نویسنده:شیدا امینی
ارسطو طرحی دارد که از برخی جهات شبیه طرح افلاطون در جمهوری است. یکی از نکات محوری افلاطون این است که استقرار نظمی سلسله مراتبی از مؤلفه های نفس مزیتی مهم دارد و وی نشان میدهد که چگونه فضایل سنتی میتوانند مورد تفسیر واقع شوند تا نسبت میان عقل و مؤلفه های کمتر عقلانی نفس را هدایت یا بیان کنند.
رویکرد ارسطو هم به همین طریق است؛ «استدلال کارکرد» وی نشان میدهد که خیر ما با برتری عقل به دست میآید. مطالعات تخصصی وی از فضایل مشخص هم نشان میدهد که چگونه هر یک از این فضایل با نوع درستی از نظم نفس در ارتباط هستند.
هدف ارسطو این است که به نتایجی مشابه نتایج افلاطون برسد، اما او در صدد است از مابعدالطبیعه افلاطون که در جمهوری هم وجود دارد و ارسطو ازآن فاصله گرفته فاصله بگیرد. او در کل مخالف صحت مثل افلاطونی است و بنابراین مثل خیر را نیز رد میکند.
بنابراین وی با این آموزه افلاطونی که برای داشتن فضایل انسانی آدمی باید با مابعدالطبیعه و علم آشنایی داشته باشد موافق نیست. او همه شاخه های دانش را به عنوان یک کل در نظر میگیرد.
حتی اگر نظریه اخلاقی ارسطو گاهی اوقات بر تمایزات فلسفی استوار است که درآثار دیگر ارسطو بسط یافتهاند، او هرگز معتقد نیست که دانشجویان علم و فلسفه اخلاق باید که به مطالعه ای در زمینه جهان طبیعی، ریاضیات یا اشیای ازلی یا متغیر داشته باشند. طرح وی آن است که حوزه اخلاق را به عنوان گستره ای مستقل معرفی کند و نشان دهد چگونه فهمی کامل از آنچه خیر است به مطالعه در حوزه های دیگر نیاز ندارد.
تقابلی دیگر میان ارسطو و افلاطون وجود دارد که در اینجا باید بدان پرداخت. در کتاب «جمهوری» به ما گفته میشود که بهترین نوع خیر آن خیری است که هم برای خودش و هم برای نتایجش مطلوب باشد.
افلاطون از این نکته بحث میکند که عدالت باید در این مقوله جای بگیرد، اما از آنجا که عموماً عدالت برای نتایجش مورد توجه است، او بیشترین وقت خود را صرف این نکته میکند که عدالت برای خودش مطلوب و خواستنی است.
در نقطه مقابل، ارسطو نیاز دارد که از افتخار، ثروت، لذت و دوستی بحث کند تا نشان دهد چگونه این خیرها اگر به درستی فهم شوند میتوانند به عنوان منابعی در نظر گرفته شوند که هدف برتر فعالیت فضیلت مندانه را مهیا کنند.
او بحث فضیلت را در زندگی خیر محوری میداند و نشان میدهد که در روال عادی امور فردی که دارای فضیلت است، از دوستان پرهیز نمیکند و همچنین اموری چون: افتخار، ثروت، لذت و نظایر آن را نادیده نمیگیرد. فعالیت فضیلت مندانه زندگی را نه تنها با تضمین خوشبختی برای کل زندگی که با مهیا کردن هدفی برای خیرهای کم اهمیت مهیا میکند.
در باب مقایسه روش شناسی ارسطو با افلاطون، توجه بیشتری به ارتباطاتی نشان میدهد که به صورت طبیعی میان فضیلت و دیگر خیرها برقرار میشوند. زیرا او تأکید میکند که در پژوهش، انسان باید با نتایجی که فقط برای بخش اکثریت در نظر گرفته شده خشنود باشد.
فقر، انزوا و بدنامی مانع فعالیت فضیلت مندانه و خوشبختی هستند. با این همه ممکن است شرایط ویژه ای باشند که در آنها این مهم برقرار نباشد. اما امکان وجود استثنائاتی این نکته را نفی نمیکند که زندگی خوب و فضیلت مندانه باید منابع کافی برای پی جویی فضلیت در طول مدت زندگی داشته باشد. ارسطو نظریه اخلاقی را حوزه ای مجزا از علوم نظری قلمداد میکرد.
روش شناسی این نظریه البته باید با موضوع مورد بحث همخوانی داشته باشد که این موضوع «عمل خوب» است. این روش شناسی همچنین باید این نکته را مدنظر داشته باشد که در این حوزه بسیاری از عمومیتها فقط برای بیشترین جزء که همان عمل خوب است در نظر گرفته میشوند و نه برای تمام بخشها.
ما در باب اخلاق بدان جهت پژوهش میکنیم که زندگیمان را بهبود بخشیم و بنابراین توجه اصلی در این بخش سرشت خوشبختی انسانی است. ارسطو از سقراط و افلاطون پیروی میکند و فضایل را محور زندگی خوب معرفی میکند.
ارسطو مانند افلاطون فضایل اخلاقی (عدالت، شجاعت، تعادل و نظایر آنها) را به عنوان مهارتهای عقلانی احساسی و اجتماعی پیچیده مدنظر میگیرد. با این همه وی این دیدگاه افلاطون را که ممارست در علوم و مابعدالطبیعه شروط لازم برای فهم درست خیرهای ما هستند را رد میکند.
به نظر افلاطون آنچه ما نیاز داریم تا با آنها خوب زندگی کنیم، فهم درستی از شیوه است که با آن چنین خیرهایی چون: دوستی، لذت، فضیلت، افتخار و ثروت با هم جمع میشوند و یک کل را تشکیل میدهند. اما به نظر ارسطو برای اعمال آن فهم کلی به موارد ویژه، ما باید از طریق تربیت و عادات مناسب در هر موقعیت دریابیم که کدام عمل به بهترین نوع از سوی دلایل تأیید میشود.
منبع: سایت نصور
رویکرد ارسطو هم به همین طریق است؛ «استدلال کارکرد» وی نشان میدهد که خیر ما با برتری عقل به دست میآید. مطالعات تخصصی وی از فضایل مشخص هم نشان میدهد که چگونه هر یک از این فضایل با نوع درستی از نظم نفس در ارتباط هستند.
هدف ارسطو این است که به نتایجی مشابه نتایج افلاطون برسد، اما او در صدد است از مابعدالطبیعه افلاطون که در جمهوری هم وجود دارد و ارسطو ازآن فاصله گرفته فاصله بگیرد. او در کل مخالف صحت مثل افلاطونی است و بنابراین مثل خیر را نیز رد میکند.
بنابراین وی با این آموزه افلاطونی که برای داشتن فضایل انسانی آدمی باید با مابعدالطبیعه و علم آشنایی داشته باشد موافق نیست. او همه شاخه های دانش را به عنوان یک کل در نظر میگیرد.
حتی اگر نظریه اخلاقی ارسطو گاهی اوقات بر تمایزات فلسفی استوار است که درآثار دیگر ارسطو بسط یافتهاند، او هرگز معتقد نیست که دانشجویان علم و فلسفه اخلاق باید که به مطالعه ای در زمینه جهان طبیعی، ریاضیات یا اشیای ازلی یا متغیر داشته باشند. طرح وی آن است که حوزه اخلاق را به عنوان گستره ای مستقل معرفی کند و نشان دهد چگونه فهمی کامل از آنچه خیر است به مطالعه در حوزه های دیگر نیاز ندارد.
تقابلی دیگر میان ارسطو و افلاطون وجود دارد که در اینجا باید بدان پرداخت. در کتاب «جمهوری» به ما گفته میشود که بهترین نوع خیر آن خیری است که هم برای خودش و هم برای نتایجش مطلوب باشد.
افلاطون از این نکته بحث میکند که عدالت باید در این مقوله جای بگیرد، اما از آنجا که عموماً عدالت برای نتایجش مورد توجه است، او بیشترین وقت خود را صرف این نکته میکند که عدالت برای خودش مطلوب و خواستنی است.
در نقطه مقابل، ارسطو نیاز دارد که از افتخار، ثروت، لذت و دوستی بحث کند تا نشان دهد چگونه این خیرها اگر به درستی فهم شوند میتوانند به عنوان منابعی در نظر گرفته شوند که هدف برتر فعالیت فضیلت مندانه را مهیا کنند.
او بحث فضیلت را در زندگی خیر محوری میداند و نشان میدهد که در روال عادی امور فردی که دارای فضیلت است، از دوستان پرهیز نمیکند و همچنین اموری چون: افتخار، ثروت، لذت و نظایر آن را نادیده نمیگیرد. فعالیت فضیلت مندانه زندگی را نه تنها با تضمین خوشبختی برای کل زندگی که با مهیا کردن هدفی برای خیرهای کم اهمیت مهیا میکند.
در باب مقایسه روش شناسی ارسطو با افلاطون، توجه بیشتری به ارتباطاتی نشان میدهد که به صورت طبیعی میان فضیلت و دیگر خیرها برقرار میشوند. زیرا او تأکید میکند که در پژوهش، انسان باید با نتایجی که فقط برای بخش اکثریت در نظر گرفته شده خشنود باشد.
فقر، انزوا و بدنامی مانع فعالیت فضیلت مندانه و خوشبختی هستند. با این همه ممکن است شرایط ویژه ای باشند که در آنها این مهم برقرار نباشد. اما امکان وجود استثنائاتی این نکته را نفی نمیکند که زندگی خوب و فضیلت مندانه باید منابع کافی برای پی جویی فضلیت در طول مدت زندگی داشته باشد. ارسطو نظریه اخلاقی را حوزه ای مجزا از علوم نظری قلمداد میکرد.
روش شناسی این نظریه البته باید با موضوع مورد بحث همخوانی داشته باشد که این موضوع «عمل خوب» است. این روش شناسی همچنین باید این نکته را مدنظر داشته باشد که در این حوزه بسیاری از عمومیتها فقط برای بیشترین جزء که همان عمل خوب است در نظر گرفته میشوند و نه برای تمام بخشها.
ما در باب اخلاق بدان جهت پژوهش میکنیم که زندگیمان را بهبود بخشیم و بنابراین توجه اصلی در این بخش سرشت خوشبختی انسانی است. ارسطو از سقراط و افلاطون پیروی میکند و فضایل را محور زندگی خوب معرفی میکند.
ارسطو مانند افلاطون فضایل اخلاقی (عدالت، شجاعت، تعادل و نظایر آنها) را به عنوان مهارتهای عقلانی احساسی و اجتماعی پیچیده مدنظر میگیرد. با این همه وی این دیدگاه افلاطون را که ممارست در علوم و مابعدالطبیعه شروط لازم برای فهم درست خیرهای ما هستند را رد میکند.
به نظر افلاطون آنچه ما نیاز داریم تا با آنها خوب زندگی کنیم، فهم درستی از شیوه است که با آن چنین خیرهایی چون: دوستی، لذت، فضیلت، افتخار و ثروت با هم جمع میشوند و یک کل را تشکیل میدهند. اما به نظر ارسطو برای اعمال آن فهم کلی به موارد ویژه، ما باید از طریق تربیت و عادات مناسب در هر موقعیت دریابیم که کدام عمل به بهترین نوع از سوی دلایل تأیید میشود.
منبع: سایت نصور