1. سلاست و روانی گفتار
شاهکار کم نظیر شهید مدرّس در دوران زندگی و فعالیت های گوناگونش را می توان در گفتار او جست و جو نمود. سخنانش در عین سادگی، آن قدر پر محتوا، شیرین و روان بود که مخاطبان را جذب می کرد (1). وقتی در مجلس شورای ملّی پشت میر خطابه قرار می گرفت، همه مات و مبهوت بیانات او می شدند. مدرّس آن چنان سخن می گفت که نمایندگان بعد از او، خود را بی نیاز از ارایه ی مطلبی می دیدند. «علی مدرّسی»، در این زمینه می نویسد:«بیانات مدّرس سلیس و روان است و ارتباط موضوعی دارد. ساده بودن و بی پیرایگی سخن مدرّس آن چنان است که خواننده احساس نمی کند که او بر کرسی خطابه و نطق قرار گرفته و آن چنان صمیمی مطلب را ادا می نماید که گاه انسان می اندیشد در کنار گوینده نشسته است. منطق محکم و استدلال قوی مدرّس در سراسر نطق های او روشن و آشکار است، به طوری که تقریباً کلّیه ی سخن گویان بعد از او در جلسات مجلس اعتراف نموده اند که سخن گفتن بعد از مدرّس بی اندازه دشوار و کار مشکلی است (2).»
«ملک الشعرای بهار»، هم در این رابطه می نویسد:
«هتاک و بی نزاکت و مفتری (3) نبود. حقایق در افکارش بسیار متمرکز بود تا ظاهرسازی و عوام فریبی و یکی از اسرار موفقیّت های او در خطابه نیز همین معنی بود.... او در سخنرانی و خطابه در عهد خود همتا نداشت (4).»
2. بی اعتنایی به مال دنیا
مدرّس در روزگار خود، در مجلس، دربار، نزد نمایندگان مجلس و مسئولین کشور جایگاه ویژه ای داشت، برای او احترام قایل بودند و در بسیاری از مشکلات از وی یاران می طلبیدند. هیچ گاه از این جایگاه و موقعیت استفاده ی شخصی نکرد و همواره برای رفع مشکلات مردم و جامعه کوشید.روح بزرگ مدرّس، مناعت طبع و بی اعتنایی او به دنیای فانی و زودگذر از او انسانی وارسته و پاک ساخت. همین ویژگی سبب شد تا در اوج قدرت و محبوبیت دست از زندگی ساده و بی آلایش خود بر ندارد و بتواند در مسیر حق و حقیقت گام بردارد. همه دارایی او را پس از شهادت بسیار اندک نوشته اند (5).
3. شهامت و شجاعت
برخورداری شهید مدرّس از این ویژگی، عامل پیروزی او در بسیاری از عرصه ها بود. وی تنها در مقابل خدا تواضع می کرد و از دیگران واهمه ای نداشت. سخن حق خود را از هر تریبونی که لازم بود، بیان می نمود. شاه، وزیر و وکیل نزد او را با رعیّت و فقیر، تفاوتی نداشت. مطابق عقیده اش و براساس قوانین اسلامی سخن می گفت و عمل می کرد. او معتقد بود، «وقتی شجاعت نباشد، عقیده عملی نخواهد شد (6)»، یا این که دیرتر به نتیجه می رسد. زمانی که همه از رضاخان سردار سپه ترس و وحشت داشتند، شهید مدرّس با چند نفر از گروه اقلیت مجلس شورای ملّی مانند طوفانی سهمگین در برابر سیاست های خصمانه، ضد میهنی و مردمی او ایستادگی کرد و اگر چه در پایان کار سردار سپه بر ایران مسلّط شد و او را نیز به شهادت رساند، ولی سیّد در تاریخ ایران، نام نیکی از خود بر جای گذاشت. گاهی وی یک تنه به مخالفت رضاخان می پرداخت و برای عملی شدن عقیده اش، ترس و واهمه ای از زندان و تبعید و مرگ نداشت. خودش در سخنانی که در مدرسه ی چهار باغ اصفهان خطاب به علمای آن شهر ایراد کرده، گفته است:«اختلاف من با رضاخان بر سر کلاه و عمّامه و این مسایل جزئی از قبیل نظام اجباری نیست... من با سیاست هایی که آزادی و استقلال ملّت ایران و جهان اسلام را تهدید می کند، مبارزه می کنم، راه و هدف خود را هم می شناسم و در این مبارزه هم پشت سر خود را نگاه نمی کنم که شما با کسان دیگری همراهی می کنید یا نه.
لازمه ی مبارزه در این راه از خودگذشتگی و فداکاری است که شما ندارید، مرا نه عمر می دانید که بنا به مصالح کلّی قبولم داشته باشید و نه علی (ع) که عملم را حجّت بدانید. امور مملکت با اظهار عقیده و ایراد حل نمی شود. باید به عمل پرداخت (7).»
مورّخان درباره ی شهامت و شجاعت شهید مدرّس، نمونه های زیادی را در آثار خود ذکر کرده اند که نشان می دهد او نه تنها در مقابل ظلم و جور حکام و استکبار جهانی و بی عدالتی های رایج در حکومت، انسان شجاعی بوده، بلکه در جهات دیگر هم با شهامت و شجاع معرفی شده است. شجاعت شهید مدرّس ویژگی خاصّی بوده که در روح و قلب او وجود داشته و تا لحظه ی شهادت از وی فاصله نگرفته است. سیّد در برابر افکار پست، عقاید منحرف، پایمال شدن حقوق مردم، حیف و میل بیت المال مسلمین، آزادی های مخرّب، کم کاری، نادیده گرفته شدن ارزش های انسانی و اسلامی و ... شجاعانه می ایستاد، با شهامت ابراز عقیده می کرد و برای تحقّق حق می کوشید. حتّی او در وقایع طبیعی زندگی خود نیز شجاع بوده است. ماجرای برخورد او با یک گرگ درنده بسیار معروف است، می گویند:
«یکی از شب های زمستان بود. سرما بیداد می کرد. ابرهای تیره و تاری در آسمان حرکت می کردند، زمین پوشیده از برف بود و هر لحظه که از شب می گذشت هوا سردتر و تاریک تر می شد. تنها سفیدی برف ها می توانست انسان را در حرکت کردن کمک کند.
در این شرایط مدرّس به سوی آبادی حرکت می کرد و تا رسیدن به مقصد راه زیادی در پیش داشت. او تنها و بدون همراه در بیایان پوشیده از برف راه می سپرد. از دور، صدای زوزه ی گرگی به گوش سیّد رسید. با شنیدن صدای مخوف گرگ، نگاهش را به اطراف چرخاند تا ببیند آن حیوان درنده از کدام سو می آید.
هرچه به آن حوالی چشم دوخت تا شادی مأمنی بیابد و در آن بیاساید، جز برف و بیابان و سوز و سرما چیزی نیافت. با استواری خاصی عصایش را در دستش فشرد و توکّل به خداوند کرد و در میان برف ها به راه خود ادامه داد. چند قدمی که پیش رفت، شبه سیاهی را دید، خیلی زود آن را شناخت. یک گرگ بود، گرگی گرسنه و خشمگین، گرگ چرخی به دور خود زد و به سیّد نزدیک شد. مدرّس به آرامی قدمی به عقب برداشت. گرگ زوزه ای کشید و به سوی مدرّس جهید. سیّد بدون آن که هراسی به دل راه دهد، بدون لحظه ای درنگ عصایش را در هوا چرخاند و سر آن را در دهان گشوده ی گرگ فرو برد.
زوزه ی گرگ در گلویش خفه شد. مدرّس فشار بیش تری به عصا آورد و آن را در کام گرگ نگه داشت. گرگ با جهیدن به این سو و آن سو و چرخاندن سر می خواست خود را از فشار عصا نجات دهد، اما راه گریزی نداشت، ناچار عقب عقب رفت. مدرّس رهایش نکرد، با هر قدم که گرگ به عقب می گذاشت، گامی جلو می رفت. لحظاتی سپری نشده بود که گرگ ناله ای کرد و به روی برف ها افتاد و شروع کرد به دست و پا زدن، چشم هایش به نقطه ی خیره ماند و دیگر حرکتی نکرد (8).»
شهید مدرّس در برابر انسان های گرگ صفت هم، بسیار شجاع بود و ضمن انتقادهای شدید از آن ها، تلاش می کرد تا تصمیم های ضدّ مردمی و ضدّ مذهبی آنان جامه ی عمل نپوشد. او با کلام یا با عمل خود این گونه افراد را محکوم می کرد و هیچ گاه در مقابل آن ها تن به ذلّت نداد.
4. مردم داری
محور قرار دادن رفاه و آسایش مردم و برنامه ریزی برای رفع مشکلات آنان، جزء اعتقادات اوّلیه و اساسی شهید مدرّس بود. او نه تنها در دوران حضور در مجلس شورای ملّی، بلکه قبل از آن نیز در رفتار، کردار، سخنان و کارهای خود مردم را فراموش نمی کرد. هنگام تصویب قوانین، مسأله ی رعایت حق مردم را به نمایندگان توصیه می کرد و می گفت:«ما باید قانونی درست کنیم که به درد مردم بخورد و صلاح مردم باشد. وقتی اسباب زحمت مردم باشد، فایده ندارد (9).»
مدرّس فقط قانون، قوای نظامی، مجلس و دولت را عامل پیشرفت مملکت، دفاع از آن و موفقّیت حکومت نمی دانست. او عقیده داشت اگر مردم پشت سر دولت و مجلس نباشند در هیچ کاری پیروزی حاصل نمی شود و اگر توفیقی هم به دست آید، ماندگار نخواهد بود. شهید مدرّس که قدرت مردم را کار ساز تلقّی می کرد، طی سخنانی در مجلس ششم اظهار داشت:
«قوه ی ملّت است که می تواند با هر تهاجمی مقابله کند. مجلس شورای ملّی اگر همه ی وکلایش صاحب عقیده، محکم، اسلامی، سیاسی و وطن خواه باشند، در صورتی می تواند مقاومت در مقابل دنیا بکند که ملّت موافق و پشتیبان وی باشد، پس قوّت با توجه به قلوب عامّه است. من یعنی همه ی ملّت، من اتّکا به همه ی ملّت دارم، چون وسایل و روابطی دارم و چون اطلاع از حالشان دارم، خوب مطلب آن ها را تشخیص می دهم (10).»
او همیشه از تفاوت سطح زندگی مسئولان و سردمداران حکومت با مردم انتقاد می کرد و معتقد بود، مسئولیت آنان به خاطر وجود مردم است، باید شب و روز برای آن ها تلاش کرد، تأمین نیازهای مردم اولویت اوّل را داشته باشد، وسایل آسایش آنان فراهم گردد و برای پیشرفت، سرافرازی و سربلندی آن ها چاره اندیشی شود. این دیدگاه ها در حالی بود که مدرّس می توانست بهترین زندگی را برای خود و خانواده اش فراهم کند، در صورتی که لحظه ای این فکر را نکرد و هرگز دنبال زندگی مجلّل نبود. او وقتی دخترش بیمار شد، پزشک اعلام کرد، باید در شمیران که از نظر آب و هوا بهتر است، ساکن شود. مدرّس گفت:
همه فرزندان ایران بچّه های من هستند. دوست ندارم فرزند من جای خوش آب و هوا باشد ولی بچّه های مردم از آن بی بهره باشند. این طرز تفکّر و ایثار و از خودگذشتگی برای مردم، سبب شده بود تا آن ها نیز او را دوست داشته باشند و احترام کنند. وقتی پس از مدّت ها از تهران به اصفهان رفت، استقبال با شکوهی از او به عمل آمد. رضاخان از استقبال بی نظیر و پر شور مردم اصفهان شگفت زده شد و وقتی شهید مدرّس به تهران بازگشت سراسیمه به دیدار او شتافت و پرسید:
«شنیدم در اصفهان خوش گذشته است؟
مدرس: بلی، همه جا مردم با علاقه و اشتیاق وافر مرا پذیرفتند. آخر من از خود آن ها بوده ام، نماینده ی آن ها بوده ام. این علاقه، جنبه ی سیاسی ندارد، جنبه ی دینی و مذهبی است. امّا جالب این جاست که همه جا از شما بد می گفتند و از شما متنفّر بودند. هنگام رفتن به اصفهان، در راه نزدیک مورچه خورت (11)، ماشین ما دچار نقص فنّی شد. ناچار شدیم شب را در آن جا به سر بریم. چوپانی به نزد ما آمد، برای ما غذا آورد، از ما پذیرایی کرد، تا صبح با چوبش به دور ما می گشت و از ما محافظت می نمود. آیا اگر تو بودی، با تو این چنین رفتار می کرد؟
رضاخان: آقا، برای ما چه سوغات آورده ای؟
مدرّس: سوغات خوبی برای شما آورده ام، می ترسم قدر آن را ندانید. سوغات من برای شما این است که اغلب اجزای دولت، چه در این لباس، چه در آن لباس، به نام شما مردم را می چاپند و اذیّت می کنند. من با خود گفتم، این مطلب را به شما بگویم تا بدانید و در رفع آن بکوشید. اگر سخن مرا بشنوید که عنوان نصیحت دارد، بهترین سوغات است برای شما (12).»
5. ساده زیستی
این ویژگی در همه ی مراحل زندگی شهید مدرّس وجود داشت. ساده زیستی او تنها به زندگی خانوادگی اش محدود نمی شد، بلکه در کار، کلاس درس، ملاقات و دیدار سران حکومت و سفیران کشورهای خارجی هم ساده زیستی را در همه ابعاد آن مورد توجّه قرار می داد.ساده زیستی در منزل
«عبدالله مستوفی»، نویسنده ی «تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه»، که خودش وضع زندگی ساده ی شهید مدرّس را پس از عزیمت او از اصفهان و ورود به تهران و سکونت در خیابان شاه آباد دیده، می نویسد:«اتاق بیرونی، شمشه کاهگلی و فرش آن یک دست نمد نازک و میان فرش، گلیم راه راه فرسوده ای بود، با دو قوری و یکی دو استکان کوچک شصتی با قاشق برنجی پوست پیازی و نعلبکی چینی و کاسه ی تنباکو و قلیان و دو سه ظرف خاکستر سیگار حلبی برای واردین، اثاثیه ی اتاق را تکمیل می کرد.
در دست دانی زیر یکی از تاقچه ها و نزدیک سیّد بزرگوار یک کوزه ی بزرگ برای عوض کردن آب قلیان و یک تُنگ سفالی برای آب خوردن و یک کاسه ی بدل چینی هم بود. چای مدرّس همیشه به راه بود. از این چای به کسی تعارف نمی کرد. هر کس می خواست، خود برای خود می ریخت. ولی قلیان کش ها با او همراهی می کردند. مع هذا، بعضی از رفقای صمیمی که از راه می رسیدند، برای آن ها چای تازه دم می کرد و خودش چای را با نبات می خورد. مشهدی عبدالکریم، پدر زنش گاهی اگر در خانه بود، سری به اتاق سیّد زده، کوزه ی آب قلیان را پر و زغال کلک سیّد را می آورد. اگر او این کار را انجام نمی داد و حاجتی پیدا می شد، سیّد پسر خود عبدالباقی را صدا می زد و آوردن آب و از این قبیل کارها را به او محوّل می نمود. مخارج سیّد و خانواده اش از مشهدی عبدالکریم جدا بود، زیرا من دیده بودم گاهی عبدالباقی را صدا زده، مقداری پول به او می داد و می گفت: «برای شوم گوش بستونید. گوشت سازگار بستونید.»، قند و نبات و تنباکو را در کیسه های مخصوص در یک گوشه ی دست دانی و در دست رس خود داشت (13).»
با توجه به مطالب مزبور، می توان گفت، آن چه مدرّس را به عنوان چهره ای برجسته و ممتاز جلوه داده بود و حتی دشمنان نیز در باطن به حقانیّت سخنان او ایمان و اعتقاد داشتند، همین سادگی، ساده زیستی، صداقت و بزرگ منشی وی بود. صفات برجسته ای که بیگانگان نیز آن را در زندگی و رفتار او دیده بودند. «دکتر میلسپو»، کارشناس نفتی وزارت امور خارجه ی آمریکا در این رابطه می نویسد:
«برای پول ارزشی قایل نیست. او در خانه ی ساده ای زندگی می کند که جز یک قالیچه، تعدادی کتاب و یک مسند، چیز دیگری در آن وجود ندارد. لباس روحانیون را می پوشد و مردی است فاضل. در ملاقات با او محال است کسی تحت سادگی هوش و قدرت رهبری او قرار نگیرد (14).»
این زندگی، شیوه ای نبوده که شهید مدرس در مدّت کوتاهی به آن عادت کرده باشد، بلکه این نوع زندگی در خانواده ی او و بین نیاکانش نهادینه شده بود. همیشه زمینه برای استفاده ی آن ها از همه ی پدیده ها، امکانات و لذایذ دنیا فراهم بود و او می توانست با کوچک ترین اشاره، همه چیز را برای خودش فراهم کند، اما اهل زندگی مجلّل و غذاهای متنوّع، خانه های بزرگ و مجهّز نبود. خود شهید مدرّس در این رابطه می گوید:
«پدرم در کودکی به ما آموخت که چگونه در مدت شبانه روز به یک وعده خوراک قناعت ورزیم و پوشاک خود را تمیز نگاه داریم تا در قید تهیه ی پوشاک نو نباشیم (15).»
شهید مدرّس هنگام تدریس در مدرسه ی جدّه ی اصفهان در منزل استیجاری که از شخصی به نام «حاجی محمود عصار»، گرفته بود و هر سال 120 ریال اجاره می داد، سکونت داشت. تا این که کرامت، بزرگ منشی، عزّت نفس، صداقت و جوان مردی او، جمعی از شترداران مهیاری (16) و شهر رضایی را به صورت داوطلبانه و بدون هیچ چشم داشتی بر آن داشت تا این اندیشه و نیّت را در ذهن و قلب خود بپرورانند که در صورت انجام یک سفر بی خطر و بازگشت پیروزمندانه به دیار خود، یک ریال از کرایه ی هر شتر را جمع کنند و برای مدرّس منزلی فراهم نمایند.
سفر آنان با موفقیّت انجام شد و بیش از 1/700 ریال وجه نقد جمع آوری شد و با آن خانه ی کوچکی در اطراف بازار اصفهان و حوالی سرای ساروتقی برای مدرّس خریداری کردند. مدرّس برای بازسازی خانه دست به کار شد، شخصاً خشت زد و همراه با مصالح ساختمانی مناسب، بخشی از خانه را برای سکونت آماده کرد. آن گاه خانواده را از اسفه به اصفهان انتقال داد و مدّتی در آن خانه سکونت کردند.
ساده زیستی در لباس پوشیدن
این ویژگی سیّد حسن مدرّس هم از زبان «عبدالله مستوفی»، چنین بیان شده است:«لباس سیّد پیراهن متقال یاکرباس و در تابستان چلوار بود و بر روی آن قبایی از قدک و در فصل سرما از کرباس مله و ارخالقی اضافه می کرد و بر روی تمام آن ها، زمستان عبایی و گاهی لباده ای هم افزوده می شد که این عبا روپوش بیرون رفتنش هم بود. لباس سیّد عبدالباقی هم ده نه پدرش بود. من در نظر ندارم که سیّد برای هیچ وارد، هر قدر هم متعیّن بود، عبا و عمامه کرده باشد. در خانه، اکثر سر برهنه و ندرتاً شب کلاه یا عرقچینی بر سر داشت (17).»
مشهور است که حتّی وقتی سلطان احمد شاه قاجار تولیت مدرسه ی سپهسالار و مجوز تدریس در آن را به سیّد داد، او از حق التّولیه و حق التّدریس مدرسه استفاده نکرد و طرز لباس پوشیدن و زندگی اش با قبل از آن تفاوتی نداشت. «همان فرش و گلیم، همان کاسه و کوزه، همان کلک و کاسه تنباکو، اسباب زندگی او را تشکیل می داد و لباسش همان بود که بود (18).»
5. ساده زیستی در سایر امور زندگی
زندگی شهید مدرّس بسیار ساده و در عین حال زیبا و جذّاب بود. او هرگز از موقعیت هایی که داشت برای تغییر وضع زندگی اش استفاده نکرد. موقعیتی که بسیاری از نمایندگان مجلس شورای ملّی که از نظر محبوبیت، موقعیت اجتماعی، توان علمی و دینی در پایین ترین سطح قرار داشتند، از نظر ثروت خود را به بالاترین مراتب کشاندند. شهید مدرّس با تبعیّت از سیره، رفتار و اخلاق معصومین (ع)، به زندگی ساده ی خویش بسنده کرد و به آن هم افتخار می کرد. او سلامتی روح و خیر دنیا و آخرت خویش را بر همه ی ثروت توانگران ترجیح داد.ملک الشعرای بهار در این رابطه می نویسد:«مدرّس به تمام معنی علمی، فقیر بود، آن فقری که باعث فخر پیغمبر (ص) بود و می فرمود: اَلفَقرُ فخری. همان فقری که عین بی نیازی، توانگری و عظمت او بود، فقری که با امپراتوری عالم در صدیق، فاروق و علی وجود داشت، فقری که اساس اسلام و مسیحیت بر آن نهاده شده است و مسیح از پادشاهی جهان در برابر آن دست برداشت (19).»
زندگی ساده مدرّس را می توان در طول دوران زندگی درک کرد. این سادگی همراه با تواضع و اخلاصی که او داشت، شخصیّت و موقعیتش را استثنایی کرده بود. مدرّس کسی است که وقتی به عنوان یکی از علمای طراز اوّل، برای نظارت بر مصوّبات و قوانین مجلس شورای ملّی از اصفهان رهسپار تهران شد، با ساده ترین وسایل به راه افتاد. در این زمان، «دیده شد که سیّدی ضعیف [از نظر جسمی]،اسباب های ساده و مختصر خود را در یک گاری تک اسبه نهاده، خود هم بر آن مرکب سوار شده و به طرف تهران برای شرکت در مجلس حرکت می کند. این مرد عجیب، سید حسن مدرّس بود (20).»
6. از خودگذشتگی
بها دادن به زندگی دیگران، توجّه به مردم مظلوم و ستمدیده و به خطر انداختن موقعیت و زندگی خود برای کمک به نیازمندان جامعه سبب شده بود تا شهید مدرّس با فداکاری و از خودگذشتگی، قدم در راهی بگذارد که نتیجه ی آن برای هر ایرانی و همه طالبان حق و حقیقت مفید باشد. این ویژگی در کنار سایر خصوصیات او سبب گردید تا شخصیّت مدرّس در طول تاریخ زبان زد خاص و عام باشد. «ملک الشعرای بهار»، ضمن بر شمردن چند ویژگی شخصیتی این شهید، خودگذشتگی وی را برجسته تر از موضوع های دیگر می داند و می نویسد:«در مدرّس جنبه ی فنی، صنعتی و هنری بود که او را ممتاز کرده بود. علاوه بر آن که از جنبه ی علمی، تقدّس، پاکدامنی، هوش و فکر نیز دست کمی از هیچ کس نداشت و سرآمد تمام این خصال، سادگی بساطت و شهامت آن مرحوم بود و مهم تر از همه، از خودگذشتگی و فداکاری او بود که در احدی دیده نشده است (21).»
7. متوقّع نبودن
بی اعتنایی شهید مدرّس به پست، مقام و مال دنیا، مهم ترین عاملی بود که سبب می شد فقط خود را نیازمند خدا بداند و از هیچ کس برای تأمین نیازهایش توقّعی نداشته باشد، چون بزرگ منشی و عزّت نفس جزء ذات او بود. خود شهید مدرّس در این رابطه گفته است:«من ده رییس الوزرا و چهل پنجاه وزیر را دیدم و رد کردم (22). اگر هر کدام ازاین ها در این مجلس مدّعی شد که مدرّس یک توقّعاتی از من کرده است، آن شخص خیلی مرد است. یک کاغذ در هیچ کابینه ای ندارم. هیچ تقاضایی از کسی نکرده ام (23).»
«امام خمینی (ره)» نیز در خصوص قانع بودن شهید مدرّس در کتاب کشف الاسرار پیرامون این موضوع که چرا رضاخان با علما بد بود، می نویسند:
«او با مرحوم مدرّس روزگاری را گذرانیده بود و تماس خصوصی داشت. فهمید که با هیچ چیز نمی توان او را قانع کرد. نه با تطمیع، نه با تهدید و نه منطقی صحیح داشت که او را قانع کند. از او حال علمای دیگر را سنجید و تکلیف خود را برای اجرا کردن نقشه های ارباب های خود فهمید (24).»
خود شهید مدرّس هم در نامه ای به احمد شاه، قانع بودن خویش و نداشتن طمع در زندگی را به او یادآور شده و می نویسد:
«شهریارا، خداوند دو چیز را به من نداده. یکی ترس و دیگری طمع، هر کس با مصالح ملّی و امور مذهبی همراه باشد، من هم با او همراهم، و الّا فلا (25).»
8. سیاست
مدرّس بدون برنامه و مطالعه به عرصه ی مسایل مهم داخلی و بین المللی قدم نمی گذاشت و همواره با تدبیر، سیاست و برنامه درباره ی این امور اظهار نظر می کرد، به حمایت از برنامه ای می پرداخت یا با موضوعی مخالفت می نمود. او سیاست را عاملی برای فریب دیگران نمی دانست و علی رغم نگرش بسیاری از سیاستمداران نسبت به این موضوع، از آن برای اصلاح افکار صاحبان قدرت، مردم و نمایندگان مجلس و دولت های جهان بهره می گرفت. «احساسات را در سیاست دخالت نمی داد(26).» او هنگام مخالفت با برنامه های دولت مستوفی الممالک، اظهار داشت:«در این مملکت و شهر شما، مقلّد سیاست هیچ یک از رجال این مملکت نیستم. یعنی رجلی را سراغ ندارم که فکرش در سیاست عالی تر باشد از خودم، که من کورکورانه تقلید کنم. مقلّد سیاست هیچ یک از رجال این مملکت، چه اروپا رفته و چه اروپا نرفته، چه پیر و چه جوان نبوده ام و در سیاست، دماغی بالاتر از دماغ خودمندیده ام... از روی دلیل و برهان باید بگویم، بشنوم و بفهمم تا موافقت با سیاست کسی داشته باشم (27).»
9. حفظ شأن روحانیت
لباس روحانیت برای شهید مدرّس، لباس مقدّسی بود. او می کوشید تا شأن روحانیت را حفظ کند. اخلاق، رفتار و عملکرد او سبب شد تا نه تنها در طول زندگی یکی از روحانیون برجسته و ممتاز ایران باشد، بلکه پس از شهادت نیز به عنوان یک الگو و اسوه مطرح بوده است. بدون تردید او الگویی است که در طول تاریخ ایران از او به نیکی یاد خواهد شد. مدرّس، پاک و راست و شجاع بود و مقام روحانیت با سیاست نزد او از یکدیگر منفک و جدا بود، مدرّس به عنوان یک سیاستمدار اسلامی و عالم دینی معتقد به اصل «سیاست ما عین دیانت ما و دیانت ما عین سیاست ماست» بود، هیچ گاه مسایل دینی را فدای امور سیاسی و پشت پرده نکرد.وی در دورانی می زیست که مردم برای روحانیت شأن و مرتبه ی شایسته ای قایل بودند. جریان هایی همچون فتوای تاریخی تحریم تنباکو که در حدود سنّ بیست سالگی شهید مدرس اتّفاق افتاد و با درایت طبقه ی روحانیت صورت گرفت، نه تنها سران حکومت داخلی، بلکه سردمداران و نمایندگان کشورهای خارجی را نیز به وحشت انداخت و همه ی آن ها از توان، قدرت، موقعیت روحانیت شیعه آگاه شدند. شهید مدرس هم با حفظ شأن روحانیت در مقابل زور و سلطه ی رضاخان مقاومت کرد و نام جاویدی برای خویش به یادگار گذاشت. آیت ا... سید علی خامنه ای، در وصف این شهید روحانیت فرموده اند:
«مدرّس به حق افتخار جامعه ی روحانیت- بخصوص در قرن حاضر- و نمونه ای از مقاومت جامعه ی روحانیت در همه ی زمان هاست... پرچم مبارزه ای که شهید مدرّس برافراشت، هیچ گاه بر زمین نیفتاد. مبارزه ی بی امان مدرّس علیه هر آن چه غیرخدایی است هنوز در جامعه ی ما ادامه دارد (28).»
10. دانش
تلاش های شهید مدرس برای کسب علم و دانش و وارستگی را می توان از سفرهای مستمرش در داخل و خارج ایران درک کرد. تحصیلاتش ابتدایی او از سنّ شش سالگی تا چهارده سالگی در قمشه و نزد جدّش میر عبدالباقی، حضور در اصفهان و ادامه ی تحصیل در حوزه ی علمیه ی آن شهر ( که اساتیدی چون آیت ا... میرزا عبدالعلی نحوی هرندی، آیت ا... سیّد محمّد باقر دریچه ای، آیت ا... سیّد صادق خاتون آبادی، شیخ مرتضی ریزی، شیخ عبدالکریم گزی، آخوند ملّا محمّد کاشانی و میرزا جهانگیرخان قشقایی و ... داشت) و آموختن علوم معقول و منقول و افتخار نمودن به مقام شامخ طلبگی، سفر به نجف اشرف و حدود هفت سال اقامت در آن دیار مقدّس، تحصیل در مدرسه ی صدر آن شهر، درک محضر استادان بزرگی چون آیت ا... حاج میرزا حسن شیرازی، آیت ا... خراسانی، آیت ا... یزدی، شیخ فتح الله شریعت اصفهانی، میرزا محمّد حسن شیرازی، میرزا محمّد تقی شیرازی و سیّد محمد فشارکی، به دست آوردن مقام اجتهاد و مرجعیت و تأیید این دو مسأله از سوی مراجع بزرگ شیعه، انتخاب او به عنوان علمای طراز اوّل شیعه و ... نشان از مقام بلند شهید مدرّس در علم و دانش دارد. ملک الشعرای بهار در رابطه با مقام علمی او نوشته است:«مدرّس، مجتهد مسلّم بود، فقیه و اصولی بزرگ بود (29).»، او در دوران زندگی خود موفّق به تألیف آثار قلمی ارزشمندی شد که می توان به موارد زیر اشاره کرد. البتّه بسیاری از آثارش در حمله ی وحشیانه ی مأموران حکومتی به منزلش از بین رفته و یا به غارت برده شده است. وی کسی است که برای نخستین بار تدریس نهج البلاغه را جزء برنامه های درسی و رسمی حوزه های علمیه قرار داد و طلّاب را موظّف نمود تا آن را با دقّت مطالعه کنند:
1. شرح روان بر نهج البلاغه؛
2. زندگی نامه (30)؛
3. استصحاب (31)؛
4. اصول تشکیلات عدلیه؛
5. کتاب حجیه الظن (32)؛
6. رساله ای در شرط متأخّر (33)؛
7. تعلیقه بر کفایة الاصول آخوند خراسانی؛
8. رسائل الفقهیه؛
9. رساله ای در تربیت (34)؛
10. شرح رسائل شیخ مرتضی انصاری؛
11. رساله ای در عقود و ایقاعات؛
12. رساله ای در لزوم و عدم لزوم قبض در موقوفه؛
13. حاشیه بر کتاب النکاح شیخ محمد رضا نجفی مسجد شاهی؛
14. دوره ی تقریرات اصول میرزای شیرازی؛
15. رساله ای در شرط امام و مأموم؛
16. کتاب احوال الظن فی اصول الّدین.
چهره ی علمی شهید مدرّس، احمدشاه را برآن داشت تا برای سامان دهی وضع مدرسه ی سپهسالار تهران، او را به تولیت آن منصوب کند. مدرّس با تدوین نظام نامه ای برای اداره ی مدرسه، جذب اساتید مجّرب و تدوین برنامه ی درسی، تعیین منابع مطالعاتی و پژوهشی، سطح علمی طلّاب و دانش پژوهان مدرسه را افزایش داد. خودش هم در کار تدریس استاد زبردستی بود و شاگردان زیادی از محضر وی بهره برده اند. او گفته است: « کار اصلی من تدریس است و سیاست کار دوم من است (35).»
از میان شاگردان شهید مدرّس می توان افراد زیر را نام برد (36):
1. میرزا علی آقا شیرازی؛
2. مهدی الهی قمشه ای؛
3. ابن یوسف شیرازی؛
4. بدیع الزّمان فروزان فر؛
5. میرزا ابوالحسن شعرانی؛
6. سیّد کمال الدّین نوربخش دهکردی؛
7. سیّد علی اصغر سدهی؛
8. سیّد ابوالحسن سدهی؛
9. شیخ محمّد حسین برهان؛
10. جلال الدّین همایی؛
11. صدر کوپایی؛
12. سید مرتضی پسندیده.
شهید مدرّس در راه کسب علم و دانش از هیچ کوششی دریغ نکرد. فقر مانع تحصیل او نبود و از کارکردن در بدترین شرایط و با هدف تأمین مخارج تحصیل و زندگی اش هیچ ابایی نداشت. این ویژگی سبب شد تا برای نیل به مراحل بالای علمی، روح آرامی نداشته باشد. از محّل تولّد به شهرضا، از آن جا به اصفهان و بالاخره به نجف رفت تا بیاموزد و اندوخته های علمی اش را به دیگران انتقال دهد. معروف است که «وقتی در عراق مشغول تحصیل علوم دینی بود، روزی در حجره اش نشسته و غرق در مطالعه بود. در همان حجره فرد دیگری نیز به درس خواندن مشغول بود. ناگهان در بیرون حجره سر و صدایی راه افتاد و لحظه ای بعد تیراندازی شروع شد. یکی از تیرها بر حسب اتفّاق وارد حجره ی محلّ اقامت مدرّس شد و با عبور از بالای سر او در دیوار مقابل فرو رفت و با بیرون ریختن مقداری گرد و غبار، سوراخی در آن باز کرد. فردی که با مدرّس هم حجره بود سراسیمه و وحشت زده از حجره بیرون دوید و صحنه را ترک کرد. طلبه هایی که در حجره هایی دیگر بودند، نیز از این حادثه نگران شده بودند، اما برای مدرّس گویی هیچ اتفّاقی نیفتاده است، همچنان در جای خود نشسته و کتابش را می خواند (37).»
11. کار و تلاش
از نحوه ی فعالیت شهید مدرّس در فراگیری دانش و نشر آن بین دیگران مطالبی مطرح گردید. کوشش مدرّس فقط محدود به مسایل علمی نبود، بلکه او در تربیت فرزندانش، رسیدگی به وضع محرومان، دستگیری از بینوایان، حضور و مشارکت در کارهای خیرخواهانه، جدّی و پرتلاش بود. برای تأمین مخارج زندگی خود و خانواده اش، رفع مشکلات مردم، سازندگی و آبادانی کشور از هر فرصت مناسبی برای کارکردن استفاده می کرد. معروف است که وقتی به نجف اشرف سفر نمود، روزهای پنج شنبه و جمعه کارگری می کرد و با دست مزدی که می گرفت، امور زندگی اش را می گذراند. پس از مراجعت از نجف و انتخاب او به عنوان یکی از علمای طراز اوّل، علی رغم مقام علمی و مذهبی بالایی که داشت، دست از کار و کارگری برنداشت و حاضر نشد برای گذران امور زندگی اش از کسی تقاضای کمک کند. وی قبل از فرا رسیدن زمان تدریس در مدرسه ی جدّه، از ابتدای صبح در خانه های مردم کار می کرد و با کشیدن آب حوض منازل، با متانت و عزّت نفس، صعه ی صدر، بزرگ منشی و با افتخار از دست رنج زحمات خویش بهره می گرفت و از این نوع زندگی رضایت کامل داشت.شهید مدرّس برای کار اهمیّت زیادی قایل بود و مال و ثروت از نظر او ارزشی نداشت. در اسفه این تعبیر وجود داشت که او با توجه به موقعیتی که دارد، دخترش را به یک جوان بلند مرتبه و ثروتمند خواهد داد، در صورتی که وقتی از نجف به ایران آمد، در اسفه روی منبر اعلام کرد:
« من دختری دارم که اکنون وقت شوهر کردن اوست. هر کس خواستار دختر من است، بلند شود و پیشنهاد بدهد. مرتضی نامی بلند می شود و می گوید: من هم زن ندارم آقا و خواستگار دختر شما هستم. آقا قبول می کند و دخترش را به او می دهد. دیگران اعتراض می کنند که آقا، مرتضی کارگر ساده و آدم مفلوکی بیش تر نیست، چرا دخترتان را به او می دهید؟ می گوید: برای من فرق نمی کند. او مرد جوانی است و می تواند کار کند و زندگی خود و زنش را بچرخاند (38).»
وی کار را جوهره ی هر انسانی می دانست و از انجام هر کاری که انسان را در برابر دیگران بی نیاز می کرد، استقبال می نمود. یکی از نزدیکان شهید مدرس (39) ماجرای آب کشیدن او را که به آن اشاره شد، از قول یک نفر از همکلاسی های (40) سیّد مطرح کرده که جالب و خواندنی است:
«وقتی ما با سیّد حسن مدرّس در مدرسه ی جدّه ی کوچک درس می خواندیم، چند وقتی حقوق طلبگی ما نرسید و همگی بی پول شدیم. یک روز دیدم آقای مدرّس یک پول داد به یک طلبه و گفت: برو نان بگیر.
طلبه ی دیگری رسید، یک پول هم به او داد و گفت: برو نان بگیر. آن وقت ها قیمت یک قرص نان، یک پول بود. من گفتم:
شما و ما حقوقمان یکی است همه از یک جا پول می گیریم. حالا چه طور شده که ما پول نداریم و شما دارید؟
مدرس خندید و گفت:
مگر مرد هم بی پول می شود. پرسیدم: آخر از کجا و چه طوری؟
گفت: شب بیا حجره ی من بمان تا نشانت بدهم.
شب رفتم و حجره ی ایشان ماندم. صبح و هنگام طلوع فجر بیدارم کرد. پا شدیم و نماز خواندیم. آن گاه درِ گنجه ای را باز کرد و یک سطل و طنابی بیرون کشید و یک کلاه نمدی گذاشت سرش و گفت برویم. آن موقع در اصفهان مرسوم بود که صبح زود آب حوض ها را خالی می کردند و با پا آب می کشیدند و دوباره حوض ها را پر می کردند. ما راه افتادیم توی کوچه ها و داد زدیم:
آب کش، آب کش. یک خانه ای صدایمان کردند. من حوض را خالی و پاک کردم و مدرّس آب کشید و پر کرد. دو تا حوض خالی و پر کردیم و نفری سه پول گیرمان آمد. آن وقت مدرّس رو به من کرد و گفت: دیدی؟ این هم پول. هم می تونی خودت نان بخری و هم به دو طلبه ی دیگر کمک کنی (41).»
12. توجه به کارهای عام المنفعه
شهید مدرّس در کارها و برنامه هایی که به نفع عموم مردم بود، نقش مؤثری داشت. او این ویژگی را از نیاکان خود به ارث برده بود و می کوشید تا برای رفاه حال و آسایش مردم و به ویژه محرومان، خدماتی ارایه دهد. بین این دسته از فعالیت هامی توان به اختصاص خانه ی موروثی خودش به حمّام عمومی برای اهالی روستا، ترمیم آسیاب ده، معروف به آسیاب شاه، ساخت قنات، ساختن پل بر روی نهر آب و بناهای مسکونی در اطراف روستا که به قلعه ی خیرآباد معروف است، کاروان سرا و... اشاره کرد.
او نیاز مردم به بیمارستان، آب انبار، حمّام و ... را ضرورت های اساسی آنان می دانست و به هر شکلی که امکان داشت برای ایجاد این امکانات تلاش می کرد. ساختن بیمارستان فیروزآبادی در شهر ری از کارهای ارزشمندی است که فکر شکل گیری و تأسیس آن با ابتکار و همّت شهید مدرّس صورت گرفته است. او یک بار «آقای فیروز آبادی و عدّه ای دیگر از رجال سیاسی را به منزل خود دعوت نمود و خطاب به وی گفت:
شما به این حقوقی که از مجلس می گیری، نیازی نداری. پول آن را جمع کرده و به وسیله ی آن بیمارستانی درست کنید تا هم نام نیکی از شما باقی بماند و هم مردم از آن بهره مند گردند و در حقّتان دعای خیر کنند. مدعوین پیشنهاد مدرّس را قبول کردند و فیروز آبادی مأمور این کار شد. باغی را در شهر ری از قرار متری یک قِران خرید و عدّه ای خیرّ نیز به جمع مزبور پیوستند. بخش اوّل بیمارستان که احداث و آماده گردید، مدّرس گفت باید به نام فیروز آبادی نام گذاری شود، چون زحمات ساختمان آن به عهده ی وی بود. فیروز آبادی تا پایان عمر در این بیمارستان به خدمت مشغول بود (42).»
13. وارستگی و آزادگی
مدرّس در زمان نمایندگان مجلس شورای ملّی، چه قبل از آن و چه هنگام تدریس مغرور نشد و تکبّری نداشت. به پست و مقام بی اعتنایی می کرد. افراد مسئول هم برایش ایجاد تکلیف نمی کردند و او در برابر آن ها نیازی به تواضع و کُرنش نداشت. رفتار، منش و کردارش همه را مجذوب خود کرده بود. «با این که بد بودند ولی مجلس کانّه احساس نقص می کرد وقتی مدرّس نبود. وقتی مدرّس می آمد، مثل این که یک چیز تازه ای واقع شده. این برای چه بود؟ برای این که آدمی بود که نه به مقام اعتنا می کرد و نه به دارایی و...(43)»14. پرهیز از ظاهر سازی و عوام فریبی
مشکل عمده ای که در بعضی از حکومت ها، شخصیّت ها و دولت مردان ایران قبل از انقلاب شکوهمند اسلامی ایران وجود داشته است، ظاهرسازی آن ها در برابر مردم و فریب آنان بوده است. حفظ ظاهر، وعده های بی نتیجه و بدون عمل و غیر قابل تحقّق و تأمین، مشکلات اساسی و مهمی بوده که مردم روزگار از آن ناراضی بوده اند و گاهی انتقاد آنان باعث ایجاد بحران های جریان ساز و آشوب و تشنّج در جامعه شده است.شهید مدرّس که به شدّت از ظاهرسازی و فریب مردم از سوی سردمداران حکومت قاجار و پس از آن، حکومت رضاخان نگران بود، بیش تر به حقایق توجّه می کرد. «حقایق در افکارش بیش تر متمرکز بود تا ظاهرسازی و مردم فریبی و یکی از اسرار موففقیّت های او در خطابه نیز همین معنا بود (44).»
او پس از افتتاح کارخانه ی وطن و به کار افتادن ماشین های آن، از قسمت های مختلف کارخانه بازدید کرد. «شوتمان»، مهندس آلمانی توضیحاتی ارایه داد و در پایان از مدرّس خواست تا اجازه دهد، مجسّمه اش را طرّاحی و نصب کنند. شهید مدرّس گفت:
حضرت آقا، مجسّمه ی من خوب است در قلوب مردم باشد و اصولاً پیشوایان مذهبی ما هرگونه تظاهر را منع فرموده اند (45).»
15. ظلم ستیزی
دلیل اصلی مخالفت رضاخان سردار سپه با شهید مدرّس، ترس او از مقاومت ها، افشاگری ها، شجاعت، شهامت، بی پروایی و صراحت لهجه ی مدرّس بود. ظلم ستیزی، ویژگی بارزی بود که شخصیت های مبارز تاریخ اسلام و ایران در دوره های گوناگون به دلیل توجه به حقایق دینی و ملّی مورد آزار و اذیّت سردمداران حکومت های جبّار قرار گرفتند و در بسیاری از مواقع در این راه از جان خویش گذشتند. مدرّس کسی بود که با اختناق و استبداد مبارزه کرد، جلو ظلم رضاخان ایستاد و ایستادگی و مقاومتش به نتیجه رسید. شهید مدرّس در این رابطه گفته است:«پدرم همیشه می گفت کسی که به افراط در خورد و خوراک عادت نکرده باشد و تنور شکم را دم به دم نتافته باشد، در برابر زور تسلیم نمی شود و در برابر زر و مال دنیا، اسیر و وسوسه نمی گردد. او اجداد طاهر ما را سرمشق عبرت قرار می داد و می گفت که حلم و بردباری را از جدّ بزرگوارمان، رسول الله (ص) بیاموزیم، شهامت و قناعت را از جدّ طاهرمان، علی ابن ابیطالب (ع) و تسلیم ناپذیری در برابر زور و ستم را از جدّ شهیدمان سید الشهداء (ع) (46).»
2. برنامه ریزی برای مبارزه با ظل السّلطان (47)، حاکم ستمگر اصفهان؛
3. تشکیل انجمن ولایتی برای مبارزه با استبداد محمّد علی شاه و حاکم اصفهان (48) با همکاری جمعی از یاران و دوستان خود؛
4. مبارزه با صمصام السّلطنه، فرمانده ی سواران بختیاری و انتقاد شدید از اقدامات او، از جمله شلاق زدن ناحق به جمعی از مردم؛
5. جلوگیری از برنامه ریزی حساب شده ی مستشار آمریکایی برای در دست گرفتن کامل امور مالی ایران و اقدام برای حذف اختیارات وی (49)؛
6. مخالفت با انعقاد قرار داد استعماری و استثماری اوت سال (50) 1919 بین سرپرستی کاکس، وزیر مختار انگلیس و وثوق الدّوله، نخست وزیر ایران؛
7. مخالفت با توطئه ی ایجاد جمهوری توسّط رضاخان؛
8. تأیید خدمات ظلم ستیزانه ی میرزا کوچک خان جنگلی در مقابل رضاشاه؛
9. انتقاد شدید نسبت به رضاخان در زمان فرماندهی کلی قوا و مخالفت با برنامه های او؛
10. حمله به سیاست های انگلیسی ها در خصوص اقدامات آن ها در عراق و...؛
11. انتقاد شدید نسبت به اقدامات و موضع گیری های روس ها؛
12. بها ندادن به نمایندگان فرمایشی مجلس شورای ملّی و انتقاد شدید از سکوت آنان در مقابل ظلم حکومت به مردم فقیر؛
13. نشان دادن صراحت لهجه در برابر سکوت احمد شاه قاجار و بی توجّهی های او نسبت به ستم دولت های بیگانه به مردم مستضعف؛
14. موضع گیری در خصوص قیام وهابی ها و ایجاد حوادث مدینه؛
15. موضع گیری در رابطه با قتل ماژور ایمبری (51)؛
16. نکوهش قتل میرزاده ی عشقی (52) و...
16. طبع شعر
آن چه مسلّم است در میان همه ی علومی که شهید مدرّس آن ها را فرا گرفته بود، شعر هم جایگاهی داشت و اگر چه او در سرودن شعر جدّیتی نداشت، ولی بر اساس اسناد تاریخی، ذوق و قریحه ی آن را داشت. به اشعار شاعران بزرگی مثل حافظ، سعدی و مولوی علاقه مند بود و بسیاری از شعرهای آن ها را از حفظ می خواند و در سخنان خود از اشعار بهره می گرفت.17. سخاوت
ویژگی بارزی که شهید مدرّس را در نگاه همه ی مردم، محبوب کرده بود، سخاوت او بود. مدرّس از مال دنیا بهره ای نداشت و اگر مختصر امکاناتی نیز در زندگی او دیده می شد، در صورت نیاز دیگران، آن ها را می بخشید. این ویژگی فقط به امکانات و مسایل ویژه مربوط نمی شد، بلکه در بسیاری از مواقع او غذا یا لباس خودش را نیز به محرومان می داد، از این کار شادمان می شد و اگر نمی توانست نیاز مستمندان را برطرف کند، ناراحتی و نگرانی سراسر وجودش را فرا می گرفت. پدر مدرّس هم روزگارش را در فقر و سختی گذراند. فقری که هیچ گاه مانع انجام رسالتش در گسترش فرهنگ اسلام و ارزشهای الهی و معنوی بین مردم نشد و روز به روز بر صفا و معنویت او افزوده شد.«یک روز فقیری به لباس های او چسبید و رها نمی کرد. مدرّس شبکلاه از سر برگرفت و به او داد. شبکلاه، قلم کاری شده و کهنه بود. فقیر آن را از این رو به آن رو کرد و به نظرش چیز بی ارزشی آمد. در این حال یکی از بازاریان که حامی مدرّس بود، چون بازی که خود را بر شکار افکند، از جا پرید و شبکلاه را از دست فقیر برکشید و بوسید و به جای آن اسکناسی صد تومانی به دستش داد. آن فقیر تازه فهمیده بود چه کالای گران بهایی را به دست آورده است، فریاد برآورد که نمی دهم، نمی دهم. تا آن که او را راضی کردند و رفت (53).»
18. دقّت و نظم
اگر یکی از دلایلی که باعث موفقیت شهید مدرّس و شهرت و آوازه اش در تاریخ معاصر ایران شده را دقت و نظم او در زندگی و کار بدانیم، سخن درستی است. حضور بموقع در جلسات مجلس شورای ملی و سایر تعهّداتی که داشت، حضور در کلاس درس و تدریس، نماز اول وقت، رسیدگی به امور شخصی، پرداختن به زندگی خانوادگی و... مسایلی بود که شهید مدرّس با دقت کافی و نظم دقیق هر کدام را در زمان و جایگاه خود پیگیری می کرد، به نحوی که «اگر کسی به مدّت یک سال در انجام کارهای وی دقیق می شد، می دید در طول این مدت شاید دقیقه ای هم برنامه های سیّد عوض نمی شد. در بازگشت از نجف وقتی حوزه ی درس خودش را در مدرسه ی جدّه ی کوچک دایر نمود، این نظم را به خوبی اجرا کرد. اول صبح، ساعت هفت درس فقه را تدریس می نمود، رأس ساعت نُه صبح به مدت نیم ساعت به حجره ی خود می رفت، از ساعت نُه و نیم تا یازده درس اصول را شروع می کرد، ساعت یازده تا دوازده به مراجعین اختصاص داشت. معتقد بود که اول ظهر نماز را به جماعت بر پای دارد و سعی می کرد خود امام جماعت نباشد و به فرد دیگری اقتدا کند. آن گاه خانه می رفت و ساعت سه بعد از ظهر به مدرسه می آمد. صبح پنج شنبه ها هم یک درس اخلاق و نهج البلاغه می گفت. بعدازظهر پنج شنبه و روز جمعه، به امور شخصی می پرداخت (54).»دقت او در مصرف اموال بیت المال و جلوگیری از حیف و میل آن مسأله ی دیگری است که نه تنها به شدّت در زندگی و کارش به آن توجّه می کرد، بلکه همه را در جهت دقت در این موضوع، توصیه می نمود. این ویژگی و نوع عملکرد در مدرسه ی سپهسالار نیز کاملاً حاکم بود و شهید مدرّس همه کارها، برنامه ها و فعّالیّت های مدرسه و طلّاب را بررسی می کرد.
19. اخلاق و ایمان
دیدگاه ها، عملکرد، رفتار و گفتار شهید مدرّس ناشی از ایمان و خلوص نیت او بود و همه ویژگی هایی که تاکنون درباره ی وی مطرح شد و یا خواهد آمد، اساس آن ها در ایمان او به خدا و جهان آخرت نهفته است. مدرّس در طول زندگی اش فردی «سحرخیز، اهل تهجّد و نماز شب بود. اول وقت نمازش را می خواند. پس از نماز صبح یک جزء قرآن را با آهنگ دل نشین تلاوت می کرد. نفس گرم، ملایم و لحنی دلپذیر داشت. مقیّد بود که ظهرها در محّل مجلس شورا، اقامه ی نماز جماعت شود (55).»پای بندی شهید مدرّس به احکام نورانی اسلام و اعتقاد عمیق قلبی به خداوند متعال، ابعاد روحی او را وسیع کرده بود و در چنین شرایطی جز خدا، کسی را نمی دید. بنابراین به دنیا و تعلّقات آن وابستگی نداشت.
20. اراده ی خلل ناپذیر
شهید مدرّس در گفتار، رفتار و اقداماتی که به مبانی، اصول دینی و مصالح عمومی جامعه مربوط می شد، اراده ای قوی داشت و اگر احساس می کرد که کاری به نفع مردم و جامعه است و یا کسی نیّت خیرخواهانه دارد، دست از حمایت او بر نمی داشت. همچنین در مقابل نیّت های پلید و عوام فریبی ها و ظاهرسازی های افراد، خشمگین می شد و در هیچ شرایطی قادر به تطبیق روحیّه ی خود با این گونه افراد نبود. اراده ی شهید مدرّس در برابر رضاخان، اراده ی خلل ناپذیر بود. مدرّس بارها تلاش نمود تا با نصیحت ها و راهنمایی های خود، حسّ وطن دوستی، بیگانه ستیزی، ایمان و خدمت به مردم را در وجود رضاخان زنده کند، اما این افسر قزاق تغییری در جهت گیری های خود به وجود نیاورد و اگر گاهی اقدام مثبتی از سوی او انجام می شد، فریب و نیرنگ پشت سر آن قرار داشت. این ویژگی را می توان در یکی از برخوردهای مدرّس با رضاخان دریافت:«در میدان سپه تهران، مدرّس و «شیخ الاسلام ملایری» به قصد رفتن به سعد آباد و دیدار با رضاشاه پهلوی درشکه ای را صدا کردند. قرار بود شب را در جعفرآباد و منزل یکی از دوستان بخوابند و صبح زود به سعدآباد بروند.
مدرس، درشکه چی، تا جعفرآباد چند می بری؟
درشکه چی: سه تومان.
مدرّس: سه تومان! هرگز من سه تومان نمی دهم. سردار سپه سه تومان نمی ارزد!
فردا صبح نیم ساعت زودتر از وقت مقرّر، آن دو حجه الاسلام در سعدآباد دست ها را از عبا بیرون آورده منتظر ورود اعلی حضرت بودند مدرّس عملاً زودتر رفته بود که پَهلَوی بر او وارد شود. معتقد بود که به این ترتیب از شدّت خضوع و خشوع شرف یابی به حضور رضاخان که علی رغم میل او علی حضرت شده بود، کاسته شود.
پس از نیم ساعت شاه با قدم های متین و موقر عادی خود وارد شد و با مهربانی و کمال سادگی دست خود را روی شانه ی مدرّس گذاشت و او را به جای خود نشانید و به او گفت مثل سابق راحت و بی تکّلف و آزاد باشد.
مدرّس در مقابل این مهربانی قدری متواضع شد و گفت:
من نزد شاه مملکت آمده ام و باید با ادب باشم ولی دلم می خواهد حقیقتاً شاه مملکت باشید، در دل ملّت باشید نه تنها در چشم ملّت. من کاری ندارم به این که با چه مقدماتی کار به این جا رسیده، از گذشته حرفی ندارم، ولی فعلاً که شاه هستید دلم می خواهد حافظ قانون باشید. رضا شاه لابد قصدش از این دیدار این بود که اولاً جاه و جلال خود را به حریف یکدنده و رشید خود نشان بدهد و ثانیاً بزرگی های اخلاقی خود را به خودش و به مدرّس بفهماند. ثالثاً، می خواست بفهمد آیا واقعاً مدرّس به شکست قطعی خود معترف شده و مثل تمام گردن کشان ایران کاملاً مطیع و آرام گردیده است یا این که هنوز پیشوای ناراحتان است و ممکن است باز روزی خطرناک شود؟
طرز صحبت مدرّس به خوبی به رضا شاه فهماند که این سیّد همان است که بود و کشتن عشقی و سر بریدن حاجی واعظ (56) و دیکتاتور شدن خودش هم ابداً تغییری در روحیه و تصمیم راسخ او نداده و هر وقت دستش برسد، زحمتی برای او ایجاد خواهد نمود. واقعاً هم تغییری در روحیه و تصمیم راسخ مدرّس حاصل نشده بود و اگر در مجلس نمی توانست حرفی بزند، در مدرسه ی سپهسالار، در جلسات درس از افشاگری و روشن گری غفلت نمی کرد و پته های رضاخان و دستیارانش را بی محابا روی آب می ریخت و جاسوسان شهربانی که به کسوت طلبگی در این مجالس حضور می یافتند، هر روز گزارش تازه ای از انتقادات مدرّس به سرتیپ درگاهی می دادند تا آن جا تصمیم گرفته شد این زبان تند و تیز و حق گو بریده و آن صدای پر طنین پیامبرانه برای ابد خاموش شود (57).»
پی نوشت ها :
1. البته ذکر این نکته ضرورت دارد که مدرّس وقتی در نجف اشرف حضور داشت در سخنانش از کلمات و جملات عربی سنگین هم استفاده می کرد و حتّی پس از ورود به ایران هم تا مدتی این ویژگی در کلام او وجود داشت و کم کم گفتار و نوشتارش به فارسی ساده و روان تبدیل شد.
2. مدرس، ج1، علی مدرسی، ص 172.
3. پرده در و پلید و تهمت زن.
4. شرح حال رجال نامی ایران، مهدی بامداد، ص 407.
5. شهید مدرس، ماه مجلس، غلامرضا گلی زواره.
6. تاریخ بیست ساله ایران، ج4، حسین مکّی، ص 296.
7. شهید مدرّس، ج1، علی مدرّسی، صص 181و 182.
8. داستان های مدرّس، غلامرضا گلی زواره، صص 50 و 51.
9. تاریخ بیست ساله ایران، ج4، حسین مکّی، ص 302.
10. مدرّس، ج1، علی مدرّسی، ص 179.
11. منطقه ای در اطراف اصفهان.
12. مدرّس، مجاهد شکست ناپذیر، عبدالعلی باقی، ص 77.
13. تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، ج3، عبدالله مستوفی، ص 463.
14. زندگی سیاسی شهید مدرّس، دکتر صدر الدّین طاهری، ص 134.
15. شهید مدرس، ماه مجلس، غلامرضا گلی زواره، ص 28.
16. دهی است در اطراف اصفهان و در مسیر آن شهر به شهرضا و در چهار فرسنگی آن.
17. تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، ج3، عبدالله مستوفی، ص 464.
18. همان، ص 465.
19. خاطرات سیاسی رجال ایران، علی جانزاده، ص 407.
20. مدرّس و سیاست گذاری عمومی، دکتر حمید رضا ملک محمدی، ص 125، به نقل از ملک الشعرای بهار.
21. خاطرات سیاسی رجال ایران، علی جانزاده، ص 407.
22. منظور رد کردن اعتبار نامه های آن ها می باشد.
23. مدرّس در پنج دوره تقنینیه، ج1، علی مدرّسی، ص 431.
24. مدرّس و سیاست گذاری عمومی، دکتر حمیدرضا ملک محمدی، ص 144.
25. همان.
26. شرح حال رجال نامی ایران، مهدی بامداد، ص 407.
27. مدرّس در پنج دوره تقنینیه، ج1، علی مدرّسی، ص 390.
28. مدرس، ماه مجلس، غلامرضا گلی زواره، ص 20.
29. شرح حال رجال نامی ایران، مهدی بامداد، ص 407.
30. زندگی نامه خودش.
31. در علم اصول.
32. در علم اصول.
33. در علم اصول.
34. در علم اصول فقه.
35. مدرس، ماه مجلس، غلامرضا گلی زواره، ص 50.
36. مدرّس و سیاست گذاری عمومی، دکتر حمید رضا ملک محمدی، ص 120.
37. داستان های مدرّس، غلامرضا گلی زواره، ص 50.
38. مدرّس، سی سال شهادت، نادعلی همدانی، ص 18.
39. حاج محمد باقر کاظمی.
40. سیّد عبدالکریم.
41. همان، ص 19 و 20.
42. داستان های مدرس، غلامرضا گلی زواره، ص 76.
43. زندگی شهید مدرّس، دکتر صدر الدّین طاهری، ص 289، به نقل از امام خمینی (ره).
44. مدرّس و سیاست گذاری عمومی، دکتر حمید رضا ملک محمدی، ص 127، به نقل از ملک الشعرای بهار.
45. مدرّس شهید نابغه ملّی، علی مدرّسی، ص 261.
46. شهید مدرّس، ماه مجلس، غلامرضا گلی زواره، ص 28.
47. پسر ناصرالّدین شاه قاجار.
48. اقبال الدّوله کاشانی که پس از ظل السّلطان حاکم اصفهان شد.
49. سال 1329 ه ق.
50. سال 1337 ه ق.
51. کنسول آمریکا در ایران.
52. عشقی شاعر عهد مشروطیت بود. او ابتدا مخالف سیاست های مدرّس بود ولی بعدها با مذاکرات ملک الشعرای بهار و ... موافق اقدامات او شد.
53. داستان های مدرّس، غلامرضا گلی زواره، صص 70 و 71.
54. همان، صص 76 و 77.
55. شهید مدرّس، ماه مجلس، غلامرضا گلی زواره، ص 80.
56. این شخص را که یک روحانی بود، مزدوران شهربانی رضاخان به جای ملک الشعرای بهار گرفتند و جلو مجلس شورای ملی سر بریدند.
57. مدرس، سی سال شهادت، نادعلی همدانی، صص 157 تا 159.