چکیده
از بحث های مهم مکتب ابن عربی، بحث کیستی ختم ولایت است. شارحان مکتب ابن عربی، به ویژه قیصری و حکیم قمشه ای، هر کدام با دلایلی به ارائه نظریه پرداخته اند. قیصری بر این باور است که ختمیت ولایت مطالعه از آن حضرت عیسی (ع) و ختمیت ولایت مقیده از آن ابن عربی است، او ختمیت حضرت مهدی را نمی پذیرد، چنان که به ختمیت امیرالمومنین اشاره ای نمی کند اما حکیم قمشه ای معتقد است امامان معصوم و نیز عیسی و ابن عربی همگی خاتم اولیا هستند؛ زیرا ختم ولایت اطلاق های گوناگونی دارد و می توان بر اساس هر یک از این اطلاق ها، به ختمیت اشخاص پیش گفته باور داشت. در نوشتار پیش رو دیدگاه این دو شارح در این موضوع مقایسه، و مشخص شده است که دیدگاه قیصری ناقص و در حل عبارت های ابن عربی ناکارآمد است و دیدگاه حکیم قمشه ای نیز هر چند از اشکال های قیصری پیراسته است، در پاره ای موارد با اشکال هایی روبه رو است.کلید واژه ها
ختم ولایت، امیرالمومنین، مهدی، عیسی، ابن عربی، قیصری، آقامحمدرضا قمشه ای.1. مقدمه
از مباحث بسیار مهم عرفان، بحث انسان کامل است؛ آن چنان که به گفته بعضی از بزرگان، مسائل عرفان بر دو محور توحید و انسان کامل می گردد. از مسائل مهم این باب، بحث ختم ولایت است. این بحث از حکیم ترمذی آغاز شد و با ابن عربی به اوج رسید. شاگردان ابن عربی همراه ارائه این بحث، از مصداق یا مصادیق آن سخن گفتند و هر یک بر سخن خود، دلایل و شواهدی آوردند.در این نوشتار برآنیم تا با تبیین دیدگاه قیصری و حکیم قمشه ای در این موضوع، آن دو را با هم بسنجیم. از این رو، نخست بیان ابن عربی در فصوص و سپس شرح قیصری بر آن آورده می شود، آن گاه همراه طرح دیدگاه حکیم قمشه ای در این زمینه، نقدهای او برشرح قیصری در پی خواهد آمد.
2. سخنان ابن عربی
ابن عربی در فصوص این نکته را یادآور می شود که پیامبر خاتم، نبوت را به دیواری تشبیه کرد که خشتی از آن باقی مانده است که با او کامل شد. برای خاتم اولیا نیز باید چنین رویایی باشد، با این تفاوت که خاتم اولیا جای دو خشت را خالی می بیند که این دو جایگاه با او کامل می شود. دلیل این تفاوت آن است که خاتم ولایت در ظاهر از شریعت پیامبر خاتم پیروی می کند و پیروی از پیامبر خاتم، با او کامل می شود و با توجه به این که پس از او ولی دیگری نمی آید، ولایت نیز با او کامل می شود؛ بنابراین دو خشت تبعیت و ولایت با او کامل می شود. (1)3. دیدگاه قیصری
قیصری بر آن است که ابن عربی خود چنین رؤیایی را دیده است، پس او خاتم ولایت است؛ زیرا او در فتوحات (2) چنین نقل می کند که در سال 599ق در شهر مکه در عالم خواب دیدم کعبه را از خشت های طلا و نقره ساخته اند. در حالی که زیبایی کعبه را تماشا می کردم، ناگهان متوجه شدم جای دو خشت در بین رکن یمانی و شامی خالی است و خودم را جای دو خشت دیدم که دیوار کعبه با من کامل شد. شک ندارم که بیننده خواب و نیز آن دو خشت من بودم. پس از بیداری، خوابم را این گونه تعبیر کردم که من در میان تابعان هم ردیف خود، همچو رسول الله در میان انبیا هستم و سپس آرزو می کنم که ولایت بدو ختم شود. آن گاه ابن عربی رؤیا را، برای یکی از عالمان مکه که از اهالی توزر بوده است، بدون ذکر نام بیننده باز می گوید و او نیز آن را مانند ابن عربی تعبیر می کند.گفتنی است آنچه ابن عربی در اینجا آرزو می کند ختم ولایت است، نه ختم ولایت مطلقه یا مقیده اما استنباط قیصری از مجموع کلمات ابن عربی آن است که او خاتم ولایت مقیده محمدیه است، نه خاتم ولایت مطلقه که مرتبه انسان کامل و ویژه حضرت عیسی (ع) است. (3) به سخن دیگر، قیصری بر آن است که ولایت بر دو قسم است: ولایت مطلقه و ولایت مقیده. ولایت مطلقه، ولایت کلیه ای است که ولایت های جزئیه و مقیده، افراد آن می باشند. چون رسول گرامی اسلام، صاحب نبوت کلیه است، ولایت کلیه از آن اوست و این ولایت خود بر دو قسم است: 1. ولایت کلی از جهت روح کلی اش؛ 2. ولایت جزئی از جهت روح جزئی ای که تدبیر بدنش را بر عهده دارد.
بنابراین، برای ولایت رسول گرامی دو مظهر است: مظهر ولایت کلیه و مظهر ولایت جزئیه. مظهر ولایت مطلقه یا کلیه، عیسی (ع) است، و خاتم ولایت جزئیه یا مقیده محمدیه، ابن عربی است. (4) از این رو، وقتی که وی از عیسی نام می برد، از او با عنوان خاتم الولایه الکلیه یاد می کند؛ (5) چنان که از عربی با عنوان خاتم الولایه المحمدیه نام می برد. (6) همچنین در ذیل مکاشفه ای که ابن عربی در آن به مشاهده ارواح تمام انبیا- از آدم تا خاتم- دست یافت. وقتی از بعضی شارحان (7) نقل می کند که دلیل اجتماع انبیا، بشارت آنها بر ختم ولایت او بوده است، می گوید: «ابن عربی در فتوحات بر خاتمیت خود تصریح و تعریض دارد». (8)
قیصری نظر خود را، جمع بین سخنان ابن عربی می داند و برای اثبات مدعای خود دلایلی می آورد که در ادامه بدان می پردازیم. به سخن دیگر، چون ابن عربی، دو ختم را مطرح می کند و از سویی عیسی (ع) را خاتم ولایت می داند و از سوی دیگر عبارت هایی دارد که دلالت می کند بر این که او خود را خاتم ولایت می داند، پس برای رفع دوگانگی باید این دیدگاه را مطرح کرد که ابن عربی یکی از دو ختم است. قیصری برای اثبات این دیدگاه، از کلام ابن عربی سه شاهد می آورد.
از مجموع کلمات قیصری سه ادعا برمی آید: 1. عیسی(ع) خاتم ولایت مطلقه است؛ 2. مهدی (ع) خاتم ولایت نیست؛ (9) 3. ابن عربی خاتم ولایت مقیده محمدیه است. در ادامه، ادعای اول و سوم (به عنوان ادعای اول) و شواهد سه گانه قیصری بر آن را بیان کرده و سرانجام به بررسی دلیل ادعای دوم وی می پردازیم. گفتنی است قیصری هیچ اشاره ای به ختمیت امیرالمومنین نمی کند اما با توجه به اثبات ختمیت برای عیسی و ابن عربی، می توان گفت وی معتقد به ختمیت امیرالمومنین نیست.
1، 3. ادعای اول: خاتمیت عیسی (ع) و ابن عربی
1، 1، 3. شاهد اول
شاهد نخست قیصری، مطلبی است که ابن عربی در آغاز کتاب فتوحات آورده است. او در آنجا مدعی می شود که پیامبر او را به خاطر اشتراک در ختم ولایت (10) به همراه ختم (یا پشت سر ختم) دیده است و به ختم خطاب می کند که این شخص (ابن عربی) هم پایه و همتای توست. عبارت ابن عربی چنین است: « فرآنی و رأی (وراء خ. ل) الختم لاشتراک بینی و بینه فی الحکم فقال له السید: هذا عدیلک و ابنک و خلیلک». (11)این که پیامبر فرمود این شخص فرزند توست، و نفرمود برادر تو، از این رو است که ولایت مطلقه تنها یک نفر است و همه داشته های شیخ از او می باشد. بنابراین، شیخ در حکم فرزند او، و خاتم ولایت به منزله پدر اوست.
2، 1، 3. شاهد دوم
شاهد دوم پاسخی است که ابن عربی به پرسش سیزدهم حکیم ترمذی داده است. او در این پاسخ می گوید: ختم بر دو قسم است: ختم ولایت مطلقه که مربوط به حضرت عیسی است و دو حشر دارد، و ختم ولایت محمدیه که برای مردی عرب، از خاندانی کریم است و او را در سال 595 در شهر فاس دیدم و نشانه ختم را بر او مشاده کردم، سخن وی چنین است:الختم ختمان؛ ختم یختم الله به الولایه و ختم یختم الله به الولایه المحمدیه.
فاما ختم الولایه علی الاطلاق فهو عیسی (ع) فهو الولی بالنبوه المطلقه فی زمان هذه الامه و قد حیل بینه و بین نبوه التشریع و الرساله فینزل فی آخر الزمان وارثاً خاتماً لاولی بعده... فکان اول هذا الامر نبی و هو آدم و آخره نبی و هو عیسی أغنی نبوه الاختصاص فیکون له یوم القیامه حشران؛ حشر معنا و حشر مع الرسل و الانبیاء.
اما ختم الولایه المحمدیه فهی لرجل من العرب من اکرمها اصلاً و یداً (بدءاً خ. ل) و هو فی زماننا الیوم موجود، عرفت به سنه خمس و تسعین و خمسمائه و رایت العلامه التی له قد اخفاها الحق فیه عن عیون عباده و کشفها لی بمدینه فاس حتی رایت خاتم الولایه منه و هو خاتم النبوه المطلقه (و هی الولایه الخاصه) لایعلمها کثیر من الناس و قد ابتلاه الله باهل الانکار علیه فیما یتحقق به من الحق فی سرّه من العلم به و کما انّ الله ختم بمحمد (ص) نبوه الشرائع کذلک ختم الله بالختم المحمدی الولایه التی تحصل من الوارث المحمدی لا التی تحصل من سائر الانبیاء فانّ من الاولیاء من یرث ابراهیم و موسی و عیسی فهولاء یوجدون بعد هذا الختم المحمدی و بعده فلا یوجد ولی علی قلب محمد(ص) هذا معنی خاتم الولایه المحمدیه و اما ختم الولایه العامه الذی لا یوجد بعده ولی فهو عیسی(ع). (12)
با توجه به این که ابن عربی از نسل حاتم طایی است، کسانی مثل قیصری، این سخن ابن عربی را وصف خود او می دانند که «فهی لرجل من العرب من اکرمها اصلاً و یداً».
همچنین برداشت کسانی چون قیصری آن است که ابن عربی در سال 595ق در شهر فاس به ختم ولایت رسیده است و مراد ابن عربی از عبارت «وهو فی زماننا الیوم موجود عرفت به سنه خمس و تسعین و خمسمائه و رایت العلامه التی له قد اخفاها الحق فیه عن عیون عباده و کشفها لی بمدینه فاس حتی رایت خاتم الولایه منه»، خود اوست.
3، 1، 3. شاهد سوم
شاهد سوم، پاسخ پرسش پانزدهم ابن عربی از مسائل حکیم ترمذی است که در آنجا می گوید: ختم هم نام پیامبر است و او مهدی منتظر نیست؛ زیرا ختم از سلاله حسی پیامبر نیست، بلکه از سلاله اخلاق اوست. سخن ابن عربی چنین است:فانزل فی الدنیا من مقام اختصاصه و استحق ان یکون لولایته الخاصه ختم یواطئ اسمه اسمه (ع) و یحوز خلقه و ما هو بالمهدی المسمی المعروف بالمنتظر فانّ ذلک من عترته و سلالته الحسیه و الختم لیس من سلالته الحسیه و لکنه من سلاله اعراقه و اخلاقه (ع) (13)
2، 3. ادعای دوم: ردّ ختم ولایت مهدی (ع)
ادعای دیگر قیصری آن است که مهدی خاتم ولایت نیست. او می نویسد: «ولاینبغی ان یتوهم انّ المراد بخاتم الاولیاء المهدی فانّ الشیخ صرّح بانّه عیسی». (14)در واقع این سخن قیصری ناظر به کلام استادش، ملاعبدالرزاق کاشانی است که در شرح فصوص خود در ذیل همین متن می نویسد: «اشاره الی انّ خاتم الاولیاء قد یکون تابعاً فی حکم الشرع کما یکون المهدی الذی یجیء فی آخر الزمان». (15)
دلیل قیصری بر این ادعا آن است که مهدی(ع) از اولاد پیامبر است و از عرب ظاهر می شود اما ظهور خاتم به تصریح شیخ از عجم است و او همان عیسی است؛ (16) زیرا شیخ در عنقاء مغرب می گوید: «و هو- أی الخاتم- من العجم لامن العرب». (17)
تصریح دیگر شیخ بر این رد همان است که به عنوان شاهد سوم در قسمت نخست گذشت.
4. دیدگاه حکیم قمشه ای
حکیم قمشه ای در رساله الولایه که تعلیقه ایشان بر بحث ختم ولایت قص شیثی است، در سه بخش، دیدگاه های خود را بیان می کند؛ از این رو، سخنان ایشان را در سه بخش پی می گیریم.1، 4. تبیین ختم ولایت
آقا محمدرضا قمشه ای، نخست به بیان معنای ولایت پرداخته و اقسام آن را برمی شمرد. او می گوید:ولیّ به معنای قرب است و قرب بر دو قسم است: قرب عامه و قرب خاصه. قرب عامه قربی است که شامل همه مومنین است، در مقابل قرب خاصه که مختص کسانی است که به مقام فنا و بقای بعد از فنا رسیده اند. قرب قسم دوم مخصوص کسانی است که وجودشان حقانی شده و به تجلی اسمایی و ذاتی رسیده باشند.
این قرب یا ولایت، مخصوص محمد [به اصالت] و محمدین و ورثه او به تبعیت است و بهره سایر انبیای سابق از این ولایت، بر فرض حصول به اندازه حال است، نه ملکه و مقام. دلیل بر این مطلب، رؤیت پیامبر در شب معراج است؛ زیرا پیامبر درآن شب هر یک از بزرگان انبیا را در یکی از افلاک دید. همچنین عقول و نفوس فلکی نیز از این ولایت بهره ای ندارند؛ زیرا وجودات این موجودات امکانی است نه حقانی؛ بنابراین ولایت آنها ولایت عامه است نه خاصه.
ولایت خاصه، گاه مقید به اسمی از اسما و حدّی از حدود است، و گاه از تمام حدود بری است و جامع جمیع اسما و صفات و انحای تجلیات ذات است. بنابراین، این ولایت گاه مقیده است وگاه مطلقه و هر یک از این دو درجاتی دارد، چنان که برای آن دو خاتمی است. (18)
قمشه ای پس از تبیین انواع ولایت، به اطلاقات هر یک از این دو ولایت می پردازد و می گوید: گاه بر ولایت عامه، ولایت مطلقه اطلاق می شود و ولایت خاصه به ولایت مقیده محمدیه خوانده می شود. بنابراین، این اطلاق به معنای عامه است و مقید به معنای خاص (19) اما در تعریف نخست، مراد از اطلاق، اطلاق از قیود، و مراد از مقید، محدود بودن آن است.
سپس حکیم قمشه ای به تبیین معنای ختم ولایت می پردازد و با سه بیان، حقیقت ولایت و مراتب ختم آن را تشریح می کند. بیان نخست، بیان حقیقت ختم ولایت است و در بیان دوم و سوم به ترتیب ختم ولایت را براساس سیر نزول و صعود تبیین می کند، او می گوید:
مراد از خاتم اولیا کسی است که به بالاترین مراتب قرب رسیده باشد، به گونه ای که در قرب برتر از آن مرتبه ای نباشد و کسی نزدیک تر از او به خدا نباشد و مراد از آن، این نیست که بعد از او ولی ای نباشد. (20)
با توجه به بیان، خاتم مطلق، پیامبر خاتم است؛ زیرا با توجه به این که او مظهر اسم جامع است، نزدیک ترین کس به خداوند است. او آدم حقیقی است که خدا او را بر صورت خود آفرید و به حکم اتحاد ظاهر و مظهر همان اسم جامع است. به سخن دیگر، هر چه قرب قوی تر شود، پرده نبوت آن را می پوشاند و ردای رسالت بر سر می کند و زیر پوشش این دو (نبوت و رسالت) مخفی می شود؛ (21) بنابراین نزدیک ترین کس به خدا در لباس ظاهر می شود.
به بیان دیگر، ولایت صفتی از صفات الهی و شئون ذاتیه حق است که اقتضای ظهور داشته و با تمام ممکنات نسبت مساوی دارد؛ بنابراین صورت آن نیز نسبت به همه ممکنات شمول دارد و این صورت شامله، همان عین ثابت محمدی یا حقیقت محمدیه است. (22) او پس از این بیان، این پرسش را مطرح می کند که- چنان که پیش تر گذشت- عین ثابت محمدی، صورت اسم جامع است و یک صورت نمی تواند صورت برای دو متمایز هم عرض باشد؛ بنابراین چگونه ثابت محمدی هم صورت اسم جامع است و هم صورت اسم ولیّ؟ پاسخ ایشان این است که این دو اسم در طول هم هستند؛ یعنی اسم ولی، باطن اسم جامع الله است؛ زیرا ولایت مخفی تر از الاهیت است. بنابراین ولایت، باطن الاهیت است. از این رو، ولایت باطن حقیقت محمدیه است. (23) به حکم اتحاد ظاهر و باطن، حقیقت محمدیه همان ولایت مطلقه الهیه است که به اوصاف کمالش ظاهر شده است و ظهور شیء از جهتی کشف آن و از جهت دیگر حجاب آن است. نبوت، ظهور این ولایت است. بنابراین ولایت از جهتی مخفی، و از جهتی آشکار شده است. این ولایت بعد از آن به صورت ولویه ظاهر شده و ولی الله و خلیفه رسول الله گردیده و در هر مظهری به نعتی از نعت ها ظاهر شده و حجج الهی گردیده و سرانجام به همه اوصافش ظاهر شده که این همان مهدی است. همه این مظاهر نور و حقیقت واحد هستند و اختلاف آنها در ظهور اوصاف آن حقیقت اصلی است.
حکیم قمشه ای بر این نکته پای می فشارد که این مظاهر در عین ثابت با هم اختلاف ندارند، بلکه آن عین ثابت ظهورات مختلف دارد؛ از این رو گفته شده: اولنا محمد و آخرنا محمد و اوسطنا محمد و کلّنا محمد. او برای نزدیکی به ذهن به مثال را می زند که«مقدار» یک صورت عقلی مجرد دارد که بدون شکل است اما در مرتبه بعد صورت پیدا کرده و به قوه خیال راه دارد. بنابراین یک معنای واحد یک بار به صورت کلی و یک بار به صورت جزئی ظاهر شده، و این اختلاف در ظهور است. (24)
با این معنا تفاوتی ندارد که بگوییم خاتم اولیا، امیرالمومنین است یا مهدی منتظر یا دیگر حجت های الهی؛ زیرا ایشان نور واحدند و اختلاف آنها در ظهوراتی است که شرایط و حکمت بالغه خدا ایجاب می کند. ایشان این نکته را یادآور می شود که هر چند همه معصومین حقیقت واحدند و همه آنان به این اعتبار، خاتم اولیا هستند اما با توجه به ظهور جمیع اوصاف ولایت در مهدی، او به نام شایسته تر است. (25)
آن گاه که این ولایت از موقف وجوب به منزل امکان نزول کرد، نخستین منزل آن روح است که مقام عیسی (ع) است؛ بنابراین او در عالم کون و شهادت خاتم اولیا است؛ زیرا در عالم شهادت کسی نزدیک تر از او به خدا نیست. او آغاز (فاتح) وجود در عالم شهادت است؛ بنابراین خاتم وجود نیز اوست. ولایت او به نبوت مستور است؛ زیرا عالم شهادت موافق عالم غیب است و در عالم غیب، ولایت در پوشش نبوت مستور است و به هنگام تنزّل و نزول، ولایت آشکار می شود، پس در عالم شهادت نیز همین گونه است.
ولایت عیسی به دلیل عدم جامعیت و عدم تحقق وجود حقانی، ولایت عامه است، نه ولایت خاصه محمدیه؛ از این رو حسنه ای از حسنات خاتم ولایت خاصه است و تابع و ناصر اوست و دشمنان او را از بین می برد. (26)
سپس حکیم قمشه ای با بیان سوم این مسئله را تبیین می کند و با تشبیه ولایت به وجود می گوید:
ولایت مانند وجود به حسب ظهور دارای درجات کمال و نقص و شدت و ضعف است و بر مراتب آن به تشکیک حمل می شود. وجود با تنور به نور ایمان به ولایت متّصف می شود و به حسب ترقیات ایمان شدت یافته، از مراتب نفوس ارضیه و سماویه گذشته به عالم قدس و جبروت و مقام روح اعظم می رسد که مقام عیسی (ع) است. در این مقام، ولایت عامه ختم شده و سپس ولایت شدت یافته به فنا و بقای بعد از فنا رسیده و در همه اسمای الهیه سیر می کند. این ولایت جامعه با شدت یافتنش، صفتی از صفت های خدا شده با کمالش شدتش ظاهر می شود و به نبوت مخفی می شود و صاحب آن خاتم انبیا می شود. این ولایت با اندک تنزل از شدتش کاسته شده به وصف ولایت، غالب شده و نبوت مخفی می شود و صاحب آن خاتم اولیا است. ولایت بعد ازآن، از قدس لاهوت و قدس جبروت تنزل کرده، تا این که شامل تمام مومنین به تفاوت درجات ایمان می شود. (27)
2، 4. دلایل حکیم قمشه ای
حکیم قمشه ای در بخش پیشین مدعی شد خاتم ولایت، امامان معصوم، و به اعتباری امیرالمومنین و به اعتباری حضرت مهدی (ع) است و حضرت عیسی(ع) خاتم ولایت عامه است نه خاصه. وی در ادامه با اشاره به دلیل سخن خود می گوید:قیصری خاتم اولیا را به عنوان کسی می داند که مظهر تام رسول خاتم است و این گفته حق است؛ سپس آن را بر عیسی تطبیق کرده است که گفته ای باطل است؛ زیرا مظهر هر قدر به ظاهر نزدیک تر باشد؛ اتم است و در اولیا کسی به پیامبر نزدیک تر از امیرالمومنین علی (ع) نیست؛ دلیل این گفته دو چیز است: اول، قول خداوند متعال که فرمود: «وانفسنا و انفسکم» و دوم، قول ابن عربی که گفت: «واقرب الناس الیه علی بن ابی طالب». بنابراین خاتم اولیا، امیرالمومنین است نه عیسی (ع). (28)
ولایت و قرب مطلقه از آن رسول گرامی اسلام است. بنابراین نزدیک ترین کس به او خاتم ولایت است و خود شیخ در عبارت مذکور به قرب حضرت امیر به رسول تصریح کرده است. بنابراین خاتم اولیا امیرالمومنین است. (29)
همچنین شیخ در ادامه می گوید: «و سرّ الانبیاء اجمعین» با توجه به اینکه حضرت رسول اکرم نیز از جمله انبیا بوده و سر او همان ولایت اوست؛ بنابراین شیخ در این عبارت به این مطلب اشاره کرده که حضرت امیر خاتم ولایت است، از این رو حضرت امیر در شب معراج از سرّ رسول مطلع بود و به آنچه بر او گذشته بود آگاه بود. (30)
دلیل قمشه ای بر خاتمیت حضرت مهدی(ع) آن است که شیخ در چند جا به خاتمیت وی تصریح کرده است؛ به ویژه در فتوحات (31) در اشعاری می گوید:
الا انّ ختم الاولیاء شهید
و عین امام العالمین فقید
هوالقائم المهدی من آل احمد
هو الصارم الهندی حین یبید (32)
با توجه به اتحاد حقیقت امامان معصوم، خاتمیت یکی به معنای خاتمیت تمام آنهاست.
به گفته حکیم قمشه ای، آنجا که شیخ به خاتمیت حضرت عیسی(ع) تصریح کرده است، مراد ولایت عامه است نه خاصه. (33)
وی رؤیای ابن عربی را رد نمی کند، بلکه آن را تأییدی بر گفته خود می داند؛ زیرا آنچه در فصوص بیان شده حکمی از احکام خاتم ولایت است و ویژه خاتمی دون خاتم دیگر نیست؛ (34) بنابراین ابن عربی به عنوان خاتم ولایت خاصه مقیده از چنین رویایی برخوردار بوده است. او همچنین این رؤیا را تأییدی بر این گفته می داند که خاتم ولایت دارای اطلاق هایی است. (35)
3، 4. نقدهای حکیم قمشه ای
حکیم قمشه ای پس از تبیین ختم ولایت و طرح دلیل بر ادعای خود به نقد گفتار قیصری می پردازد.1، 3، 4. ردّ شاهد دوم
حکیم قمشه ای متعرض شاهد اول نمی شود اما مراد شیخ را از شاهد دوم بیان می دارد. او معتقد است مراد از آنچه قیصری به عنوان شاهد دوم بیان کرده است، ختم به حسب زمان است؛ چنان که مراد از اطلاق در آن به قرینه مقابله با ولایت محمدیه، عدم تقیید بر قلب پیامبر خاتم است (ولایت عامه). این که حضرت عیسی به عنوان خاتمی است که پس از اولی ولیّ دیگری نمی آید، از این رو است که حضرت عیسی (ع) در زمان ظهور از آسمان پایین می آید و پس از رحلت حضرت حجت (ع) باقی است و بعد از او تا برپایی قیامت ولیّ دیگری نمی آید. بنابراین در آغاز این امر پیامبری است که به حسب زمان نخستین ولی است و او آدم است و پایان آن نیز پیامبری است که ولی دیگری پس از او نیست و او عیسی (ع) است. (36)به گفته حکیم قمشه ای مراد از این مرد عرب، مهدی منتظر است؛ زیرا او از قریش و از کریم ترین خاندان عرب از حیث اصل و نسب است. او کریم ترین شخص است؛ زیرا او سلاله پیامبری است که «علی خلق عظیم» است. دلیل این که مهدی، خاتم ولایت محمدیه است، آن است که ابن عربی در باب 24فتوحات نوشته است: « وللولایه المحمدیه المخصوصه بهذا الشرع المنزل علی محمدختم خاص (هو المهدی) هو فی الرتبه دون عیسی(ع)». (37)
حکیم قمشه ای معتقد است در چاپ این عبارت تحریفی رخ داده است؛ زیرا این مرتبه (ختم ولایت خاصه) از برترین مراتب در ولایت است. بنابراین باید گفت: «و هو فی المرتبه فوق». (38)
قمشه ای در اینجا این پرسش را مطرح می کند که ابن عربی گفت: پس از این ختم، ولیّ دیگری بر قلب محمد وجود ندارد و حال آن که بنا به قول رجعت، پیامبر و امامان معصوم رجوع می کنند و اینها همگی بر قلب محمدند؛ بنابراین مهدی خاتم نیست.
پاسخ ایشان این است که رجعت از زمان های دنیا نیست؛ بلکه از زمان های آخرت است و سخن در اینجا در زمان های دنیا است. (39)
او در رّد سخن قیصری که ختم ولایت محمدیه در شاهد دوم را اشاره به خود شیخ می داند، می نویسد:
ابن عربی ختم به حسب زمان ندارد؛ زیرا بعد از او مهدی می آید. همچنین ابن عربی از قبیله طی است و مهدی از قریش است که کریم تر از قبیله طی است. پس مهدی اکرم العرب اصلاً است. همچنین اگر ابن عربی از سلاله عِرقی پیامبر باشد و در نتیجه جواد است؛ مهدی از سلاله عرق و خاک پیامبر هر دو است، پس او جودش بیشتر بوده و اکرم یداً من العرب است. علاوه آن که، ابن عربی را از جمله اجواد عرب شمارش نکرده اند. (40)
نکته دیگری که حکیم قمشه ای در اینجا آورده آن است که «یوجد» در عبارت «لایوجد ولی بعده فهو عیسی» به معنای وجدان است نه ایجاد؛ زیرا پس از عیسی اولیای زیادی، مانند سلمان و یا اوصیای عیسی ایجاد شده اند و زمین هیچ گاه از حجت خالی نمی ماند. (41)
2، 3، 4. ردّ شاهد سوم
سخن قمشه ای در شاهد سوم آن است که مقام اختصاص همان مقام محمد(ص) است که جامع تمام اسما است. این مقام سه ختم دارد: 1. ختم جامعی که در آن نبوت کلیه او ظاهر می شود؛ 2. ختم جامعی که در آن ولایت مطلقه کلیه او ظاهر می شود که برای مهدی موعود است و صاحب آن باید از سلاله اعراق و طینت پیامبر باشد، چون آن کس که جامع سلاله اعراق و طینت باشد، از کسی که فقط از سلاله اعراق باشد، کامل تر است. بنابراین چنین ختمی باید جامع هر دو (سلاله عرق و طینت) باشد؛ 3. ختمی که در آن ولایت مقیده او ظاهر می شود و چون مقام این ختم از ختم قبلی پایین تر است باید از سلاله اعراق باشد نه از سلاله طینت. نام هر سه ختم، محمد است تا اسم با مسما برابر باشد. با توجه به این که ابن عربی در عبارت پیش ذکر شده در پی ختم ولایت سوم است، پس از بیان حکم کلی ختم ولایت برای مقام حقیقت محمدیه، با الف و لام عهد به ذکر ختم ولایت سوم پرداخته و می گوید:او (خاتم ولایت به معنای سوم) مهدی نیست (وما هو بالمهدی المسمی المعروف بالمنتظر)؛ زیرا این ختم از سلاله حسی نیست، بلکه از سلاله اعراق است و حال آن که مهدی منتظر، علاوه بر سلاله اعراق، از سلاله حسی و طینت است و شیخ در چند جا به خاتم بودن مهدی منتظر تصریح کرده است. (42)
نکته ای که باید در اینجا گفته شود آن است که حکیم قمشه ای، عبارت شیخ را چنین خوانده است: «فانزل من مقام اختصاصه استحق ان یکون». او معتقد است «انزل»، فعل مجهول است و «من» موصوله است و آنچه در ادامه آمده، صله آن است و «مقام»، مبتدایی است که به «اختصاص» اضافه شده و خبر آن، جمله «استحق ان...» است (43) و آنچه وی خوانده با آنچه قیصری نقل کرده است، اندکی تفاوت دارد؛ زیرا عبارت قیصری «واستحق ان...» بود که حکیم قمشه ای آن را بدون واو دانسته است.
در مجموع حکیم قمشه ای شاهد سوم را مربوط به ختمی می داند که ابن عربی دارای آن است؛ از این رو ایشان آن را، اشاره به خود ابن عربی می داند اما شاهد دوم مربوط به ختمی است که ابن عربی دارای آن نیست؛ بنابراین، این که قیصری این شواهد را، اشاره به خود ابن عربی دانسته، خطا است. (44)
5. جمع بندی و ارزیابی
از سخنان حکیم قمشه ای چنین بر می آید که ولایت گاه به معنای ولایت امکانی است و گاه وجوبی؛ در ولایت امکانی، خاتم ولایت به معنای برترین موجود عالم شهادت، یعنی حضرت عیسی (ع) است. او گاه این ختم را ختم به حسب زمان می نامد؛ (45) زیرا آخرین ولیّ است که در دنیا باقی می ماند، چنان که خاتم ولایت وجوبی را خاتم به حسب مرتبه و شأن می داند؛ زیرا برترین مرتبه ولایت است. (46) همچنین ولایت امکانی را به اعتباری، (47) ولایت قمریّه و ولایت وجوبی را ولایت شمسیّه می نامد؛ (48) از این رو ختم به حسب زمان را می توان خاتم ولایت قمریّه نیز نامید.خاتم ولایت وجوبی گاه محدود است وگاه مطلق. بنابراین خاتم ولایت وجوبی بر دو گونه مطلق و مقید است. پس در مجموع از سخنان ایشان سه خاتم استفاده می شود؛ 1. خاتم ولایت محمدیه مطلق؛ 2. خاتم ولایت محمدیه مقید؛ 3. خاتم ولایت امکانی. با توجه به این که ممکن است عالمی از عالمان این امت، خاتم ولایت محمدی مقید باشد، (49) ایشان ابن عربی را خاتم ولایت محمدیه مقیده می داند اما خاتم ولایت محمدیه مطلقه، امامان معصوم و به عبارتی مهدی(ع) است. خاتم ولایت عامه هم عیسی (ع) است. البته اطلاق و تقیید را می توان در ولایت عامه نیز مطرح کرد که در این صورت باید گفت عیسی (ع) خاتم ولایت عامه مطلقه است. با توجه به این دیدگاه، نه تنها ختم ولایت ابن عربی ردّ نشد، بلکه توجیه گردید؛ چنان که ختم ولایت برای امیرالمومنین (ع)، مهدی (ع) و عیسی(ع) نیز اثبات شد اما بر اساس دیدگاه قیصری برای اثبات دو ادعای ختم ولایت عیسی(ع) و ابن عربی، ختم ولایت امیرالمومنین (ع) و مهدی(ع) نفی شد و برای سخنان ابن عربی که بر ختمیت امیرالمومنین و مهدی دلالت می کرد، نیز توجیهی آورده نشد.
نکته دیگر آن که ابن عربی در فصوص، مکاشفه ارواح انبیا را به سال 586ق در شهر قرطبه می داند و اگر قیصری سبب این اجتماع را شادباش برای خاتمیت ولایت شیخ می داند؛ چگونه شناخت ختم را، در شهر فاس و سال 595ق به ابن عربی تفسیر می کند؟ آیا ابن عربی تا سال 595ق به ختمیت خود پی نبرده است یا آن که شناخت ختم در این تاریخ را نباید به خود ابن عربی معنا کرد؟ رویای وی به سال 599ق در مکه و تعبیر به ختم ولایت چگونه توجیه می شود؟ همچنین قیصری در شاهد اول با گزینش سخنان ابن عربی، زمینه را برای ارائه دیدگاه خود آماده کرده است اما با مراجعه به کتاب فتوحات، نمی توان بر اساس دیدگاه قیصری معنای درستی از آن دریافت؛ زیرا ابن عربی امیرالمومنین را به خاتم ولایت گره زده و می گوید: «و علی (ع) یترجم عن الختم بلسانه» و هر چند دیده شدن ابن عربی به همراه ختم، می تواند اثبات کننده خاتمیت ابن عربی باشد، اما چرایی همراه بودن ابن عربی با امیرالمؤمنین و در نتیجه اشتراک هر دو در حکم ختم ولایت تبیین نشده است. بنابراین به نظر می رسد دیدگاه قیصری در شرح بعضی کلمات ناتمام است و منظور ابن عربی از مردی عربی که در سال 595ق دیده است، باید کسی جز خودش باشد.
دیدگاه حکیم قمشه ای با دیدگاه ابوالفتح مکی- صاحب کتاب الجانب الغربی فی مشکلات ابن عربی- قابل مقایسه است. وی با پذیرش چهار ختم، ختمیت عیسی (ع) امیرالمومنین (ع)، مهدی (ع) و ابن عربی را تبیین کرده است. (50)
نکته کارسازی که حکیم قمشه ای بارها آن را یادآور شده، این است که برای خاتم اولیا اطلاق هایی است که در هر مورد بر شخصی نهاده می شود. با توجه به این نکته در صورت وجود دیگر ختم ها در سخنان ابن عربی، می توان آن را تبیین کرد.
دیدگاه حکیم قمشه ای به دلیل دور بودن از کاستی های دیدگاه قیصری مورد تأیید شارحان پس از او قرار گرفت. از جمله کسانی که دیدگاه وی را پذیرفت، میرزا احمدآشتیانی در رساله الولایه است. وی سخنان حکیم قمشه ای را با عنوان بعض المتأخرین، و سخنان سید حیدر را با عنوان بعض الاعلام آورده است. (51)
همچنین فاضل تونی از کسانی است که دیدگاه حکیم قمشه ای را با سخنانی دیگر تشریح کرده است. (52)
هر چند دیدگاه حکیم قمشه ای برخی کاستی های دیدگاه قیصری را ندارد، اما دیدگاه وی نیز از جهاتی قابل مناقشه است. مانند آن که خاتم بودن حضرت عیسی (ع) به جهت آن است که پس از آن که او در آخر الزمان به صورت ولی تابع محمد (ص) ظاهر می شود، به عنوان آخرین ولی از دنیا می رود. از این رو با رفتن او، مطلق ولایت از دنیا رخت برمی بندد. بر این اساس قید عامه در مقابل خاصه نیست، بلکه عامه به معنای عموم ولایت (چه خاصه محمدیه و چه عامه) است، نه به معنای ولایت عامه امکانی.
نکته پایانی آن که در بیان حکیم قمشه ای آمده بود تحریفی در کتاب فتوحات رخ داده است و واژه « فوق» به لفظ «دون» تبدیل شده است؛ زیرا ولایت حضرت مهدی (ع) برتر از ولایت حضرت عیسی (ع) است؛ این استدلال با کلام ابن عربی در ادامه ناسازگار است. ابن عربی معتقد است چون حضرت عیسی (ع) پیامبر است و خاتم ولایت خاصه محمدیه، پیامبر نیست و نبی از ولیّ برتر است؛ بنابراین رتبه حضرت عیسی (ع) برتر از خاتم ولایت خاصه است و رتبه خاتم ولایت پایین تر است. سخن ابن عربی این است: «وللولایه المحمدیه المخصوصه بهذا الشرع المنزل علی محمد (ص) ختم خاص هو فی الرتبه دون عیسی (ع) لکونه رسولاً». (53) البته این سخن ابن عربی بر نقص خاتم ولایت خاصه دلالت ندارد و تنها به اعتبار این که او نبی نیست و حضرت عیسی(ع) نبی است، چنین گفته است و این (برتری نبی بر ولیّ) از مبانی عرفانی ابن عربی است که سیدحیدر آملی (54) نیز بر همین مبنا باور دارد که امامان معصوم تنها از حیث ولایت از انبیا برترند، و گرنه انبیا از جهت این که نبی هستند، از امامان برترند، هر چند این مبنا نیز قابل مناقشه است.
پی نوشت ها :
1. داود قیصری، شرح فصوص الحکم، ج1، ص355- 360.
2. محی الدین ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج1، ص318- 319.
3. قیصری، شرح فصوص الحکم، ج1، ص356.
4. همو، رسائل، ص40.
5. همو، شرح فصوص الحکم، ج1، ص382؛ ر.ک: ص351، 364، 398 و 402.
6. همان، ص14؛ رسائل قیصری، ص40 و34.
7. ر.ک: مویدالدین جندی، شرح فصوص، ص451.
8. قیصری، شرح فصوص الحکم، ج2، ص738.
9. همان، ج1، ص353.
10. فرق این دو ختم در اطلاق و تقیید یا سعه وضیق یا محیط و محاط بودن است.
11. ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج1، ص3.
12. همان، ج2، ص49.
13. همان، ص50.
14. قیصری، شرح فصوص الحکم، ج1، ص353.
15. عبدالرزاق کاشانی، شرح فصوص الحکم، ص42.
16. قیصری، شرح فصوص الحکم، ج1، ص353.
17. همان، ج1، ص 402.
18. حکیم صهبا، مجموعه آثار، ص111- 113.
19. همان، ص114.
20. همان.
21. همان، ص114- 115.
22. همان، ص117.
23. همان، 118.
24. همان، ص119- 120.
25. همان، ص120.
26. همان، ص120- 122.
27. همان، ص123- 126.
28. همان، ص126، 129 -131.
29. همان، ص127.
30. همان، 131.
31. ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج3، ص328.
32. حکیم صهبا، مجموعه آثار، ص123، 122 و 137.
33. همان، ص127.
34. همان، ص134.
35. همان، ص137.
36. همان، ص135- 136.
37. ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج1، ص185.
38. حکیم صهبا، مجموعه آثار، ص134.
39. همان، ص139.
40. همانف 139- 140.
41. همان، ص139.
42. همان، ص140- 141.
43. همان، ص 140.
44. همان، ص142.
45. همان، ص136و 138.
46. همان، ص142و 137.
47. به اعتبار دیگر، ولایت خاتم اولیا رتبی ولایت قمریه است و ولایت خاتم انبیا، ولایت شمسیه است.
48. همان، ص142.
49. همان، ص 113.
50. ابوالفتح مکی، الجانب الغربی، ص76- 77.
51. میرزا احمد آشتیانی، بیست رساله (رساله الولایه)، ص335- 347.
52. فاضل تونی، مجموعه رسائل عرفانی و فلسفی، ص112- 113.
53. ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج1، ص185.
54. سید حیدرآملی، جامع الاسرار، ص387.