تثلیث خدابانوان

تثلیث زن هندو در سه خدابانو پدیدار می شود. این سه خدا بانو در آغاز یک خدابانوست و در اسطوره ئی روایت چنین است که: روزی برهما، ویشنو را فرا خواند تا با او درباره چگونگی رفتار با اهریمنی به نام آندهاکه(1) مشورت
دوشنبه، 19 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تثلیث خدابانوان
تثلیث خدابانوان

نویسنده: ورونیکا ایونس
مترجم: باجلان فرخی



 

تثلیث زن هندو در سه خدابانو پدیدار می شود. این سه خدا بانو در آغاز یک خدابانوست و در اسطوره ئی روایت چنین است که: روزی برهما، ویشنو را فرا خواند تا با او درباره چگونگی رفتار با اهریمنی به نام آندهاکه(1) مشورت نماید. آندهاکه پسر کاشیاپه و دیتی و اهریمنی بود که هزار دست و سر و دو هزار چشم و پا داشت. آندها که به معنی تیره و
تاریکی است و با آن که این اهریمن کور نیست اما تظاهر به کوری می نماید. یکی از خطاهای این اهریمن آن بود که سوداری تسخیر درخت پاریجاته و سورگ را در سر داشت. پس برهما و ویشنو، شیوا را به وایکونته (بهشت ویشنو) فرا خواندند. سه خدا نشستند و چشم در چشم یکدیگر دوختند و از تلافی نگاهشان نیروئی ترکیبی و نیروی مادینگی پدیدار شد، نوری رخشان که آسمان ها را روشن ساخت و به رنگ سرخ، سفید و سیاه درآورد. سه خدای بزرگ در سودای تملک او بودند که زن خود را به سه هیأت معرف گذشته، حال و آینده درآورد و سه خدابانو هستی یافت؛ و اینان همانا خدابانوی سفید سَرسَوَتی، سرخ لکشمی و سیاه پارواتی بودند.

آدیتی

در اعتقادات هندو آدیتی هنوز مادر خدایان است و آدیتی نه به مفهوم آدیتیا، که به معنی همه خدایان است. آدیتی را نه همسر ویشنو که مادر او می دانند و ویشنو در تجلیّات مختلف خود دیگر بار از او زاده می شود. در روایتی آدیتی همسر فرزانه عارف کاشیاپه و مادر وامنه یا تجلّی ویشنو به هیأت آدم کوتوله است و در جای دِواکی مادر کریشنا است و بدین دلیل است که ویشنو را گاه آدیتیا می نامند.
آدیتی را نیز مادر ایندرا می دانند و در این روایت نیز آدیتی همسر کاشیاپا و حاصل کره گیری اقیانوس شیر است. پیش از این دیدیم که حاصل این کره گیری توسط اهریمن شهریار ناراکه ربوده شد و کریشنا با یافتن اَمریت دیگر بار آن را به ایندرا سپرد.

سارانیو

سارانیو خدابانوئی است دارای نقش اسطوره ئی پیچیده که به تدریج از اهمیت او کاسته شده است. در وداها همانا اوشس (اوشا) و در روایتی دختر توشتری است که با ایندرا ازدواج می کند. در دوره های بعد ویژگی آسمانی بودن را از دست می دهد - و به سبب عدم تحمل انوار تند شوهر خویش سوریا – چون پدر خود به صنعتگری روی می آورد.
این خدا بانو در آغاز با ویوسَوَت ودائی ازدواج می کند و بعد با نام سانجنا همسر سوریا است. سانجنا از سوریا صاحب دوقلوئی به نام یَمه و یَمی می شود و از آنجا که نمی تواند رخشندگی بیش از حد همسر خویش را تحمل کند همانندی چون خود می آفریند و با نهادن او به جای خویش و برای نگهداری دو قلوها از خانه شوهر می گریزد. سوریا از ماجرا بی خبر است و از جانشین زن خود صاحب فرزندی می شود که همانا مانوریشی شکوهمند است.
راز گریز سارانیو از خانه شوهر سال ها نهان می ماند و چنین است تا روزی نامادری بر پسر سوریا یمه خشمگین می شود. علت خشم نامادری لگدی است که یمه به او زده است و هم بدین دلیل نامادری یمه را نفرین می کند و بی درنگ زخمی بویناک و پر از کرم در پای یمه پدیدار می شود. سوریا با دیدن این ماجرا در می یابد که کسی که نفرین کرده است مادر فرزند او نیست و این بدان دلیل است که نفرین مادر نمی تواند در فرزند مؤثر باشد. پس سوریا جانشین سارانیو را می راند و به پسر خود خروسی می دهد که کرم ها را می خورد و زخم را درمان می کند، اما پای یمه برای همیشه خشک و ناقص می شود. پس سوریا به جستجوی همسر خویش بر می خیزد و در اسطوره ئی دیگر به تصادف او را به هیأت مادیانی می یابد. سوریا با مادیان می آمیزد و دو قلوئی دیگر از مادیان زاده می شود که همانا آشوین ها است.
ویشوا کرمه یک هشتم از تن خورشید می کاهد و نور او کم تر می شود و سارانیو پدر را کمک می کند تا با آنچه از تن خورشید تراشیده است سلاح نیرومند خدایان را بسازد.

پریتوی

پریتوی در وداها دارای نقش آفرینندگی و در این نقش همسر دیاووس و مادر ایندرا و اَگنی است. پریتوی در اعتقادات هندو به هیأت فراهم آورنده خوراک و پرستار نمایان می شود و در متوجه ساختن خدایان به آزار و ستم اهریمنان و وداشتن آنان به مداخله ویشنو، با ویشنو پیوند دارد. در روایتی پریتوی تغذیه ایندرا را بعد از تولد او فراموش می کند و چنین می نماید که همیشه در نقش سخاوتمند و فراهم کننده خوراک نمایان نمی شود.
در روایتی روزگاری بر جهان شهریاری بد کنش به نام وِنَه(2) فرمان می راند که قربانی کردن و نیایش خدایان را منسوخ می کند و هم بدین دلیل کاهنانی که او را به شهریاری برگزیده اند او را با گیاه مقدس چندان می زنند که می میرد. کاهنان به زودی از کرده خویش پشیمان می شوند زیرا جهان بدون شهریار دچار هرج و مرج و همه جا را ظلم و ستم فرا می گیرد و مردمان از بی غذائی تلف می شوند. کاهنان تن ونه را در میان می گیرند و ران او را مالش می دهند و از ران ونه موجود کوتوله و اهریمن خود و زُخمت چهره هستی می یابد که با بیرون شدن او از تن ونه، شهریار مرده تظهیر می شود. پس کاهنان دست راست وِنَه را مالش می دهند و از دست راست او پریتو(3) شکوهمند، یکی از تجلیّات اَگنی یا به روایتی ویشنو، هستی می یابد. پریتو بی درنگ بعد از تولد، از آنجا که مقدر است کاهن و فرزانه شود، روح پدر را از دوزخ رها می سازد و وِنَه در بهشت به رهائی دست می یابد. همه موجودات زمین شادمان می شوند و می اندیشند که شهریار جدید آنان را از ستم و گرسنگی نجات می دهد. اما زمین از باروری باز می ماند و پریتو خشمگین زمین را با تیری مجروح می سازد. زمین به هیأت ماده گاوی در می آید و می گریزد اما پریتو او را دنبال و ماده گاو را اسیر می سازد، و ماده گاو پیمان می بندد بدان شرط که او را گوساله ئی عنایت کند و زمین بارور شود. پریتو گوساله مانوویوَسَوَت(4) را می آفریند. پس پریتو ماده گاو زمین را شیرده می سازد و شیر را به مردمان می دهد تا به جای دانه و گیاه مصرف کنند. زمین از این پس پریتوی نام می گیرد و پریتو پدر زمین می گردد.
در اسطوره ئی دیگر پریتو پس از زاده شدن با زمین ازدواج می کند اما زمین از دادن گنجینه های خود بدو امتناع می کند. پریتو بر آن می شود که زمین را بکشد و قحط سالی را پایان دهد. پس زمین را دنبالم می کند و زمین به هیأت ماده گاوی به برهما پناه می برد. برهما از حمایت ماده گاو سر می پیچد و او را نزد شوهرش می فرستد تا از او اطاعت کند. پریتو با دیدن ماده گاو (زمین) او را به سختی مجروح می سازد و چنین است که از آن روزگار کشاورزان زمین را با خیش و بیل برای باروری مجروح می سازد. اما زمین این گاو شکیبا در برابر آزار جز خوبی کاری نمی کند و همه ثروت خود را به مردمان می دهد و آنان را غذا می دهد و بدین سان این خدا بانو نماد شکیبائی است.

راتی

راتی دختر دَکشه، خدابانوی شور جنسی، همسر کامه خدای عشق و همواره وقتی که کامه تیر عشق را بر دل مردمان می نشاند همراه اوست. همانند شوهرش غالباً به خدائی سبک سر مشهور و نام دیگر او مایاواتی(5) به معنی ریاکار است. با این همه وفاداری او به کامه زبانزد و با تلاش او و پارواتی است که شیوا بعد از نابود کردن کامه، با چشم سوم خویش، به تولد دیگر باره او راضی می شود.
کامه دیگر بار به هیأت فرزند کریشنا و روکمینی زاده و رپادیومنه نام می گیرد. با زایش پرادیومنه کاهن ناراده نزد اهریمنی به نام شامباره(6) می شتابد و بدو می گوید تقدیر چنان است که به دست پرادیومنه کشته شود. شامباره به نیروی جادو خود را به کاخ کریشنا و اتاق روکمینی یعنی جائی که نوزاد خفته است می رساند و با ربودن نوزاد او را به دریا می افکند و ماهی بزرگی نوزاد را می بلعد. ماهی توسط ماهیگیری صید و به شامباره فروخته می شود و وقتی آشپز شکم ماهی را در آشپزخانه شامباره می شکافد پرادیومنه را زنده بیرون می آورد. آشپزی که شکم ماهی را گشوده است کسی جز راتی نیست که به راهنمائی نارادا به هیأت میرا درآمده و زن شامباره شده است. راتی در این هیأت غالباً مایاواتی نامیده می شود. با بیرون آوردن نوزاد از شکم ماهی ناراده پدیدار و به راتی می گوید نوزاد تجلی دیگر باره کامه شوهر پیشین اوست و بدو قدرتی می بخشد که می تواند کودک را نادیدنی سازد. بدین سان راتی موفق می شود پرادیومنه را در خانه شامباره نهان و پرورش دهد.
با بزرگ شدن پرادیومنه، راتی روزی از عشق با او سخن می گوید و پرادیومنه نخست با این اندیشه که راتی مادر اوست و همسر شامباره از این سخن وحشت می کند. راتی هویت حقیقی پرادیومنه و خود را آشکار می سازد و از آن پس این دو زن و شوهر می شوند. راتی به زمان موعود باردار می شود و شامباره با آگاه شدن از بارداری او راتی را تنبیه می کند. پرادیومنه ردائی را که با پوشیدن آن نامرئی می شد به یکسو می افکند و در نبردی تن به تن شامباره را می کشد. پس از این ماجرا زن و شوهر آزاد می شوند و به دِوارکَه و نزد والدین پرادیومنه باز می گردند. پس از مرگ پرادیومنه این زن و شوی به هیأت اصلی خویش یعنی کامه و راتی باز می گردند.

دیتی

دیتی(7) یکی دیگر از دختران فرزانه عارف دکشه، همسر کاشیاپه و مادر دایتیاها است. این اهریمنان و غول ها مخالف قربانی دادن و از جمله اهریمنانی هستند که توسط ایندرا به ژرفای اقیانوس و قلمرو فرمانروائی وارونا رانده می شوند. از دست دادن و گم شدن این فرزندان موجب آزردگی دیتی از ایندرا می گردد و هم بدین دلیل از همسر خود کاشیاپه می خواهد فرزندی روئین تن بدو عنایت کند تا بتواند ایندرا را بکشد. کاشیاپه با مطرح کردن چند شرط خواست دیتی را می پذیرد و این شرط ها عبارتند از: طول کشیدن دوران بارداری دیتی به مدت یکصد سال؛ چیزی از پاکی و پرهیزکاری خود به فرزند ندادن و رعایت پاکی و سنت.
دیتی با شوق و شور بسیار و با دقت طی یکصد سال شرایط مورد نظر را رعایت می کند و منتظر می ماند. ایندرا که از این ماجرا آگاه است از نزدیک مواظب دیتی است. ایندرا سرانجام فرصت مطلوبی به دست می آورد و چنین است که در یکصدمین سال بارداری دیتی، ایندرا او را می بیند که بدون شستن پاهای خویش به بستر می رود. اکنون مادر با رعایت نکردن سنت و پاک نگاه نداشتن تن موهب روئین تنی فرزند را باطل کرده است و ایندرا با فرو کردن سلاح خویش در بطن دیتی فرزند او را هفت پاره می کند. فرزندان هفت پاره دیتی شروع به گریستن می کنند و چندان زاری می کنند که ایندرا بر آن می شود که آنان را آرام سازد و می گوید «مارودیه(8)» «مگریید». اما فرزندان هفت پاره همچنان زاری می کنند و ایندرا خشمگین هر پاره را به هفت پاره دیگر تقسیم می کند و از این چهل و نه پاره ماروت ها پدیدار می شوند. در اسطوره ئی دیگر از علت نامیده شدن ماروت ها به نام دیگر یعنی رودره ها سخن می رود. در این اسطوره فرزند چهل و نه پاره دیتی به خواست پارواتی و به وسیله شیوا به چهل و نه پسر بدل می شوند و پارواتی مادرخوانده آنان می شود و بدین دلیل است که این پسران، فرزندان رودره (شیوا) نامیده می شوند.

ماناسَه

می گویند ماناسَه(9) دختر کاشیاپه و کَدرو(10) و خواهر اژدرمار شهریار ششا است. نیز می گویند دختر شیوا و زنی میرا ( و گاه به هیأت جاگادگاوری همسر شیوا) است. ماناسه بر خلاف برادر خود خدابانوئی است که در بنگال او را برای محافظت در برابر نیش مار نیایش می کنند. بدون شک این خدابانو دارای منشاء آریائی نیست و اسطوره های او گویای آن است که خدابانوئی بومی است.
می گویند ماناسَه از بازرگانی به نام چاند(11) که به سبب نیایش شیوا و فدیه دادن بدو دارای قدرت جادوئی شد خشمگین بود. ماناسَه از چاند خواست او را نیز نیایش کند و وقتی چاند از این کار سر باز زد ماناسَه باغ او را ویران ساخت. چاند به نیروی جادو باغ را احیاء کرد و ماناسه به هیأت دختری زیبا بر او نمایان شد و بدو گفت بدان شرط که نیروی جادوئی خود را بدو دهد با او ازدواج می کند و چاند چنان کرد. پس ماناسَه بی درنگ به هیأت اصلی خود بر چاند نمایان شد و از چاند خواست تا او را نیایش کند. چاند از نیایش ماناسه سر باز زد و ماناسه دیگر بار باغ او را ویران کرد و چون چاند از نیایش او خودداری کرد به آزار او پرداخت. ماناسَه شش پسر چاند را گزید و هلاک کرد؛ کشتی های او را تصاحب کرد و او را از خانه دور و در بیابانی رها کرد. به هنگام بازگشت چاند به خانه ماناسَه از آزار او دست برنداشت و او را دچار قحطی و گرسنگی کرد و با این همه چاند در برابر او تسلیم نشد.
سرانجام چاند به خانه بازگشت و به سر و سامان دادن زندگی خود پرداخت. همسر او برایش پسری زائید و چاند پسر را لَکشمیندره(12) نامید. وقتی لَکشمیندره بزرگ شد و قرار بر آن شد که با نامزد خویش بهولا(13) ازدواج کند دیگر بار آزار چاند شروع شد. پیشگویان چاند را گفتند که شب زفاف لکشمیندره به نیش ماری هلاک می گردد. پس چاند به یاری معماری ماهر خانه ئی استوار از سنگ و فولاد برای پسر بنا کرد و از او خواست که در آنجا سکونت کند. اما ماناسَه معمار را ناچار ساخته بود که در آن خانه استوار شکافی کوچک را باز بگذارد و معمار از بیم جان چنان کرده بود. تلاش چاند در بستن همه درها و قفل کردن درها در شب زفاف پسر خویش بی اثر بود. بهولا که بیدار بود ماری از پس مار دیگر را می دید که به حجله آنان راه می یافت و با دادن شیر بدانان هر مار را می گرفت و به ستون اتاق می بست. سرانجام بهولا خسته شد و به خواب رفت و ماری به حجله راه یافت و شوهر او را هلاک کرد.
بهولا بامدادان بیدار شد و تن شوهر خویش را بر زورقی نهاد و به امید آن که طبیبی او را دمان کند زورق را بر رود رها کرد؛ که می گویند مار گزیده پس از مردن نیز به شرط درمان سریع زنده می شود. بهولا تا شش ماه با تن متلاشی شده شوهر خویش در زورق بر رود سرگردان بود تا روزی زنی گازر را دید که خشمگین از پسر خویش او را هلاک کرد و چند لحظه بعد با پاشیدن آب بر او کودک را زنده کرد. بهولا از زن گازر خواست هم آن معجزه را درباره شوهر او به کار بندد. زن گازر را بهولا خواست از ماناسه یاری جوید و با نیایش او بخواهد شوهرش را بدو باز گرداند. بهولا چنان کرد و ماناسه بدان شرط که بهولا پدر شوهر خود را به نیایش ماناسه وا دارد لکشمیندره را دیگر بار زنده ساخت و زن و شوی جوان عازم دیار خویش گشتند.
وقتی لکشمیندره و بهولا به دیار خویش رسیدند به چاند پیام فرستادند بدان شرط که ماناسه را نیایش کند به خانه باز می گردند. و چاند ناشاد به ناچار تسلیم شد و در یازدهمین روز محاق ماه به نیایش ماناسه روی آورد. و از آن روزگار تا به حال ماناسه را خدابانو ماناسَه - دِوی(14) می نامند.

شاستی و شیتالا

شاستی(15) خدابانوئی گربه ئی است که غالباً سوار بر یک گربه ترسیم می شود. همانند ماناسه این خدابانو بنگالی است و کم تر در دیگر نقاط هند نیایش می شود. کار این خدابانو حمایت آسمانی از زایش نوزادان و پاسداری کودکان است.
شیتالا(16) خدابانوی دیگری است که به خاطر دوری جستن از آزار او را نیایش می کنند. شیتالا خدابانوی بیماری آبله است و خدائی است که در اطراف روستاها سوار بر الاغ پرسه می زند و در جستجوی قربانیان خویش است. از او به هنگام نیایش برای درمان بیماری با نام دِوی(17) یاد می کنند و در تصاویر او را در جامه ئی سرخ و با کولباری از نی که وسیله تنبیه قربانیان اوست ترسیم می کنند.

پی نوشت ها :

1- Andhaka
2- Vena
3- Prithu
4- Manuvaivaswata
5- Mayavati
6- Shambhara
7- Diti
8- Marodih
9- Manasa
10- Kadru
11- Chand
12- Lakshmindra
13- Behula
14- Manasa- Devi
15- Shasti
16- Shitala
17- Devi خدا بانوی مادر در آئین هندو.

منبع مقاله: ایونس، ورونیکا؛ (1373)، شناخت اساطیر هند، باجلان فرخی، تهران: انتشارات اساطیر، چاپ دوم: 1381.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما