بازخوانی رسمیت یافتن تشیع درایران عهد اولجایتو (3)

در طول نیم قرن (656-70ق)، تحولات سیاسی و اجتماعی به گونه ای رقم خورد که زمینه را برای رشد و برتری تشیع در ایران فراهم کرد، تا جایی که در این زمان تشیع مذهب رسمی دستگاه ایلخانی نیز به شمار می رفت. روشن است
سه‌شنبه، 20 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بازخوانی رسمیت یافتن تشیع درایران عهد اولجایتو (3)
 بازخوانی رسمیت یافتن تشیع درایران عهد اولجایتو(3)

نویسندگان: دکترآذر آهنچی / مهدی عبادی
دانشیار گروه تاریخ دانشگاه تهران/ دانشجوی دکتری تاریخ و تمدن ملل اسلامی دانشگاه تهران



 

مخالفت اهل تسنن با رسمیت یافتن تشیع

در طول نیم قرن (656-70ق)، تحولات سیاسی و اجتماعی به گونه ای رقم خورد که زمینه را برای رشد و برتری تشیع در ایران فراهم کرد، تا جایی که در این زمان تشیع مذهب رسمی دستگاه ایلخانی نیز به شمار می رفت. روشن است که استمرار این وضعیت برای اهل سنت قابل تحمل نبود و پیروان مذهب تسنن نمی توانستند شاهد به خطر افتادن جایگاه و کیان مذهب خود در ایران باشند؛ از این رو درصدد مقاومت در برابر نفوذ رو به تزاید تشیع برآمدند. از آنجا که حضور صاحب منصبان با نفوذ شیعه و علمای برجسته و مبرز شیعی، مانند علامه حلی در دستگاه ایلخانی، مانع بزرگی برسر راه برتری علمای سنی در مناظره های مذهبی بود، مقاومت اهل سنت از قالب بحث ها و مناظره های مذهبی در دربار ایلخانی، به مقاومت سیاسی و اجتماعی تغییر شکل داد؛ بدین صورت که از سو امرا و صاحب منصبان صاحب نفوذ سنی دربار ایلخانی برای تضعیف جایگاه و حذف صاحب منصبان مقتدر شیعی، دست به تلاش هایی زدند و از سوی دیگر پیروان تسنن در شهرهای بزرگ، تحت تأثیر علمای سنی با سیاست مذهب اولجایتو که تشیع را مذهب رسمی قرار داده بود، به مخالفت برخاستند. با این مقاومت ها که به صورت همزمان و هماهنگ از سوی جامعه تسنن (صاحب منصبان، علما و مردم سنی) انجام گرفت، شرایط تا حدودی به سود اهل سنت رقم خورد و تثبیت تشیع در ایران حدوداً تا دو قرن دیگر به تأخیر افتاد.
صاحب منصبان سنی دربار اولجایتو مانند خواجه رشید الدین، می دانستند نیروگرفتن تشیع در این دوره، در سایه ی تلاش های کسانی مانند سعدالدین ساوجی، سید تاج الدین آوجی و علامه حلی امکان پذیر شده است (مستوفی، 1339، ص608). سعدالدین در وزارت شریک رشیدالدین بود و تاج الدین نیز مقام نقابت علویان سراسر قلمرو ایلخانی را برعهده داشت (القاشانی، همان، ص131). به واسطه ی وجود این دو بود که علمای برجسته ی شیعی، مانند علامه حلی در دربار ایلخانی حضور یافته، با برتری یافتن برعلمای سنی، موجب برتری مذهب شیعه برسنت شده بودند (شوشتری، 1376ق، ج2، ص571).
صاحب منصبان سنی برای از میان برداشتن سعدالدین ساوجی و سید تاج الدین آوجی مسائل مالی را به میان کشیدند. آنها رقبای خود را به فساد مالی متهم کردند (حافظ ابرو، 1350، ص 95-98/الصفدی، 1420ق، ج4، ص148). همزمان با این دسیسه چینی های درباری و دیوانی علیه شخصیت های بانفوذ شیعی، مخالفت مردم بعضی از شهرها با سیاست های مذهبی اولجایتو، به خصوص شهرهای بزرگی چون بغداد، شیراز، اصفهان نیز با رسمیت یافتن مذهب تشیع آغاز شد(ابن بطوطه، 1405ق، ج1، ص225).
نکته ای که در این اینجا باید مورد توجه قرار گیرد، زمان شورش مردم این شهرها علیه رسمی شدن تشیع است. ابن بطوطه زمان این شورش ها را قید کرده است. مطابق گزارش وی، شورش مردم شهرهای بغداد، شیراز و اصفهان، بلافاصله پس از وارد کردن نام ائمه شیعه ی اثنی عشری در خطبه و سکه صورت گرفت (همان). این گزارش تقریباً مورد قبول برخی از پژوهشگران قرارگرفته است(ر. ک به: ترکمنی آذر، 1383، ص275-276/مرتضوی، 1370، ص255-258/بیانی، 1371، ج2، ص608)؛ در حالی که بنا بر گزارش های مخالف و شواهد عینی، گزارش ابن بطوطه مورد تردید جدی قرار می گیرد. بر روی سکه هایی که طی سال های 709-714ق به نام اولجایتو ضرب شده است، شعارهای شیعی همچنان به چشم می خورد (ترابی طباطبائی، 1353، ص22-24). وجود این شعارها در سکه های دوره اولجایتو، آن هم تا سال 714ق خلاف گزارش ابن بطوطه را ثابت می کند. در این باره، گزارش حافظ ابرو نیز با گفته ی ابن بطوطه مطابقت ندارد. به گفته ی این تاریخ نگار (حافظ ابرو)، «در سنه ی تسع و سبعمائه از نام صحابه [خلفای راشیدین] با نام امیرالمومنین [علی (ع) ] کردند و حتی علی خیرالعمل در اذان اظهار کردند و در تمامت ممالک اولجایتو سلطان این معنی منتشر شد؛ الا در قزوین و مذهب شیعه رونقی و رواجی تمام گرفت» (حافظ ابرو، همان، ص237)؛ با این حال به گفته ی مؤلف تاریخ وصاف، اولجایتو در سال 716ق و در آخرین ساعات زندگی خود، دستور داد اسامی خلفای راشدین را مجدداً در خطبه وارد کنند (وصاف الحضره، 1340، ج5، ص616)؛ علاوه بر این، سلطان ولد فرزند جلال الدین رومی (مولوی)، حسام الدین چلبی را در سال 715ق به سلطانیه فرستاد تا اولجایتو را از تشیع به تسنن بازگرداند؛ اما پیش از رسیدن چلبی به پایتخت، ایلخان از دنیا رفته بود (افلاکی، 1362، ج2، ص759-761). با توجه به این ملاحظات، به خصوص وجود سکه هایی با شعارهای شیعی، مورخ به سال 714ق و نیز با استناد به گزارش حافظ ابرو، می توان نتیجه گرفت: در ابتدا مردم مقاومت چندانی در برابر رسمیت تشیع صورت ندادند؛ مخالفت ها از زمانی آغاز شد که صاحب منصبان دربار درصدد حذف شیعیان برآمدند و شیعیان جایگاه برتر خود را در دستگاه ایلخانی از دست دادند (ر.ک به: ادامه ی مقاله).
شورش مردم در شهرها و یا به عبارت دیگر مقاومت های اجتماعی علیه رسمیت یافتن تشیع، تا حدود زیادی اوضاع را در دربار ایلخانی به نفع صاحب منصبان سنی تغییر داد و قدرت تأثیرگذاری آنها را بر اولجایتو بیشتر کرد؛ از جمله خواجه رشیدالدین به اولجایتو القا می کرد که پادشاه شیعی نمی تواند بر رعایای سنی حکومت کند؛ لذا برای حفظ مقام سلطنت، ایلخان باید به مذهب رعایای خود درآید (شبانکاره ای، 1376، ص272)؛ درعین حال خواجه رشید الدین به بدگویی از سعدالدین ساوجی در نزد اولجایتو پرداخت و او را که در قدرت یافتن شیعیان نقشی کلیدی داشت، به فساد مالی، همدستی با امرا و سستی در امور سپاه متهم کرد (همان، ص 273). در نتیجه ی این بدگویی ها، اولجایتو نسبت به وزیر شیعی خود خشمگین شد؛ از سوی دیگر دوستان خواجه نیز در حضور اولجایتو به «تقبیح صورت احوال خواجه سعدالدین» می پرداختند تا اینکه سلطان را نسبت به او بدبین نمودند (مستوفی، 1339، ص608)؛ از دیگر سو، مخالفت تاج الدین علیشاه گیلانی با سعدالدین نیز مزید برعلت شد (القاشانی، همان، ص131/حافظ ابرو، همان، ص95). در نهایت، این بدگویی ها و توطئه چینی ها مؤثر واقع شد و اولجایتو فرمان دستگیری و محاکمه ی سعدالدین ساوجی را صادر کرد. او در شوال 710ق به همراه تعدادی از اطرافیانش در بغداد به قتل رسید و تاج الدین علیشاه گیلانی به جای وی برمنصب وزارت نشست (حافظ ابرو، همان، ص 95-98/خواند میر، 1333، ج3، ص 193). با قتل او زمینه برای حذف سیدتاج الدین آوجی فراهم شد.
با از میان رفتن وزیر شیعی، مخالفان وی و کسانی که مقام و موقعیت شان با قدرت یافتن شیعیان تضعیف شده بود. قدم پیش نهادند و مذهب تشیع را در نظر اولجایتو تحقیر کردند (حافظ ابرو، همان، ص100). آنها برای برانداختن کامل نفوذ تشیع، سیدتاج الدین آوجی را آماج اتهامات خود قرار دادند و او را به غصب اموال سادات، قتل مسلمانان و اعمال منافی عفت متهم ساختند (وصاف الحضره، 1340، ج4، ص538/میرخواند، 1339، ج5، ص438/خواندمیر، همان)؛ با این حال اولجایتو از قتل سادات خودداری می کرد. رشیدالدین برای مرتفع کردن این مشکل، با دست بردن در نسب نامه ی سیدتاج الدین، آن را جعلی و ساختگی نشان داد و به قول قاشانی «علوی گری او به دروغ تعیین کرد و به خون او رخصت داد» (القاشانی، همان، ص 132). با این توطئه، کارسید تاج الدین آوجی نیز پایان یافت و در ذی الحجه سال 711ق به همراه دو پسرش شرف الدین و شمس الدین و به دست تعدادی از علویان به قتل رسید. این واقعه موجب شادی فراوان اهل سنت شد«القاشانی، همان، ص 132-133/مستوفی، 1339، ص608/میرخواند، 1339، ج5، ص438-439). به گفته ی ابن عنبه، علت دشمنی اهل سنت با سیدتاج الدین به این دلیل بود که از علامه حلی درپیش اولجایتو حمایت کرد و درنتیجه ی همین حمایت ها بود که سلطان به مذهب تشیع درآمد (ابن عنبه، 1363، ص189).
با سست شدن نفوذ سیاسی تشیع و برتری دوباره ی عناصر سنی در دربار، حال زمان آن فرا رسیده بود که با نفوذ در اولجایتو، رسمیت مذهب شیعه را ساقط کنند؛ لذا مقاومت های اجتماعی در برابر این سیاست اولجایتو شدت گرفت تا جایی که در شهرهای بغداد، شیراز و اصفهان مردم از خوانده شدن خطبه به رسم شیعیان ممانعت کردند (ابن بطوطه، 1405ق، ج1، ص225/شبانکاره ای، 1376، ص 272/کاتب یزدی، 1366، ص 78). زمانی که خبر این مخالفت ها به اولجایتو رسید، دستور داد قضات این شهرها در دربار حضور یابند (ابن بطوطه، همان). فراخواندن قضات به دربار، نشان می دهد سلطان می دانست این شورش ها و مخالفت ها در نتیجه ی تحریک علما و صاحب منصبان سنی، مثلاً همین قضات صورت گرفته است. به گزارش ابن بطوطه، قاضی مجدالدین اولین فردی بود که درقراباغ به نزد سلطان آورده شد. بنابراین گزارش، سلطان دستور داد او را پیش سگ های درنده ی تربیت شده اش انداختند؛ ولی سگ ها برخلاف عادت معمول به مجدالدین حمله نکردند و در عوض دم خود را در پای او مالیدند. زمانی که خبر این ماجرا به اولجایتو رسید، شتابان خود را نزد قاضی رساند و به پای او افتاد و عذر خواست (همان). اولجایتو تحت تأثیر این رویداد، به حقانیت تسنن ایمان آورد؛ از این رو تشیع را فروگذاشت و دستور داد مردم را همچنان به مذهب اهل سنت و جماعت باقی بگذارند(ابن بطوطه، 1405، ج1، ص226). مؤلف تاریخ جدید یزد این داستان را به مولانا نظام الدین اسحق، قاضی اصفهان نسبت می دهد؛ با این تفاوت که در داستان او، شیرها نقش حیوانات درنده را دارند (کاتب یزدی، همان).
وجود روایات متفاوت نشان می دهد مورخان یا مآخذ آنها، در پرورندان آن دست داشته اند؛ لذا فاقد اصالت تاریخی اند. احتمالاً این روایت ها به این دلیل جعل شده اند تا مذهب تسنن به عنوان اسلام راستین - که از سوی خدا حمایت می شود - معرفی شود. مشابهت این داستان با اعتقاد اغراق آمیز درباره ی خلیفه عباسی بغداد، مبنی بر محافظت او از سوی خدا، دلیل دیگری بر ساختگی بودن آن است (رشید الدین، 1338، ج2، ص706). همان طور که اهل سنت تلاش می کردند با بیان اینکه قتل خلیفه ی عباسی می تواند موجب اخلال در نظم معمول جهان هستی شود، از حمله ی هولاکو به بغداد ممانعت کنند (همان، ج2، ص 706-707)، با جعل و رواج دادن چنین داستانی درصدد بودند به مردم بباورانند تسنن و سنیان، در پناه حمایت های خدایند.
منبع: نشریه شیعه شناسی، شماره30.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط