نویسنده: مهدی عمادی
قرن هاست که آثار صوفیه داستانهای حیرت آمیزی را در کنار قصه های شورانگیز صوفیانه به فردی به نام «معروف کرخی» نسبت داده، او را با شأن و منزلتی میان بشر فرشی و انسان عرشی قرار داده، با این سبک وسیاق مخصوص صوفیان توانسته اند تصوف فرقه ای را سر و سامان داده، چنین فرد قصه ای را با نام خلیفه روحانی حضرت علی بن موسی الرضا- علیه السلام- حلقه ی اتصال دهنده ی مدعیان قطبیت فرقه ای قلمداد کرده، در خاستگاهی که بتواند با امامت ائمه اسلام اهل بیت هم شأنی کند مطرح سازند. و بسیار ظریف که حساسیت برانگیز نباشد او را در کنار همه کاره بودن امام- علیه السلام- همه کاره ی دون امامت معرفی کنند. و جهت منظور فرقه سازی از او به عنوان اینکه در مرتبه ای فوق سهم بشر خاکی می باشد، اسطوره ای فراهم آورند که می تواند انسان ها را به حیات معنوی رهنمون شود و به مقام «ولی خدا بودن» برساند.
این موقعیت سازی برای کسی که با گذشت قرن ها هنوز بسیاری از موضوعات مربوط به او سؤال برانگیز- مهمّ تر بی جواب- مانده است، فایده ای نداشته نمی تواند مشروعیت منصب قطبیت در عصر امامت با حضور امام معصوم را ثابت کند تا مدعیان جانشینی او که در انشعابات فرقه معروفیه در پی معروف کرخی قرار گرفته اند و مدعی هستند در عدم حضور عینی حضرت حجه بن الحسن- ارواحنا فداه- مانند آن وجود نازنین با نقش محوری به نام شیخ و پیر در مقام قطبیت فرقه ای مطرح شده، با اصل امامت اسلام اهل بیت هم سری کنند. و در تعریف مدعی شوند «اگر از نقش دینی آسمانی امام چشم پوشی کنیم، نقش و عملکرد ولائی [قطب] به عنوان راهنمای معنوی، مانند شیخ و پیر در تصوف خواهد بود» (1). یعنی او که در پی معروف بن فیروزان کرخی از آغاز غیبت امام قائم موجود موعود- ارواحنا فداه- با عنوان قطب آمده، درحالی که دارای مقام آسمانی نیست، صوفیه مدعی هستند با مقام امام آسمانی برابری نموده، کمبود حضرت عینی امام در جامعه را جبران می کند. و می دانیم چنین تفکری در تشیع جایگاهی نداشته، نزد اهل تسنن نیز موهومی بیش نیست.
و عجیب اینکه چنین پدیده ی نوظهوری که در تشیع و تسنن جایگاهی ندارد، بل تسنن و تشیع با آن برخورد کرده اند باز با تاریخ پیش آمده است؛ زیرا حکومت های خودکامه برای اینکه پشتوانه ی دینی داشته باشند تا به هنگام ضرورت، در مقابل عالمان مخالف عملکرد خود قرار دهند، قصهّ ی شیرین معروف کرخی را با قداستی که مخصوص امام- علیه السلام- می باشد ادامه داده، به همین لحاظ سعی شده است با طرح «تصوف و تشیع هیچ یک از دیگری استنتاج نمی شود، بلکه هر یک اعتبار خود را از پیامبر می گیرد و در وحی ریشه دارد» (2) امام آسمانی و شیخ فرقه ای را تحت پوشش دو واقعیت معنوی و دینی کنار هم قرار داده، تا در ایّام غیبت، به اصطلاح قطب صوفیه را صاحب ولایتی بدانند و مهمّ تر بشناسانند که «از نظر معنوی مقام و مرتبه، امام به عنوان یک هادی و مرشد، دارای اهمیت خاصی است که «با مقام پیر و مرشد طریقت در تصوف شباهت دارد» (3) و بگویند اگر با بازمانده ی معروف کرخی در هر دوره ای از ادوار زمان، توسط بیعت مرسوم در فرق صوفیه پیوند نخوری، هفتاد سال بندگی کنی، روزش را روزه دار، و شبش را به عبادت بیدار باشی، تو را فایده ای ندهد (4) این ادعا در صورتی مطرح می شود که هنوز معروف کرخی، حلقه ی اتصال دهنده به خوبی شناسایی نشده است. و جز چند قصه ای که ساختگی بودن آن، همه فهم می باشد چیزی در دست نیست. به همین جهت آن عده از عزیزان که کمبود رساله ی حاضر را بعد از انتشار کتاب «حسن بصری چهره ی جنجالی تصوف» احساس نموده بودند، پیشنهاد کردند اگر توفیق از درِ سخا در آمد، سعادت را تحفه آورد، مجموعه ی تحقیقی نسبت به معروف بن فیروزان کرخی و دیگران بعد از او، ولو فشرده تهیه و تنظیم شود، در اختیار فرد و جامعه قرار گیرد.
این موقعیت سازی برای کسی که با گذشت قرن ها هنوز بسیاری از موضوعات مربوط به او سؤال برانگیز- مهمّ تر بی جواب- مانده است، فایده ای نداشته نمی تواند مشروعیت منصب قطبیت در عصر امامت با حضور امام معصوم را ثابت کند تا مدعیان جانشینی او که در انشعابات فرقه معروفیه در پی معروف کرخی قرار گرفته اند و مدعی هستند در عدم حضور عینی حضرت حجه بن الحسن- ارواحنا فداه- مانند آن وجود نازنین با نقش محوری به نام شیخ و پیر در مقام قطبیت فرقه ای مطرح شده، با اصل امامت اسلام اهل بیت هم سری کنند. و در تعریف مدعی شوند «اگر از نقش دینی آسمانی امام چشم پوشی کنیم، نقش و عملکرد ولائی [قطب] به عنوان راهنمای معنوی، مانند شیخ و پیر در تصوف خواهد بود» (1). یعنی او که در پی معروف بن فیروزان کرخی از آغاز غیبت امام قائم موجود موعود- ارواحنا فداه- با عنوان قطب آمده، درحالی که دارای مقام آسمانی نیست، صوفیه مدعی هستند با مقام امام آسمانی برابری نموده، کمبود حضرت عینی امام در جامعه را جبران می کند. و می دانیم چنین تفکری در تشیع جایگاهی نداشته، نزد اهل تسنن نیز موهومی بیش نیست.
و عجیب اینکه چنین پدیده ی نوظهوری که در تشیع و تسنن جایگاهی ندارد، بل تسنن و تشیع با آن برخورد کرده اند باز با تاریخ پیش آمده است؛ زیرا حکومت های خودکامه برای اینکه پشتوانه ی دینی داشته باشند تا به هنگام ضرورت، در مقابل عالمان مخالف عملکرد خود قرار دهند، قصهّ ی شیرین معروف کرخی را با قداستی که مخصوص امام- علیه السلام- می باشد ادامه داده، به همین لحاظ سعی شده است با طرح «تصوف و تشیع هیچ یک از دیگری استنتاج نمی شود، بلکه هر یک اعتبار خود را از پیامبر می گیرد و در وحی ریشه دارد» (2) امام آسمانی و شیخ فرقه ای را تحت پوشش دو واقعیت معنوی و دینی کنار هم قرار داده، تا در ایّام غیبت، به اصطلاح قطب صوفیه را صاحب ولایتی بدانند و مهمّ تر بشناسانند که «از نظر معنوی مقام و مرتبه، امام به عنوان یک هادی و مرشد، دارای اهمیت خاصی است که «با مقام پیر و مرشد طریقت در تصوف شباهت دارد» (3) و بگویند اگر با بازمانده ی معروف کرخی در هر دوره ای از ادوار زمان، توسط بیعت مرسوم در فرق صوفیه پیوند نخوری، هفتاد سال بندگی کنی، روزش را روزه دار، و شبش را به عبادت بیدار باشی، تو را فایده ای ندهد (4) این ادعا در صورتی مطرح می شود که هنوز معروف کرخی، حلقه ی اتصال دهنده به خوبی شناسایی نشده است. و جز چند قصه ای که ساختگی بودن آن، همه فهم می باشد چیزی در دست نیست. به همین جهت آن عده از عزیزان که کمبود رساله ی حاضر را بعد از انتشار کتاب «حسن بصری چهره ی جنجالی تصوف» احساس نموده بودند، پیشنهاد کردند اگر توفیق از درِ سخا در آمد، سعادت را تحفه آورد، مجموعه ی تحقیقی نسبت به معروف بن فیروزان کرخی و دیگران بعد از او، ولو فشرده تهیه و تنظیم شود، در اختیار فرد و جامعه قرار گیرد.
پینوشتها:
1- روزنامه همشهری- 1386/1/26، ص 21.
2- همان، مأخذ پیشین:
3- فصلنامه عرفان ایران (وابسته به فرقه ی گنابادی): 7 /32.
4- مجمع السعادات تألیف ملاسلطان گنابادی: 211 دیده شود.
/ج