نویسنده: محمد علی حاجیلو
ابن بطوطه در بیان دوره پیشین تاریخ سربداران، آنها را رافضی(1)می خواند.
علی موید، آخرین حکمران سربداری نیز شیعه مذهب بود.(2)
نفوذ مذهب تشیع میان سربداران خراسان، در خلال آخرین دوره حکمرانی ایخانان مغول، توسط دو نفر از علمای پر شور شیعه به نامهای شیخ خلیفه و شیخ حسن جوری صورت گرفت، طبرستان و دیلم که از آغاز پناهگاه علویان و خاستگاه تشیع در ایران بود، محلی است که شیخ خلیفه مازندرانی، رهبر جنبش سربداران در آنجا پرورش یافت. شیخ خلیفه که انسانی پر جنب و جوش و خروشان بود و بر خلاف اکثر صوفیان زمانش توجه خاصی به مسائل اجتماعی و سیاسی نشان می داد، با دیدن اوضاع اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و ستم های بی اندازه فرمانروایان زمان و فقر عمومی، مایل به جستجو و یافتن علت این عوامل از متفکران زمان خود شد، او در ابتدا به آمل، نزد شیخ بالوی زاهد آملی که یکی از مشایخ معروف آن عصر بود رفت و در زمره مریدان او قرار گرفت.(3) اما پس از مدتی متوجه شد که شیخ بالوی زاهد آملی از دادن پاسخ به مسائل اجتماعی زمان خود عاجز است، بنابراین سرخورده و مأیوس به سمنان نزد عارف نامی آن عصر، شیخ رکن الدین علاء الدوله سمنانی رفت.
در سمنان نیز شیخ خلیفه پس از مدتی کسب علم و دانش، به خاطر مطلع بودن شیخ رکن الدین از اعتقادات مذهبی او که برگرفته از هیچ یک از مذاهب چهارگانه اهل سنت نبود، مورد بی مهری شیخ رکن الدین قرار گرفت، سمنان را ترک کرد و به قریه بحرآباد، از قراء جوین شتافت و در محضر خواجه غیاث الدین هبة الله حموی حضور یافت، اما در آنجا نیز روح جست و جوگر شیخ خلیفه آرام نگرفت، بنابراین به سبزوار، شهری که بیشتر مردم آن شهر و روستاییان اطراف آن از شیعیان بودند رهسپار شد.(4)
سبزوار برای تعالیم و اقدامات شیخ خلیفه مکان بسیار مناسبی به شمار می رفت، شیخ خلیفه در مسجد جامع سبزوار به موعظه و ارشاد مردم پرداخت و آنچنان کارش بالا گرفت که موجبات ترس و کینه علمای سنی مذهب آن دیار را فراهم کرد، بنابراین علمای آن دیار، هنگامی که رفتار و گفتار شیخ خلیفه را مخالف دستگاه قدرت خود دیدند، به نام آنکه رفتار شیخ خلیفه خلاف دین است و شیخ در مسجد حدیث دنیا می گوید، فتوای قتل او را دادند و آن را پیش ابوسعید، ایلخان مغول فرستادند. ابوسعید در جواب پیغام داد که او هیچ گاه متعرض طایفه درویشان نمی شود.(5)
هنگامی که علمای کینه توز سنی از اقدامات ابوسعید بر علیه شیخ خلیفه نا امید شدند، در سال 736ه ق نیم شب شیخ خلیفه را در مسجد به قتل رساندند. و چنین وانمود کردند که شیخ خودکشی کرده است.(6) در بین شاگردان معتقد و علاقه مند به شیخ خلیفه مازندرانی، شیخ حسن جوری از دیگران فعال تر و شایسته تر بود، بنابراین با نظر مثبت و پنهانی شیخ خلیفه، او به جانشینی شیخ انتخاب شده بود، پس از شهادت شیخ خلیفه هنگامی که شیخ حسن اقامت خود را در سبزوار به مصلحت ندید از روی ناچاری به نیشابور عزیمت کرد و از آنجا نیز به اطراف خراسان سفر کرد. در آنجا مردم را به روش شیخ خلیفه دعوت می کرد و هر کس که دعوت او را می پذیرفت نامش را در دفتری می نوشت و می گفت: «حالا وقت اختفاست، آلت کارزار را ترتیب دهید و منتظر اشاره من باشید،(7) و فعلاً به کسب و کار خود مشغول باشید.(8)» به نظر می رسد برخی از مفاهیم به کار رفته توسط شیخ حسن برگرفته از اعتقادات شیعیان امامی باشد نظیر «وقت اخفا» و «وقت ظهور»، با توجه به اینکه شیخ حسن یاران خود را به کسب معاش توصیه می کند، اما چنین به نظر می رسد که بیشتر یاران شیخ حسن جوری از تجار شهری و پیشه وران بوده اند. سمرقندی نیز این نظریه را تأیید می کند. از طرف دیگر دهقانان که در سرتاسر خراسان پراکنده شده بودند نمی توانستند اعضای مؤثر این سازمان به شمار آیند و در موضع دهقانی خودکفا باشند. تبلیغ به شورش زیر لفافه صوفیگری صورت می گرفت و رنگ تشیع داشت، با این حال یک طریقت مثبت و فعال درویشی که بعدها طریقت شیخیان جوری خوانده شد و مورد انزجار حکام خراسان و زمین داران بزرگ بود، پدید آمد. شیخ حسن جوری فعالیت فرهنگی و مذهبی خود را با یک نوع ویژگی سیاسی دنبال می کرد و با اتخاذ نوعی ایدئولوژی که هسته مرکزی و اعتقادی آن ظهور قریب الوقوع امام زمان (عج) بود، افراد را برای یک قیام عمومی آماده ساخت.(9)
آنچه که صحیح تر به نظر می رسد این است که چند تن از ایلچیان و مأموران صاحب دیوان، وزیر خراسان علاءالدین محمد هندو، در سال 736هق به منظور اخذ مالیاتهای جنسی به قریه باشتین که مرکز یکی از دوازده بلوک بیهق بود رفتند و وارد منزل فرزندان حمزه شدند و از آنها شراب طلبیدند، پس از خوردن شراب یک زن زیبارو را طلب کردند و به این کار اصرار ورزیدند و رسوایی را به جایی رساندند که عورات (زنان) آنان را خواستند، دو برادر گفتند دیگر تحمل این ننگ را نداریم، بگذار سرما بالای دار برود. پس شمشیرشان را کشیدند و هر پنج تن مغول را به قتل رساندند، آنگاه از خانه بیرون رفتند و گفتند: ما سربه دار می دهیم اما تن به ذلت نمی دهیم(10) و قیام بدین طریق آغاز شد، از طرف دیگر خواجه علاء الدین تعدادی از افراد خود را برای بازداشت حسن و حسین حمزه به قریه باشتین، که همگی مرید شیخ حسن جوری بودند فرستاد، اما عبدالرزاق باشتینی که از فرزندان مالکان منطقه و کدخدای روستا بود از تسلیم آنها خودداری کرد و به فرستادگان خواجه علاءالدین گفت: به خواجه بگو ایلچیان بر سر رسوایی کشته شدند.(11) این مسئله باعث فرستادن سپاهی صد نفره از سوی خواجه علاء الدین هند به قریه باشتین شد، در نتیجه به درگیری بین اهالی باشتین و سپاه خواجه علاءالدین و شورش مردم باشتین بر علیه مغولان منجر شد.(12) شرح حوادث بعدی قیام مردم منطقه تا تشکیل دولت سربداران از حوزه پژوهش ما خارج است، اما پس از مدتی سربداران موفق شدند قراء دیگر خراسان از جمله جوین، اسفراین، جاجرم و بیارجند را به تصرف خود در آورند و عبدالرزاق خود را امیر خواند و به قول خواندمیر بر تخت حکومت نشست و خطبه خواند و دستور داد تا به نامش سکه بزنند.(13) پس از مدتی، عبدالرزاق به خاطر فساد اخلاقی اش به دست برادرش امیر وجیه الدین مسعود به قتل رسید و وجیه الدین حکومت سربداران را به دست گرفت و بر آن شد که رسماً از نیروی عظیم و فراگیر مادی و معنوی شیخ حسن جوری استفاده کند و با کمک او شر بیگانه را از سر ایران کم کند و با برخورداری از این نیروی مردمی گسترده حقانیت حکومت خود را بیش از پیش ثابت کند. همه سلسله هایی که تا آن زمان به حکومت رسیده بودند یا خود را از اعقاب سلسله های دیگر می دانستند و یا خود را به بزرگان دین نسبت می دادند. امیروجیه الدین مسعود نیز به قول حافظ ابرو به دنبال یافتن سندی بود تا حکومت خود را توسط آن استحکام ببخشد.(14) پس چه سندی از خلافت حسن جوری در قلبها محبوب تر و کاری تر، به خصوص که خاندان او به امامان شیعه نیز منتسب بودند. وحید الدین مسعود با این طرز اندیشه، شیخ حسن جوری را که به دست امیر ارغون شاه، فرمانروای نیشابور زندانی شده بود از زندان رهاند و با خود همراه کرد.
شیخ حسن پس از آگاهی از درخواست امیر سربداری ابتدا ممانعت کرد، اما مسعود این گونه به او تفهیم کرد که حکومت قصد از بین بردن هر دوی آنها را دارد، بنابراین اتحاد آنها امری اجتناب ناپذیر است، شیخ حسن که نیروی یکپارچه سربداری را به اندازه کافی می دید این اتحاد را پذیرفت و بدین ترتیب در حالی که امیر وجیه الدین مسعود شیخ حسن را به عنوان پیشوا انتخاب کرده بود، دعوت به پذیرفتن مذهب خود کرد و سرانجام دو جریان خروشان و بنیان کن یعنی شیخیان (مریدان شیخ حسن جوری) و سربداران (طرفداران امیرمسعود) در یک بستر واحد همدیگر را پیدا کردند. ابن بطوطه در این باره چنین می گوید: در مشهد طوس شیخی رافضی بود به نام حسن، که از صلحای شیعیان به شمار می رفت، او اعمال این دسته (سربداران) را تأیید کرد و آنان او را به خلافت برگزیدند.(15) ما از ذکر حوادث بعدی دوران سربداران به خاطر خارج بودن از حوزه پژوهش، همچنین به علت فراوانی مطلب خودداری می کنیم، تنها ذکر این نکته باقی می ماند که سربداران بدون اینکه به آرمان فتح جهانی اسلام شیعی دست پیدا کنند، توانستند تا سالیان متمادی به حکومت خود ادامه دهند، با این حال حکومت آنان را می توان مقدمه حکومت شیعی مذهب صفوی دانست، سکه های موجود از این دوران بر وسعت قلمرو سربداران گواهی می دهد. اولین سکه که در سال 748 تا 750 ه ق در دوران اوج قدرت سربداران در سبزوار و اسفراین ضرب شده است، نشان از اعتقادات شیعی آنان دارد، زیرا بر روی همه آنها «علی ولی الله» و اسامی دوازده امام نقره کوب شده است.(16)
این نهضت یا به قول شیخ حسن جوری این خروج، باید بزرگترین نهضت شیعی قبل از رسمیت یافتن این مذهب در ایران به حساب آید، قیام سربداران که سبب شکل گرفتن حکومت شیعه مذهب در این سرزمین گردید و با عنصر بیگانه به شدت به مبارزه پرداخت بر جنبشهای دیگر شیعی مانند نهضت سادات مازندران در سال 750 ه ق، نهضت سادات گیلان در سال 772 ه ق، نهضت کرمان در سال 755 ه ق و سرانجام نهضت سربداران سمرقند و حوزه رود زرافشان در سال 767 ه ق اثر گذاشت.
علی موید، آخرین حکمران سربداری نیز شیعه مذهب بود.(2)
نفوذ مذهب تشیع میان سربداران خراسان، در خلال آخرین دوره حکمرانی ایخانان مغول، توسط دو نفر از علمای پر شور شیعه به نامهای شیخ خلیفه و شیخ حسن جوری صورت گرفت، طبرستان و دیلم که از آغاز پناهگاه علویان و خاستگاه تشیع در ایران بود، محلی است که شیخ خلیفه مازندرانی، رهبر جنبش سربداران در آنجا پرورش یافت. شیخ خلیفه که انسانی پر جنب و جوش و خروشان بود و بر خلاف اکثر صوفیان زمانش توجه خاصی به مسائل اجتماعی و سیاسی نشان می داد، با دیدن اوضاع اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و ستم های بی اندازه فرمانروایان زمان و فقر عمومی، مایل به جستجو و یافتن علت این عوامل از متفکران زمان خود شد، او در ابتدا به آمل، نزد شیخ بالوی زاهد آملی که یکی از مشایخ معروف آن عصر بود رفت و در زمره مریدان او قرار گرفت.(3) اما پس از مدتی متوجه شد که شیخ بالوی زاهد آملی از دادن پاسخ به مسائل اجتماعی زمان خود عاجز است، بنابراین سرخورده و مأیوس به سمنان نزد عارف نامی آن عصر، شیخ رکن الدین علاء الدوله سمنانی رفت.
در سمنان نیز شیخ خلیفه پس از مدتی کسب علم و دانش، به خاطر مطلع بودن شیخ رکن الدین از اعتقادات مذهبی او که برگرفته از هیچ یک از مذاهب چهارگانه اهل سنت نبود، مورد بی مهری شیخ رکن الدین قرار گرفت، سمنان را ترک کرد و به قریه بحرآباد، از قراء جوین شتافت و در محضر خواجه غیاث الدین هبة الله حموی حضور یافت، اما در آنجا نیز روح جست و جوگر شیخ خلیفه آرام نگرفت، بنابراین به سبزوار، شهری که بیشتر مردم آن شهر و روستاییان اطراف آن از شیعیان بودند رهسپار شد.(4)
سبزوار برای تعالیم و اقدامات شیخ خلیفه مکان بسیار مناسبی به شمار می رفت، شیخ خلیفه در مسجد جامع سبزوار به موعظه و ارشاد مردم پرداخت و آنچنان کارش بالا گرفت که موجبات ترس و کینه علمای سنی مذهب آن دیار را فراهم کرد، بنابراین علمای آن دیار، هنگامی که رفتار و گفتار شیخ خلیفه را مخالف دستگاه قدرت خود دیدند، به نام آنکه رفتار شیخ خلیفه خلاف دین است و شیخ در مسجد حدیث دنیا می گوید، فتوای قتل او را دادند و آن را پیش ابوسعید، ایلخان مغول فرستادند. ابوسعید در جواب پیغام داد که او هیچ گاه متعرض طایفه درویشان نمی شود.(5)
هنگامی که علمای کینه توز سنی از اقدامات ابوسعید بر علیه شیخ خلیفه نا امید شدند، در سال 736ه ق نیم شب شیخ خلیفه را در مسجد به قتل رساندند. و چنین وانمود کردند که شیخ خودکشی کرده است.(6) در بین شاگردان معتقد و علاقه مند به شیخ خلیفه مازندرانی، شیخ حسن جوری از دیگران فعال تر و شایسته تر بود، بنابراین با نظر مثبت و پنهانی شیخ خلیفه، او به جانشینی شیخ انتخاب شده بود، پس از شهادت شیخ خلیفه هنگامی که شیخ حسن اقامت خود را در سبزوار به مصلحت ندید از روی ناچاری به نیشابور عزیمت کرد و از آنجا نیز به اطراف خراسان سفر کرد. در آنجا مردم را به روش شیخ خلیفه دعوت می کرد و هر کس که دعوت او را می پذیرفت نامش را در دفتری می نوشت و می گفت: «حالا وقت اختفاست، آلت کارزار را ترتیب دهید و منتظر اشاره من باشید،(7) و فعلاً به کسب و کار خود مشغول باشید.(8)» به نظر می رسد برخی از مفاهیم به کار رفته توسط شیخ حسن برگرفته از اعتقادات شیعیان امامی باشد نظیر «وقت اخفا» و «وقت ظهور»، با توجه به اینکه شیخ حسن یاران خود را به کسب معاش توصیه می کند، اما چنین به نظر می رسد که بیشتر یاران شیخ حسن جوری از تجار شهری و پیشه وران بوده اند. سمرقندی نیز این نظریه را تأیید می کند. از طرف دیگر دهقانان که در سرتاسر خراسان پراکنده شده بودند نمی توانستند اعضای مؤثر این سازمان به شمار آیند و در موضع دهقانی خودکفا باشند. تبلیغ به شورش زیر لفافه صوفیگری صورت می گرفت و رنگ تشیع داشت، با این حال یک طریقت مثبت و فعال درویشی که بعدها طریقت شیخیان جوری خوانده شد و مورد انزجار حکام خراسان و زمین داران بزرگ بود، پدید آمد. شیخ حسن جوری فعالیت فرهنگی و مذهبی خود را با یک نوع ویژگی سیاسی دنبال می کرد و با اتخاذ نوعی ایدئولوژی که هسته مرکزی و اعتقادی آن ظهور قریب الوقوع امام زمان (عج) بود، افراد را برای یک قیام عمومی آماده ساخت.(9)
ظهور سربداران
همزمان با اقدامات شیخ حسن جوری برای یکپارچگی مردم و آماده کردن آنها برای قیام بر علیه ظلم و ستم مغولان و عوامل آنها در سال 737 یا 738 ه ق، مریدان او در ولایت بیهق (سبزوار) شورش کردند و انگیزه قیام آنان نیز ظاهراً جسارت کردن چند ایلچی مغول نسبت به حسن و حسین، فرزندان حمزه از اهالی باشتین بود. اگر چه مورخان در مورد علت و انگیزه قیام مردم هم عقیده نیستند اما در مورد محل وقوع قیام هم عقیده اند.آنچه که صحیح تر به نظر می رسد این است که چند تن از ایلچیان و مأموران صاحب دیوان، وزیر خراسان علاءالدین محمد هندو، در سال 736هق به منظور اخذ مالیاتهای جنسی به قریه باشتین که مرکز یکی از دوازده بلوک بیهق بود رفتند و وارد منزل فرزندان حمزه شدند و از آنها شراب طلبیدند، پس از خوردن شراب یک زن زیبارو را طلب کردند و به این کار اصرار ورزیدند و رسوایی را به جایی رساندند که عورات (زنان) آنان را خواستند، دو برادر گفتند دیگر تحمل این ننگ را نداریم، بگذار سرما بالای دار برود. پس شمشیرشان را کشیدند و هر پنج تن مغول را به قتل رساندند، آنگاه از خانه بیرون رفتند و گفتند: ما سربه دار می دهیم اما تن به ذلت نمی دهیم(10) و قیام بدین طریق آغاز شد، از طرف دیگر خواجه علاء الدین تعدادی از افراد خود را برای بازداشت حسن و حسین حمزه به قریه باشتین، که همگی مرید شیخ حسن جوری بودند فرستاد، اما عبدالرزاق باشتینی که از فرزندان مالکان منطقه و کدخدای روستا بود از تسلیم آنها خودداری کرد و به فرستادگان خواجه علاءالدین گفت: به خواجه بگو ایلچیان بر سر رسوایی کشته شدند.(11) این مسئله باعث فرستادن سپاهی صد نفره از سوی خواجه علاء الدین هند به قریه باشتین شد، در نتیجه به درگیری بین اهالی باشتین و سپاه خواجه علاءالدین و شورش مردم باشتین بر علیه مغولان منجر شد.(12) شرح حوادث بعدی قیام مردم منطقه تا تشکیل دولت سربداران از حوزه پژوهش ما خارج است، اما پس از مدتی سربداران موفق شدند قراء دیگر خراسان از جمله جوین، اسفراین، جاجرم و بیارجند را به تصرف خود در آورند و عبدالرزاق خود را امیر خواند و به قول خواندمیر بر تخت حکومت نشست و خطبه خواند و دستور داد تا به نامش سکه بزنند.(13) پس از مدتی، عبدالرزاق به خاطر فساد اخلاقی اش به دست برادرش امیر وجیه الدین مسعود به قتل رسید و وجیه الدین حکومت سربداران را به دست گرفت و بر آن شد که رسماً از نیروی عظیم و فراگیر مادی و معنوی شیخ حسن جوری استفاده کند و با کمک او شر بیگانه را از سر ایران کم کند و با برخورداری از این نیروی مردمی گسترده حقانیت حکومت خود را بیش از پیش ثابت کند. همه سلسله هایی که تا آن زمان به حکومت رسیده بودند یا خود را از اعقاب سلسله های دیگر می دانستند و یا خود را به بزرگان دین نسبت می دادند. امیروجیه الدین مسعود نیز به قول حافظ ابرو به دنبال یافتن سندی بود تا حکومت خود را توسط آن استحکام ببخشد.(14) پس چه سندی از خلافت حسن جوری در قلبها محبوب تر و کاری تر، به خصوص که خاندان او به امامان شیعه نیز منتسب بودند. وحید الدین مسعود با این طرز اندیشه، شیخ حسن جوری را که به دست امیر ارغون شاه، فرمانروای نیشابور زندانی شده بود از زندان رهاند و با خود همراه کرد.
شیخ حسن پس از آگاهی از درخواست امیر سربداری ابتدا ممانعت کرد، اما مسعود این گونه به او تفهیم کرد که حکومت قصد از بین بردن هر دوی آنها را دارد، بنابراین اتحاد آنها امری اجتناب ناپذیر است، شیخ حسن که نیروی یکپارچه سربداری را به اندازه کافی می دید این اتحاد را پذیرفت و بدین ترتیب در حالی که امیر وجیه الدین مسعود شیخ حسن را به عنوان پیشوا انتخاب کرده بود، دعوت به پذیرفتن مذهب خود کرد و سرانجام دو جریان خروشان و بنیان کن یعنی شیخیان (مریدان شیخ حسن جوری) و سربداران (طرفداران امیرمسعود) در یک بستر واحد همدیگر را پیدا کردند. ابن بطوطه در این باره چنین می گوید: در مشهد طوس شیخی رافضی بود به نام حسن، که از صلحای شیعیان به شمار می رفت، او اعمال این دسته (سربداران) را تأیید کرد و آنان او را به خلافت برگزیدند.(15) ما از ذکر حوادث بعدی دوران سربداران به خاطر خارج بودن از حوزه پژوهش، همچنین به علت فراوانی مطلب خودداری می کنیم، تنها ذکر این نکته باقی می ماند که سربداران بدون اینکه به آرمان فتح جهانی اسلام شیعی دست پیدا کنند، توانستند تا سالیان متمادی به حکومت خود ادامه دهند، با این حال حکومت آنان را می توان مقدمه حکومت شیعی مذهب صفوی دانست، سکه های موجود از این دوران بر وسعت قلمرو سربداران گواهی می دهد. اولین سکه که در سال 748 تا 750 ه ق در دوران اوج قدرت سربداران در سبزوار و اسفراین ضرب شده است، نشان از اعتقادات شیعی آنان دارد، زیرا بر روی همه آنها «علی ولی الله» و اسامی دوازده امام نقره کوب شده است.(16)
این نهضت یا به قول شیخ حسن جوری این خروج، باید بزرگترین نهضت شیعی قبل از رسمیت یافتن این مذهب در ایران به حساب آید، قیام سربداران که سبب شکل گرفتن حکومت شیعه مذهب در این سرزمین گردید و با عنصر بیگانه به شدت به مبارزه پرداخت بر جنبشهای دیگر شیعی مانند نهضت سادات مازندران در سال 750 ه ق، نهضت سادات گیلان در سال 772 ه ق، نهضت کرمان در سال 755 ه ق و سرانجام نهضت سربداران سمرقند و حوزه رود زرافشان در سال 767 ه ق اثر گذاشت.
پی نوشت ها :
1-ابن بطوطه، سفرنامه، ج1، ص434.
2-عبدالرفیع حقیقت، تاریخ جنبش سربداران، ص3-221.
3-تاریخ طبرستان و رویان مازندران، ص172.
4-حمدالله مستوفی، نزهه القلوب، ص 150.
5-حبیب السیر، ج3، ص359.
6-میرخواند، روضة الصفا، ج5، ص 605.
7-حبیب السیر، ج3، ص359.
8-عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین، ص146.
9-جان ماسن اسمیت، خروج و عروج سربداران، ص7-56.
10-میرخواند، روضة الصفا، ج5، ص602.
11-پطروشفسکی، کشاورزی و مناسبات ارضی در ایران عهد مغول، ص840.
12-روضة الصفا، همان، ج5، ص602.
13-همان، ج5، ص600-601.
14-مطلع سعدین، ص148.
15-ابن بطوطه، ج1، ص434.
16-عروج و مروج سربداران، ص83.