نویسنده : آیت الله سبحانی
واژه ی آزادی از زیباترین واژه هایی است که گوش بشر آن را شنیده و با آن انس گرفته است . تو گویی آزادی نشانه ی جستن از قفس، و رهیدن از زندان، و گسستن قید و بند بردگی است . در این صورت، کدام انسان آزاده ای است که به چنین شیوه ای از زندگی عشق نورزد، و قلبش برای آن نتپد، و دلداده ی آن نباشد، و چه بسا جان خود را در راه آن نبازد؟
در طول تاریخ، پدیده ی آزادی، موقعیت و منزلت خود را در قلوب انسان ها، حفظ کرده، و می توان گفت: عمری، به بلندای عمر انسان دارد، و شاید در جهان، فردی پیدا نشود که آن را نکوهش کند، و یا بر ضد آن تبلیغ کند، حتی مستبدترین انسان ها برای تحکیم حکومت های استبدادی خود، از همین واژه بهره می گیرند، و با مغالطه ها و خطابه های رنگین، هر نوع محدودیتی را مایه ی تأمین آزادی قلمداد می کنند، و لذا در طول تاریخ، از این واژه بیش از هر واژه ی دیگری بر ضد آن استفاده شده است .
این نوع سوءاستفاده از آزادی، حاکی از آن است که نوعی ابهام بر واقعیت آن سایه افکنده تا آنجا که ضد آزادی، عین آن قلمداد می شود. از این جهت، باید به تبیین معنی لغوی، سپس به معنی اصطلاحی آن پرداخت.
بزرگ جشن است امروز مُلْک را مَلِکا
که شادمان است این بنده و آزاد
شاعر دیگری می گوید:
ز بس جود او خلق را بنده کرد
به جز سرو و سوسن، کس آزاد نیست
باید گفت: معنی لغوی آزاد گسترده تر از آن است که در بیان فوق آمده است، و آزاد در مقابل بنده، یکی از مصادیق آن معنای گسترده است، و لذا افرادی را که به نظام، و قیود و آداب سپاهیان و سایر ارباب مناصب مقید نباشند، آزاد می نامند.
از این بیان می توان نتیجه گرفت که «آزاد» به معنی رها از قید و «آزادی»، رهایی از هر نوع یا برخی التزام ها و قیود است .
آنچه مهم است، تبیین معنی اصطلاحی واژه ی آزادی، در مکاتب مختلف سیاسی است . پیش از آن که به برخی از تعریف ها بپردازیم، دو نکته را یادآور می شویم:
1. آزادی در روزهای نخست، در مقابل بردگی به کار می رفت، یعنی قدرت های بشری، انسان های ضعیف و ناتوان را از خانه و کاشانه ی خود به اسارت گرفته و بنده ی خود می ساختند، و از آنان به مقدار توان کار کشیده و به مقدار نیاز ابتدایی، خوراک و پوشاک آنها را تأمین می کردند.
در یونان باستان، واژه ی آزادی، بر همین محور دور می زد، بردگی ضد آزادی، و آزادی نقطه ی مقابل آن بود، ولی بر اثر مرور زمان، واژه ی آزادی، مفهوم وسیع تری برای خود پیدا کرد تا آنجا که در مکاتب غربی امروز، مسأله ی آزادی عقیده، آزادی بیان، آزادی سرنوشت، و غیره مطرح شده و مکتبی را پدید آورده است .
2. واژه ی آزادی از مفاهیم اضافی است و در واقعیت آن نوعی نسبت نهفته است .
درست مانند مفهوم «فوق» و «تحت» است که در واقعیت آن نوعی نسبت به دیگری وجود دارد، مثلا طبقه ی دوم در یک ساختمان چند طبقه نسبت به طبقه زیرین، فوق و نسبت به طبقه ی بالاتر، تحت نامیده می شود، و لذا در فلسفه ی اسلامی، این نوع مفاهیم را مفاهیم نسبی (ذات الاضافه) می نامند که در واقعیت آن، نوعی نسبت به غیر نهفته است .
در واقعیت آزادی نیز عین این اضافه و نسبت، نهفته است، زیرا جوینده ی آزادی، از چیزی گریزان است و به چیز دیگری پناه می برد. مثلا فرض کنید انسانی را برای پرداخت جریمه های بی جهت مجبور می کنند، او پیوسته جویای فرار از این زندگی پر فشار، به سوی زندگی دور از الزام و اختناق می باشد، و در اصطلاح به بخش نخست (آزادی از چیزی) آزادی سلبی و به بخش دوم (انتقال به چیزی) آزادی ایجابی می نامند.
بنابراین، در هر آزادی باید دو طرف ملاحظه شود، مثلا اگر انسانی از چیزی بگریزد، ولی نداند که دنبال چه چیزی است، در اینجا حقیقت آزادی جزء سلبی را دارا است ولی فاقد جنبه ی ایجابی است . همچنین هر گاه به دنبال حالت جدید دوم باشد، بدون این که در آن نسبت به حالت نخست نفرتی داشته باشد، در این مورد واقعیت آزادی، فاقد جزء سلبی است.
چیزی که در اینجا مهم است، سخن درباره ی عامل تعیین کننده ی صلاحیت است و این که به چه میزان، حالت نخست، با واقعیت او همسو نبوده و حالت دوم با او همسوست؟
این نقطه در بحث های مربوط به آزادی بسیار مهم و اساسی است و تا این عامل از نظر خرد مشخص نگردد، آزادی مفهوم عقلانی پیدا نکرده و یک نوع آزادی جنگلی تلقی می شود.
در اینجا عواملی را می توان تعیین کننده ی این حالت دانست که از آنها به ملاک های گزینش تعبیر می کنیم:
شکی نیست که سرکوب کردن تمایلات، مساوی با نابودی انسان است، و اگر تمایلات درونی، با حیات و زندگی انسان، ارتباط مستقیم نداشت، دست آفرینش، در نهاد او این تمایلات را پدید نمی آورد، ولی در عین حال نمی توان ارضای غرایز را بدون قید و شرط محور آزادی معرفی کرد. مثلا آزادی بی چون و چرا در ارضای تمایلات، به قیمت نابودی اخلاق و سنن اجتماعی تمام می شود، زیرا تمایلات انسان در گردآوری ثروت و مال و تحکیم موقعیت و قدرت، حد و مرزی را نمی شناسد، اگر بنا باشد محور آزادی رفع موانع از اشباع این نوع از غرایز باشد، نتیجه ی آن جز جنگ و نزاع و نابودی بشر و از بین رفتن ارزش های اخلاقی، چیز دیگری نخواهد بود و لذا محور بودن تمایلات درونی را در آن حد می پذیریم که اولاً بر سعادت انسان، و ثانیاً بر سعادت جامعه لطمه ای وارد نکند.
آزادی در مصرف مواد مخدر، یک نوع تمایل درونی است که در جوان پدید می آید و لذت های آنی را غایت زندگی می اندیشد، ولی چون چنین آزادی مایه ی تباهی شخصیت و انسانیت اوست نمی تواند ملاک جنبه ی ایجابی آزادی باشد.
گروهی از فزونی مال و ثروت، و پایمال کردن حقوق دیگران، بیش از هر چیزی لذت می برند ولی نمی توان چنین گرایشی را تعیین کننده ی آزادی دانست .
بنابراین، در اشباع غرایز باید به تعدیل آن پرداخت و تعدیل آن، با دو شرط صورت می پذیرد:
1. به سعادت او لطمه وارد نکند.
2. موجب تضییع حقوق دیگران نشود.
در اینجا از تذکر نکته ای ناگزیریم و آن این که: آداب و رسوم ملت ها نشانه ی اصالت و دیرپایی آنان در محیط زندگی و میراث نیاکان آنها است، طبعا چنین رسومی، محترم خواهد بود. پیامبران آسمانی با فرهنگ و رسوم ملت ها مخالفتی نداشتند، حتی پیامبر گرامی اسلام پس از فتح مکه، آداب و رسومی که در اداره ی کعبه بود، حفظ کرد، مثلا مقام کلیدداری کعبه را که قبیله ی خاصی بر عهده داشت، تغییر نداد، ولی آنچه که مهم است این که آداب و رسوم باید در همان چهارچوب ملاک پیشین باشد:
الف ) فرهنگ هر ملتی محترم است، تا آنجا که به سعادت او لطمه ای وارد نکند.
ب) فرهنگ و ملتی احترام دارد، تا جایی که مایه ی تضییع حقوق ملت های دیگر نباشد.
فرض کنید فرهنگ ملتی، سنگ پرستی و گاوپرستی است، و آن را نشانه ی اصالت و آثار نیاکان خود می داند، در حالی که از نظر خرد بر ضد سعادت فرد و اجتماع است، آیا می توان چنین ملاکی را تحسین کرد و گفت که رهیدن از یکتاپرستی و وارد شدن به سنگ پرستی و گاو پرستی، نوعی آزادی است؟
شگفت اینجاست که منطق بت پرستان عصر رسول خدا در اصرار بر حفظ فرهنگ، و سرسختی در مقابل تبلیغ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همین بود که می گفتند:
(إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلى أُمَّه وَ إِنَّا عَلى آثارِهِم مُّهْتَدُونَ)(1)
«ما نیاکان خود را بر آیینی یافتیم و ما نیز به پیروی آنان هدایت یافته ایم.»
قرآن در نقد این نظریه یادآور می شود:
(أَوَ لَوْ کانَ ءَابَاؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ)(2)
«آیا اگر پدرانشان چیزی را درک نمی کردند و راه درست را نمی یافتند باز شایسته است به دنبال آنها بروند؟».
چه بسا خرد انسان، او را به گریز از چیزی دعوت کند، ولی از سوی دیگر، آزادی او را با یک رشته قوانین محدود می سازد.
دو عامل نخست، فقط عامل گریز بودند نه تعیین کننده ی حدود آزادی، ولی در این مورد، در حالی که خرد، علت گریز انسان از حالتی به حالت دیگر است ولی، گریز او را با یک رشته بایدها محدود می سازد. بلکه بیش ترین نقش خرد، ایجاد محدودیت ها است، و هر فرد آزادی خواه باید بر داوری خرد را در زمینه ی محدودیت ها بپذیرد.
اصولاً باید دید آزادی وسیله است یا هدف ؛ هرگز نمی توان گفت آزادی هدف است، زیرا آزادی مطلق با نابودی انسان همسوست و آفرینش انسان با یک رشته ی محدودیت ها عجین می باشد. انسان نمی تواند هر چیزی را بخورد و هر چیزی را بنوشد و به هر شیوه ای خواست راه برود، و جست و خیز کند ؛ زیرا آفرینش، وجود او را برنامه ریزی کرده، و برای آن حد و حدودی قایل شده است .
از این رو، آزادی وسیله ی کمال است ؛ زیرا انسان در صورت آزاد بودن می تواند استعدادهای نهان را آشکار سازد و کمال بالقوه را به فعلیت برساند و این همان است که گفته شد: آزادی وسیله است نه هدف . در این صورت مانعی نخواهد داشت که عقل و خرد ـ که چراغی فرا راه انسان است ـ آزادی مضر را از آزادی مفید باز شناسد و از اولی بپرهیزد و به دومی رو آورد.
و به دیگر سخن: انسان عاقل، انسانی است که زندگی اجتماعی را بر زندگی فردی برتری بخشد و انسان منزوی که می خواهد در بیغوله ها و شکاف کوه ها زندگی کند مسلماً از خرد کامل انسانی برخوردار نیست . از طرفی دیگر، در زندگی اجتماعی حرص و آزادی، فزون طلبی ها، مال اندوزی ها باید تحت سیطره قرار گیرد، تا بتواند زندگی را ممکن سازد.
اساس زندگی اجتماعی، احترام به حقوق یکدیگر و عدم تجاوز به حریم دیگران است و در غیر این صورت رشته ی زندگی از هم گسسته و عرصه ی زندگی به صورت یک جنگل در می آید .
از این بیان نتیجه می گیریم که عقل و خرد با بررسی های دقیق با مشاوره ها و مذاکره ها می توان مسیر آزادی و حد و حدود آن را مشخص کند تا آزادی به صورت یک پدیده ی دلپذیر در آید.
ما با تمام احترامی که برای عقل و خرد می گذاریم ولی توانایی آن را در همه ی مراحل زندگی، کافی نمی دانیم ؛ زیرا شعاع درک عقل، آن چنان گسترده نیست که همه اقیانوس زندگی را روشن سازد بلکه می تواند بخشی از آن را روشن کند، زیرا تمایلات سرکشی بر وجود انسان حکومت می کند که عقل و خرد را کم فروغ می سازد و جلو داوری آن را می گیرد.
امروز منادیان آزادی، بدترین محدودیت و اسارت را بر جهان سوم روا می دارند و آن را خردورزی می شمارند.
در تاریخ، صدها گواه بر این توجیهات غیر صحیح است که یکی را به عنوان نمونه یادآور می شویم. در سال 1944 میلادی، ترومن ـ رئیس جمهور (وقت ) آمریکا ـ فرمان بمباران دو شهر ژاپن را صادر کرد و ظرف چند لحظه این دو شهر آن چنان در آتش سوخت که به یک معنی از جغرافیای کشور ژاپن حذف و 150 هزار انسان بی گناه نابود شدند.
آنگاه که وی از طرف جامعه ملل مورد بازخواست قرار گرفت، عمل خود را چنین توجیه کرد:
«برای کوتاه کردن جنگ و کم کردن کشتار راهی جز این نبود و در غیر این صورت جنگ طولانی می شد و افراد زیادتری کشته می شدند» او با چنین توجیه و استدلالی وجدان خود را آرام ساخت و گروهی را فریب داد در حالی که همگی می دانیم منطق رئیس جمهور یک منطق پوشالی است، اصولاً چرا جنگ را شروع کردید که در کم کردن آن به چنین جنایتی مبادرت بورزید و چه دلیلی برای ادامه ی جنگ داشتید؟
خالق انسان در رتبه ی انسان نیست که رقیب و مخالف او باشد، بلکه در ساحت برتری قرار دارد که به انسان از دیدگاه یک معلم دلسوز و مهربان می نگرد. طبعاً نباید دستورهای او را مخالف آزادی دانست بلکه باید آن را به عنوان تعدیل غرایز سرکش تلقی کرد.
این که گاهی گفته می شود: انسان میان دو اصل («آزادی» و «تکالیف» دینی) مخالف درگیر است که اگر اولی را بگیرد باید دومی را رها کند و اگر دومی را برگزیند، آزادی را از دست داده است . این نوع نگرش به تعالیم مذهبی نگرشی واقع بینانه نیست . تعالیم دینی، ساخته و پرداخته ی انسان رقیب نیست که به حریم آزادی او تجاوز کند، بلکه این تعالیم از جهانی برتر همراه با رحمت و مهربانی فرود آمده است . در این صورت، نباید معادله ی رقابتی میان این دو برقرار کرد، بلکه باید هر دو را گرفت . اینجا اگر بخواهیم از مثلثی بهره بگیریم، باید بگوییم: تعالیم دینی از قبیل تربیت پدر و مادر است که کودک را از آزادی مطلق باز می دارد. در چنین شرایط به فکر کسی نمی رسد که یا باید کودک آزاد باشد یا فرمان پدر و مادر اجرا گردد. بلکه همگان به خاطر آگاهی از نیاز کودک به تربیت و گستره ی آگاهی پدر و مادر یک نظر بیش نمی دهند و آن این که آزادی کودک باید در محدوده امر و نهی پدر و مادر صورت باشد.
در اینجا حدیثی که از رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره ی پیامبران وارد شده است و با گفتار ما تناسب بیشتری دارد نقل می کنیم و آن این که:
«ولا بعثَ اللهُ نبیّاً و لا رسُولاً حتّی یَسْتَکْمِلَ الْعَقْلَ وَ یکونَ عَقْلُهُ أفْضَلَ مِنْ عُقولِ أُمّته»(3)
«خداوند هیچ پیامبر و رسولی را برنیانگیخت جز این که خردها را تکمیل کند، از این نظر باید خرد پیامبر بالاتر از خردهای امت او باشد.»
اصولاً باید هر نوع آزادی طلبی با توجه به واقعیت های وجود انسان باشد، و هر نوع بی توجهی به آن واقعیت، کج اندیشی است که به نتیجه نمی رسد، واقعیت آفرینش انسان بندگی و وابستگی او به جهان بالاست، و این واقعیت جزو آفرینش اوست و هر کاری انجام دهد بندگی خود را نمی تواند نسبت به خالق خود منکر شود، چنانچه قرآن نیز این اندیشه را چنین بیان می کند:
(إِن کلُّ مَن فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ إِلا ءآتى الرَّحْمَنِ عَبْداً)(4)
«آنچه در آسمان ها و زمین است بنده ی رحمن(خدا) می باشد.»
در این صورت، هر نوع طلب آزادی و رهایی از قید که در نقطه مقابل بندگی انسان باشد یک نوع تخلف از واقعیت به شمار می رود.
گذشته از این، هر گاه نظری بر قوانین اسلام بیفکنیم، درست است که در وهله ی نخست، آزادی انسان را محدود می سازد، ولی آن گاه که در آثار سازنده ی این قوانین فکر کنیم، خواهیم دید که همه ی این قوانین مایه ی پیدایش زندگی اجتماعی سالم است که در آن همه افراد به سان اعضای یک خانواده در کنار هم زندگی می کنند. شما دستورات اسلام را در مورد خوردنی ها ونوشیدنی ها در نظر بگیرید، از آنچه که نهی کرده دانش امروز ضرر آن را اثبات نموده و آنچه را که مجاز شمرده مفید بودن و لااقل بی ضرر بودن آن از نظر علمی روشن گشته است .
درست است «روزه» محدودیت خاصی در زندگی انسان پدید می آورد ولی همین محدودیت سرچشمه ی یک رشته آثار سازنده ای است که در زندگی فردی و اجتماعی انسان نمایان می گردد.
ما در این جا در مقام بیان ویژگی های تعالیم فردی و اجتماعی اسلام نیستیم، زیرا سخن در باب آنها به درازا می کشد، فقط این نکته را یادآور می شویم که نباید محدودیت های دینی را بر خلاف آزادی شمرد یا دین را رقیب آزادی خواند، بلکه باید تعالیم آن را تعالیم ولیّ مهربانی اندیشید که به آزادی کودک و نوجوان بهبودی خاصی می بخشد.
اگر در میان برخی از غریبان تعالیم دینی کم رنگ شده و احیاناً دین را رقیب آزادی می اندیشند به خاطر این است که از رابطه ی واقعی بشر با خالق، آگاهی صحیح نداشته و لذا در فکر دین زدایی از جامعه خود هستند و دین را رقیب بشر و دشمن آزادی معرفی می کنند، این سخن بسان این است که یک کودک ناآگاه از راهنمایی های تربیتی والدین خود، ناراحت شده و احیاناً گریه می کند و خود و مادر را آزار می دهد، چه کند، از رابطه ی واقعی خود با مادر ناآگاه است . امروز افرادی که سکولاریسم، پلورالیسم و لیبرالیسم و امثال اینها را بر زندگی دینی ترجیح می دهند و جامعه را به سوی این مکتب ها سوق می دهند دچار دو اشتباه می باشند:
1. واقعیت انسان را با خدا نادیده انگاشته و احیاناً درک نمی کنند.
2. زندگی به ظاهر زیبایی به دست می آورند اما در درون آن، صدها تضاد و بدبختی دامنگیر آنها می شود و گسترش جنایت ها و انحلال خانواده ها و ذوب شدن عواطف و امثال آن، نتیجه ی چنین تفکر مادی گرایانه است.
در طول تاریخ، پدیده ی آزادی، موقعیت و منزلت خود را در قلوب انسان ها، حفظ کرده، و می توان گفت: عمری، به بلندای عمر انسان دارد، و شاید در جهان، فردی پیدا نشود که آن را نکوهش کند، و یا بر ضد آن تبلیغ کند، حتی مستبدترین انسان ها برای تحکیم حکومت های استبدادی خود، از همین واژه بهره می گیرند، و با مغالطه ها و خطابه های رنگین، هر نوع محدودیتی را مایه ی تأمین آزادی قلمداد می کنند، و لذا در طول تاریخ، از این واژه بیش از هر واژه ی دیگری بر ضد آن استفاده شده است .
این نوع سوءاستفاده از آزادی، حاکی از آن است که نوعی ابهام بر واقعیت آن سایه افکنده تا آنجا که ضد آزادی، عین آن قلمداد می شود. از این جهت، باید به تبیین معنی لغوی، سپس به معنی اصطلاحی آن پرداخت.
آزادی در لغت
«آزاد» در زبان فارسی، غالبا در مقابل «بنده» به کار می رود، در لغتنامه ی دهخدا آمده است: آزاد: آن که بنده نباشد، حرّ، ضد بنده، مسعود سعد می گوید:بزرگ جشن است امروز مُلْک را مَلِکا
که شادمان است این بنده و آزاد
شاعر دیگری می گوید:
ز بس جود او خلق را بنده کرد
به جز سرو و سوسن، کس آزاد نیست
باید گفت: معنی لغوی آزاد گسترده تر از آن است که در بیان فوق آمده است، و آزاد در مقابل بنده، یکی از مصادیق آن معنای گسترده است، و لذا افرادی را که به نظام، و قیود و آداب سپاهیان و سایر ارباب مناصب مقید نباشند، آزاد می نامند.
از این بیان می توان نتیجه گرفت که «آزاد» به معنی رها از قید و «آزادی»، رهایی از هر نوع یا برخی التزام ها و قیود است .
آنچه مهم است، تبیین معنی اصطلاحی واژه ی آزادی، در مکاتب مختلف سیاسی است . پیش از آن که به برخی از تعریف ها بپردازیم، دو نکته را یادآور می شویم:
1. آزادی در روزهای نخست، در مقابل بردگی به کار می رفت، یعنی قدرت های بشری، انسان های ضعیف و ناتوان را از خانه و کاشانه ی خود به اسارت گرفته و بنده ی خود می ساختند، و از آنان به مقدار توان کار کشیده و به مقدار نیاز ابتدایی، خوراک و پوشاک آنها را تأمین می کردند.
در یونان باستان، واژه ی آزادی، بر همین محور دور می زد، بردگی ضد آزادی، و آزادی نقطه ی مقابل آن بود، ولی بر اثر مرور زمان، واژه ی آزادی، مفهوم وسیع تری برای خود پیدا کرد تا آنجا که در مکاتب غربی امروز، مسأله ی آزادی عقیده، آزادی بیان، آزادی سرنوشت، و غیره مطرح شده و مکتبی را پدید آورده است .
2. واژه ی آزادی از مفاهیم اضافی است و در واقعیت آن نوعی نسبت نهفته است .
درست مانند مفهوم «فوق» و «تحت» است که در واقعیت آن نوعی نسبت به دیگری وجود دارد، مثلا طبقه ی دوم در یک ساختمان چند طبقه نسبت به طبقه زیرین، فوق و نسبت به طبقه ی بالاتر، تحت نامیده می شود، و لذا در فلسفه ی اسلامی، این نوع مفاهیم را مفاهیم نسبی (ذات الاضافه) می نامند که در واقعیت آن، نوعی نسبت به غیر نهفته است .
در واقعیت آزادی نیز عین این اضافه و نسبت، نهفته است، زیرا جوینده ی آزادی، از چیزی گریزان است و به چیز دیگری پناه می برد. مثلا فرض کنید انسانی را برای پرداخت جریمه های بی جهت مجبور می کنند، او پیوسته جویای فرار از این زندگی پر فشار، به سوی زندگی دور از الزام و اختناق می باشد، و در اصطلاح به بخش نخست (آزادی از چیزی) آزادی سلبی و به بخش دوم (انتقال به چیزی) آزادی ایجابی می نامند.
بنابراین، در هر آزادی باید دو طرف ملاحظه شود، مثلا اگر انسانی از چیزی بگریزد، ولی نداند که دنبال چه چیزی است، در اینجا حقیقت آزادی جزء سلبی را دارا است ولی فاقد جنبه ی ایجابی است . همچنین هر گاه به دنبال حالت جدید دوم باشد، بدون این که در آن نسبت به حالت نخست نفرتی داشته باشد، در این مورد واقعیت آزادی، فاقد جزء سلبی است.
ملاک گزینش چیست؟
انسان آزادی خواه، از آنجا که حالت موجود را با خواسته ی خود همسو نمی بیند، پیوسته می خواهد، این حالت را از دست بدهد و حالت دیگری را که با خواست او همسو است به دست آورد، بنابراین، آزادیخواه، در تمام مراحل، ولو با یک سلسله اندیشه های غیر صحیح، وضع موجود را به صلاح خویش ندانسته و پیوسته از آن می گریزد تا حالت دیگری ـ که آن را به سو خود و یا ملت خویش می انگارد، به دست آورد.چیزی که در اینجا مهم است، سخن درباره ی عامل تعیین کننده ی صلاحیت است و این که به چه میزان، حالت نخست، با واقعیت او همسو نبوده و حالت دوم با او همسوست؟
این نقطه در بحث های مربوط به آزادی بسیار مهم و اساسی است و تا این عامل از نظر خرد مشخص نگردد، آزادی مفهوم عقلانی پیدا نکرده و یک نوع آزادی جنگلی تلقی می شود.
در اینجا عواملی را می توان تعیین کننده ی این حالت دانست که از آنها به ملاک های گزینش تعبیر می کنیم:
ملاک نخست: گرایش های درونی
ممکن است معیار و علت گریز از حالت نخست به حالت دوم، گرایش های درونی معرفی می گردد، و این که هر انسانی خواهان آزادی از هر قید و بندی است که برای او در مقام بهره گیری از غرایز ایجاد محدودیت می کند.شکی نیست که سرکوب کردن تمایلات، مساوی با نابودی انسان است، و اگر تمایلات درونی، با حیات و زندگی انسان، ارتباط مستقیم نداشت، دست آفرینش، در نهاد او این تمایلات را پدید نمی آورد، ولی در عین حال نمی توان ارضای غرایز را بدون قید و شرط محور آزادی معرفی کرد. مثلا آزادی بی چون و چرا در ارضای تمایلات، به قیمت نابودی اخلاق و سنن اجتماعی تمام می شود، زیرا تمایلات انسان در گردآوری ثروت و مال و تحکیم موقعیت و قدرت، حد و مرزی را نمی شناسد، اگر بنا باشد محور آزادی رفع موانع از اشباع این نوع از غرایز باشد، نتیجه ی آن جز جنگ و نزاع و نابودی بشر و از بین رفتن ارزش های اخلاقی، چیز دیگری نخواهد بود و لذا محور بودن تمایلات درونی را در آن حد می پذیریم که اولاً بر سعادت انسان، و ثانیاً بر سعادت جامعه لطمه ای وارد نکند.
آزادی در مصرف مواد مخدر، یک نوع تمایل درونی است که در جوان پدید می آید و لذت های آنی را غایت زندگی می اندیشد، ولی چون چنین آزادی مایه ی تباهی شخصیت و انسانیت اوست نمی تواند ملاک جنبه ی ایجابی آزادی باشد.
گروهی از فزونی مال و ثروت، و پایمال کردن حقوق دیگران، بیش از هر چیزی لذت می برند ولی نمی توان چنین گرایشی را تعیین کننده ی آزادی دانست .
بنابراین، در اشباع غرایز باید به تعدیل آن پرداخت و تعدیل آن، با دو شرط صورت می پذیرد:
1. به سعادت او لطمه وارد نکند.
2. موجب تضییع حقوق دیگران نشود.
ملاک دوم: آداب و رسوم
ملاک دیگر در تعیین گریز از نقطه ای به نقطه ی دیگر، حفظ آداب و رسوم و به اصطلاح فرهنگ ملت هاست، و مبارزه با هر نوع عاملی که در صدد محو فرهنگ ملت است .در اینجا از تذکر نکته ای ناگزیریم و آن این که: آداب و رسوم ملت ها نشانه ی اصالت و دیرپایی آنان در محیط زندگی و میراث نیاکان آنها است، طبعا چنین رسومی، محترم خواهد بود. پیامبران آسمانی با فرهنگ و رسوم ملت ها مخالفتی نداشتند، حتی پیامبر گرامی اسلام پس از فتح مکه، آداب و رسومی که در اداره ی کعبه بود، حفظ کرد، مثلا مقام کلیدداری کعبه را که قبیله ی خاصی بر عهده داشت، تغییر نداد، ولی آنچه که مهم است این که آداب و رسوم باید در همان چهارچوب ملاک پیشین باشد:
الف ) فرهنگ هر ملتی محترم است، تا آنجا که به سعادت او لطمه ای وارد نکند.
ب) فرهنگ و ملتی احترام دارد، تا جایی که مایه ی تضییع حقوق ملت های دیگر نباشد.
فرض کنید فرهنگ ملتی، سنگ پرستی و گاوپرستی است، و آن را نشانه ی اصالت و آثار نیاکان خود می داند، در حالی که از نظر خرد بر ضد سعادت فرد و اجتماع است، آیا می توان چنین ملاکی را تحسین کرد و گفت که رهیدن از یکتاپرستی و وارد شدن به سنگ پرستی و گاو پرستی، نوعی آزادی است؟
شگفت اینجاست که منطق بت پرستان عصر رسول خدا در اصرار بر حفظ فرهنگ، و سرسختی در مقابل تبلیغ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همین بود که می گفتند:
(إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلى أُمَّه وَ إِنَّا عَلى آثارِهِم مُّهْتَدُونَ)(1)
«ما نیاکان خود را بر آیینی یافتیم و ما نیز به پیروی آنان هدایت یافته ایم.»
قرآن در نقد این نظریه یادآور می شود:
(أَوَ لَوْ کانَ ءَابَاؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ)(2)
«آیا اگر پدرانشان چیزی را درک نمی کردند و راه درست را نمی یافتند باز شایسته است به دنبال آنها بروند؟».
ملاک سوم: داوری های خرد
عامل سوم، مانند عامل چهارم که خواهد آمد، بر خلاف دو عامل پیشین، هم عامل علت گریز از چیزی، و هم محدود کننده ی آزادی است .چه بسا خرد انسان، او را به گریز از چیزی دعوت کند، ولی از سوی دیگر، آزادی او را با یک رشته قوانین محدود می سازد.
دو عامل نخست، فقط عامل گریز بودند نه تعیین کننده ی حدود آزادی، ولی در این مورد، در حالی که خرد، علت گریز انسان از حالتی به حالت دیگر است ولی، گریز او را با یک رشته بایدها محدود می سازد. بلکه بیش ترین نقش خرد، ایجاد محدودیت ها است، و هر فرد آزادی خواه باید بر داوری خرد را در زمینه ی محدودیت ها بپذیرد.
اصولاً باید دید آزادی وسیله است یا هدف ؛ هرگز نمی توان گفت آزادی هدف است، زیرا آزادی مطلق با نابودی انسان همسوست و آفرینش انسان با یک رشته ی محدودیت ها عجین می باشد. انسان نمی تواند هر چیزی را بخورد و هر چیزی را بنوشد و به هر شیوه ای خواست راه برود، و جست و خیز کند ؛ زیرا آفرینش، وجود او را برنامه ریزی کرده، و برای آن حد و حدودی قایل شده است .
از این رو، آزادی وسیله ی کمال است ؛ زیرا انسان در صورت آزاد بودن می تواند استعدادهای نهان را آشکار سازد و کمال بالقوه را به فعلیت برساند و این همان است که گفته شد: آزادی وسیله است نه هدف . در این صورت مانعی نخواهد داشت که عقل و خرد ـ که چراغی فرا راه انسان است ـ آزادی مضر را از آزادی مفید باز شناسد و از اولی بپرهیزد و به دومی رو آورد.
و به دیگر سخن: انسان عاقل، انسانی است که زندگی اجتماعی را بر زندگی فردی برتری بخشد و انسان منزوی که می خواهد در بیغوله ها و شکاف کوه ها زندگی کند مسلماً از خرد کامل انسانی برخوردار نیست . از طرفی دیگر، در زندگی اجتماعی حرص و آزادی، فزون طلبی ها، مال اندوزی ها باید تحت سیطره قرار گیرد، تا بتواند زندگی را ممکن سازد.
اساس زندگی اجتماعی، احترام به حقوق یکدیگر و عدم تجاوز به حریم دیگران است و در غیر این صورت رشته ی زندگی از هم گسسته و عرصه ی زندگی به صورت یک جنگل در می آید .
از این بیان نتیجه می گیریم که عقل و خرد با بررسی های دقیق با مشاوره ها و مذاکره ها می توان مسیر آزادی و حد و حدود آن را مشخص کند تا آزادی به صورت یک پدیده ی دلپذیر در آید.
محدود بودن دیدگاه خرد
اصولاً کسانی که توانایی خرد را بر درک زیبایی و زشتی رفتارها انکار می کنند با فطرت و یافته های درونی خود به مقابله برخاسته اند، و آنچه در زبان می گویند غیر آن است که در دل آنهاست، ولی با وجود این، باید اعتراف نمود که آگاهی خرد از مصالح و مفاسد کاملاً محدود بوده و در مواردی از درک واقعیات باز می ماند، در اینجا همان مسأله ی لزوم بعثت انبیا پیش می آید که در عین احترام به خرد، آن را برای تکامل انسانی کافی ندانسته و حتما بر راهنمای دیگری به نام «شرع» که از نقطه ی مرتفع تر به زندگی بشر می نگرد، تأکید می کند.ما با تمام احترامی که برای عقل و خرد می گذاریم ولی توانایی آن را در همه ی مراحل زندگی، کافی نمی دانیم ؛ زیرا شعاع درک عقل، آن چنان گسترده نیست که همه اقیانوس زندگی را روشن سازد بلکه می تواند بخشی از آن را روشن کند، زیرا تمایلات سرکشی بر وجود انسان حکومت می کند که عقل و خرد را کم فروغ می سازد و جلو داوری آن را می گیرد.
امروز منادیان آزادی، بدترین محدودیت و اسارت را بر جهان سوم روا می دارند و آن را خردورزی می شمارند.
در تاریخ، صدها گواه بر این توجیهات غیر صحیح است که یکی را به عنوان نمونه یادآور می شویم. در سال 1944 میلادی، ترومن ـ رئیس جمهور (وقت ) آمریکا ـ فرمان بمباران دو شهر ژاپن را صادر کرد و ظرف چند لحظه این دو شهر آن چنان در آتش سوخت که به یک معنی از جغرافیای کشور ژاپن حذف و 150 هزار انسان بی گناه نابود شدند.
آنگاه که وی از طرف جامعه ملل مورد بازخواست قرار گرفت، عمل خود را چنین توجیه کرد:
«برای کوتاه کردن جنگ و کم کردن کشتار راهی جز این نبود و در غیر این صورت جنگ طولانی می شد و افراد زیادتری کشته می شدند» او با چنین توجیه و استدلالی وجدان خود را آرام ساخت و گروهی را فریب داد در حالی که همگی می دانیم منطق رئیس جمهور یک منطق پوشالی است، اصولاً چرا جنگ را شروع کردید که در کم کردن آن به چنین جنایتی مبادرت بورزید و چه دلیلی برای ادامه ی جنگ داشتید؟
ملاک چهارم: وحی الهی
چهارمین ملاکی که می تواند تعیین کننده ی حدود آزادی باشد وحی الهی است که از طریق پیامبران به ما می رسد . وحی الهی از جانب آفریدگار انسان است که مصنوع خود را بهتر از دیگران می شناسد و از نیازهای واقعی و نیازهای کاذب او کاملاً آگاه می باشد.خالق انسان در رتبه ی انسان نیست که رقیب و مخالف او باشد، بلکه در ساحت برتری قرار دارد که به انسان از دیدگاه یک معلم دلسوز و مهربان می نگرد. طبعاً نباید دستورهای او را مخالف آزادی دانست بلکه باید آن را به عنوان تعدیل غرایز سرکش تلقی کرد.
این که گاهی گفته می شود: انسان میان دو اصل («آزادی» و «تکالیف» دینی) مخالف درگیر است که اگر اولی را بگیرد باید دومی را رها کند و اگر دومی را برگزیند، آزادی را از دست داده است . این نوع نگرش به تعالیم مذهبی نگرشی واقع بینانه نیست . تعالیم دینی، ساخته و پرداخته ی انسان رقیب نیست که به حریم آزادی او تجاوز کند، بلکه این تعالیم از جهانی برتر همراه با رحمت و مهربانی فرود آمده است . در این صورت، نباید معادله ی رقابتی میان این دو برقرار کرد، بلکه باید هر دو را گرفت . اینجا اگر بخواهیم از مثلثی بهره بگیریم، باید بگوییم: تعالیم دینی از قبیل تربیت پدر و مادر است که کودک را از آزادی مطلق باز می دارد. در چنین شرایط به فکر کسی نمی رسد که یا باید کودک آزاد باشد یا فرمان پدر و مادر اجرا گردد. بلکه همگان به خاطر آگاهی از نیاز کودک به تربیت و گستره ی آگاهی پدر و مادر یک نظر بیش نمی دهند و آن این که آزادی کودک باید در محدوده امر و نهی پدر و مادر صورت باشد.
در اینجا حدیثی که از رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره ی پیامبران وارد شده است و با گفتار ما تناسب بیشتری دارد نقل می کنیم و آن این که:
«ولا بعثَ اللهُ نبیّاً و لا رسُولاً حتّی یَسْتَکْمِلَ الْعَقْلَ وَ یکونَ عَقْلُهُ أفْضَلَ مِنْ عُقولِ أُمّته»(3)
«خداوند هیچ پیامبر و رسولی را برنیانگیخت جز این که خردها را تکمیل کند، از این نظر باید خرد پیامبر بالاتر از خردهای امت او باشد.»
اصولاً باید هر نوع آزادی طلبی با توجه به واقعیت های وجود انسان باشد، و هر نوع بی توجهی به آن واقعیت، کج اندیشی است که به نتیجه نمی رسد، واقعیت آفرینش انسان بندگی و وابستگی او به جهان بالاست، و این واقعیت جزو آفرینش اوست و هر کاری انجام دهد بندگی خود را نمی تواند نسبت به خالق خود منکر شود، چنانچه قرآن نیز این اندیشه را چنین بیان می کند:
(إِن کلُّ مَن فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ إِلا ءآتى الرَّحْمَنِ عَبْداً)(4)
«آنچه در آسمان ها و زمین است بنده ی رحمن(خدا) می باشد.»
در این صورت، هر نوع طلب آزادی و رهایی از قید که در نقطه مقابل بندگی انسان باشد یک نوع تخلف از واقعیت به شمار می رود.
گذشته از این، هر گاه نظری بر قوانین اسلام بیفکنیم، درست است که در وهله ی نخست، آزادی انسان را محدود می سازد، ولی آن گاه که در آثار سازنده ی این قوانین فکر کنیم، خواهیم دید که همه ی این قوانین مایه ی پیدایش زندگی اجتماعی سالم است که در آن همه افراد به سان اعضای یک خانواده در کنار هم زندگی می کنند. شما دستورات اسلام را در مورد خوردنی ها ونوشیدنی ها در نظر بگیرید، از آنچه که نهی کرده دانش امروز ضرر آن را اثبات نموده و آنچه را که مجاز شمرده مفید بودن و لااقل بی ضرر بودن آن از نظر علمی روشن گشته است .
درست است «روزه» محدودیت خاصی در زندگی انسان پدید می آورد ولی همین محدودیت سرچشمه ی یک رشته آثار سازنده ای است که در زندگی فردی و اجتماعی انسان نمایان می گردد.
ما در این جا در مقام بیان ویژگی های تعالیم فردی و اجتماعی اسلام نیستیم، زیرا سخن در باب آنها به درازا می کشد، فقط این نکته را یادآور می شویم که نباید محدودیت های دینی را بر خلاف آزادی شمرد یا دین را رقیب آزادی خواند، بلکه باید تعالیم آن را تعالیم ولیّ مهربانی اندیشید که به آزادی کودک و نوجوان بهبودی خاصی می بخشد.
اگر در میان برخی از غریبان تعالیم دینی کم رنگ شده و احیاناً دین را رقیب آزادی می اندیشند به خاطر این است که از رابطه ی واقعی بشر با خالق، آگاهی صحیح نداشته و لذا در فکر دین زدایی از جامعه خود هستند و دین را رقیب بشر و دشمن آزادی معرفی می کنند، این سخن بسان این است که یک کودک ناآگاه از راهنمایی های تربیتی والدین خود، ناراحت شده و احیاناً گریه می کند و خود و مادر را آزار می دهد، چه کند، از رابطه ی واقعی خود با مادر ناآگاه است . امروز افرادی که سکولاریسم، پلورالیسم و لیبرالیسم و امثال اینها را بر زندگی دینی ترجیح می دهند و جامعه را به سوی این مکتب ها سوق می دهند دچار دو اشتباه می باشند:
1. واقعیت انسان را با خدا نادیده انگاشته و احیاناً درک نمی کنند.
2. زندگی به ظاهر زیبایی به دست می آورند اما در درون آن، صدها تضاد و بدبختی دامنگیر آنها می شود و گسترش جنایت ها و انحلال خانواده ها و ذوب شدن عواطف و امثال آن، نتیجه ی چنین تفکر مادی گرایانه است.
پینوشتها:
1. زخرف /22.
2. بقره /170.
3.اصول کافی، ج1، ص 13، کتاب عقل،حدیث شماره 11.
4. مریم /93.
منبع : کتاب مسائل جدید کلامی
/ج