معارف شيعه و از آن جمله فقه شيعه، تنها به وسيله‌ي فقهاي ايراني تدوين و تنظيم نشده است. ايراني و غير ايراني در آن سهيم بوده‌اند... مرکز فقه و فقاهت نيز، قبل از صفويه ايران نبوده است. در ابتدا بغداد مرکز فقه بود، سپس نجف و... طولي نکشيد که جبل عامل و پس از آن و قسمتي مقارن با آن حله... مرکز فقه و فقاهت بود. حلب نيز، مدتي مرکز فقهاء بزرگ بوده است (مطهري، 1357، 502 ). با توجه به اين که ايشان شهرهاي عراق امروزي را داخل در محدوده‌ي ايران صدر اسلام نشمرده‌اند و طبعاً ايران امروز مد نظر ايشان بوده حق با ايشان است، ليکن مراد ما از ايران، همان ايران معروف در آن روزگار مي‌باشد که در قلمرو ساسانيان بوده است.
11) معروف که داستان نام گذاري وي به ابوجهل از طرف منصور عباسي بسيار جالب توجه است:
«نوبخت، خودش منجم در دربار منصور بود. روزي پسرش را با خود به دربار برد تا به جاي خود معرفي کند. منصور از او پرسيد: اسمت چيست؟ گفت: «خورشيد ماه طيماذاه ما بازاردباد خسرو نه شاه». منصور پرسيد: اين همه اسم توست؟ گفت: آري. منصور گفت: پدرت چه مي‌کرده ؟ اسمت را مختصر کن يا همان «طيماذاه» باشد و يا من «ابوسهل» را براي تو بر مي‌گزينم و او به ابوسهل راضي شد.»
هم چنين وي را با ابوجعفر محمد بن علي الشلمغاني نيز، داستاني ديگر است که شلمغاني براي خود ادعاهايي داشت و معجزاتي را از خود تعريف مي‌کرد و ابوسهل را به خود خواند. ابوسهل که جلوي سرش بي مو بود پيغام برد که اگر اين صاحب کرامت شما بتواند موهايم را به من برگرداند حتماً به او ايمان خواهم آورد، ليکن ديگر خبري نشد.(ابن نديم، 1398 ه، 251).
12) ر. ک: به: طوسي، 1348، ص 255- 254 و نيز قمي، بي تا، 260 و نيز رجال النجاشي، نشر مکتبه الداوري (قم)، 1397 ه، صص 217 - 216 و نيز، اختيار معرفه الرجال، (رجال کشي) نشر دانشگاه مشهد، 1348، صص 543 - 537.
 

منابع و مآخذ:
1) قرآن مجيد.
2) ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد (1410 ه )، المقدمه، تهران، انتشارات استقلال، چاپ اول.
3) ابن نديم، محمد بن اسحاق (1398 ه)، الفهرست، بيروت، دارالمعرفه، چاپ اول.
4) براون، ادوارد (1356 )، تاريخ ادبي ايران، ج 1، ترجمه‌ي علي پاشا صالح، تهران، انتشارات امير کبير.
5) پيشوايي، مهدي (1354)، شخصيت‌هاي اسلامي شيعه، بحث‌هاي استاد جعفر سبحاني، قم، انتشارات توحيد.
6) صادقي، علي اشرف (1357)، تکوين زبان فارسي، تهران، نشر دانشگاه آزاد ايران (پيام نور فعلي).
7) صفا، ذبيح الله (1368)، تاريخ ادبيات در ايران، تهران، انتشارات فردوسي، چاپ نهم.
8) طوسي، محمد بن الحسن بن علي (1348)، مقدمه اختيار معرفه الرجال، به تصحيح السيد حسن المصطفوي، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد.
9) فانون، فرانتس (1356)، دوزخيان روي زمين، ترجمه‌ي دکتر علي شريعتي، ج 2، بي جا.
10. قمي، حاج شيخ عباس (بي تا)، تتمه المنتهي، چاپ اسلاميه سنگي.
11. کشي، محمد بن عمر بن عبدالعزيز، ابوعمرو (1348 )، اختيار معرفه الرجال، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد.
12. مجلسي، محمد باقر (1404 ه )، بحار الانوار، ج 20، بيروت، مؤسسه الوفاء.
13) مطهري، مرتضي (1369)، اسلام و مقتضيات زمان، ج 1، تهران، انتشارات صدرا.
14) ------ (1357)، خدمات متقابل اسلام و ايران، تهران، انتشارات صدرا، چاپ نهم.
15) ------ (1358)، خدمات متقابل اسلام و ايران (مجموعه‌ي آثار / 14)، تهران، انتشارات صدرا، چاپ 26.
16. ------ (1362 )، خدمات متقابل اسلام و ايران، تهران، انتشارات صدرا، چاپ دوازدهم.
17) ------ (1369)، خدمات متقابل اسلام و ايران، تهران، انتشارات صدرا.
18) ممتحن، حسينعلي (1370)، نهضت شعوبيه، تهران، شرکت سهامي کتاب‌هاي جيبي ايران، چاپ دوم.
19) نجاشي، احمد بن علي، ابوالحسن (1397 ه)، رجال النجاشي، قم، مکتبه الداوري.
منبع: نشريه انديشه حوزه، شماره 86.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط