ایران شناسی در سوئد

- در چند دهه گذشته، ایران شناسی رونق چشمگیری در برخی مراکز پژوهشی خارج از کشور داشت و ایران شناسان بنامی مشغول فعالیت بودند. در سوئد نیز روزگاری این رشته جذابیت داشت و عده ای محقق و دانشجو را به کار گرفته
دوشنبه، 16 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ایران شناسی در سوئد
ایران شناسی در سوئد






 

گفتگو با دکتر شکوفه تقی

- در چند دهه گذشته، ایران شناسی رونق چشمگیری در برخی مراکز پژوهشی خارج از کشور داشت و ایران شناسان بنامی مشغول فعالیت بودند. در سوئد نیز روزگاری این رشته جذابیت داشت و عده ای محقق و دانشجو را به کار گرفته بود؛ اما متاسفانه در حال حاضر از آن رونق و جذابیت به شدت کاسته شده است. آنچه در پی می آید، گفتگو با یکی از ایران پژوهان مقیم سوئد است.
من شکوفه تقی هستم. فارغ التحصیل حقوق قضایی از دانشگاه تهران، برای ادامه تحصیل سال 1365 به بریتانیا رفتم و در دانشگاه گلاسکو روان شناسی شناخت خواندم. سال 1990 فارغ التحصیل شدم و در دانشگاه گوتنبرگ مشغول تدریس در رشته تعلیم و تربیت شدم. از 1992 در رشته ایران شناسی با تخصص زبان فارسی در دانشگاه اوپسالا شروع به کار کردم. سال 2000 از این رشته دکتری گرفتم. همزمان هم در آن دانشگاه و هم در دانشگاه لین شوپین و لان شوپین تدریس می کردم. در سال 1997 هم در دانشگاه کلمبیا سمت محقق داشتم، سال 2001 به دانشگاه ییل آمریکا رفتم و در رشته مذهب شناسی دوره فوق دکتری را به پایان رسانیدم. کتاب The to wing of vizdome را در سال 2000 به چاپ سپردم که در سال 1382 آن را با افزوده هایی به فارسی به نام «دو بال خرد» و به همت نشر مرکز در ایران چاپ کردم. حدود سالهای 1357 یا 58 بود که برای اولین بار به عنوان نویسنده کودکان و نوجوانان در ایران معرفی شدم. بعدها 25 کتاب برای کودکان چاپ کردم (عموماً به وسیله کانون پرورش فکری، امیرکبیر و...) یکی از آنها در 1366 به عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی انتخاب شد. در حال حاضر کار اصلی ام روان شناسی است و در عین حال پروژه ای را در وزارت آموزش و پرورش سوئد به عهده دارم که درباره مشکلات نوجوانان به خصوص نوجوانان مهاجر است.
- آیا در سوئد فعالیتهای ایران شناسانه به صورت نهادینه انجام می شود؟
در دانشگاه اوپسالا که یکی از قدیمی ترین دانشگاههای شمال اروپاست و سابقه ای 300 ساله دارد، ایران شناسی نزدیک به صد سال سابقه دارد و استادان بزرگی از قبیل نیبرگ، هانور و بسیاری دیگر از این دانشگاه فارغ التحصیل شدند و خود مدتها در آنجا تدریس می کردند. در حال حاضر ایران شناسی در این دانشگاه به اهمیت و قدرت سالهای پیش نیست و اهمیت زبان فارسی در آنجا بسیار کمتر شده و بیشتر بر کردی یا بلوچی تاکید می شود. یک دلیلش ممکن است سیاسی باشد؛ یعنی کسانی که آنجا دست اندر کارند، زمینه سیاسی بهتری را برای آن مناطق تشخیص می دهند و آن ارج و قربی که ایران شناسی و زبان فارسی در گذشته این دانشگاه داشت، دیگر ندارد و این شاید مشخصه بسیاری از رشته های ایران شناسی در دانشگاههای دنیا باشد. دلیل دیگرش ممکن است مسائل اقتصادی باشد که چون حمایت اقتصادی صورت نمی گیرد، چه از جانب دانشگاه و چه از جانب کسانی خارج از سوئد که بیشتر، از این رشته به نحوی حمایت مالی و فرهنگی می کردند. به هر حال امروزه پشتوانه ای وجود ندارد و در حال حاضر این رشته بسیار محدودتر و فقیرتر از گذشته شده و حتی احتمال دارد که برچیده شود!
- فعالیتهای ایران شناسی در سوئد بر چه محورهایی متمرکز است؟
جنبه زبان شناسی قویتر است و شاید بیشتر زبان شناسی اجتماعی مطرح باشد؛ یعنی اکنون پارسی باستان و میانه با اهمیت و قدرتی که در گذشته به آن می پرداختند، نیست. از اهمیت ایران شناسی در سوئد بسیارکاسته شده است و این رشته دانشجویان بسیار کمی دارد. در گذشته از مقطع ورودی تا دکتری حدود 57 دانشجو بودند؛ الان آمار دقیقی ندارم؛ ولی می دانم که کردی و بلوچی دانشجویان بیشتری از رشته زبان و ادبیات فارسی دارند.
- چه پیشنهادی برای باز تاسیس کرسیهای تعطیل شده و تقویت مراکز موجود ایران شناسی در سوئد دارید؟
باید نگاه کنیم که این رشته در چه دوره ای موفق بوده و چرا؟ اگر یکی از دلایل موفق بودنش اختصاص بودجه و تقویت مالی آن بوده، اکنون هم باید صورت بگیرد. واقعاً نمی دانم که در گذشته چگونه تامین می شدند. وقتی یک رشته مورد توجه جمع قرار می گیرد که در درجه اول خریدار اجتماعی داشته باشد و اکنون متاسفانه خریدار اجتماعی ندارد؛ یعنی دانشجوی ایران شناسی اگر بیاید زبانهای ایرانی را بخواند، فردا کاری نخواهد داشت. به همین جهت شاید افرادی می توانند به سراغ این رشته بروند که از این لحاظ دچار مشکلی نباشند. بنابراین باید کاری کرد که آبرو و اعتبار جهانی این رشته زیاد شود تا دانشجو با سربلندی بگوید که من دارم این رشته را می خوانم و بعدش هم بتواند با آن تحصیلات کار بکند. تقویت محققان ایرانی هم موثر است. من خود به دلیل علاقه فراوانی که به ایران و فرهنگش دارم، به این رشته روی آوردم و به هیچ وجه هم انتظار شغلی از آن نداشتم، چون شغل اصلی ام چیز دیگری است، اما معلوم نبود که اگر شغل دیگری نمی داشتم که زندگی ام را تامین می کرد، به صرف علاقه، می توانستم به ایران شناسی بپردازم.بنابراین عوامل متفاوتی در بی اهمیت شدن ایران شناسی در جهان موثر است که یکی از مهمترین شان، حیثیت اجتماعی است. اگرما مجال داشته باشیم که بتوانیم با سربلندی خود را معرفی کنیم و ایرانی بدانیم و از خود دفاع کنیم، کمک بزرگی برای معرفی ایران به جهان خواهد بود.
- ایرانیان مقیم سوئد آیا چنین احساسی دارند؟
پاسخ به این سئوال بسیار سخت است؛ چون باید با تک تک آنها صحبت می کردم و می پرسیدم که من متاسفانه با آنها در تماس نیستم. دلیل اصلی اش هم وضعیت شغلی من به عنوان یک روان شناس و مسئول پروژه ای در آموزش و پرورش است که با عموم مردم سوئد سر و کار دارم. من شخصاً با سربلندی خود را ایرانی معرفی می کنم؛ ولی می بینم که بسیاری از ایرانیها اسمشان را عوض کرده اند و خیلی از آنها با وجودی که غذای ایرانی (مثل آبگوشت) و نان ایرانی (مثل بربری و تافتون) و شیرینی ایرانی می خورند، نسل بعدشان ایرانی نخواهد بود؛ چون با آن خوشحالی و شهامت و افتخار که سرشان را بلند کنند و به فرزندانشان یاد بدهند که ایرانی باشند، من چنین چیزی را کمتر در میانشان دیده ام!
- مقاله شما در دومین همایش ایران شناسی چه بود؟
مقاله ام درباره حضرت خضر بود که من او را پیامبری در نظر گرفتم که پیش از اسلام زندگی می کرد. همان گونه که در قرآن می بینید، داستانی از او آمده، بی آنکه اسمی از ایشان برده شود و این نشان می دهد که در میان مردم آشنا بوده و من او را در فرهنگ شفاهی و کتبی مردم بررسی کردم و اینکه عرفان، فلسفه، اشراق و ادبیات عرفانی ما هرگز از حضور او خالی نبوده و روایات شفاهی ما، قصه ها، سفره ها، باورهای زنان و آیینها و مراسمی که در همه شهرها هست، هرگز از خضر (ع) خالی نبوده است. در هر شهر آب و قدمگاهی هست که به او منسوب است. پیش از اسلام نیز او شناخته شده بود و در «عجایب نامه» هم اسمش آمده است. مفسران صدر اسلام نیز گفته اند آن کسی که در سوره کهف داستانش را می خوانیم و حضرت موسی (ع) در مجمع البحرین با او دیدار می کند، خضر است. در ایران هم کاملاً شناخته شده بود، به ویژه در خراسان و آذربایجان، سنت برگزاری جشن خضر با دو شیوه متفاوت همیشه وجود داشته. من با توجه به تحقیقاتم نتیجه گرفته ام که او پیامبری ایرانی است. در دوره ساسانی که مردم دسترسی به آموزش مدرسه ای نداشتند، خضر نماینده و استاد راهنمایی است که بی نیاز از رفتن به مدرسه، به شرط طی طریقت و رفتن به راه سلوک، با افراد ملاقات می کند و آنها را از نور اشراق بهره مند می کند.
- آیا ارتباطی میان فرهنگ عامه و رشته های تحصیلی تان وجود دارد؟
فرهنگ عامه بخشی از کار تحقیقاتی من است. فرهنگ عامه یعنی مردم شناسی که بیرون از روان شناسی نیست ومن درکارهای درمانی، از فرهنگ عامه بسیار استفاده می کنم. البته در مورد بیماران سوئدی، از قصه درمانی استفاده می کنم؛ قصه هایی که متعلق به هیچ کجای جهان نیست. قصه های عامیانه و بومی در هیچ کجا شناسنامه مخصوص آن منطقه را ندارند و به نوعی به تمام دنیا تعلق دارند. از آفریقا تا ژاپن، از ژاپن تا ایران و از ایران تا هر کجای دیگر. ذات قصه ها که محتوایش یکی است. رنگ و شکل منطقه ای پیدا می کند. سوئدیها ملت جدیدی هستند و تنها سابقه ای هزار ساله دارند و اساطیرشان هم در شمار جدیدترین اساطیر جهان است؛ در حالی که اساطیر ایرانی در شمار قدیمی ترین اسطوره های جهان است. ایرانیها و سوئدیها متعلق به یک خانواده زبانی هستند و بسیاری از کلمات سوئدی هست که ما در زبان پهلوی و پارسی باستان داریم و در فارسی امروز از صورت جدید و تحول یافته شان استفاده می کنیم؛ اما سوئدیها آن واژگان را به همان شکل قدیمی که ما در پهلوی یا پارسی باستا به کار می بردیم، استفاده می کنند؛ مثلاً کوست (به معنی ساحل، کنار دریا) ما در فارسی میانه همین اصطلاح را داشتیم؛ اما اکنون ساحل، کرانه یا کنار دریا می گوییم.
- البته این واژه را اخوان ثالث به صورت «آبخوست» و به معنی جزیره به کار برده است.
بسیار جالب است! آنها هنوز بسیاری از واژگان اوستایی را در زبانشان دارند؛ مثلاً «استان» را که ما به معنی شهر و منطقه داریم: افغانستان، بلوچستان، شهرستان و... آنها نیز هنوز به معنی شهر به کار می برند. یا بر گرگ می گویند: «وریه» می دانیم که واو و گاف به هم تبدیل می شود؛ مثل ویشتاسپ که ما امروزه گشتاسپ می گوییم. در گویش مازندرانی هنوز هم به گرگ، «ورگ» می گویند. هنوز اینقدر مشترکات زبانی با سوئدیها داریم. کلمه دیگر «ورم» و «گرم» است. که آنها «ورم» می گویند. در «ولرم» هنوز ما آن گونه به کار می بریم. در آداب و رسوم و ضرب المثل ها نیز این مشترکات وجود دارد. بنابراین طبیعی و قابل فهم است که اساطیر منتقل شده باشند. جشنهای مشابه وجود دارد؛ مثلاً چهارشنبه سوری ایرانی در آنجا هم در پایان زمستان جشن گرفته می شود. در آخر زمستان آتش بزرگی می افروزند و با شادی وارد بهار و فصل گرما می شوند. رسومات مشترک غیر قابل شمار است.
منبع مقاله: محمد حمید، یزدان پرست لاریجانی؛ (1385)، نامه ایران (مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی) جلد سوم، تهران: اطلاعات، چاپ اول.

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط