نویسنده: مارک دافیلد (1)
مترجم: علیرضا طیّب
مترجم: علیرضا طیّب
اشاره: دافیلد رابطه میان جنگ و توسعه را از ویژگی های نظام جهانی «لیبرال» بالنده ای می داند که مرکزی متشکل از دولت های سرمایه دار بسیار پیشرفته را در موقعیت ممتازی قرار می دهد. نتیجه این وضع، به حاشیه رانده یا حذف شدن «جنوب جهان» متشکل از کشورها و مناطق کمتر توسعه یافته و بنابراین فرودستی آن هاست. دافیلد، در ادامه، می گوید که این وضع به باز تعریف مفاهیم صلح، توسعه و امنیت، و گرایش به مداخله در جهت آرمان توسعه و مردم سالاری راه می برد.
امروزه ملاحظات امنیتی تنها محدود به خطر جنگ سنّتی میان دولت ها نمی شود. تهدید جنوب حذف شده ای که از طریق ستیزها، فعالیت های مجرمانه، و تروریسم به تنور بی ثباتی بین المللی می دمد اکنون بخشی از چارچوب جدید امنیت را تشکیل می دهد. در این چارچوب، توسعه نیافتگی خطرناک شده است. این تفسیر تازه رابطه نزدیکی با ریشه نگر شدن توسعه دارد. در واقع، جای دادن حل و فصل منازعات و بازسازی اجتماعی در دل سیاست اعطای کمک - که به پای بندی به دگرگونی کل جوامع راه می برد - تجلی همین ریشه نگر شدن توسعه است. اما چنین پروژ ای فراتر از توانایی ها یا مشروعیت تک تکِ حکومت های شمال است. از این جهت، ماهیت متحول مناسبات شمال - جنوب مترادف با گذار از روابط سلسله مراتبی و سرزمینی حکومت ها به روابط چند سالارانه، غیرسرزمینی، و شبکه دار حکمرانی است. دستور کار ریشه نگر دگرگونی اجتماعی در سیمای شبکه ها و مجموعه های راهبردی شمال جلوه گر می شود که حکومت ها، سازمان های غیردولتی، تشکیلات نظامی، و شرکت های خصوصی را به شیوه های جدیدی گردهم می آورد. خود چنین مجموعه هایی نیز جزء نظام بالنده حکمرانی جهانی لیبرال هستند.
[دافیلد، در ادامه، به بررسی توسعه «نظام جهانی لیبرال» می پردازد که مبتنی بر جهانی شدن و تفوّق «شمال» است؛ در عین حال، «جنوب» از شبکه های مسلط و اصلیِ اقتصاد جهانی شده دنیا و «اقتصاد جهانی اطلاعاتْ پایه» کنار گذاشته شده است ولی جنوب هم، از طریق انواع مختلف فعالیت غیررسمی فرامرزی، یکپارچگی فزاینده با «شمال» را تجربه کرده است. نتیجه عبارت از فروپاشی نظم هنجاری همراه با مداخلات فزاینده به صورت شبکه های جدید حکمرانی و نهادهای اجتماعی است. دافیلد سپس این پدیده را با «صلح لیبرالی» مرتبط می سازد.]
دلمشغولی به ارتباطات متقابل نوعی رویکرد سیستمی را تعریف می کند. سیستم ها یا نظام ها کلیت هایی یکپارچه اند که نمی توان آن ها را به اجزاءِ جداگانه شان تقلیل داد. به جای متمرکز شدن روی عناصر اساسی، تجزیه و تحلیل نظام ها بر اصول سازمان یابی تأکید می گذارد. از این دیدگاه، می توان بین ماشین ها و نظام ها تمایزات چندی قائل شد. ماشین ها را ساختارشان کنترل و تعیین می کند و وجه مشخصه شان زنجیره های خطی علت و معلول هاست. آن ها از اجزاءِ شناخته شده ای ساخته شده اند که کارکردها و وظایف مشخصی دارند. از سوی دیگر، نظام ها شبیه اندام واره ها هستند: رشد می کنند و روندنگرند. ساختار نظام ها بر اساس همین سمت گیری شکل می گیرد و آن ها می توانند میزان بالایی از انعطاف ناپذیری داخلی را به نمایش گذارند. وجه مشخصه نظام ها الگوی های چرخه مانند جریان یابی اطلاعات، ارتباطات متقابل غیرخطی، و سازمان دهی خود در چارچوب مرزهای تعریف شده و مشخص خودمختاری است. از این گذشته، بر اساس تشبیه نظام ها به اندام واره، هر نظامی نگران بازتولید خود است. این نکته مهمی است، زیرا اگر یک ماشین وظایف مشخص و پیش بینی پذیری را به اجرا می گذارد، یک نظام اساساً درگیر بازتولید، و در صورت لزوم، دگرگون ساختن خود است. از ادعاهای محوری این کتاب، یکی این است که سایست اعطای کمک، چه به طور کلی و چه در رابطه با جنگ های جدید، همچنان نگرشی نیوتنی یا ماشینی به جهان را به نمایش می گذارد. برای درانداختن نقدی بر سیاست اعطای کمک، که نماد شکل های بالنده حکمرانی لیبرالی است، و برای تحلیل خود جنگ های جدید، نوعی سمت گیری سیستمی اتخاذ کرده ایم. نوعی سمت گیری که بر نظام های کل نگر پیچیده ای تأکید دارد که ویژگی های اصلی شان ارتباطات متقابل، جهش، و دگرگون سازی خود است.
بررسی سیاست اعطای کمک به عنوان نماد حکمرانی جهانی - به عنوان یک پروژه سیاسی مستقل - نیازمند توجه به شکل های خاص بسیج، توجیه و پاداش دهی آن است. برای نمونه، اندیشه صلح لیبرالی (2) وصف «لیبرال» را (مانند آنچه در اصول اقتصادی و سیاسی لیبرال ها مطرح است) با «صلح» (تمایل سیاست گذارانه فعلی به حل و فصل منازعات و بازسازی اجتماعی) درهم می آمیزد و یکی می گیرد. این تلقی نمایانگر اتفاق نظر موجود در این خصوص است که بهترین روش برخورد با ستیزه و منازعه در کشورهای جنوب از طریق برخی تمهیدات به هم پیوسته، اصلاح کننده، هماهنگ کننده، و به ویژه دگرگون کننده است. اگرچه این روش می تواند شامل امداد فوری و رساندن کمک های توان بخشی هم بشود، ولی صلح لیبرالی تجلی گونه ای تازه یا سیاسی از بشردوستی است که برای اموری چون حل و فصل منازعات و جلوگیری از بروز منازعه، بازسازی شبکه های اجتماعی، تقویت نهادهای مدنی و نمایندگی، ترویج قانون سالاری، و اصلاح بخش امنیت در چارچوب نوعی اقتصاد کارآمد بازارنگر تأکید دارد. صلح لیبرالی، در عین حال که مورد مناقشه است و به هیچ وجه مورد وثوق نیست، از بسیاری از جهات نمایانگر نوعی دستور کار ریشه نگر و توسعه جو برای دگرگونی اجتماعی است. اما، در این مورد، مسئولیتی بین المللی است و نه مسئولیتی به گردن یک دولت حقوقی مستقل یا واحد.
طی نیمه نخست دهه 1990 دلمشغولی اصلی جامعه بین المللی در زمینه منازعات همانا مداخله بشردوستانه بود: ایجاد ترتیبات نهادی جدیدی که به کارگزاری های کمک رسان امکان فعالیت در وضعیت هایی که منازعات در آن ها جریان دارد و حمایت از غیرنظامیان در مناطق جنگی را بدهد. تا حدودی به سبب موفقیت محدود این مداخلات و دشواری های پیشِ رو، از میانه دهه 1990 کانون سیاست ها به سمت حل و فصل منازعات و بازسازی پس از جنگ رفته است. این تغییر تأکیدها لزوماً به معنی کاهش تعداد منازعات یا تخفیف شدت آن ها نبوده بلکه خود سیاست ها تغییر کرده است. بشر دوستی جدید، به جای آن که تنها حول کمک بشردوستانه دور بزند، ابزارها و ابتکارات توسعه جویانه را واجد اختیارات اصلاح کننده، هماهنگ کننده، و دگرگون کننده ای ساخته است که امید می رود منازعه خشونت بار را کاهش دهد و جلوی تکرار مکرّر آن را بگیرد. اگرچه ابتکارات تشکیل دهنده صلح لیبرالی را معمولاً پاسخی به نیازها و الزامات مشخص می دانند، ولی صلح لیبرالی یک پروژه سیاسی مستقل است. هدف صلح لیبرالی دگرگون ساختن جوامع بدکارکرد و جنگ زده ای که فراروی خود می یابد و تبدیل آن ها به واحدهای همکاری جو، مبتنی بر نمایندگی، و به ویژه باثبات است.
اگرچه دولت ها همچنان اهمیت دارند، ولی از دهه 1970 تحت تأثیر پدیده ای که معمولاً جهانی شدن خوانده می شود جذب شبکه های تصمیم گیری چند سطحی و هرچه غیرسرزمینی تری شده اند که حکومت ها، کارگزاری های بین المللی غیردولتی، سازمان های غیردولتی، و مانند آن ها را به شیوه های جدید و پیچیده ای گرد هم می آورد. در نتیجه، گذار قابل توجهی از روابط سلسله مراتبی، سرزمینی، و دیوان سالارانه حکومت ها به مناسبات چند سالارانه تر، غیرسرزمینی، و شبکه دار حکمرانی رخ داده است. گرچه مناسبات حکمرانی آشکارا ریشه های تاریی عمیق تری دارند، ولی در چند دهه گذشته به زندگی سیاسی شکل داده و بر آن سیطره یافته اند. از این جهت، صلح لیبرالی در کالبد یک نهاد واحد حکومت جهانی تجلی نمی یابد؛ چنین نهادی وجود ندارد، و احتمالاً هرگز وجود نخواهد داشت. صلح لیبرالی بخشی از شبکه های پیچیده، جهش یابنده، و چند لایه ای است که حکمرانی جهانی لیبرالی را تشکیل می دهند. به عبارت مشخص تر، صلح لیبرالی به صورت برخی جریان ها و کانون های اقتدار در حکمرانی جهانی متجلی می شود که مجموعه های راهبردی (3) پیچیده ای از بازیگران دولتی - غیردولتی، نظامی - غیرنظامی، و عمومی - خصوصی را برای حصول هدف هایش گردهم می آورد. چنین مجموعه هایی در حال حاضر، به شکل های مختلف، سازمان غیردولتی بین المللی، قدرت ها، تشکیلات نظامی، شرکت های امنیتی خصوصی، سازمان های بین الملی دولتی، بخش تجاری، و مانند آن ها را در خود فراهم می آورند. این مجموعه ها را از آن جهت «راهبردی» می خوانند که پیگیر دستور کار ریشه نگرانه ای برای دگرگونی اجتماعی در جهت ثبات جهانی هستند. در گذشته، ممکن بود این مجموعه ها را نماینده توسعه یا اعطای کمک بدانند، اما اکنون آن ها گسترش یافته اند و شبکه ای از مناسبات راهبردی حکمرانی را تشکیل می دهند که هرچه بیشتر خصوصی و نظامی می شود.
شبکه های صلح لیبرالی والاترین تعریف خود را در مرزهای حکمرانی جهانی پیدا می کنند که بازیگران راهبردی آن با نظام ها و ساختارهایی هنجاری روبه رو هستند که با سیاست گذاری، این نواحی مرزی متغیر معمولاً یک وضعیت اضطراری پیچیده یا، از میانه دهه 1990 به این سو، یک وضعیت اضطراری پیچیده سیاسی را تشکیل می دهند. در جمع کارگزاری های ملل متحد، یک وضعیت اضطراری پیچیده به معنی فاجعه انسانیِ مرتبط با ستیزی است که متضمن فروپاشی و آشفتگی اجتماعی شدید است و کمک رسانی سیستمی از سوی جامعه بین المللی را ایجاب می کند. برای نمونه، آشوب گسترده و آشفتگی اجتماعی در سومالی و بسونی در نیمه نخست دهه 1990 نمونه ای از چنین شرایطی است. این وضعیت های اضطراری، چون نیازمند پاسخی از سوی کل نظام هستند توسعه نقش های جدید، سازوکارهای هماهنگی، و شیوه های همکاری تازه را برای کارگزاری های سازمان ملل، حکومت های اعطاکننده کمک، سازمان های غیردولتی، و تشکیلات نظامی ضروری می سازند. گرچه هدف صلح لیبرالی برای ایجاد دگرگونی در حال حاضر محتوای سیاسی چنین عملیات سیستمی را تشریح می کند، ولی تلاش های صورت گرفته برای ایجاد صلح لیبرالی مورد مناقشه بوده، و وجه مشخصه شان نابرابر بودن و الگوهای فزاینده تفکیک منطقه ای و سلسله مراتب ملاحظات بوده است. اما هرجا که وضعیت های اضطراری پیچیده ای بروز کند معمولاً نوعی مجموعه راهبردی در میان می آید که دربرگیرنده شبکه های ستبرتر یا کم جان تری از بازیگران دولتی و غیردولتی است. این امر می تواند از بهترین تلاش های حکمرانی جهانی برای بازسازی اجتماعی که در بالکان شاهدش هستیم، تا آنچه را که زمان پطرس غالی جنگ های بی پدر و مادر آفریقا نامید دربرگیرد.
حال که صلاحیت دولت های ملی شروع به تغییر می کند و آن ها در روابط شبکه دار و غیرسرزمینی حکمرانی جای می گیرند، می توان فرض کرد که سرشت جنگ نیز دگرگون شده است. این تغییر نه تنها به نحوه نبرد در جنگ ها بلکه به شیوه بسیج شدن، ساختاربندی، و پاداش دادن به جوامع برای درگیر شدن در جنگ نیز باز می گردد. [...] مجموعه های راهبردی صلح لیبرالی، یعنی روابط بالنده میان حکومت ها، سازمان های غیردولتی، ارتش ها، و بخش تجاری، تنها پاسخی میان ماشین وار به ستیز نیستند. در واقع، آن ها از لحاظ ساختاری و سازمانی وجوه مشترک فراوانی با جنگ های جدید دارند. برای نمونه، مجموعه های راهبردی و جنگ های جدید هر دو بر شبکه های هرچه خصوصی تر بازیگران دولتی - غیردولتی پایه می گیرند که بیرون از دایره صلاحیت متعارف حکومت های سرزمینی فعالیت دارند. هریک از آن ها از طریق این گونه جریان ها و شبکه ها یاد می گیرند که چگونه به شیوه های جدید غیرسرزمینی قدرت نمایی کند. صلح لیبرالی و جنگ های جدید تمایزات مرسوم بین مردمان، ارتش ها و حکومت ها را تیره و تار ساخته و از میان برداشته اند. در عین حال، در پی منسوخ شدن چنین تقسیم بندی هایی، نظام های جدید بسیج و پاداش دهی، به ویژه آن ها که با خصوصی سازی پیوند دارند، سربرآورده اند. از این گذشته، هم صلح لیبرالی و هم جنگ های جدید شکل هایی از سازگار شدن با تأثیرات مقررات زدایی از بازارها و تعدیل و تخفیف صلاحیت دولت ملی هستند. از بسیاری جهات، شبکه ها و مجموعه هایی که صلح لیبرالی را می سازند در عین حال نمایانگر شیوه لیبرالی بالنده ای از جنگ هستند.
در مورد جنگ های جدید، مقررات زدایی از بازارها تمامی شکل های تجارت موازی و فرامرزی را عمیق تر ساخته و به طرف های درگیر جنگ اجازه داده است تا شبکه های محلی - جهانی تشکیل دهند و اقتصادها را به عنوان وسیله ای برای کسب درآمد و تأمین نیازهای خود تحت الشعاع قرار دهند. استفاده از الماس های آبرفتی غیرقانونی برای تأمین مخارج ستیزها در غرب و جنوب آفریقا نمونه خوبی از نظامی است که کاربرد به مراتب گسترده تری دارد. جنگ های جدید را، به جای آن که تجلی فروپاشی یا هرج و مرج بدانیم، می توان شکلی از جنگ شبکه ای (4) غیرسرزمینی دانست که از طریق و حول دولت ها انجام می شود. به جای ارتش های متعارف، در جنگ های جدید نوعاً شبکه های منابع فرامرزی صاحب منصبان دولت ها، گروه های اجتماعی، آوارگان، مردان قدرتمند، و مانند آن ها، متحد و دشمن یکدیگرند. این شبکه ها به صورت شکل های مشروع و نامشروع جریان های دولتی - غیردولتی، ملی - بین المللی و محلی - جهانی و زنجیره های کالاها تجزیه می شوند. جنگ شبکه ها نه تنها یک انحراف پیرامونی نیست، بلکه نمایانگر یکپارچگی بازارها و جمعیت های چند لایه در اقتصاد جهانی همراه با برخی منازعات است. نه تنها می توان شکل های نوآوری و ایجاد شبکه های دولتی - غیردولتی را با نوآوری و شبکه های صلح لیبرالی مقایسه کرد، بلکه به طور کلی تر آن ها با شیوه سازگار شدن بازیگران سیاسی و اقتصادی شمال با فشارها و فرصت های جهانی شدن قابل مقایسه اند. از این جهت، جنگ شبکه ها، تا جایی که با موفقیت همراه باشد، مترادف با پیدایش شکل جدید حمایت، مشروعیت، و حقوق مالکیت است. جنگ های جدید، به جای این که نوعی سیر قهقرایی باشند، پیوندی اندام وار با روند دگرگونی اجتماعی دارند: پیدایش شکل های جدید اقتدار و پهنه هایی از مقررات بدیل.
به جای وضعیت های اضطراری سیاسی پیچیده، حکمرانی جهانی در مرزهای خود با مجموعه های سیاسی بالنده (5) روبه روست. چنین مجموعه هایی اساساً غیرلیبرالی هستند، یعنی از شکل هایی از منطق اقتصادی پیروی می کنند که معمولاً با تجویزات بازار آزاد و همگرایی منطقه ای رسمی تعارض دارد. در عین حال، از نظر سیاسی شکل های جدید حمایت و مشروعیت معمولاً از نظر اجتماعی بسته و انحصاری است و نه باز و فراگیر. اما برای کسانی که در دل این مجموعه ها جای دارند، چنین مجموعه های سیاسی نماینده چارچوب های جدید نمایندگی و سامان بخشی اجتماعی به شمار می روند. به دیگر سخن، خودِ مجموعه های سیاسی بخشی از روند دگرگونی اجتماعی و نوآوری سیستمی هستند و این ویژگی تجلی ابهام آلودبودن چنین پیکربندی هایی است. اگرچه منطق اقتصادی و سیاسی آن ها می تواند جلوه خشن و آشفتگی زایی پیدا کند، ولی چنین مجموعه هایی در بسیاری موارد یگانه شکل های اقتدار موجود یا بالفعل هستند که قدرت تضمین ثبات را دارند. اما، این ابهام، رویارویی کل جنگ های جدید با مجموعه های راهبردی صلح لیبرالی را فرا می گیرد. کارگزاری های کمک رسان، اعطاکنندگان کمک ها، و سازمان های غیردولتی درگیر هم نمایانگر و تجسم بخش آرمان های حمایت، مشروعیت، و حقوق اند. از این گذشته، آن ها هدف های دگرگون ساز - البته، در این مورد، دگرگونی لیبرالی - هم دارند.
حکمرانی جهانی و مجموعه های سیاسی بالنده در رابطه با شکل های اقتدار و سامانی که می خواهند برقرار کنند رقیب یکدیگرند. این رقابت نوعی منطقه مرزی سیّال پدید می آورد که به یک اندازه اجتماعی و سرزمینی است و طیفی از تعاملات، رویارویی ها، و مداخلات در آن امکان پذیر است. در کلی ترین شکل، این منطقه مرزی کانون تبادلات گفتمانی و روایت های متعددی است. نقش نمادین خصوصی سازی نمونه خوبی است. در میان بازیگران راهبردی متعدد حکمرانی لیبرال، خصوصی سازی نمایانگر حرکتی به سمت اقتصاد معقول و چشم اندازهای توسعه است؛ اما در میان بازیگران دولتی و مردان قدرتمند محلی می تواند نمایانگر راه بدیعی برای پیش بردن منطق سیاسی غیرلیبرال مجموعه مربوط باشد. در عین حال، در نقاط مختلف این مرز، رقابت به خصومت و عرصه شکل های مستقیم تر مداخله تبدیل می شود. اگر جنگ سرد نمایانگر سومین جنگ جهانی بود، در این صورت رویارویی پرمناقشه، نابرابر، و متفاوت میان مجموعه های راهبردی صلح لیبرالی و مجموعه ای سیاسی جنگ های جدید نمایانگر چهارمین جنگ جهانی است.
در بسیاری از اعلام سیاست ها، بین مفاهیم توسعه و امنیت همگرایی قابل ملاحظه ای مشاهده می شود. اکنون حصول هر یک از آن ها بر اساس دور تقویت و تأثیر متقابل برای تضمین دیگری ضروری شناخته می شود. توسعه، در نهایت، بدون ثبات ناممکن است و در عین حال، امنیت هم بدون توسعه هرگز پایدار نیست. این همگرایی صرفاً در سیاست گذاری ها مطرح نیست، بلکه نتایج عمیق سیاسی و ساختاری دارد. در رابطه با مجموعه های راهبردی حکمرانی جهانی، این همگرایی تجلی تعامل فزاینده میان بازیگران نظامی و امنیتی، از یک سو، و سازمان های غیرنظامی و غیردولتی، از سوی دیگر است؛ بازتاب جاندار شدن شبکه هایی است که اکنون کارگزاری های ملل متحد، تشکیلات نظامی، سازمان های غیردولتی، و شرکت های امنیتی خصوصی را به هم پیوند می دهند. در ارتباط با سازمان های غیردولتی، همگرایی توسعه و امنیت به این معنی بوده است که جدا ساختن فعالیت های آن ها در زمینه توسعه و بشردوستی از منطق حاکم رژیم امنیتی جدید شمال دشوار شده است. سیاسی شدنِ هرچه آشکارتر و مقبول اعطای کمک ها تنها یکی از نتایج چنین وضعی است.
رویارویی مجموعه های راهبردی صلح لیبرالی با مجموعه های سیاسی جنگ های جدید، نوعی حوزه توسعه - امنیت به وجود آورده است. این حوزه از آن جهت با توسعه ارتباط دارد که ارزش ها و نهادهای لیبرالی دارای اختیارات اصلاح کننده و هماهنگ کننده شده اند. در عین حال، این حوزه از آن رو نماینده چارچوب جدیدی برای امنیت است که این اختیارات در بستری اعمال می شوند که در آن توسعه نیافتگی خطرناک و برهم زننده ثبات شده است. این حوزه پرمناقشه، که به نظر می رسد برداشت های ما را در دهه های آینده عمیق تر کند و شکل بخشد، هنوز به حد کافی مورد پژوهش قرار نگرفته و در بررسی های متعارف و هرچه تجویزی تر و خطی مشی نگرتر توسعه و مطالعات بین المللی مورد توجه قرار نگرفته است. این حوزه از روابط پیچیده شباهت ساختاری، همدستی، و در عین حال نابرابری های جدید قدرت و اقتدار تشکیل می شود.
از لحاظ شباهت، هم صلح لیبرالی و هم جنگ های جدید تفاوت های سنّتی میان مردم، ارتش، و حکومت را تیره و تار ساخته و در عین حال شیوه های جدیدی برای قدرت نمایی از طریق شبکه ها و نظام های غیرزمینی عمومی - خصوصی ایجاد کرده اند. در امتداد مرز اجتماعی میان این دو مجموعه، روابط همسازی و همدستی به شکل های متعدد رایج است. برای نمونه، به جای از میان برداشتن قطحی و بی غذایی، کارگزاری های کمک رسان موظف شده اند که سدّ راه این هدف گردند. سلسله مراتب بین المللی ملاحظات موجود نیز گرایش حکمرانی لیبرال جهانی را به عادی پنداشتن خشونت و پذیرش سطوح بالایی از بی ثباتی به عنوان ویژگی پایدار و هرچه نامیمون برخی مناطق نشان می دهد. از این گذشته، این حوزه جدید توسعه - امنیت حاوی نابرابری های بارز قدرت است؛ در واقع، معمولاً تصورات سنّتی درباره چیستی قدرت و کانون آن را وارونه می کند و برهم می زند. این حوزه ای است که در آن اقتدار دولت های بزرگ، با روبه رو شدن با چالش های جدید، در حال تغییر است. در حالی که رشد مجموعه های راهبردی هرچه خصوصی تر و غیرسرزمینی تر نشان دهنده راه های جدید قدرت نمایی لیبرالی است، ولی هنوز بُرندگی این شکل های اقتدار معلوم نیست - به ویژه هنگامی که با بازیگرانی سیاسی رو به رو می شوند که، اگرچه جزو نظام هایی هستند که به لحاظ اقتصادی ضعیف ترند، ولی حس محکمی از حق و تاریخ دارند. هنوز معلوم نیست که آیا حکومت های اعطاکننده کمک، ارتش ها، کارگزاری های کمک رسان، و بخش خصوصی می توانند صلحی لیبرالی را تضمین کنند یا نه؛ اما شاید یک چیز روشن تر باشد. به دشواری می توان تصور کرد که مجموعه های راهبردی هرچه خصوصی تر و با لایه بندی منطقه ای بتوانند الگوهای جغرافیایی و اجتماعی گسترده تری از امنیت نسبی را که وجه مشخصه سال های جنگ سرد بود، به دست دهند. بنابراین، شناخت این حوزه جدید باید برای همه ما در اولویت قرار گیرد.
دیدگاه هایی درباره سیاست جهان / گروهی از نویسندگان؛ با ویرایش ریچارد لیتل و مایکل اسمیت، 1389، علیرضا طیّب، تهران، 1389.
مقدّمه:
این خوش بینی سال های آغازین پس از جنگ سرد که جهان دارد پا به دوران تازه ای از صلح و ثبات می گذارد، مدت هاست که بر باد رفته است. این خوش بینی را یک دهه پردردسر از ستیزهای داخلی و منطقه ای، مداخلات عظیم بشردوستانه، و برنامه های بازسازی اجتماعی، که چالش های تازه ای برانگیخته اند و فرض های قدیمی را مورد تردید قرار داده اند، از بین برده است. در میانه دهه 1990 لزوم پرداختن به موضوع ستیز و درگیری به یکی از ملاحظات محوری در جریان اصلی سیاست گذاری توسعه تبدیل شد. جنگ و تأثیرات آن، که زمانی از شاخه های تخصصی بررسی های بین المللی و امنیتی بود، اکنون بخش مهمی از گفتمان توسعه است. در عین حال، ملاحظات توسعه اهمیت فزاینده ای در نحوه درک و شناخت امنیت پیدا کرده است. در حال حاضر، به طور کلی پذیرفته شده است که سازمان های بین المللی باید از ستیز و تأثیرات آن مطلع باشند و، در صورت امکان، تلاش هایشان را به حل و فصل منازعات و کمک به بازسازی جوامع جنگنده به ترتیبی که از خشونت های آینده در امان بمانند متوجه سازند. چنین تلاش هایی برای حاکم شدن توسعه و ثبات دارای اهمیت اساسی شناخته می شوند. [...]امروزه ملاحظات امنیتی تنها محدود به خطر جنگ سنّتی میان دولت ها نمی شود. تهدید جنوب حذف شده ای که از طریق ستیزها، فعالیت های مجرمانه، و تروریسم به تنور بی ثباتی بین المللی می دمد اکنون بخشی از چارچوب جدید امنیت را تشکیل می دهد. در این چارچوب، توسعه نیافتگی خطرناک شده است. این تفسیر تازه رابطه نزدیکی با ریشه نگر شدن توسعه دارد. در واقع، جای دادن حل و فصل منازعات و بازسازی اجتماعی در دل سیاست اعطای کمک - که به پای بندی به دگرگونی کل جوامع راه می برد - تجلی همین ریشه نگر شدن توسعه است. اما چنین پروژ ای فراتر از توانایی ها یا مشروعیت تک تکِ حکومت های شمال است. از این جهت، ماهیت متحول مناسبات شمال - جنوب مترادف با گذار از روابط سلسله مراتبی و سرزمینی حکومت ها به روابط چند سالارانه، غیرسرزمینی، و شبکه دار حکمرانی است. دستور کار ریشه نگر دگرگونی اجتماعی در سیمای شبکه ها و مجموعه های راهبردی شمال جلوه گر می شود که حکومت ها، سازمان های غیردولتی، تشکیلات نظامی، و شرکت های خصوصی را به شیوه های جدیدی گردهم می آورد. خود چنین مجموعه هایی نیز جزء نظام بالنده حکمرانی جهانی لیبرال هستند.
[دافیلد، در ادامه، به بررسی توسعه «نظام جهانی لیبرال» می پردازد که مبتنی بر جهانی شدن و تفوّق «شمال» است؛ در عین حال، «جنوب» از شبکه های مسلط و اصلیِ اقتصاد جهانی شده دنیا و «اقتصاد جهانی اطلاعاتْ پایه» کنار گذاشته شده است ولی جنوب هم، از طریق انواع مختلف فعالیت غیررسمی فرامرزی، یکپارچگی فزاینده با «شمال» را تجربه کرده است. نتیجه عبارت از فروپاشی نظم هنجاری همراه با مداخلات فزاینده به صورت شبکه های جدید حکمرانی و نهادهای اجتماعی است. دافیلد سپس این پدیده را با «صلح لیبرالی» مرتبط می سازد.]
صلح لیبرالی
حوزه جدید توسعه - امنیت به همان اندازه کافی مورد تحقیق قرار نگرفته است و بررسی آن هنوز فاقد زبان مفهومی خاص خود است. اما می توان برخی تذکرات مقدماتی را مطرح ساخت. از لحاظ روش شناسی، می توان بین شکل های ماشینی و پیچیده تحلیل تمایز سودمندی قائل شد. این تمایز فیزیک نیوتونی را از علوم پیچیده بالنده ای چون نظریه کوانتوم، ریاضیات غیرخطی، زیست فناوری، و سیبرنتیک جدا می سازد. این تمایز را می توان به شکل فشرده چونان تفاوت موجود میان تلقی جهان به عنوان یک ماشین و تلقی آن به عنوان یک نظام زنده یا اندام واره بیان کرد. نگرش نیوتنی، گیتی را ماشین بزرگ و کامل خودکاری می داند که قوانین ریاضی دقیقی بر آن حاکم است. در داخل این ماشین غول آسا گیتی همه چیز را می توان معیّن کرد و به علت و معلول علمی تقلیل داد. ذرات مادی سازنده این جهان و قوانین حرکت و نیروها که آن ها را کنار هم نگه می دارند و از هم جدا می سازند، ثابت و تغییر ناپذیرند. این ماشین عظیم، که در بدو تولد گیتی به راه افتاد، از آن بی وقفه به کار خود ادامه داده است. جهان نگرش نیوتنی مدتها مورد تردید بود و در میانه سده بیستم دیگر کنار گذاشته شده بود. برای نمونه، فیزیک تازه ای از دل کوانتوم سربرآورده است. این فیزیک جدید، به جای مبتنی بودن بر اصول و قواعد ماشینی، بر اصول اندام وار، کل نگر، و بوم شناختی استوار است. تصویر پیشنهادی تصویرسازو کاری تشکیل یافته از اجزاءِ اساسی مختلف نیست، بلکه کلیت یکپارچه و تعیین کننده ای است که از مناسبات میان واحدهای جداگانه اش ساخته شده است. فیزیک جدید نمایان گر گذار از بررسی اشیاء به بررسی ارتباطات متقابل است.دلمشغولی به ارتباطات متقابل نوعی رویکرد سیستمی را تعریف می کند. سیستم ها یا نظام ها کلیت هایی یکپارچه اند که نمی توان آن ها را به اجزاءِ جداگانه شان تقلیل داد. به جای متمرکز شدن روی عناصر اساسی، تجزیه و تحلیل نظام ها بر اصول سازمان یابی تأکید می گذارد. از این دیدگاه، می توان بین ماشین ها و نظام ها تمایزات چندی قائل شد. ماشین ها را ساختارشان کنترل و تعیین می کند و وجه مشخصه شان زنجیره های خطی علت و معلول هاست. آن ها از اجزاءِ شناخته شده ای ساخته شده اند که کارکردها و وظایف مشخصی دارند. از سوی دیگر، نظام ها شبیه اندام واره ها هستند: رشد می کنند و روندنگرند. ساختار نظام ها بر اساس همین سمت گیری شکل می گیرد و آن ها می توانند میزان بالایی از انعطاف ناپذیری داخلی را به نمایش گذارند. وجه مشخصه نظام ها الگوی های چرخه مانند جریان یابی اطلاعات، ارتباطات متقابل غیرخطی، و سازمان دهی خود در چارچوب مرزهای تعریف شده و مشخص خودمختاری است. از این گذشته، بر اساس تشبیه نظام ها به اندام واره، هر نظامی نگران بازتولید خود است. این نکته مهمی است، زیرا اگر یک ماشین وظایف مشخص و پیش بینی پذیری را به اجرا می گذارد، یک نظام اساساً درگیر بازتولید، و در صورت لزوم، دگرگون ساختن خود است. از ادعاهای محوری این کتاب، یکی این است که سایست اعطای کمک، چه به طور کلی و چه در رابطه با جنگ های جدید، همچنان نگرشی نیوتنی یا ماشینی به جهان را به نمایش می گذارد. برای درانداختن نقدی بر سیاست اعطای کمک، که نماد شکل های بالنده حکمرانی لیبرالی است، و برای تحلیل خود جنگ های جدید، نوعی سمت گیری سیستمی اتخاذ کرده ایم. نوعی سمت گیری که بر نظام های کل نگر پیچیده ای تأکید دارد که ویژگی های اصلی شان ارتباطات متقابل، جهش، و دگرگون سازی خود است.
بررسی سیاست اعطای کمک به عنوان نماد حکمرانی جهانی - به عنوان یک پروژه سیاسی مستقل - نیازمند توجه به شکل های خاص بسیج، توجیه و پاداش دهی آن است. برای نمونه، اندیشه صلح لیبرالی (2) وصف «لیبرال» را (مانند آنچه در اصول اقتصادی و سیاسی لیبرال ها مطرح است) با «صلح» (تمایل سیاست گذارانه فعلی به حل و فصل منازعات و بازسازی اجتماعی) درهم می آمیزد و یکی می گیرد. این تلقی نمایانگر اتفاق نظر موجود در این خصوص است که بهترین روش برخورد با ستیزه و منازعه در کشورهای جنوب از طریق برخی تمهیدات به هم پیوسته، اصلاح کننده، هماهنگ کننده، و به ویژه دگرگون کننده است. اگرچه این روش می تواند شامل امداد فوری و رساندن کمک های توان بخشی هم بشود، ولی صلح لیبرالی تجلی گونه ای تازه یا سیاسی از بشردوستی است که برای اموری چون حل و فصل منازعات و جلوگیری از بروز منازعه، بازسازی شبکه های اجتماعی، تقویت نهادهای مدنی و نمایندگی، ترویج قانون سالاری، و اصلاح بخش امنیت در چارچوب نوعی اقتصاد کارآمد بازارنگر تأکید دارد. صلح لیبرالی، در عین حال که مورد مناقشه است و به هیچ وجه مورد وثوق نیست، از بسیاری از جهات نمایانگر نوعی دستور کار ریشه نگر و توسعه جو برای دگرگونی اجتماعی است. اما، در این مورد، مسئولیتی بین المللی است و نه مسئولیتی به گردن یک دولت حقوقی مستقل یا واحد.
طی نیمه نخست دهه 1990 دلمشغولی اصلی جامعه بین المللی در زمینه منازعات همانا مداخله بشردوستانه بود: ایجاد ترتیبات نهادی جدیدی که به کارگزاری های کمک رسان امکان فعالیت در وضعیت هایی که منازعات در آن ها جریان دارد و حمایت از غیرنظامیان در مناطق جنگی را بدهد. تا حدودی به سبب موفقیت محدود این مداخلات و دشواری های پیشِ رو، از میانه دهه 1990 کانون سیاست ها به سمت حل و فصل منازعات و بازسازی پس از جنگ رفته است. این تغییر تأکیدها لزوماً به معنی کاهش تعداد منازعات یا تخفیف شدت آن ها نبوده بلکه خود سیاست ها تغییر کرده است. بشر دوستی جدید، به جای آن که تنها حول کمک بشردوستانه دور بزند، ابزارها و ابتکارات توسعه جویانه را واجد اختیارات اصلاح کننده، هماهنگ کننده، و دگرگون کننده ای ساخته است که امید می رود منازعه خشونت بار را کاهش دهد و جلوی تکرار مکرّر آن را بگیرد. اگرچه ابتکارات تشکیل دهنده صلح لیبرالی را معمولاً پاسخی به نیازها و الزامات مشخص می دانند، ولی صلح لیبرالی یک پروژه سیاسی مستقل است. هدف صلح لیبرالی دگرگون ساختن جوامع بدکارکرد و جنگ زده ای که فراروی خود می یابد و تبدیل آن ها به واحدهای همکاری جو، مبتنی بر نمایندگی، و به ویژه باثبات است.
اگرچه دولت ها همچنان اهمیت دارند، ولی از دهه 1970 تحت تأثیر پدیده ای که معمولاً جهانی شدن خوانده می شود جذب شبکه های تصمیم گیری چند سطحی و هرچه غیرسرزمینی تری شده اند که حکومت ها، کارگزاری های بین المللی غیردولتی، سازمان های غیردولتی، و مانند آن ها را به شیوه های جدید و پیچیده ای گرد هم می آورد. در نتیجه، گذار قابل توجهی از روابط سلسله مراتبی، سرزمینی، و دیوان سالارانه حکومت ها به مناسبات چند سالارانه تر، غیرسرزمینی، و شبکه دار حکمرانی رخ داده است. گرچه مناسبات حکمرانی آشکارا ریشه های تاریی عمیق تری دارند، ولی در چند دهه گذشته به زندگی سیاسی شکل داده و بر آن سیطره یافته اند. از این جهت، صلح لیبرالی در کالبد یک نهاد واحد حکومت جهانی تجلی نمی یابد؛ چنین نهادی وجود ندارد، و احتمالاً هرگز وجود نخواهد داشت. صلح لیبرالی بخشی از شبکه های پیچیده، جهش یابنده، و چند لایه ای است که حکمرانی جهانی لیبرالی را تشکیل می دهند. به عبارت مشخص تر، صلح لیبرالی به صورت برخی جریان ها و کانون های اقتدار در حکمرانی جهانی متجلی می شود که مجموعه های راهبردی (3) پیچیده ای از بازیگران دولتی - غیردولتی، نظامی - غیرنظامی، و عمومی - خصوصی را برای حصول هدف هایش گردهم می آورد. چنین مجموعه هایی در حال حاضر، به شکل های مختلف، سازمان غیردولتی بین المللی، قدرت ها، تشکیلات نظامی، شرکت های امنیتی خصوصی، سازمان های بین الملی دولتی، بخش تجاری، و مانند آن ها را در خود فراهم می آورند. این مجموعه ها را از آن جهت «راهبردی» می خوانند که پیگیر دستور کار ریشه نگرانه ای برای دگرگونی اجتماعی در جهت ثبات جهانی هستند. در گذشته، ممکن بود این مجموعه ها را نماینده توسعه یا اعطای کمک بدانند، اما اکنون آن ها گسترش یافته اند و شبکه ای از مناسبات راهبردی حکمرانی را تشکیل می دهند که هرچه بیشتر خصوصی و نظامی می شود.
شبکه های صلح لیبرالی والاترین تعریف خود را در مرزهای حکمرانی جهانی پیدا می کنند که بازیگران راهبردی آن با نظام ها و ساختارهایی هنجاری روبه رو هستند که با سیاست گذاری، این نواحی مرزی متغیر معمولاً یک وضعیت اضطراری پیچیده یا، از میانه دهه 1990 به این سو، یک وضعیت اضطراری پیچیده سیاسی را تشکیل می دهند. در جمع کارگزاری های ملل متحد، یک وضعیت اضطراری پیچیده به معنی فاجعه انسانیِ مرتبط با ستیزی است که متضمن فروپاشی و آشفتگی اجتماعی شدید است و کمک رسانی سیستمی از سوی جامعه بین المللی را ایجاب می کند. برای نمونه، آشوب گسترده و آشفتگی اجتماعی در سومالی و بسونی در نیمه نخست دهه 1990 نمونه ای از چنین شرایطی است. این وضعیت های اضطراری، چون نیازمند پاسخی از سوی کل نظام هستند توسعه نقش های جدید، سازوکارهای هماهنگی، و شیوه های همکاری تازه را برای کارگزاری های سازمان ملل، حکومت های اعطاکننده کمک، سازمان های غیردولتی، و تشکیلات نظامی ضروری می سازند. گرچه هدف صلح لیبرالی برای ایجاد دگرگونی در حال حاضر محتوای سیاسی چنین عملیات سیستمی را تشریح می کند، ولی تلاش های صورت گرفته برای ایجاد صلح لیبرالی مورد مناقشه بوده، و وجه مشخصه شان نابرابر بودن و الگوهای فزاینده تفکیک منطقه ای و سلسله مراتب ملاحظات بوده است. اما هرجا که وضعیت های اضطراری پیچیده ای بروز کند معمولاً نوعی مجموعه راهبردی در میان می آید که دربرگیرنده شبکه های ستبرتر یا کم جان تری از بازیگران دولتی و غیردولتی است. این امر می تواند از بهترین تلاش های حکمرانی جهانی برای بازسازی اجتماعی که در بالکان شاهدش هستیم، تا آنچه را که زمان پطرس غالی جنگ های بی پدر و مادر آفریقا نامید دربرگیرد.
جنگ های جدید
در رابطه با ستیزهای جدیدی که پس از جنگ سرد درگرفته اند، رویکرد متعارف عبارت است از برگشتن به دنبال علت ها و محرک ها به شیوه گردآورندگان مجموعه هایی از پروانه ها در عصر ویکتوریا و تنظیم فهرست ها و گونه شناسی هایی از انواع مختلفی که به دست آمده اند. اندیشه هایی مبتنی بر فقر، فروپاشی ارتباطات، رقابت بر سرِ منابع، حذف از جامعه، گرایش به جنایت، و غیره در میان بازیگران راهبردی به عنوان تبیینی برای این ستیزها پذیرش گسترده ای دارد. در عین حال، شکل های مختلف فروپاشی، هرج و مرج، و به قهقهرا رفتن، نتیجه این گونه ستیزها شناخته می شود. گرچه به خوبی احتمال دارد که چنین علت ها و معلول هایی وجود داشته باشد، ولی از لحاظ پیش بردن شناخت ما از جنگ های جدید، جست و جوی علت ها فایده چندانی ندارد. رویکردی که در این جا اتخاذ کرده ایم بدیهی و مسلّم انگاشتن جنگ است: محوری همیشه موجود که جوامع و مجموعه های مخالف یکدیگر پیوسته خودشان را حول آن می سنجند و زندگی اجتماعی، اقتصادی، علمی، و سیاسی را بر محور آن از نو سامان می دهند. این روند تجدید ساختار، جدا از این که کانون نوآوری است، عرصه تقلید و الگوبرداری هم هست. اگر جوامع و مجموعه های مخالف نخواهد تن به شکست یا مصالحه دهند، باید با نوآوری هایی که هر طرف احتمالاً به آن ها دست خواهد یافت هماوردی یا مقابله کنند. جنگ نه تنها محور تجدید سامان دهی اجتماع است، بلکه در طول تاریخ سازو کار قدرتمندی برای جهانی شدن روابط اقتصادی، سیاسی، و علمی بوده است. از این جهت، تکوین دولت ملی نو و متمرکز پیوند تنگاتنگی با تأثیراتی داشته که جنگ در جهت تجدید ساختارها و جهانی شدن بر جا گذاشته است.حال که صلاحیت دولت های ملی شروع به تغییر می کند و آن ها در روابط شبکه دار و غیرسرزمینی حکمرانی جای می گیرند، می توان فرض کرد که سرشت جنگ نیز دگرگون شده است. این تغییر نه تنها به نحوه نبرد در جنگ ها بلکه به شیوه بسیج شدن، ساختاربندی، و پاداش دادن به جوامع برای درگیر شدن در جنگ نیز باز می گردد. [...] مجموعه های راهبردی صلح لیبرالی، یعنی روابط بالنده میان حکومت ها، سازمان های غیردولتی، ارتش ها، و بخش تجاری، تنها پاسخی میان ماشین وار به ستیز نیستند. در واقع، آن ها از لحاظ ساختاری و سازمانی وجوه مشترک فراوانی با جنگ های جدید دارند. برای نمونه، مجموعه های راهبردی و جنگ های جدید هر دو بر شبکه های هرچه خصوصی تر بازیگران دولتی - غیردولتی پایه می گیرند که بیرون از دایره صلاحیت متعارف حکومت های سرزمینی فعالیت دارند. هریک از آن ها از طریق این گونه جریان ها و شبکه ها یاد می گیرند که چگونه به شیوه های جدید غیرسرزمینی قدرت نمایی کند. صلح لیبرالی و جنگ های جدید تمایزات مرسوم بین مردمان، ارتش ها و حکومت ها را تیره و تار ساخته و از میان برداشته اند. در عین حال، در پی منسوخ شدن چنین تقسیم بندی هایی، نظام های جدید بسیج و پاداش دهی، به ویژه آن ها که با خصوصی سازی پیوند دارند، سربرآورده اند. از این گذشته، هم صلح لیبرالی و هم جنگ های جدید شکل هایی از سازگار شدن با تأثیرات مقررات زدایی از بازارها و تعدیل و تخفیف صلاحیت دولت ملی هستند. از بسیاری جهات، شبکه ها و مجموعه هایی که صلح لیبرالی را می سازند در عین حال نمایانگر شیوه لیبرالی بالنده ای از جنگ هستند.
در مورد جنگ های جدید، مقررات زدایی از بازارها تمامی شکل های تجارت موازی و فرامرزی را عمیق تر ساخته و به طرف های درگیر جنگ اجازه داده است تا شبکه های محلی - جهانی تشکیل دهند و اقتصادها را به عنوان وسیله ای برای کسب درآمد و تأمین نیازهای خود تحت الشعاع قرار دهند. استفاده از الماس های آبرفتی غیرقانونی برای تأمین مخارج ستیزها در غرب و جنوب آفریقا نمونه خوبی از نظامی است که کاربرد به مراتب گسترده تری دارد. جنگ های جدید را، به جای آن که تجلی فروپاشی یا هرج و مرج بدانیم، می توان شکلی از جنگ شبکه ای (4) غیرسرزمینی دانست که از طریق و حول دولت ها انجام می شود. به جای ارتش های متعارف، در جنگ های جدید نوعاً شبکه های منابع فرامرزی صاحب منصبان دولت ها، گروه های اجتماعی، آوارگان، مردان قدرتمند، و مانند آن ها، متحد و دشمن یکدیگرند. این شبکه ها به صورت شکل های مشروع و نامشروع جریان های دولتی - غیردولتی، ملی - بین المللی و محلی - جهانی و زنجیره های کالاها تجزیه می شوند. جنگ شبکه ها نه تنها یک انحراف پیرامونی نیست، بلکه نمایانگر یکپارچگی بازارها و جمعیت های چند لایه در اقتصاد جهانی همراه با برخی منازعات است. نه تنها می توان شکل های نوآوری و ایجاد شبکه های دولتی - غیردولتی را با نوآوری و شبکه های صلح لیبرالی مقایسه کرد، بلکه به طور کلی تر آن ها با شیوه سازگار شدن بازیگران سیاسی و اقتصادی شمال با فشارها و فرصت های جهانی شدن قابل مقایسه اند. از این جهت، جنگ شبکه ها، تا جایی که با موفقیت همراه باشد، مترادف با پیدایش شکل جدید حمایت، مشروعیت، و حقوق مالکیت است. جنگ های جدید، به جای این که نوعی سیر قهقرایی باشند، پیوندی اندام وار با روند دگرگونی اجتماعی دارند: پیدایش شکل های جدید اقتدار و پهنه هایی از مقررات بدیل.
به جای وضعیت های اضطراری سیاسی پیچیده، حکمرانی جهانی در مرزهای خود با مجموعه های سیاسی بالنده (5) روبه روست. چنین مجموعه هایی اساساً غیرلیبرالی هستند، یعنی از شکل هایی از منطق اقتصادی پیروی می کنند که معمولاً با تجویزات بازار آزاد و همگرایی منطقه ای رسمی تعارض دارد. در عین حال، از نظر سیاسی شکل های جدید حمایت و مشروعیت معمولاً از نظر اجتماعی بسته و انحصاری است و نه باز و فراگیر. اما برای کسانی که در دل این مجموعه ها جای دارند، چنین مجموعه های سیاسی نماینده چارچوب های جدید نمایندگی و سامان بخشی اجتماعی به شمار می روند. به دیگر سخن، خودِ مجموعه های سیاسی بخشی از روند دگرگونی اجتماعی و نوآوری سیستمی هستند و این ویژگی تجلی ابهام آلودبودن چنین پیکربندی هایی است. اگرچه منطق اقتصادی و سیاسی آن ها می تواند جلوه خشن و آشفتگی زایی پیدا کند، ولی چنین مجموعه هایی در بسیاری موارد یگانه شکل های اقتدار موجود یا بالفعل هستند که قدرت تضمین ثبات را دارند. اما، این ابهام، رویارویی کل جنگ های جدید با مجموعه های راهبردی صلح لیبرالی را فرا می گیرد. کارگزاری های کمک رسان، اعطاکنندگان کمک ها، و سازمان های غیردولتی درگیر هم نمایانگر و تجسم بخش آرمان های حمایت، مشروعیت، و حقوق اند. از این گذشته، آن ها هدف های دگرگون ساز - البته، در این مورد، دگرگونی لیبرالی - هم دارند.
حکمرانی جهانی و مجموعه های سیاسی بالنده در رابطه با شکل های اقتدار و سامانی که می خواهند برقرار کنند رقیب یکدیگرند. این رقابت نوعی منطقه مرزی سیّال پدید می آورد که به یک اندازه اجتماعی و سرزمینی است و طیفی از تعاملات، رویارویی ها، و مداخلات در آن امکان پذیر است. در کلی ترین شکل، این منطقه مرزی کانون تبادلات گفتمانی و روایت های متعددی است. نقش نمادین خصوصی سازی نمونه خوبی است. در میان بازیگران راهبردی متعدد حکمرانی لیبرال، خصوصی سازی نمایانگر حرکتی به سمت اقتصاد معقول و چشم اندازهای توسعه است؛ اما در میان بازیگران دولتی و مردان قدرتمند محلی می تواند نمایانگر راه بدیعی برای پیش بردن منطق سیاسی غیرلیبرال مجموعه مربوط باشد. در عین حال، در نقاط مختلف این مرز، رقابت به خصومت و عرصه شکل های مستقیم تر مداخله تبدیل می شود. اگر جنگ سرد نمایانگر سومین جنگ جهانی بود، در این صورت رویارویی پرمناقشه، نابرابر، و متفاوت میان مجموعه های راهبردی صلح لیبرالی و مجموعه ای سیاسی جنگ های جدید نمایانگر چهارمین جنگ جهانی است.
ادغام توسعه و امنیت
نامشخص شدن مرز میان توسعه و امنیت و همگرایی آن ها در دهه 1990 خبر از این می دهد که صلح لیبرالی در دل خود آبستن ساختارهای بالنده جنگ لیبرالی است. هدف های صلح لیبرالی در زمینه ایجاد دگرگونی و بشردوستی جدید تجلی همین همگرایی است. پای بندی به حل و فصل منازعات و بازسای جوامع به ترتیبی که از جنگ های آینده پرهیز شود نشان دهنده ریشه نگر شدن شدید سیاست توسعه است. جوامع باید چنان تغییر کنند که مشکلات گذشته پیش نیاید، همان گونه که پیشتر درباره توسعه چنین شد؛ وانگهی، این روند دگرگونی را نمی توان به عهده بخت و اقبال گذاشت، بلکه مستلزم اقدام مستقیم و هماهنگ است. (استیگلیتز). اکنون باید از منابع توسعه برای تغییر دادن توازن قدرت میان گروه ها و حتی دگرگون ساختن ایستارها و باورها استفاده کرد. این گونه ریشه نگر شدن توسعه پیوند نزدیکی با تردید دوباره در امنیت دارد. نگرش های متعارف به علل جنگ های جدید معمولاً به این نکته می پردازند که این جنگ ها از ناخوش احوالی های توسعه یعنی فقر، رقابت بر سر منابع، و نهادهای ضعیف یا غارتگر ناشی می شوند. هرچه بیشتر میان این جنگ ها و جرایم بین المللی تروریسم نیز پیوندهایی مطرح می شود. نه تنها سیاست توسعه برای پرداختن به این وضعیت ریشه نگر شده، بلکه مهم تر این که نمایانگر چارچوب امنیتی تازه ای است که در آن توسعه نیافتگی خطرناک شده است. این چارچوب با چارچوب جنگ سرد، که در آن تهدید شایع تهدید ستیز عظیم میان دولت ها بود، فرق دارد. مسئله امنیت تقریباً یک دور کامل را طی کرده است: از دلمشغولی به بزرگ ترین اقتصادها و ماشین های جنگی در جهان تا علاقه مندی به برخی از کوچکترین آن ها.در بسیاری از اعلام سیاست ها، بین مفاهیم توسعه و امنیت همگرایی قابل ملاحظه ای مشاهده می شود. اکنون حصول هر یک از آن ها بر اساس دور تقویت و تأثیر متقابل برای تضمین دیگری ضروری شناخته می شود. توسعه، در نهایت، بدون ثبات ناممکن است و در عین حال، امنیت هم بدون توسعه هرگز پایدار نیست. این همگرایی صرفاً در سیاست گذاری ها مطرح نیست، بلکه نتایج عمیق سیاسی و ساختاری دارد. در رابطه با مجموعه های راهبردی حکمرانی جهانی، این همگرایی تجلی تعامل فزاینده میان بازیگران نظامی و امنیتی، از یک سو، و سازمان های غیرنظامی و غیردولتی، از سوی دیگر است؛ بازتاب جاندار شدن شبکه هایی است که اکنون کارگزاری های ملل متحد، تشکیلات نظامی، سازمان های غیردولتی، و شرکت های امنیتی خصوصی را به هم پیوند می دهند. در ارتباط با سازمان های غیردولتی، همگرایی توسعه و امنیت به این معنی بوده است که جدا ساختن فعالیت های آن ها در زمینه توسعه و بشردوستی از منطق حاکم رژیم امنیتی جدید شمال دشوار شده است. سیاسی شدنِ هرچه آشکارتر و مقبول اعطای کمک ها تنها یکی از نتایج چنین وضعی است.
رویارویی مجموعه های راهبردی صلح لیبرالی با مجموعه های سیاسی جنگ های جدید، نوعی حوزه توسعه - امنیت به وجود آورده است. این حوزه از آن جهت با توسعه ارتباط دارد که ارزش ها و نهادهای لیبرالی دارای اختیارات اصلاح کننده و هماهنگ کننده شده اند. در عین حال، این حوزه از آن رو نماینده چارچوب جدیدی برای امنیت است که این اختیارات در بستری اعمال می شوند که در آن توسعه نیافتگی خطرناک و برهم زننده ثبات شده است. این حوزه پرمناقشه، که به نظر می رسد برداشت های ما را در دهه های آینده عمیق تر کند و شکل بخشد، هنوز به حد کافی مورد پژوهش قرار نگرفته و در بررسی های متعارف و هرچه تجویزی تر و خطی مشی نگرتر توسعه و مطالعات بین المللی مورد توجه قرار نگرفته است. این حوزه از روابط پیچیده شباهت ساختاری، همدستی، و در عین حال نابرابری های جدید قدرت و اقتدار تشکیل می شود.
از لحاظ شباهت، هم صلح لیبرالی و هم جنگ های جدید تفاوت های سنّتی میان مردم، ارتش، و حکومت را تیره و تار ساخته و در عین حال شیوه های جدیدی برای قدرت نمایی از طریق شبکه ها و نظام های غیرزمینی عمومی - خصوصی ایجاد کرده اند. در امتداد مرز اجتماعی میان این دو مجموعه، روابط همسازی و همدستی به شکل های متعدد رایج است. برای نمونه، به جای از میان برداشتن قطحی و بی غذایی، کارگزاری های کمک رسان موظف شده اند که سدّ راه این هدف گردند. سلسله مراتب بین المللی ملاحظات موجود نیز گرایش حکمرانی لیبرال جهانی را به عادی پنداشتن خشونت و پذیرش سطوح بالایی از بی ثباتی به عنوان ویژگی پایدار و هرچه نامیمون برخی مناطق نشان می دهد. از این گذشته، این حوزه جدید توسعه - امنیت حاوی نابرابری های بارز قدرت است؛ در واقع، معمولاً تصورات سنّتی درباره چیستی قدرت و کانون آن را وارونه می کند و برهم می زند. این حوزه ای است که در آن اقتدار دولت های بزرگ، با روبه رو شدن با چالش های جدید، در حال تغییر است. در حالی که رشد مجموعه های راهبردی هرچه خصوصی تر و غیرسرزمینی تر نشان دهنده راه های جدید قدرت نمایی لیبرالی است، ولی هنوز بُرندگی این شکل های اقتدار معلوم نیست - به ویژه هنگامی که با بازیگرانی سیاسی رو به رو می شوند که، اگرچه جزو نظام هایی هستند که به لحاظ اقتصادی ضعیف ترند، ولی حس محکمی از حق و تاریخ دارند. هنوز معلوم نیست که آیا حکومت های اعطاکننده کمک، ارتش ها، کارگزاری های کمک رسان، و بخش خصوصی می توانند صلحی لیبرالی را تضمین کنند یا نه؛ اما شاید یک چیز روشن تر باشد. به دشواری می توان تصور کرد که مجموعه های راهبردی هرچه خصوصی تر و با لایه بندی منطقه ای بتوانند الگوهای جغرافیایی و اجتماعی گسترده تری از امنیت نسبی را که وجه مشخصه سال های جنگ سرد بود، به دست دهند. بنابراین، شناخت این حوزه جدید باید برای همه ما در اولویت قرار گیرد.
پینوشتها:
1. Mard Duffield
2. liberal peace
3. strategic complexes
4. network war
5. emerging political complexes
دیدگاه هایی درباره سیاست جهان / گروهی از نویسندگان؛ با ویرایش ریچارد لیتل و مایکل اسمیت، 1389، علیرضا طیّب، تهران، 1389.
/ج