گفتگو با یکی از شاهدان عینی حماسه هویزه

علم‌الهدی نمی‌خواست دانشجوی پفکی باشد!

«نصرت‌الله محمودزاده» از کسانی است که در هویزه حضور داشته و از نزدیک شاهد اتفاقات بوده است. «حماسۀ هویزه» کتابی است که در سال 64، در شرح وقایع سه ساعت روز دوم هویزه نوشته شده است
يکشنبه، 7 آبان 1391
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حجت اله مومنی
موارد بیشتر برای شما
علم‌الهدی نمی‌خواست دانشجوی پفکی باشد!
علم‌الهدی نمی‌خواست دانش‌جوی پفکی باشد!
 

 
«نصرت‌الله محمودزاده» از کسانی است که در هویزه حضور داشته و از نزدیک شاهد اتفاقات بوده است. «حماسۀ هویزه» کتابی است که در سال 64، در شرح وقایع سه ساعت روز دوم هویزه نوشته شده است؛ کتابی که رهبر انقلاب در زمان ریاست جمهوری‌اش حاشیه‌ای بر آن نوشته است.
کتاب‌هایی هم‌چون «مسیح کردستان»؛ زندگی‌نامۀ شهید «بروجردی»، «سفر سرخ»؛ زندگی‌نامۀ شهید «علم‌الهدی»، «پای گلدستۀ کوهستان»؛ زندگی شهید «محمدحسین محمودزاده»، «عقیق»؛ روایتی کوتاه از زندگی شهید «خرازی» و «جادۀ بهشتیان؛ از بانه تا ماووت»، «بام کردستان»‏، «شب‌‌های قدر کربلای ۵» و «سنگرساز بی‌سنگر» از دیگر تلاش‌‌های مهندس محمود‌زاده است. با تمام مشغله‌ها، در دفتر کارش؛ یعنی مرکز تحقیقات «جوش ایران» پذیرای ما بود.

چگونگی جمع شدن بچه‌ها در هویزه

جمع‌ شدن بچه‌ها با محوریت «حسین» نبود؛ بلکه هرکس دلایل شخصی خودش را داشت که در منطقه حاضر شده بود. آن‌جا تشکیلاتی مطرح نبود، همه داوطلب آمده بودند و در جبهه بود که هرکس تشخیص می‌داد حالا باید چه‌ کار کند.
من خودم از تهران داوطلب شدم، به اهواز رفتم و از آن‌جا هم به جبهۀ سوسنگرد. جمعی دیگر بودند به نام گروه «اخلاص» جهادسازندگی سبزوار که ارتباط کاری باهم داشتند و از این طریق آمده بودند.
بعدها که در محاصرۀ دوم سوسنگرد با شهید «محمد فاضل» آشنا شدم، گفت: «برخی بچه‌‌های لانه به این نتیجه رسیده‌اند که بحث لانه دیگر کم‌رنگ شده و محل بعدی جبهه است؛ مثل شهید «علی حاتمی» و «علی زحمت‌کش» ـ که مسئول عملیات لانۀ جاسوسی بود و پس از حسین، مسئول سپاه هویزه شد. البته آن زمان در هویزه نبود. ـ»
«فاضل» عضو این گروه بود. در همان سوسنگرد از طریق او با این گروه آشنا شدم و بعداً به سبزوار رفتم. بیش‌تر بچه‌‌های گروه اخلاص دانشجو بودند؛ از جمله «مهدی اصلانی‌فر، مجید مهدوی و حسن فتاحی»، دانشجوی دانشگاه فردوسی و «مجید کریمی»، دانشجوی کامپیوتر شیراز.
بنابراین هستۀ مردمی را به جنگ آوردیم و مبنای جمع شدن این بود؛ مبنا، موضع مردم بود نه موضع بعضی‌ها که می‌گفتند، نه! کار نیست! این بحث بین «بنی‌صدر» و عده‌ای دیگر بود که می‌گفتند، چون ارتش نداریم، خوزستان را رها کنیم و برخی دیگر مخالف بودند و می‌گفتند، اگر رها کنیم، جا‌های دیگر را نمی‌توانیم حفظ کنیم.
آن‌چه مسلم است، این است که هرکس داوطلبانه از جایی آمده بود و در هویزه بچه‌هایی از تهران، مشهد، مسجد سلیمان، ملایر، شیراز (شهید سلحشور)، مشهد (بچه‌‌های شهید قدوسی)، اهواز (شهید حکیم از علوم پزشکی)، دزفول (شهید فروزش)، سوسنگرد (شهید خوشنویسان، مسئول جهاد که جلوی بنده شهید شد)، این‌ها تیم علم‌الهدی بودند. با شهید علم‌الهدی با برخی از قبل رفیق بود؛ مثل شهید «حکیم، قدوسی و جمال دهشور» و برخی هم نیرو‌های بومی اهواز بودند؛ از جمله شهید «شمخانی»، برادر شمخانی معروف که این‌ها بیش‌تر سردسته و فعال بودند.

دانشجویان خط امام نبودند

اوایل وقتی حسین فرمانده شده بود، اعتقادش بیش‌تر روی کار‌های فرهنگی و روی بسیج مردمی متمرکز بود، تا این‌که عراق جادۀ سوسنگرد ـ حمیدیه را گرفت و ده، بیست تانک در جاده مستقر کردند. قرار بود طی عملیات تعیین‌کننده‌ای که آقا (مقام معظم رهبری) هم در آن حضور داشتند، جاده آزاد شود. حسین اجازۀ شرکت نداشت؛ چون احتمال شهادت او می‌رفت. شهید «گندم‌کار»، فرماندۀ عملیات، شخص بسیار زبده‌ای بود. وقتی که ایشان با نیروهایش شبانه برای شروع عملیات رفته بودند، در تاریکی شب، کسی را دیده و فهمیده بودند که حسین است؛ این‌طوری شد که علم‌الهدی هم در آن عملیات شرکت کرد. صبح که جاده آزاد شد، حسین با دیدن جسد شهید گندم‌کار و برخی از رفیقانش تصمیم گرفت، وارد کار نظامی شود. شهادت گندم‌کار یک ماه‌ونیم پیش از 16 دی بود. گندم‌کار فرمانده هویزه بود و پس از او، حسین به جایش قرار گرفت. حسین پس از ورود به منطقه شروع کرد به جمع کردن مردم و توجیه نیرو‌های عرب و چهل، پنجاه نیروی بومی را وارد سپاه کرد؛ مثل شهید «بولار» که معروف است.
این‌که می‌گویند دانشجویان خط امام آمدند، اشتباه است؛ آن‌ها فقط تعداد محدودی بودند؛ مابقی نیرو‌های پراکنده‌ای بودند که هرکدام به دلیلی آمده بودند. بچه‌‌های لانۀ جاسوسی هم در عملیات هویزه نبودند، بگذارید شهدا را در جای خود به مردم معرفی کنیم. تنها کسی که می‌شناسم و عضو لانه هم بود، شهید محمد فاضل بود. شهدای دانشجو هم همان یازده نفر بودند که شمردیم.

ملاک خاصی برای انتخاب افراد وجود نداشت

ماجرای هویزه این بود که ارتش 16 قزوین می‌خواست عملیات وسیعی انجام بدهد و 220 تا از تانک‌ها، نیروی پیاده کم داشتند؛ بنابراین دو گردان 150نفره از سپاه به‌ آن‌ها پیوستند. برای تأمین نیرو از کل افراد مستقر در هویزه و جبهۀ سوسنگرد شروع به انتخاب کردند و برای انتخاب افراد هم ملاک خاصی نداشتند. آن‌جا همه لحظه‌شماری می‌کردند که زودتر جلوتر بروند و دعوا سر رفتن بود؛ بنابراین تعدادی از جبهۀ پایین هویزه، به فرمان‌دهی حسین و تعدادی از جبهۀ بالای سوسنگرد، به فرمان‌دهی «حسین کلاه‌کج» انتخاب شدند. روز اول موفق شدیم که توپخانه را بگیریم؛ به‌طوری که خیلی‌ها از جبهه رفتند و تنها صد نفر بودیم که در هویزه ماندیم و محاصره شدیم؛ تعدادی هم اسیر شدند و تعدادی هم سالم ماندند.

ارتش ما خیانت نکرد

ما در ابتدای جنگ بودیم، ارتش کاملاً به‌هم ریخته بود و نمی‌دانست چه کار کند. با چیزهایی که در علوم کلاسیک خود آموخته بود، قاعدتاً نمی‌توانست با ارتش عراق بجنگد و به بن‌بست می‌رسید. ما مسئولیت حفظ خوزستان، و بالاتر از آن حفظ نظام را که درواقع براندازی آن، هدف پشت جبهۀ جنگ عراق بود، به عهده داشتیم.
در عملیات هویزه، ارتش متوجه شد که با چه کسی طرف است. متوجه شد که دشمن از چه استعدادی برخوردار است، این‌که حضور همین داوطلبان به‌ظاهر بلد و نابلد، باعث دل‌گرمی آنان است. ارتش ما خیانت نکرد؛ همین.

هویزه؛ استراتژی جنگ تن با تانک

همین عملیات‌‌های کوچک بسیجی‌ها و سپاهی‌ها که به‌صورت پراکنده انجام می‌شد، نشان داد که ارتش عراق شکست‌پذیر است.
نتیجۀ آن کار‌های کوچک، کوچک، این بود که فهمیدیم، اگر بخواهیم در برابر ارتش عراق بایستیم، باید مردم را وارد عرصه کنیم و مردم راهی ندارند جز این‌که از موضع شهادت وارد شوند، از موضع این‌که ما می‌خواهیم کار‌های خارق‌العاده کنیم، هستۀ مقاومت تشکیل دهیم، جنگ تانک به تانک را کنار بگذاریم و جنگ تن به تانک را دنبال کنیم؛ و جایی که می‌توانست این تئوری را تحقق ببخشد، هویزه بود.

اگر حسین مقاومت نمی‌کرد...

خیلی‌ها می‌گفتند، حسین می‌توانست خود را نجات دهد، و من با آن روحیه‌ و توانمندی که از او سراغ داشتم، گفتم، بله می‌توانست! ولی باید فرار می‌کرد. اگر ما آن‌جا مقاومت نمی‌کردیم، می‌گفتند، ما دیگر نمی‌توانیم عراق را شکست دهیم، و همین باعث مقاومت هستۀ حسین شد. آثار این حرکت اول در منطقه و بعد آرام آرام در جا‌های دیگر بروز کرد. این شایعه است که دانشجویان لانۀ جاسوسی مقاومت کردند، آن‌ها همان مردم بدبخت بودند. من، خود شاهد بودم که در همان دو، سه ساعت مقاومت، ارتش عراق جرأت جلو آمدن نداشت. عراق بیدار شده و فهمیده بود که در فرمول‌هایش با جریان جدیدی مواجه شده است و باوجود آن‌که می‌توانست سوسنگرد را هم بگیرد، جرأت نکرد جلو بیاید. تا سه روز تانک‌‌های ما رها شده بودند؛ نه ارتش ما جلو می‌رفت و نه عراق جلو می‌آمد. من اگر رانندۀ تانک بودم، هفت، هشت‌تا از تانک‌ها را عقب می‌آوردم، ولی بلد نبودم.

هویزه؛ نقطۀ عطفی تاریخ جنگ

پس از عملیات هویزه، در دل عراق، ترس و در دل ما امید، این بود آن نقطۀ عطف مقاومت هویزه. این قضایا قبلاً در خرمشهر هم اتفاق افتاده بود، در آبادان، سوسنگرد و غرب حمیدیه هم، اما در هویزه، هسته شکل رسمی به خودش گرفت. چرا؟ چون هفتاد، هشتاد نفر ظرف دو ساعت، یک‌جا شهید شدند، به همان شکل که در کتاب1 گذشت. به این ترتیب نحوۀ شهادت و مقاومت هویزه یک حالت تقدس یافت. کسی به آن‌ها نگفته بود که عقب‌نشینی کنند، حسین خودش گفته بود. من، خودم اولین‌بار با بی‌سیم شنیدم که عقب رفتند، ولی حسین گفت: «برای شما عقب‌نشینی، برای ما مقاومت.»
چرا؟ چون نمی‌دانستیم پاتک یعنی چه؟! ارتش عراق روسی عمل می‌کرد؛ جلوی جبهه را ضعیف و عقب را قوی نگاه می‌داشت. این‌ها بحث کلاسیک است که نمی‌شود در این مجال به آن پرداخت. فهمیدن این مسأله برای ارتش ما تجربه لازم داشت. آن‌ها بیست کیلومتر جلو رفتند، توپخانه را گرفتند و فکر نمی‌کردند این پیش‌روی دام است، و تجربۀ بالاتر این بود که عراق فهمید، اگر افراد داوطلب دانشجو در قلب توپخانه قرار گیرند، به او رحم نمی‌کنند.

اگر هویزه نبود، فتح خرمشهر هم نبود

شما باید دربارۀ صدتا از این مقاومت‌‌های کوچک تا 16 دی تحقیق کنید، آن‌ها را کنار هم بگذارید و ببینید که قطره‌قطره جمع می‌شود و مقاومت هویزه شکل می‌گیرد. زلالی این حرکت هم از شهید حکیم، قدوسی، علم‌الهدی و حسین خوش‌نویسان است.
هویزه، چشمۀ روانی شد که آبش به این‌طرف و آن‌طرف رفت و مثل عملیات غرب سوسنگرد در 26 اسفند را به همراه آورد. بنده با دست گچ‌گرفته در این عملیات حضور داشتم و توانستیم دشمن را نابود کنیم؛ هویزه این باور را به ما داده بود.
در این میان، آن قشر از ارتشی‌هایی که صادق بودند؛ مثل شهید «صیاد شیرازی» زودتر جلو آمدند و تلاش کردند و آن‌هایی که اعتقاد به جنگ کلاسیک داشتند، فهمیدند که نمی‌توانند کاری کنند و کنار رفتند؛ این‌طور شد که یک سری از نیرو‌های بسیجی از ارتش آمدند. به فرمودۀ امام، رمز موفقیت در وحدت سپاه و ارتش بود.
پس از هویزه بود که عملیات چزابه، تپۀ شهید «مؤذنی» آبادان، عملیات‌های 1 تا 3 «طریق‌القدس»، «فتح‌المبین» و فتح خرمشهر صورت گرفت. خرمشهر، رودخانۀ جوشانی بود که چشمه‌‌های کوچکی آن را ساخته بودند؛ چشمه‌های کوچکی که آبشان در برابر لشکر 28، لشکر 16، لشکر 82 و امثال آن بیش‌تر بود. می‌دانید چرا؟ چون جنسش نیاز جبهه بود و حریف دشمن. ما از عقب‌نشینی به آفند رسیدیم؛ این نتیجۀ قضیۀ هویزه بود.

طلب پدرمان را از نظام نداشتیم

در جبهۀ گل‌بهار و سوسنگرد که بین ارتش ما و عراق بیش‌تر از پانصدمتر فاصله نبود، موقع ناهار صبر می‌کردیم تا ارتشی‌ها غذایشان را بخورند، اگر اضافه می‌ماند، به ما هم می‌دادند. ما تشکر می‌کردیم و کلی از آن‌ها تعریف می‌کردیم و اگر نمی‌دادند، گله‌ای نداشتیم. مثل حالا نبود که طلب پدرمان را از مملکت و نظام می‌خواهیم. گاهی آن‌قدر عطش و گرسنگی داشتیم که یک روز دیگ خورشت ارتش را خم کردیم و شروع کردیم به لیس زدن؛ طوری که سنگی زیر دندانم رفت و دندانم شکست. این فضاها بسیار زیبا است، ولی فضای تبلیغی نیست؛ این‌ها باید ثبت شود.

امثال حسین، دنبال قهرمانی نبودند

ما باید مراقب باشیم که در بازگوکردن مسائل جنگ به مردم، دچار انحراف نشویم. اگر فقط بگوییم حسین علم‌الهدی، او را ناراحت کرده‌ایم. نیروهایی که آن‌جا حضور داشتند، هرکدام برای خود غولی بودند. ما نباید علیه کسی که لانۀ جاسوسی را ول می‌کند و می‌آید برای وطنش، نه قهرمان شدن، کاری کنیم؛ آن وقت بعد از دو قرن دیگر خواهند گفت، این‌ها که رفتند، آدم‌‌های خاصی بودند! در آن صورت من که بقالی می‌کنم، می‌گویم، من نمی‌توانم چنین کاری بکنم. انحراف از همین‌جا شروع می‌شود.
اگر می‌گوییم فاضل، از موضع لانۀ جاسوسی نگوییم، از موضع همان روستایی بگوییم که کار در روستا را رها کرد و به میدان آمد؛ مثل شهید مجید کریمی؛ و شهید «شمس‌آبادی» ـ که عضو شورای مرکزی هم بود. ـ این نگاه را باید دنبال کرد؛ نگاهی که نشان داد، در جنگ ما قهرمان، نقشی ندارد! نگاهی که نشان داد، چرا پیامبر بین بلال حبشی و ابوذر تفاوت نمی‌گذاشت؛ این‌ها مسأله است. اگر مواظب نباشیم، خواهیم خورد. می‌آییم یک قهرمان می‌سازیم و از آن طرف سی، چهل قهرمان دیگر را از بین می‌بریم. چرا؟ چون این‌طوری بهتر است؟
بعضی‌ها تحت تأثیر جنگ الجزایر، کوبا و «چه‌گوارا» قرار می‌گیرند؛ اگر حسین، چه‌گوارا شود، تک محور می‌شود. چرا میرزا کوچک خان شکست خورد و آخرش یخ زد؟

هویزه چیز عجیبی نبود

امثال حسین دنبال قهرمانی نبودند؛ قهرمان، جریان اجتماعی امام بود. امام توانست با کشاورز، دانشجو و همه ارتباط برقرار کند. این طبیعی است که کسی مثل «باقری» فکرش بهتر است و طراح می‌شود. امام همه را کنار هم قرار داد. اگر قرار بود بچه‌‌های لانۀ جاسوسی، هویزه را نگاه دارند، نمی‌توانستند؛ چون مبنا غلط بود؛ همان‌طور که ارتش و سپاه نتوانستند جنگ را جلو ببرند. سپاه، اول جنگ مثل مردم هیچ نداشت و هستۀ مقاومت با اعتقاد مردم به رهبر، برای به‌دست آوردن دست‌آورد‌های انقلاب شکل گرفت؛ برای همین تقدس دارد. برای همین است که هویزه به دل می‌نشیند؛ وگرنه هویزه چیز عجیبی نیست. از این چیزها زیاد اتفاق می‌افتاد، نباید برای جذب دانشجو آن‌ها را بد جلوه دهیم که وقتی فهمید این‌طور نبوده، حسین را هم ول کند. حسین راضی به این کار‌ها نیست.
اگر حسین، شهادت گندم‌کار و دو، سه تا از بچه‌‌های خود را نمی‌دید، نمی‌آمد در هویزه مقاومت کند، می‌گفت، باید کاری کنیم که تئوری آن‌ها به بار بنشیند. این‌ها همه باهم معنی می‌دهد و فی‌البداهه اتفاق نیفتاده است؛ همین است که باعث می‌شود یک نگاه بسیجی فرمانده سپاه، بهتر جواب بدهد تا یک نگاه ارتشی. یا نگوییم نگاه ارتشی، بگوییم نگاه کلاسیک.
این نگاه باعث می‌شود که توپخانۀ لشکر 16 قزوین قبول کند که صد گلولۀ آرپی‌جی به یک جوان بسیجی که هیچ ربطی به او ندارد، بدهد. من هرچه توپ می‌خواستم، می‌دادند؛ چون تشخیص داده بودند که به دردشان می‌خورم و از توپ‌ها خوب استفاده می‌کنم. دیده‌بان بودم، می‌رفتم پشت هویزه، موتورم را توی یک طویله در روستا مخفی می‌کردم و پیاده می‌رفتم پشت عراقی‌ها تا دقیق ببینم. این‌طوری بود که از توپ، خوب استفاده می‌کردیم؛ وگرنه یک بسیجی ساده بیش‌تر نبودیم و همه به صورت خودجوش، دنبال ضربه‌زدن به دشمن بودیم.

ادا در نیاوریم

امثال من زیاد بودند؛ ما کسی نبودیم. مواظب باشید که مردم را از صحنه خارج نکنید، حسین را اسطوره نکنید، 16 دی را مختص به نقش دانشجویان در جنگ نکنید. باید مراقب باشیم که امانت‌دار خوبی باشیم.
اگر صحبت این می‌شود که آیا الآن دانشجو مستحق الگو قرار دادن شهدا برای خود هست یا نه؟ بله! هست. امّا بنده با این‌که فقط فکر الآن باشیم، مخالفم؛ این تفکر غلط است. بنده کتاب سفر سرخ را نوشتم تا به دانشجو بگویم، اگر می‌خواهی بدانی چه‌طور در زمان و مکان خودت موفق باشی، ببین یک آدمی که در زمان و مکان خودش موفق بوده، چه کارهایی انجام داده است. امّا نه این‌که بروی و همان کارها را بکنی؛ یعنی از همۀ وقت‌ها استفاده کردن، از زمان جلو بودن، به مسائل جامعه و آیندۀ خود حساس بودن، خود را پرورش دادن، شب بیداری کشیدن و کار کردن را باید در ذات خود بیدار کنیم، نه این‌که نقش بازی کنی و ادا دربیاوری.
اگر الآن بود، چگونه شرکت نفت را به یک هستۀ خودکفایی تبدیل می‌کرد؟
این نقش بازی کردن باعث می‌شود که دانشجو پفکی بار بیاد، آن‌وقت می‌آید سؤال می‌کند: «چه کنم حسین علم‌الهدی شوم؟»
هیچی، خودت باش! دلیل ندارد شما مثل او شوید. هرکس در جایگاه خودش، خودش را بشناسد، همین «من عرفه نفسه فقط عرف ربه» است.
پس قرار نیست ما اسطوره درست کنیم. بنده کتاب سفر سرخ را نوشتم تا به دانشجو بگویم: ای جوان دانشجو! تو می‌توانی او را الگوی خودت قرار بدهی؛ البته با این ویژگی‌ها که گفتم.
امّا ممکن است دانشجو شصت درصد کارهایی را که حسین انجام داده، مثلاً رفته شرکت نفت خوزستان را مختل کرده، انجام بدهد، آیا ما هم باید این کار را بکنیم؟ الآن باید دید که چه‌طور می‌توان شرکت نفت را به یک هستۀ خودکفایی تبدیل کرد؟

تشکل‌‌های ما فکر می‌کنند، فقط باید کار مذهبی کنند

این کارها را با چهار تا پوستر و برنامه مذهبی نمی‌شود درست کرد؛ این فقط شکل را عوض می‌کند. یکی از اشکالات اساسی یک‌سری از نهادها و تشکل‌‌های مذهبی در دانشگاه‌‌های ما این است که فکر می‌کنند، فقط باید کار مذهبی کنند، شهدا را با چهار تا پوستر پاس بدارند یا بقیه با چهار تا سخن‌رانی نصحیت کنند.
به قول مقام معظم رهبری، باید علم را در خدمت دین قرار داد. راهش چیست؟ باید معرفت آن جوان دانشجوی شرکت‌کننده در المپیاد را آن‌قدر بالا ببریم که وقتی در برابر المپیاد قرار گرفت، خودش را نبازد و نگوید که من این طرفی هستم و شما آن طرفی؛ این تفکر غلطی است. ما فکر می‌کنیم، هرکس این شکل و قیافه را داشت، جلوی دفترش فلان عکس را چسباند، پس خودی است، در حالی‌که خیلی‌ها برای لج‌بازی این کار را نمی‌کنند. شما باید اساس قضیه را ببینید؛ این‌که دانشجویی مثل علم‌الهدی چه‌طور می‌تواند به آن‌جا برسد که فرضاً با 22 سال سن، کلی پرونده از مشهد، کرمان، و اهواز؛ بسیج و دانشگاه؛ رادیو و... دارد؛ آن هم درست و کامل، نه این‌که به هر جایی نوکی بزند و بیاید. این‌ها مهم است، این را باید دانشجوی امروز داشته باشد.
او می‌توانست مقاومت نکند و امروز باقی بماند و در نظام باشد یا فلان پرونده را برای فلان کار درست کند. آیا این‌ها ریا نیست؟! معلوم است که با این روش، آخرش به یک دانشجوی پفکی تبدیل می‌شویم و موقعش که برسد، جا خالی می‌کنیم؛ چون خودمان را نشناختیم که اگر بهمان گفتند، برو روی مین! برویم! دست آخر می‌بینیم، کلی آدم پفکی تحویل جامعه داده‌ایم. بعد می‌رویم توی جامعه و می‌بینیم، هیچ کاری از ما برنمی‌آید. چرا؟ چون از آن موضعی نیامدیم که آن‌ها رفتند.

باید به همۀ شهدای دانشجو توجه شود

باید در 16 دی به همۀ این‌ها توجه کرد. البته باید شهدای دانشجوی دیگر را هم به این پرونده اضافه کرد و گفت، این‌ها (شهدای هویزه) بنام هستند. واقعیت این است که ما شهید «طرحچی»، از بچه‌‌های امیرکبیر، که بنیان‌گذار مهندسی جنگ بود، و خیلی‌های دیگر را داشتیم.
بنابراین 16 دی نباید محدود به همین‌ها شود. گرچه سفر سرخ، بهترین کتاب من است ولی بوده‌اند کسان دیگر. اگر محور شما شهدای دانشجو است، باید دنبالش باشید. 16 دی دارد شما را تنبل بار می‌آورد، دارد شما را آماده‌خور می‌کند، فقط دنبال همین چند اسم معرفی شده هستید. نه این‌که دل بکنید؛ بلکه بگردید دنبال کسانی که به این پروندۀ شما اعتبار بیش‌تری ببخشند؛ آن‌وقت شما فرضاً سیصد دانشجو، هرکدام با یک خصیصه را معرفی کرده‌اید، نه آن 16 دی با چند شهید محدود را.
اگر 16 آذر روز دانشجو است، فقط به‌خاطر همان چند شهید دانشگاه تهران نیست؛ بلکه جریاناتی بوده که به آن‌جا ختم شده است. ولی اگر شما فقط آن‌ها را مطرح کنید، دیگران خواهند گفت، چند دانشجو بوده‌اند با این قضیه؛ امّا اصل، این است که شاه با جنبش دانشجویی مخالف بود. بنابراین توصیه می‌کنم، بروید، شخم بزنید و تحقیق کنید. دانشجویانی بودند که موقعیت‌‌های خوب تحصیلی و شغلی خود را رها کردند و آمدند میدان. نباید اسیر این گرداب شد و فقط چشم به 16 دی و چند شهید دوخت.

شهدا؛ الگو‌هایی از تیپ‌‌های متفاوت

هر شهیدی درجۀ خود را دارد و اگر شما می‌خواهید به دانشجو الگو دهید و هنجار بفرستید، باید از روش‌های متفاوتی استفاده کنید. به دانشجویی که روحیۀ اجرایی دارد، شهیدی از این تیپ معرفی کنید. یکی محقق است، یکی اهل شوخی؛ یکی درون‌گرا است، یکی برون‌گرا؛ یکی خودجوش است، یکی اهل جنجال؛ باید متناسب با هر روحیه‌ و هر تیپی؛ حتی هر شاخه‌ای، الگویی از شهید ارائه بدهید؛ نمی‌شود به همه یک مدل ارائه داد. هر شهید ما از یک راهی به اوج و کمال رسیده و شهید شد است. باید برنامه‌ریزی کنید و ببینید، دانشجویان ما چه آمال و آرزوهایی دارند، دنبال چه هستند، چه رفتارها و چه گرایش‌هایی دارند. باید شناسایی کنید و الگوی مناسب ارائه دهید. سوابق سی، چهل دانشجو را کنار هم بگذارید و ببینید، کدام دانشجو از هر جهت می‌تواند الگو باشد. شاخص داشته باشید و همه را با هم ببینید، ممکن است کسی بسیار زیبا شهید شده باشد، ولی پروندۀ پیش از شهادتش خیلی الگو نباشد؛ مثل شهید فاضل که در جهاد بوده، اما از کجا معلوم اخلاص فاضل از علم‌الهدی بالاتر نبوده باشد. باید بفهمیم، اگر علم‌الهدی الآن بود، چه می‌کرد؛ نه این‌که برویم و شروع کنیم به جنگیدن. او فرهنگی بوده، محقق بوده، بسیجی بوده، در جنگ مسلحانه بوده، در عملیات مسلحانۀ شرکت نفت در پیش از انقلاب شرکت داشته، ویژگی‌های زیادی داشته است؛ این باعث می‌شود که علم‌الهدی شود.

پی نوشت ها :

(1) کتاب حماسۀ هویزه.

منبع : ماهنامه امتداد شماره 64

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط