تفسیر متن خواه متن دینی و یا تاریخی و یا علمی، واقعیتی است که ابعاد سه گانه دارد:
الف: متنی که در اختیار مفسر قرار دارد.
ب: مقصدی که نویسنده ی متن آن را تعقیب می کند.
ج: مفسری که می خواهد با ابزار و ادوات خاص به تفسیر آن بپردازد.
و هنر مفسر این است: از روش های صحیح برای فهم کامل متن کمک بگیرد و از این طریق به مقصد و یا مقاصد نویسنده برسد.
از این جهت می بینیم برخی از غریبان مانند «اگوست ولف» (2) آن را به معنی علم به قواعدِ کشف اندیشه ی مؤلف و گوینده به کار برده است. و «شلایر» ماخر(3)(1768-1834)آن را به مثابه روش جهت جلوگیری از خطر بدفهمی یا سوءفهم معرفی می کند. تا آنجا که «ویلهم دیلتای»(4) (1833-1911) کوشش کرد که متد جامع و فراگیری برای تفسیر تمام پدیده های انسانی پدید آورد، همان طوری که برای فهم علوم طبیعی، شیوه ی فهم خاص وجود دارد. و در حقیقت آن را یک نوع روش شناسی علوم انسانی، در مقابل روش شناسی علوم طبیعی به کار گرفت.
«پل ریکو» که یکی از برجسته ترین نمایندگان «هرمنوتیک» معاصر است آن را نظریه ی عمل فهم در جریان روابطش با تفسیر متون تعریف کرده است، یعنی هرمنوتیک دانشی است که به شیوه ی فهم و مکانیزم تفسیر متون می پردازد.(5)
در هر حال آنچه که از تفسیر متون در گذشته و تا چندی قبل مطرح بوده، جنبه ی روشی داشته است و هرگز جزء مسایل کلامی و یا فلسفی نبوده است، و کسانی که درباره تفسیر متون یا به تعبیر غربی «هرمنوتیک» سخن گفته اند، هدف این بود که روشی را ارایه دهند تا در سایه آن، مفسر به اهداف و مقاصد مؤلف برسد. ولی از دوران دو فیلسوف غربی «مارتین هایدگر» (6) (1889-1976) و«گادامر»(7) (1900-...) هرمنوتیک از بخش روش شناسی خارج شده و در قلمرو مسایل فلسفی قرار گرفته است، حالا آنان با چه اندیشه به این تحول دست زده اند و چگونه مسأله ای را که در شمار مسایل روش شناسی بود، وارد قلمرو مسایل فلسفی کرده اند، بعداً آن را متذکر می شویم.
روی این اساس که هرمنوتیک از نظر واقعیت دو تفسیر مختلف دارد:
1. هرمنوتیک روش شناسی.
2. هرمنوتیک فلسفی.
ما هر دو تفسیر را به طور جداگانه مطرح می کنیم:
پیش از آن که به توضیح بخش نخست وارد شویم، از تذکر نکته ای ناگزیریم و آن این که در زبان علمی امروز، «هرمنوتیک» از دایره ی تفسیر یک متن پا فراتر نهاده و در مورد فهم تاریخ (حوادث تاریخی) به ویژه با توجه به فاصله زمانی مفسر با آن حوادث (هرمنوتیک تاریخی) فهم عواطف و احساسات (هرمنوتیک روانشناختی) و به طور کلی فهم جهان بیرون از خود، دسترسی بر جهات درونی دیگران، از طریق علایم و الفاظ و اصوات، به کار می رود. تو گویی هرمنوتیک جریان و مکانیزم فهمیدن را می آموزد، بنابراین تعجب نخواهید کرد که در مورد تفسیر یک تصویر نقاشی، و یا یک مجسمه نیز به کار می رود.(8)
ولی آنچه که برای ما در این بحث مطرح است همان دایره ی محدود، به نام تفسیر متون و بالأخص متون دینی است هر چند ملاک در همه جا یکسان است.
1. هرمنوتیک روش شناسی
مؤلفی که متنی را از خود به یادگار می گذارد، حامل پیامی است به نسل حاضر و آینده، طبعا هدف مفسر نیز کشف واقعیت این پیام است و هرگز نمی توان تفسیر را از کشف پیام جدا کرد.در این قسمت متون علمی و یا متون دینی با دیگر متون تاریخی و اجتماعی فرقی ندارند و در همه، سعی و کوشش می شود پیام مؤلف به دست آید.
بالأخص کتابهای آسمانی که پیام آن سعادت آفرینی برای انسان هاست، در تفسیر آن سعی بر این است که مقصود واقعی از متن به دست آید؛ زیرا انحراف از آن واقعیت، جز غلتیدن در وادی ضلالت چیزی نیست. چنان که می فرماید:
(إِنَّ هَذَا الْقُرْءَانَ یهْدِى لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ...)(اسراء/9).
«قطعا این قرآن انسانها را به آیین استوار راهنمایی می کند.»
کتاب آسمانی ما مؤمنان را به اندیشیدن در آیات قرآنی دعوت می کند تا از این طریق به مفاهیم عالی قرآن راه یابند و آنها را از نظر اندیشه و رفتار به کار ببندند.
(أَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ...)(نساء/82).
«آیا در آیات قرآن نمی اندیشید».
و در آیه ی دیگر می فرماید:
(کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْک مُبَارَکٌ لِّیَدَّبَّرُوا ءَایَتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الاَلْبَابِ)(ص/29)
«کتابی است که آن را فرو فرستادیم تا در آیات آن بیندیشید، و صاحبان خرد متذکر گردند.»
این آیات و نظایر آنها که در کتابهای آسمانی به فراوانی وجود دارند همگی ما را به یک حقیقت دعوت می کنند و آن این که این کتاب برای آن فرو فرستاده شده که افراد با ایمان با تدبر و اندیشه به مقاصد کتاب که مقاصد فرستنده ی آن نیز در آن نهفته است پی ببرند، و آنها را به کار گیرند. بنابراین، تلاش مفسر باید در مسیر کشف مقاصد مؤلف باشد و در غیر این صورت هدایت تحقق نپذیرفته و تدبر به ثمر نمی رسد.
شرایط تفسیر قرآن مجید
از آنجا که تفسیر متن نزد عالمان اسلامی جنبه ی روشی داشته است نه فلسفی، مفسران بزرگ برای مفسر شروطی قایل شده اند تا بتوانند در پرتو فراهم ساختن این شروط، مقاصد الهی را به دست آورند، و همه آنها حاکی از آن است که مفسران اسلامی به تفسیر به دیده ی «روشی» می نگریسته اند. ما به عنوان نمونه برخی از مفسران را که شرایط تفسیر صحیح را به صورت روشن مطرح کرده اند، ذکر می کنیم.الف) حسین بن محمد بن المفضل ـ ابوالقاسم ـ معروف به راغب اصفهانی (م502هـ) در کتاب گران سنگ خود به نام مقدمه «جامع التفاسیر» شرحی درباره ی شرایط تفسیر و مفسر آورده که اجمال آن را از نظر شما می گذرانیم.
او می گوید: تفسیر کتاب الهی جز در سایه ی یک رشته علوم لفظی و عقلی و موهبت الهی امکان پذیر نیست، او این علوم را چنین برمی شمرد:
1.شناخت الفاظ که متکفل آن علم لغت است
2.مناسبت برخی از الفاظ با برخی دیگر که بیانگر آن، علم اشتقاق است.
3. شناسایی عوارض الفاظ یعنی صیغه سازی و اعراب آخر کلمه که بیانگر آن علم صرف و نحو است.
4. شناسایی قرائات مختلف.
5. شأن نزول آیات بالأخص آنچه که مربوط به سرگذشت پیشینیان است و از آن به نام «علم آثار و اخبار» نام می برند.
6. آنچه که از رسول خدا درباره ی مجملات و مبهمات قرآن نقل گشته است. مانند گفتار رسول خدا درباره نماز و زکات که شرح آنها در سنت پیامبر است.
7.شناسایی ناسخ و منسوخ، عام و خاص، و مسایل اجماعی و اختلافی که از آنها در علم اصول بحث می شود.
8.شنایایی احکام دین و آداب آن و سیاست های اسلامی که «علم فقه» از آنها بحث می کند.
9.شناسایی ادله و براهین عقلی که از آنها در علم کلام گفتگو می شود.
10.علم موهبتی که خدا آن را در اختیار کسی قرار می دهد که بداند و عمل کند، سپس از امیرمؤمنان علی (علیه السلام) نقل می کند که حکمت روزی به سخن درآمد و چنین گفت: «مَن أرادنی فَلیعمل بأخسنِ ماعَلِم»: «هر کس خواهان حکمت است به آنچه که می داند به نحو أحسن عمل کند.»
سپس می گوید: این موهبت الهی در سایه انجام کارهای صالح رخ می دهد و لذا قرآن می فرماید:
(وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى...)(محمد/17)
«کسانی که هدایت یافته اند و به آنچه که می دانند عمل کرده اند بر هدایتشان می افزاییم».
آنگاه راغب می افزاید: آگاهی از این علوم به اضافه موهبت الهی سبب می شود که مفسر از هر نوع تفسیر به رأی (تفسیر به صورت پیشداوری) بیرون آید.
تفسیر به رای از آن گروهی است که این ابزار و ادوات (امور دهگانه) نزد او فراهم نباشد، این گروه طبعا راه تخمین و گمان پیش می گیرد و یک چنین فرد، خطاکار است هر چند به واقع برسد؛ زیرا قرآن مجید گروهی را تصدیق می کند که به حقیقت در عین آگاهی گواهی چنان که می فرماید:
(...إِلا مَن شهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ)(زخرف /86).
«کسانی که به حقیقت در عین آگاهی از آن، گواهی می دهند»(9)
هدف از ترجمه گفتار راغب اصفهانی ارائه ی این حقیقت است که در طول تاریخ تفسیر، مفسران بر این عقیده بودند که باید از راه های خطاناپذیر یا کم خطاپذیر به تفسیر قرآن پرداخت و مقاصد الهی را به دست آورد.
ب) بدرالدین محمدبن عبدالله زرکشی (745-794) در کتاب ارزشمند خود «البرهان فی علوم القرآن» بحثی گسترده در این مورد دارد. (10)
ج) جلال الدین سیوطی (848-911) مؤلف کتاب «الاتقان فی علوم القرآن» روش صحیح تفسیر قرآن را به صورت گسترده مطرح کرده و از گفتارهای راغب اصفهانی و زرکشی بهره گرفته است.(11)
د) خوشه چین علوم دانشمندان اسلامی ـ نگارنده این سطورـ فصلی درباره آداب این تفسیر و شیوه صحیح در کتاب «منشور جاوید»(12) گشوده که نقل آنها مایه ی اطاله ی سخن است.
این نه تنها قرآن است که مفسران عالی مقام، درباره ی روش صحیح آن سخن گفته اند، بلکه تفسیر حدیث پیامبر و دیگر معصومان از این اصل جدا نیست، تفسیر حدیث بر دو پایه استوار است:
الف) صدور حدیث از معصوم با سند صحیح نقل شده باشد.
ب) متن آن با توجه، به کاربردن دستور زبان و دیگر شرایط که در علم الحدیث گفته اند، تفسیر شود.از علومی که با طلوع اسلام پی ریزی شد، اگر صحیح بخاری و صحیح مسلم از شروحی برخوردار می باشند، کتب اربعه امامیه ما نیز از شروح زیادی برخوردار است.
مرحوم مجلسی (1038-1110) کافی کلینی را در 25 جلد به نام «مرآه العقول» تفسیر کرده است، همچنان که «تهذیب» شیخ طوسی را در ده جلد به نام «ملاذ الأخیار» تفسیر نموده است.
ذکر این شواهد برای این است که در شرق اسلامی در میان مسلمین، مفسران کتب آسمانی قبل از طرح «هرمنوتیک جدید» انگیزه ای جز کشف واقعیات و اهداف مؤلف نداشته اند.
تفسیر به رأی یا پیش داوری
از آنجا که هدف از تفسیر متن جز واقع گرایی چیزی نبوده، پیامبر اسلام (ص) امت خود را از تفسیر به رأی برحذر داشته و از آن سخت جلوگیری کرده است، و آنان را که با پیش داوری به تفسیر قرآن می پردازند به عذاب الهی نوید داده است، و غالبا مفسران این حدیث را در کتابهای خود نقل می کنند؛ پیامبر فرمود: «من فسر القرآن برأیه فأصاب فقد أخطأ»(13): «هر کس قرآن را به رأی خود تفسیر کند هر چند به واقع برسد، راه خطا پیموده است.قرآن و تفسیر به باطن
مفسران اسلامی ـ چنان که یادآور شدیم ـ برای تفسیر قرآن ضوابطی معین کرده تا مفسر از آنها پا فراتر ننهد. یکی از آن ضوابط این است: مفاهیمی که آیات قرآن بر آن دلالت ندارند بر آیه تحمیل نشود، تحمیل چنین معنی که برای آن در خود آیه و آیات دیگر شاهدی نیست، تفسیر به باطن است که از نظر قواعد تفسیر کاملا ممنوع می باشد و گشودن این باب به روی مفسر یک نوع بازی با وحی الهی است.این سخن به آن معنا نیست که در آیات قرآن دقت و تدبر نکنیم و بر حقایق نهفته ی بر آن دست نیابیم بلکه امعان و تدبر یکی از وظایف مفسر است ولی باید بر آنچه که آیه با آن تفسیر می شود نوعی شاهد و گواه در آیه و یا آیات دیگر وجود داشته باشد ولی هر گاه به تفسیر آیه ای بدون ارائه ی هیچ نوع شاهدی پرداخت و در نتیجه اندیشه های خود را بر قرآن تحمیل کرد نوعی تفسیر به رأی انجام داده که مظهر کامل آن تفسیر گروه «باطنیه» است. آنها معقتدند که قرآن ظاهری دارد و باطنی و نسبت باطن آن به ظاهر آن، نسبت مغز به پوست است، هر گاه ما به باطن قرآن راه یابیم دیگر نیازی به عبادت و پرستش نخواهیم داشت . و آیه (وَ اعْبُدْ رَبَّک حَتى یَأْتِیَک الْیَقِینُ)(حجر/99): «خدای خود را بپرست تا لحظه ی یقین» را شاهد گفتار خود می دانند، برای روشن شدن بی پایگی این نوع تفسیر، نمونه هایی یادآور می شویم:
الف ) «صلاه» در آیه مبارکه «... إِنَّ الصلَوه تَنهَى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنکَرِ...» (عنکبوت/45) رسول خداست که مردم را با ارشادات خود از بدیها باز می دارد.
ب) «زکات» در آیات قرآنی، تزکیه نفس از طریق شناسایی معارف دینی است.
ج) «جنت» در آیات قرآنی، موقعی است که انسان به یقین برسد و انسان خود را از مشقت تکالیف برهاند.(14)گشودن چنین بابی در تفسیر قرآن، نتیجه ای جز به هم ریختن کتاب آسمانی و نوعی بازیگری با وحی چیز دیگری نیست در این صورت است هر کس تحت عنوان «قرائت جدید از دین» آیه را به نوعی تفسیر می کند.
مقصود از ظاهر و باطن
در اینجا سؤالی ممکن است مطرح شود و آن این که پیامبر در یکی از خطبه های خود از ظاهر و باطن قرآن گزارش داده و او را چنین ستوده است «و له ظَهر و بَطن فظاهرُهُ حُکم و باطنهِ عِلم، ظاهُره انیقٌ و باطنه عمیقٌ».(15)قرآن دارای ظاهر و باطنی است، ظاهر آن حکم و فرمان، درون آن علم و دانش است، ظاهر آن زیباست و باطن آن عمیق و ژرف است.
بنابراین چگونه مفسر می تواند به باطن قرآن برسد، اگر تفسیر به باطن ممنوع است چرا رسول گرامی (ص) برای قرآن ظاهری و باطنی را معرفی می کند.
پاسخ این سؤال روشن است، مقصود از باطن، معانیِ تو در توی به اصطلاح «سلسله دار» آیه است که می توان از معنی نخست به معنی دوم که عمیق تر و ژرف تر است پی برد ولی در عین حال همه این معانیِ تو در تو که به صورت لازم و ملزوم به هم پیوسته اند و همگی در ظاهر آیه ریشه دارند و لفظی و یا جمله ای از آیه بر آن گواهی می دهد، مسلما این نوع تفسیر به باطن، ممنوع نبوده بلکه مجاز و به یک معنا گواه بر عظمت قرآن می باشد.
ما برای روشن شدن این حقیقت مثالی می آوریم که قرآن براهین ابراهیم را در مورد ابطال ربوبیت ستاره و ماه و آفتاب پرستان می فرماید:
(فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ الَّیْلُ رَای کَوْکَباً قَالَ هَذَا رَبى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِب الآفِلِینَ)(انعام/76).
«آنگاه که (تاریکی) شب او را پوشانید ستاره را دید گفت: این پروردگار من است ولی آنگاه که ستاره به افول گرایید و از دیدگاه غایب گشت، گفت: مردم من غروب کنندگان را دوست نمی دارم».
او عین این برهان را درباره ی ماه و ستاره، آنگاه که غایب شدند تکرار کرد. به همین دلیل ابراهیم را می توان به صورت معانی تو در تو تفسیر کرد که دومی از اولی و سومی از دومی عمق بیشتری دارد، و این معانی در سایه تدبر در مفاد آیات به دست می آید . اینک به این معانی اشاره می کنیم:
1.رَبِّ انسان از آن نظر که سرنوشت وی در دست او پیوسته از او فیض می گیرد باید حاضر و ناظر باشد و رَبِّ غایب و آفل که از مربوب خود بی اطلاع است چگونه می تواند از نیازهای او آگاه باشد و از او رفع نیاز کند(فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِب الآفِلِینَ).
2.ربّ، آن موجود قاهر و والایی است که فرمانروای انسان و جهان می باشد و مقهوریت و تسخیر به ساحت او راه ندارد در حالی که ستاره و ماه و خورشید با آن حرکت مستمر پیوسته مقهور قدرت بالا بوده که آنها را به زنجیر تسخیر کشیده و پیوسته فرمانبر مقام بالاتری هستند؛ پس لازم است به آن نقطه ی بالاتر متوجه شویم (فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِب الاَفِلِینَ).
3.حرکت این اجرام آسمانی نمی تواند بی غایت باشد. این حرکت از نقص به کمال است یا از کمال به نقص، دومی در حرکت متصور نیست و اولی نیز در شأن رب نمی باشد؛ زیرا خود ناقص و ناتوان است و از این حرکت می خواهد کمالی را بدست آورد، پس چگونه می تواند رب انسان و جهان باشد؟
دقت در این معانی سه گانه، روشن می کند که این معانی در عین اینکه باطن آیه به شمار می روند ولی باطن به آن معنا نیست که در ظاهر ریشه ای نداشته باشد و یا معنای ظاهری آیه را نفی کند در حالی که باطن آیه در مکتب باطن گری مفاد آیه را نفی می کند و آن را کنار می گذارد.
نمونه ای از تفسیر به رأی
یکی از عرفای معروف مدعی بود که آیه او (أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّک کَیْف مَدَّ الظلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً...)(فرقان /45) صریح در وجود منبسط است، موجودی که بر هیکل ماهیات پوشانیده شده و آنها را وارد صحنه پیش نموده است. مسلما تفسیر این آیه به وجود منبسط یک نوع تفسیر به رأی ممنوع است که هیچ پایگاهی در ظاهر آیه ندارد.بررسی خود آیه و آیات ماقبل و ما بعد آن کوچکترین جای شکی برای ظاهر آیه نمی گذاردتا ما آن را به چنین مضمونی تفسیر کنیم.
برتفاسیر بسیاری از علما نمی توان صحه نهاد؛ آنان می گویند: مراد از جبرئیل عقل فعال، و از میکائیل روح فلک ششم است، و اسرافیل روح فلک چهارم و عزراییل روح فلک هفتم می باشد.
این آیه قرآن می فرماید: (مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَان، بَیْنهُمَا بَرْزَخٌ لا یَبْغِیَانِ): «دو دریا به گونه ای روان کرد که به هم برخورد کنند میان آن دو حد فاصل است که به هم تجاوز نمی کند». مقصود از دو دریا، دریای هیولای جسمانی است که در حقیقت شور و تلخ است، و دریای روح مجرد است و آن دریای شیرین و گوارا است که در وجود انسانی به هم می رسند و میان هیولای جسمانی و روح مجرد، برزخی است به نام «نفس حیوانی» که به صفا و لطافت روح مجرد را دارد و نه کثرت اجساد هیولایی را.(16)
این نوع تفسیر، مصداق بارز تفسیر به رأی است که هیچ گونه ارزش علمی ندارد .
این گروه قبلا به هر علتی دارای نظریاتی می باشد که به دنبال شاهد و گواه بر صحت آنها می رود.
غالبا این نوع تفسیرهای باطنی در کتابهای فرقه اسماعیلیه فراوان است و ما برخی از آنها را در جلد هفتم «بحوث فی الملل و النحل» آورده ایم .
کتاب مرآه الانوار و مشکوه الأسرار ـ که آن را به نادرست به عبداللطیف کازرونی نسبت می دهندـ نگارش ابوالحسن بن محمد نباتی فتونی (م1139)(17) تفسیری است بر قرآن در سه مقدمه یک خاتمه که مقدمه نخست آن مشتمل بر سه مقاله، و دوم بر دو مقاله، در مقدمه نخست کوشش کرده از تأویل و باطن قرآن سخن بگوید و می رساند که تمام ظواهر آیات قرآنی باطنی دارد که تأویل قرآن است، و باطن آن اشاره به ولایت پیشوایان و یا مخالفان آنها است و در مقدمه سوم نمونه هایی را ارائه نموده است.(18)
این نوع تفسیر به باطن دست دشمنان را باز می گذارد که آنان نیز، آیات قرآن را به گونه ی دیگر تفسیر کنند.
شایسته یک مفسر اسلامی این است که از این تأویلات که ریشه در ظاهر قرآن ندارد، بپرهیزد، مگر این که دلیل قطعی از راسخان در علم قرآن در اختیار داشته باشد و باید به همان مقدار که دلیل قطعی بر آن است اکتفا نماید، و آن را یک تفسیر مربوط به خاصان که این نوع تفسیر را، درک می کنند، تلقی کند، نه یک تفسیر عمومی.
پینوشتها:
1.Hermeneutics
2. Wolf
3.Schleiermacher
4. Wilhelm Dilthey
5. کتاب نقد، شماره های 5، 154/6.
6. Martin Heidegger
7. Gadamer
8. کتاب نقد، شماره های 5، 155/6.
9.مقدمه تفسیر جامع التفاسیر: 91-96، چاپ کویت، 1405هـ.
10. البرهان فی علم القرآن: 146/2-177.
11. الاتقان فی علوم القرآن: 1189/2-1224.
12. منشور جاوید : 276/3-310، فصل 10.
13. تفسیر ابن کثیر: 5/1 می گوید: این حدیث را ابوداود و ترمذی و نسایی نقل کرده اند . به تفسیر طبری :207/1 مراجعه شود.
14. مواقف: 390/8.
15. اصول کافی: 599/2، کتاب فضل القرآن، حدیث 2.
16. تفسیر ابن العربی: 150/1
17. به کتاب شریف «الذریعه فی تصانیف الشیعه» مراجعه فرمایید .
18. مرآه الأنوار، ص 4.
/ج