شمارى، جریان عبداللّه بن سبا را از ساختههاى سیف بن عمر مىدانند، امّا برخى مدّعى هستند که این پرسش مهم، همچنان باقى است، که چه کسى انحرافها را به مذهب شیعه وارد کرده؟ آنان ، عبداللّه بن سبا را مسئول این انحراف دانستهاند.(2)
منظور وى از انحرافِ شیعه، باور شیعه ، به (وصى) بودن على(ع) است.(3)
اندیشه خلافت و وصایت على از اندیشههاى بنیادین شیعه است و ربطى به ابن سبا و دیگرى ندارد، اما انتساب تشیع به ابن سبا و ادعاى غلوّ وى و شیعیان از ساختههاى خاندان زبیر است که دیگران، آن را ترویج کردهاند. براى این که موضوع به درستى تبیین و روشن شود ناگزیر باید چند محور ذکر شود: 1. پیدایش شیعه؛ 2. افسانه ابن سبا؛ 3.انگیزه ساختن و پرداختن به آن.
پیدایش شیعه
شیعه؛ یعنى پیرو. در قرآن درباره ابراهیم(ع) این تعبیر آمده است. در این زمینه، سه نظر وجود دارد:1. پیامبر(ص) پیروان على(ع) را شیعه وى خواند؛ 2. پس از درگذشت پیامبر(ص) به گروهى که ایمان به جانشینى على(ع) بعد از پیامبر(ص) داشتند، شیعه گفته شده است. 3. شیعه، در زمان حکومت على(ع) در سال 35 هجرى ظهور کرده و پیش از آن پیشینه اى ندارد.
جریان عبد الله بن سبا در منابع مختلف
روایتهاى گوناگونى درباره ابن سبا گزارش شده است. برخى ساختن داستان ابن سبا را به سیف بن عمر (م. حدود 170ه.ق.) نسبت دادهاند، که به نظر نگارنده آغاز این برساختگى به دوران پیش از سیف، به سالهاى 67 و68ه.ق و به شعبى باز مىگردد.
1 . گزارشهاى شعبى
درباره ابن سبا سه نقل از شعبى با روایات گوناگون به ما رسیده که عبارتند از:الف. عبداللّه بن سودا، سبئیّه را بر نظرشان یارى مىکرد. ابن سودا در اصل مردى یهودى از مردم حیره بود، که اظهار اسلام کرد و در نظر داشت نزد مردم کوفه موقعیّت و ریاست داشته باشد؛ او على را وصىّ محمّد دانست. على، تصمیم به کشتن وى گرفت، اما ابن عباس، او را از این کار بازداشت و وى را به مدائن تبعید کرد. او پس از شهادت على(ع) گفت: در مسجد کوفه، دو چشمه است: یکى عسل و دیگرى روغن، که شیعیان از آن بهره مىبرند.(4) فرید وجدى، به این روایت شعبى استناد جسته است.(5)
ب. ابن حجر ، از ابن ابى شیبه از مجالد از شعبى نقل مىکند، که گفت: نخستین کسى که دروغ گفته، عبدالله بن سبا است.(6)
ج: شعبى گوید: اگر مغزش را در همیانى بنهى، مرگ او را نمى پذیریم، تا این که از آسمان فرود آید و تمام زمین را مالک گردد.(7)
خطیبِ بغدادى در تاریخِ بغداد و جاحظ (م. 255ه.ق.) در البیان و التبیین گزارشى همانند دارند.(8)
آنچه از شعبى نقل شده، تفاوتهاى فراوانى با گزارش سیف بن عمر دارد؛ چرا که سیف، عبداللّه بن سبا را، مردى یهودى از مردم یمن و از قبیله حمیر دانسته، که در شورشها علیه عثمان دست داشته است.
1. در گزارش شعبى، عبداللّه بن سودا ذکر شده و از پایان گزارش وى - بنابر نقل بغدادى- استفاده مىشود که ابن سبا شخص دیگرى بوده و على(ع) ابن سبا و ابن سودا را به مدائن تبعید کرده است.
به نقل تاریخ بغداد، ابن سبا، همان عبدالله بن وهب سبائى معرّفى شده است. بنابراین، در دو گزارش شعبى، نامى از عبدالله بن سبا نیست.
2. از جمله اى که بغدادى در "الفرق" از شعبى نقل کرده، استفاده مىشود: قبل از ابن سودا، گروهى به نام "سبئیّه" خوانده مىشدند.
3. برابر گزارش شعبى، ابن سودا مردى یهودى از مردم حیره کوفه(9) بوده، نه از قبیله حمیر، که شعبى خود، از آن قبیله است.
4. اظهار اسلام او، در حکومت على(ع) بوده و بیش تر به خاطر به دست آوردن موقعیت و مقام، جانشینى على(ع) را مطرح ساخته است.
5. تبعید وى به مدائن، براى غلوّ او بوده است؛ خطیب بغدادى مىگوید: چون ابن سبا بعد از شهادت على(ع) منکر مرگ وى شده است.
6. در این روایات، عقیده به رجعت مطرح شده؛ اما نه آن گونه که شیعه باور دارد، بلکه بدین گونه که على(ع) نمرده و به آسمان رفته است.
7. نکته درخور درنگ در گزارش شعبى این است که سخنى از سوختن طرفداران ابن سبا نیست و مسأله: وصىّ بودن، جانشینى و غلو درباره على(ع) است و عبدالله بن سودا غیر از عبداللّه بن سبا معرفى شده و عبداللّه بن سبا همان ابن وهب سبائى است.
در المقالات و الفرق منسوب به اشعرى نیز، عبدالله بن سبا همان عبدالله بن وهب راسبى همدانى معرفى شده، که ابن اسود و عبدالله بن حرس او را همراهى مىکردند.(10) گزارش دوم شعبى در تاریخ بغداد ، به نقل از زحر بن قیس است.
2. دیدگاه سیف بن عمر تمیمى
دیدگاهى که اکنون رواج یافته، دیدگاه سیف بن عمر (م. حدود 170ه.ق) است. سیف، ظهور ابن سودا را سه سال پس از امارت عبدالله بن عامر بر بصره، به سال 33 د بصره مىداند. او، بر حکیم بن جبله که به قول سیف، دزد بوده، وارد شده و ادعا کرده که از اهل کتاب است و به اسلام گرویده و از آن جا به کوفه و سپس به مصر رفته است.(11) آن گاه در رخدادهاى سال 35ه.ق. وى را معرفى مىکند(12) که یهودى و از مردم صنعا بود، مادرش سیاه پوست بود و در زمان عثمان، اسلام آورد. در شهرهاى مسلمانان مىگشت و در صدد گمراه ساختن مردم بود. در آغاز به حجاز، سپس به بصره، کوفه و شام رفت و آنچه مىخواست نزد مردم شام به دست نیاورد، لذا او را از شام بیرون راندند. به مصر رفت و در آن جا ماندگار شد.وى، در آغاز ، رجعت پیامبر اسلام را بسان مسیح مطرح کرد وگفت: (هرپیامبرى وصى دارد و على وصى محمد است.)
ابن سودا، با شخصیتهاى شهرهاى گوناگون مکاتبه داشت و آنان را علیه عثمان بر مىانگیخت.(13)
او سبئیه را درجنگ جمل نقش آفرین مىداند، امّا از حضور آنان در جنگ صفین و نهروان، تا قیام مختار گزارشى نمىدهد.
گزارش سیف را از "الفتوح و الردّة" و "الجمل و مسیر عایشه" نقل کردهاند.(14) ابن حجر ، احادیث سیف بن عمر تمیمى را از "الفتوح" نقل کرده که سند آنها صحیح نیست.(15)
بسیارى از عالمان و صاحب نظران، وى را "ضعیف"، "کذّاب" "متروک الحدیث" و "زندیق" دانستهاند.
ابن حبان گوید: سیف، روایاتِ ساختگى را از راویان با اعتبار نقل مىکند.(16) ابو ریه نیز وى را ضعیف دانسته است.(17) در "الجرح و التعدیل" در موارد گوناگونى او را نقد کرده و متروک الحدیث دانسته است.(18) همین طور دیگران.(19)
نکته دیگرى که در روایت سیف بدان اشاره شده، باورمندى ابن سبا به رجعت و جانشینى على(ع) است. در این روایات، به ظاهر، سخنى از غلو، و على(ع) را خدا دانستن، به میان نیامده است.
3 . دیگر گزارشها
ابوالعبّاس احمد بن عبیداللّه سخنى در باره ابن سبا دارد.(20) ابن ابى الحدید در دو جاى شرح نهج البلاغه ذیل خطبه 58 و 127، از غلات شیعه و ابن سبا، بحث مىکند(21) و مُدعى است، نخستین غالى در حکومت على(ع)، ابن سبا بود.(22) بمانند سخنان وى را اشعرى درباره "سبئیه" دارد، که ابن سبا راه غلوّ درباره على پیمود و عقیده به رجعت داشت.(23) که این دیدگاه نقد شده است.(24)کشى (م.340ه.ق) در رجال خود، پنج روایت نقل کرده(25) که در منابع دیگر نیست و البته سند ضعیفى دارد.(26) و مانند آن است گزارش نوبختى و المقامات و الفرق منسوب به اشعرى.(27)
عبداللّه بن سبا، ناشناخته براى نسب شناسان
عبدالله بن سبا، فردى ناشناخته است. از این روى، جاعلان، وى را همان عبدالله بن وهب سبائى هَمْدانى دانستهاند.
1. شعبى اولین کسى است که این مطلب را ابراز کرد ، وى داستان وصى بودن على(ع) را به ابن سوداى حیرى یهودى نسبت داده است.(28)
وى ، به جاى ابن سبا، از عبداللّه بن وهب سبائى نام مىبرد و در گزارش قبلى ابن سودا و ابن سبا، دو شخصیت متفاوت معرفى شدند. این گزارش را جاحظ از شعبى، از زحر آورده و کسى که به مدائن مىرود خودِ زحر است و ابن سودا، ابن حرب معرفى شده است.(29)
منظور از ابن حرب، عبدالله بن عمر بن حرب است، که در زمان امام صادق(ع) ادعائى به مانند ابن سبا از او نقل شده است.
مشابه این گزارش را ابن ابى دنیا از شعبى در مقتل امیر المؤمنین آورده است.(30)
2. المقالات و الفرق ، عبدالله بن سبا را همان عبدالله بن وهب راسبى همدانى دانسته، که عبدالله بن حرس و ابن سودا او را همراهى مىکردند.(31) گزارش وى، بمانند گزارش شعبى است که در تاریخ بغداد و البیان و التبیین جاحظ آمده است.
اشعرى، این سه همفکر را یاد مىکند، ولى به جاى ابن اسود، ابن سوید مىآورد.(32)
نوبختى او را از غلات مدائن مىداند، که شناخت امام را براى سعادت کافى مىدانستند.(33) شاید غلوّ افرادى همانند ابن حرب یا حرث در زمان امام صادق(ع)(34) باعث شده که افسانه ابن سبا دوباره بر سر زبانها بیفتد.
3. بلاذرى نویسنده "انساب الاشراف" عبدالله بن وهب را همان ابن سبا دانسته است. او نقل مىکند: شمارى، از على درباره ابوبکر و عمر سؤال کردند، از جمله آنان، عبدالله بن وهب، همان ابن سبا بوده است.(35) از نقل وى استفاده مىشود:
الف. شمارى از یاران على(ع) درباره خلفاى پیشین از او پرسیدند که وى نیز، نامهاى در این باره به شیعیان خود نگاشت.
ب. عبدالله بن وهب همدانى که همان ابن سبا است، نسخه اى از نامه على(ع) را داشته و آن را تحریف کرده است.
ج. زمان نگارش نامه، پس ازسقوط مصر و جنگ نهروان بوده است.(36) نامهاى که بلاذرى به آن اشاره کرده، در الامامة و السیاسه،(37) الغارات،(38) کشف المحجّه،(39) المسترشد،(40) شرح نهج االبلاغه ابن ابى الحدید(41) و بحار الانوار(42) آمده است. على در این نامه، خود را شایستهتر به خلافت از دیگران دانسته است.
اکنون بحث را در دو محور پى مىگیریم: اول: انتساب عبد اللَّه بن وهب به سبا.
دوم :چرا غالیانِ سبئیّه در آغاز خلافت على و در زمان مختار مطرح شدهاند؟
سه علت در این موضوع دخیل بوده است: 1. روا دانستن قتل عام شیعیان در زمان مختار؛ 2. غالى معرفى کردن کسانى که در برابر زبیر و طلحه در جنگ جمل حضور داشتند؛ 3. جعلى معرفى کردن نامه على (ع) به شیعیان که خود را سزاوارتر به خلافت مىدانست.
عبدالله بن وهب راسبى همدانى غالى سبائى کیست؟
برابر نقل شعبى، عبدالله بن وهب سبائى در مدائن غلو کرد و مدّعى شد که على(ع) از دنیا نرفته است.برابر نقل اشعرى و بلاذرى، عبدالله بن سبا، همان ابن وهب همدانى راسبى است. در الامامة والسیاسه، ابن وهب از پرسش کنندگان از على(ع) معرفى شده و در الغارات، ابن سبا به جاى وى آمده است. اکنون باید دید ابن وهب کیست؟ عقدالفرید، عبدالله بن وهبِ راسبى را رئیس و فرمانده خوارج در جنگ نهروان معرفى کرده، که به دست على کشته شده است.
بلاذرى در انساب الاشراف مىنویسد: هانى بن خطاب و زید بن خصفه تمیمى، هر یک مدّعى بودند که عبدالله بن وهب راسبى را کشتهاند.(43)
بنابراین، چگونه مىتوان وى را زنده دانست تا سقوط مصر، که پس از جنگ نهروان رخ داده و ادعا کرد که نامه على(ع) به شیعیان در دست او بوده است.
کسانى که عبدالله بن سبا، یا عبدالله بن وهب را از گواهان این نامه یاد کردهاند، در درستىِ نامه على(ع) به شیعیان تردید روا داشتهاند؟
به نظر ما، یکى از انگیزههاى اصلى جعل افسانه عبدالله بن سبا، از اعتبار انداختن نامه تاریخى و روشنگرانه امام على(ع) است.
انتساب عبدالله بن وهب به سبا
سبا، نام قبیلهاى است در یمن که نسبت مردم قبایل یمن به آن مىرسد و فرزندان سبا عبارتند از: حمیر، شداد، کهلان، صیفى، بشر، نصر، افلح، زیدان، عود، رُهما، عبدالله، نعمان، یشجب، ربیعه، مالک و زید. به تمامى فرزندان سبا سبئیّون مىگویند.(44)بیشتر قبیلههایى که از قحطان و سبا نسب مىبرند، عبارتند از: حمیر، اوزاع، قضاعة، تُبع، خزاعه، کهلان بن سبا، ازد، خزرج، اوس، بارقا، هجن، همدان، کنده، مذجح، طیّ، اشعر، لخم، جذامه، عامله و خولان.(45)
در "عقدالفرید" آن گاه که تیرههاى "ازد" را مىشمارد، درباره "بنو راسب"- که ابن وهب به آن نسب مىبرد، مىنویسد:
بنوراسب، فرزند مالک ... که از آنان است: عبدالله بن وهب ، رئیس خوارج که على بن ابى طالب(ع) او را در جنگ نهروان کشت.
قبیله همدان نیز نسب به سبا مىبرد.(46)
از این روى، مىتوان عبدالله بن وهبِ راسبى هَمْدانى را سبائى یا ابن سبا دانست . همان گونه که چهار نفر پرسشگر دیگرى که در آغازِ نامه، نام آنان آمده، نسب به قوم سبا مىبرند؛ زیرا خزاعه، کنده، بجیله(47) همدان از تیرههاى قوم سبایند.
بیش تر مردم یمن طرفدار على(ع) بودند و مردم همدان از همه بیش تر به على(ع) عشق مىورزیدند و کسى از قبیله آنان درجنگ صفین با معاویه نبود.(48) زیاد بن ابیه که هنگامى حجر بن عدى را به شام فرستاد، در نامه اى به معاویه، از او با عنوان: رئیس ترابیه و سبائیه(49) یاد کرد؛ یعنى او رئیس شیعیان یمنى و هوادار على است.
عبدالله بن سبا کیست؟
اگر عبدالله بن سبا را همان ابن وهب بدانیم، در تاریخ، نام وى آمده، ولى پیش از نگاشتن نامه على(ع) به شیعیان، به دست على(ع) کشته شده است. امّا اگر عبدالله بن سبا را فرد دیگرى بدانیم، مدرکِ این سخن، تنها گزارشهاى سیف بن عمر است و لذا، برابر آنچه اشارت رفت، نمىشود به گفتههاى وى اعتماد کرد و هیچ یک از رجال شناسان، وى را تأیید نکردهاند.(50) حال سؤال این است که چگونه ممکن است نسب شناسان عرب، با آن همه دقت و کنجکاوى، نسب او را بیان نکرده باشند؟آنان، حتى نسب مسیلمه کذّاب را بیان کرده اند، چطور در بیان نسب عبدالله بن سبا اهمال ورزیده اند؟
افزون بر این، نام عبدالله در میان یهودیان، رایج نبوده که بگوییم عبدالله نامى، بدون تغییر اسم، اسلام آورده و بعدها، مردم را علیه خلیفه شورانیده است.
آنچه در کتابهاى شیعه نقل شده و مطالبى که در فرق الشیعه نوبختى و المقالات والفرقِ اشعرى آمده، یا برگرفته از منابع اهل سنت است و یا براساس شایعات آن دوران بوده و نمىتوان آنها را به شیعه نسبت داد. درباره سعد بن عبداللّه اشعرى نیز گفتهاند: وى احادیث فراوانى از عامه شنیده و براى جمعآورى حدیث مسافرت مىکرده است.(51)
روایاتى که در رجال کشى آمده درخور اعتماد نیستند و ضعفِ سند دارند. گیریم که کسى آن پنج روایت را درست بداند، چیزى به دست نمى دهد،جز این که وى فرد ناشناختهاى است و على وى را در آتش افکنده. گزارشى که ابن قتیبه در کتاب المعارف درباره عبدالله بن سبا داده، همانند گزارش کشى است.(52) توجه به این نکته نیز لازم است، که هیچ یک از فقیهان براى مجازات مرتد و اجراى حدّ بر وى، به آتش افکندن را یادآور نشدهاند. از این روى، دکتر قلعه چى که به هر روایتى بدون توجه به سند آن استناد مىکند، آتش سوزىها را در سیره على(ع) پس از قتل مرتدان، براى جلوگیرى از سوء استفاده طرفداران آنان دانسته است.(53)
شعبى قهرمانِ جعل و ستیز با تشیع
عامر بن شراحیل هَمْدانى حمیرى، معروف به شعبى، به سال 19 یا 54)28) و 31 در کوفه زاده شد.(55) در دوران حکومت على(ع) نوجوانى بیش نبود.(56) احادیث بسیارى از صحابه شنیده و از علقمه، اسود، حارث اعور و عبدالرحمن بن ابى لیلى، روایت کرده است.(57) علم حساب و فرائض را از حارث اعور آموخته است.(58) ابن شبرمه،از شعبى نقل مىکند: هیچ حدیثى را ننوشته و فقط از حفظ نقل مىکند.(59)شعبى، مدتى کاتب عبدالله بن مطیع و عبدالله بن یزید خطمى، حاکمان کوفه از طرف عبدالله بن زبیر، بود.(60)
در آغاز قیام مختار با وى همراه شد و بعد وى را ترک گفت و از کوفه به مدینه رفت و ده یا هیجده ماه در آنجا ماند.(61) سپس به کوفه بازگشت و مورد توجه مصعب بن زبیر قرار گرفت.(62) حجاج او را به ریاست قبیله هَمْدان گمارد.(63) وى مدتى معلم فرزندان عبدالملک مروان بود.(64) سه سال در دربار عبدالملک خدمت کرد و به عنوان سفیر چند بار نزد پادشاه روم رفت.(65) وى به مدت سه سال (99 - 101) قاضى کوفه بود.(66) در سال 109 درگذشت.(67) بیشتر روایاتى که در مذمّت مختار وجود دارد، از شعبى است.
از آنچه یاد شد به خوبى استفاده مىشود، که شعبى وابسته به حکومتها بوده لذا هم با زبیریان و هم با بنى امیه دمخور و هماهنگ بوده است.
وى، با مختار نماند و تنها در برههاى از زمان او را همراهى کرد و سپس او را ترک گفت. حضور وى در قیام محمد بن اشعث، از روى اکراه و به خاطر جوّ اجتماع بوده، از این روى حجاجِ قسىّ القلب وى را مىبخشد.
شعبى به زشتى از شیعیان یاد مىکرد و مىگفت: دوست بِدار مردِ مؤمن صالح و صالحان بنى هاشم را، اما شیعه مباش.(68)
زکریا بن ابى زائد گوید: به شعبى گفتم: چگونه است که از اصحاب على بد مىگویى با این که دانش تو از آنان است؟
گفت: از چه کسى؟ گفتم از حارث و صعصعه. گفت: صعصعه خطیب بود و من سخنورى را از او آموختم، و حارث حاسب بود و من حساب را از او آموختم و آن گاه به مذمّت رشید هجرى پرداخت.(69)
شعبى حارث بن اعور را دروغگو معرفى کرده است. بسیارى از علماى اهل سنت این تکذیب را نادرست دانسته و گفته اند:از آن روى از حارث انتقاد کرده که در دوستىِ على افراط نموده است.(70)
انگیزه اصلى جعل داستان ابن سبا توسط شعبى
انگیزه اصلى جعل این داستان و گسترش آن، مبارزه حکومتهاى اموى و زبیرى علیه شیعیان بوده است. آنان برتر دانستنِ على را بر خلفا غلو دانسته و آن را به ابن سبا نسبت دادهاند.(71) سپس با اتهام غلو و زنده بودن على و امثال آن به آنان، در صدد قتل عام شیعیان بر آمدند و یک روز هفت هزار نفر اسیر را کشتند. این کارى بود که مصعب بن زبیر پس از شکستِ مختار در کوفه مرتکب شد. کشتن این جمع پس از اسارت بدون توجیهى به ظاهر منطقى معنى ندارد، اما با ادعاى غلو مىتوان آنان را برابر حکم على که خود را پیرو او مىدانند نابود کرد. به این نکته نیز باید توجه کرد که بیشتر هواداران وى را ایرانیان تشکیل مىدادند.(72) آنان کیانند؟ آنان، همان کسانى هستند که در شهر مدائن، پایتخت ایران، از مرد غالى و گزافه گویى درباره على پیروى کردهاند. بنابراین، قتل عام آنان نیز هیچ گونه اشکال شرعى ندارد.مبارزه آل زبیر با تشیع
تاریخ نگاران نوشته اند: مصعب بن زبیر، هفت هزار شیعه را در کوفه به شهادت رساند و نام آنان را خشبیه نهاد؛ زیرا تنها با چوب از خود دفاع مىکردند. دفاع با چوب، حکایت از آن دارد که نبرد در میدان جنگ نبوده، بلکه خانه به خانه بوده است. لشگر جرّار مصعب، به خانهها و کومههاى این مردم مظلوم و پیروان على(ع) یورش برده و مردم بى دفاع، تنها با چوب به دفاع از خود برمىخاستند و بسیارى از آنان مظلومانه از دم شمشیرهاى برّان گذرانده شده اند. آل زبیر تمام کسانى را که کشتند متّهم به غلو و کفر کردند.1.مسعودى درباره قتل عام ابن زبیر مىنویسد:
تمامى کسانى را که آنان شمردند -افرادى که مصعب از سپاه مختار کشته بود- هفت هزار نفر بودند، که تمام آنها در صدد گرفتن خون حسین و کشتن دشمنان او بودند. مصعب آنان را کشت و نام آنان را خشبیه نهاد. مصعب به جست وجوى شیعیان در کوفه و جاهاى دیگر پرداخت و آنان را کشت.(73)
فاجعه قتل عامِ شیعیان، چنان دردناک بوده که عبداللّه بن عمر، به مصعب اعتراض مىکند، که: تو، کُشنده هفت هزار نفر از مردم مسلمان در یک پگاه هستى. تا مىتوانى زندگى کن.
مصعب: انهم کانوا کفرة سحرة ؛ آنان کافر ساحر بودند.
ابن عمر گفت:به خدا سوگند، اگر به مقدار آنان،گوسفند از ارث پدرى خود کشته بودى، اسراف در قتل بود.(74)
این که مصعب به ابن عمر مىگوید: آنان کافر ساحر بودند، نشان مىدهد که آل زبیر، شیعه را متهم کرده و بهترین راه براى ثابت کردن کفر، نسبت غلو به اینان است. مصعب اصرار در کشتن همه شیعیان داشت لذا وقتى مىخواست فرزند عبد الله بن شداد را بکشد، چون او هنوز بالغ نبود لذا او را رها کردند.(75)
2. پانصد نفر از بزرگان قبیله هَمْدان را از دم تیغ گذراندند. به طور معمول، هر خانواده یک کشته داشت. مردم فریاد مىزدند: ما را نکشید، این سپاه را براى مقابله با مردم شام نگهدارید.(76) جالب است بدانیم که مرزبانى در معجم الشعراء در شرح حال مختار، تنها شعرى را که از وى نقل کرده، تجلیل او از همدانیان است(77) که بعد از وى این گونه قتل عام مىشوند.
3. دو همسر مختار (دخترسمرة بن جندب ودختر نعمان بن بشیر) را آوردند و از آنان خواستند که از مختار تبرّى بجویند. آنان گفتند:
چگونه از کسى تبرّى بجوییم که مىگفت: پروردگار من خداست و روزها روزه مىگرفت و شبها بیدار بود و خونش را براى خدا و رسول خدا در راه کشندگان فرزند دختر پیامبر و خاندان وشیعیان وى داد.
ام ثابت دختر سمره ناگزیر از مختار بیزارى جست و گفت:اگر با شمشیر از من کفر بخواهید، کافر مىشوم.
اما عمره دختر نعمان بن بشیر گفت: این شهادتى است که روزى من شده، آیا آن را ترک کنم؟ نه، چنین نمىکنم. این مرگ است و سپس بهشت و ورود بر پیامبر و اهل بیت آن بزرگوار. بارالها، شاهد باش که من پیرو پیامبرت و فرزند دختر او و اهل بیت و شیعه اویم.(78)
آن گاه او را بین کوفه و حیره گردن زدند.(79)
در این گزارش به روشنى آمده، که مصعب، به همسر مختار اتهام مىزند، که وى شوهرش را پیامبر مىداند.
4. چه بسا، آن پنجاه نفرى که عبدالله بن زبیر، در بصره از مسئولان بیت المال کشت،(80) که از زط بودند، اتهام غلو به آنان به جهت همین سناریو بوده است؛ زیرا آنان حاضر نشدند بیت المال بصره را تسلیم ناکثین کنند.
على (ع) در خطبه اى از آنان به نیکى یاد مىکند.(81)
این گزارشها، به خوبى نشان مىدهد، که کافر خواندن یاران مختار و ادعاى این که آنان مختار را پیامبر مىدانستند، یک توطئه برنامه ریزى شده ازسوى مصعب است. بدیهى است باقیمانده قاتلان امام حسین (ع) و حکومت اموى نیز دلِ پُرى از مختار داشتهاند.
مصعب بن زبیر، براى توجیه کار خویش و به نابودى کشاندن شیعیان و تسکین آلام خود و خاندان طلحه ، شعبیِ جویاى نان و نام را به کار مىگیرد.
شعبى خود نقل مىکند: مصعب بن زبیر، مرا به دیدار همسرش برد. انگیزه این دیدار، روشن نیست. ابن کثیر مىنویسد: هدف، آشتىِ بین مصعب و عایشه دختر طلحه بوده است. گزارشى که این احتمال را تأیید کند، وجود ندارد.
با کینهاى که مصعب، و همسر او، دختر طلحه، از على(ع) و یاران او در دل دارند، این دیدار و جلسه سه نفرى، نمىتواند معمولى باشد، پس از این جلسه که شعبى قول همکارى مىدهد، مصعب، به دستور همسرش، ده هزار درهم، به شعبى مىدهد. شعبى مىگوید: تا آن زمان، زنى به زیبایى همسر مصعب، ندیده بودم. براى نخستین بار بود که مالکِ چنین مالى شدم.(82)
شعبى داستان عبد الله را از قول زحر بن قیس(83) نقل مىکند که:
عبدالله بن وهب سبائى در مدائن، مرگ على را نپذیرفت و مدّعى بود: على نمرده است و باز مىگردد و رهبرى عرب را به عهده مىگیرد.(84) پس برابر دستور على(ع)، غالى، سزاوار مرگ است. درست است که على(ع) ابن سبا را بخشید و وى را به مدائن تبعید کرد - جایى که بیش تر یاران مختار از آن جا بودند- امّا بخشش او، جنبه سیاسى داشت. افزون بر این، در مدائن، کفر وى ثابت گردید و امروز براى جلوگیرى از تکرار رخدادهاى گذشته، باید شیعیان را کُشت؛ زیرا آنان "کفرة سحرة" مىباشند. زحر در دوران حکومت حضرت امیر، در حکومت، به کار مشغول بوده است.در واقعه کربلا، وى، سر شهیدان را از کوفه به شام مىبرد(85) و از فرماندهان عبدالله بن مطیع در جنگ علیه مختار بوده،(86) که در این جنگ جراحت بر مىدارد(87) و بعدها به سپاه حجاج بن یوسف مىپیوندد.(88)
امّا چرا در اوراق تاریخ نام سبئیه در جنگ جمل مطرح مىشود و در جنگ نهروان و صفین از این داستان خبرى نیست، تا دوره مختار که دوباره از این گروه زیاد نام برده مىشود و این داستان بر سر زبانها مىافتد؟(89)
جواب این است که، زیرا، سازنده و رواج دهنده این افسانه، آل زبیر بودهاند. آنان، براى این که پرونده طلحه و زبیر را سفید جلوه دهند و اعمال آنان را توجیه نکرده و نشر دادند که در شورش علیه عثمان و در جنگ جمل، على تحت تأثیر غالیان بود و در بصره، به منزل حکیم بن جبله رفت که وى دزدى بیش نبود!(90) حکیم، همو بود که سپاه طلحه و زبیر به فرماندهى عبد الله بن زبیر، خلیفه کنونى ما، وى را به شهادت رساندند.(91)
جالب است بدانیم که در گزارشهاى شعبى، خبرى از وجود ابن سبا قبل از حکومت على نیست، چون آل زبیر از جنگ جمل و پس از عثمان مطرح بودند.
بنا بر این سازندگان اصلى افسانه ابن سبا آل زبیر با همکارى شعبى بودند تا عملکرد خود را در کشتن شیعیان خون خواه امام حسین (ع) توجیه کنند و دستگاه خلافت زبیرى و خلیفه را بستایند و طلحه و زبیر را نیز در مخالفتشان با على سزاوار جلوه دهند . سیف بن عمر هم این جریان را تکمیل کرده و به تطهیر دیگران پرداخت و تمام مخالفان عثمان را تابع مردى یهودى موهوم معرفى کرد.
پینوشتها:
1. طه حسین، على و بنوه، ص 90 و اسلامیات، على و بنوه، فراز 24، ص 903، دار العلم للملایین، بیروت چاپ پنجم، 1991.
2. موسوعة التاریخ الاسلامى، السیرة النبویة العطرة، دکتر احمد شلبى، ج 1، ص 626، چاپ سیزدهم.
3. همان مدرک، ج 2، ص 180.
4. الفرق بین الفرق، عبدالقاهر بن طاهر بن محمد بغدادى، الاسفرائینى، ص 235، دارالمعرفة، بیروت.
5. دائرة المعارف القرن العشرین، فرید وجدى، ج 5، ص 18، دارالمعرفة، بیروت.
6. لسان المیزان، ج 2، ص 24.
7. الفرق بین الفرق، ص 234؛ آفرینش و تاریخ، مقدسى، ترجمه شفیعى کدکنى، ج 2، ص 818، انتشارات آگاه.
8. تاریخ بغداد، خطیب بغدادى، ج 8، ص 488، شماره 4605، دارالکتب العلمیة، بیروت؛ البیان و التبیین، ابوعثمان جاحظ، ج 3، ص 84، دار احیاء التراث العربى.
9. مراصد الاطلاع، سفى الدین بغدادى، ج 1، ص 441، دارالمعرفة، بیروت.
10. المقالات و الفرق، سعد بن عبدالله بن ابى خلف اشعرى، تحقیق: جواد مشکور، ص 20، موسسه مطبوعاتى عطائى.
11. تاریخ الامم و الملوک، طبرى، ج 4، ص 368، موسسه الاعلمى، بیروت.
12. همان مدرک، ص 379.
13. عسکرى، عبدالله بن سبا، ج 1، ص 36.
14. همان مدرک، ص 63.
15. لسان المیزان، ج 4، ص 23.
16. عبدالله بن سبا، ج 1، ص 74 - 75؛ ابن حبان، کتاب المجروحین، ج 1، ص 345.
17. محمود أبو ریة، أضواء على السنة المحمدیة، ص 178.
18. الجرح و التعدیل، الرازى، ج 3، ص 579، ج 4، ص 278، ج 7، ص 136.
19. کتاب الضعفاء، أبو نعیم الأصبهانى، ص 91؛ الکامل عبدالله بن عدى، ج 3، ص 435؛ کتاب الضعفاء و المتروکین، النسائى، ص 187.
20. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 8، ص 119 - 120، دار احیاء التراث، بیروت؛ جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، دکتر دامغانى، ج 4، ص 80 - 81، نشر نى.
21. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 5، ص 7؛ جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 3، ص 5 - 6.
22. همان مدرک، ص 5.
23. المقالات و الفرق، ص 17.
24. ر.ک: مجله حوزه، شماره 88، ص 102.
25. اختیار معرفة الرجال، معروف به رجال کشى، تحقیق: حسن مصطفوى، ص 106 - 108، ح 170 تا 174، دانشگاه مشهد.
26. ر.ک: عبدالله بن سبا، ج 2، ص 178؛ مجله حوزه، شماره 88، ص 103.
27. فرق الشیعه، ص 32؛ المقالات و الفرق، ص 20.
28. تاریخ بغداد، ج 8، ص 488.
29. البیان و التبیین، جاحظ، ج 3، ص 86.
30. ابن ابى الدنیا، مقتل الامام امیرالمؤمنین على بن ابى طالب، تحقیق محمد باقر محمودى، ص 9297، به نقل از زحر، چاپ اول 1411، وزارت ارشاد، تهران.
31. المقالات و الفرق، ص 20 - 21.
32. همان مدرک، ص 23.
33. فرق الشیعه، ص 32.
34. قاموس الرجال، ج 6، ص 299.
35. انساب الاشراف، احمد بن عیسى بلاذرى، ج 3، ص 1081، دارالفکر، بیروت؛ ج 2، ص 383، تحقیق محمودى، اعلمى، بیروت؛ عبدالله بن سبا، ج 2، ص 311.
36. ما این نامه را با عنوان »حکومت و سیاست« گردآورى کرده و بوستان کتاب قم آن را منتشر کرده است.
37. الامامة و السیاسة، ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینورى، ج 1 ص 154، شرکة مکتبة و مطبعة مصطفى البابى الحلبى و اولاده بمصر.
38. الغارات، ص 199.
39. کشف المحجة لثمرة المهجة، ص 235؛ وسائل الشیعه، ج 20، ص 89.
40. المسترشد فى الامامة، محمد بن جریر طبرى شیعى، تحقیق محمودى، ص 408، موسسه الثقافة الاسلامیة، در الغارات، ص 392.
41. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 6، ص 96.
42. بحار الانوار، ج 30، ص 7، موسسة الوفاء؛ نوادر الاخبار، فیض کاشانى، تحقیق مهدى انصارى قمى، ص 192، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى.
43. انساب الاشراف، ج 3، ص 147.
44. عقد الفرید، احمد بن محمد بن عبد ربه، تحقیق دکتر عبدالمجید ترحینى، ج 3، ص 320، دارالکتب العلمیه، بیروت.
45. همان مدرک، ص 320 - 351.
46. عقد الفرید، ج 3، ص 335 و ص 338.
47. همان مدرک، ص 337.
48. مروج الذهب، ج 3، ص 940.
49. تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 202.
50. عبدالله بن سبا، ج 1، ص 74 - 75.
51. رجال النجاشى، تحقیق غروى نائینى، ج 1، ص 401، دارالاضواء.
52. المعارف، ص 622.
53. موسوعة فقه على بن ابى طالب، دکتر رواس قلعه چى، ص 274، دارالنفائس، بیروت.
54. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 270.
55. تهذیب التهذیب، ج 4، ص 158.
56. الغارات، ص 36.
57. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 271.
58. الطبقات الکبرى، ج 6، ص 248.
59. تهذیب التهذیب، ج 4، ص 158؛ تاریخ دمشق، ج 25، ص 350.
60. المحبر، ابوجعفر محمد بن حبیب، ص 379، دار الآفاق الجدیده، بیروت؛ المعارف، ص 395، 449، 473، 595.
61. الطبقات الکبرى، ج 6، ص 248، تاریخ مدینة دمشق، ج 25، ص 344.
62. البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج 8، ص 351، داراحیاء التراث العربى.
63. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 276؛ دائرة المعارف الاسلامیة، مستشرقین، ج 13، ص 302، دارالمعرفة، بیروت.
64. المحبر، ص 475.
65. دائرة المعارف الاسلامیه، ج 13، ص 303.
66. العراق فى العصر الأموى، فهرست پایانى، ثابت اسماعیل الراوى، مکتبة اندلس، بغداد.
67. تهذیب التهذیب، ج 4، ص 159.
68. الطبقات الکبرى، ج 6، ص 248.
69. لسان المیزان، ابن حجر، ج 3، ص 99.
70. تهذیب التهذیب، ج 2، ص 117.
71. اصول مذهب الشیعه الامامیة، قفارى، ج 1، ص 55، به نقل از: میزان الاعتدال، ج 1، ص 425؛ لسان المیزان، ابن حجر، تحقیق جدید، ج 1، ص 16، داراحیاء التراث العربى.
72. اخبار الطوال، دینورى، ترجمه مهدوى دامغانى، ص 338، نشر نى، وى مىنویسد: مختار بیست هزار مرد براى وى [ابراهیم بن مالک اشتر] انتخاب کرد، که بیشتر آنان ایرانیان مقیم کوفه و معروف به حمراء بودند.
73. مروج الذهب، ج 3، ص 107.
74. تاریخ الأمم و الموک، ج 4، ص 574.
75. همان مدرک، ص 571.
76. همان مدرک، ص 572.
77. ر.ک: معجم الشعراء للمرزبانى، تحقیق عبدالستار احمد فراج، چاپ 1379 - 1960، مصر عیسى البابى دار الاحیاء الکتب العلمیة.
78. مروج الذهب، ج 3، ص 107.
79. تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 574.
80. الجمل فى نصرة حرب البصره، شیخ مفید، ص 151، داورى، قم.
81. نهج البلاغه، تحقیق: صبحى صالح، خطبه 172، ص 247.
82. البدایة و النهایة، ج 8، ص 351.
83. الفرق بین الفرق، ص 235.
84. تاریخ بغداد، ج 8، ص 488.
85. الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 83.
86. همان مدرک، ص 235.
87. همان مدرک، ص 408.
89. هویة التشیع، احمد وائلى، ص 137، موسسة اهل البیت، بیروت؛ الفتنة الکبرى، طه حسین، فصل ابن سبا.
90. تاریخ الطبرى، ج 3، ص 368.
91. مجله حوزه، شماره 54، ص 209، مقاله غلات از دیدگاه مفید.
/ج