صیرورت انسان و مراتب آن
قرآن کریم سیر انسان را «صیرورت»، معرفی کرده است. تفاوت صیرورت با سیر این است که سیر به معنای حرکت است که در همه اجرام زمینی و آسمانی وجود دارد. اما صیرورت، یعنی تحوّل و شدن و از نوعی به نوع دیگر، و از منزلتی به منزلت یگر و از مرحله ای به مرحله دیگر تکامل یافتن.خودرویی که در بزرگراهی شتابان به پیش می رود و نیز میوه ای که مرحله های گوناگون را پشت سر می گذارد، هر دو در حرکت اند؛ اما اوّلی به نحو سیر و دومی به نحو صیرورت، زیرا اگر چه میوه از خاک حرکت کرده و از راه ریشه، جذب درخت شده، بعد به مرحله شکوفه رسیده و پس از آن به میوه کال و خام، و سپس رسیده و پخته و بعد هم در کارخانه به عصاره آن میوه تبدیل شده است و برخی از این حرکت ها سنّتی و بعضی صنعتی است؛ اما این حرکت به نحو صیرورت و تحوّل است؛ نه به منهاج سیر صرف و حرکت بحت.
عطر خوش بویی که شانه ها را می نوازد و فضا را عطر آگین می سازد، نیز تحوّل خود را از خاک آغازیده و حالت های بوته، غنچه،گل و گلاب را پشت سر گذاشته و این گونه «شده است». این شدن را که حرکتی درونی است، صیرورت گویند.
انسان ها نیز که بی استثنا در حال سیر و حرکت اند، صیرورت، تحول و شدن را پیش رو دارند که نهایت آن، لقای حق تبارک و تعالی است، زیرا هر یک چهره ای دارند که رهبری آن به دست خداست: (وَلِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیهَا )(1). کسی که به سوی فضیلت، عدالت، استقلال، آزادی از غیر خدا، تواضع و فروتنی، پاکدامنی، امانت و... حرکت می کند، سیر الی الله دارد و کسی که به سوی رذیلت ها پیش می رود، نیز به ملاقات خدا می رود. اما اوّلی به لقای أرحم الراحمین می رسد و دومی به ملاقات اشدّ المعاقبین؛ نه در صورت نخست، شخص دیگری غیر از انسانِ صالح تحسین می شود و نه در صورت دوم، دیگری غیر از فرد طالح توبیخ می گردد.
به این نکته نیز باید توجه داشت که انسان در هر مرتبه از وجود، حکم همان مرتبه را داراست؛ در مرتبه نطفه، حکم مادیت را دارد و هنگامی که به مرحله نباتی رسید، باز هم جسمانیتش محفوظ است؛ اگر چه بعضی در این مرتبه، تجرد ضعیفی را قائلند و چون پا به مرحله حیوانیت گذاشت، مرتبه ضعیفی از تجرّد برایش حاصل می شود و با صیرورت جوهری، سرانجام به مرتبه ادراک کلیات و بقای روحانی بار می یابد و این همان صورت جدیدی است که بر روی صورت های پیشین افاضه می شود و به اصطلاح، لُبس بعد از لُبس است؛ نه لُبس بعد از خلع؛ یعنی پوشیدن بعد از پوشیدن، نه پوشیدن بعد از بیرون آوردن.
در توضیح بیشتر باید گفت: چنین نیست که انسان در حرکت جوهری خود، مانند یک خودرو، مراحل قبلی را رها کند و هر چه را پیموده، پشت سر اندازد؛ بلکه دست آوردهای گذشته خود را پایه قرار می دهد و بر روی آن می بالد و رشد می کند؛ چنان که درخت، ریشه را زیر پا می آورد و بر روی آن می ایستد و بالا می آید؛ از این رو، گذشته انسان و آثار علمی و عملی آن محفوظ است و دیر یا زود همگی ظهور خواهد کرد.
مثال آن، آیه شریفه ای است که خداوند طی آن، افزون بر صورت آرایی، سیرت سازی بشر را نیز به خود اسناد می دهد و می فرماید: (خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَصَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَإِلَیهِ الْمَصِیرُ )(2). از آن جا که صیرورت انسان إلی الله است، پس همه چیز، هم از اوست و هم به سوی او، و چون صورت و سیرت انسان را خدا آفریده و صیرورت را نیز به سوی خود قرار داده است، چنین موجودی بهترین آیت الهی است و در زیباترین شکل، جلوه کرده است. بر همین اساس، خدا درباره انسان، می فرماید: (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ )(3).
آیه دیگر درباره صیروت بشر آن است که خدای سبحان، نخست از خلیل حق و همراهانش به عنوان اسوه حسنه ای برای ما یاد می کند: (قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَه). سپس از زبان او شیوه دعا کردن را به ما آموزش می دهد: (ربَّنَا عَلَیکَ تَوَکَّلْنَا وَ إِلَیکَ أَنَبْنَا وَ إِلَیکَ الْمَصِیرُ)(4). پروردگارا! بر تو توکل کردیم و به درگاه تو باز آمدیم و صیرورت ما به سوی توست. یعنی اگر خود را به منظور شرح و تفسیر متن متین هستیِ خویش، به خدا عرضه نداریم، شیطان به شرح ما خواهد پرداخت و از مرصاد و کمین گاهِ نیرنگ و إغوا، به تفسیر و تحریف ما همّت خواهد گماشت، تا سرانجام والی ما گردد و آن گاه که تحت ولایتِ او رفتیم، ما را در عین گمراهی به سوی عذاب دوزخ، هدایت خواهد کرد: (کُتِبَ عَلَیهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یضِلُّهُ وَ یهْدِیهِ إِلَى عَذَابِ السَّعِیرِ)(5).
این رهبری و هدایت شیطانی به سوی عذاب سعیر و افروخته نیز گونه ای از رهبری ملکوتی است که انسان را از درون حرکت می دهد و به سوی شدن و تحوّلی ناروا به پیش می برد، چون همان گونه که خاک با رهبری صحیح تا عطر و گلاب امتداد می یابد، با هدایت و رهبری باطل نیز، تا نهایت آلودگی و فساد به پیش می رود و بشر نیز یا در سریره ی (6) خود طیّب است که با صیرورت ملکوتی، آهنگ فرشته شدن دارد، یا در سریره خود خبیث است که با صیرورت ملکوتی، بی درنگ به سوی شیطانی شدن در تحول است و برای هر صیرورتی، راهی مشخص و راهنمایی معیّن است که آن راهبر، یا از مظاهر مهر خداست یا از مجالی قهر او.
صیرورت انسان به سوی اسم اعظم
در بحث مراتب صیرورت در قرآن، همه هستی از جمله انسان به سوی خدای سبحان در صیرورت است: (أَلَا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ )(7)؛ اما برخی به سوی «اسم عظیم» خدا در حرکت اند؛ برای مثال به دنبال علم یا کرامت یا حلیم یا قدرت یا گشاده دستی یا رزق و... اند. اینان در واقع عبد العلیم اند و عبد الکریم و عبد الحلیم و عبدالقدیر و عبد الباسط و عبد الرازق و... یا به عبارتی بندگان اسمی از اسمای عظیم الهی اند که در بخش نهایی به الله باز می گردد و البته این بندگان، دارای مرتبه ای از کمال هستند.فراتر از این مرتبه، کسانی هستند که صیرورتشان به سوی «اسم اعظم» است. آنان عبد الله اند و عبد الرحمن که از بزرگ ترین و زیباترین اسم های خداوند سبحان، همین «الله» و «رحمن» است: (قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى)(8).
آنان که به سمت این دو اسم اعظم در صیرورت اند، از اسم های عظیم گذشته اند و به سوی لقاء الله یا لقاء الرّحمن حرکت می کنند، همچون جویباری که از دریاچه و دریا چشم پوشیده و به سوی اقیانوس می شتابد.
صیرورت انسان به هویت ضمیری
پس از این دو مرحله، نوبت به مرتبه ای می رسد که انسان از «تعیّن اسمی» در می گذرد و به سوی «هویت ضمیری» که فراتر از «إلی الله» و «إلی الرحمن» است، صیرورت می یابد. قرآن کریم در این بخش، چهار دسته آیات را مطرح می کند:دسته نخست آیاتی است که در آن ها، از صیرورت به سوی «ضمیر غایب»، یاد شده است: (إِلَیهِ الْمَصِیرُ)(9). اگر چه این ضمیر، به همان الله باز می گردد؛ اما چون الله به عنوان اسم ظاهر و تعیّنی از تعیّنات الهی است، صیرورتی فراتر از آن هم یافت می شود که به چهره ضمیر غیبت در می آید.
دسته دوم از چهره غیبت نیز فراتر می رود و به صورت خطاب جلوه می کند که انسان سالکِ صائر، پروردگار خویش را مستقیماً خطاب کرده، به آن ذات منیع عرض می کند: (َبَّنَا عَلَیکَ تَوَکَّلْنَا وَ إِلَیکَ أَنَبْنَا وَ إِلَیکَ الْمَصِیرُ) (10) و نیز (سمِعْنَا وَ أَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَ إِلَیکَ الْمَصِیرُ)(11). در این مرحله، صیرورت، نه به سَمت اسم است و نه به طرف ضمیر غایب؛ یعنی سخن از «به سوی الله» و «به سوی او» نیست، بلکه خطابِ «به سوی تو» است.
گوشه ای از این مرتبه خطاب، در نوای سحرگاهی عارفان آمده است: اللهم إنی أسئلک من جمالک بأجمله و کل جمالک جمیل»(12)؛ خداوندا! با اینکه همه جلوه های جمال تو زیباست؛ اما زیباترین آن را از تو می خواهم. اگر عشق سوزان انسان، با معرفت همراه شود، در امتداد بی قراری خود به جست و جوی محبوب زیبایی بر می خیزد که نه خزانی برای اوست و نه پایانی.
دسته سوم آیه های صیرورت، آیاتی است که در آن ها سخن گوییِ انسان به کناری نهاده می شود و خداوند، خود تکلّم در این باره را بر عهده می گیرد؛ لیکن از صیرورت «به سوی ما» (با ضمیر متکلم مع الغیر) یاد می کند: (إِنَّا نَحْنُ نُحْی وَ نُمِیتُ وَ إِلَینَا الْمَصِیرُ)(13). وقتی به صورت جمع، از کلمه «ما» استفاده می کند؛ یعنی من با همه اسما و صفات خود، غایت صیرورت شمایم.
در دسته چهارم آیات که از تمام مراتب پیشین فراتر است، از ضمیر متکلّم وحده استفاده شده است: صیرورت شما «به سوی من» است و با این تعبیر، تنها از خود، سخن می گوید: (أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوَالِدَیکَ إِلَی الْمَصِیرُ)(14). این تعبیر، غیر از آیه فوق، تنها در یک آیه دیگر آمده است که از عذاب الهی یاد می کند: (وَکَأَینْ مِنْ قَرْیةٍ أَمْلَیتُ لَهَا وَ هِی ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا وَ إِلَی الْمَصِیرُ)(15)؛ چه بسیار ستمکارانی را که ابتدا مهلت دادم و سپس با دست انتقام خویش، آنان را گرفتم و هر صیرورتی به سوی من است.
البته با توجه به آیات پایانی سوره فجر، معلوم می شود که صیرورت به سوی ضمیر متکلم وحده، نهایت صیرورت انسانی است؛ چه در بخش عذاب: (فَیوْمَئِذٍ لَا یعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ * وَلَا یوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ)(16) و چه در بخش پاداش و لقاء الله: (یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیةً مَرْضِیةً )(17).
گر چه هر یک از این مراحل، کمال است و صیرورت به سوی خدا؛ لیکن هر مرتبه، نسبت به مرتبه قبلی، کمال برتر است تا برترین مرحله که نهایت ظرفیت انسانی را فراهم می آورد و برای شهودِ مبدأ و منتهای هستی و اول، آخر، ظاهر و باطنِ آفرینش، انسان را به قلّه ی شهود می کشاند.
خداوند، مقصد نهایی صیرورت انسان
پس انسان پیوسته در حال حرکت و تحول است: (یا أَیهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ)(18) که این حرکت به گونه ی تحوّل درونی و صیروت نهانی است؛ نه سیر اقلیمی و جغرافیایی؛ یعنی انسان، گاه به سوی فضیلت می رود و فرشته منش می شود و گاه به سمت رذیلت می شتابد و درنده خو می گردد؛ امّا در هر حال، به مقتضای اسمای الهی در تحوّل و صیرورت است؛ خواه اسمای جمالی، خواه اسمای جلالی؛ خواه در صعود مهر و خواه در سقوط قهر؛ خواه در اوج کمال و خواه در حضیض وبال.از سوی دیگر، قرآن کریم جهت داری خدا را نفی می کند و می فرماید: به هر سو که چهره خود را متوجّه کنید، خدا آنجاست: (فَأَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ)(19) و نیز هر کجا باشید، خدا با شماست: (هُوَ مَعَکُمْ أَینَ مَا کُنْتُمْ )(20). پس انسان در هر شأن و مرتبه ای تحوّل داشته باشد، به سوی خدا حرکت می کند و برای اینکه صیرورتش الهی باشد، خدا اسما و صفات خود را برای انسان بر می شمرد و خود را با اسمای حُسنای علیم، حکیم، حیّ، عزیز، مرید، سمیع، بصیر، غفار، ستار و... معرفی می فرماید.
پس هر کس به سوی علم، حکمت، حیات، عزت و... حرکت کند، به سوی خدا می رود و به همان میزان از خلافت الهی بهره می برد و آن کس که همه این راه ها را بپیماید و به همه اهداف نایل آید و مظهر تمام اسمای حسنای حق (تبارک و تعالی) گردد، انسان کامل و خلیفه خدا می شود و آن که بخشی از این راه را طی کند، انسان متوسط و خلیفه ناتمام خواهد بود و کسی که اصلاً در این سمت و سو حرکتی ندارد، اساساً از انسانیت بی بهره است؛ چه رسد به کمال یا اصل خلافت، زیرا خلیفه باید نشانه کسی باشد که او را برای خلافت برگزیده است و کسی که در اثر انقطاع از خدا و اتّصال به هوس و انغمار در هوی، هیچ نشانه ای از اسمای الهی در او ظهور نکرده است، هرگز صلاحیت چنین سمت والایی را ندارد.
پی نوشت ها :
1- سوره بقره، آیه 148.
2- سوره تغابن، آیه 3.
3- سوره تین، آیه 4.
4- سوره ممتحنه، آیه 4.
5- سوره حج، آیه 4.
6- راز و آنچه پنهان کرده شود که جمع آن سرائر است، نهان، به مجاز معنی خصلت و طبیعت می دهد؛ لغت نامه دهخدا.
7- سوره شوری، آیه 53.
8- سوره اسراء، آیه 110.
9- سوره مائده، آیه 18؛ سوره غافر، آیه 3؛ سوره شوری، آیه 15؛ سوره تغابن، آیه 3.
10- سوره ممتحنه، آیه 4.
11- سوره بقره، آیه 285.
12- إقبال الاعمال، سید بن طاووس، دعاء آخر فی السحر، ص 76.
13- سوره ق، آیه 43.
14- سوره لقمان، آیه 14.
15- سوره حج، آیه 48.
16- سوره فجر، آیات 25 و 26.
17- سوره فجر، آیات 27 و 28.
18- سوره انشقاق، آیه 6.
19- سوره بقره، آیه 115.
20- سوره حدید، آیه 4.