تقریب ابزار سیاسی یا اصل اساسی
نویسنده: حجت الاسلام احمد مبلّغی
تقریب چیست؟
نسبت به هر اندیشه ای که دارای ابعاد مهمی در جامعه است، شبهاتی وجود دارد یا ممکن است شبهاتی ایجاد شود. تقریب نیز به عنوان اندشه ای که اگر به عمل معطوف شود، بازتاب های اجتماعی گسترده و تغییرات بنیادینی را در مناسبات شیعه و سنی ایجاد می کند، نه تنها در معرض شبهات قرار دارد، بلکه در حال حاضر شبهات عینی و عملی بسیاری نسبت به آن وجود دارد. برای دسته بندی شبهات مرتبط با تقریب مذاهب اسلامی، ابتدا تعریفی از آن ارائه می دهیم:«تقریب مذاهب اسلامی» به فعالیت های نزدیک سازی گفته می شود که حاصل آن وحدت اسلامی است؛ در واقع وحدت، هدف تقریب است.
تقریب باید در سه حوزه انجام شود: علم، اخلاق و عمل؛ یعنی تقریب علمی، تقریب اخلاقی و تقریب عملی. تقریب عملی، مسائلی مانند سیاست، اقتصاد و ایجاد اتحادیه های امت اسلامی و هم گرایی های سیاسی را شامل می شود. تقریب اخلاقی هم به این معناست که تعصبات، فحش و ناسزا و نگاه های سوء ظن محور به دیگران را حذف کنیم تا یک امت واحد داشته باشیم. اما تقریب علمی به این معنا نیست که حرف هایمان یکی شود، چون حتی حرف های دو مرجع تقلید شیعه هم کاملاً یکسان نیست و این نکته کاملاً طبیعی است. ما باید برای تقریب علمی مشترکات یکدیگر را که بسیار زیاد است شناسایی و برجسته کنیم، اختلافات را با یک قالب علمی مقارن و تطبیقی کنار هم بگذاریم و بحث کنیم و تجربه های یکدیگر را برای حل مشکلات جامعه اسلامی به کار بگیریم.
عقب نشینی از عقاید، برای تقریب مذاهب مضرّ است
تصور برخی بر این است که راه تقریب از اختفای برخی اعتقادات یا عقب نشینی از آنها می گذرد. در حالی که هر چه انسان اعتقادات مذهبی اش را برجسته تر مطرح کند، تقریب مذاهب فرصت بیشتر و بهتری برای ظهور پیدا می کند. عقب نشینی از اعتقادات نه تنها ظرفیتی ندارد، بلکه برای تقریب مضر است. البته منظور، اعتقادات مسلم است، نه اعتقاد انگاشته هایی که تصور می کنیم اعتقادند؛ برای مثال شیعه به امامت و خلافت بلافصل معتقد است و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را خلیفه برحق می داند. در حالی که سنی معتقد است که امامتی در کار نیست. شیعه و سنی باید اعتقادات علمی شان را با تمام قوا حفظ کنند و در عین حال وحدت داشته باشند.به عنوان مثال در جامعه کوفی، بخشی شیعه بودند و بخشی سنی عثمانی. وقتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) مرکز خلافت را در کوفه قرار داد، عده ای از مردم در ماه رمضان خدمت امام آمدند و گفتند امامی برای ما تعیین کنید تا ما صلاه التراویح بخوانیم. این در حالی است که از دیدگاه شیعه صلاه التراویح بدعت است. در نتیجه امام فرمودند این کار را نکنید؛ اما آنها قبول نکردند و خودشان امامی را تعیین کردند. امام حسن (علیه السلام) رفت تا آنها را قانع کند که از این کار صرف نظر کند، اما قبول نکردند و در آخر امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود آنها را رها کنید. آنها صلاه التراویح را خواندند، سال بعد هم خواندند، در عین حال در جنگ ها در کنار حضرت حضور داشتند. حضرت هیچ گاه خط کش مذهبی در جامعه نمی گذاشتند که سنی ها را در حاشیه قرار دهند و شیعه های اعتقادی- عثمانی ها شیعه سیاسی بودند- را در جایگاه برتری قرار دهند. البته ایشان شیعیان اعتقادی خودشان را از نظر فکری درست می دانستند. اما بحث ما در اعتقاد نیست، بحث ما در سلوک است. برای مثال کدام یک از جنگ های آن زمان، جنگ بین مذاهب بود؟ امیرالمؤمنین (علیه السلام) رو به همه جامعه فرمودند: «انّما انتم اِخوانٌ علی دین الله، ما فرَّق بینکم الّا خَبثُ الشَّرائر؛ همان شما برادران دینی یکدیگرید؛ چیزی جز درون پلید و نیت زشت، شما را از یکدیگر جدا نساخته است». ایشان نفرمودند: ما فرَّق بینکم الّا المذاهب. بلکه فرمودند: هوا و هوس عده ای مانند معاویه است که شما را از هم جدا کرده، بیایید وحد داشته باشید.
وحدت امت اسلامی، یک استراتژی نیست، بلکه یک اصل رکین قرآنی است که به هر قیمتی باید ایجاد شود؛ چه دشمن باشد و چه نباشد. حتی اگر دشمن هم نباشد، در فضای اختلاف، ارزش ها لگدمال می شود و خودمان دشمن یکدیگر خواهیم شد؛ و این بدتر از آن است که دشمن خارجی داشته باشیم.
تبلیغ یا تقریب؟
تا جایی که من از اسلام می فهمم، تبلیغ دو کاربرد دارد؛ یکی تبلیغ برای مشرکان و غیرمسلمانان که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) انجام می داد تا بر اسلام روبیاورند؛ یعنی تبلیغ برای توسعه اسلام. شبیه همین کار را مسیحیت نیز انجام می دهد؛ یعنی برای غیرمسیحی ها تبلیغ می کنند و لذا نام آن را تبشیر گذاشته اند؛ چون محتوی علمی و منطقی ندارد و فقط بشارت بهشت را می دهند. اما زمانی که برای ما فرد مشرک و غیرمسلمانی تبلیغ می کنیم، محتوای آن حکمت و استدلال است. تبلیغ کارکرد دیگری هم دارد که در اصل تبلیغ نبوده و آن را ما بعدها اضافه کردیم؛ این معنا بیشتر بر انذار است تا تبلیغ. اما در حال حاضر در حوزه های علمیه به این کار هم تبلیغ گفته می شود؛ یعنی یک مبلغ به یک روستای دورافتاده یا شهری می رود و احکام الهی را می گوید. در اصل این تبلیغ نیست. تبلیغ ما نه تبشیری است و نه خیلی گسترده است.ما نباید برای وحدت اسلامی، واژه تبلیغ را به کار بگیریم؛ این واژه بار منفی دارد. در واقع اینکه در جامعه اسلامی برای قومی تبلیغ صورت می گیرد، به این معناست که «من برحقم و تو باطل. تو نمی دانی و من باید حق را به تو برسانم». کسی که خودش را در این جایگاه ببیند، در رسیدن به هدفش با مشکل مواجه می شود. نمی شود اسم این کار را که امام صادق (علیه السلام) در برابر یک زندیق قرار می گرفت با او بحث می کرد، تبلیغ بگذاریم؛ چون آن زندیق می آمد با امام بحث کند و بحث به معنای تبلیغ نیست. باید واژه حوار به معنای گفت و گو را به کار ببریم.
زمانی که بحث شیعه و سنی مطرح می شود، ما بر اساس یک ذهنیت اشتباه می خواهیم ثابت کنیم که کدام برحق است. اما مسئله اینجاست که این بر حق بودن، یک امر علمی و اعتقادی است و ربطی به تقریب مذاهب ندارد. من هم می گویم که صرفاً یکی از مذاهب برحق است و چون خودم شیعه هستم، معتقدم شیعه برحق است؛ کما اینکه عالم اهل سنت هم معتقد است خودش برحق است. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم فرموده امت من 72 فرقه خواهند بود. یک فرقه شان برحق است. اما آیا این نکته به این معناست که ما همه تعاملات را به عنوان امت واحد پیغمبر کنار بگذاریم و بگوییم چون یکی حق است پس بجنگ تا بجنگیم؟ این از کجای اسلام آمده؟ آیا زمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) این طور بوده؟ حالا اگر طرف مقابل خواست، بیاییم گفت و گو کنیم؛ نه اینکه به اجبار روی بیاوریم. یک اعتقاد اشتباه در میان برخی از وهابیون و برخی از اهل سنت و نیز برخی از شیعیان وجود دارد که می گویند وحدت اسلامی به معنای وحدت برحق است. بعد می گویند حق هم ما هستیم، پس دیگران باید از اعتقاداتشان به خاطر وحدت دست بردارند. در حالی که وحدت اسلامی یعنی وحدت امت اسلامی. اگر کسی مذهب خودش را در مقابل مذهب دیگری برحق می بیند، نباید جامعه را آشفته کند، بلکه باید برادرانه بحث کند. به هر حال درست است که در حال حاضر شیعه و سنی در ایران رابطه خوبی دارند، اما در کل هنوز امت واحده اسلامی را ایجاد نکرده ایم.
حتی اگر نیت ما تبلیغ باشد، ما نباید ادبیات اسلام را نادیده بگیریم؛ چون این واژه توهین به طرف مقابل است. چون وقتی ادبیات و واژگان اسلامی را جابه جا کنیم، بار منفی پیدا می کنند. کاربرد واژه هایی مانند تبلیغ، تشییع و تسنین اینها اشتباه است. در تسنین، سنی می خواهد شیعه را سنی کند و در تشییع شیعه می خواهد سنی را شیعه کند که هر دو اشتباه است. البته هم سنی دوست دارند بقیه سنی شوند و هم ما دوست داریم بقیه شیعه شوند؛ چون هر کدام خود را برحق می دانیم. اما حرکت سنی ساز و حرکت شیعه ساز اشتباه است. باید احترام یکدیگر را حفظ کنیم و در عین دوستی و با رعایت شرایط لازم، گفت و گو کنیم. محل گفت و گو هم در کوچه و بازار نیست، در یک فضای آرام و علمی است؛ آن هم به صورت یک طرفه. سنی دلایل خودش را می آورد، ما هم دلایل خودمان را. یکی از ما قانع می شود، یا هیچ کدام قانع نمی شویم یا اینکه هر دو بخشی از حرف هایمان را تعدیل می کنیم. البته این باز به معنای این نیست که سنی و شیعه استدلالشان را به صورت منطقی و بدون توهین در کتابش نیاورند. بلکه می توانند دلایلشان را در کتاب هایی مستدل و بدون توهین و بدون اینکه وحدت اسلامی را زیر پا بگذارند، بگویند؛ ولو یک طرفه باشد. اما نباید جریانی باشد؛ جریان شیعه سازی و جریان سنی سازی اشتباه است.
شبهه هایی که با غرض یا بی غرض ترویج می شوند
شبهات به دو دسته تقسیم می شوند؛ دسته اول، شبهات طبیعی است که پیدایش آن ها به صورت طبیعی انجام می گیرد. اما دسته دوم، شبهات منفی است که عده ای از سر سوء نیت یا سوء فهم برای مبارزه با یک اندیشه ایجاد می کنند و این شبهات خاستگاه نادرستی دارد و جنبه انسانی و طبیعی و علمی ندارد. اگر ابعاد یک اندیشه به درستی روشن نشده باشد و مبیّنان آن اندیشه به درستی از پس تشریح آن برنیامده باشند به ویژه اگر آن اندیشه در ابتدای کار باشد، نسبت به آن اندیشه شبهه افکنی خواهد شد؛ مانند اندیشه تقریب.عمر واژه تقریب به صد سال نمی رسد و به صورت طبیعی شبهاتی علیه آن وجود دارد. من برای اینکه میان این دو دسته شبهه ای که نسبت به تقریب ایجاد می شود تفاوتی قائل باشم، دسته اول را ابهامات یا به تعبیر امیرالمؤمنین (علیه السلام) مبهمات تعریف می کنم. این دسته شامل سؤالاتی است که بار منفی ندارد و قابلیت طرح و پرسش را دارد. اما دسته دوم را که دست هایی پشت آن وجود دارد که به عنوان یک جریان، تقریب را مورد چالش قرار می دهند، به شبهات تعبیر می کنیم.
ابهامات و شبهات علیه تقریب را می توان به صورت دیگری هم تقسیم بندی کرد. یک دسته ابهامات و شبهات برگرفته از خاستگاه تفکر شیعی است؛ چرا که شیعه به دلیل اعتقاداتش، گاهی اشکالات، ابهامات یا حتی شبهاتی نسبت به تقریب دارد. حتی ممکن است گروهی از شیعیان، تقریب را دچار ابهام ببیند و وظیفه خود را در شبهه افکنی نسبت به آن بدانند؛ یعنی از ابهام به شبهه افکنی برسند. بنابراین قوام این دسته از ابهامات و شبهات جز با قبول معتقدات شیعی شکل نمی گیرد. بخش دیگری از شبهات علیه تقریب، برخاسته از تفکر اهل سنت است و با داشتن چنین تفکری قابل فهم است. بخش دیگری از شبهات نسبت به تقریب هم، برخاسته از وهابیت است یعنی اگر کسی وهابی باشد، این شبهات برای او معنا پیدا می کند. اما یک بخش دیگر از شبهات علیه تقریب، از یک خاستگاه فرامذهبی و فراطایفه ای و بیشتر علمی است؛ یعنی ممکن است شبهه ای را یک شیعه نه به عنوان شیعه، بلکه از یک موضع فراتر از شیعه داشته باشد و همین شبهه را یک سنی یا حتی یک بلامذهب-یعنی کسی که می گوید ما خوبی های هر مذهبی را می گیریم و بدی های هر کدام برای خودشان- هم داشته باشد؛ مانند این شبهه که گفته می شود «شیعه و سنی یک تاریخ طولانی نزاع فکری و عملی را پشت سر دارند. با وجود این اختلاف متراکمِ طولانی رسوب یافته و رسوخ یافته در تاریخ، ایجاد تقریب اینها به یکدیگر، امر ناممکن یا سختی است».
هر شبهه ای که علیه تقریب مطرح می شود، ما باید ابتدا خاستگاه آن را مشخص کنیم که از خاستگاه شیعی است یا سنی یا وهابی یا فرامذهبی یا اسلام بلامذهبی؟ بعد باید با توجه به آن خاستگاه و ذهنیت مربوط به آن پاسخ بدهیم.
در بحث فعلی، از میان شبهاتی که در باب تقریب به صورت طبیعی یا غیرطبیعی شکل گرفته است، چند نمونه مهم و در خور توجه را بررسی می کنیم؛ یکی در باب قیام امیرالمؤمنین (علیه السلام)، یکی در باب چگونگی تحقق تقریب با توجه به برخورد خلفا با حضرت زهرا (سلام الله علیها) و دیگری در باب نسبت اهل سنت با وهابیت.
امیرالمؤمنین (ع) قیام می کرد؟
اینکه امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود اگر من چهل سرباز داشتم قیام می کردم، بحث ظریفی دارد. از دیدگاه شیعه، دوره امیرالمؤمنین (علیه السلام) را باید به دو مرحله تقسیم کرد که نباید این دو مرحله را خلط کنیم؛ مرحله تأسیس خلافت و مرحله استقرار خلافت. در مرحله اول، امیرالمؤمنین (علیه السلام) با جریانی مواجه بود که می خواست خلافت را ایجاد کند، اما در مرحله دوم با اتباع آن جریان، یعنی با امت روبه رو بود.امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مقام اعتقاد و در مقام پذیرش خلافت، فرمود من بر اساس سنت شیخین عمل نمی کنم و رویه دیگری را دارم. اما جنگ نکرد، ایجاد اختلاف هم نکرد. ایشان در مرحله تأسیس، به روش های مختلف، مخالفتش را نشان می داد؛ ماند بیعت نکردن. اما وقتی خلافت استقرار پیدا کرد، دیگر درصدد این بود که امت اسلامی را حفظ کند. از این رو در عین حال که حتی با خود خلفا همکاری می کرد، می فرمود حق با من است؛ اما به صورت زننده و تفرقه افکنانه نمی گفت، چون وحدت اسلامی یک اصل است. هر وقت وحدت اسلامی، چند پاره می شود، عزت و عظمت و قدرتش را از دست می دهد و دشمنان در آن نفوذ می کنند. به هر حال هم اکنون 1400 سال از خلافت گذشته و ما با استقرار خلافت مواجه ایم؛ آن هم نه با خلفا، بلکه با اتباع خلفا.
تکلیف شهادت حضرت زهرا (س) چیست؟
یکی از ابهامات مهم نسبت به تقریب این است که چگونه می توان با کسانی وحدت داشت که خلفایشان آن طور با حضرت زهرا (سلام الله علیها) برخورد کردند؟ من چند نکته را درباره این ابهام بیان می کنم؛ اول اینکه ما امروز با اتباع صدر اسلام و خلفا مواجه ایم، نه خود آنها. دوم اینکه این اتباع جزء امت پیغمبرند. سوم اینکه امت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باید وحدت داشته باشند. چهارم اینکه خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد از ماجرای شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) درست است که منزوی از خلافت بود؛ اما به این معنا منزوی از خلافت نبود که در دوره استقرار خلافت هیچ تعاملی با مردم نداشته باشد، مشاوره ای ندهد، مسجد نرود یا در میان اصحاب نباشد. پنجم این که ما نمی توانیم زمینه تفرقه را در امت اسلامی ایجاد کنیم؛ چون به فرموده امیرالمؤمنین (علیه السلام) تفرقه اساس هر شرّی است. و ششم اینکه اعتقاد اکثریت اتباع خلفا این است که خلفا در خدمت اسلام بوده اند و در نتیجه به آنها حبّ دینی دارند و با شنیدن نام آنها گریه می کنند.وقتی امامان ما شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) را اسباب تفرقه نکردند، چه معنایی دارد که ما این بحث را در جهت ایجاد تفرقه علم کنیم؟ برای مثال آیا امام صادق (علیه السلام) که روزانه با تعداد بسیاری سنی سرو کار داشت و حتی شاگردان سنی داشت، این ماجرا را مبنای تفرقه گرفت؟ مگر امام صادق (علیه السلام) نفرمود به مساجد اینها بروید، در مساجدشان اذان بگویید و پشت سر آنها نماز بخوانید که نماز خواندن پشت سر آنها مانند نماز خواندن پشت پیغمبر است؟ شما اگر برادری دارید که دیدگاهش مخالف شماست، دیگر رابطه عاطفی و برادری و خانوادگی را برهم می زنید و به عنوان یک دشمن به او نگاه می کنید؟ ما نباید مباحث اعتقادی مان را با تقریب مذاهب و وحدت اسلامی خلط کنیم.
سنی ها تکفیری نیستند
ما گاهی نادانسته و به خاطر جهل، تصور می کنیم که مرز میان وهابیت و اهل سنت، مرز رقیقی است و در نتیجه اینها را یکی می بینیم. اما اهل سنت تکفیری نبوده و غیر از وهابی ها هستند. کم نیستند اهل سنتی که از حیث فکری با اساس وهابیت مخالف اند. وهابیت مذهبی نیست که از آغاز اسلام یا قرن دوم هم پای مذاهب دیگر بوده باشد، بلکه صرفاً گروهی است که اسلام را با قرائت خاصی تفسیر می کند؛ چه از حیث اعتقادی، چه از حیث سلوکی، چه از حیث اخلاقی و چه از حیث تعریف مفاهیمی مانند وحدت اسلامی. اتفاقاً برخی از شیعیان که این دو را در ذهنشان یکی می گیرند و این ذهنیت را در رفتارشان هم وارد می کنند، یا حتی برخی که صرفاً در ذهنشان چنین تصوری دارند، اما بر اساس آن عمل نمی کنند به وهابیت خدمت کرده و آن را تقویت می کنند.البته در شرایطی که آب را گل آلود کنیم، دیگر هیچ چیز شفاف نیست. در فضای زلال است که انسان نمی تواند دست به هر کاری بزند. اگر آب را گل آلود کردیم، چشم ها را از دیدن بازداشتیم، وهابیت جلودار می شود و ماهی ها را بهتر می گیرد. در این شرایط، بسیاری از اهل سنت هم مانند ماهی هایی که به راحتی به دام نمی افتند، گرفتار می شوند. پس اگر دیدید یک عالم سنی فتوای شیعیان را تکفیر کرد یا فتوای ضدّ وحدت داد، به خاطر این است که فضا مه آلود است و او هم به دام افتاده است. کسی که چنین فتوایی می دهد، یا واهبی است، یا متأثر از وهابیت؛ هرچند خودش بگوید وهابی نیست. اما معنای چنین فتوایی این نیست که همه اهل سنت، تکفیری هستند. ما در مجامعی می رویم تکفیر را تحریم می کنند؛ برای مثال در جمع فقهی جدّه، همه اهل سنت اجتماع کردند و تکفیر را تحریم کردند؛ به طوری که یک وهابی هم آنجا بود جرئت مخالفت نکرد.
البته به نظر من، ما باید با بخش هایی از وهابیت از سر وحدت اسلامی وارد مذاکره شویم و کوشش کنیم ندای وحدتمان به گوش آنها هم برسانیم؛ چون همه وهابی ها در یک سطح نیستند. در واقع دو نکته کلیدی درباره وهابیت وجود دارد، اول اینکه وهابیت، گروه بندی های مختلفی دارد؛ برخی از آنها در حال تجدید نظر هستند، بخشی از آنها هم پوسته و ظاهری از وهابیت را نگه داشته اند، و بخشی از آنها که جمود فکری دارند و در برخورد با مخالفانشان چه شیعه و چه اهل سنت شدت عمل دارند. این درست است مانند اخباری های شیعی است که در یک سطح نبودند و مجتهدین را کاملاً نفی می کردند، برخی شان هم معتدل بودند. اصولاً جریان های متجمّد فکری با گذشت زمان متعادل تر می شوند. اگر ما به همه گروه های وهابیت یکسان نگاه کنیم، عمر وهابیت را طولانی می کنیم و اگر تفکیک بکنیم، اجازه می دهیم روند طبیعی اضمحلال وهابیت پیش برود.
دوم اینکه حتی المقدور نباید جریان اجتماعی علیه وهابیت ایجاد کنیم، بلکه باید جریان علمی ایجاد کنیم و همه شرایط علمی را هم رعایت کنیم و آنها را هم به کارزار بکشانیم. البته بخش های متشدّد آنها هیاهوهایی علیه ما دارند و به هیچ صراطی مستقیم نیستند که الگوی ما در چنین جایی «و جادلهم باللتی هی احسن» است. اما در کل تا می توانیم باید با حکمت و موعظه و حسنه وارد شویم و همچنین با برجسته کردن این نکته که وهابیت جریان های گوناگونی دارد، می توانیم به تقریب کمک کنیم.
تقریب مذاهب اسلامی مدل های مختلفی دارد که یکی از وظایف ما شناسایی این مدل هاست. یکی از بهترین مدل ها که عناصر و ویژگی های خوبی دارد، مدل مرحوم کاشف الغطا شیخ محمدحسین است. چند وقت پیش که من به کتابخانه شان در نجف رفته بودم، در میان نامه های ایشان نامه ای پیدا کردم که خطاب به رئیس وهابیت آن زمان نوشته بود و او را به وحدت اسلامی و تقریب مذاهب اسلامی دعوت کرده بود. شیخ او را به گفت و گو برای حل اختلافات هم دعوت کرده بود و این نگاه عمیق برای من خیلی جالب بود که ما امروز نیازمند گسترش آن هستیم.
منبع: نشریه زمانه، شماره 17.
/ج