نویسنده: احمد حسین شریفی
نظریه اخلاقی کانت مورد نقدهای متعدد و متنوعی قرار گرفته است: برخی از این نقدها چندان مبنایی و اصولی نیستند و برخی دیگر نقدهایی جدی و مبنایی به شمار می آیند.
اما روشن است که این نقد، نقدی اصولی و مبنایی نیست. زیرا کانت می تواند بگوید باید به ادله این نظریه نگاه کرد. کمیت مهم نیست. وقتی با دلیل برای شما اثبات می کنم که این کارها ارزشی ندارد حالا کم باشد یا زیاد، مسأله ای نیست. کم یابی گوهرهای گرانبها از ارزش آنها نمی کاهد. حتی اگر بپذیریم که فهم عمومی از اخلاق خلاف این باشد، مهم نیست. زیرا به چه دلیل ما باید همیشه مطابق فهم متعارف عمل کنیم یا اندیشه نماییم!
حتی اگر عدالت را به تساوی تعریف کنیم، چنان که برخی چنین کرده اند، باز هم مستقل از مفاهیم عقل نظری نخواهد بود. زیرا در اینجا باز هم سؤال می شود که منظور از تساوی چیست؟ اگر منظور از تساوی همان معنایی است که در تساوی دو عدد به کار می رود یعنی به معنای مماثلت در کمیت باشد، روشن است که این مفهوم، مفهومی نظری است و ربطی به عقل عملی ندارد و اگر منظور از تساوی مطلق مشابهت باشد، باز هم یک مفهوم نظری است. بنابراین، روشن شد که مفاهیمی عملی که به طور کلی از مفاهیم نظری مستقل باشند وجود ندارد. یعنی عقل عملی مستقل از عقل نظری و نظریات نیست.
افزون بر این، اگر به همان مثال های چهارگانه ای که از خود کانت نقل کردیم توجه کنیم دانسته می شود که خود وی ناخودآگاه ریشه احکام اخلاقی را در قضایای عقلی و تجربی می دیده است. در مثال اول، می گفت نمی توان خودکشی را کاری اخلاقی دانست؛ زیرا اگر کسی که می خواهد دست به این کار بزند، تعمیم آن را خواستار باشد نظام زندگی تباه می شود. آیا این چیزی جز استناد به احکام تجربی است؟ در مثال دوم می گفت اگر کسی وعده ای بدهد که می داند نمی تواند به وعده اش وفا کند، کاری غیراخلاقی کرده است؛ «زیرا اگر چنین انگاریم که هرگاه کسی خود را گرفتار مشکلی دید بتواند هر چه را دلش خواست قول بدهد، با این قصد که هرگز به قول خود عمل نکند، نفس کار قول دادن ناممکن خواهد بود، بلکه چنین گفته ای را به نام آن که ادعایی میان تهی است به ریشخند خواهد گرفت.» می بینیم که در اینجا نیز مستند این حکم عقل عملی را در قضایای عقلی و تجربی می دیده است. و همین طور است در دو مثال دیگری که آورده است.
حق آن است که تا رابطه میان دو موجود را در نظر نگیریم و آنها را با هم مقایسه نکنیم و مشاهده نکنیم که آن دو موجود، در عمل، نسبت به یکدیگر محدودیت هایی دارند به گونه ای که هیچ کدام حق ندارد خودسرانه عمل کند و در کارهایش باید طرف مقابل را نیز در نظر بگیرد. نمی توانیم مفهوم وظیفه را انتزاع کنیم. بنابراین، اگر فرض کنیم که در عالم هستی فقط یک موجود هست، به عنوان مثال، فقط یک انسان هست، یعنی توجه خود را فقط به یک انسان معطوف کنیم و از همه موجودات دیگر صرف نظر نماییم در آن صورت وظیفه ای معنا پیدا نخواهد کرد. نمی توان گفت که در برابر کسی وظیفه، تکلیف یا مسؤولیتی بر عهده دارد؛ زیرا فرض این است که کس دیگری وجود ندارد. بنابراین، برای تحقق و معناداری وظیفه یا باید خدای را فرض کنیم و بگوییم که انسان در برابر او مسؤولیت ها و وظایفی بر عهده دارد به این صورت که باید به خواست ها و دستورهای او عمل کند و یا دست کم باید انسان دیگری را در نظر بگیریم و بگوییم این انسان باید خواست آن دیگری را در نظر بگیرد و آن را رعایت نماید؛ یعنی در برابر او وظایفی بر عهده دارد.
بنابراین، مفهوم وظیفه، بدون در نظر گرفتن واقعیات بیرونی و تجربی پدید نخواهد آمد. به تعبیر دیگر، مفهوم وظیفه از سنخ مفاهیم انتزاعی و فلسفی است. یعنی هر چند ما به ازای واقعی و خارجی ندارد اما منشأ انتزاع آن در خارج است.
اما تصدیق آن، چطور؟ آیا این حکم را که «ما باید به وظیفه عمل کنیم» عقل انسان، صرف نظر از واقعیات خارجی درک می کند؟ آیا این حکم، حکمی بدیهی و از بدیهیات عقل عملی است؟ به نظر می رسد که هرگز چنین نیست. من تا ندانم که خدایی وجود دارد؛ هرگز احساس مسؤولیت و تکلیفی نخواهم کرد. و یا دست کم تا انسان های دیگری وجود نداشته باشند که من از آنان بهره ای برده باشم، هرگز در برابر آنان احساس وظیفه ای نخواهم کرد. مسؤولیت و تکلیف یک مفهوم انتزاعی و اعتباری است که در رابطه با یک موجود دیگر مطرح می شود. بنابراین، متفرع بر شناخت آن موجود، و شناخت و پذیرش رابطه آن با من است. به هر حال، تصدیق به این که انسان دارای وظایف و تکالیفی است، متوقف و متفرع بر وجود حقایقی است که باید آنها را به عنوان یک واقعیت های موجود درک کند. از اینجا نیز می توان رابطه عمیق و ناگسستنی میان مفاهیم عملی و نظری و به تعبیر دیگر، رابطه میان جهان بینی و ایدئولوژی را درک کرد.
هر چند مسأله نیت مسأله بسیار مهمی است و در جای خود باید به دقت تبیین شود؛ اما در اینجا به ذکر این نکته بسنده می کنیم که این نیت به صورت گزافی و گتره ای در انسان پدید نمی آید؛ بلکه نیاز به یکسری مقدمات و مبادی نفسانی خاصی دارد. این مبادی هر چه که باشند، نیازمند شناخت هایی هستند. یعنی مبتنی اند بر احکام عقل نظری. به تعبیر دیگر، این که من اراده می کنم که بر اساس وظیفه ام عمل کنم، به دلیل آن است که این کار را برای خود کمال می دانم. نیت اطاعت از قانون عقل زمانی از انسان صادر می شود که برای احترام قانون ارزش قائل باشد. اما این ارزش احترام قانون از کجا آمده است؟ اگر این هم حکمی اخلاقی باشد، تسلسل پیش خواهد آمد. و اگر یک امر نظری باشد که هست، آن امر نظری همین است که انسان این مسأله را برای خود کمال می داند. بنابراین، در ورای نیت انجام وظیفه یک نیت دیگری قرار داد و آن این است که من چون می خواهم به کمالی برسم این را نیت می کنم. این در حالی است که کانت تصریح می کند اگر کسی برای رسیدن به کمالی کاری را انجام دهد، کار او کاری اخلاقی نخواهد بود.
منبع: شریفی، احمد حسین، (1384)- نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، قم: مؤسسه آموزشی و پرورشی امام خمینی (رحمه الله)، مرکز انتشارات، 1384.
1. تنگ نظرانه بودن
یکی از نقدهایی که به نظریه اخلاق کانت شده یا می توان به آن وارد کرد این است که بر اساس این مبنا کار اخلاقی در عالم خیلی کم خواهد بود. یعنی کمیت کارهای اخلاقی بسیار پایین خواهد آمد. زیرا انسان های بسیار اندکی یافت می شوند که کارهای خود را فقط به انگیزه تبعیت از قانون انجام دهند. و هیچ چشم داشتی نداشته باشند. به گونه ای حتی به پاداش اخروی نیز توجهی نداشته باشند. در حالی که فهم متعارف از اخلاق چیز دیگری است.اما روشن است که این نقد، نقدی اصولی و مبنایی نیست. زیرا کانت می تواند بگوید باید به ادله این نظریه نگاه کرد. کمیت مهم نیست. وقتی با دلیل برای شما اثبات می کنم که این کارها ارزشی ندارد حالا کم باشد یا زیاد، مسأله ای نیست. کم یابی گوهرهای گرانبها از ارزش آنها نمی کاهد. حتی اگر بپذیریم که فهم عمومی از اخلاق خلاف این باشد، مهم نیست. زیرا به چه دلیل ما باید همیشه مطابق فهم متعارف عمل کنیم یا اندیشه نماییم!
2. افراطی بودن معیار
نقد دیگری که در زمان خود کانت از سوی بنیامین کونستان، نویسنده فرانسوی، به او شد، این است که بر اساس دیدگاه کانت راست گویی همواره خوب است و هیچ استثنایی ندارد، در حالی که ما می بینیم که راست گویی همواره و در همه جا خوب نیست. به عنوان مثال، در جایی که راست گویی موجب کشته شدن چندین انسان بی گناه بشود، خوب نیست. کانت در پاسخ به این اشکال می گوید: ما همواره باید راست بگوییم. یعنی اگر می خواهیم سخن بگوییم باید راست بگوییم هر نتیجه ای که می خواهد به دنبال داشته باشد اهمیتی ندارد. حتی اگر موجب قتل انسان های بی گناه نیز شود باز هم وظیفه ما راست گفتن است. گناه قتل آن افراد بر عهده قاتلان است. ما کار خوبی کرده ایم که راست گفته ایم و آن افراد کار بدی کرده اند که مرتکب قتل شده اند.3. بطلان پیشینی دانستن احکام عقل عملی
کانت تصریح و تأکید می کند که ما یک سلسله احکام بدیهی عملی دارم که نه ربطی به احکام عقل نظری دارند و نه مربوط به تجربه و مأخوذ از خارج هستند. بلکه احکامی پیشینی و ماتقدم اند. اما به راستی آیا ما احکام عقل عملی مستقل از تجربه داریم؟ اصولاً تمایز عقل عملی و نظری چیست؟ ما پیشتر در فلسفه اخلاق نظریات مختلف در باب عقل نظری و عقل عملی را مورد بررسی قرار دادیم و دیدگاه خود را نیز توضیح دادیم. حاصل بحث ما در آنجا این شد که ما دو نوع عقل نداریم و اگر از عقل عملی و عقل نظری سخن به میان می آید صرفاً به اعتبار تعدد و تنوع مدرکات عقل است. بنابراین، احکام عقل عملی مستقل از احکام عقل نظری نیست. به عنوان مثال، یکی از عام ترین و مبنایی ترین احکام عقل عملی، عبارت است از حسن عدل و قبح ظلم. این دو حکم از جمله مطلق ترین و عام ترین احکام اخلاقی اند. اکنون اگر به بررسی همین دو حکم بپردازیم دانسته می شود که مفاهیم عقل عملی مستقل از مفاهیم عقل نظری نیستند. بنابراین، سؤال می کنیم که منظور از «عدل» که موضوع و موصوف «حسن» قرار می گیرد چیست؟ بهترین تفسیری که برای عدل شده است این است که «حق هر کسی را به او دادن»؛ «اعطاء کل ذی حق حقه» یا «اعطاء کل احد ما یستحقه». اکنون برای این که این تعریف از عدل را به خوبی درک کنیم، باید بدانیم که «حق» یعنی چه؟ حق هر کسی را چه و چگونه تعیین می کند؟ آیا از راه قوانین وضعی و قراردادی تعیین می شود؟ در این صورت روشن است که حق دارای یک معیار کلی نخواهد بود؛ بلکه امری نسبی است. هر کسی ممکن است حق را به گونه ای تعریف و تعیین نماید. بهترین تعریفی که برای حق می شود این است که حق چیزی است که مطابق عدالت باشد. یعنی حق، اعتباری است که از قانونی ناشی می شود که آن قانون مطابق عدل باشد.
با اندک دقتی دانسته می شود که این مطلب، مبتلا به دور است. بنابراین، تا زمانی که ما یک دسته موازین نظری نداشته باشیم و هر کسی را نشناسیم که چه چیز دارد و از چه موقعیت و جایگاهی بهره مند است و کمال و نقصش به چیست نمی توانیم حق او را تعیین نماییم.
به تعبیر دیگر، زمانی می توانیم برای حق و عدل تعریفی درست و غیر دوری ارائه دهیم که صرفاً از راه مفاهیم عقل عملی به دست نیامده باشند؛ بلکه مبتنی بر حقایقی باشند که از راهی دیگر به دست آمده باشند. به عنوان مثال، ما زمانی می توانیم بدانیم که این حکم که «ارث مرد دو برابر ارث زن است» حکمی عادلانه یا ظالمانه است که هر یک از زن و مرد را بشناسیم؛ واقعیات خارجی هر یک از این دو را بدانیم. تفاوت زن و مرد را با یکدیگر بشناسیم، نقش اجتماعی هر یک از این دو را بدانیم. تفاوت زن و مرد را با یکدیگر بشناسیم؛ نقش اجتماعی هر کدام از آنان را بدانیم و با یکدیگر بسنجیم. بنابراین، مفاهیم عقل عملی مبتنی است بر شناخت های نظری. تا حقائق عینی را نشناسیم نمی توانیم مفهومی برای قضایای عقل عملی به دست آوریم که منتهی به دور نشود.حتی اگر عدالت را به تساوی تعریف کنیم، چنان که برخی چنین کرده اند، باز هم مستقل از مفاهیم عقل نظری نخواهد بود. زیرا در اینجا باز هم سؤال می شود که منظور از تساوی چیست؟ اگر منظور از تساوی همان معنایی است که در تساوی دو عدد به کار می رود یعنی به معنای مماثلت در کمیت باشد، روشن است که این مفهوم، مفهومی نظری است و ربطی به عقل عملی ندارد و اگر منظور از تساوی مطلق مشابهت باشد، باز هم یک مفهوم نظری است. بنابراین، روشن شد که مفاهیمی عملی که به طور کلی از مفاهیم نظری مستقل باشند وجود ندارد. یعنی عقل عملی مستقل از عقل نظری و نظریات نیست.
افزون بر این، اگر به همان مثال های چهارگانه ای که از خود کانت نقل کردیم توجه کنیم دانسته می شود که خود وی ناخودآگاه ریشه احکام اخلاقی را در قضایای عقلی و تجربی می دیده است. در مثال اول، می گفت نمی توان خودکشی را کاری اخلاقی دانست؛ زیرا اگر کسی که می خواهد دست به این کار بزند، تعمیم آن را خواستار باشد نظام زندگی تباه می شود. آیا این چیزی جز استناد به احکام تجربی است؟ در مثال دوم می گفت اگر کسی وعده ای بدهد که می داند نمی تواند به وعده اش وفا کند، کاری غیراخلاقی کرده است؛ «زیرا اگر چنین انگاریم که هرگاه کسی خود را گرفتار مشکلی دید بتواند هر چه را دلش خواست قول بدهد، با این قصد که هرگز به قول خود عمل نکند، نفس کار قول دادن ناممکن خواهد بود، بلکه چنین گفته ای را به نام آن که ادعایی میان تهی است به ریشخند خواهد گرفت.» می بینیم که در اینجا نیز مستند این حکم عقل عملی را در قضایای عقلی و تجربی می دیده است. و همین طور است در دو مثال دیگری که آورده است.
4. بطلان مطلق گرایی کانتی
یکی دیگر از اشکالات نظریه اخلاقی کانت، افراط در مطلق گرایی است. توضیح آن که کانت بر این باور است که احکام اخلاقی همیشه و همه جا و برای همه کس ثابت اند و هیچ گونه استثنایی هم ندارند. به عنوان مثال، اگر راست گویی موجب قتل هزاران انسان بی گناه شود باز هم کاری نیکو است و وظیفه ما این است که از آن تخلف نکنیم. اما روشن است که این حکم خلاف عقل و فطرت انسانی است. خود کانت مدعی بود که احکام عقل عملی احکامی بدیهی هستند و همه انسان ها آنها را درک می کنند. اما این مطلب را به روشنی می دانیم که همین انسان ها راست گویی را در چنین مواردی که موجب قتل انسان های بی گناهی می شود، تقبیح می کنند. راز مسأله هم در اینجا است که خوبی راست گویی، مستقل از احکام نظری و تجربی نیست. به تعبیر دیگر، وظیفه گرایی کانتی کار را به پذیرش چنین حکم نامعقول و خلاف فطری کشانده است. حق آن است که حسن راست گویی و دیگر افعال اختیاری انسان را بدون توجه به نتیجه و غایت آنها نمی توان فهمید. صدق در صورتی خوب است که مصالح واقعی و حقیقی فرد و اجتماع را در پی داشته باشد و کذب در صورتی قبیح است که منجر به مفسده واقعی فرد و اجتماع شود. و انسان را از وصول به کمال نهایی و واقعی اش باز دارد. بنابراین، برای شناخت احکام اخلاقی افعال اختیاری باید مصالح و مفاسد واقعی و حقیقی را شناخت. تا رابطه فعل اختیاری را با غایتش در نظر نگیریم نمی توانیم به خوبی یا بدی آن حکم کنیم.5. رابطه «تکلیف» و «واقعیت»
کانت می گفت یکی از شرایط لازم برای کار اخلاقی این است که باید مطابق با تکلیف و وظیفه باشد. اما سؤال این است که وظیفه چیست؟ از کجا پدید می آید و چگونه باید آن را تشخیص داد؟ پاسخ کانت به این سؤالات این است که اینها از بدیهیات عقل عملی است. هم تصوراً بدیهی است و هم تصدیق به لزوم متابعت از وظیفه بدیهی است. یعنی این حکم که باید بر اساس وظیفه عمل کرد» حکمی بدیهی است. اما اگر نیک بنگریم این قضیه، در حقیقت، قضیه ای این همانی و توتولوژی است. زیرا «وظیفه» یعنی «بایستگی انجام یک کار»، حال اگر این را موضوع قرار دهیم، محمولش نیز در واقع همین است. موضوع قضیه «وظیفه» است و وظیفه نیز یعنی «چیزی که باید انجام داد»، طبعاً محمولش نیز این است که «باید به آن عمل کرد». خلاصه این قضیه این می شود که «چیزی را که باید انجام داد باید انجام داد». این قضیه ای توتولوژی است و چیزی را برای ما روشن نمی کند و معرفت تازه ای به ما نمی دهد. با این حکم هرگز نمی توانیم بدانیم که وظیفه چیست و از کجا پدید آمده است.حق آن است که تا رابطه میان دو موجود را در نظر نگیریم و آنها را با هم مقایسه نکنیم و مشاهده نکنیم که آن دو موجود، در عمل، نسبت به یکدیگر محدودیت هایی دارند به گونه ای که هیچ کدام حق ندارد خودسرانه عمل کند و در کارهایش باید طرف مقابل را نیز در نظر بگیرد. نمی توانیم مفهوم وظیفه را انتزاع کنیم. بنابراین، اگر فرض کنیم که در عالم هستی فقط یک موجود هست، به عنوان مثال، فقط یک انسان هست، یعنی توجه خود را فقط به یک انسان معطوف کنیم و از همه موجودات دیگر صرف نظر نماییم در آن صورت وظیفه ای معنا پیدا نخواهد کرد. نمی توان گفت که در برابر کسی وظیفه، تکلیف یا مسؤولیتی بر عهده دارد؛ زیرا فرض این است که کس دیگری وجود ندارد. بنابراین، برای تحقق و معناداری وظیفه یا باید خدای را فرض کنیم و بگوییم که انسان در برابر او مسؤولیت ها و وظایفی بر عهده دارد به این صورت که باید به خواست ها و دستورهای او عمل کند و یا دست کم باید انسان دیگری را در نظر بگیریم و بگوییم این انسان باید خواست آن دیگری را در نظر بگیرد و آن را رعایت نماید؛ یعنی در برابر او وظایفی بر عهده دارد.
بنابراین، مفهوم وظیفه، بدون در نظر گرفتن واقعیات بیرونی و تجربی پدید نخواهد آمد. به تعبیر دیگر، مفهوم وظیفه از سنخ مفاهیم انتزاعی و فلسفی است. یعنی هر چند ما به ازای واقعی و خارجی ندارد اما منشأ انتزاع آن در خارج است.
اما تصدیق آن، چطور؟ آیا این حکم را که «ما باید به وظیفه عمل کنیم» عقل انسان، صرف نظر از واقعیات خارجی درک می کند؟ آیا این حکم، حکمی بدیهی و از بدیهیات عقل عملی است؟ به نظر می رسد که هرگز چنین نیست. من تا ندانم که خدایی وجود دارد؛ هرگز احساس مسؤولیت و تکلیفی نخواهم کرد. و یا دست کم تا انسان های دیگری وجود نداشته باشند که من از آنان بهره ای برده باشم، هرگز در برابر آنان احساس وظیفه ای نخواهم کرد. مسؤولیت و تکلیف یک مفهوم انتزاعی و اعتباری است که در رابطه با یک موجود دیگر مطرح می شود. بنابراین، متفرع بر شناخت آن موجود، و شناخت و پذیرش رابطه آن با من است. به هر حال، تصدیق به این که انسان دارای وظایف و تکالیفی است، متوقف و متفرع بر وجود حقایقی است که باید آنها را به عنوان یک واقعیت های موجود درک کند. از اینجا نیز می توان رابطه عمیق و ناگسستنی میان مفاهیم عملی و نظری و به تعبیر دیگر، رابطه میان جهان بینی و ایدئولوژی را درک کرد.
6. جایگاه «نیت» در فلسفه اخلاق کانت
نکته مهمی که کانت به آن توجه کرده است نقش و جایگاه نیت در احکام و ارزش های اخلاقی است. کانت تصریح می کند که صرف مطابقت فعل با تکلیف و وظیفه برای اخلاقی دانستن آن کافی نیست. بلکه این کار باید به قصد ادای تکلیف نیز صادر شده باشد. توجه به مسأله نیت در حقیقت یکی از نقاط قوت نظریه اخلاقی کانت است؛ مسأله ای که در اکثر قریب به اتفاق مکاتب اخلاقی مغرب زمین مغفول مانده بود. همه فلاسفه اخلاقی پیشین تمام توجهشان معطوف به مسأله «حسن فعلی» بوده است و از «حسن فاعلی» غافل بودند. اما کانت به مسأله حسن فاعلی توجه ویژه ای را مبذول داشت. اما متأسفانه ایشان درباره متعلق نیت به کج راهه رفته است. کانت می گوید متعلق نیت «احترام به قانون عقل» است. یعنی کار اخلاقی کاری است که به انگیزه اطاعت از حکم و قانون عقل صورت گرفته باشد.هر چند مسأله نیت مسأله بسیار مهمی است و در جای خود باید به دقت تبیین شود؛ اما در اینجا به ذکر این نکته بسنده می کنیم که این نیت به صورت گزافی و گتره ای در انسان پدید نمی آید؛ بلکه نیاز به یکسری مقدمات و مبادی نفسانی خاصی دارد. این مبادی هر چه که باشند، نیازمند شناخت هایی هستند. یعنی مبتنی اند بر احکام عقل نظری. به تعبیر دیگر، این که من اراده می کنم که بر اساس وظیفه ام عمل کنم، به دلیل آن است که این کار را برای خود کمال می دانم. نیت اطاعت از قانون عقل زمانی از انسان صادر می شود که برای احترام قانون ارزش قائل باشد. اما این ارزش احترام قانون از کجا آمده است؟ اگر این هم حکمی اخلاقی باشد، تسلسل پیش خواهد آمد. و اگر یک امر نظری باشد که هست، آن امر نظری همین است که انسان این مسأله را برای خود کمال می داند. بنابراین، در ورای نیت انجام وظیفه یک نیت دیگری قرار داد و آن این است که من چون می خواهم به کمالی برسم این را نیت می کنم. این در حالی است که کانت تصریح می کند اگر کسی برای رسیدن به کمالی کاری را انجام دهد، کار او کاری اخلاقی نخواهد بود.
7. ناکافی بودن معیار
کانت معیار اخلاقی بودن یک کار را تعمیم پذیری قاعده ای که آن کار بر اساس آن صورت می گیرد می دانست؛ در حالی که تعمیم پذیری یک قاعده، به خودی خود، اخلاقی بودن، آن را تضمین نمی کند.8. عدم ارائه راه حل برای موارد تزاحم
کانت مدعی است که وظایف اخلاقی همگی مطلق بوده و هیچ گونه استثنایی را نمی پذیرند. حال وضعیتی را در نظر بگیرید که وظایفمان با یکدیگر در تعارض باشند. اگر بپذیریم که پیمان شکنی و دروغ گویی همواره و در همه جا خطا باشند، حال اگر فردی برای وفای به عهد و نقض نکردن پیمان لازم باشد که دروغ بگوید چه باید بکند؟ به عنوان مثال، اگر من به کسی قول داده باشم که او را از چشم جنایت کاری مخفی نگه دارم و سپس آن جنایت کار از من آدرس مخفی گاه آن شخص را بخواهد، چه پاسخی باید بدهم؟ اگر راست بگویم، پیمان خود را شکسته ام و اگر به عهد و پیمان خود وفادار بمانم، باید دروغ بگویم. متأسفانه نظریه اخلاقی کانت برای حل چنین معضلاتی هیچ گونه پاسخی ندارد.منبع: شریفی، احمد حسین، (1384)- نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، قم: مؤسسه آموزشی و پرورشی امام خمینی (رحمه الله)، مرکز انتشارات، 1384.