مدلهاي عالم
نويسنده: رضا منصوري
مدل چيست؟ مدل سازي مفهومي است که فيزک دان ها به کار مي برند تا پديده هاي طبيعي و تحول آن ها را درک کنند. توصيف يک پديده در فيزيک مدرن چندان ارزش ندارد، مگر براي شناخت وکمک به مدل سازي آن. مدل يک پديده بايد مستقل از هر مصداق آن پديده باشد و تحول هر مصداق از آن پديده را هم به دست بدهد. طبيعي است فيزيک دان ابتدا ساده ترين مدل ممکن از يک پديده را مي سازد و در صورت موفق بودن، گام به گام پيچيدگي هاي لازم را وارد مدل مي کند. اعجاز علوم نو ين درهمين روش ساده است که گاهي ابلهانه به نظر مي رسد!
حرکت اجسام در اطراف زمين را در نظر بگيريد: سقوط آزاد، سقوط چترباز، پرتاب سنگ، پرتاب موشک ، پرتاب گلوله، حتي حرکت ماه به دور زمين، همگي از يک قانون پيروي مي کنند: قانون گرانش نيوتون! پيچيدگي اين مصداق ها به يک اندازه نيست. ماه چون در فاصله اي است که جوّ زمين روي حرکتش تأثير ندارد ساده ترين است. در موارد ديگر، به خصوص در سقوط چترباز، تاثير هوا را هم بايد در نظر گرفت که گاهي ممکن است بسيار پيچيده باشد. علاوه بر اين چرخش زمين را شايد در مواردي نتوان کنار گذاشت. مي بينيم که در مدل سازي چگونه از ساده ترين حالت شروع مي کنيم، موفقيت مدل ساده را بررسي مي کنيم و به مرور مدل را پيچيده ترمي کنيم. در جنگ جهاني اول، هنگامي که گلوله هاي ارتش آرژانتين در هدف گيري کشتي هاي جنگي انگليس به خطا مي رفت، همين مدل توانست علت آن را توضيح دهد: چرخش زمين گلوله را از مسير متعارفش منحرف مي کند. اين انحراف به عرض جغرافيايي بستگي دارد. توپ هايي که آرژانتيني ها خريداري کرده بودند براي عرض جغرافيايي حدود 45 درجه ي شمالي تنظيم شده بود. براي اين عرض جغرافيايي انتظار مي رفت گلوله ي توپ در طول يک مسير 100 کيلومتري به اندازه ي 50 متر به سمت راست منحرف شود. در نيم کره ي جنوبي انئحراف درست در جهت خلاف است؛ به همين سب گ لوله ي توپ آرژانتيني ها دورتر از هدف به دريا مي افتاد! اين يکي از علت هاي شکست در آن جنگ بود! در کيهان شناسي هم همين گونه مدل سازي مي کنيم، با اين تفاوت که تنها يک عالم، يعني يک مصداق از پديده، بيشتر نداريم! عالم چيست که مي خواهيم از آن مدل بسازيم؟ چه قوانيني در آن حاکم است؟ آيا قانون هايي که روي زمين کشف کرده ايم در همه جاي عالم، و در گذشته و آينده ي عالم، اعتبار دارند؟ انسان تازه حدود 300 سال است که اين قوانين را کشف کرده است، و بعضي ثابت هاي جهاني را در فيزيک پيدا و اندازه گيري کرده است، از جمله سرعت نور و ثابت گرانش نيوتون را. اين در حالي است که سنّ عالم نزديک به 14 ميليارد سال است؛ 300 سال در مقابل اين سن نزديک به صفر است! اما راه ديگري داريم؟ مدل سازي مي کنيم. قوانين شناخته شده را تا زماني که عکس آن اثبات نشود همواره و در همه جاي عالم معتبر فرض مي کنيم . تازه فرض هاي ديگر هم بايد بکنيم تا بتوانيم مدلي براي عالم بسازيم. اين نتيجه ي مدل سازي ما و تطبيق آن با رصد است که بايد بگويد تا چه اندازه در اين تصميم و ساده سازي حق به جانب ماست!
در طراحي مدل عالم از چه ويژگي هاي عالم مي توان، يا بايد، چشم پوشيد؟ کدام ويژگي ها اساسي است، يا لازم نيست از آن هاچشم بپوشيم؟ آيا بايد در ساختن مدل عالم وجود ساختارهايي در عالم از نوع خوشه هاي کهکشاني، کهکشان ها و منظومه هاي ستاره اي را در نظر بگيريم؟ نه! لازم نيست! عالم بسيار بزرگ تر از آن است که شکل آن به اين ساختارها حساس باشد. اندازه اي که به عالم مشاهده پذير نسبت مي دهيم برابر 6000 مگاپارسک است، يعني حدود 18000 ميليون سال نوري . در صورتي که ابعاد کهکشان ها حدود 100.000 سال نوري است. پس بهتر است در تقريب اول فرض کنيم همه ي ماده ي داخل ساختارها در عالم پخش شده باشد. آن وقت چه ويژگي اي به عالم نسبت مي دهيم؟
اول آن که اين عالم در حال انبساط است؛ به زبان فني مي گوييم عالم ايستا نيست. پس، بايد به دنبال جواب هايي از معادله ي اينشتين بگرديم که ايستا نباشد. بر خلاف آنچه اينشتين ابتدا خيال مي کرد و فرض کرد! اصلاً اينشتين به همين سبب جمله اي به معادله ي خوداضافه کرد که جمله ي کيهان شناختي نام گرفت، که با حرف بزرگ يوناني (لامبدا) نشان داده مي شود. هنگامي که اينشتين از نتايج رصدهاي هابل و ديگران مطلع شد اضافه کردن اين جمله را پس گرفت، اما ديگر اين جمله وارد شده بود، و مستقل از انگيزه ي اوليه ي اينشتين، اکنون به يک معضل فيزيک تبديل شده است! پس، عالم نبايد ايستا باشد، ديگر چه؟
فرض ايستا بودن يا نبودن براي حل معادله ي اينشتين لازم است، اما احتياج داريم فرض هاي ديگري بکنيم تا بتوانيم معادله را حل کنيم. فرض بعدي اين است که همه جا ماده وجود دارد، که آن را شاره ي کيهاني مي ناميم. اين شاره را هم به ساده ترين حالت فرض مي کنيم که فقط چگالي و فشار داشته باشد و از هر پيچيدگي ديگر مانند انتقال حرارت يا انرژي يا مثلاً گرانروي اين شاره چشم مي پوشيم. مي ماند اين که توزيع اين شاره چه تفاوتي دارد؟ همگن است؟ همسانگرد است؟
همگني و همسانگردي عالم
روي سطح کره اي به فواصل مساوي لکه هاي سياهي به نمايندگي از کهکشان ها مي نشانيم. از هر نقطه روي سطح کره که نگاه کنيم در اطرافمان به يک اندازه لکه مي بينيم. پس براي ديدن و شمارش کهکشان ها (لکه ها) فرقي نمي کند که در کجاي کره نشسته ايم (شکل 1). مي گوييم سطح کره همگن است.
مثال دوم سطح روي يک حلقه يا چنبره است: روي چنبره نيز لکه هايي به فواصل مساوي مي نشانيم. تعداد لکه هاي مجاور هر نقطه روي چنبره يکسان است و مستقل از محل انتخاب شده است. پس سطح روي چنبره نيز همگن است (شکل 2). پس اگر به دنبال تعبير هندسي براي يک عالم همگن 2 بُعدي باشيم مي توانيم حداقل سطح کره و چنبره را در نظر بگيريم، چون هر دو همگن اند. براي عالم واقعي به د نبال فضاي سه بعدي همگن مي گرديم.
ويژگي ديگري از شاره ي کيهاني را هم بايد در نظر گرفت. گيريم در مرکز کره اي نشسته ايم و اين کره لايه لايه است، مانند پيازي که در مرکز آن نشسته باشيم. حالا جهت هاي گوناگون از مرکز اين کره ي پوست پيازي را در نظر بگيريد. باز هم لک هايي روي لايه هاي پوست پيايزدر نظر بگيريد. اگر در دو جهت مختلف از مرکز نگاه کنيم آيا تعداد لک ها يا فاصله ي لک ها يکسان است. اگر باشد مي گوييم توزيع آن ها همسانگرد است. در کيهان شناسي به نظر مي رسد شاره ي کيهاني بايد همسانگرد باشد. اين همسانگردي را مثلاً مي توان از طريق شمارش کهکشان ها در جهت هاي مختلف تحقيق کرد. شايد بپرسيد همگني و همسانگردي مگر لازم و ملزوم همديگر نيستند؟ به شکل 3 و 4 توجه کنيد تا جواب خود را بيابيد. پيشنهاد مي کنم به شکل 3 بيشتر توجه بکنيد! فرض کنيد اين توزيع عدس ها يا لک ها مرز نداشته باشد. دايره را بسيار بزرگ تصور کنيد. حالا محل خودتان را از مرکز دايره جدا کنيد و به نقطه اي ديگر ببريد. آن وقت خواهيد ديد که توزيع عدسي هاي ديگر همسانگرد نيست!
براي عالم بزرگ و پيچيده بهتر است ما هر دو فرض همگني و همسانگردي را براي توزيع ماده در نظر بگيريم که داده هاي رصدي هم اين دو فرض را تأييد مي کنند. حالا با اين فرض ها مدل ما از عالم آن قدر ساده مي شود که مانند مسئله ي پرتاب گلوله، آن را حل کنيم تا ببينيم چه نتايجي براي حال و آينده عالم به دست مي آيد! قبل از رفتن به سراغ جواب مدل ها خوب است کمي بيشتر از شاره ي کيهاني صحبت کنيم.
شاره ي کيهاني
اکنون مقدمات مدل سازي ما آماده شده است. مي خواهيم مدلي بسازيم از يک شاره ي همگن و همسانگرد که تمام عالم را پر کرده است و جواب معادلات ميدان نسبيت عام است.
جواب هاي کيهان شناختي معادله ي اينشتين
روبرتسون و واکر، دو کيهان شناس آمريکايي، بعدها مدل هاي فريدمان را تکميل کردند، از اين جهت اين مدل ها را گاهي به نام فريدمان–روبرتسون–واکر مي نامند.
اولين ويژگي اين مدل ها اين است که همگي آن ها با فضاهايي با انحناي ثابت سروکار دارند. يعني انحناي عالم بايد در تمام نقاطش يکسان باشد، گرچه اين مقدار يکسان وابسته به زمان باشد. معمولاً مقياس ها را طوري تعريف مي کنند که انحنا 1+ يا 1- يا صفر باشد که در اين صورت مي گويند انحناي فضا مثبت يا منفي است، يا فضا تخت است. اين شاخص انحنا را با k نشان مي دهند، و شعاع عالم را با a که تابعي از زمان است. به اين ترتيب از ميان تعداد بي شمار پارامترهايي که وضعيت عالم را مشخص مي کند، و به اصطلاح «درجه ي آزادي» خوانده مي شوند، تنها يک درجه ي آزادي a باقي مي ماند. مدلهاي مختلف عالم را با نمودار تغييرات شعاع a بر حسب زمان نشان مي دهند. اکنون به شرح مدل هاي مختلف مي پردازيم.
مدل اينشتين
مدل هاي ممکن براي Λ=0
مدل K=0را عالم اينشتين–دوسيته مي نامند. در اين مورد با يک مدل نامتناهي (باز) اقليدسي سروکار داريم که هندسيه ي آن تخت است. سرانجام مدل K=-1که عالمي است با انحناي منفي و نامتناهي و باز، و هندسه ي هذلولوي. در هر سه مورد با مدلي سروکار داريم که با انبساط اوليه شروع مي شود. در دهه ي 1330/ 1950 هنگامي که اخترفيزيک دان معروف فردهويل در راديو بي بي سي، درباره ي کيهان شناسي سخنراني مي کرد براي اين نوع مدل هاي همراه با يک انفجار بزرگ لفظ انگليسي بيگ بنگ را استفاد کرد؛ يعني بانگ (صداي) عظيم را با طعنه به کار برد چون خودش مخالف اين نوع نظريه ها بود. لغت فارسي مهبانگ–با پيشوند مه به معني بزرگ–را نويسنده اولين بار در سال 1352 در کتاب اخترشناخت نسبيتي به کار برد.
دانستن سرعت فرار کهکشان ها، يا ثابت هابل، براي تميز ماين اين سه مدل کافي نيست. لازم است شتاب فرار کهکشان ها نيز مشخص شود. از طرف ديگر اين شتاب بستگي دارد به چگالي ماده ي موجود در عالم. به ازاي يک مقدار چگالي آستانه انبساط تا بي نهايت ادامه پيدا مي کند، اما سرعت انبساط در بي نهايت صفر مي شود (k=0)اگر چگالي عالم بيش از اين مقدار باشد، مقدار ماده بيشتر از آن است که انبساط تا ابد ادامه پيدا کند، پس سرانجامي براي انبساط هست و عالم پس از آن در اثر گرانش ماده ي موجود در آن منقبض مي شود و در هم فرو مي ريزد. بگذاريد اين حالت را در فارسي مِهدانگ بناميم، که متضاد مهبانگ (K=1)است اگر مقدار ماده کمتر از اين مقدار بحراني باشد، آن گاه مقدار ماده هيچ گاه جلو انبساط را نخواهد توانست بگيرد و سرعت انبساط در بي نهايت نيز صفر نمي شود (K=-1). به اين ترتيب مي بينيم که نسبت چگالي عالم به چگالي آستانه کميت مميزه ي مهمي است. اين نسبت را با Ωنشان مي دهند. پس به ازاي Ω=1عالم تخت است و به ازاي <1Ωباز، و به ازاي >1Ωبسته، تعيين مقدارΩ از مهم ترين مسائل کيهان شناسي نوين است. جالب است بدانيد مقدار ماده ي مرئي عالم بسيار کم و معادل است با =0/04Ωپس اگر شواهد رصدي مي گويند عالم تخت است، يعني Ω=1، بقيه ي ماده کجا است؟ ماده ي تاريک و انرژي تاريک بايد اين کمبود را پُر کنند!
مدلهاي ممکن براي Λ<0
مدل هاي ممکن براي Λ>0
کدام مدل؟
منبع: نجوم، شماره 194.