هر آجری یک مدرسه خواهد شد

مخالفت مردم عوام و دشمنان فرهنگ و دانش با مدرسه میرزا حسن رشدیه، مردان بزرگی چون حاج میرزا جواد آقا مجتهد، عالم فرهنگدوست تبریز موجب شده بود که
چهارشنبه، 1 شهريور 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هر آجری یک مدرسه خواهد شد
 هر آجری یک مدرسه خواهد شد

نویسنده: محمود حکیمی



 
مخالفت مردم عوام و دشمنان فرهنگ و دانش با مدرسه میرزا حسن رشدیه، مردان بزرگی چون حاج میرزا جواد آقا مجتهد، عالم فرهنگدوست تبریز موجب شده بود که مظفرالدین میرزا ولیعهد نیز به ادامه کار مدرسه او موافقت کند. حمایت حاج میرزا جواد آقا مجتهد باعث شد که برای مدتی مخالفان دست از دشمنی و توطئه بردارند اما زمانی رسید که حاج میرزا جواد به سختی بیمار شده و مظفرالدین میرزا ولیعهد هم به تهران رفته بود. در این زمان بود که مخالفان جنجال و هیاهوی تازه به راه انداختند. رشدیه در مدرسه بود که خبر آوردند گروهی با چوب و چماق به طرف مدرسه می آیند. دوری مسافت سبب خیر شد و کارکنان توانستند اطفال را از مدرسه بیرون ببرند. اراذل و اوباش زمانی رسیدند که معلمان و کارکنان مدرسه فرار کرده بودند. رشدیه خود به مدرسه دارالفنون تبریز که رو به روی مدرسه بود پناه برد و به پشت بام آنجا رفت. او خود ناظر اعمال زشت خرابکاران بود. مهاجمان با بیل و کلنگ وارد شدند. درها را کندند و با خود بردند. ضمنا نارنجکی را که از باورت و زرنیخ ساخته بودند، در سوراخ زیر شیر آب انبار گذاشته فتیله ای را بیرون برده آتش زدند. در یک چشم به زدن آن بخش از ساختمان در هوا معلق شده واژگون به زمین برگشت. در این هنگامه، رشدیه قاقاه می خندید. مفخم الملک، پیشکار ولیعهد که او نیز بر پشت بام مدرسه دارالفنون بود گفت: چرا می خندی؟ همه دارند گریه می کنند تو قاقاه می خندی! رشدیه پاسخ داد: هر یک از این آجر پاره ها یک مدرسه خواهد شد من به آن روز می خندم. کاش زنده باشم و ببینم.(1)
گروهی از عوام فریب خورده در حالی که هر کدام وسیله ای را از مدرسه غارت کرده بودند در حال ترک آنجا بودند که میرزا حسن از پشت بام دار الفنون پایین رفت. خود را به آنان رساند و فریاد کشید:
_ خیال کردید که با این کارها من دست از کار مقدس خود می کشم نه من به مشهد می روم و از ثامن الحجج حضرت امام رضا (ع) یاری می خواهم. من به اینجا باز می گردم و مدرسه دیگری می سازم.

تاسیس مدرسه در مشهد

رشدیه به مشهد رفت و در آنجا هم به هر کس می رسید از ضرورت تشکیل مدارس جدید سخن می گفت گروهی از فرهنگدوستان تصمیم گرفتند که با کمک وی مدرسه ای دایر کنند. مدرسه رشدیه در مشهد خیلی زود پا گرفت. میرزا حسن در ملاقاتی با پدران شاگردان مدرسه باز هم از «عدالت اجتماعی» سخن گفت و پس از قرائت آیاتی از قرآن کریم گفت: تمام پیامبران الهی برای گسترش عدالت آمدند. اگر بچه های ما در سراسر زندگی علم آموزند و علامه دهر شوند اما عدالتخواه نباشند فایده ای ندارد. ما باید در مدارس به فرزندانمان انساندوستی و عدالتخواهی را نیز بیاموزیم. هدف نهایی علم آموزی همین است.
متأسفانه یکی از وعاظ درباری که از گسترش سخنان رشدیه در میان مردم و زوار سخت نگران شده بود یک شب در سر منبر فریاد کشید:
-مردم به هوش باشید. مواظب این مرد که به شهر شما آمد و مدرسه باز کرده باشید. معلوم نیست او به مشهد آمده که به بچه ها الفبا یاد بدهد یا اینکه برای پدر آن ها پیوسته از عدالت سخن گوید. مرتیکه مگر در این مملکت عدالت نیست که این قدر از عدالت حرف می زنی؟ اعلیحضرت قدرت قدرت، قوی شوکت ناصرالدین شاه سال ها زحمت کشیده و این امنیت و عدالت را برای ما ارمغان آورده است. اینکه می بینید عده ای دارا هستند و پولدار و گروهی فقیر، ارتباطی به حکومت ندارد. از روز ازل قضا و قدر الهی خواسته است که عده ای ثروت داشته باشند و عده ای فقیر باشند. این ارتباطی به شاه عزیز ندارد. این مرد می خواهد فقیران را بر ضد اغنیا بشوراند مدرسه او لانه فساد است. مردم به هوش باشید که او می خواهد دین را از شما بگیرد. بچه های شما را بی دین کند. ای وای که اسلام رفت...
حرف های او تأثیر بسیار بر مردم عوام داشت به گونه ای که:
«سال به پایان نرسیده بود که تکفیرش کردند. [او خود] می گوید: "مؤثرترین اسباب ها [برای تعطیل مدرسه] تکفیر من بود. اعتنا نکردم. [از آن پس هر گاه که برای زیارت امام رضا (ع) می رفتم] از ورودم به حرم مانع شدند. به زیارت از خارج [حرم] قانع شدم. از ورودم به حمام ها قدغن کردند. در منزل استحمام کردم. در معابر بنای فحاشی گذاشتند. [از آن پس] جز برای مدرسه از خانه خارج نشدم.» (2)
با وجود این رجاله ها به مدرسه اش ریختند، دستش را شکستند. خانه و مدرسه اش را غارت کردند. او به ناچار با دست شکسته به تبریز بازگشت.
رشدیه به زادگاه خویش بازگشت. این بار چند تن از دوستانش از او خواستند که از برپا ساختن مدرسه دیگری خودداری کند و خود را به زحمت نیندازد. میرزا حسن در پاسخ آن ها گفت: - خدا نکند که روزی من نسبت به سرنوشت فرزندان این سرزمین بی تفاوت باشم.
مدتی نگذشت که باز هم مدرسه دیگری در تبریز برپا ساخت. سالی به سر آمد. پایان سال، رشدیه جمعی را به مدرسه دعوت می کند تا مجالس امتحانی از شاگردان برپا کند و از حاصل کار خود سخن گوید و حمایت دعوت شدگان را جلب نماید. اما نتیجه برعکس بود. رشدیه در خاطرات خویش چنین می نویسد:
«یکی از آقایان که مقامش عالی تر از لیاقتش است خودداری نتوانست. گفت: اگر این مدارس تعمیم یابد همه مدارس مثل این مدرسه باشد، بعد از ده سال یک نفر بی سواد پیدا نمی شود. آن وقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهد شد؟ معلوم است علما که از حرمت افتادند، اسلام از رونق می افتد.» (3)
در تهران نیز همان روحانی ضد مشروطه چند سال قبل از آنکه نبرد مشروطه خواهان برای کاستن از قدرت خودکامگان آغاز شود خطاب به ناظم الاسلام کرمانی مؤلف تاریخ بیداری ایرانیان می گوید:
«تو را به حقیقت اسلام قسم می دهم آیا مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس، مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی فیریک، عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمی کند؟ مدارس را افتتاح کردید، آنچه توانستید در جراید از ترویج مدارس نوشتید، حال شروع به مشروطه و جمهوری کردید؟» (4)
و چه خوب رشدیه در نشریه مکتب پاسخ او را داد که: «اگر شرع را انبوهی از خرافات می دانید آری مدارس جدید مخالف شرع!! است اما اگر شرع آزادی و رهایی انسان از جهل و خرافه است مدارس وسیله ای برای رسیدن به آرمان های شرع است».

جایگاه علم در اسلام

همان گونه که رشدیه با سخنانی مستدل نظر مخالفان را رد کرد، باید توجه داشت که این گفته بر پایه آموزه های دینی و اسلامی قرار دارد. در فصل 13جلد سوم کتاب تاریخ تمدن جهان به طور مبسوط به این بحث پرداخته شده است از جمله گفته شد:
دین اسلام که برای رهایی بشر آمده است بر خلاف تصور بسیاری از مردم تنها یک نهضت اخلاقی نبود بلکه این نهضت سبب شد که تحول علمی در جامعه انسانی پدید آید.

حمایت امیر نظام از رشدیه

رشدیه از مخالفت علمای درباری و نگهباهان جهل و خرافات و بی سوادی نمی هراسید اما به تدریج احساس خستگی می کرد که ناگهان خبر امیدوار کننده ای در شهر تبریز منتشر شد. ناصرالدین شاه حسنعلی خان گروسی (1317-1237هـ.ق) ملقب به امیر نظام را به عنوان کارگزار آذربایجان رهسپار تبریز کرد. (5)
امیر نظام به روشن بینی و آگاهی شهرت داشت. رشدیه از این انتصاب خیلی خوشحال شد. یک ماه بعد امیر نظام او را به حضور طلبید ملاقات آن دو تن سرآغاز تحولی تازه در تبریز بود. میرزا حسن پس از تعارفات معمول گفت:
«من خبر دارم که شما از طرف شاه بارها به شهرهای لندن، پاریس و برلین سفر کرده و ناظر آن پیشرفت های حیرت انگیز بوده اید. شما نیک می دانید که همه آن ترقیات به خاطر مراکز تعلیم و تربیت است. سمت سرپرستی چهل و دو نفر از تحصیلکرده های دارالفنون را که برای تکمیل معلومات به اروپا سفر کردند عهده دار بودید، شما خوب می دانید که روش تدریس در مکتبخانه های ما بسیار قدیمی و ناکارآمد است. امیدوارم که من را در راه تأسیس مدارس جدید حمایت کنید.»
امیر نظام که خود مردی علم دوست بود، تبسمی کرد و گفت: «حاج میرزا حسن به من بگو که این چه غوغایی است که راه انداخته ای. عده ای از پدران و مادرانی که فرزندانشان در مدرسه شما درس می خوانده اند به نزد ولیعهد آمده و از شما و مدرسه تان تعریف و تمجید می کنند. عده ای هم با شما سخت مخالفت می کنند.»
رشدیه با لحنی آرام اما شمرده و با وقار گفت: «آذربایجان و مخصوصا تبریز پیوسته در طول تاریخ مشعلدار علم و دانش بوده است. این حقیقت را تمام سیاحان خارجی که به ایران آمده اند در سفرنامه های خویش نوشته اند. اما گروهی هستند که از جهل و بی خبری و از بی سوادی و نادانی مردم بهره می برند.
آنان از باسواد شدن مردم می هراسند. شما خوب می دانید که آنان چندین بار مدرسه ما را تعطیل کرده اند. آنان همان روش کهنه و قدیمی مکتبخانه ها را قبول دارند که اغلب موجب گریز مردمان از علم آموزی می گردند. حسادت آنان گاه به دشمنی هایی تبدیل که تهمت زدن و دروغ گفتن را به دنبال دارد. من ازدست این حامیان جهل بارها گریخته و به مشهد رفته ام. در آنجا از امام رضا (ع) یاری خواسته ام و بار دیگر به تبریز بازگشته ام. مطمئن باشید که در راه ایجاد مدارس جدید و روش های نوین تعلیم و تربیت حتی یک قدم به عقب نمی روم. باید روش های پوسیده تعلیم و تربیت را کنار گذاشت.»
امیر نظام گفت: «می دانم چه می گویی. کسانی که دین درستی ندارند. وقتی منافع و سودشان به خطر بیفتد از تهمت زدن و افترا بستن و دروغ گفتن هیچ باکی ندارند. این حامیان جهل بارها تلاش کردند که مدرسه دارالفنون تبریز را هم تعطیل کنند. تنها سلاح این ها تهمت و افتراست در حالی که دین مبین اسلام بزرگ ترین گناه را افترا بستن به یک مسلمان می داند. به راستی زهی وقاحت و بی شرمی و لا مذهبی.»
حسنعلی خان گروسی (امیر نظام) که از اهمیت مراکز تربیت و تعلیم در ایجاد تحولات اجتماعی به خوبی آگاه بود نه تنها از مدرسه رشدیه حمایت کرد، بلکه از تعطیل شدن دارالفنون تبریز نیز جلوگیری کرد. (6)

ملاقات با امین الدوله

مدتی بعد میرزاعلی خان امین الدوله به جای حسنعلی خان گروسی کارگزار آذربایجان شد. امین الدوله فرزند میرزا محمدخان مجدالملک از دوران ناصرالدین شاه به خدمات دولتی پرداخت. او از دبیری وزارت خارجه آغاز کرد و به سرعت مدارج ترقی را پیمود و در 19 سالگی به سمت نایب اول وزارت خارجه منصوب شد.
اندکی بعد شاه وی را منشی خصوصی خود گردانید و در سال 1290هـ.ق ملقب به امین الملک گردید و در سال 1299، اداره ضرابخانه دولتی و اداره مجلس شورای کبری و وزارت وظایف و اوقاف به وی واگذار شد و لقب امین الدوله را دریافت کرد. در سال 1304هـ.ق شاه او را به ریاست دارالشورا و ریاست وزرا منصوب کرد. او به خاطر رقابت شدید با میرزا علی خان اتابک (امین السلطان) صدر اعظم با قدرت آن زمان بیش تر به گوشه گیری تمایل داشت و از سال 1305هـ.ق خانه نشینی را بر مشاغل دولتی ترجیح داد اما در اواسط سال 1313هـ.ق با اصرار امین السلطان، وزارت و پیشکاری آذربایجان را پذیرفت.
یک ماه پس از ورود امین الدوله به تبریز، وی به دنبال میرزا حسن رشدیه فرستاد. رشدیه با خوشحالی به دیدار او شتافت. جلسه ملاقات آن ها جلسه ای پرهیجان بود. وزیر آذربایجان او را در آغوش گرفت و پس از احوالپرسی گفت:
- شنیده ام که شیوه تدریس الفبا را تغییر داده ای؟ میرزا حسن رشدیه پاسخ داد:
- آری، من خودم چندین سال در مکتبخانه درس می خواندم. روش آموختن الفبا در مکتبخانه ها شیوه هایی نادرست و نارسا بود تا آنجا که حدود یک سال طول می کشید تا شاگردان الفبا را نیک بشناسند، در حالی که با روش جدید پس از دو ماه تمام شاگردانی سال اول الفبا را می شناسند و قادر به خواندن کلمات هستند و پس از یک سال هر کتاب و نوشته ای را به راحتی می خوانند.
گفت و گوی امین الدوله و میرزا حسن ساعتی دیگر ادامه یافت امین الدوله به او وعده مساعدت داد و چون رشدیه اجازه مرخصی خواست امین الدوله گفت: باز هم به دیدن ما بیایید.
در ملاقات دوم امین الدوله و رشدیه، امین الدوله به وی گفت: به راستی هر کسی بخواهد به مملکت خدمت کند باید در تعلیم و تربیت تحول اساسی ایجاد کند.

آغاز سلطنت مظفرالدین شاه

مدرسه رشدیه همچنان به کار خود ادامه می داد. اما در سال 1313هـ.ق، ناصرالدین شاه، سلطان خودکامه و دشمن آزادی و مردمسالاری در حالی که مقدمات جشن پنجاهمین سال سلطنت خود را فراهم می کرد به دست میرزا رضای کرمانی کشته شد و به جای او مظفرالدین میرزای ولیعد بر تخت سلطنت تکیه زد. در آغاز سلطنت وی، علی اصغرخان امین السلطان صدر اعظم طمعکار و دشمن آزادی مانند روزگار ناصر الدین شاه قدرت را در دست داشت. او از پیشرفت علم و دانش در ایران و بالا رفتن آگاهی های اجتماعی مردم سخت در هراس بود. از این جهت از تأسیس مدارسی نظیر مدرسه ای که رشدیه در تبریز تأسیس کرده بود جلوگیری می کرد. اما چند ماه بعد مظفرالدین شاه امین السلطان را از صدرات بر کنار ساخت و فرمان صدرات حاج میرزا علی خان امین الدوله را صادر کرد.
امین الدوله بلافاصله پس از رسیدن به صدرات، میرزا حسن رشدیه تبریزی را به تهران دعوت کرد و چون میرزا حسن خود را به تهران رساند، امین الدوله از وی خواست هر چه زودتر در تهران مدرسه ای به سبک مدرسه تبریز تاسیس نماید. اولین مدرسه به سبک جدید در تهران در سال 1315هـ .ق در باغ کربلایی عباسعلی افتتاح شد و تابلوی مدرسه رشدیه بر سر در آن نصب گردید. امین الدوله دستور داد که چهل نفر از کودکان یتیم به خرج دولت در آن مدرسه همراه با شاگردان دیگر به تحصیل مشغول شوند. چند ماه بعد با فرمان امین الدوله، جلسه ای با شرکت شاهزاده عماد الدوله، میرزا محمودخان احتشام السلطنه، میرزا یحیی خان دولت آبادی و چندتن از صاحب منصبان دولتی تشکیل گردید.
در این جلسه میرزا حسن رشدیه از لزوم تأسیس مدرسه جدیدی برای یتیمان (دارالایتام) سخن گفت. شرکت کنندگان در جلسه هر کدام از این پیشنهاد استقبال کردند و حاضر شدند که مبالغی را جهت تأسیس آن مدرسه بپردازند.
مدتی بعد، مدرسه خیریه، با همت میرزا کریم خان منتظم الدوله سردار مکرم تأسیس شد. میرزا حسن، معلمانی را جهت تدریس در آن مدرسه تربیت کرد. حقوق معلمان را سردار مکرم می پرداخت و برای دانش آموزان ناهار، شام، لباس و کتاب فراهم می آورد. برنامه آموزشی این مدرسه خیریه شامل خواندن و نوشتن فارسی، اصول و فروع دین، تاریخ، جغرافی و حساب بود.

پی نوشت ها :

1. شرح این ماجرا در کتاب سوانح عمر، ص33، پیرمعارف، ص33 و مدارس جدید در دوره قاجاریه، ص194 آمده است.
2. خاطرات میرزا حسن رشدیه، به نقل از مشروطه ایرانی، ص267.
3. همان.
4. ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی، ج3 (تهران: انتشارات آگاه، 1361)، ص 322.
5. برای آگاهی بیش تر از زندگانی حسنعلی گروسی ر.ک: مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، ج1، صص359-367و همچنین کتاب ارزشمند سیمای بیجار گروس تألیف استاد محمدعلی کوشا (تهران: انتشارات سیروان، 1384) و همچنین کتاب سه دانشور نامور گروس، تألیف محمدعلی کوشا (قم: انتشارات صحیفه خرد، 1384). لازم به تذکر است که امیر نظام گروسی در جریان تحریم تنباکو در سال 1309هـ.ق فرمان ناصرالدین شاه را نادیده گرفت و برای سرکوب انقلاب مردم تبریز حاضر نشد که تنفگ های موجود در انبار را بین سربازان توزیع نماید و از همین رو به تهران احضار شد و مدت ها بیکار بود.
6. مدرسه دارالفنون تبریز در سال 1293هـ.ق به شیوه دارالفنون تهران ساخته شده بود. مدرسان این مرکز اغلب فارغ التحصیلات دارالفنون تهران بودند. در کتاب تاریخ و آثار فرهنگ آذربایجان درباره این مدرسه چنین آمده است: «بیست و شش سال بعد از تأسیس دارالفنون تهران در سال 1293هـ.ق مدرسه دارالفنون تبریز شروع به کار کرد. در منابع مختلف اسم های دیگری روی این مدرسه گذاشته شده است. مثل مدرسه مظفریه و یا مدرسه دولتی تبریز...در مدرسه دارالفنون تبریز نشریاتی به طور ماهانه منتشر می شد. نخستین شماره آن در یازده ربیع الثانی 1311 تحت عنوان ورقه منتشر شد.»

منبع: حکیمی، محمود؛ (1387)، با پیشگامان آزادی، اندیشه ها و کوشش های فرهنگی و سیاسی حاج میرزا حسن رشدیه ی تبریزی، تهران: قلم، چاپ دوم، 1387.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط