نویسنده: علی حسین زاده
پس از آنکه والدین، فرزندان را با روشی مناسب نیز از خواسته های خویش آگاه ساختند، لازم است با روشی مناسب نیز از خواسته های فرزندان خود باخبر شوند. فرزندان خواسته های فراوانی دارند. به نمونه های مهم تر آنها، به ویژه در دوره ی نوجوانی و جوانی، اشاره می کنیم:
1. نیاز به استقلال و تشخص
فرزند ما، به طور طبیعی می خواهد خود تصمیم بگیرد، خود برنامه ریزی کند و خود نیز اجرا کند. اگر فرزندان ما مانعی برای تصمیم گیری، برنامه ریزی و اجرا نداشته باشند، خودشان این مسیر را طی می کنند. آنها کسب شخصیت را دوست ندارند و برای رسیدن به این مرحله به دو ویژگی نیازمندند:الف) داشتن توانمندی ویژه برای کارهای که می خواهند انجام دهند و به کارگیری مهارت آن؛
ب) اجازه دادن والدین و بزرگ ترها به فرزندان که کارهای خود را به تنهایی انجام دهند و آنان طردشان نکنند.
بنابراین، کسب مهارت و توانایی در مواجهه با دیگران، طرد نشدن از سوی پدر و مادر و احترام به شخصیت فرزند، از نیازهای اساسی اوست. همه می خواهند کامل شوند و برای کامل شدن، توانمند بودن و طرد نشدن از سوی بزرگ ها ضروری است؛ زیرا باعث می شود فرزند ما با تجربه ای که می اندوزد، اعتماد به نفس خود را افزایش دهد و با افزایش اعتماد به نفس، شخصیت کسب کند.
برای اینکه اعتماد به نفس فرزندان را افزایش دهیم، باید به این نکات توجه کنیم:
- به طور طبیعی، در فرایند کسب شخصیت، فرزندان در به دست آوردن تجربه، در محاسبه، رفتار و گفتار اشتباهاتی مرتکب می شوند. نحوه ی برخورد پدر و مادر با آنان و اشتباهشان اهمیت ویژه ای دارد. والدین باید مواظب باشند ابتدا جنبه های مثبت تجربه ی آنان را بیان کنند و پس از آن، به انتقاد از فرزندان بپردازند و در انتقاد از آنها تمام شخصیت او را نقد نکنند، بلکه به بخشی بپردازند که آنها نتوانسته اند وظیفه ی خود را خوب انجام دهند تصور کنید فرزندان پس از ارتکاب اشتباه با این جملات والدین روبه رو شوند: « لیاقت هیچ کاری را نداری»، «برای خوردن و خوابیدن خلق شده ای و مناسب هیچ کاری نیستی»، « هیچ گاه برای انجام کارهایت فکر نمی کنی.»، « آرزوهایم این بود که یک بار کار خود را درست انجام می دادی» و «کاش یک بار هم که شده، می دیدیم کارت را خوب انجام می دهی.» این جملات همه ی شخصیت فرزند را نقد می کند و اعتماد به نفس او را کاهش می دهد و از طرفی یک سویه، فقط به جنبه های منفی رفتار توجه می کند که از اعتدال به دور است و آثار منفی بسیاری در پی دارد؛
- به طور قطع، انتقاد کردن از روی دل سوزی، مفید و ضروری است، اما هیچ گاه ناگهانی، بی مقدمه، ناآگاهانه و بدون پشتوانه ی تخصصی انتقاد نکنید. پدر و مادر، هنگام مواجهه با اشتباهات فرزند با یادآوری نکات مثبت رفتار فرزند و آثار آن، انتقاد را شروع کنند تا به یک سونگری از نوع منفی آن متهم نشوند. وقتی رفتاری از او نقد می کنند، با شناخت کامل رفتار و پیامدهای آن سخن بگویند. بسیاری از فرزندان معتقدند، پدر و مادرشان چون از واقعیت رفتار آنها بی اطلاع هستند، از آنان انتقاد می کنند. اگر حتی این سخن فرزندان را بهانه بدانیم، باید بهانه ی آنها را برطرف کنیم. در بعضی موارد، رفتار فرزندان پیچیده است و نمی توان به سادگی، آن را تحلیل کرد. اشتباه در تحلیل، موقعیت والدین را در نگاه فرزندان به خطر می اندازد. در چنین مواردی، باید با مشاوری امین یا انسانی با تجربه در زمینه ی رفتار مورد نظر مشورت کرد تا جنبه های گوناگون رفتار و پیامدهای آن شناسایی شود و والدین با نگاهی درست، رفتار را نقد کنند؛
- مشورت کردن با فرزندان، به ویژه در نوجوانی، و رایزنی با آنان در شکل گیری شخصیت سالم بسیار مؤثر است البته مشورت با آنان، التزامی برای والدین ایجاد نمی کند که هر چه آنها بدان رأی دهد، اجرا شود، بلکه در مواردی به دلیل نقص پیشنهاد فرزند، پدر و مادر باید دیدگاه خودشان را مطرح کنند و نقص سخن فرزند را نیز شرح دهند. این کار باعث می شود نگرانی بعضی که معتقدند مشورت با فرزندان، آنان را گستاخ می کند، برطرف شود؛ زیرا آنچه غرور می آورد این است که فرزندان فکر کنند نظر آنها برای والدین الزام آور است، اما وقتی می بینند نظرشان در بهبود تصمیمات نقش اساسی دارد، ولی الزام آور نیست، انتظار ندارند همه جا پدر و مادر به نظرهای آنها عمل کنند.
مشورت با فرزندان آثار تربیتی فراوانی دارد: اعتماد به نفس آنان را افزایش می دهد و این مسئله در خود پنداره ی مثبت آنها تأثیرگذار است، رشد فکری آنان را افزایش می دهد و آنها در پی اثبات لیاقت های خویش اند، روابط فرزندان و والدین را استحکام می بخشد و با استقلالی که از سوی والدین احساس می کنند، خود را مدیون آنان می دانند، احساس مسئولیت را در آنان تقویت می کند، همچنین آنها با دید بازتری زندگی را تحلیل می کنند و قدرشناسی آنان بیشتر و توقعاتشان کمتر می شود.
2. نیاز به پذیرش
همه ی ما دوست درایم محبوب دیگران باشیم و دیگران ما را دوست بدارند. برای اینکه به این مرحله برسیم، ابتدا می خواهیم که دیگران ما را بپذیرند. شخصی که بتواند پذیرش دیگران را احساس کند، با آنها ارتباطی برقرار می کند که رشد خود را در آن می بیند، با این ارتباط، فرد رشد می یابد، وسعت پیدا می کند و تغییرات سازنده در او به وجود می آید. به این ترتیب شخص، خود و راه حل مشکلش را پیدا می کند. وقتی کسی به طور واقعی حس می کند از طرف فرد مقابل، آن گونه که هست پذیرفته شده است، آزادانه حرکت را از نقطه ای که در آن هست، آغاز می کند و به سوی آنچه لایق آن است، حرکت می کند. پذیرش، به فرد امکان می دهد استعدادهای خود را شکوفا کند. بچه ها همانند دانه، استعداد توسعه دارند، به شرط آنکه خاک مناسبی این امکان را به دانه بدهد.برخی از والدین پذیرش را حالتی منفی برای تلقی می کنند و فکر می کنند این حالت، بیانگر استقلال نداشتن آنان یا نوعی باج دهی به فرزند است؛ در حالی که در بسیاری از مواقع، بروز این حالت از سوی والدین، فرزندان را به قضاوت منفی درباره ی آنان وا می دارد و باعث می شود آنها را افرادی مغرور، خودخواه و خودپسند بدانند. نه تنها باید این حالت را کنار گذاشت، بلکه باید پذیرش واقعی را ابراز کرد؛ زیرا زمانی می توان به پذیرش والدین مطمئن شد که این پذیرش از ناحیه ی آنها اظهار شود.
با پذیرش فرزند از سوی والدین، کمک مؤثری به او می شود تا بتواند ارزش های خود را بررسی کند، آنها را توسعه دهد و استعدادهای نهفته ی خود را عملی کند. حرکت به سوی استقلال، دور شدن از وابستگی، و مدیریت رفتار خود، از آثار خوب پذیرش است. فرزند از این طریق یاد می گیرد که باید با مسائلی که بر خلاف میل او در زندگی پیش می آید، به صورت منطقی مواجه شود و برای آنها راه حلی مناسب پیدا کند و ناامیدی ها را به امید مبدل سازد.
بسیاری معتقدند چنانچه بچه ها پذیرفته شوند، در همان موقعیتی که هستند، باقی می مانند و رشد نمی کنند و بهترین راه را این می دانند که با فرزندان درباره ی رفتارهایی که نمی توانند از آنها بپذیرند، سخن بگویند. چنین خانواده هایی، برای رشد فرزندانشان، از ارزشیابی، قضاوت، انتقاد، نصیحت و تذکرات اخلاقی استفاده می کنند. پسری که تازه نوجوانی خود را طی می کرد، می گفت: والدینم آن قدر مرا نصیحت می کنند، تذکر می دهند و اشکالاتم را گوشزد می کنند و فکر می کنم از این بدتر نمی توانم باشم و بدترین حالت برای من عادی می شود؛ چون دور از دسترس نیست و همین موقعیتی است که در آن قرار گرفته ام. گاه می گفت: شنیده ام قدیمی ها می گویند: بیشتر بچه ها همانی می شوند که والدین آنها می گویند.
این نوع مواجهه با فرزند که بر نپذیرفتن او مبتنی است، چنین قضاوت سهمگینی را برای او در پی دارد و از سوی دیگر او را از سخن گفتن و درددل کردن با والدین باز می دارد. در چنین صورتی، فرزندان فکر می کنند بهتر است احساسات و مشکلات را پیش خود نگه دارند و آنها را بازگو نکنند، زیرا امتیاز منفی آنها بیشتر می شود. آنها احساس آزادی نمی کنند تا بتوانند حرف دلشان را بزنند. نتیجه ی این نوع مواجهه، فاصله گرفتن فرزندان از پدر و مادر و وابسته شدن آنها به کسانی است که به یقین، با والدین بسیار تفاوت دارند؛ کسانی که هیچ اعتمادی به صداقتشان نیست. از این پس، فرزندان امنیت نخواهند داشت و در دامن کسانی رشد می کنند که هرگز مانند والدین دل سوز نیستند. آنها آنجا با خیال آسوده سخن می گویند و احساس خطر نمی کنند، یعنی حقیقت، به طور کامل برعکس جلوه می کند؛ جایی که در امان هستند، به نظر آنها ناامن است و جایی که امنیت ندارند، برای آنها ایمن جلوه می کند. در این صورت، آنها هراسی ندارند که در برابر دیگران حرف دلشان را بزنند، حالت تدافعی نمی گیرند و مواظب خودشان نیستند، ولی وقتی در برابر والدین سخن می گویند خیلی مواظب اند که خود را آن گونه که هستند، نشان ندهند و بیشتر حالت تدافعی می گیرند و پناهگاهی برای خود درست می کنند.
البته نمی خواهیم بگوییم که فرزندان، در هر حال باید از سوی والدین پذیرفته شوند، حتی اگر خواسته هایی نادرست و بیجا داشته باشند. این نکته را در بخش خواسته های والدین از فرزندان مطرح کردیم و گفتیم حق پدر و مادر این است که آنها نیز از سوی فرزندان پذیرفته شوند و به همه ی درخواست های فرزندان پاسخ مثبت ندهند. آنچه اهمیت دارد این است که فناوری پیشرفت می کند، تسهیلات بیشتر می شود، امکانات افزایش می یابد، ولی انتظارات بیشتر و آرامش کمتر می شود (از قضا سرکنگبین صفرا فزود). امکان ارتباط با یکدیگر در دورترین نقاط، وجود بهترین اتوبان ها برای رانندگی سریع، آماده کردن ناهار در چند دقیقه، ذخیره ی غذا برای چند ماه و امکانات فراوان دیگر، ما را به گونه ای شرطی کرده است که انتظار داریم نیازهایمان خیلی سریع برطرف شود. فناوری به ما آموخته است عجله کنیم و صبر و شکیبایی را کنار بگذاریم. جوان می خواهد در مدتی کوتاه، همه ی امکانات لازم را برای زندگی داشته باشد و اگر مانعی سر راهش باشد، به شدت عصبانی می شود. یک شبه باید همه ی تغییرات به سمت نقطه ی مطلوب انجام شود. این معضلی در فرایند تربیت فرزندان است. والدین هر چه تلاش کنند باز نمی توانند انتظارات فرزندان را به طور کامل برآورده کنند. پس حداقل خودشان صبوری کنند و شکیبایی پیشه سازند.
راه های نشان دادن پذیرش
از طریق گفتار و رفتار می توان پذیرش را نشان داد. در زمینه ی گفتار، پاسخ مثبت دادن به درخواست فرزند، همراهی با او در گفتار، جملات ناتمام او را تمام کردن و... نمونه هایی از پذیرش کلامی است.در بخش غیر کلامی، حالت هایی همچون لبخند زدن، سرتکان دادن و مجاورت بدنی، از قبیل در آغوش گرفتن، نمونه هایی از پذیرش غیر کلامی است. ما در کمال آرامش، با هیجان نشان می دهیم آنچه را دیگری می گوید یا می خواهد، خوب درک می کنیم و می فهمیم و خوب می پذیریم؛ زیرا با درک درست آن، مصصم هستیم با شیفتگی، پیام پذیرش را مخابره کنیم و برای دریافت پیام چنان برانگیخته ایم که حالت وارفتگی از خود نشان نمی دهیم. بنابراین، با گرایشی که از خود نشان می دهیم، فرزندان متوجه پذیرش ما می شوند.
پیام های غیر کلامی از طریق زبان رفتار به وسیله ی لحن صدا، حالات چهره ی، تماس چشمی و حالت ها منتقل می شود.
حالات چهره پس از زبان، مهم ترین راه نشان دادن پذیرش است. در فرهنگ های متنوع دنیا، شاهد حالات چهره ی مشترکی هستیم، از قبیل بالا کشیدن یک یا هر دو ابرو، جمع کردن لب ها و... که نشانه ی تعجب و اضطراب اند.
می توانیم با اتخاذ حالت چهره ای متناسب با موقعیت، در شادی فرزندمان خود را شاد، در نگرانی اش خود را سهیم کرده، هنگام ابراز خواسته اش چهره ای پذیرا داشته باشیم.
همچنین، تماس چشمی نشان دهنده ی هیجانات دوستانه یا خصمانه درباره ی دیگران است.
رالف والدو امرسون می گوید: «چشم های اشخاص به اندازه ی زبان هایشان صحبت می کند؛ با این مزیت که سخن گفتن به وسیله ی چشم ها به بیان واژه ها نیاز ندارد و درک کلی از شخص مقابل فراهم می کند.»(1)
حالت ها دو دسته اند: (2) نشان دهنده ها، که مکمل گفتارند، همراه آن به کار می روند و فقط موجب برقراری ارتباط می شوند. این حالت ها، محتوای کلامی گفتار را نشان می دهند و به تسهیل گفت و گوی افراد کمک می کنند. اما دسته ی دوم که «معرف» نام دارند، به طور کامل جای گزین رفتار می شوند. معرف ها جایی استفاده می شوند که صحبت کردن غیرممکن باشد برای مثال، در محیط های پر سر و صدا یا وقتی والدین با فرزندان فاصله ی بسیاری دارند یا می خواهند پیامی را مخفیانه به یکدیگر منتقل کنند، از این حالت استفاده می کنند.
تکان دادن سر، از جمله حالت هایی است که به نشانه ی موافقت و پذیرش به کار می رود. فوربس و جکسون بر تأثیرات تقویتی این حالت تأکید کرده اند. در بیشتر تحقیقات صورت گرفته در این زمینه، تکان دادن سر و سایر تقویت کننده های کلامی و غیر کلامی با هم ترکیب شده اند.(3)
مداخله نکردن
یکی از راه های پذیرش فرزند، مداخله نکردن در فعالیت اوست. این روش به ویژه درباره ی کودکان راه گشاست. و در شکوفایی استعدادهای آنها بسیار مؤثر است. کودکی که می خواهد با وسایل خود خانه ای بسازد، وقتی متوجه می شود پدر و مادر هر یک به کار خود سرگرم است و اجازه می دهد او کار خود را به تنهایی طراحی، سازمان دهی، هدف گذاری و اجرا کند، حتی به او اجازه می دهند اشتباه کند بارها بسازد و خراب کند، از سوی والدین احساس پذیرش می کند.شکی نیست که سخن ما درباره ی رفتارهای طبیعی و روزمره ی زندگی است. آزاد گذاشتن فرزندان در این بخش، آنها را برای تصمیم گیری در کارهای مهم و پر خطر آماده می کند. در کارهای پر خطر یا کارهایی که غیر طبیعی است و خطر جدی در پی دارد، نظارت و توصیه ی پدران و مادران ضروری است؛ البته به شرط آنکه آنها توانسته باشند اعتماد فرزندان را جلب کنند و فرزندان معتقد باشند والدینشان خواسته ی آنها را تأمین می کنند و درک درستی از زمان فرزندشان دارند و قدیمی فکر نمی کنند.
خیلی وقت ها، پدر و مادر اجازه نمی دهند بچه ها تنها و مستقل باشند و با سرزده وارد شدن و اظهار نظر کردن، محدوده ی تفکر شخصی آنان را نادیده می گیرند و به استقلال فکری شان ضربه می زنند. گاه والدین اصول حاکم میان همسالان خود را درباره ی درست یا نادرست بودن کار، به بچه ها تحمیل می کنند و به صورت افراطی، نگران حرف مردم و قضاوت آنان درباره ی فرزندانشان هستند و دوست دارند بچه ها نیاز خود به بزرگ ترها را احساس کنند. البته این کارها ناشی از دل سوزی و نگرانی والدین است و بی شک، پدر و مادر با خیرخواهی این کارها را انجام می دهند، اما نتیجه ی عملی کار آنها تربیت فرزندانی بدون استقلال و ناتوان است. همچنین، گاه به نظر می رسد رفتار و مداخله ی آنها خودخواهانه است. در یکی از مشاوره هایم، مادری می خواست به هنر فرزندش افتخار کند و چون دوست داشت هنر او بدون نقص باشد، در کارهای فرزندش مداخله می کرد؛ یا از اینکه فرزندش صدای خوبی داشت، لذت می برد و دوست داشت فرزندش در برابر دیگران، اشعار را با صدای بلند بخواند. او در همه ی مهمانی ها از فرزندش می خواست برای حاضران اشعاری بخواند، اما در موارد فراوان فرزند مخالفت می کرد و مادر، به شدت ناراحت می شد. سؤال این است که این مادر لذت و سود را برای چه کسی در نظر می گیرد. او باید با تأمل به این نتیجه برسد که اصرار او برای خواندن شعر، بیشتر برای خودش لذت بخش است و خیلی وقت ها، برای فرزند ملال آور است و نباید این گونه بر خواندن او اصرار کند. این اصرار به علت خودخواهی است و فرزندان را از داشتن هنر خویش می رنجاند. نباید با این برخوردها به استقلال فرزندان آسیب وارد کرد. بنابراین، یکی از راه های پذیرش، مداخله نکردن در کار فرزندان است.
سکوت کردن و گوش دادن
لازم نیست انسان در همه ی موارد برای اظهار پذیرش خود سخنی بگوید. یکی از راههای غیرکلامی پذیرش، سکوت است. گاه فرزندان بسیار احساس شادی می کنند از اینکه «من همه ی حرف هایم را زدم و پدرم هیچ نگفت»، « من آنچه نگران گفتنش بودم به زبان آوردم و مادرم انتقاد نکرد.» این گونه مواجهه به فرزند فرصت می دهد حرف دلش را بزند. به طور قطع، در موارد فراوانی، قضاوت والدین با فرزندان متفاوت است و حق آنهاست که متفاوت باشند و حتی در موارد بسیاری پدر و مادر باتجربه تر و بهتر از فرزندان قضاوت می کنند، ولی محرومیت فرزند از آنچه پدر و مادر برایش بهتر می دانند، به مراتب کم اهمیت تر است از اینکه ارتباطش با پدر و مادر قطع شود و دچار محرومیت های جبران ناپذیر شود. ارتباط والدین و فرزندان، جای گزین ندارد. اگر این ارتباط قطع شد، هر حادثه ای ممکن است برای فرزندان پیش آید. گاه بازگو کردن مسئله ای از سوی فرزند، بیان کننده ی نوعی بی حیایی و نشناختن حریم والدین است؛ اما تحمل این بی حیایی، آسان تر و کم خطرتر از بی حیایی هایی است که به علت بازگو نکردن مسئله، برای فرزند پیش می آید.بسیاری از اوقات، نمی دانیم در ذهن و فکر بچه هایمان چه می گذرد. گاه فکر می کنیم ظاهر آرام و ساکت آنها نشان دهنده ی این است که دغدغه ی چندانی ندارند و به همین دلیل خود را آرام نشان می دهند، در حالی که از درون آنها بی خبریم و آنها فرصتی نیافته اند تا آنچه در دل دارند، نشان دهند گوش دادن این نیست که فقط واژه ها را بشنویم، بلکه بیشتر به معنای درست فهمیدن سخن است. در ساکت بودن و گوش دادن، به محتوای واژه ها به دقت توجه می شود تا سخن آن چنان که هست، شناخته شود. گوش دادن، کاوشی برای درک منظور گوینده است. گوش دادن، فعالیتی انتخابی شامل دریافت و تفسیر محرک های شنیداری است.
وقتی کسی به هم صحبتی ما نیاز دارد و بخواهد او را درک کنیم، با همدلی به او گوش می دهیم در چنین مواقعی، به شنیدن و درک افکار، اعتقادات و احساسات طرف مقابل ابراز تمایل می کنیم. خداوند متعال، رسول خود را «گوش خیر» می نامد و می فرماید:
قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ(4)
«بگو: گوش دادن او به نفع شماست. او به خداوند ایمان دارد و مؤمنان را تصدیق می کند.»
برای اینکه فرزند ما حس کند که پذیرفته شده است، باید به او نگاه کنیم، نشان دهیم که به حرف هایش علاقه مندیم، او را به بیشتر صحبت کردن درباره ی موضوع مورد نظرش تشویق کنیم و تلاش کنیم کمتر صحبت کنیم.
اگر از افرادی که در برقراری ارتباط موفق اند، رمز موفقیتشان را بپرسید، بیشتر پاسخ ها نشان می دهد که این افراد، با متانت به سخنان اطرافیان خود گوش می دهند.(5)
گوش دادن محبت را در پی دارد، (6) همدم بودن را بیشتر می کند و باعث می شود آرامش میان والدین و فرزندان ایجاد شود. گوش دادن با تفکر همراه است و نشانه ی واماندگی شنونده نیست، باعث زینت و وقار است و انسان را از تکلف عذرخواهی مصون می دارد.(7)
«پذیرش» از مهم ترین پیامدهای گوش دادن است. فرزندی که پیام می دهد، احساس می کند که پدر و مادر، او را پذیرفته اند و در وضعیتی قرار می گیرد که خودش قادر است آنچه را نمی تواند تغییر دهد، بپذیرد؛ زیرا وقتی احساساتش را بیان می کند، آن را بروز می دهد و از دلش بیرون می ریزد، خودش نیز برای پذیرش موقعیت آماده تر می شود.
گوش دادن موجب ارتباط صمیمی والدین و فرزندان می شود. این تجربه که پدر یا مادر به سخن فرزند گوش، و آن را درک می کند، چنان او را ارضا می کند که شاید کمتر عاملی تا این حد رضایت به وجود آورد.
گوش دادن به فرزند فرصت می دهد که از نظر شناختی و عاطفی، زمینه ی مناسب تری برای تغییر مطلوب داشته باشد. برخی والدین، در ارتباط با فرزندان خود، ابتدا به گوش دادن رو می آورند، اما آن را ادامه نمی دهند تا به مقصد برسند. ابتدا راه گفت و شنود را باز می کنند تا فرزند احساسات خود را بازگو کند و به او می گویند: ما احساسات تو را درک می کنیم؛ اما همین که چیزی از او شنیدند که خوششان نیامد، به سرعت گفت و گو را قطع می کنند. بعضی نیز وقتی می خواهند از روش گوش دادن استفاده کنند، فقط به ظاهر کلمات فرزند خود توجه می کنند، اما از احساسات او غافل می مانند. ما باید به محتوا و عمق توجه کنیم و احساسات فرزندمان را نیز دریابیم.
پذیرش فرزند و نپذیرفتن رفتار او
گاه والدین ادعا می کنند که ما خود فرزند را پذیرفته ایم، اما رفتار او را نمی پذیریم. این سخن بیشتر به شوخی شبیه است تا واقعیت. فقط در صورتی ممکن است این سخن واقعیت داشته باشد که فرزند از نادرستی و نامطلوبی رفتار بی خبر باشد و با نیت و انگیزه ی درستی آن را انجام داده باشد و زمانی که مطلع شد، خودش نیز از رفتار بیزار شود. در این صورت، والدین در حالی که از رفتار فرزند ناراضی اند، از خود او که انجام دهنده ی رفتار بوده است، کمترین ناراحتی ندارند و او را پذیرفته اند. در چنین شرایطی می توان میان فعل و فاعل تمایز قایل شد و فعل را به زشتی، اما فاعل را به زیبایی وصف کرد. اما در صورتی که فرزند از زشتی کار در نگاه پدر و مادر مطلع باشد و به آن کار ادامه دهد، اگر والدین مدعی شوند که او را پذیرفته اند، اما رفتارش را نپذیرفته اند، ادعایی بی معنا را مطرح کرده اند. این ادعا و طرز تفکر، والدین را فقط آزاد می گذارد تا با به کارگیری قدرت و زور، برای فرزند، حدودی معین کنند و بگویند که ما فرزند را پذیرفته ایم.، اما با رفتار او مشکل داریم. چگونه ممکن است فرزند را مستقل از واقعیتی که دارد، پذیرفت یا رد کرد، در حالی که انسان، هرگز از رفتار یا حالات خود متمایز نیست. اگر از دید فرزند نیز به مسئله نگاه کنیم، می بینیم میان نپذیرفتن خود و رفتارش تمایزی قایل نیست. وقتی شما اعتقادات، گفتار و رفتار او را قبول ندارید، هیچ گاه نمی گوید: پدر و مادر مرا به مثابه ی شخص پذیرفته اند، اما افکار، عقاید، گفتار یا رفتار مرا قبول ندارند؛ بلکه می گوید: آنها مرا قبول ندارند و نپذیرفته اند. او میان خود و افکار، گفتار و رفتارش تمایزی قایل نمی شود. پذیرش شخص فرزند در نظر او به این صورت معنا می یابد که چه اندازه از رفتارهایش را والدین پذیرفتنی می دانند وقتی والدین رفتار های فرزند را می پذیرند، او به راحتی درباره ی خود قضاوت می کند که من پذیرفته شده ام. بچه ها باید به طور کامل بدانند کارهایی هست که وقتی آنها را انجام می دهند از سوی والدین پذیرفته نمی شوند. اگر والدین طور دیگری وانمود کردند، بچه ها در صداقتشان شک می کنند و اگر بچه ها را نپذیرند، به صداقت و روراستی آنها پی می برند. اگر پدر یا مادر فکر کنند این گفته ی آنها که من فرزندم را پذیرفته ام، اما رفتار او را نپذیرفته ام، قضاوت فرزندان را درباره ی آنها خوب و دیدشان را مثبت می کند، اشتباه فکر می کنند. نه تنها فرزند چنین قضاوتی نخواهد داشت، بلکه به دلیل محدودیت رفتاری پدیده آمده برای خود، از والدین متنفر می شود و آنها را آدم هایی پر حیله، مکار و سیاست باز وصف می کند. این قضاوت به شدت باعث موضع گیری و ایجاد نفاق در فرزندان می شود و آنها تلاش می کنند، در عین مخالفت واقعی با والدین، به ظاهر نشان دهند که همراه آنها هستند.پذیرش غیرواقعی
گاه والدین به پذیرش رفتار فرزند تظاهر می کنند، اما در واقع آن را نمی پذیرند. در چنین وضعیتی، پدر و مادر از آنجا که به نیازهایشان توجه نشده است، حرص می خورند و دلخور می شوند، اما ناراحتی خود را بروز نمی دهند.پدر و مادری را تصور کنید که نمی خواهند فرزند نُه ساله ی آنها تا دیر وقت، بیدار بماند و سریال ببیند، تا مبادا آثار کم خوابی موجب بداخلاقی او شود. و روز بعد، آمادگی مدرسه رفتن را نداشته باشد با این حال، برای اینکه پدر و مادر زورگویی قلمداد نشوند، در ارزیابی فرزند از آنها نمره منفی نیاورند و بر خلاف میل بچه کاری نکرده باشند، طوری وانمود می کنند که گویی رفتار او را پذیرفته اند و دیر خوابیدن و سریال دیدن او مسئله ای نیست. چنین والدینی از این نکته غافل می شوند که نمی توانند در همه ی رفتارها و عکس العمل هایشان این پذیرش را بروز دهند. گاه اخم پدر و مادر، ابروهای درهم کشیده، لحن صحبت، چین و چروک صورت و حالت آنها به طور کامل نشان دهنده ی نپذیرفتن است. این رفتارها فرزند را گیج و متحیر می کند؛ زیرا او پیام های متناقضی دریافت می کند، یعنی پیام گفتاری والدین نشان دهنده ی موافقت، و پیام رفتاری آنها علامت نپذیرفتن است. بچه نمی تواند به این دو پیام پاسخ دهد و با تضاد روبه رو می شود. حال نمی داند چه کار کند. او تکلیف مشخصی ندارد و نمی تواند از بلاتکلیفی بیرون آید.
هر چه سن فرزند بیشتر می شود، نمونه های پذیرش غیر واقعی برای والدین مشکل تر می شود. فرزندی در هیجده سالگی، می خواهد در برابر پدر یا مادرش پیپ یا قلیان بکشد و همین طور که در جمع دوستان و آشنایان نشسته است و در آن جمع همه ی بزرگ ترها پیپ یا قلیان کشیده اند، فرزند از پدر یا مادرش می پرسد: می توانم قلیان بکشم؟ پدر برای اینکه نشان دهد به خواسته ی پسرش اهمیت می دهد، یا اگر مخالفت کند، شاید پسرش دزدکی و در غیاب پدر این کار را انجام دهد، به ظاهر با او موافقت می کند، اما رفتاری که در حین کشیدن پیپ یا قلیان از خود نشان می دهد، گویای این است که به نظر من این کار اشکال دارد و تو نباید پیپ می کشیدی. در این حالت، والدین یکی از این دو برخورد را انجام می دهند: یا برخورد تندی انجام می دهند که فرزند رنجیده خاطر می شود و با پرتوقعی، از رفتار آنها شاکی می شود؛ یا وقتی فرزند به کشیدن پیپ یا قلیان ادامه می دهد، والدین در تمام مدتی که رفتار فرزند را می بینند، احساس ناراحتی می کنند و فرزند، در برابر این پذیرش گفتاری و علایم رفتاری مغایر، سردرگم می شود.
پینوشتها:
1. رابرت بولتون، مهارت های ارتباطی، ترجمه ی منصور شاه ولی، ص 57.
2. همان.
3. همان، ص 100.
4. توبه: (9)، 61.
5. کریس کول، کلید طلایی ارتباطات، ترجمه ی محمد رضا آل یاسین، ص 145.
6. قال ابو الحسن الرضا(ع): انَّ الصَّمتَ یَکسِبُ المَحَبَّهَ (محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج 2، ص 113).
7. قال ابوعبدالله (ع): وَطَّن نَفسَک عَلَی حُسنِ الصِّحابَهِ لِمَن صَحِبتَ فِی حُسنِ خُلُقِک (همان، ج 4، ص 286).
/ج