مترجم: سید اسد الله مبشری
باری همین معرفت عرفانی است که ادامه ی «نبوت باطنیه» را، که اگر ارض مسکون عالم بشری از آن محروم گردد نابود خواهد شد، تا روز رستاخیز بیان می کند. چه، فقط تاریخ مقدس، سر فلسفه ی نبوی را که جلوه ی روح القدس است نه گفتار و منطق روح، محفوظ می دارد.
6. بنابراین، بخوبی معلوم گردید اختلاف بین «علوم رسمی» که در اثر مجاهده و کوشش و بوسیله ی تعلیم بشری از خارج کسب می شود، و آن را «علوم کسبیه ی رسمیه» می گویند، با «علوم ارثی حقیقی» که از طریق توارث روحانی، به تدریج یا به یکباره از طریق تعلیم الهی حاصل می گردد چه سیری داشته است و چه نیرویی دارد. حیدر آملی از زمره ی کسانی است که در این مطلب بسی به درازا سخن گفته و نشان داده است که چرا علوم ارثی حقیقی، بدون وابستگی به علوم «کسبی رسمی» ثمربخش می شود اما هرگز علوم دسته ی دوم بدون علوم دسته ی اول ثمر نمی بخشد. فلاسفه که مورد نظرند چنین نیستند زیرا حیدر آملی خلاصه ای مؤثر از اظهارات و شواهد چندین تن مانند کمال کاشانی، صدر ترکه ی اصفهانی، دو بحرانی [30]، افضل کاشانی، نصیر طوسی، غزالی، تا براهین و شواهد ابن سینا را راجع بوضع فلسفی دراسلام، جمع آوری کرده است.
در حقیقت، ابن سینا تأیید می کند که ما از اشیاء فقط خواص و عوارض و لوازم آن را می شناسیم ولی هرگز از حقیقت آن اطلاعی نداریم، و نیز وقتی می گوییم موجود نخستین یا مبدأ اولی وجودی است واجب، این نیز خصوصیتی ملازم ذات است اما حقیقت و ذات او نیست. بالجمله، همه ی فیلسوفان یاد شده، در این مورد موافقند که منطق نظری، به خویشتن شناسی یعنی به معرفت و حقیقت نفس راهنما نیست. انتقاد شیعه از فلسفه، قبل از هر چیز، انتقادی سازنده است. مسلماً حیدر آملی، در مقابل بزرگان علم کلام اسلام مخالفی بس سرسخت است. اشعریان متدین نیز مانند معتزلیان عقل گرا، طرفداران مکتب اصالت عقل که نظریه ها و ضد نظریه هاشان تضاد و اختلاف داشت از تعارض مخصوص خود و گرایش عملی به مذهب لاادری رها نشدند اما کسانی بخصوص مورد نظرند که وقتی حیدر آملی راجع به عدم توانایی «علوم رسمی» سخن می گوید آنان مخاطب اویند، آنانند که اعم از شیعه یا سنی، تفکر را در اسلام به مسائل قضایی و به علم فقه منحصر می دانند بخصوص اگر از شیعیان باشند، چه، در این صورت آنان مسؤول این امرند. فقط کسانی که «الهیون» یعنی حکیمان الهی، یا حکیمان فیلسوف نامیده می شوند در ارثیه ی این علم و معرفت که کیفیات آن بعنوان وحی و الهام و کشف بیان شده است سهیم بوده اند یا سهیم خواهند بود. مابه الاختلاف این علم، یعنی ارث روحانی با علم مکتسب خارجی، آن است که موضوع این علم، معرفت نفس یعنی شناختن خویشتن است، بعلاوه این «سهم الارث» به نسبت تکامل روحانی افزوده می شود اما هرگز به صرف اکتساب معرفت فنی افزون نمی گردد. با پایان یافتن «نبوت تشریعی»، معرفتی که از طریق وحی حاصل می شد پایان پذیرفت اما از طریق علم و معرفت از راه الهام و کشف همچنان مفتوح است( هر جا که این جمله را بیان می کنیم همیشه مفاد و مضمون شیعی آن منظور است.) معرفتی که بعنوان کشف مشخص می شود و منظور از آن کشف حجاب اسرار می باشد- که ممکن است بکلی معنوی باشد- نیز ممکن است دارای شکل تخیلی ( کشف صوری)، باشد. حدیثی، معنای علم معرفت نفس را به بهترین وجه بیان می کند. دیدیم حکمت الهی شیعی ( الف- 3) برخلاف سایر مکاتب، هرگونه «مشاهده ی خدا» را نفی می کند و این نظریه با پاسخ خدا به موسی منطبق است: [ لن ترانی ] هرگز مرا نخواهی دید - ( قرآن [کریم] سوره ی مبارکه ی 7- آیه ی 139) مع ذلک در حدیث رؤیت پیمبر تصدیق می کند که:
من خداوند خود را به نیکوترین وجه مشاهده کردم. (7)
در این مسأله امام هشتم [ع] ( رحلت به سال 203 هجری/818 میلادی) پاسخی گفت که مقدمه و مایه ی تأمل روحانیان و اهل معنی گردید. صورت بشری که تصویر الهی است، بهتر از آتش سینا شایسته ی آن است که مظهر الهی گردد. در حقیقت، محمد جز صورت نفس خویشتن را ندید و آن صورت زیباترین صور بود؛ چه، محققاً صورت « حقیقت جاوید محمدی»، یعنی آدم بهشتی بود و امام، حقیقت و باطن آن صورت است، هر مشاهده ی الهی، مشاهده ی صورت بشری است. اینجا، به آسانی مفهوم رمز این جمله ی قصار « هر کس خود را شناخت پروردگار خود را شناخته است» [ من عرف نفسه فقد عرف ربه] که قبلا گفتیم آشکار می گردد که منظور، شناختن امام است و نتیجه ی آن این است که « هر کس بمیرد بی آنکه امام خود را شناخته باشد با مرگ غافلان و ناآگاهان در گذشته است.» [ من مات و لم یعرف امامه فمات میتة الجاهلیه] از این رو پیمبر گفته است که:
«همچنان که در شب بدر، ماه تمام را مشاهده می کنید، می توانید پروردگار خویشتن را مشاهده نمایید.»
و امام اول در گفتگویی که خاطره ی انجیل، آشکارا از آن مفهوم می گردد گفت:
«هر که مرا دید خدای را دیده است.»
یکی از مفاوضات او با کمیل شاگردش، به این کلمات مختوم می گردد:
« در بامداد ازل نوری طالع گردید و برهیا کل توحید درخشید.» (8)
7. پس وقتی از «علوم ارثی» سخن می رود (همچنانکه وارثی ارثیه ی خود را از مورث خود اخذ می کند علوم ارثی نیز آنچنان مأخوذ می گردد.) سخن در این است که معلوم شود این سخنان پیمبر [ص] مانند این که فرمود: « دانشمندان وارثان پیمبرانند» [ العلماورئة الانبیاء] و [علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل] و [مدادالعلماء اشرف من دماء الشهداء] و.... به چه کسانی تطبیق می گردد. حیدر آملی کلیه ی علمای ظاهر را از مصداق کلمه ی عالم خارج شمرده و کلیه ی شروح و تفاسیر را که « چهار امام»، یعنی مؤسسان مذاهب اربعه ی فقهی اهل سنت، را ورثه ی انبیاء دانسته یکسره نفی کرده است (الف-4) و آنان نیز در این مورد ادعایی نکرده اند و علم آنان کاملا از قبیل « علم مکتسب از خارج» بوده است ( اعم از اینکه در آن علم قضایای منطقی به کار برند یا نه). علوم ارثی مستلزم یک «نسبت معنوی» است که نمونه ی آن سلمان فارسی بوده است چه، درباره ی او گفته شده است:
« انت منا اهل البیت» ( تو، از مایی که خاندان نبوتیم).
مصنفان اسلامی چنین گفته اند که منظور از اهل بیت در این مورد، خانواده ی ظاهری که مشتمل بر زوجین و فرزندان باشد نیست بلکه غرض «خاندان علم و عرفان و حکمت» ( بیت العلم و المعرفة و الحکمة) می باشد. خاندان نبوت خاندانی است که از آغاز با دوازده امام تأسیس شد؛ آنان مجموعاً ( حتی قبل از مصور شدن شان در قالب مادی) اساس رابطه و اتحاد جمعند. چه، بطوری که قبلا توضیح دادیم، برخلاف عقیده ی کسانی که به تشیع اثناعشری خرده می گیرند که چرا امامت را بر مبنای سلاله ی جسمانی قرار داده است، چنانکه می بینیم هرگز قرابت جسمانی برای امامت امام کافی نیست.
از سخنان مکرر امام ششم [ع] این است که:
«ولایت من نسبت به امیرمؤمنان، (امام اول) گرامی تر از ولایت من از اوست.»
همانطور که دیدیم، ملاء اعلای دوازده ها (اثنی عشرها) بر ظهور مادی آنان سابق بوده است، همخونی یا قرابت جسمانی شان علامت ولایت آنان است نه اساس و مبنای آن.
به این دلیل است که فقط آنان نقل دهنده ی معرفت و علمی می باشند که «ارثیه ی نبوی» است و بوسیله ی همین انتقال معرفت است که این «نبوت باطنی» یعنی ولایت، تا قیام قیامت ادامه خواهد داشت و این نکته را قبلا توضیح داده ایم. اگر نخستین سخن حکیمانه را که فوقاً گفتیم تجزیه و تحلیل کنیم معلوم می شود که حیدر آملی ما را از دام ترکیب کلام عرب بر حذر داشته است. او، کلمه ی «علماء» را «ورثه ی انبیاء» ترجمه کرده است و گفته است که فقط علماء ورثه ی پیمبرانند. و برعکس: آنان که ورثه ی انبیاء نباشند، از علماء نیستند. کیفیت وارث بودن مستلزم آن است که آنچه بعنوان ارث بدست آمده، از خارج کسب نگردیده باشد، بلکه امانتی باشد که به وارث بازگشته باشد، حقی که به حقدار رسیده باشد. لاجرم، تملک این امانت مستلزم اجتهاد و کوشش، و مقتضی ممارست معنوی است، اما در این باب نباید اشتباه کرد. بیان مطلب اینکه، امانت مزبور مانند گنجینه ای است مدفون در خاک، که پدری برای وارث خود بر جای گذاشته باشد، کوشش و جهد، مانع را برطرف می کند اما سر گنج فراهم نمی آورد. مؤلف چنین نتیجه می گیرد که: «آدم حقیقی (9) گنجینه های حکمت الهی را در پشت سرخود در زیر خاک قلوب آنان نهاده است. و نکته ی مزبور، معنی آیه ی 70 از سوره ی 5 قرآن است که می گوید: [ ولوانهم اقامو التوریة والانجیل و ما انزل الیهم من ربهم لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم...] اگر می توانستند در تورات و انجیل و کتبی که پروردگار بر آنان فرو فرستاده است تأمل کنند از نعمتهایی که [ از آسمان و زمین] از فوق و تحت به آنان می رسد بهره ور می گردیدند.»
در آیه ی 71 سوره ی 33، باز به این نکته بر می خوریم که اساس مذهب باطنی شیعه می باشد: [ انا عرضنا الامانه..]
بنا به مدلول آیه، امانت اسرار الهی به انسان سپرده شده است.
از این روست که تاریخ شیعه جز تاریخی مقدس نمی تواند بود.
پی نوشت ها :
1. Lemundus imaginalis.
2. Pneuma vital.
3. Schizophrenie.
4. La Vision Spir ituelle.
5. L' audition Spirituelle.
6. L' audition Sensible Interieure.
7. رایت ربی فی احسن صوره. این عبارت از طریق عامه نقل شده است و نظیر آن در خلال روایات شیعه نیز دیده می شود و از بعضی از روایات کامل الزیاره اثر جعفر بن قولویه مثلا در باب بیست و یکم مفاد این حدیث ظاهر می گردد و بهرحال همه ی علماء این رویت را عنایت پروردگار تفسیر کرده اند.
8. ... نور یشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاکل التوحید... عبارتی است از «حدیث حقیقت» در آخر کتاب شماره ی 13، همه ی حدیث را آورده ایم.
9. Le Verus Adam.
حواشی
[30] صفحه ی 83- دو بحرانی عبارتند از کمال الدین بن میثم بحرانی شارح نهج البلاغه، و شیخ یوسف بحرانی صاحب حدائق.
صفحه ی 88- متن حدیث نبوی که ترجمه ی قسمتی از آن « من از حیث خلقت، نخستین پیمبرانم...» در کتاب آورده شده است:
کافی جلد اول، روایت ششم:
... عن ابی عبدالله ان بعض قریش قال لرسول الله بای شیء سبقت الانبیاء و انت بعثت آخرهم و خاتمهم قال انی کنت اول من آمن بربی و اول من اجاب حین اخذالله میثاق النبیین ( واشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالو بلی) قلت انا اول نبی قال بلی فسبقتهم بالاقرار بالله.