ابتدای دولت یعقوب، در سال 253 بود که سیستان را متصرف شد. (نرشخی 293:1363-294) یعقوب پس از آن که استقرار خود بر سیستان را تحکیم بخشید، به فتح هرات که به منزله دروازه خراسان محسوب بود توجه کرد. این شهر مثل سایر بلاد خراسان در این تاریخ ضمیمه قلمرو حکومتی طاهریان بود. وی پس از فتح هرات در سال 253 بر قلمرو طاهریان خراسان حمله برو در سال 259نیشابور مقر فرمانروایی محمد بن طاهر (زمان امارت از 248تا 259) آخرین امیر طاهری را تسخیر کرد و با حبس او سلسله طاهری را پس از 53 سال امارت برانداخت چیزی از متصرفات این دولت را که طاهربن حسین به سال 205 به دوران مأمورن بنیاد کرده بود، تصرف کرد و دولتی نو پدید آورد. یعقوب در سال 264 در جندیشاپور خوزستان در زمانی که مشغول ساماندهی سپاه برای حمله به بغداد بود، به بیماری قولنج گرفتار شد و در شوال سال 265در جندیشاپور درگذشت و همان جا به خاک سپرده شد. مدت امارت او از محرم 247 تا بیستم شوال 265قریب هفده سال و ده ماه بود.(اقبال آشتیانی، بی تا: 200)
عمرو لیث صفار
پس از یعقوب برادرش امر به امارت رسید. مولف تاریخ سیستان در ذیل عنوان «نشستن عمرولیث به امیری در شوال سنه خمس و ستین و مائتین (265)» می نویسد:چون یعقوب اندر گذشت، عمرو علی هر دو برادر حاضر بودند، عهد علی و فرمان او روان تر بود بر سپاه وی از اشاره به امر به حکمیت گذاشتن امارت یکی از دو برادر ورای یکی از سرداران قدیمی یعقوب مبنی بر واگذاری امر امارت به عمرو می نویسد: (او) انگشتری از دست علی فراستد و به عمرو داد، عمرو کار بپذیرفت. پس همه سپاه عمرو را بیعت کردند و عمرو نامه نبشت سوی معتمد به سمع و طاعت، و رسول معتمد فرا رسید نزدیک عمرو و عهدی نو بر عمل حرمین و بغداد و فارس و کرمان و اصفهان و کوه ها[1] و گرگان و طبرستان و سیستان و هند و سند و ماوراءالنهر، و گفت که این همه اسلام و کفر تو را دادیم بر آن جمله که هر سال ما را بیست بار هزار درم فرستی، و رسول احمد بن [ابی] الاصبح [یا الاصبغ] بود، عمرو آن عمل ها همه از رسول به پذیرفت، (مجهول 234:1366) یکی از ترفندهای خلفای بغداد در روزگار امارت صفاریان، روی در روی هم قرار دادن امرای ایرانی بود. خلیفه که از امرای ایرانی در هراس بود، با واگذار کردن حکومت بلاد، به امرای متخاصم آن ها را رو در روی هم قرار می داد و شکست هر یک را پیروزی خود تلقی می کرد. چنان که نوشته اند: معتز امارت سجستان را به یعقوب لیث داده بود. سپس امارت کرمان را نیز به نام او نوشت. در این زمان حکومت فارس را علی بن الحسین بن شبل بر عهده داشت، که در فرستادن خراج درنگ کرده بود. معتز حکومت کرمان را نیز به یعقوب داد، بدان امید که آن دو به قتال یکدیگر برخیزند، و بی هیچ هزینه ای، یکی دیگر را از میان بردارد، (ابن خلدون 1363، ج455:2-456) همین سیاست در سال 285 باز توسط معتضد تکرار شد. معتضد به عمرولیث صفار نامه نوشت و او را فرمان داد تا آهنگ اسماعیل بن احمد [سامانی] کند و قلمرو ولایت او از آن صفار باشد، و همین گونه نیز به اسماعیل بن احمد نوشته بود. صفار با سپاه خود به سوی اسماعیل رفت. در ناحیه نسا و بیورد به هم برخوردند. میانشان کشتاری بزرگ روی داد، و هر یک به شهرهای خویش بازگشتند. تا سال دویست و هشتاد و هفت رسید و اسماعیل آهنگ صفار کرد. صفار با صد هزار کس در بلخ بود. اسماعیل او را در میان گرفت. چون دو سپاه روی در روی شدند، سپاه عمرولیث صفار پراکنده شد، و او با گروهی از سرهنگان برجسته خویش گرفتار شد. صفار را به سمرقند برده و سپس به بغداد فرستادند. (ابن الفقیه 159:1349) روز سه شنبه، هشت روز رفته از جمادی الاخر، سال دویست و هشتاد و نهم عمرو بن لیث صفار درگذشت و فردای آن روز نزدیک قصر حسنی بگور شد. چنان که گویند معتضد به هنگام مرگ وقتی از تکلم بازماند با اشاره به صافی حرمی دستور داد عمرو را بکشد، دست به گردن و چشم خویش نهاد که منظورش کشتن یک چشم بود. اما صافی چنان نکرد که از حال معتضد و نزدیک رسیدن مرگ وی خبر داشت. وقتی مکتفی وارد بغداد شد چنان که گویند از قاسم بن عبیدالله درباره عمرو پرسید که آیا زنده است؟ گفت: «آری» مکتفی از زنده بودن وی خرسند شد و گفت که قصد دارد با وی نیکی کند که عمرو برای مکتفی در ایام اقامت وی به ری هدیه فرستاده بود و نیکی بسیار کرده بود و می خواست وی را پاداش دهد. گویند: قاسم بن عبیدالله این را خوش نداشت و نهانی کس فرستاد که عمرو را بکشت. (طبری 1362، ج 6713:15 -6714) اقبال آشتیانی در این مورد می نویسد: عمرولیث در جنگی که در ماورءالنهر، در نزدیکی بلخ انفاق افتاد در ربیع الاخر 287 توسط سربازان اسماعیل سامانی اسیر شد و اسماعیل عمرو را مغلولا به بغداد پیش معتضد خلیفه عباسی فرستاد. وی تا سال 289 در زندان معتضد بود و پس از مرگ معتضد که در حال نزع حکم قتل او را صادر کرده بود ولی به مرحله اجرا گذاشته نشده بود، در آغاز ورود خلیفه جدید مکتفی به بغداد، و بی اطلاع او، در سال 289 به دستور وزیر خلیفه کشته شد. مدت امارت وی 22سال بود (265تا287) کردند (اقبال آشتیانی 209:1389) مرحوم اقبال آشتیانی اسامی امرای صفاری و زمان امارت هر یک را بدین شرح ذکر نموده است:
1- ابویوسف یعقوب بن لیث (247-265): مدت امارت 18 سال
2- عمروبن لیث برادر یعقوب (265-287): مدت امارت 22سال.
3- ابوالحسن طاهربن محمد بن عمروبن لیث (287-296): مدت امارت 9سال.
4- لیث بن علی بن لیث (296-محرم 298) مدت امارت 3سال.
5- ابوعلی محمد بن علی بن لیث (از محرم تا ذی الحجه 298): مدت امارت 1سال (حکام سامانی از ذی الحجه 298تا محرم 311) به مدت 12سال.
6- ابوجعفر بن محمد بن خلف (311-352): مدت امارت 41سال
7- ابواحمد خلف بن احمد (352-393): مدت امارت 41سال (اقبال آشتیانی 215:1389-216)
نحوه اداره امور در زمان صفاریان
درباره نحوه اداره حکومت در زمان صفاریان منابع تاریخی، اطلاعات چندانی ارائه ننموده اند چرا که دولت صفاریان نیز یک دولت نظامی بود و همه امور حول محور مسائل نظامی و ترتیبات لشکری می چرخید. لذا مورخین نیز اغلب در باب ویژگی های نظامی صفاریان سخن گفته اند. مسعودی می نویسد:سیاست یعقوب بن لیث با سپاه خود و وفاداری و ثباتشان در راه اطاعت او که نتیجه نیکی بسیار و فرط مهابت او بود از هیچ یک از ملوک اقوام گذشته از ایرانی و غیره از سلف و خلف شنیده نشده بود. از جمله نمونه های طاعت ایشان یکی این بود که وقتی وی به سرزمین فارس بود و اجازه چرا داد پس از آن اتفاقی افتاد که تصمیم حرکت از آن ولایت گرفت و جارچی وی جار زد که اسبان را از علف برگیرند. یکی از یاران وی را دیده بودند که به طرف اسب خود دویده و علف را از دهان آن گرفته بود که پس از شنیدن جار علف نخورد و خطاب به اسب به زبان فارسی می گفته بود: «امیر مؤمنان دواب را از تر برید». و هم در آن وقت یکی از سرداران معتبر او را دیده بودند که زره آهنین بتن داشت و زیر آن جامه ای نداشت از او سبب پرسیدند گفت: «جارچی امیر جار زد که سلاح به پوشید و من برهنه بودم و غسل جنابت می کردم و فرصت نبود که پیش از پوشیدن سلاح لباس بردارم». وقتی یکی پیش وی می آمد و داوطلب خدمت او بود در او می نگریست اگر منظر او را خوش داشت کار وی را امتحان می کرد و تیراندازی و شمشیرزنی و دیگر هنرهای او را می دید، اگر کار او را می پسندید از حال و خبرش می پرسید و این که از کجا آمده و با کی بوده است و اگر آن چه را می شنید مناسب می دید می گفت پول و کالا و سلاح چه همراه داری و از همه موجودی او با خبر می شد آن گاه کسانی را که برای این کار مهیا شده بودند می فرستاد تا همه را بفروشند و پول آن را به طلابا نقره آورده به یعقوب می دادند و در دفتر ثبت می شد. آن گاه لباس و سلاح و خوردنی و نوشیدنی می داد و استر و خر از اصطبل خود می فرستاد تا آن شخص همه لوازم مورد حاجت را به اقتضای مرتبه خویش داشته باشد پس از آن اگر رفتار او را نمی پسندید همه چیزها را که بدو داده بود می گرفت تا هم چنان که به اردوگاه وی آمده برود. و طلا و نقره خویش را ببرد. مگر این که آن شخص به کمک آمده بود که از مال خویش مقرری بدو می داد و اموالش را نمی گرفت. همه دواب اردو ملک وی بود و علوفه نیز از جانب او داده می شد. تیمارگران و گماشتگان داشت که به کار دواب می رسیدند به جز اسبان خاص که پیش کسان بود آن هم متعلق به یعقوب بود. برای خود هر کجا بود تختگاهی از چوب داشت که مانند تخت بر آن می نشست و بر کار اهل اردو و تعلیف دواب نظارت می کرد و مراقب بود تا از گماشتگان او خللی رخ ندهد و چون چیزی را ناخوش آیند می دید به تغییران می پرداخت. هزار تن از مردان خویش را که دلیر و آراسته بودند برگزیده چماق های طلا به آن ها داده بود که هر چماق هزار مثقال طلا داشت. پس از آن فوج دیگر بود که به لباس و آراستگی کم تر از آن بود و چماق های نقره داشت و به هنگام عید یا مواقعی که می بایست در قبال دشمنان سرفرازی کند چماق ها را به ایشان می دادند و این چماق ها را ذخیره ایام کرده بودند.(مسعودی 1374، 601:2-602)
یکی از معتمدان او را که ناظر حال وی بود از اشتغالات خصوصی او و نشست و برخاست با یارانش پرسیدند که آیا با کسی به صحبت می نشیند؟ گفت او هیچ کس را از راز خویش واقف نمی کند و کسی تدبیر و منظور او را نمی داند بیش تر روز را تنها و درباره مقاصد خویش اندیشه می کند آن چه می نماید جز آنست که در دل دارد و هیچ کس را به مشورت و غیره در تدبیر امور خود دخالت نمی دهد. وسیله تفریح و سرگرمی او غلامان کوچک است که تربیتشان کرده و آن ها را پیش خود می خواند و کاردهای چرمین را که مخصوص ایشان است ساخته به آن ها می دهد تا در حضور وی با آن زد و خورد کنند و چون از تدبیر امور خویش فراغت یابد بیش تر بدین مشغول است.(مسعودی 1374، 602:2-603)
وقتی به سال دویست و شصتم و به قولی به سال دویست و پنجاه و نهم صفار در طبرستان با حسن بن زید حسینی جنگ کرد و حسن بن زید گریخت و یعقوب در تعقیب وی اصرار ورزید و فرستادگان سلطان که نامه از معتمد آورده بودند پیش وی بودند وارد و از تعقیب حسن بن زید باز آمده بود، یکی از فرستادگان که اطاعت مردان وی را در این جنگ دیده بود گفت: «ای امیر هرگز روزی چنین ندیده بودم». صفار گفت: «عجیب تر از آن چیزی است که به تو خواهم نمود». آن گاه به محلی که اردوگاه حسن بن زید آن جا بود نزدیک شدند و دیدند که کیسه های پول و آذوقه و سلاح و لوازم و همه چیزهایی که سپاه هنگام فرار به جا گذاشته هم چنان هست و یاران یعقوب دست به چیزی نزده و نزدیک آن نشده اند. و نزدیک آن جا در محلی که اردوگاه دشمن دیده می شد و یعقوب آن ها را گذاشته بود اردو زده بودند. فرستاده گفت: «این سیاست و تربیتی است که امیر آن ها را بدان عادت داده که مطابق منظور او رفتار کنند.» (مسعودی 1374، ج 603:2)
همیشه بر پاره نمدی می نشست که در حدود هفت وجب درازی و دو ذراع یا کمی بیش تر پهنا داشت، سپرش پهلوی او بود و بدان تکیه می داد، در خیمه وی چیزی جز آن نبود. وقتی به شب یا روز می خواست به خوابد سر بر سپر می نهاد و پرچمی را می کند و تشک خود می کرد، بیش تر لباسش یک نیم تنه رنگ کرده فاختی بود. رسم وی آن بود که سرداران و بزرگان به ترتیب به در خیمه گاه او می شدند به طوری که آن ها را ببیند و آن ها سوی خیمه ای می شدند که محل خیمه را نمی دید اما رفت و آمد آن ها را می دید و با هر یک از آن کار داشت یا سخن و دستوری می خواست داد، وی را پیش می خواند. ورود آن ها چنان بود که چون یعقوب آن ها را می نگریست این به جای سلام بدو بود جز یکی از خواص وی که عزیز نامیده می شد و برادرانش هیچ کس حق نداشت به در مجلس او نزدیک شود. پشت خیمه خود و پیوسته بدان، خیمه ای داشت که غلامان خاص وی آن جا بودند و همین که دستوری می خواست داد، بانگ می زد و آن ها می آمدند وگرنه در بیش تر اوقات روز و شب در آن جا بود و کس پیش وی نبود. خیمه او در میان خیمه های دیگر بود که با طناب به هم پیوسته بود و پانصد غلام درون آن بود که شب را همان جا بودند و به هر کدام مراقبی گماشته بود که بی ترتیبی و تباهی نکنند وگرنه او مسئول بود، برای او هر روز بیست گوسفند می کشتند و در پنج دیگ مسی بزرگ پخته می شد. دیگ های سنگی نیز داشت که هرچه دوست می داشت در آن می پختند هر روز پنج دیگ برنج و اقسام حلوا و پالوده نیز فراهم بود که از آن می خورد و باقی میان غلامانی که دخل خیمه گاه او بودند تقسیم می شد، پس از آن به اهل اردو که به ترتیب منزلت و تقرب اطراف خیمه گاه بودند می رسید.
یکی از کسانی که نامه ای از سلطان برای وی آورده بود گفت: «ای امیر تو با وجود این ریاست و مقام در خیمه ات جز سلامت و نمدی که بر آن نشسته ای چیزی نیست!» گفت: «اعمال و رفتار سالار قوم سرمشق یاران اوست اگر آن اثاث که تو می گویی داشته باشم چهارپایان سنگین بار شوند و مردم اردو نیز از من تقلید کنند و ما هر روز بیابان ها و صحراها و دره ها و دشت ها می نوردیم و باید سبک بار باشیم. در اردوی او استر کم تر به کار می رفت، پنج هزار شتر بختی در اردو بود و چند برابر آن خران سپید، چون استر تنومند، که خران معروف صفاری بود و به جای استران، باربر آن می نهادند علت آن بود که وقتی فرود می آمد شتران و خران را برای چرا رها می کردند و استر چرا کردن نمی توانست.(مسعودی 1374، ج603:2-604)
باسورث می نویسد: یعقوب بن لیث صفاری فوجی بالغ بر دو هزار غلام داشت که نوکران و نگهبانان شخصی او بودند، این غلامان سلاح هایی داشتند که از خزانه محمد بن طاهر در نیشابور به غنیمت گرفته بودند و نیز یعقوب سربازان هندی در استخدام ارتش خود داشت.(باسورث 96:1362)
مولف زین الاخبار می نویسد: عمروبن اللیث چهار خزینه داشت، یکی خزینه سلاح و سه خزینه مال، که همیشه با وی بود: یکی خزینه مال صدقات و گزیدها[2] و آن چه بدان ماند و خرج آن اندر وجه بیستگانی[3] سپاه بود و دیگر: خزینه مال خاص که از بهر[برخ، حصه و سهم] غله و ضیاع جمع می شد، و برای نفقات و مطبخ و مانند آن خرج می شد، و خزینه دیگر، خزینه مال بود که داخل آن از احداث[4] و مصادره های حشم که به دشمنان میل کردندی جمع شدی، و خرج آن اندر وجه صلت های حشم و منهیان[5] و رسولان و آن چه بدین ماند صرف شدی (گردیزی 313:1363-314) و عمروبن اللیث اندر کار حشم و لشکر خست کوشا بود، و هر سه ماه ایشان را صله فرمودی، و رسم عمرو چنان بودی: که چون سر سال بگذشتی، او را دو طبل بود. یکی را«مبارک» گفتندی، و دیگران را «میمون»، فرمودی تا هر دو طبل را بزدندی، تا همه حشم خبر یافتندی، که روز صله است. پس سهل بن حمدان عارض بنشستی، و بدره درم پیش خویش فرو ریختی، و شاگرد عارض، دفتر پیش گرفتی و نخستین نام عمرو بن اللیث برآمدی، پس عمروبن اللیث از میان بیرون آمدی و عارض او را بنگریستی، و حیله و اسب او را و سلاح او را همه سره کردی، و همه آلت او را نیکو نگاه کردی و بستودی و پسندیدی. پس سیصد درم بسختی[6] و اندر کیسه کردی و بدو دادی، عمرو بستدی، و اندر ساق موزه نهادی و گفتی: «الحمدالله که ایزد تعالی مرا اطاعت امیرالمؤمنین ارزانی داشت، و مستحق ایادی[7] او گردانید»، و بازگشتی. پس بر جای بلند شدی و بنشستی و سوی عارض نگاه همی کردی، تا همه لشکر را هر یکی را تفحص هم چنین کردی، و اسب و زین و افراز و آلت سوار و پیاده همه نیکو نگریستی، هر یک بدادی به اندازه آن کس[8] و همیشه منهیان داشتی بر هر سالاری و سرهنگی و مهتری، تا از احوال همه واقف بودی. و عمرو بس هوشیار و گربز[9] و روشن رأی بود.(گردیزی 315:1363)
عمرو عادت داشت غلام بچگان بخرد و تربیت کند و به امرای لشکر ببخشد و آنان در خدمت این امر برای عمرو جاسوسی می کردند. شیوه ای که در عصر غزنوی رسمی معمول گردید. (باسورث؛ 1362ص96)
پی نوشت ها :
1. کوه ها، مراد جبال است که ماه بصره و ماه کوفه (دینور-نهاوند) و همدان و زنجان و ما سبذان(پشتکوه حالیه) و ری و قم و مضافات آن ها باشد و این غیر از جبال (قهستان) خراسان است که قاینات و ترشیز و طبس باشد.
2. گزید شکلی از گزیت است به فتحه اول و کسره دوم که معرب آن جزیه باشد به معنی مالیه و خراج و پولی که از کفار ذمی ستانند.
3. بیستگانی: عشرینیه و معاش بیست درهمی لشکریست، و تن خواه یک سرباز بود که از عصر مأمون بیست درهم در ماه بود و آن را چهار بار در سال می پرداختند، و در دیوان جیش خراسان چنین معمول بود (مفاتیح العلوم43).
4. بار تولد گوید که احداث مالیات زمین های تازه زراعت شده باشد (آسیای مرکزی 81طبع کابل) ولی برای این گونه اراضی اصطلاح موات در فقه اسلامی از زبان عربی موجود است، و مراد از احداث مداخل جدیدی بشد که غیر از خراج و مالیات قانونی و شرعی به خزانه آید مانند مصادره و غیره.
5. منهی: بضمه اول و سکون نون اطلاع دهنده و مخبر اوضاع که در اواسط عصر مغولی کارنده و اکنون مخبر و مأمور استخبار یا ضبط احوال است.
6. سختن: به ضمه سین کشیدن و سنجیدن و وزن کردن(برهان)
7. ایادی: نعمت ها.
8. در باب در عداد سربازان درآمدن شاه به هنگام سان دیدن سپه سالار از نظامیان در روزگار سلطنت انوشیروان نیز نقل کرده اند که: خسرو انوشروان یکی از دبیران نام دار و مشهور به خرد و کفایت بنام بابک پسر نهروان را به فرماندهی دیوان لشکر گماشت و او به انوشیروان چنین گفت، "ای شهریار مرا بر کاری گماشتی که مصلحت آن چنین است که تا حدودی در آن خشونت ورزم، باید هر چهار ماه یک بار سپاه را سان دید و هر طبقه را وادار به تکمیل ابزارها و سلاح ایشان کرد، و آموزگاران نظامی را که مأمور آموزش اسب سواری و تیراندازی هستند باید در نظر داشت و مواظب کوتاهی و مبالغه ایشان بود و این کارها وسیله اجرای صحیح سیاست است. انوشیروان گفت پرسش کننده از پاسخ دهنده در این کار بهره بیش تری ندارد زیرا خوبی آن برای هر دو است و آسایش آن هم به پاسخ دهنده می رسد، هرچه می خواهی بکن. بابک دستور داد برای او سکویی در میدان سان ساختند و فرش های گران بها بر آن گستردند و نشست و دستور داد باید همه جنگ جویان و نظامیان برای سان حاضر شوند و همگان جمع شدند ولی چون انوشروان را میان ایشان ندید فرمان به بازگشت داد، روز دوم هم آمدند باز هم انوشروان نیامده بود و فرمان بازگشت داد روز سوم منادی او ندا داد که ای مردم نباید هیچ یک از نظامیان هرچند صاحب تاج و تخت باشد از حضور در سان خودداری کند زیرا سان عمومی است و در آن هیچ گونه مرخصی و رودربایستی نیست. چون این خبر به انوشروان رسید سلاح پوشید و سوار شد و از برابر بابک گذشت جامه و سلاح جنگی سوار در آن روزگار عبارت بود از یک جامه بلند که سوار و اسب را می پوشاند و زره و سینه بند و کلاه خود می بستند و تبرزین و عمودی آهنین و ترکش که در آن دو کمان و دو زه و سی تیر بود و دو زه پیچیده کمان که سوار از پشت سر خود می آویخت، انوشروان هم با سلاح کامل بدون آن دو زه پیچیده از برابر بابک گذشت ولی بابک از او نام نبرد، انوشروان متوجه شد که آن دو زه را نیاویخته است و آویخت و برای بار دوم از برابر او گذشت و بابک نام او را اعلان کرد و گفت برای لایق ترین افراد سپاه چهارهزار و یک درهم منظور می شود و بیش ترین دست مزد چهار هزار درهم بود و او برای انوشروان فقط یک درهم بیش تر مقرر داشت بابک چون از محل سان دیدن برخاست نزد انوشروان آمد و گفت شهریارا مرا بر این خشونت سرزنش مکن که قصد من رعایت دادگری و انصاف و از بین بردن جانب داری بود. انوشروان گفت هر کس برای استواری کار و صلاح پادشاهی ما بر ما خشونت کند آن را تحمل می کنیم هم چنان که انسان داروی بدمزه را تحمل می کند و می خورد بامید سودی که از آن باو خواهد رسید.(ابوحنیفه دینوری 100:1371تا102)
9. به ضمه گاف و باء معرف آن جربز به معنی هوشیار محیل و زیرک باشد.