کارنامه علمي و عملي شهيد بهشتي (1)

«پيشينيه مؤانست و تعامل رهبر معظم انقلاب با آيت الله بهشتي در عرصه هاي مختلف، موجب گشته است تا تحليل ايشان از ره آورد علمي و عملي آن شهيد گرانمايه از جامعيت و دقت ويژه اي برخوردار باشد و در آن نکات و جنبه هايي مورد توجه قرار گيرد که معمولاً مغفول مانده اند.
سه‌شنبه، 6 تير 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کارنامه علمي و عملي شهيد بهشتي (1)

کارنامه علمي و عملي شهيد بهشتي (1)
کارنامه علمي و عملي شهيد بهشتي (1)


 





 
گفتگو با رهبر معظم انقلاب اسلامي
«پيشينيه مؤانست و تعامل رهبر معظم انقلاب با آيت الله بهشتي در عرصه هاي مختلف، موجب گشته است تا تحليل ايشان از ره آورد علمي و عملي آن شهيد گرانمايه از جامعيت و دقت ويژه اي برخوردار باشد و در آن نکات و جنبه هايي مورد توجه قرار گيرد که معمولاً مغفول مانده اند.
گفت و شنود حاضر در سال 1363 با حضرت آيت الله خامنه اي در جمع اصحاب رسانه ها صورت گرفته است و معظم له طي آن ضمن ارائه يک جمع بندي از کارنامه شهيد بهشتي در عرصه هاي گوناگون به نقل پاره اي از خاطرات خويش پرداخته اند که مي تواند دستمايه برخي پژوهشهاي علمي و تاريخي در اين موضوع باشد شهيد آيت الله بهشتي مجتهدي متفکر، در جامعيت علمي کم نظير و در اکثر علوم اسلامي و انساني معاصر صاحب نظر بودند و علاوه بر اين با ساير علوم روز هم آشنايي داشتند. با اين حال، ايشان در جامعه بيشتر به عنوان يک سياستمدار لايق معرفي شدند تا يک مجتهد متفکر. با توجه به اين مسائل از جنابعالي استدعا مي کنيم در اين زمينه و نيز تلاشهاي ضروري براي معرفي بعد علمي ايشان رهنمودهايي را ارائه فرماييد.
شايد اين هم يکي از ابعاد مظلوميت اين شهيد عزيز باشد. شهيد بهشتي با اينکه از لحاظ علمي شخصيت برجسته اي بودند، آن چنانکه در حد مقام علمي ايشان بود، شناخته نشدند، اما بايد بگويم که ناشناخته ماندن جنبه علمي شهيد بهشتي در ميان عامه مردم، به دليل آن بوده است که جنبه هاي سياسي، بقيه ابعاد شخصيت ايشان را تحت الشعاع قرار داده بود و همگان، ايشان را در درجه اول به عنوان يک سياستمدار مجرب مي شناختند. هميشه اينطور است که يک جنبه برجسته در شخصيت چند بعدي انسان در محيطي که آن جنبه بيشتر رواج دارد، ساير جنبه ها را تحت الشعاع قرار مي دهد. شما در محيط هاي فلسفي دنيا برويد. مشکل بتوانيد ثابت کنيد که ابن سينا طبيبي بوده که با قاروره و خون و نبض و امراض هم سروکار داشته است. علت اين امر آن است که در آن محيط، آن بعد شخصيت اين آدم آنقدر بزرگ است که اجازه نمي دهد به ياد بقيه ابعاد باشند. شهيد بهشتي همين جور بود. بي شک اگر سراغ دوستان فرهنگي قديمي شهيد بهشتي برويد. و با آنها صحبت کنيد. درست يادشان نمي آيد که ايشان رئيس ديوان عالي کشور بوده و سر رشته قضا در برهه اي دست ايشان بوده است. براي اين عده مشکل است که بعد قضايي شخصيت شهيد بهشتي را تصور کنند. چون بعد فرهنگي او با همان عظمت در ذهن آنها مجسم است. تنها کساني همه ابعاد زندگي اين شخصيت بزرگ ما را به ياد مي آورند که در هر برهه اي از زمان با بخشي از وجود او و بعدي از ابعاد شخصيت او سرو کار داشته اند.
دوستان نزديک ايشان غالباً اين گروهند. دوره علمي ايشان را ديده اند، دوره سياسي شان را ديده اند، دوره مديريت شان را ديده اند، دوره جنگ و گريزشان را با طاغوت ديده اند. همه اين دوره ها را شهيد بهشتي داشته اند که ما از نزديک شاهد بوديم و من خودم يکي از کساني هستم که تصورم اين است که بايد بيشتر ابعاد شخصيت ايشان را توصيف کنم و يقين دارم که نمي توانم. علتش هم اين است که شهيد بهشتي به معناي حقيقي کلمه يکي از شخصيتهاي نادر ما بود. من بعد از شهادت آقاي بهشتي بارها اين را به دوستان نزديکمان گفته ام که ايشان از جمله شخصيت هاي از عادي بالاتر بود. ما در بين شخصيتهاي جهاني و انقلابي، افراد بسياري را مي بينيم که آدمهاي خيلي خوب و کارآمدي هستند، اما آدمهاي عادي هستند و جنبه فوق العاده که جنبه برجسته اي داشته باشد بزنيم، بايد از امام خميني نام ببريم که نمونه تعالي شخصيتي است. يعني همه چيز در ايشان فراتر از معمول شخصيت هاست. شهيد بهشتي از جمله کساني بودند که در ابعادي فراتر از شخصيت هاي عادي و معمولي هستند و اين را ما در او به عينه مشاهده مي کرديم. شخصيتهاي جهاني هم که ايشان را ديده بودند، چنين احساسي داشتند.
البته در زمان ايشان افراد معدودي از شخيتهاي برجسته به ايران آمدند، اما همانها که آمدند تحت تأثير ايشان قرار گرفتند. و بعد هم به ما اظهار کردند. به هر حال شهيد بهشتي يک چنين شخصيتي بود، به اين جهت بود که ابعاد فراوان شخصيت ايشان را حتي دوستان نزديکش نمي توانند جمع بندي کنند، لااقل من نمي توانم اين کار را بکنم. اما در مورد جنبه هاي علمي شهيد بهشتي، اولاً ايشان در فقه شخص برجسته اي بودند و تحصيلات عاليه و بسيار خوبي در قم داشتند. مي دانيد که درس مرحوم داماد در فقه درسي بود که اگر چه کساني که در درس ايشان شرکت مي کردند زياد نبودند. اما غالباً فضلاي ممتاز در درس آن مرحوم حضور داشتند. البته بعضي از آنها مختص درس ايشان بودند و بعضي ديگر درس ايشان را مي رفتند و در درسهاي ديگر مثل درس امام هم شرکت مي کردند. اما يک مجموعه سطح بالاي علمي و خوب در درس مرحوم داماد جمع مي شدند و يکي از برجسته ترين شاگرد هاي درس فقه ايشان، شهيد بهشتي بودند.
من وقتي در سال 37 به قم رفتم، آقاي بهشتي يکي از فضلاي معروف قم بودند. يعني ايشان در آن وقت مدرس سطح بودند و ظاهراً سطوح عاليه را درس مي داند و طلبه هايي را مي شناختم که به درس شهيد بهشتي مي رفتند. از جمله، بعضي از فرزندان مرحوم داماد هم بودند که در درس مرحوم بهشتي حاضر مي شدند و ايشان استاد زاده هاي خودش را تربيت مي کرد. اين از لحاظ فقهي که حاکي از آن است که شهيد بهشتي شخصيت بالايي بود.
بعدها هم در مسائل و جريانات مختلف و در بحثهايي که در طول دوران مبارزه پيش مي آمد، هر جا که صحبت به مباحث فقهي کشيده مي شد، آثار همان فکر باز و قوي را در بهشتي مي ديديم. ايشان با مسائل، کاملاً پخته و آشنا برخورد مي کردند. با اينکه سالها بود که ايشان کارهاي تخصصي فقهي مثل يک آدم مشغول به فقه که دائماً کتاب فقهي مطالعه مي کند نداشتند و به قول ما طلبه ها نسبت به فقه تارک بودند، در عين حال هميشه حاذق و مسلط به کليات مسائل بودند و فکر روشن و باز ايشان کار خويش را مي کرد و راهگشايي مي نمود.
در زمينه فلسفه هم اين جور بود. در سال اول يا دوم بود که من اطلاع پيدا کردم مرحوم طباطبايي جلساتي در شبهاي پنج شنبه و جمعه دارند و عده اي از فضلا در آن شرکت مي کنند. علامه، مباحث فلسفي را در آن جلسه در سطح بالايي مطرح مي کردند. اين همان جلسه اي بود که به تدوين کتب اصول فلسفه منتهي شد.
 
اين موضوع مربوط به سال 39 سال که بنده در آن جلسات شرکت مي کردم. در آن سالها تصادفاً با آن جلسه ارتباط پيدا کردم و چند جلسه اي هم شرکت کردم. بعدها البته مدت چند ماه به آن جلسه مي رفتم. اما در آغاز ورودم به قم تصادفاً با اين جلسه مرتبط شدم. در آن جلسه کسي که حرف مي زد و با استاد بحث مي کرد. يعني در آن جلسه که چهره هاي خوب و فاضل امروز که مي شناسيم و به فلسفه معروفند شرکت داشتند. سخنگوي اول و اشکال کننده اول، آقاي بهشتي بود. به قول ما طلبه ها مستشکلين غالباً فضاي برتر و صاحبان ذهنهاي فعال بودند و آقاي بهشتي بيشترين اشکال را مي کرد و بيشترين حرف را مي زد و با استاد بحث مي کرد، مرحوم بهشتي بود. استاد هم به ايشان کمال اهتمام و توجه را داشتند. بعدها هم در مباحث فلسفي کاملاً آشکار بود که مرحوم بهشتي چهره برجسته اي است، منتهي در طول سالهاي بعد از 42 و فعاليتهاي گوناگون، کارهاي فقهي و فلسفي و به اصطلاح حوزه اي و علمي ايشان گرفته بودند. به هر حال ايشان در علوم فقهي و فلسفي متبحر بودند و در طول سالهاي مبارزه به شيوه هاي ديگر و با استفاده از مايه هايي که از حوزه به دست آورده بودند، تبحر خود را نشان دادند. مطمئناً اگر ايشان در حوزه مي ماندند، يکي از مراجع تقليد مسلم زمان مي شدند.
به نظر جنابعالي چه شيوه هايي را مي توان اتخاذ کرد که ابعاد مختلف شخصيت شهيد بهشتي هرچه بيشتر به جامعه شناسانده شود؟
شهيد بهشتي قاعدتاً نوشته هاي فقهي، علمي و فلسفي دارند، يعني هيچ طلبه اي نيست که در دوران تحصيل خودش نوشته هايي نداشته باشد. اصولاً کارهاي طلبگي با نوشتن همراه است. مطمئناً ايشان هم چنين نوشته هايي را دارند. به خصوص نوشته هاي فلسفي مربوط به همان جلساتي که اشاره شد. اين جلسات در آن زمان که مي گويم، يعني سالهاي 37 و 38، جلسات پرشوري بودند. علامه طباطبايي بحثهايي داشتند که پس از آن مباحثاتي که با هانري کربن شروع کردند. کساني که به شکلي مستمر آن بحث ها شرکت داشته اند. مثلاً برادراني مثل آقاي جوادي آملي که در آن جلسات مرتباً حضور داشتند، مي توانند مشخص سازند که موضوع آن بحث ها چه بوده است. اينها را بايد در نوشته هاي شهيد بهشتي پيدا کرد که قاعدتاً هم هست و آنها را در اختيار حوزه هاي علميه بگذاريم و طلاب و فضلا بخوانند و مطمئناً چهره علمي ايشان به اين شکل آشکار خواهد شد. همين طور هم مباحث فقهي ايشان. اصولاً يکي از کارها همين است. اگر تأليفات فقهي هم داشته باشند، به شناساندن شخصيت ايشان کمک خواهد کرد. به نظر بنده اين راه موفقي خواهد بود. همانطور که در قسمتي از فرمايشاتتان مطرح فرموديد، شهيد بهشتي از مايه هاي علمي خود در سالهاي بعد از قيام سال 1342 براي مبارزه بنيادي جهت تحول جامعه و رشد دادن افکار و پرورش افراد مبارز سود بردند. ايشان از اين زمان به بعد، خدمات خيلي بزرگي به نهضت اسلامي ما کردند و يکي از افراد بسيار مؤثر در شکل گرفتن مبارزات بودند و اتفاقاً در اين دوران متأسفانه شخصيت شهيد بهشتي شناخته شده نيست. چون جنابعالي در طول مبارزات و قبل از آن، شناسايي و ارتباط مستقيم با ايشان داشته ايد، لطفاً در اين مورد هم توضيح بفرماييد.
اين بعد را که ذکر کرديد، بعد مهمي از ابعاد مختلف شخصيت شهيد بهشتي است. بايد بيان شود. قبل از آنکه به تلاش و فعاليت ايشان در زمينه هاي بنياني و فرهنگي و علمي که گفتيد اشاره کنم. نکته اي را بايد بگويم و آن اين است که اين گونه فعاليتها با دو نيت و با دو نوع سمت گيري انجام مي گيرند. يکي اين است که يک نفر به کار تحقيقي علاقه دارد و فکر مي کند که مثلاً مباحث تحقيقي اسلامي را تحقيق کند و يا بنويسد. در اين صورت شروع مي کند. مثلاً در زمينه مسائل اقتصادي اسلام، مسائل اخلاقي اسلام، در زمينه قرآن و در زمينه هاي مختلف تحقيق مي کند و يا مي نويسد. انگيزه او در اين کار صرفاً علاقه و اعتقاد به اين نوع کار است و فکر مي کند که اين کار حقيقتي را آشکار خواهد کرد. ما از اينگونه محققين، هم در قم و هم در ساير حوزه ها و شهرستانها داشته ايم و داريم و ارزش و ارج هم دارند. مرحوم شهيد بهشتي اينطور نبود. ايشان اهل کار تحقيقاتي بود. منتهي سمت کار تحقيقي اش سمت مبارزه اي و انقلابي بود، به اين معنا که ايشان آدمي بود که از دوران نهضت ملي وارد مبارزه شده بود. يعني از سنين جواني و حتي نوجواني و از سالهاي 27، 28. اينطور که خودشان نقل کردند وارد ميدان مبارزه و با انگيزه هاي و حرکتهاي سياسي آشنا شدند. بعد به قم آمدند و دنباله درسشان را ادامه دادند. اما آن فکر سياسي و جهت گيري سياسي از ذهن ايشان نرفته بود. ايشان ناگهان در سالهاي 38 و 39 در قم به اين فکر مي افتد که اگر بخواهيم مبارزه سياسي بکنيم با چه هدفي بايد باشد و به چه وسيله اي مبارزه صورت بگيرد؟ بايد توجه کرد که اصولاً روح کارهاي تحقيقاتي شهيد بهشتي اينگونه بود. هدف تشکيل يک جامعه آرماني و ايده آل بود، ولي آن جامعه را چه کسي مي خواهد اداره کند و بگرداند. در اين جا بود که شهيد بهشتي متوجه نياز يک نيروي انساني کارآمد شد. اما اينکه با چه ابزار و هدايتي مي خواهد حرکت کند. مسلم بود که با هدايت ايدئولوژي اسلامي و در اينجا بود که متوجه افکار اصولي و بنياني اسلامي شد.
تحقيقات ايشان براي اين بود که آن تفکر اسلامي بتواند مبارزه را از آغاز تا پيروزي هدايت کند و بعد از اين پيروزي بناي نوين جامعه را پي ريزي کند. ايشان در فيشها و نوشته هايي که طي سالها تهيه کرده بودند. يکي از تحقيقاتشان حجيت قرآن بود. شما ببينيد يک مسلمان براي حجيت قرآن که کار نمي کند، زيرا قرآن ثابت است در حقيقت شهيد بهشتي يک مبناي فکري عميق اسلامي را از بنيان شروع به چيدن کرده بود. يعني مبنا، چيدن و بنا کردن جامعه اسلامي از اولين سنگ با فکر عميق اسلامي بود و مسلم بود که بنايي که با اين تفکر ساخته شود. خيلي منطقي و طبيعي خواهد بود. لذا شهيد بهشتي از بنياد شروع کرده بود من کارهايي را که از ايشان در يادم هست مي گويم.
اولين کاري را که دارم به ياد ايشان انجام دادند. (ممکن است افراد ديگر کارهاي ديگري از ايشان به ياد داشته باشند) تأسيس مدرسه دين و دانش در قم بود. اين مدرسه را ايشان با کمک بعضي از بزرگان قم بنا نهادند و خودشان هم رئيس آن شدند. يعني رئيس يک دبيرستان. حالا شما فکر کنيد که در آن موقع، يعني در سالهاي 37 و 38 يک طلبه در قم رئيس يک دبيرستان بود و هم دبير زبان انگليسي. يک طلبه قاعدتاً دبير زبان انگليسي نمي شود و اين مسئله بسيار جالب بود. شهيد بهشتي آدم بسيار عجيبي بودند و جا دارد که اين مسائل در مورد اخلاقيات ايشان بحث شود که ايشان چه آدم سنت شکن و مستقلي بودند و هميشه با کارهاي ناآشنا، آشنا مي شدند.
من خيال مي کنم که همکاران ايشان در آن مدرسه تفکرشان با آقاي بهشتي فرق داشت. آنها فکر مي کردند که بچه ها وقتي به مدارس ديگر مي روند. فاسد مي شوند. و لذا تصميم گرفتند مدرسه اي درست کنند که بچه ها فاسد نشوند.
آقاي بهشتي فکر مي کردند به بچه ها در مدارس ديگر، آن طور که بايد درست نمي شوند و آن راهي که بايد شروع شود با آنها شروع نمي شود، لذا بايد مدرسه اي ساخت که بچه ها را آنطور که لازم است تربيت کند و راهي که بايد شروع شود با آنها شروع شود.
 
اين همان فکري بود که آقاي بهشتي را بعد از آنکه از آلمان برگشتند، به وزارت آموزش و پرورش کشاند و به فکر برنامه ريزي کتابهاي درسي انداخت.
اين حاکي از اين است که اين آدم براي آنکه چند بچه را از چنگ معلم ناباب برهاند، مدرسه را درست نکرده بود، بلکه مدرسه حلقه اي از يک سلسله تفکر بنيادي در امر تربيت و آموزش بود. کار دومي که مي توانم از شهيد بهشتي ذکر کنم، کلاسي بود که ايشان تشکيل داد. حدود سالهاي 40 و 41 ايشان در قم کلاسي درست کرد و از سي نفر دعوت کرد که به اين کلاس بروند و درسهاي جديد از جمله زبان خارجي و مقداري هم علوم را فرا گيرند. ترکيب اين سي نفر را بگويم که من بودم. آقاي رفسنجاني بود. مرحوم رباني شيرازي بود. آقاي مصباح يزدي بود و خيلي هاي ديگر.
شهيد بهشتي اين کلاسها را درست کردند و از سي نفر دعوت کردند. ايشان در همان جلسه اول گفتند که ما فکر مي کنيم که آقايان احتياج دارند که حداقل يک زبان خارجي را بياموزند. به علاوه در کنار اين درس، يک ساعت ديگري هم برايتان مي گذاريم که مسائل علمي امروز را ياد بگيريد. اين حرکت نويني بود. البته من چند جلسه اي بيشتر شرکت نکردم و زياد براي من جاذبه نداشت، چون در آن حد بلد بودم، اما بعضي از برادران در همان کلاس به طول اصولي زبان خارجي را ياد گرفتند. خود شهيد بهشتي هم از اولين جلسه کلاس، مثل يک معلم تدريس را شروع کردند و بعدها به علت اينکه وقت نمي کردند. معلم زبان گرفتند و کار تدريس ادامه يافت. همين طور يک معلم هم براي علوم بود که تدريس مي کرد.
کارنامه علمي و عملي شهيد بهشتي (1)
يکي از خاطرات شيريني که از آن موقع به ياد دارم اين است که طلبه ها دبيرها را با اشکالات طلبگي که آن دبيرها اصلاً به آن عادت نداشتند. محاصره مي کردند و شبهه ها و خدشه هاي طلبگي را که در درسهاي ما خيلي عادي و رايج بود به کلاس درس مي کشيدند و آن دبيرها اصلاً در کلاسهايشان اين چيزها را نديده بودند و شاگردان هم اغلب از فضلاي معروف و بنام بودند. به هر حال تشکيل اين کلاس يکي از کارهاي آقاي بهشتي بود. ببينيد اين کار هدفش چه مي توانست باشد. بعد از مدتي، در سال 43 که من آن وقت در مشهد بودم. همين کلاس ادامه يافت و شهيد بهشتي جلسه اي درست کردند براي بحث در باب حکومت اسلامي. يعني آن روزي که هنوز مباحث ولايت فقيه و حکومت اسلامي از طرف امام امت به صورت فقهي و علمي مطرح نشده بود، ايشان يک کنفرانس عظيمي درست کردند و صاحبنظران و فضلا و طلاب که راجع به مسائل مربوط به حکومت اسلامي در آن بحث مي کردند. آقاي هاشمي و آقاي مصباح بودند که مجموعاً زير نظر آيت الله مشکيني کار مي کردند. البته من در آن وقت در مشهد بودم، اما اطلاع داشتم که چنين جلسه اي با چنان محتوايي برقرار است و يادداشتهاي بسياري هم فراهم کرده بودند. متأسفانه بعد از يپش آمدن سفر ايشان به آلمان و پراکنده شدن بقيه آقايان و شدت پيدا کردن فشار دستگاه، اين جلسات ديگر تشکيل نشدند. ولي گمان مي کنم که از يادداشتهاي اين جلسات بعدها در تشکيل حزب استفاده هاي زيادي شد. مي بينيد که آقاي بهشتي در سال 42 چنين کاري را انجام دادند که تحقيقاتي محض نبود.
تمام کارهاي بنياني آقاي بهشتي از اين قبيل بود، يعني کارهايي را از صفر شروع مي کردند تا به همه چيز برسانند. در اين کارشان مبارزه سياسي حاد نبود، ليکن اگر اين کار انجام نمي شد جاي آن خالي مي ماند و اگر ايشان اين کار را نمي کردند. کس ديگري جايگزين نمي شد و ايشان چه خوب کار خودشان را در اين مجموعه عظيم حرکت مبارزه و انقلاب مردم پياده کرده بودند. و زودتر از همه اين کار را شروع کردند و تا پايان نيز اين راه را ادامه دادند.
جلسات تفسير ايشان نيز در ادامه همين برنامه بود. آن جلسات در زماني بود که هيچ کار علمي جمعي در تهران انجام نمي شد. البته ما در مشهد جلساتي داشتيم، اما در تهران ممکن نبود تنها کاري که انجام مي گرفت جلساتي بود که آقاي مطهري داشتند که عده معدودي در آن شرکت داشتند و جلسه اي که ايشان داشتند، پس مي بينيد که اگر کسي گمان مي کند که آقاي بهشتي مبارزه نکردند، علت آن اين بود که اينکارها را مقطعي و جدا از هم و بي ارتباط به روح و سمت گيري او مشاهده مي کند، شهيد بهشتي مايل نبودند به آلمان بروند. ايشان را مجبور کردند. چون در آلمان کسي نبود و کساني که مايل بودند يک روحاني در مصدر کار دانشجويان مسلمان باشد. تصادفاً يک روحاني متجدد با معلومات و شجاعي که در زمينه مسائل مبتلا به آنان مورد نياز بود. يافته بودند و به شخصيت آقاي بهشتي توجه داشتند. فراموش نشود که قبل از آن نيز مسافرت به خارج در زمينه کاري ايشان بود. مثلاً ايشان در سال 1337 قصد مسافرت به ژاپن را داشتند. مسافرت تبليغي که البته ممکن نشد، لکن اين کار به مخيله ديگران نيز خطور نمي کرد. ولي ايشان به عنوان تبليغ قصد اين کار را داشتند که بعدها اينکار را به شهيد باهنر محول کردند و ايشان رفتند. در سال 42 يا 43 ايشان قصد سفر به آلمان را داشتند ليکن گفتند رفتن من منوط به درخواست بعضي از روحانيون برجسته از قبيل آقاي ميلاني و ديگران است. زيرا کساني که قبل از آقاي بهشتي درخواست کرده بودند که به آلمان بروند. تجار مسلماني بودند که با مسجد هامبورگ در ارتباط بودند، از جمله آقاي حاج حسين آقاي اخوان بودند که تا آخر هم از دوستان و علاقه مندان ايشان بودند ولي آقاي بهشتي رفتن به خارج را منوط کردند به درخواست روحانيون و علماي برجسته آن زمان از جمله آقاي ميلاني که ايشان هم درخواست کردند و آقاي بهشتي عازم آلمان شدند. در مدت پنج سالي که ايشان در آلمان بودند. حرکتها و سخنرانيهاي ايشان مبين ادامه دادن همان نوع خط مبارزاتي بود که در ايران داشتند. هنگامي که به ايران بازگشتند يکي از چهره هاي مبارز تحليل مي کرد که آقاي بهشتي در حالي به ايران بازگشتند که بايد ايشان را مي گرفتند و بر اين تحليل هم شک نداشتيم. به دليل اينکه برخورد آقاي بهشتي با مسائل رژيم در آلمان برخوردي بود که وقتي به ايران برمي گشتند رژيم نمي بايست ايشان را به حال خود واگذار و تحليل مي کرد که معلوم شد که چرا رژيم اقدام به دستگيري آقاي بهشتي نکرد. زيرا مي خواست شخصيت وي را مشوه جلوه دهد زيرا اگر وي را دستگير مي کردند از او يک قهرمان و يک شخصيت مبارز مي ساختند. همين طور هم شد زيرا بعد از آن شروع کردند به جوسازي عليه ايشان و اين ثابت مي کند که جهت گيريهاي آقاي بهشتي در زمينه مسائل روز، در نزد دوستان و دشمنان قابل درک بود و ما به راحتي مي فهميم که آقاي بهشتي يک تنه به مبارزه برخاسته و اين مسئله را رژيم نيز درک کرده بود و از جهت اين با تمام قوا با او به مبارزه برخاسته و سعي در مشوه جلوه دادن چهره وي مي کرد که متأسفانه در اين راه موفق هم شد و به همين دليل آقاي بهشتي تا شروع مبارزات مردم در نزد عامه شناخته شده نبودند. اينکه مي گويم رژيم مبارزات مردم در نزد عامه شناخته شده نبودند. اينکه مي گويم رژيم در اين مورد موفق شد يک دليلش اين است که آقاي بهشتي بعد از مراجعت از آلمان کسي نبودند که قرار باشد يک گوشه اي در کانون توحيد بنشينند و کارهاي تحقيقي بکنند. ايشان مي بايست به محض ورود به ايران محور روحانيت قرار مي گرفتند. البته در سالهاي بعد از آن ايشان تنها نبودند و از جمله دوستان مي توان مرحوم مطهري، باهنر و مفتح را نام برد که در اين راه همراه آقاي بهشتي بودند. که به واسطه اين چهره ها نيز از آقاي بهشتي شناخته شدند.
من يادم هست روز تاسوعا که راهپيمايي بود. ما شبش با آقاي بهشتي تلفني صحبت مي کرديم. ايشان از مشهد سؤال کردند. و من گفتم که خيلي عالي بود. خيلي جالب بود و بعد، من از ايشان سؤال کردم ايشان هم از جمعيت عظيمي که آمده بودند خيلي تعريف کردند و گفتند جاي شما خالي بود و من سخنراني کردم و توضيح دادند که اينطور گفتم، آنطور گفتم. هر چه ايشان بيشتر مي گفتند من بيشتر شاد مي شدم. به خصوص که مي ديدم حرفهاي ايشان به گوش ميليونها نفر مي رسد و ايشان مطرح مي شوند و اين امکان براي مردم فراهم شده است که حرفهاي ايشان را بشنوند.
به موازات همين فعاليتهايي که بيان شد /، ايشان کار ديگري را از همان سالهاي 40 و يا قبل از آن در حوزه شروع کردند و آن تأسيس مدرسه حقاني بود که در تربيت طلاب و فضلايي که در حال حاضر بسياري از مسئوليتهاي انقلاب را به عهده دارند و خدمات شاياني را انجام داده اند و در پيشبرد اين نهضت سهم بسزايي دارند. تأثير داشت. چه ايشان در زماني که خودشان در امور مدرسه حقاني نظارت مستقيم داشتند و چه در زماني که در آلمان بودند و از طريق دوستان مدرسه را اداره مي کردند. اين اقدام يکي از ابعاد مهم مبارزاتي بنيادي ايشان با بهره گيري از همان پايه هاي علمي بود.
بله، آدم اگر فکر کند خيلي از اينها يادش مي آيد. يک چيزي را خوب است که من در اينجا بگويم. در سالهاي 54 و 55 بود که کوشش ما بيشترحول تشکيل اجتماعات و ايجاد هماهنگي بين فعاليتهاي مبارزيني دور مي زد که در شهرستانهاي مختلف بودند. هنگامي که اين مسئله را با آقاي بهشتي در ميان گذاشتم. از ايشان خواستم که رياست اين اجتماعات را نيز ايشان به عهده بگيرند. که اين منتهي به جلساتي شد که بعدها در مشهد و شهرهاي ديگر بر سر هماهنگي و تجمع نيروهاي مبارز صورت گرفت و اين درخواست از شناختي که ما نسبت به ايشان و فعاليتهاي ايشان داشتيم. نشأت مي گرفت. اينکه بعضي مي گويند. ايشان مبارزه نکردند فکر اشتباهي است. اما مبارزه ايشان با مبارزه اي که ساير چهره هاي مبازز شناخته شده داشتند فرق مي کرد. يعني ايشان در فاز ديگري مبارزه مي کردند.
حدود سال 54 که ايشان دستگير شده بودند، مي فرمودند، من فکر کردم که ساواک با دست پر به خانه ما آمده، بعد ديدم که نه، الحمدالله از همه چيز بي اطلاع است. يعني يک مشکلي که دستگاه در مورد ايشان داشت اين بود که نمي توانست به چه جرم مشخصي ايشان را بگيرد، ايشان فرمودند، « من تعجب کردم از بي اطلاعي ساواک نسبت به خودم.» يعني سنخ فعاليتهاي ايشان به نحوي بود که هيچ نشانه اي بر جا نمي گذاشتند و رژيم هيچ بهانه اي نمي توانست بگيرد. بله، حتي من يادم هست که در سالهاي 51 و 52 عده اي از عناصر مبارزه چريکي به ايشان مراجعه و از ايشان استفاده هاي فکري، مالي و معنوي مي کردند که طبعاً رژيم متوجه اين مسئله نمي شد. در سال 54 که من از زندان آزاد شدم، همان شب با آقاي بهشتي تماس گرفتم. ايشان پرسيدند، «شما کجاييد؟» و من گفتم، « آزاد شدم.» و اين مسئله باعث تعجب ايشان شد. زيرا انتظار نداشتند من در آن موقع آزاد شوم. خود من هم انتظار نداشتم و گمان مي کردم که سالها در زندان خواهم ماند. ايشان گفتند، «کي مي آيي اينجا؟» گفتم، «همين الان. جاي ديگر ندارم بروم.» لباس هم نداشتم. مرا در زمستان گرفته بودند و آن موقع اواخر تابستان بود. يک عباي زمستاني کلفت هم روي دوشم بود. با ريش تراشيده کوتاه، آقا محمدرضا يادشان هست. آن شب با آن وضعيت من به منزل آقاي بهشتي رفتم. ايشان در آن شب خبر کمونيست شدن مجاهدين را به من دادند و گفتند که، «بله، همه چيز تمام شد. » گفتم، « شما از کجا مي دانيد؟ شايد اتهام باشد.» گفتند، «خير، قطعي است.» وقتي ايشان اين را مي گفتند تازه اين اتفاق افتاده بود و من که رفتم به مشهد، دو روزي نگذشته بود که مرحوم آقاي سيدعلي اندرزگو را ديدم، داشتم به منزل پدرم مي رفتم که او را با موتور گازي اش ديدم. سلام و عليک و بعد من ياد حرف آقاي بهشتي افتادم. پرسيدم اين قضيه صحت دارد؟ گفتند، «بله.» و بعد پرسيدند که، «حالا من همچنان به اينها اسلحه بدهم ؟» که من گفتم، «نه، اگر اينطور است که قطعاً نه.» مقصود، اطلاعات شهيد بهشتي ناشي از ارتباطي بود که ايشان با گروههاي چريکي داشتند.
منبع:شاهد ياران، شماره 8.




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط