بازتاب هستی شناسی معنا در معرفت دینی(1)

نگارنده در این مقاله نشان خواهد داد هستی‌شناسی معنا به عنوان بخشی از مباحث سمانتیک، نشانه‌شناسی و نظریه‌پردازی تفسیری، دغدغه‌ای صرفاً نظری و فلسفی نیست
دوشنبه، 1 آبان 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بازتاب هستی شناسی معنا در معرفت دینی(1)
بازتاب هستی¬شناسی معنا در معرفت دینی(1)

نویسنده : احمد واعظى



 
از نیمه قرن بیستم به بعد، زبان و معنا (meaning) سهم قابل توجهی از تأملات نظری را به خود اختصاص داده‌اند که هستی‌شناسی معنا، بخشی از این تأملات مربوط به معناست. نگارنده در این مقاله نشان خواهد داد هستی‌شناسی معنا به عنوان بخشی از مباحث سمانتیک، نشانه‌شناسی و نظریه‌پردازی تفسیری، دغدغه‌ای صرفاً نظری و فلسفی نیست؛ بلکه در نحوه مواجهة ما با زبان و متن تأثیر عملی دارد و مستبطن توصیه‌ها و راهبردهای تفسیری است. دیدگاه شالوده‌شکنان درباره ماهیت معنا و نیز تحلیل فردیناند سوسور از چیستی و خاستگاه معنا به همراه آرای کسانی که به لحاظ هستی‌شناختی قیام وجودی معنا را به متن می‌دانند یا اساساً متن را فاقد معنای متعیّن دانسته، از تکثر ثبوتی معنا دفاع می‌کنند محور نقد و بررسی‌های این مقاله است که پی‌آمدهای آنها در حوزة معرفت دینی و تفسیر متون وحیانی به بحث گذاشته می‌شود.
واژ¬ه¬های کلیدی: هستی‌شناسی معنا، شالوده‌شکنی، ژاک دریدا، فردیناندسوسور، خاستگاه معنا، معرفت دینی.

طرح مسأله

جستجوی معنا هماره اصل یا بخشی از تکاپوی معرفتی و علمی در شاخه‌ها و ساحت‌های مختلف دانش، هنر، فلسفه و ادب بوده است. جستجوی معنای متن، هدف اصلی مطالعات ادبی و تفسیری است؛ همچنان که تلاش برای درک معنای دقیق اصطلاحات و واژگان کلیدی، سهم خاصی از تلاش‌های فلسفی و نظری را به خود اختصاص می‌دهد؛ امّا بحث در خصوص خود معنا و تأمل در چیستی آن و سازوکار شکل‌گیری و فرآیند وصول به آن کاوشی نوپدید است که در قرن بیستم شاهد نضج و رشد این زاویه از تحقیق هستیم. در این قرن است که در کنار بحث درباره معنای متن یا واژه، بحث در اینکه اساساً معنا چیست و کجاست و فرآیند و عوامل دخیل در شناخت آن کدام است، پا به عرصه وجود می‌گذارد و خودِ «معنا» موضوع پژوهش و تحقیق می‌شود و «معناشناسی» به عنوان شاخه‌ای از دانش بروز و ظهور می‌یابد.
از سوی دیگر، فهم ما از دین و درون‌مایه آن یعنی «معرفت دینی» یک‌سره حاصل تفسیر و فهم منابع نقلی دین یعنی تفسیر کتاب و سنت نیست و بخش‌هایی از معرفت دینی به ویژه در حوزة اعتقادات و کلام، محصول تأمل عقلانی و استمداد از عقل به عنوان دیگر منبع شناخت دین است؛ امّا با این همه، بی‌تردید بخش وسیعی از معرفت دینی در حوزه‌های احکام، اعتقادات و اخلاق حاصل تفسیر قرآن و تأمل معناکاوانه در مراجعه به متون روایی است. پرسش آن است که آیا تأمل نظری درباب «معنا» و تدقیق‌های معناشناسانه نوین، کارکرد معینی در حوزه معرفت دینی خواهد داشت یا آنکه تفنّنی صرفاً نظری است که در حوزه فهم دین و مراجعه به کتاب و سنت بازتابی ندارد و عالم دینی در تنقیح ابعاد مختلف معرفت دینی، هیچ نیازی به دنبال کردن آن تأملات نظری معناشناسانه ندارد. ره‌آورد این مباحث هر چه باشد، آسیبی را متوجه روند جاری در حوزه استنباط و درک محتوای دین از طریق کاوش در ادله نقلی نخواهد کرد.
تأمل درباره معنا، ابعاد و گستره وسیعی دارد و شاخه‌های مختلفی از دانش هر یک به وجهی با «معنا» درگیر شده‌اند. بحث حاضر به خصوص «هستی‌شناسی معنا» معطوف است و بر آن است که تأثیر این ساحت از مطالعات مربوط به معنا را بر حوزه معرفت دینی وارسی نماید. از اینرو پیش از ورود به مبحث اصلی لازم است توضیح مختصری درباره «هستی‌شناسی معنا» و ارتباط آن با دیگر زوایا و ابعاد بحث درباره معنا ارائه گردد.

1. معناشناسی و ابعاد آن

از گذشته، شاخه‌های متنوعی از دانش به گونه‌ای با مقوله «معنا» مرتبط بوده‌اند. منطق، اصول فقه، روان‌شناسی، نشانه‌شناسی، هرمنوتیک، فلسفه زبان و از همه مهم‌تر، سمانتیک یا «معنا‌شناسی» به بحث درباره معنا می‌پردازند؛ لکن زاویه و حیث بحث هر یک، متفاوت با یکدیگر می‌باشد. برای مثال در روان‌شناسی در مبحث یادگیری زبان و مراحل رشد ذهنی کودک از این نکته بحث می‌شود که اساساً کودک چگونه با مفاهیم و معانی ارتباط برقرار می‌کند و از کلمات مصوّت به معانی منتقل می‌شود و معانی انتزاعی و تجریدی چگونه در ذهن ساخته می‌شوند؟ همین زاویه أخیر، یعنی نحوه شکل‌گیری مفاهیم انتزاعی نظیر معقولات ثانی فلسفی و منطقی و نحوه ارتباط این معانی با خارج، نقطة اتصال فلسفه با معنا و معناشناسی است؛ امّا سمیوتیک یا نشانه‌شناسی زمانی که درباره نشانه‌های زبانی بحث می‌کند، ناگزیر است تحلیلی از ماهیت زبان و نسبت الفاظ و نشانه‌های مکتوب زبانی با معنا ارائه دهد و این تحلیل نشانه‌شناسان را به اتخاذ موضع درباره مقوله معنا و چیستی آن می‌کشاند.
هرمنوتیک نیز به ویژه در چهره فلسفی آن، یعنی هرمنوتیک به مثابة فلسفه که با هرمنوتیک روش‌شناختی و قاعده‌سازی تفسیری متفاوت است، به طور غیر مستقیم به مقوله معنا و تحلیل آن مربوط می‌شود. وجه غیر مستقیم بودن این ارتباط از آنروست که همّت اصلی‌ هرمنوتیک فلسفی، تحلیل هستی‌شناسانه فهم و تأمل معرفت‌شناسانه در سازوکار حصول فهم و عوامل دخیل در آن است؛ امّا از آنجا که فهم ـ مثلاً فهم متن یا فهم آثار هنری ـ با مقوله معنا مرتبط است، هستی‌شناسی فهم به وجهی با اتخاذ موضوع درباره‌ معنا و اینکه اساساً معنا کجاست و آیا قیام وجودی به مؤلف دارد یا وابسته به متن است و یا اینکه در فرآیند خواندن و قرائت و تفسیر پدید می‌آید و قیام وجودی به مفسر و خواننده دارد، ارتباط پیدا می‌کند.
با وجود این، معناشناسی یا سمانیتک به عنوان یک رشته نوپدید در عرصه مطالعات زبانی، بیشترین ارتباط مستقیم با مطالعات و تأملات مربوط به معنا را به خود اختصاص می‌دهد. از همین ابتدا باید میان «معناشناسی زبان‌شناختی» که شعبه‌ای از دانش «زبان‌شناسی» است و «معناشناسی فلسفی»که بخشی از فلسفه است، تفکیک قائل شد. »ر. ک: لانیزجان، 1383) فلسفه زبان دارای محورهای متنوعی است که مهم‌ترین این محورها «معناشناسی فلسفی» است. بخش اصلی سمانتیک فلسفی بحث در «نظریه‌های معنا» است که درباره چیستی معنا به تأمل پرداخته می‌شود؛ امّا سمانیتک زبان‌شناختی صبغة فلسفی ندارد و تنها درباره اموری نظیر مراد از معنای واژه، مفهوم و مصداق، معنای جملات غیر اخباری و اخباری، تبیین صوری معنای جمله، معنای جمله و زمینه متنی، بررسی شرایط صدق جمله و مانند آن بحث می‌کند.
همان‌طور که مشاهده می‌شود، زوایا و حیثیات بحث درباره معنا متنوع و گسترده است و ما برای پی‌گیری مسأله اصلی مقاله، نیازمند روشن کردن مراد از «هستی‌شناسی معنا» هستیم؛ فارغ از اینکه آیا شاخه‌ای خاص از دانش‌های برشمرده فوق به طور انحصاری به آن بپردازد یا نپردازد که به اعتقاد نگارنده «وجودشناسی معنا» در رشته‌ای خاص مثلاً سمانتیک فلسفی نیست و در شاخه‌هایی نظیر نشانه‌شناسی یا هرمنوتیک به آن پرداخته می‌شود.

2. مراد از هستی‌شناسی معنا

هستی‌شناسی معنا، تحلیل وجودشناختی از معناست که به پرسش‌هایی مانند آنچه در ذیل می‌آید معطوف است «آیا اساساً چیزی به نام معنا وجود دارد؟»، «نحوة وجود معنا چگونه است و معنا ازچه سنخ وجودی است؟»، «منبع و خاستگاه معنا کجاست؟»، «معنا کجاست و قیام وجودی آن به کدام عنصر از عناصر سه‌گانة دخیل در فهم متن (مؤلف، متن و خواننده) است؟»
هستی‌شناسی معنا کاملاً متفاوت با سنخ مباحثی است که می‌توان آنها را «معرفت‌شناسی معنا» نامید. معرفت‌شناسی معنا در واقع بررسی سازوکار و عوامل دخیل در معرفت و فهم ما نسبت به معناست و به لحاظ رتبی در مرتبه بعد از هستی‌شناسی معنا قرار می‌گیرد. مباحث هرمنوتیک فلسفی و آن بخش از نظریه تفسیری که شرایط وجودی حصول فهم و داوری درباب تأثیر عواملی نظیر افق ذهنی مفسر، زمینة تاریخی متن، منطق حاکم بر فهم متن، سهم مؤلف و دغدغه‌های وی در فهم معنای متن و مانند آن را برعهده دارد، در حقیقت با معرفت‌شناسی معنا درگیر شده است و تحت این مقوله طبقه‌بندی می‌شود. بدین ترتیب روشن می‌شود که در مقاله حاضر به کلیت سمانتیک فلسفی کاری نداریم؛ همچنان که مباحث معرفت‌شناختی حوزه معناپژوهی را مغفول می‌نهیم. تمرکز ما بر هستی‌شناسی معناست و در این محور خاص نیز نگاه استقلالی به وجودشناسی معنا نداریم و نمی‌خواهیم آرای متنوع در این مقوله را بررسی نموده، قول مختار را ارائه کنیم؛ بلکه بحث ما در نسبت میان هستی‌شناسی معنا، مقوله تفسیر متن است و می‌خواهیم از این نکته پرده برداریم که آیا موضع‌گیری نظری در این مباحث هستی‌شناسانه مربوط به معنا، تأثیر عینی و عملی بر معرفت دینی برخاسته از تفسیر متون دینی به جا خواهد گذاشت؟ بنابراین دایرة بحث باز هم مضیّق‌تر می‌شود و تمرکز ما بر آرا و انظاری خواهد بود که به نظر می‌رسد بازتاب مستقیمی در حوزه تفسیر متن دارند. تلاش نگارنده بر آن است که اولاً نشان دهد پاره‌ای از دیدگاه‌های مربوط به هستی‌شناسی معنا پی‌آمدهای مستقیمی در قلمرو تفسیر متن دارد و در نتیجه معرفت دینی مرسوم و متداول ما را با چالش مواجه می‌کند و ثانیاً نادرستی و نارسایی این قبیل دیدگاه‌ها را عیان سازد.
منبع: فصلنامه آیین حکمت، شماره 2

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط