1. مبانی دیدگاه اخلاقی افلاطون
أ. نظریه مثل
یکی از ارکان فلسفه افلاطون، طرح مسأله «مُثُل» است. به اعتقاد افلاطون مفاهیم کلی، صرفاً مفاهیمی ذهنی نیستند؛ بلکه دارای واقعیت عینی هستند، که ما آنها را از راه فکر، کشف می کنیم، نه این که آنها را جعل کنیم. افلاطون این ذوات عینی و کلیات واقعی را «صور» یا «مثل» می نامد. اشیاء محسوس کپی یا رو گرفت واقعیات کلی اند. واقعیت های کلی در جایگاه ثابت آسمانی خود جای دارند، و حال آن که اشیاء محسوس دستخوش دگرگونی اند. مثل، «جدا از» اشیاء محسوس اند. البته هر چند ظاهر کلام افلاطون، جدایی مکانی را می رساند، اما منظور حقیقی او این است که مثل واقعیتی مستقل از اشیاء محسوس دارند، آنها به همان اندازه که «جدا از» اشیاء محسوس اند. «در» آنها نیز هستند. زیرا مثل غیر جسمانی و مکان ناپذیرند. بنابراین، نظریه مثل مستلزم آن نیست که فی المثل یک انسان مثالی با طول و عرض و عمیق و... در مکانی آسمانی وجود داشته باشد. فیلسوف حقیقی، در جستجوی شناخت مثل و حقایق ذاتی اشیاء است. فیلسوف با «بود» سرو کار دارد و دیگران با «نمود»ها خوشند. فیلسوف دارای «معرفت» و دیگران در مرحله «گمان» هستند. (1)هرگاه عده ای از افراد، اسمی مشترک یا عام داشته باشند، این افراد «مثال» یا «صورت» مشترکی نیز دارند. به عنوان مثال، تختخواب های بسیاری وجود دارند، اما فقط یک «مثال» یا «صورت» از تختخواب وجود دارد و همان طور که تصویر یک تختخواب در آینه فقط ظاهری است و «واقعی» نیست، تختخواب های جزئی مختلف نیز غیر واقعی هستند؛ زیرا که فقط تصاویری از «مثال»اند که یگانه تختخواب واقعی است و خدا آن را آفریده است. و «معرفت» محصول آگاهی از این تختخواب است. اما محصول آشنایی با تختخواب هایی که نجاران و درودگران می سازند، «و هم» گفته می شود. و حکیم کسی است که به آن یگانه تختخواب «مثالی» دلبسته است و به تختخواب های متعددی که در عالم محسوس یافته می شوند اعتنا ندارد.(2)
ب. ازلی و ابدی دانستن روح
یکی دیگر از نظریات فلسفی افلاطون که نقش مهمی در فهم نظریه اخلاقی او دارد این است که روح انسانی قبل از این که به بدن تعلق گیرد با عالم مجردات و مثل ارتباط داشته و آنها را می شناخته است. به تعبیری، می توان گفت که به آنها علم حضوری داشته است. اما پس از نزول به این عالم و تعلق به ابدان، آن دانسته ها و علوم خود را فراموش کرده است. در عین حال، در این عالم در اثر ارتباطی که با سایه های آن مثل برقرار می کند و با کمک استدلال و برهان می تواند آن علوم فراموش شده را دوباره به خاطر آورد. اگر انسان این تلاش را انجام دهد و به درک فلسفی درستی برسد و تعلقات خود به امور مادی و ناپایدار را کم کند، به این درجه از کمال نائل می شود که پس از مفارقت از بدن مجدداً به همان عالم مثل ملحق می شود و به آن مشاهداتی که پیش از خلقت داشت نائل می شود.بر این اساس، می توان گفت که روح انسان در حقیقت به همه چیز علم دارد. اما گرفتاری او در قفس تنگ تن موجب فراموشی آن علوم شده است. با وجود این، پس از آشنایی با محسوسات، مجدداً به یاد آن مثل می افتد؛ زیرا این محسوسات، در حقیقت، چیزی جز تصاویر آن مثل نیستند. بنابراین، چیزی به نام «علم» وجود ندارد هر چه هست همان «تذکر» است. «معلمان» در حقیقت «مذکّر»ان و یادآوری کنندگان هستند.
ج. درک مثل و سعادت
سعادت حقیقی انسان در این است که کاری کند که دوباره به آن مثال های عُلیا بر گردد و بتواند به آنها ملحق شود. مثال «حق» با شناخت واقعیات مناسبت دارد. حقایق را از اباطیل و اوهام تشخیص می دهد. تلاشی که در راه تکمیل قوه عقلانی انجام می دهیم ما را مستعد می کند که با مثال حق آشنا شویم. توجه به زیبایی ها موجب می شود که انسان با مثال «جمال» آشنا شود، هنرهایی که در اثر توجه به زیبایی ها پدید می آید، کمالات نفسانی برای انسان ایجاد می کند. و بالاتر از همه مثال ها، مثال «خیر» است. مثال خیر در سایه اعمال صالحه حاصل می شود. البته روشن است که انجام اعمال صالح از راه شناختن حقایق میسّر و تضمین خواهد شد، ولی انجام این اعمال نفس را مستعد می کند که با مثال خیر که عالی ترین مثال ها است مسانخت پیدا کند و بعد از جدا شدن از بدن به آن مثال خیر ملحق شود که دارای شرافت و کمال و عظمت بیشتری است. پس اخلاق در واقع مربوط می شود به اعمالی که انسان را با مثال خیر، که اعلی المثل است، آشنا می کند.به هر حال، افلاطون معتقد است که برای بهره مندی از یک زندگی سعادتمندانه لازم است که نسبت به حقایق و واقعیات معرفت داشته باشیم. البته لازم به ذکر است که افلاطون هر نوع آگاهی و ادراکی را شایسته نام معرفت نمی داند.
د. سعادت حقیقی
همانطور که در ابتدای این فصل اشاره کردیم، دیدگاه اخلاقی افلاطون نیز دیدگاهی سعادت گرایانه است. یعنی افلاطون نیز در جستجوی سعادت و نیکبختی و تأمین بالاترین خیر انسان، که همان بهره مندی از سعادت و نیکبختی است، می باشد. بالاترین خیر انسان توسعه و پیشرفت حقیقی شخصیت انسان به عنوان موجودی عقلانی و اخلاقی، رشد و پرورش صحیح نفس او است. اگر نفس انسان در حالتی باشد که باید باشد، در آن صورت انسان نیکبخت و سعادتمند است. لذت به خودی خود نمی تواند خیر حقیقی انسان دانسته شود؛ زیرا لذت بخشی که در آن نه ذهن و نه حافظه و نه معرفت و نه عقیده درست سهمی دارند، «نه زندگی انسانی، بلکه زندگی یک نوع جانور دریایی یا یک صدف خواهد بود.» از سوی دیگر، زندگی «روحانی محض» که عاری از لذت باشد نیز نمی تواند به عنوان یگانه خیر حقیقی برای انسان تلقی شود. هر چند عقل عالی ترین جزء انسان و فعالیت عقلانی عالی ترین کارکرد انسان است. اما انسان عقل محض نیست. بنابراین، زندگی سعادتمندانه برای انسان یک زندگی آمیخته و مرکب از مجموعه لذات بدنی و فعالیت های عقلانی است. پس، از نظر افلاطون لذتی که درد و رنج به دنبال نداشته باشند و حتی لذاتی که ارضای امیال را در پی داشته باشند به شرط برخورداری از اعتدال مطلوب هستند. زندگی سعادتمندانه محصول ترکیب درست لذات بدنی و فعالیت های عقلانی است. (4)خیر اعلی یا سعادت انسان البته شامل معرفت خدا هم هست. انسانی که عمل الهی را در جهان نشناسد و تصدیق نکند نمی تواند سعادتمند باشد. سعادت هم با پیروی از فضیلت به دست می آید. که به معنای آن است که انسان حتی الامکان شبیه خدا شود. افلاطون در رساله تئتتوس می گوید: «بدی هرگز از میان نخواهد رفت، زیرا همیشه باید خلاف نیکی در جهان باشد، و چون در عالم خدایان جایی برای خود نخواهد یافت پیوسته در عالم ما و در میان موجودات فناپذیر مسکن خواهد داشت... از این رو باید بکوشیم تا هر چه زودتر از اینجا بدان عالم بگریزیم و راه رسیدن به آن عالم این است که تا آنجا که برای آدمی میسّر است همانند خدایان شویم و همانند خدایان هنگامی توانیم شد که از روی دانش از عدالت پیروی کنیم.»(5) «خدایان به کسی توجه و محبت دارند که میل و اشتیاق وی عادل شدن و شبیه خدا شدن باشد، تا جایی که انسان می تواند با پیروی از فضیلت به خدا مانندی نایل شود.» (6) وی در قوانین می گوید «خدا مقیاس و معیار همه چیز است، به معنایی خیلی بالاتر از آن که هر انسانی، چنان که گفته اند (اشاره به سخن پروتاگوراس که انسان را معیار همه چیز می دانست) بتواند امید آن را داشته باشد. ... و هر که بخواهد محبوب خدا باشد، باید تا آنجا که می تواند شبیه او شود و چنان که او هست. بنابراین، انسان معتدل و خویشتن دار محبوب خداوند است، زیرا مانند او است... » (7)
پی نوشت ها :
1. ر. ک: سیر حکمت در اروپا، محمد علی فروغی، ص 24 ـ 25.
2. تاریخ فلسفه غرب، راسل، ج 1، ص 192 ـ 193.
3. ر. ک: سیر حکمت در اروپا، محمد علی فروغی، ص 27؛ تاریخ فلسفه (یونان و روم)، کاپلستون، ج 1، ترجمه جلال الدین مجتبوی، ص 252 ـ 253.
4. ر. ک: تاریخ فلسفه (یونان و روم)، کاپلستون، ج 1، ترجمه جلال الدین مجتبوی، ص 249 ـ 250.
5. ر. ک: دوره کامل آثار افلاطون، ج 3، ترجمه محمد حسن لطفی و رضا کاویانی، (تهران: خوارزمی، سوم، 1380)، رساله «ثنای تتوس»، ص 1326 ـ 1327 شماره 176.
6. ر. ک: تاریخ فلسفه (یونان و روم)، کاپلستون، ج 1، ترجمه جلال الدین مجتبوی، ص 251؛ دوره کامل آثار افلاطون، ج 2، ترجمه محمد حسن لطفی و رضا کاویانی، رساله «قوانین»، کتاب چهارم، ص 2016، شماره 716.
7. ر. ک: تاریخ فلسفه (یونان و روم)، کاپلستون، ج 1، ترجمه جلال الدین مجتبوی، ص 251؛ دوره کامل آثار افلاطون، ج 2، ترجمه محمد حسن لطفی و رضا کاویانی، رساله «جمهوری»، ص 1191 شماره 613.