نویسنده: اسماعیل میهن دوست
اول از هر چیز شاید این طور تصور شود که من قصد دارم در مقام یک منتقد یا فیلمساز ایرانی آرگو را از منظر قابل قبول تصویر شدن صحنه های مربوط به رویدادهای ایران و شخصیت های ایرانی بررسی کنم، در صورتی که بیشتر مایلم به بررسی کلیت فیلم، کارکرد و تأثیر آن نزد مخاطب، به ویژه مخاطب طبقه ی متوسط آمریکایی بپردازم. ضمن اذعان به قوت آرگو از نظر کارگردانی ( در معنای تکنیکی آن) و توانایی در مصور کردن یک متن مکتوب، باید این را هم گفت که اغلب بازی های فیلم به استثنای اکثر بازیگران نقش های ایرانی - خوب و در مواردی از جمله جان گود من و آلن آرکین عالی است. اما عمده ی بحث من حول فیلمنامه و مسائل آن خواهد بود. البته ذکر نام کریس تریو در عنوان بندی نافی مسئولیت افلک در مقام کارگردان و جرج کلونی به عنوان تهیه کننده در شکل گیری فیلمنامه نیست. پس در بررسی فیلمنامه خطابم به سازندگان آرگو خواهد بود و نه فقط فیلمنامه نویس آن.
آرگو در آغاز اعلام می کند بر اساس رویدادهای واقعی تاریخی ساخته شده است و بلافاصله با تصاویر آرشیوی و مستند به شکلی موجز به زمینه ی تاریخی نظام پادشاهی در ایران، روابط ایالات متحده با حکومت پهلوی و نقش و عملکرد دولت وقت آمریکا در کودتای 28 مرداد ( 1953) می پردازد. در ادامه سازندگان آرگو با اشاره به جنایات رژیم شاه و ساواک در سرکوب آزادی خواهان، شکل گیری اعتراضات مردمی و نهایتاً پیروزی انقلاب و روی کار آمدن جمهوری اسلامی در ایران، به ذکر ماجرای پذیرش ورود محمدرضا پهلوی از طرف جیمی کارتر می پردازند و با این کار زمینه ی مناسبی برای درک انگیزه ی اقدام دانشجویان در تسخیر سفارت آمریکا در تهران فراهم می سازند. پس از این مقدمه آرگو با به تصویر کشیدن مستندگونه ی اقدام دانشجویان در تسخیر سفارت آمریکا نوید فیلمی تفکر برانگیز را می دهد. اما متأسفانه طولی نمی کشد که فیلم هر چه را خود رشته پنبه می کند و علی رغم حفظ لحن مستندگونه اش به تدریج بدل به یک تریلر سطحی «مین استریم» هالیوودی می شود؛ فیلمی که با به کارگیری تمام شگردهای کلیشه ای هالیوودی ( از خلق هیجانات کاذب تا نجات در آخرین لحظه به سبک گریفیث ) و با برانگیختن عواطف سطحی تماشاگر آمریکایی و تحریک احساسات میهن پرستانه اش مانع تفکر او می شود. به ویژه مانع از این می شود که مخاطب آمریکایی فکر کند که سازندگان آرگو سوای کسب درآمد چه اهداف دیگری را در پرداختن به رویدادی در 33 سال پیش دنبال می کنند و چرا برای رسیدن به مقصودشان دست به هر کاری می زنند و ابایی از این که دست به تحریف و جعل تاریخ و واقعیت بزنند ندارند.
آرگو در تبعیت از قاعده ی کلیشه ای این نوع فیلم ها، مشابه آثار سیاسی هالیوودی دوران جنگ سرد دو جبهه ی دوست (خیر) و دشمن(شر) بر پا می کند، طبیعتاً با قطب خیر همذات پنداری می کند و در نهایت خیر را بر شر پیروز می گرداند. اما نکته ی قابل تأمل که اهداف فرامتنی سازندگان آرگو را برملا می سازد عملکرد آنها در نحوه ی ساماندهی جبهه ی خیر و شر فیلم است؛ متناسب با پلات اصلی فیلم طبیعی و منطقی این است که معیار و ملاک تقسیم بندی آدم های فیلم، موضع آنها در قبال گروگان گیری، فارغ از ملیت آدم ها باشند. اما سازندگان آرگو به عمد با افزودن ملیت به ملاک تقسیم بندی خود به دلایلی که اشاره خواهم کرد درصدد ایجاد صفت بندی ایرانی در مقابل آمریکایی هستند. بنابراین شاید تصادفی نیست که در بخش مقدمه نیز به اقدام تسخیر سفارت آمریکا در 25 بهمن 1357 توسط گروهک چریک های فدایی خلق هیچ اشاره ای نمی کند؛ چرا که پس از استمداد ویلیام سولیوان از دولت ایران، با حمایت و هدایت نخست وزیر و ابراهیم یزدی، وزیر خارجه ی وقت، نیروهای نظامی، چریک های مسلح را وادار به خروج از سفارت می کنند.
سازندگان آرگو در نادیده گرفتن «واقعیت های تاریخی» به این مورد بسنده نکرده اند و آن را به شهروندان عادی ایرانی نیز تسری داده اند؛ بنا به شواهد و اسناد موجود برخی از شهروندان عادی ایرانی در روز اشغال سفارت حتی به شش کارمند آمریکایی ای که موفق به خروج از سفارت می شوند کمک می کنند. شاید تصور شود سازندگان آرگو از این موضوع بی اطلاع بوده اند؛ در حالی که این طور نیست. بنا به گفته ی سازندگان آرگو، منبع اصلی اقتباس کریس تریو، فیلمنامه نویس، مطلبی است با عنوان «چگونه سیا از یک فیلم علمی- خیالی جعلی برای نجات آمریکایی ها از تهران استفاده کرد» نوشته ی جاشوا بیرمن که در آوریل 2007 منتشر شد. در بخشی از مطلب جاشوا بیرمن چنین آمده است: « ....زنی ایرانی که از مراجعان آن روز سفارت بود خود به خود راهنمای گروه شده بود و مدام مسیر را عوض می کرد و می گفت: « از این مسیر نه» . او بود که آنها ( شش دیپلمات آمریکایی) را از دستگیر شدن تا همان لحظه نجات داده بود، زن آنها را به سمتی راهنمایی کرد که از مسیر تظاهرات فاصله بگیرند و بعد میان جمعیت گم شد».
در سراسر فیلم آرگو فقط یک فارسی زبان به آمریکایی ها کمک می کند که همان سحر، خدمتکار منزل سفیر کاناداست. که البته به قطع و یقین معلوم نیست او دارای هویت ایرانی باشد چرا که فارسی را با لهجه ی غیر فارسی صحبت می کند و در پایان فیلم معلوم نیست این زن به جای کانادا یا دیگر کشورهای آمریکایی و اروپایی چرا در شکل و شمایلی شبیه زنان ساکن اردوگاه اشرف وارد کشور عراق می شود!
اما به جز استثنای سحر فارسی زبان در سراسر فیلم ( از جمله صحنه ی بازار تهران و صحنه ی عبور ون از میان تظاهرکنندگان) شاهد نمایش اغراق آمیز خشم گاه بی مورد شهروندان عادی ایرانی نسبت به شش آمریکایی فیلم هستیم. در مورد صحنه ی عبور ون حامل تونی مندز و شش آمریکایی از میان تظاهر کنندگان آش چنان شور می شود که اجرای آن شکل مضحکی پیدا می کند. بر خلاف صحنه ی بازار که عکس گرفتن یکی از شش آمریکایی بهانه ی اعتراض یک شهروند ایرانی می شود. در صحنه ی عبور ون هیچ توجیهی برای رفتار تهدیدآمیز تظاهرکننده ها و ضربه زدن هایشان بر بدنه و شیشه ی ون و سر دادن شعار مرگ بر آمریکا خطاب به سرنشینان ون وجود ندارد! گذشته از این اساساً طراحی این میزانسن، و عملکرد غیر حرفه ای تونی مندز در عدم تغییر مسیر یا صبر نکردن برای عبور کامل جمعیت تظاهر کننده، موقعیت او را به عنوان یک عامل کارکشته ی سیا زیر سؤال می برد. حال بگذریم از این که این مأمور کارکشته و حرفه ای گویا در آن مقطع زمانی از دستگاه جی. پی. اس برخوردار بوده است که خودش پشت رل ون می نشیند و به راحتی در خیابان های تهران رانندگی می کند و به بازار تهران می رود!
از آنجا که ماجرای اصلی آرگو به اقدامات و تلاش تونی مندز، برای خارج کردن شش آمریکایی از ایران اختصاص دارد از نظر منطق روایی درست و منطقی است که با جدا شدن گروه شش نفره از بقیه ی کارکنان سفارت و سکونت آنها در خانه ی سفیر کانادا، گروگان های باقی مانده در سفارت رها و به پس زمینه و به داخل تصاویر تلویزیونی طی سکانس های فیلم رانده شوند. اما هر زمان سازندگان آرگو لازم می بینند در راستای هدف پر رنگ کردن تقابل صف بندی مخلوقشان به سفارت باز می گردند و با نمایش رویدادهای داخل سفارت آنها را از پس زمینه به پیش زمینه منتقل می کنند. این رویکرد گاه با منطق داستانی فیلم هماهنگ است و گاه بی ارتباط، گزینشی و تحمیلی! نمایش گاه و بی گاه فعالیت گروهی کودک دبستانی در جفت و جور کردن بریده های اسناد و مدارک به جا مانده در سفارت از جمله رویدادهای متناسب با منطق داستانی است. بگذریم از این که معلوم نیست چرا آنها کودک انتخاب شده اند! طبیعتاً این افراد علاوه بر آشنایی با نقشه خوانی فرش باید آشنا به زبان انگلیسی نیز می بودند و لابد سازندگان آرگو گمان کرده اند ایرانیان و نقشه خوانان فرش در آن زمان از هر سن و سال مسلط به انگلیسی بوده اند یا چون فعالیت آنها شبیه جور کردن قطعات پازل کودکان است پس بهتر می بود از بین کودکان انتخاب شوند! همان طور که گفتم این بازگشت به سفارت در راستای نیاز دراماتیک فیلمنامه است و برای زمینه سازی کشف هویت یکی از افراد گروه شش نفره در بازار تهران صورت می گیرد. چرا که سازندگان آرگو برای خلق هیجان کاذب در فینال و نجات در آخرین لحظه به این زمینه سازی احتیاج دارند. اما بازگشت به سفارت برای نمایش اعدام ساختگی گروگان ها - که به جز یک مورد دِ گری ای لی (واشینگتن پست، 17 اکتبر 2010) که اقدام به فرار کرده بود صحت آن در مورد بقیه ی گروگان ها محل تردید است- در راستای کدام نیاز در اماتیک داستان شش آمریکایی قرار دارد؟ خطیر جلوه دادن وضع گروگان ها در این صحنه که یک اینترکات بی ربط با ماجرای شش آمریکایی محسوب می شود. آیا این کار تنها برای توجیه ضرورت خروج شش آمریکایی ساکن منزل سفیر صورت گرفته و کارکرد دیگری هم دارد؟ آیا به قصد پر رنگ کردن تضاد جبهه ی دشمن و دوست و عمیق تر ساختن کینه ی مخاطب آمریکایی نسبت به ایرانیان صورت نگرفته است؟ و اگر این طور نیست چرا در میان صحنه های بازگشت به سفارت و گروگان ها صحنه ای به آزادسازی 13 گروگان زن و رنگین پوست توسط دانشجویان خط امام اختصاص نیافته است که در همان دو هفته ی اول گروگان گیری صورت گرفت؟ آیا نادیده گرفتن این «رویداد واقعی و تاریخی» مهم با توجه به زن بودن دو نفر از شش آمریکایی ساکن منزل سفیر که می توانست یک پیچش داستانی بحث انگیز را در بین شش نفر دامن بزند یک اهمال تصادفی است؟!
اما ضعیف ترین ترفند فیلمنامه ای آرگو که آن را بین تریلر- اکشن های هالیوودی هم در سطح نازلی قرار می دهد در سکانس فینال به کار گرفته شده است؛ زمانی که پاسداران با اتومبیل به تعقیب هواپیمای حامل تونی مندز و شش کارمند سفارت می پردازند که در نهایت با بلند شدن هواپیما از روی باند و متعاقب آن نفس راحت کشیدن مندز و شادمانی شش نفر ختم به خیر می شود! واقعاً جای تعجب دارد که سازندگان آرگو در اجرای ترفند کلیشه ای «نجات در آخرین لحظه» با اجرایی کودکانه و مضحک، شعور مخاطب را دست کم می گیرند! ایرادی بر این وارد نیست که این رویداد در واقعیت رخ نداده و حاصل تخیل سازندگان آرگوست. کما این که در مقاله ی جاشوا بیرمن نیز به آن اشاره نشده و تونی مندز به همراه شش نفر بدون مواجه شدن با مانعی سوار هواپیما و از ایران خارج می شوند. موضوع این است که چرا پاسداران فرودگاه، برای ممانعت از فرار آمریکاییان از متصدیان برج مراقبت نمی خواهند اجازه ی بلند شدن به هواپیمای سوئیسی ندهند و به جای آن در راهروهای فرودگاه با یورش به سمت گیت مسافران و با هل دادن مسافران و با شکستن در و شیشه و سوار شدن به اتومبیل، به تعقیب هواپیما می پردازند؟! از این گذشته سازندگان آرگو در واقعیت که سهل است در فیلم های مشابه ندیده اند. که در مواقع جنگنده های کشور دشمن می توانند تا قبل از خروج هواپیما از مرز هوایی کشور ( که در این مورد حداقل یک ساعت پروازی بین تهران تا مرز هوایی فاصله وجود دارد) به تعقیب آن بپردازند و آن را مجبور به فرود سازند؟
با توجه به تعلقات سیاسی جرج کلونی و بن افلک که گفته می شود در نگاه اول رویکرد ایرانی ستیزی آنها دور از انتظار به نظر برسد. اما با توجه به اکران فیلم در بحبوحه ی انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و به ویژه با توجه به پیش بینی ناظران سیاسی در مورد سال آتی به عنوان «سال سرنوشت ساز و سال تعیین تکلیف نهایی با پرونده ی هسته ای ایران» به نظر می رسد این رویکرد در راستای آماده سازی افکار عمومی آمریکا برای اتخاذ گزینه های احتمالی تندتر بی تأثیر نباشد؛ گزینه هایی که به شهادت آخرین مناظره ی اوباما و رامنی، دو حزب جمهوری خواه و دموکرات در مورد آن اختلاف نظری ندارند.
البته لایه ای از فیلم را می توان ستایشی از سینما به شکل عام و سینمای آمریکا به طور خاص به عنوان عنصری نجات بخش تلقی کرد و آن را مانیفستی در اعلام برتری و کارایی شیوه ی سینمای هالیوود نسبت به دیگر اهرم های برتری آمریکا در جهان دانست. آرگو در وهله ی اول توصیه به عملیات بدون خونریزی می کند و کار یک مأمور سیا را به جای اقدامات نظامی، از جمله عملیات شکست خورده ی کماندوهای آمریکایی در طبس که قرار بود در پوشش تیم سازنده ی فیلمی علمی - خیالی، شش آمریکایی را از ایران خارج کنند، موفق تر می داند. در وهله ی دوم هم وقتی از مأمور زبده ی سیا در فرودگاه مهرآباد هم کاری بر نمی آید این استوری بورد فیلم ساختگی آرگو و جادوی سینماست که به داد آمریکایی ها می رسد. و روایت یک دیپلمات آمریکایی در پوشش کارگردان فیلم از استوری بورد آرگو و شرح پر آب و تاب یک داستان تخیلی از انقلابی در یک کشور فرضی که منجر به اخراج پادشاه آن کشور می شود باعث فریب پاسداران فرودگاه می شود.
اما برای مخاطب وسیع آمریکایی داستان چیز دیگری است. من آرگو را در لس آنجلس و همراه تماشاگر عادی در دو نوبت تماشا کردم. در هر دو نوبت عده ای از تماشاگران تهییج شده ی آمریکایی در سکانس فینال، هنگام نجات شش آمریکایی فیلم را با سوت و کف همراهی کردند (البته دوستی که در نیویورک فیلم را دیده بود از چنین عکس العمل هایی از جانب تماشاگر نیویورکی خبر نمی داد). شاید این تشویق را بتوان واکنشی روانی به قصد بازیافتن اعتماد به نفس لطمه خورده ی آمریکایی و جبران تحقیری که خودآگاه جمعی جامعه ی آمریکایی از ماجرای گروگان گیری در طی 444 روز تحمل کرده اند. به حساب آورد. اما وجه دیگر آن به بار نشستن بذر روحیه ی ایرانی ستیزی است که فیلم درصدد کاشت آن است و می تواند منجر به واکسینه شدن اقدامات هیئت حاکمه ی آمریکا در اتخاذ سیاست هایی نزد افکار عمومی آمریکا باشد که تبعات آن فشار به همه ی شهروندان ایرانی است.
اگر تماشاگر کالیفرنیایی را میانگینی نسبت به نوع روشنگری نیویورکی و نوع شوونیست ساکن ایالات میانی آمریکا در نظر بگیریم باید اذعان کرد متأسفانه سازندگان آرگو علی رغم نکات یاد شده از نظر جلب نظر تماشاگر عادی آمریکایی به اهداف مد نظر خود دست یافته اند و صدای معدود جریانات روشنفکری آمریکا ره به جایی نخواهد برد، همان طور که تک صداهای اعتراضی تماشاگران ایرانی لس آنجلسی که در لحظاتی از فیلم نسبت به موضع سازندگان آرگو عکس العمل نشان می دادند. گم بود. حتی یک بار فریاد «دروغِ محض است» به هنگام نمایش اعدام خیابانی یک شهروند ایرانی توسط پاسداران در سکوت سالن تاریک طنین انداز شد و متأسفانه در هیاهوی سوت و کف زدن های پایانی تماشاگران آمریکایی بی اثر ماند!
منبع مقاله: مجله ی سینمایی 24، شماره هشتم، آذر 1391
آرگو در آغاز اعلام می کند بر اساس رویدادهای واقعی تاریخی ساخته شده است و بلافاصله با تصاویر آرشیوی و مستند به شکلی موجز به زمینه ی تاریخی نظام پادشاهی در ایران، روابط ایالات متحده با حکومت پهلوی و نقش و عملکرد دولت وقت آمریکا در کودتای 28 مرداد ( 1953) می پردازد. در ادامه سازندگان آرگو با اشاره به جنایات رژیم شاه و ساواک در سرکوب آزادی خواهان، شکل گیری اعتراضات مردمی و نهایتاً پیروزی انقلاب و روی کار آمدن جمهوری اسلامی در ایران، به ذکر ماجرای پذیرش ورود محمدرضا پهلوی از طرف جیمی کارتر می پردازند و با این کار زمینه ی مناسبی برای درک انگیزه ی اقدام دانشجویان در تسخیر سفارت آمریکا در تهران فراهم می سازند. پس از این مقدمه آرگو با به تصویر کشیدن مستندگونه ی اقدام دانشجویان در تسخیر سفارت آمریکا نوید فیلمی تفکر برانگیز را می دهد. اما متأسفانه طولی نمی کشد که فیلم هر چه را خود رشته پنبه می کند و علی رغم حفظ لحن مستندگونه اش به تدریج بدل به یک تریلر سطحی «مین استریم» هالیوودی می شود؛ فیلمی که با به کارگیری تمام شگردهای کلیشه ای هالیوودی ( از خلق هیجانات کاذب تا نجات در آخرین لحظه به سبک گریفیث ) و با برانگیختن عواطف سطحی تماشاگر آمریکایی و تحریک احساسات میهن پرستانه اش مانع تفکر او می شود. به ویژه مانع از این می شود که مخاطب آمریکایی فکر کند که سازندگان آرگو سوای کسب درآمد چه اهداف دیگری را در پرداختن به رویدادی در 33 سال پیش دنبال می کنند و چرا برای رسیدن به مقصودشان دست به هر کاری می زنند و ابایی از این که دست به تحریف و جعل تاریخ و واقعیت بزنند ندارند.
آرگو در تبعیت از قاعده ی کلیشه ای این نوع فیلم ها، مشابه آثار سیاسی هالیوودی دوران جنگ سرد دو جبهه ی دوست (خیر) و دشمن(شر) بر پا می کند، طبیعتاً با قطب خیر همذات پنداری می کند و در نهایت خیر را بر شر پیروز می گرداند. اما نکته ی قابل تأمل که اهداف فرامتنی سازندگان آرگو را برملا می سازد عملکرد آنها در نحوه ی ساماندهی جبهه ی خیر و شر فیلم است؛ متناسب با پلات اصلی فیلم طبیعی و منطقی این است که معیار و ملاک تقسیم بندی آدم های فیلم، موضع آنها در قبال گروگان گیری، فارغ از ملیت آدم ها باشند. اما سازندگان آرگو به عمد با افزودن ملیت به ملاک تقسیم بندی خود به دلایلی که اشاره خواهم کرد درصدد ایجاد صفت بندی ایرانی در مقابل آمریکایی هستند. بنابراین شاید تصادفی نیست که در بخش مقدمه نیز به اقدام تسخیر سفارت آمریکا در 25 بهمن 1357 توسط گروهک چریک های فدایی خلق هیچ اشاره ای نمی کند؛ چرا که پس از استمداد ویلیام سولیوان از دولت ایران، با حمایت و هدایت نخست وزیر و ابراهیم یزدی، وزیر خارجه ی وقت، نیروهای نظامی، چریک های مسلح را وادار به خروج از سفارت می کنند.
سازندگان آرگو در نادیده گرفتن «واقعیت های تاریخی» به این مورد بسنده نکرده اند و آن را به شهروندان عادی ایرانی نیز تسری داده اند؛ بنا به شواهد و اسناد موجود برخی از شهروندان عادی ایرانی در روز اشغال سفارت حتی به شش کارمند آمریکایی ای که موفق به خروج از سفارت می شوند کمک می کنند. شاید تصور شود سازندگان آرگو از این موضوع بی اطلاع بوده اند؛ در حالی که این طور نیست. بنا به گفته ی سازندگان آرگو، منبع اصلی اقتباس کریس تریو، فیلمنامه نویس، مطلبی است با عنوان «چگونه سیا از یک فیلم علمی- خیالی جعلی برای نجات آمریکایی ها از تهران استفاده کرد» نوشته ی جاشوا بیرمن که در آوریل 2007 منتشر شد. در بخشی از مطلب جاشوا بیرمن چنین آمده است: « ....زنی ایرانی که از مراجعان آن روز سفارت بود خود به خود راهنمای گروه شده بود و مدام مسیر را عوض می کرد و می گفت: « از این مسیر نه» . او بود که آنها ( شش دیپلمات آمریکایی) را از دستگیر شدن تا همان لحظه نجات داده بود، زن آنها را به سمتی راهنمایی کرد که از مسیر تظاهرات فاصله بگیرند و بعد میان جمعیت گم شد».
در سراسر فیلم آرگو فقط یک فارسی زبان به آمریکایی ها کمک می کند که همان سحر، خدمتکار منزل سفیر کاناداست. که البته به قطع و یقین معلوم نیست او دارای هویت ایرانی باشد چرا که فارسی را با لهجه ی غیر فارسی صحبت می کند و در پایان فیلم معلوم نیست این زن به جای کانادا یا دیگر کشورهای آمریکایی و اروپایی چرا در شکل و شمایلی شبیه زنان ساکن اردوگاه اشرف وارد کشور عراق می شود!
اما به جز استثنای سحر فارسی زبان در سراسر فیلم ( از جمله صحنه ی بازار تهران و صحنه ی عبور ون از میان تظاهرکنندگان) شاهد نمایش اغراق آمیز خشم گاه بی مورد شهروندان عادی ایرانی نسبت به شش آمریکایی فیلم هستیم. در مورد صحنه ی عبور ون حامل تونی مندز و شش آمریکایی از میان تظاهر کنندگان آش چنان شور می شود که اجرای آن شکل مضحکی پیدا می کند. بر خلاف صحنه ی بازار که عکس گرفتن یکی از شش آمریکایی بهانه ی اعتراض یک شهروند ایرانی می شود. در صحنه ی عبور ون هیچ توجیهی برای رفتار تهدیدآمیز تظاهرکننده ها و ضربه زدن هایشان بر بدنه و شیشه ی ون و سر دادن شعار مرگ بر آمریکا خطاب به سرنشینان ون وجود ندارد! گذشته از این اساساً طراحی این میزانسن، و عملکرد غیر حرفه ای تونی مندز در عدم تغییر مسیر یا صبر نکردن برای عبور کامل جمعیت تظاهر کننده، موقعیت او را به عنوان یک عامل کارکشته ی سیا زیر سؤال می برد. حال بگذریم از این که این مأمور کارکشته و حرفه ای گویا در آن مقطع زمانی از دستگاه جی. پی. اس برخوردار بوده است که خودش پشت رل ون می نشیند و به راحتی در خیابان های تهران رانندگی می کند و به بازار تهران می رود!
اما ضعیف ترین ترفند فیلمنامه ای آرگو که آن را بین تریلر- اکشن های هالیوودی هم در سطح نازلی قرار می دهد در سکانس فینال به کار گرفته شده است؛ زمانی که پاسداران با اتومبیل به تعقیب هواپیمای حامل تونی مندز و شش کارمند سفارت می پردازند که در نهایت با بلند شدن هواپیما از روی باند و متعاقب آن نفس راحت کشیدن مندز و شادمانی شش نفر ختم به خیر می شود! واقعاً جای تعجب دارد که سازندگان آرگو در اجرای ترفند کلیشه ای «نجات در آخرین لحظه» با اجرایی کودکانه و مضحک، شعور مخاطب را دست کم می گیرند! ایرادی بر این وارد نیست که این رویداد در واقعیت رخ نداده و حاصل تخیل سازندگان آرگوست. کما این که در مقاله ی جاشوا بیرمن نیز به آن اشاره نشده و تونی مندز به همراه شش نفر بدون مواجه شدن با مانعی سوار هواپیما و از ایران خارج می شوند. موضوع این است که چرا پاسداران فرودگاه، برای ممانعت از فرار آمریکاییان از متصدیان برج مراقبت نمی خواهند اجازه ی بلند شدن به هواپیمای سوئیسی ندهند و به جای آن در راهروهای فرودگاه با یورش به سمت گیت مسافران و با هل دادن مسافران و با شکستن در و شیشه و سوار شدن به اتومبیل، به تعقیب هواپیما می پردازند؟! از این گذشته سازندگان آرگو در واقعیت که سهل است در فیلم های مشابه ندیده اند. که در مواقع جنگنده های کشور دشمن می توانند تا قبل از خروج هواپیما از مرز هوایی کشور ( که در این مورد حداقل یک ساعت پروازی بین تهران تا مرز هوایی فاصله وجود دارد) به تعقیب آن بپردازند و آن را مجبور به فرود سازند؟
با توجه به تعلقات سیاسی جرج کلونی و بن افلک که گفته می شود در نگاه اول رویکرد ایرانی ستیزی آنها دور از انتظار به نظر برسد. اما با توجه به اکران فیلم در بحبوحه ی انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و به ویژه با توجه به پیش بینی ناظران سیاسی در مورد سال آتی به عنوان «سال سرنوشت ساز و سال تعیین تکلیف نهایی با پرونده ی هسته ای ایران» به نظر می رسد این رویکرد در راستای آماده سازی افکار عمومی آمریکا برای اتخاذ گزینه های احتمالی تندتر بی تأثیر نباشد؛ گزینه هایی که به شهادت آخرین مناظره ی اوباما و رامنی، دو حزب جمهوری خواه و دموکرات در مورد آن اختلاف نظری ندارند.
البته لایه ای از فیلم را می توان ستایشی از سینما به شکل عام و سینمای آمریکا به طور خاص به عنوان عنصری نجات بخش تلقی کرد و آن را مانیفستی در اعلام برتری و کارایی شیوه ی سینمای هالیوود نسبت به دیگر اهرم های برتری آمریکا در جهان دانست. آرگو در وهله ی اول توصیه به عملیات بدون خونریزی می کند و کار یک مأمور سیا را به جای اقدامات نظامی، از جمله عملیات شکست خورده ی کماندوهای آمریکایی در طبس که قرار بود در پوشش تیم سازنده ی فیلمی علمی - خیالی، شش آمریکایی را از ایران خارج کنند، موفق تر می داند. در وهله ی دوم هم وقتی از مأمور زبده ی سیا در فرودگاه مهرآباد هم کاری بر نمی آید این استوری بورد فیلم ساختگی آرگو و جادوی سینماست که به داد آمریکایی ها می رسد. و روایت یک دیپلمات آمریکایی در پوشش کارگردان فیلم از استوری بورد آرگو و شرح پر آب و تاب یک داستان تخیلی از انقلابی در یک کشور فرضی که منجر به اخراج پادشاه آن کشور می شود باعث فریب پاسداران فرودگاه می شود.
اما برای مخاطب وسیع آمریکایی داستان چیز دیگری است. من آرگو را در لس آنجلس و همراه تماشاگر عادی در دو نوبت تماشا کردم. در هر دو نوبت عده ای از تماشاگران تهییج شده ی آمریکایی در سکانس فینال، هنگام نجات شش آمریکایی فیلم را با سوت و کف همراهی کردند (البته دوستی که در نیویورک فیلم را دیده بود از چنین عکس العمل هایی از جانب تماشاگر نیویورکی خبر نمی داد). شاید این تشویق را بتوان واکنشی روانی به قصد بازیافتن اعتماد به نفس لطمه خورده ی آمریکایی و جبران تحقیری که خودآگاه جمعی جامعه ی آمریکایی از ماجرای گروگان گیری در طی 444 روز تحمل کرده اند. به حساب آورد. اما وجه دیگر آن به بار نشستن بذر روحیه ی ایرانی ستیزی است که فیلم درصدد کاشت آن است و می تواند منجر به واکسینه شدن اقدامات هیئت حاکمه ی آمریکا در اتخاذ سیاست هایی نزد افکار عمومی آمریکا باشد که تبعات آن فشار به همه ی شهروندان ایرانی است.
اگر تماشاگر کالیفرنیایی را میانگینی نسبت به نوع روشنگری نیویورکی و نوع شوونیست ساکن ایالات میانی آمریکا در نظر بگیریم باید اذعان کرد متأسفانه سازندگان آرگو علی رغم نکات یاد شده از نظر جلب نظر تماشاگر عادی آمریکایی به اهداف مد نظر خود دست یافته اند و صدای معدود جریانات روشنفکری آمریکا ره به جایی نخواهد برد، همان طور که تک صداهای اعتراضی تماشاگران ایرانی لس آنجلسی که در لحظاتی از فیلم نسبت به موضع سازندگان آرگو عکس العمل نشان می دادند. گم بود. حتی یک بار فریاد «دروغِ محض است» به هنگام نمایش اعدام خیابانی یک شهروند ایرانی توسط پاسداران در سکوت سالن تاریک طنین انداز شد و متأسفانه در هیاهوی سوت و کف زدن های پایانی تماشاگران آمریکایی بی اثر ماند!
منبع مقاله: مجله ی سینمایی 24، شماره هشتم، آذر 1391