مترجم: محمد مهدی شریعتمدار
با وجود جاذبه ای که نظام سوسیالیستی طی سه دهه 50، 60 و 70 به واسطه وعده به رهایی از سلطه سرمایه داری و طرح شعارهای برابری و تحقق عدالت انصاف برای طبقه کارگر و حکومت گروه به جای فرد بین جوانان و روشنفکران به دست آورده بود، اما با فروپاشی شوروی در نیمه دهه هشتاد، تمام این آرزوها بر باد رفت. نظام سرمایه داری با طرح شعارهای فرهنگی، به رهبری آمریکا توانست پس از آن که بر بسیاری از کشورهای منطقه تسلط داشت، سیطره خود را تحکیم کند؛ کشورهایی که با توجیه مخالفت با الحاد سوسیالیسم و اشتراک منافع آنها با غرب، با سیاست های غربی هم صدا شده بودند. آمریکا در مقام اول و بلامنازع اثر گذاری بر جهان ایستاد و رفته رفته فرانسه و انگلیس را از جایگاه استعماری خود در جهان کنار زد و در به زانو در آوردن کشورها و پایبند کردن آنها به سیاست های خود و جنگ افروزی یکه تازی کرد و تصمیماتی متناسب با منافع خود به عنوان اولویت های ضروری برای به کار گرفتن سازمان های بین المللی و دولت های وابسته در تأمین این منافع اتخاذ کرد.
آمریکا به منظور تعامل با کشورهای جهانی سقفی ترسیم کرد که عناوینی همچون منافع ملی آمریکا و منافع شهروند مالیات دهنده آمریکایی، بدون توجه به جوانب اخلاقی، دینی، انسانی و سیاسی که مانع تأمین چنین منافعی می شود، بر آن حاکم بود، حتی اگر تأمین آن ها به قربانی شدن هزاران یا صدها هزار نفر، آن گونه که در ناکازاکی و هیروشیمای ژاپن رخ داد، بینجامد.(1)
عناوین فرهنگی، همچون دمکراسی، آزادی، برابری، حقوق بشر و حاکمیت قانون. عناوینی خاص جامعه درون آمریکاست که به منظور سوء استفاده خارجی از کشورها، سازمان ها و افراد به کار گرفته می شود و هر گاه با منافع آمریکا همراه باشد، جدی قلمداد می شود یا به عنوان اهرم فشاری برای پیگیری هدف دیگری مانند تسلط بر منابع طبیعی، انسانی و سیاسی مورد استفاده واقع می شود و هرگاه کشورهای هدف در مقابل سیاست های آمریکا تسلیم شوند، این شعارها از گردونه خارج می شود.
بنابراین، مشکل برقراری رابطه و گفت وگو با آمریکا، در هژمونی سیاسی آن با پیشینه و زمینه محوریت این کشورها در جهان، دشمنی با هرگونه جنبش مخالف یا اعتراض یا مقاومت در برابر اشغالگری اسرائیل و آثار زیانبار آن مواجه بود.
آمریکا با مقاومت اسلامی در لبنان به عنوان تروریسم رفتار کرد (2) و در برهه های بسیاری کوشید تا افکار عمومی لبنان را علیه مقاومت تحریک کند.
همچنین به منظور ضربه وارد کردن به مقاومت و سرگرم ساختن آن، به ایجاد نا آرامی های داخلی اقدام کرده است. در ژوئیه سال 1993 و آوریل 1996 به منظور فروپاشی بنیه مقاومت، پوششی برای دو تجاوز بزرگ اسرائیل فراهم ساخت و حکومت لبنان را نیز تحت فشار قرار داد تا علیه حزب الله اقداماتی انجام دهد. سیلی از موضع گیری ها و تهدیدات را از سوی تمام سطوح در هیأت حاکم خود روانه کرد که کمترین آنها با هدف ناکار آمد کردن توان مقاومت اسلامی در رویارویی با اسرائیل صورت گرفت، اتهاماتی که منتهای آنها بی اعتبار جلوه دادن این حزب در عرصه زندگی لبنانی ها بود. پس از آن عملیات آمریکایی بر محور تأمین امنیت برای اسرائیل و ادامه اشغال بخشی از لبنان متمرکز شد تا نوار اشغال شده را برای هرگونه تضمین های امنیتی و پیمان های سیاسی که با لبنان و سوریه منعقد می شود، به مثابه یک حاشیه سیاسی پویا به کار گیرد.
بدین منظور ریچارد مورفی معاون پیشین وزیر خارجه آمریکا این ایده را مطرح کرد که جنبش امل مسئولیت تأمین امنیت در جنوب لبنان را بر عهده بگیرد تا این امر دستاویزی باشد برای از بین بردن همه انواع حضور مقاومت و ایجاد یک رقابت میدانی که به آشوب داخلی بینجامد یا بار سنگین و پیچیده مسئولیت امنیتی را متوجه جنبش امل کند که هر دو حالت به سود اسرائیل است. اما جنبش امل این پیشنهاد را نپذیرفت و در نتیجه این طرح نیز جامه عمل نپوشید.
پس از شکست اسرائیل در سال 1993 و در شرایط عقد پیمان اسلو با یاسر عرفات این نظر مطرح شد که ارتش لبنان امنیت را در جنوب این کشور بر عهده بگیرد. سروصدای زیادی درباره مخاطرات بزرگی که در صورت عدم پذیرفتن ایجاد امنیت و حمایت از مردم از سوی ارتش لبنان، در جنوب به وجود می آمد، به راه افتاد. در واقع این امر به تعهداتی در مقابل اسرائیل برای جلوگیری از مقاومت و رساندن امور به حد رویارویی ارتش با مقاومت منجر می شد. مقام های لبنان نیز با این جهت گیری همراه شدند. اما تماس های میان لبنان و سوریه و روشن شدن مخاطرات این طرح، عملاً این اندیشه را ناکام گذاشت و برگ برنده ای علیه لبنان و منافع این کشور و مقاومت را از دست آمریکا و اسرائیل ربود.
پس از آن که اسرائیل از باقی ماندن مزدورانش در «جزین» به ستوه آمد، کوشید تا از این شهر و حومه آن در چارچوب طرح «نخست، جزین» عقب نشینی و از این موضوع بهره برداری کند. آمریکا این اقدام را چنین وانمود کرد که دستاوردی است که مستلزم صرف هزینه های مالی و هماهنگی های امنیتی - سیاسی است و در صورتی که انجام نشود، اوضاع در جنوب این کشور به فروپاشی منتهی می شود. آنان مسأله بروز یک فتنه اسلامی - مسیحی را میان اهالی جزین و مقاومت، به منظور تسویه حساب هایی که ارتباط با آثار اشغالگری در دوره گذشته بود، مطرح می کردند، اما مقاومت اسلامی توانست این آزمون را پشت سرگذارد. هیچ حادثه ای که فضای پاک آزاد سازی را مخدوش کند، روی نداد و لبنان نیز در سطح رسمی، تمام نتایج منفی را که انتظار وقوع آن می رفت، پشت سر گذاشت. بنابراین، نیروهای امنیتی بدون التزام به تعهدات و تضمین های امنیتی به سود اسرائیل و از جمله عدم تعهد به عدم انجام عملیاتی علیه آن رژیم از مبدأ مناطق آزاد شده، مسئولیت تأمین امنیت شهروندان را بر عهده گرفتند.
اوج جانبداری آمریکا در جریان آزاد سازی سال 2000 رخ نمود. آمریکا کوشید تا فرار اسرائیل از لبنان را که در اثر ضربات مقاومت صورت گرفت، در قبال دستاوردهای سیاسی - امنیتی مبادله کند، تا به این وسیله جبهه لبنان را به تعطیل کشد و آثار اشغال را به طور کامل باقی نگه دارد. از این رو، آمریکا اجرای قطعنامه بین المللی 425 را از سوی اسرائیل به مثابه پایبندی آن رژیم به قوانین بین المللی اعلام و در کنار سازمان ملل متحد، پیشنهاد خط آبی را به عنوان جایگزین مرزهای بین المللی مطرح کرد و به منظور گسیل ارتش لبنان به جنوب این کشور برای تعهد به ممانعت از وقوع عملیات ضد صهیونیستی، فشارهایی را اعمال کرد. به این ترتیب ایالات متحد آمریکا به منظور تأمین خواست های اسرائیل و مانع تراشی در مقابل مقاومت اسلامی برای ضربه زدن به این جنبش از هیچ تلاشی فرو گذار نکرد.
کوشش های آمریکا به همین جا محدود نشد، بلکه برای محاصره حزب الله در کوچک ترین مسائل سیاسی داخلی لبنان نیز دخالت کرد. آنچه در اولین دوره انتخابات پارلمانی در سال 1992 رخ داد از این گونه است. در آن زمان حزب الله تمایل داشت که در بقاع، با یک لیست ائتلافی با دیگر نیروهای اصلی و فعال، وارد عرصه انتخابات شود، اما با پاسخ منفی یک قطب سیاسی و پارلمانی روبرو شد، مگر در صورتی که حزب به نامزدی تنها یک نفر از سوی خود بسنده می کرد. حاکمان آمریکایی با تمام توان برای جلوگیری از شرکت حزب الله در انتخابات پارلمانی اعمال فشار کردند. انتخاباتی که در ساختار نظام لبنان به نیروهای مردمی موجود در عرصه از راه حضور در پارلمان مشروعیت رسمی می داد. از دید آمریکا، حزب الله می تواند حداکثر یک نماینده را به مجلس بفرستد و بیش از آن را بر نمی تابد.(3)
آمریکا ابراز تمایل کرده بود که دولت لبنان متصدی ارائه خدمات اجتماعی به شهروندان به ویژه در جنوب این کشور شود، تا حزب الله با کمک به مردم و داشتن رابطه با آنها در جذب ایشان به سوی خود، اثر گذار نباشد. آمریکا برخوردی را با حزب الله ترویج می کرد که آن را به منزله تروریست به شمار می آورد و به منظور تحریک بعضی از طرف های داخلی علیه این حزب، با آنها تماس برقرار کرد. این کشور دلیل عدم کمک به لبنان را وجود حزب الله عنوان کرد و خواستار آن شده بود که دارایی های این حزب در بانک ها بلوکه شود. از طریق سفیر خود در لبنان یا مقام ها و مسئولان در آمریکا هیچ فرصت تبلیغاتی را فرو نگذاشت، مگر آن که از طریق تهمت هایی به حزب الله روانه کند و در صدد بود تا چهره حزب را مخدوش کند و با استفاده از تمام اهرم ها و امکانات حزب را تحت فشار قرار دهد.
بی آن که از سیاست های ظالمانه آمریکا بر ملت های منطقه سخن بگوییم، آنچه گفته شد قطره ای از دریای دشمنی شیطان بزرگ آمریکا با حزب الله است. و این ما را وا می دارد تا نتیجه بگیریم که دشمنی آمریکا با حزب الله از راه موضع گیری ها و اقدام های عملی نشان داده شده است و همه جنبه ها و مراحل حزب را در برگرفته است و در مقابل، دیدگاه ها و خط مشی حزب الله همگام با مبانی اسلام و مقاومت در برابر اشغالگران اسرائیلی بوده است و خطی روشن را که کاملاً مخالف با سیاست های رسمی آمریکا در منطقه خاورمیانه است، بروز می دهد.
بنابراین حزب الله کوشش های انجام شده از سوی اعضای کنگره آمریکا را به منظور ملاقات با حزب ثمر بخش نمی شمرد و با وجود درخواست های مکرر که به واسطه چهره های بر جسته لبنانی و غیر لبنانی و به طور خاص از سوی هیأت های مختلف آمریکایی که پس از آزاد سازی جنوب لبنان از این کشور دیدار کردند، مطرح شد، حزب الله این ملاقات ها را نپذیرفت.
این موضع گیری مبنی بر دیدگاهی است که نشان می دهد، حزب الله به منشأ خاستگاه تعاملات دولت آمریکا با منطقه آگاهی کامل دارد که مبتنی بر اصولی است که ارتباطی با متغیرهای قابل تعدیل ندارد و تاب هیچ گام و اقدام جزئی ندارد و به هیچ فعالیتی نمی پردازد، مگر این که در راستای سیاست اعلام شده حمایت از اسرائیل باشد. آمریکا اصولی بودن دیدگاه موضوع حزب الله را درک کرده است و ایستادگی، فعالیت ها و فداکاری های حزب را در راه اثبات دیدگاه و پروژه خود، در راه دفاع از سرزمین و آزاد سازی آن شناخته است. بنابراین ملاقات حزب با دولتمردان آمریکا نکته جدیدی بر شناخت طرفین از یکدیگر نمی افزاید و امکانی برای تجدید نظر در موضع گیری ها فراهم نمی آورد.
با توجه به این، چرا دولت آمریکا از طریق اعضای کنگره خواهان آن بود که این دیدار انجام شود؟ این امر جزئی از تحولاتی است که به دنبال آزاد سازی جنوب لبنان ایجاد شده و حضور حزب را به عنوان طرف قدرتمند و مؤثر که نمی توان نقش و تأثیرش را نادیده گرفت، ثابت می کند. طرف آمریکایی نیز این خیال را در سر دارد که در این ملاقات مستقیم، حزب الله را تحت فشار قرار دهد و می کوشد تا به تبادل پاره ای از منافع سیاسی که از طریق میانجیان اروپایی به طور غیر مستقیم آنها را مطرح کرده بود، بپردازد. این میانجیان در مقابل دست برداشتن از مقاومت، بسنده کردن به نتایجی که ناشی از آزاد سازی جنوب لبنان است و پرداختن به فعالیت های سیاسی داخلی، پیشنهاد و ارائه کمک های بسیاری به مناطق آزاد شده و مستضعف واقع در حوزه نفوذ حزب را مطرح کردند.
باتل سفیر آمریکا نیز از بعضی مقام های لبنانی، درباره امکان اعطای برخی امتیازهای داخلی به حزب الله در تلاش برای منصرف کردن حزب از توجه به مقاومت پرسش هایی کرده بود. حزب الله به دلایل بسیاری که مهم ترین آنها از این قرار است، درخواست این ملاقات را نپذیرفت:
1- انجام چنین دیداری به منزله ارائه گواهی حسن رفتار آمریکاست، آن هم در شرایطی که حزبی مبارز با طرفی ملاقات می کند که از هیچ تلاشی برای حمایت از دشمنان این حزب و عداوت با ملت های منطقه به ویژه ملت لبنان و فلسطین فرو گذار نکرده است.
2- این دیدار روشی آمریکایی در کنار سیاست های پراگماتیستی آمریکا به شمار می آید، سیاست هایی که در ظاهر و عناوین کلی و وعده های مبهم انعطاف پذیری از خود نشان می دهد، اما هیچ عملکردی را که مخالف سیاست های جانبدارانه از اسرائیل باشد، بر نمی تابد و حزب نمی خواهد به خواست های آمریکا در شیوه ها و اصول عملکردش خدمت کند.
3- همان گونه که انتظار نمی رود در دیدگاه آمریکا تجدید نظری صورت گیرد، حزب الله نیز هیچ موردی را به دیدگاه های آشکار و اعلام شده و شناخته شده خود نخواهد افزود. در نتیجه، چنین ملاقاتی بیهوده است و ابهامی در برداشت های افکار عمومی درباره احتمال پیدایش امری که بی پایه و اساس است، ایجاد می کند و از آنجا که مسائل روشن است، اتلاف وقت و فریب افکار عمومی مفهومی نخواهد داشت.
از آنجا که این حکومت آمریکاست که مسئولیت سیاست های به کارگرفته شده را بر عهده دارد، پس باید بین حکومت آمریکا و نهادهای وابسته به آن از سویی، و شهروندان، روشنفکران و دست اندر کاران رسانه ها در این کشور از سوی دیگر، تفاوت قائل شد، چرا که دیدار با افرادی غیر از مقام ها و شخصیت های وابسته به آنها، مانعی ندارد؛ خواه این دیدار به منظور گفت وگو صورت گیرد یا مصاحبه خبری یا هر دلیل دیگری که خارج از حوزه سوء استفاده از دیدارها در جهت مصالح آمریکا باشد.
پی نوشت ها :
1- هیروشیما» از مراکز مهم اقتصادی ژاپن بود که یک هواپیمای آمریکایی اولین بمب اتمی تاریخ را در جنگ جهانی دوم در 6 آگوست 1945 بر
این شهر فرو ریخت. این بمباران به کشته شدن 78150 نفر، آسیب شدید 37425 نفر و مفقود شدن 13 هزار نفر منجر شد. ارقام افرادی که در اثر تشعشعات اتمی ناشی از آن کشته شدند به این تعداد افزوده می شود. ر. ک: موسوعه السیاسه، ص 223.
2- این تعبیر معمولاً در موارد مخالف با سیاست آمریکا به کار می رود.
3- این ائتلاف در آن زمان حاصل نشد و حزب الله در بقاع وارد عرصه مبارزه انتخاباتی شد و به دنبال آن توانست تمام افراد لیست ناقص خود را به مجلس راه دهد و 8 کرسی را از اصل 10 کرسی برای «فراکسیون وفاداری به مقاومت» به دست آورد. در دیداری که هیأتی از رهبران حزب الله با مرحوم سرگرد باسل اسد پس از اعلام نتایج انتخابات پارلمانی داشت، وی با کمال خرسندی به حزب تبریک گفت و اظهار داشت: شما امروز حضور پارلمانی به رسمیت شناخته شده ای دارید. در نتیجه بهانه آمریکا در وارد کردن اتهام تروریسم به شما بی اعتبار شده است، چرا که مردم خواهان شما هستند.