نویسنده: هانری کوربن با همکاری سید حسین نصر و عثمان یحیی
مترجم: سید اسد الله مبشری
مترجم: سید اسد الله مبشری
1. در علم اشتقاق معمول، کلمه ی صوفی از کلمه ی عربی «صوف» به معنی «پشم»، مشتق گردیده است. این کلمه اشاره ای به عادت صوفیان است که با پوشیدن جامه و روپوشی از پشم سفید، «خرقه»، مشخص می گردیدند. بنابراین، کلمه از نظر اشتقاق با اصول عقیده ی روحانی که صوفیان را در اسلام مشخص می کرد هیچگونه رابطه ای ندارد و بهرحال این استعمال قدیمی است. اصطلاح «صوفی» به مجموع عارفان و روحانیونی که به تصوف عقیده دارند اطلاق می شود. کلمه ی تصوف، مصدر باب تفعل و ریشه ی آن ( صاد، واو، فاء) می باشد و معنای آن، عقیده و عمل به عقیده ی صوفیان است، و خلاصه، این کلمه را برای سخن گفتن از مکتب صوفیان بکار می برند ( مانند تشیع یعنی اقرار به عقاید شیعیان، تسنن اقرار به عقاید سنیان وغیره). بیانی دیگر که در بادی نظر بیشتر اقناع می کند این است که این کلمه را نقل صورتی از کلمه ی یونانی Sophos که به معنی خردمند و حکیم آمده است دانسته اند. بیرونی در قرن چهارم هجری ( دهم میلادی) به این معنی توجه کرده بود هرچند که مستشرقان بطور کلی این بیان را نپذیرفته اند (مراجعه شود به کلمه ی فیلسوف که از کلمه ی یونانی Philosophos اقتباس شده است).
با اینکه در کلمه ی «صوفی»، حرف (س) از کلمه ی Sophos در کلمه ی صوفی به حرف (ص) تغییر یافته اما در کلمه ی فیلسوف، همان حرف سین مراعات گردیده است. اگر هم چنین باشد باید بطور کلی به قریحه ی فوق العاده ی نحویون عرب توجه کرد که برای کلمه ای که از زبان بیگانه وارد زبان عربی شده است، اشتقاق سامی یافته اند.
2. تصوف بعنوان شاهد مذهب عرفانی در اسلام، پدیده ای است روحانی با اهمیتی بسزا. اساساً ثمره ی رسالت روحانی پیمبرانی است که از راه سلوک باطنی و توجه قلبی به مفاهیم منزلات قرآنی، برای زنده داشتن آن، کوشش شخصی بعمل آید. «معراج» که پیمبر در طی آن به اسرار الهی آگاه گردید، الگوی معرفت عملی و سلوک صوفیان شد تا به نوبه ی خود بکوشند و به آن مقام واصل گردند، تصوف، اعتراض برجسته و گواهی انکارناپذیر است به نام اسلام روحانی، بر ضد هر گرایشی که اسلام را به دینی تشریعی و تقنینی منحصر سازد. تصوف مقامی است که جزئیات فن و روش پارسایی روحانی را که مراتب و ترقیات و اصول آن سراپا شیفته ی الهیاتی به نام «عرفان» است، تکمیل می نماید. پس، از نظر حیات تصوف و از نظر اصول عقاید آن، شریعت و حقیقت در دو قطب متقابل واقعند. یا بعبارت رساتر: سه موضوع وجود دارد و آن عبارت است از شریعت ( یعنی مسلمیات ظاهری وحی و الهام)، طریقت ( یعنی راه عرفانی)، حقیقت ( یعنی حقیقت روحانی بعنوان تحقق کمال شخصی).
حاصل سخن اینکه، از یک طرف، تصوف در طول قرون از طرف دین رسمی اسلام با دشواریها مواجه گردید و از طرف دیگر، این مسأله طرح شد که آیا تقابل و دو قطبی بودن شریعت و حقیقت، که طریقت به سوی حقیقت راهبر است، حادثه و ابداعی است که مخصوص تصوف است یا تصوف برای اسلام امری اساسی نیست و اگر حذف شود مع ذلک دین اسلام بدون تصوف نیز همچنان، اسلام روحانی باقی خواهد ماند. باری اشاراتی که بعداً به اصول عقاید بعضی از شیوخ بزرگ تصوف خواهیم کرد خصوصیات اساسی تشیع و «فلسفه ی نبوی» آن را مشهود خواهد ساخت. این مشهودات، مسأله ای بسیار مهم ایجاد کرده است و نمی توان چنانکه باید آن را طرح کرد مگر اینکه از عالم روحانی شیعه معرفتی تحقیقی و عمیق داشته باشیم. چه، وجود «پدیده ی تصوف» در ایران شیعی، بانمود آن در عالم تسنن، کاملا یکسان نیست و مستشرقان تا امروز فقط از تصوف اهل سنت اطلاع داشته اند. دریغا که در این کتاب نه می توان مسأله را بسط داد نه می توان آن را حل کرد اما می توان برای محدود ساختن کیفیتی که بی اندازه پیچیده است برخی از مطالب را تا حدی گوشزد نمود. از مطالبی که قبلا تحت عنوان «فلسفه ی نبوی» طبقه بندی کردیم، شاید چنین بنظر برسد که تصوف خود بخود و بطور طبیعی پدید آمده است. آری، در مورد تصوف شیعه این اندیشه صواب است. همه ی مساعی حیدرآملی و تأثیر او تا امروز در همین جهت است، و قبلا در مورد پدیده ی اتصال اسماعیلیه و تصوف توضیح کافی داده ایم. اما در حقیقت، صوفیان در طی قرون از نظر تعداد بزرگترین اکثریت را در عالم تسنن داشته اند. بعلاوه در جهان تشیع دیده می شود که غالباً در مورد تصوف، بطوری کتمان عقیده می کنند که مفهوم آن کتمان با تقبیح و انکار تصوف نزدیک است، و نه تنها ملایان رسمی که نمایندگان شریعتند چنین می کنند بلکه روحانیون نیز که اصول عقایدشان از تعالیم مشتق شده است در عین حال که اصطلاحات صوفیان را بکار می برند و همان حکمت الهی را پذیرفته اند، مع ذلک بهیچوجه به قبول تصوف اعتراض نمی کنند و در مقابل آن بی اندازه تحفظ و خودداری روا می دارند. همین خصوصیت روحانیت شیعی است که تا امروز همچنان به حیات متکامل خود ادامه داده و مسأله ای دشوار را که ایضاح آن ناممکن است در برابر ما طرح کرده است.
3. نخستین موضوع آموزنده این است که بین قرن دوم و سوم هجری، در کوفه، اعضای جمعیتی روحانی و شیعی مذهب، نخستین مردمی بودند که به نام صوفی خوانده شدند، یکی از آنان بنا بنوشته ی عین القضاة همدانی ( متوفی به سال 525 هجری/1131 میلادی) عبدک (1) است:
سالکان راه الهی در اعصار پیشین و در نسلهای نخستین به نام صوفی ممتاز نبودند. صوفی کلمه ای است که در قرن سوم هجری ( نهم میلادی) شیوع یافت و نخستین مردی که در بغداد به این نام خوانده شد عبدک صوفی بود ( متوفی به سال 210 هجری/825 میلادی).
به گفته ی عین القضاة، وی پس از جنید و معلم او سری السقطی شیخی بزرگ بوده است. این مطلب مانع آن نیست که از امام هشتم شیعیان ( رحلت به سال 203 هجری/810 میلادی)، که عبدک در زمان آن امام می زیسته است سخنانی سخت در مورد تصوف نقل شده باشد. از اواخر قرن سوم ( نهم میلادی)، گویی اثر شیعه ناپدید گردید، تا ظهور سعدالدین حمویه در قرن هفتم ( سیزدهم میلادی)، (متوفی به سال 650 هجری/1252 میلادی) و سایر پیشوایان تصوف شیعی (حیدرآملی، شاه نعمت الله ولی، و غیره) که تا دوره ی تجدد روزگار صفویه پیاپی روی داد.
4. اینک، باید چندین موضوع را مورد توجه قرار داد. نخست آنکه، اگر به مفهوم «ولایت» که در قلب تشیع جای دارد تمسک شود و تحریفاتی را که در تصوف تسنن بر این مفهوم تحمیل شده، مثلا در کتاب معلمی مانند حکیم ترمذی، در نظر بگیریم آنگاه عتاب و تقبیحی را که از طرف ائمه و شیعیان در مورد صوفیان، یا دست کم در مورد فرقه های معینی از صوفیان صورت گرفته است خواهیم فهمید. در حقیقت اصول عقیده ی فرقه های مذکور درباره ی ولایت به این معنی است که بدون قبول امامت می توان به تصوف اهل سنت در آمد، در اینجا این فرقه ها مواجه با امامت هستند اما بدون قبول امام ( این مفهوم معادل است با اعتقاد راسخ داشتن به مسیحیت بدون عقیده به مسیح). اما بهرحال نمی توان تأیید کرد که توبیخ و ملامت ائمه به این فرقه از صوفیان، تصوف شیعی را با قید و شرط از بین برده باشد زیرا با دو قضیه مواجه می شویم: از طرفی می بینیم جلسه های علنی شیعیان صوفی از قرن 13 تا امروز همچنان وجود دارد، از طرف دیگر شجره ی نسب اغلب طریقتها، (2) به یکی از ائمه می رسد، و از یکی از امامان آغاز می گردد. کسانی که صحت تاریخی این سلسله انساب را انکار کرده اند توجه نداشته اند که هر قدر این شجره کمتر انعکاس تاریخی داشته باشد به همان نسبت بیشتر گواه آن است که اراده ای آگاه وجود یک سلف و پیشوای روحانی را که به یکی از ائمه ی شیعه می رسد پنهان داشته است. این مطلب را دلیلی باید. بهرحال امتناع مشایخ از اتصاف به تصوف، و سکوت تاریخ در بیان سلسله ی انساب صوفیا علتی دارد که نباید آن را از نظر دور داشت. ظهور حکومت سلجوقی در بغداد در ابتدای قرن چهارم هجری ( دهم میلادی) که شیعیان را حسب فرمان ائمه موظف می کرد تا با نهایت دقت تقیه نمایند، این مطلب را تا حدی توضیح می دهد. پس باید در این مسائل همیشه با کمال احتیاط نتیجه گیری کرد.
5. نه سهروردی به «طریقت» مخصوصی وابسته بود نه حیدرآملی، نه فیلسوفانی مانند میرداماد و [ملا] صدرا شیرازی ( مجدداً تذکار می دهیم که طریقت به معنی «راه روحانی» است و این کلمه در انجمنهای نیکوکاری یا جمعیت صوفیان نیز برای تجسم دادن طریق روحانی بکار می رفته است). شاید نخستین علت امتناع از وابستگی به صوفیان که منظور نظر خرده گیران شیعی قرار گرفت، تشکیل مجامع صوفیان به نام خانقاه ( صومعه-دیر) و جامه ی رهبانی آنان، همچنین نقش شیخ بود که به جانشینی امام، بخصوص جانشینی امام غایب که با وجود ناپیدایی راهبر باطنی می باشد گرایش داشت. باید متوجه بود که رابطه ی تشیع با شریعت ( بخصوص هنگامی که شیعه در اقلیت بود) درست مانند رابطه ی تسنن با شریعت نیست. تشیع بالذات و بخودی خود راه طریقت یعنی راه آشنایی به اسرار است. مسلماً یک اجتماع شیعی اجتماعی نیست که از مردمی به راز طریقت آشنا تشکیل شده باشد ( والا با مفهوم آشنا شدن به اسرار، و فرا گرفتن آن مغایرت خواهد داشت). اما محیط شیعه ( بالقوه و به نحو اضمار) محیط تعلیم اسرار بود؛ و شیعه، با عقیده ی خاصی که به ائمه ی معصوم دارد، آماده بود تا این تعالیم را از آنان اخذ کند. شیعه با این تعالیم بوسیله ی رشته ای بیواسطه و مشخص، در «جهت طولی»، به جهان روحانی متصل گردد، بی آنکه نیازی داشته باشد تا مانند اهل تسنن صریحاً در طریقت متشکلی وارد گردد. برای درک مجموعه ی این پدیده، توجه به کلیه ی صور مختلف طریقت واجد اهمیت است. موازی با طریقتها یا مجامع اهل تسنن، طریقتهای شیعی وجود دارد که دارای تشکیلات واقعی است ( در ایران امروز، تشکیلات شاه نعمة الهی دارای فرقه ها و شعبه های متعدد است: مانند تشکیلات ذهبی و غیره). ولی باید یادآوری کرد که طریقتهای متعدد نیز موجود است که نه تشکیلاتی دارند نه اسم و رسمی. وجود این طریقتها صرفاً روحانی است، به این معنی که شیخ طریقت، با آموختن تعلیمات قلبی، اشخاص را دستگیر می کند و نام شیخ بر حسب اینکه چه شخصیتی باشد گاهی مخفی است، اما غالباً هیچ اثر مکتوب از آنان بر جای نمی ماند. فرقه ی دیگر، فرقه ی «اویسی» می باشد و تسمیه ی آن از نام اویس قرنی یمنی مشتق است و او از نخستین شیعیانی بود که به پیغمبر ایمان آورد و پیغمبر او را شناخت اما هرگز یکدیگر را ملاقات نکردند. کسانی را اویسی می نامند که مربی بشری و راهنمای خارجی و مرئی ندارند و همه ی تعالیم را از راهنمایی روحانی و مشخص اخذ می کنند. مسلماً معنی اخلاص به ائمه، و آنچه این اخلاص راه آن را هموار می سازد در همین نکته می باشد. بعضی از اویسیان، به نام معروفند؛ در تسنن نیز سالک طریقت اویسی وجود دارد، اما در شیعه تعداد آنان فراوان است.
6. تاریخ تصوف اسلام از حیث رابطه ای که با سایر تجلیات روحانی دارد و در این کتاب مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت اثری است که موضوع پیچیده و دشواری را عرضه می دارد. همانا باید دو دوره ی بزرگ را از یکدیگر متمایز دانست. پارسیان و ناسکان بین النهرین که صوفی نامیده می شدند، طریقتی بوجود آوردند که مکتب بغداد نامیده شد و مکتب خراسان در جنب آن بود. بعضی از مربیان و استادانی که ذیلا نام خواهیم برد به اصول عقایدی اذعان داشتند که بعدها بعنوان « الهیات تصوف» موسوم گردید. اما بی گفتگو اصطلاحات مهم و معروفی که یادآوری خواهیم کرد همان است که تاکنون در مطالعه ی تشیع آموخته ایم و آن عبارت است از: شریعت و حقیقت که در دو قطب واقعند، ظاهر و باطن، مفهوم دوران ولایت که در تاریخ ادیان جانشین دوران نبوت گردید. مفهوم «قطب» ( قطب صوفیانه)، در تصوف اهل سنت عبارت است از انتقال مفهومی از مفاهیم شیعیان یعنی مفهوم امام، و سلسله ی مراتب باطنی تصوف که قطب در رأس آن قرار دارد و بهرحال آن نیز ادامه مفهوم امامت می باشد.
با اینکه در کلمه ی «صوفی»، حرف (س) از کلمه ی Sophos در کلمه ی صوفی به حرف (ص) تغییر یافته اما در کلمه ی فیلسوف، همان حرف سین مراعات گردیده است. اگر هم چنین باشد باید بطور کلی به قریحه ی فوق العاده ی نحویون عرب توجه کرد که برای کلمه ای که از زبان بیگانه وارد زبان عربی شده است، اشتقاق سامی یافته اند.
2. تصوف بعنوان شاهد مذهب عرفانی در اسلام، پدیده ای است روحانی با اهمیتی بسزا. اساساً ثمره ی رسالت روحانی پیمبرانی است که از راه سلوک باطنی و توجه قلبی به مفاهیم منزلات قرآنی، برای زنده داشتن آن، کوشش شخصی بعمل آید. «معراج» که پیمبر در طی آن به اسرار الهی آگاه گردید، الگوی معرفت عملی و سلوک صوفیان شد تا به نوبه ی خود بکوشند و به آن مقام واصل گردند، تصوف، اعتراض برجسته و گواهی انکارناپذیر است به نام اسلام روحانی، بر ضد هر گرایشی که اسلام را به دینی تشریعی و تقنینی منحصر سازد. تصوف مقامی است که جزئیات فن و روش پارسایی روحانی را که مراتب و ترقیات و اصول آن سراپا شیفته ی الهیاتی به نام «عرفان» است، تکمیل می نماید. پس، از نظر حیات تصوف و از نظر اصول عقاید آن، شریعت و حقیقت در دو قطب متقابل واقعند. یا بعبارت رساتر: سه موضوع وجود دارد و آن عبارت است از شریعت ( یعنی مسلمیات ظاهری وحی و الهام)، طریقت ( یعنی راه عرفانی)، حقیقت ( یعنی حقیقت روحانی بعنوان تحقق کمال شخصی).
حاصل سخن اینکه، از یک طرف، تصوف در طول قرون از طرف دین رسمی اسلام با دشواریها مواجه گردید و از طرف دیگر، این مسأله طرح شد که آیا تقابل و دو قطبی بودن شریعت و حقیقت، که طریقت به سوی حقیقت راهبر است، حادثه و ابداعی است که مخصوص تصوف است یا تصوف برای اسلام امری اساسی نیست و اگر حذف شود مع ذلک دین اسلام بدون تصوف نیز همچنان، اسلام روحانی باقی خواهد ماند. باری اشاراتی که بعداً به اصول عقاید بعضی از شیوخ بزرگ تصوف خواهیم کرد خصوصیات اساسی تشیع و «فلسفه ی نبوی» آن را مشهود خواهد ساخت. این مشهودات، مسأله ای بسیار مهم ایجاد کرده است و نمی توان چنانکه باید آن را طرح کرد مگر اینکه از عالم روحانی شیعه معرفتی تحقیقی و عمیق داشته باشیم. چه، وجود «پدیده ی تصوف» در ایران شیعی، بانمود آن در عالم تسنن، کاملا یکسان نیست و مستشرقان تا امروز فقط از تصوف اهل سنت اطلاع داشته اند. دریغا که در این کتاب نه می توان مسأله را بسط داد نه می توان آن را حل کرد اما می توان برای محدود ساختن کیفیتی که بی اندازه پیچیده است برخی از مطالب را تا حدی گوشزد نمود. از مطالبی که قبلا تحت عنوان «فلسفه ی نبوی» طبقه بندی کردیم، شاید چنین بنظر برسد که تصوف خود بخود و بطور طبیعی پدید آمده است. آری، در مورد تصوف شیعه این اندیشه صواب است. همه ی مساعی حیدرآملی و تأثیر او تا امروز در همین جهت است، و قبلا در مورد پدیده ی اتصال اسماعیلیه و تصوف توضیح کافی داده ایم. اما در حقیقت، صوفیان در طی قرون از نظر تعداد بزرگترین اکثریت را در عالم تسنن داشته اند. بعلاوه در جهان تشیع دیده می شود که غالباً در مورد تصوف، بطوری کتمان عقیده می کنند که مفهوم آن کتمان با تقبیح و انکار تصوف نزدیک است، و نه تنها ملایان رسمی که نمایندگان شریعتند چنین می کنند بلکه روحانیون نیز که اصول عقایدشان از تعالیم مشتق شده است در عین حال که اصطلاحات صوفیان را بکار می برند و همان حکمت الهی را پذیرفته اند، مع ذلک بهیچوجه به قبول تصوف اعتراض نمی کنند و در مقابل آن بی اندازه تحفظ و خودداری روا می دارند. همین خصوصیت روحانیت شیعی است که تا امروز همچنان به حیات متکامل خود ادامه داده و مسأله ای دشوار را که ایضاح آن ناممکن است در برابر ما طرح کرده است.
3. نخستین موضوع آموزنده این است که بین قرن دوم و سوم هجری، در کوفه، اعضای جمعیتی روحانی و شیعی مذهب، نخستین مردمی بودند که به نام صوفی خوانده شدند، یکی از آنان بنا بنوشته ی عین القضاة همدانی ( متوفی به سال 525 هجری/1131 میلادی) عبدک (1) است:
سالکان راه الهی در اعصار پیشین و در نسلهای نخستین به نام صوفی ممتاز نبودند. صوفی کلمه ای است که در قرن سوم هجری ( نهم میلادی) شیوع یافت و نخستین مردی که در بغداد به این نام خوانده شد عبدک صوفی بود ( متوفی به سال 210 هجری/825 میلادی).
به گفته ی عین القضاة، وی پس از جنید و معلم او سری السقطی شیخی بزرگ بوده است. این مطلب مانع آن نیست که از امام هشتم شیعیان ( رحلت به سال 203 هجری/810 میلادی)، که عبدک در زمان آن امام می زیسته است سخنانی سخت در مورد تصوف نقل شده باشد. از اواخر قرن سوم ( نهم میلادی)، گویی اثر شیعه ناپدید گردید، تا ظهور سعدالدین حمویه در قرن هفتم ( سیزدهم میلادی)، (متوفی به سال 650 هجری/1252 میلادی) و سایر پیشوایان تصوف شیعی (حیدرآملی، شاه نعمت الله ولی، و غیره) که تا دوره ی تجدد روزگار صفویه پیاپی روی داد.
4. اینک، باید چندین موضوع را مورد توجه قرار داد. نخست آنکه، اگر به مفهوم «ولایت» که در قلب تشیع جای دارد تمسک شود و تحریفاتی را که در تصوف تسنن بر این مفهوم تحمیل شده، مثلا در کتاب معلمی مانند حکیم ترمذی، در نظر بگیریم آنگاه عتاب و تقبیحی را که از طرف ائمه و شیعیان در مورد صوفیان، یا دست کم در مورد فرقه های معینی از صوفیان صورت گرفته است خواهیم فهمید. در حقیقت اصول عقیده ی فرقه های مذکور درباره ی ولایت به این معنی است که بدون قبول امامت می توان به تصوف اهل سنت در آمد، در اینجا این فرقه ها مواجه با امامت هستند اما بدون قبول امام ( این مفهوم معادل است با اعتقاد راسخ داشتن به مسیحیت بدون عقیده به مسیح). اما بهرحال نمی توان تأیید کرد که توبیخ و ملامت ائمه به این فرقه از صوفیان، تصوف شیعی را با قید و شرط از بین برده باشد زیرا با دو قضیه مواجه می شویم: از طرفی می بینیم جلسه های علنی شیعیان صوفی از قرن 13 تا امروز همچنان وجود دارد، از طرف دیگر شجره ی نسب اغلب طریقتها، (2) به یکی از ائمه می رسد، و از یکی از امامان آغاز می گردد. کسانی که صحت تاریخی این سلسله انساب را انکار کرده اند توجه نداشته اند که هر قدر این شجره کمتر انعکاس تاریخی داشته باشد به همان نسبت بیشتر گواه آن است که اراده ای آگاه وجود یک سلف و پیشوای روحانی را که به یکی از ائمه ی شیعه می رسد پنهان داشته است. این مطلب را دلیلی باید. بهرحال امتناع مشایخ از اتصاف به تصوف، و سکوت تاریخ در بیان سلسله ی انساب صوفیا علتی دارد که نباید آن را از نظر دور داشت. ظهور حکومت سلجوقی در بغداد در ابتدای قرن چهارم هجری ( دهم میلادی) که شیعیان را حسب فرمان ائمه موظف می کرد تا با نهایت دقت تقیه نمایند، این مطلب را تا حدی توضیح می دهد. پس باید در این مسائل همیشه با کمال احتیاط نتیجه گیری کرد.
5. نه سهروردی به «طریقت» مخصوصی وابسته بود نه حیدرآملی، نه فیلسوفانی مانند میرداماد و [ملا] صدرا شیرازی ( مجدداً تذکار می دهیم که طریقت به معنی «راه روحانی» است و این کلمه در انجمنهای نیکوکاری یا جمعیت صوفیان نیز برای تجسم دادن طریق روحانی بکار می رفته است). شاید نخستین علت امتناع از وابستگی به صوفیان که منظور نظر خرده گیران شیعی قرار گرفت، تشکیل مجامع صوفیان به نام خانقاه ( صومعه-دیر) و جامه ی رهبانی آنان، همچنین نقش شیخ بود که به جانشینی امام، بخصوص جانشینی امام غایب که با وجود ناپیدایی راهبر باطنی می باشد گرایش داشت. باید متوجه بود که رابطه ی تشیع با شریعت ( بخصوص هنگامی که شیعه در اقلیت بود) درست مانند رابطه ی تسنن با شریعت نیست. تشیع بالذات و بخودی خود راه طریقت یعنی راه آشنایی به اسرار است. مسلماً یک اجتماع شیعی اجتماعی نیست که از مردمی به راز طریقت آشنا تشکیل شده باشد ( والا با مفهوم آشنا شدن به اسرار، و فرا گرفتن آن مغایرت خواهد داشت). اما محیط شیعه ( بالقوه و به نحو اضمار) محیط تعلیم اسرار بود؛ و شیعه، با عقیده ی خاصی که به ائمه ی معصوم دارد، آماده بود تا این تعالیم را از آنان اخذ کند. شیعه با این تعالیم بوسیله ی رشته ای بیواسطه و مشخص، در «جهت طولی»، به جهان روحانی متصل گردد، بی آنکه نیازی داشته باشد تا مانند اهل تسنن صریحاً در طریقت متشکلی وارد گردد. برای درک مجموعه ی این پدیده، توجه به کلیه ی صور مختلف طریقت واجد اهمیت است. موازی با طریقتها یا مجامع اهل تسنن، طریقتهای شیعی وجود دارد که دارای تشکیلات واقعی است ( در ایران امروز، تشکیلات شاه نعمة الهی دارای فرقه ها و شعبه های متعدد است: مانند تشکیلات ذهبی و غیره). ولی باید یادآوری کرد که طریقتهای متعدد نیز موجود است که نه تشکیلاتی دارند نه اسم و رسمی. وجود این طریقتها صرفاً روحانی است، به این معنی که شیخ طریقت، با آموختن تعلیمات قلبی، اشخاص را دستگیر می کند و نام شیخ بر حسب اینکه چه شخصیتی باشد گاهی مخفی است، اما غالباً هیچ اثر مکتوب از آنان بر جای نمی ماند. فرقه ی دیگر، فرقه ی «اویسی» می باشد و تسمیه ی آن از نام اویس قرنی یمنی مشتق است و او از نخستین شیعیانی بود که به پیغمبر ایمان آورد و پیغمبر او را شناخت اما هرگز یکدیگر را ملاقات نکردند. کسانی را اویسی می نامند که مربی بشری و راهنمای خارجی و مرئی ندارند و همه ی تعالیم را از راهنمایی روحانی و مشخص اخذ می کنند. مسلماً معنی اخلاص به ائمه، و آنچه این اخلاص راه آن را هموار می سازد در همین نکته می باشد. بعضی از اویسیان، به نام معروفند؛ در تسنن نیز سالک طریقت اویسی وجود دارد، اما در شیعه تعداد آنان فراوان است.
6. تاریخ تصوف اسلام از حیث رابطه ای که با سایر تجلیات روحانی دارد و در این کتاب مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت اثری است که موضوع پیچیده و دشواری را عرضه می دارد. همانا باید دو دوره ی بزرگ را از یکدیگر متمایز دانست. پارسیان و ناسکان بین النهرین که صوفی نامیده می شدند، طریقتی بوجود آوردند که مکتب بغداد نامیده شد و مکتب خراسان در جنب آن بود. بعضی از مربیان و استادانی که ذیلا نام خواهیم برد به اصول عقایدی اذعان داشتند که بعدها بعنوان « الهیات تصوف» موسوم گردید. اما بی گفتگو اصطلاحات مهم و معروفی که یادآوری خواهیم کرد همان است که تاکنون در مطالعه ی تشیع آموخته ایم و آن عبارت است از: شریعت و حقیقت که در دو قطب واقعند، ظاهر و باطن، مفهوم دوران ولایت که در تاریخ ادیان جانشین دوران نبوت گردید. مفهوم «قطب» ( قطب صوفیانه)، در تصوف اهل سنت عبارت است از انتقال مفهومی از مفاهیم شیعیان یعنی مفهوم امام، و سلسله ی مراتب باطنی تصوف که قطب در رأس آن قرار دارد و بهرحال آن نیز ادامه مفهوم امامت می باشد.
پی نوشت ها :
1. Abdak.
2. Congregation Soufies.