نویسنده: دکتر محمد تیجانی تونسی
مترجم: سید محمد جواد مهری
مترجم: سید محمد جواد مهری
می خواهیم زندگی ام المؤمنین عایشه دختر ابوبکر را پس از رحلت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بررسی کنیم. در این زمان هیچ سدی و مانعی جلوی عایشه نیست. پدرش خلیفه و فرمانروای امت اسلامی است و او - به نظر خودش - نخستین بانوی حکومت اسلامی است زیرا همسرش رسول خدا و پدرش ابوبکر، خلیفه رسول خدا است. و خودش بر این باور است یا چنین می اندیشد که برترین زنان پیامبر است، فقط به خاطر اینکه دختر بوده است و پیامبر جز او با هیچ دختری ازدواج نکرده است، و اکنون که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفته، او در عنفوان جوانی است؛ و بیش از 18 سال - طبق مشهورترین روایات - سن ندارد و با اختلاف روایتها، بیش از شش یا هشت سال با پیامبر بسر نبرده است که اولین سالها را مانند کودکان به بازی گذرانده هر چند همسر پیامبر نیز بوده است، چنانکه بریره کنیز پیامبر، او را چنین وصف نموده است: «عایشه زن تازه سالی است که خمیر می کند و خوابش می رود، پس حیوان خانگی (مرغ یا کبوتر یا...) می آید و آن را می خورد و او همچنان خواب است».(1)
آری! هیجده سال از زن جوانی می گذرد که نیمی از عمرش را با پیامبر و میان نه یا ده هوو گذرانده است. بانوی دیگری نیز در زندگی عایشه وجود دارد که از هر هووئی برای او سهمگین تر است زیرا محبت رسول خدا نسبت به آن زن مافوق تصور است و آن زن، فاطمه زهرا، دختر رسول خدا است از همسرش خدیجه و چه بگویم از خدیجه و چه می دانی که خدیجه کیست؟
خدیجه، آن صدّیقه بزرگواری است که جبرئیل امین بر او سلام کرد و به خانه ای در بهشت بشارتش داد که هیچ سر و صدا و خستگی در آن راه ندارد. (2) آن بانوئی که هیچ مناسبتی نمی گذشت جز اینکه پیامبر از خدیجه یاد می کرد و جگر عایشه آتش می گرفت و قلبش از حسد می سوخت و گاهی چنان از حال خود خارج می شد که هر چه می توانست فحش و ناسزا می گفت و اصلاً به احساسات پیامبر ارجی نمی گذاشت.
از او بشنویم که درباره خدیجه چه می گوید، (3) که این را بخاری و احمد و ترمذی و ابن ماجه نقل کرده اند:
عایشه گوید:
«من نسبت به هیچ زنی رشک نبردم به اندازه خدیجه زیرا پیامبر بسیار او را یاد می کرد و بر او درود می فرستاد. به آن حضرت عرض کردم: چه شده است که اینقدر از یک پیرزن از پیرزن های قریش یاد می کنی که مرده است و اثری از آن نمانده و خدا زنی بهتر از او به تو عطا نموده است. این حرف را که زدم، آنچنان چهره رسول خدا تغییر کرد که جز هنگام وحی ندیدم آنطور تغییر کند. سرانجام فرمود: نه! هرگز خداوند بهتر از او به من نداده است. وقتی که مردم به من کافر شدند، او ایمان آورد و وقتی که مردم مرا تکذیب کردند، او تصدیقم نمود و وقتی که مردم مرا از خود راندند او با اموالش یاریم کرد و خدای عز و جل، از او به من فرزند داد در حالی که از دیگر زنان محرومم کرد.
هیچ تردیدی نیست به اینکه پاسخ حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم، ادعای کسانی که عایشه را محبوبترین یا برترین زنان پیامبر می دانند، باطل می کند، گو اینکه با این سرزنش و توبیخ پیامبر نسبت به او، غیرت و حسدش درباره خدیجه چند برابر می شود چرا که به او صریحاً می فرماید که هرگز خداوند بهتر از خدیجه، همسری به من عطا نفرموده است. و یک بار دیگر پیامبر به ما می فهماند که هرگز در پی هوا و هوس نیست و دنبال زیبائی و بکارت نمی باشد. چرا که حضرت خدیجه سلام الله علیها دوبار قبل از پیامبر، ازدواج کرده بود و پانزده سال از حضرت، بزرگتر بود و با این حال، پیوسته پیامبر از او یاد می کند و ستایشش می نماید. و این به خدا خوی و خلق عظیم پیامبر است، که برای خدا دوست می دارد و برای خدا دشمن می دارد. و بسیار فرق است میان این روایت واقعی و آن روایت دروغین که ادعا می کند پیامبر تمایل زیادی نسبت به عایشه نشان می داد تا آنجا که همسرانش از او خواستند، درباره دختر ابوبکر به عدالت رفتار کند.
آیا جا ندارد از عایشه بپرسیم، او که هرگز در زندگی خود، حضرت خدیجه را ندیده و با او ملاقات نکرده، چرا چنین بدگوئیش می کند؟! و آیا این از اخلاق یک مؤمنه معمولی است که دیگران را غیبت کند، هر چند زنده باشند؟ چه رسد به کسی که به دیدار پروردگارش رفته است؟ و چه رسد به کسی که همسر رسول خدا است و جبرئیل در خانه اش نازل می شود و او را بشارت می دهد به خانه ای در بهشت که هیچ سر و صدا و خستگی در آن راه ندارد. (4)
طبیعی است که آن نفرت و کینه که در قلب عایشه - نسبت به خدیجه - مشتعل و فروزان شده بود، لازم بود که از راهی، اظهارش سازد و گرنه منفجر می شد، و عایشه بدین خاطر کسی را جلوی خود نمی بیند جز فاطمه، دختر خدیجه که هم سنش است و یا اندکی از او بزرگتر است، چنانکه برخی از راویان ذکر کرده اند.
و طبیعی است که آن محبّت ژرف پیامبر نسبت به خدیجه، می بایست در تنها دخترش، مجسم شود، چرا که او با پدرش زندگی کرد و بهترین یادگاری های مادر را که مورد علاقه رسول الله بود، با خود داشت و لذا حضرت، دخترش زهرا را «ام ابیها» می نامید.
و آنچه نفرت و غیرت عایشه را افزونتر می سازد این است که می بیند رسول خدا دختر خود را تعظیم و تمجید می کند و او را سرور زنان اهل بهشت می نامد (5) و خداوند توسط او، دو سرور جوانان اهل بهشت، حسن و حسین را به پیامبر عطا می نماید و لذا می بیند که پیامبر را که مدتها در خانه فاطمه به سر می برد و برای تربیت نوادگانش، شب زنده داری می کند و می فرماید: این دو فرزندم (حسن و حسین) گلهای خوشبوی من از این امت اند. و آن دو را بر دوش خود می گذارد و عایشه از این وضعیت بسیار رشک می برد چرا که خود نازا و عقیم است. و باز هم این نفرت و غیرت عایشه، همسر فاطمه و پدر حسنین را در برمی گیرد، فقط به این خاطر که پیامبر او را بسیار دوست می دارد و بر پدرش ابوبکر در تمام مواقف و مناسبت ها، مقدّم می دارد و او همه این مراحل را می بیند و طی می کند.
عایشه می بیند که فرزند ابوطالب در هر بار، بر پدرش پیروز می شود و همچنان حضرت رسول او را بر تمام مردم مقدّم و برتر می دارد و عایشه می داند که پدرش در جنگ خیبر با هر چه سپاه همراهش بود، سرافکنده و شکست خورده باز می گردد و رسول خدا که خیلی از این جریان متأثر شده می فرماید: «فردا این پرچم را به کسی می سپارم که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش او را دوست می دارند، او جنگجوئی است شجاع و هرگز از نبرد فرار نمی کند». (6) و آن شخص کسی جز علی بن ابی طالب، همسر حضرت زهرا نبود. علی از فتح خیبر باز می گردد و همراه خود صفیه دختر حیی را می آورد که پیامبر با او ازدواج می کند و این جریان چون صاعقه بر قلب عایشه فرود می آید.
و عایشه می بیند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، پدرش را با سوره برائت (توبه) می فرستد که به حاجیان ابلاغ نماید ولی علی بن ابی طالب را، پشت سرش می فرستد و او سوره را از پدرش می گیرد، و از این روی، پدرش نزد پیامبر با گریه برمی گردد و علت را از حضرت می پرسد. حضرت در پاسخ می فرماید:
«پروردگارم به من امر کرد که کسی جز خودم یا یک نفر از اهل بیتم، از من چیزی را ابلاغ نکند». (7)
و عایشه می بیند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، پسر عموی خویش علی را به عنوان خلیفه مسلمین تعیین و نصب می کند و به اصحاب و همسرانش دستور می دهد که او را به عنوان امیرالمؤمنین ، تبریک و تهنیت بگویند و پدرش پیشاپیش مردم می آید و به او می گوید: خوشا بحال او ای پسر ابوطالب، تو صبح کردی و شب کردی در حالی که مولا و امیر هر مؤمن و مؤمنه ای.
و عایشه می داند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم یک جوان کم سن و سالی را که هنوز موی شاربش روئیده نشده و بیش از هفده سال از عمرش نگذشته، بر پدرش فرمانده می کند و به پدرش دستور می دهد که حتماً زیر پرچمش گام بردارد و پشت سرش نماز بخواند.
و بی گمان عایشه با این حوادث می خواست خود را بگونه ای بسازد که هدف پدرش را دنبال کند و رقابت بر خلافت مسلمین و نقشه هائی را که رؤسای قبایل قریش در سر می پروراندند، همه را به نفع پدرش تضمین نماید و لذا پیوسته بغض وکینه اش نسبت به علی و فاطمه بیشتر شده و تلاش فراوان می کند تا در هر صورت و به هر وسیله ممکن اوضاع را به نفع پدر، برگرداند. و خود شاهد بودیم که چگونه به نام شویش در پی پدرش فرستاد و به او دستور داد که با مردم نماز جماعت برقرار نماید و این درست در وقتی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در پی علی فرستاده بود و او را دستور داده بود که این امر را به انجام رساند و هنگامی که رسول خدا از جریان توطئه مطلع شد، ناچار از خانه بیرون رفت و ابوبکر را از جای خود راند و خود نشسته با مردم نماز را بجای آورد و بر عایشه بسیار خشمگین شد و به او فرمود: شما مانند دوستان یوسف هستید، یعنی که کید و مکر شما بسیار عظیم است. (8)
پژوهشگر، در این جریان که عایشه با روایتهای مختلف و ناهماهنگ آن را روایت کرده، تناقض را به روشنی درمی یابد و گرنه رسول خدا پدرش را در ارتش اسامة بن زید، بسیج کرده بود و سه روز قبل از برگزاری آن نماز به او دستور داده بود که حتماً در زیر پرچم اسامه برود، پس اسامه در آن جنگ، امام و فرمانروای ابوبکر است و وقتی عایشه به آن اهانت (نسبت به پدرش) آگاه شد و مقصود پیامبر را از آن جریان دانست بویژه این که می دید پیامبر، علی بن ابی طالب را جزء سپاهیان اسامه قرار نداده ولی تمام چهره های برجسته مهاجرین و انصار را که برای خود ریاست و زعامتی در قریش داشتند، جزء سپاهیان آن سپاه قرار داده است و از خود رسول خدا فهمیده بود چنانکه دیگر اصحاب نیز فهمیده بودند که چند روزی به عمر حضرت باقی نمانده و شاید او طبق نظر عمر بن خطاب عمل می کرد که رسول خدا در حال رفتن است و نمی داند چه کار می کند - و العیاذ بالله - و لذا غیرت و رشک کشنده اش او را بر آن داشت که بدان سان مقام و منزلت پدرش را در برابر علی، بالا ببرد و از این روی بود که وصیت پیامبر در مورد علی را انکار کرد و تلاش نمود تا ساده لوحان را قانع کند که رسول خدا در کنارش و بر روی سینه اش از دنیا رفته است. و لذا چنین روایت کرد که پیامبر وقتی مریض بود به او گفت:
پدر و برادرت را بخواه تا چیزی برای آنان بنویسم تا هیچ ادّعا کننده ای، ادّعائی نداشته باشد، پس کسی نیست از او بپرسد: چه شد که آنان را دعوت نکرد؟!!
آری! هیجده سال از زن جوانی می گذرد که نیمی از عمرش را با پیامبر و میان نه یا ده هوو گذرانده است. بانوی دیگری نیز در زندگی عایشه وجود دارد که از هر هووئی برای او سهمگین تر است زیرا محبت رسول خدا نسبت به آن زن مافوق تصور است و آن زن، فاطمه زهرا، دختر رسول خدا است از همسرش خدیجه و چه بگویم از خدیجه و چه می دانی که خدیجه کیست؟
خدیجه، آن صدّیقه بزرگواری است که جبرئیل امین بر او سلام کرد و به خانه ای در بهشت بشارتش داد که هیچ سر و صدا و خستگی در آن راه ندارد. (2) آن بانوئی که هیچ مناسبتی نمی گذشت جز اینکه پیامبر از خدیجه یاد می کرد و جگر عایشه آتش می گرفت و قلبش از حسد می سوخت و گاهی چنان از حال خود خارج می شد که هر چه می توانست فحش و ناسزا می گفت و اصلاً به احساسات پیامبر ارجی نمی گذاشت.
از او بشنویم که درباره خدیجه چه می گوید، (3) که این را بخاری و احمد و ترمذی و ابن ماجه نقل کرده اند:
عایشه گوید:
«من نسبت به هیچ زنی رشک نبردم به اندازه خدیجه زیرا پیامبر بسیار او را یاد می کرد و بر او درود می فرستاد. به آن حضرت عرض کردم: چه شده است که اینقدر از یک پیرزن از پیرزن های قریش یاد می کنی که مرده است و اثری از آن نمانده و خدا زنی بهتر از او به تو عطا نموده است. این حرف را که زدم، آنچنان چهره رسول خدا تغییر کرد که جز هنگام وحی ندیدم آنطور تغییر کند. سرانجام فرمود: نه! هرگز خداوند بهتر از او به من نداده است. وقتی که مردم به من کافر شدند، او ایمان آورد و وقتی که مردم مرا تکذیب کردند، او تصدیقم نمود و وقتی که مردم مرا از خود راندند او با اموالش یاریم کرد و خدای عز و جل، از او به من فرزند داد در حالی که از دیگر زنان محرومم کرد.
هیچ تردیدی نیست به اینکه پاسخ حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم، ادعای کسانی که عایشه را محبوبترین یا برترین زنان پیامبر می دانند، باطل می کند، گو اینکه با این سرزنش و توبیخ پیامبر نسبت به او، غیرت و حسدش درباره خدیجه چند برابر می شود چرا که به او صریحاً می فرماید که هرگز خداوند بهتر از خدیجه، همسری به من عطا نفرموده است. و یک بار دیگر پیامبر به ما می فهماند که هرگز در پی هوا و هوس نیست و دنبال زیبائی و بکارت نمی باشد. چرا که حضرت خدیجه سلام الله علیها دوبار قبل از پیامبر، ازدواج کرده بود و پانزده سال از حضرت، بزرگتر بود و با این حال، پیوسته پیامبر از او یاد می کند و ستایشش می نماید. و این به خدا خوی و خلق عظیم پیامبر است، که برای خدا دوست می دارد و برای خدا دشمن می دارد. و بسیار فرق است میان این روایت واقعی و آن روایت دروغین که ادعا می کند پیامبر تمایل زیادی نسبت به عایشه نشان می داد تا آنجا که همسرانش از او خواستند، درباره دختر ابوبکر به عدالت رفتار کند.
آیا جا ندارد از عایشه بپرسیم، او که هرگز در زندگی خود، حضرت خدیجه را ندیده و با او ملاقات نکرده، چرا چنین بدگوئیش می کند؟! و آیا این از اخلاق یک مؤمنه معمولی است که دیگران را غیبت کند، هر چند زنده باشند؟ چه رسد به کسی که به دیدار پروردگارش رفته است؟ و چه رسد به کسی که همسر رسول خدا است و جبرئیل در خانه اش نازل می شود و او را بشارت می دهد به خانه ای در بهشت که هیچ سر و صدا و خستگی در آن راه ندارد. (4)
طبیعی است که آن نفرت و کینه که در قلب عایشه - نسبت به خدیجه - مشتعل و فروزان شده بود، لازم بود که از راهی، اظهارش سازد و گرنه منفجر می شد، و عایشه بدین خاطر کسی را جلوی خود نمی بیند جز فاطمه، دختر خدیجه که هم سنش است و یا اندکی از او بزرگتر است، چنانکه برخی از راویان ذکر کرده اند.
و طبیعی است که آن محبّت ژرف پیامبر نسبت به خدیجه، می بایست در تنها دخترش، مجسم شود، چرا که او با پدرش زندگی کرد و بهترین یادگاری های مادر را که مورد علاقه رسول الله بود، با خود داشت و لذا حضرت، دخترش زهرا را «ام ابیها» می نامید.
و آنچه نفرت و غیرت عایشه را افزونتر می سازد این است که می بیند رسول خدا دختر خود را تعظیم و تمجید می کند و او را سرور زنان اهل بهشت می نامد (5) و خداوند توسط او، دو سرور جوانان اهل بهشت، حسن و حسین را به پیامبر عطا می نماید و لذا می بیند که پیامبر را که مدتها در خانه فاطمه به سر می برد و برای تربیت نوادگانش، شب زنده داری می کند و می فرماید: این دو فرزندم (حسن و حسین) گلهای خوشبوی من از این امت اند. و آن دو را بر دوش خود می گذارد و عایشه از این وضعیت بسیار رشک می برد چرا که خود نازا و عقیم است. و باز هم این نفرت و غیرت عایشه، همسر فاطمه و پدر حسنین را در برمی گیرد، فقط به این خاطر که پیامبر او را بسیار دوست می دارد و بر پدرش ابوبکر در تمام مواقف و مناسبت ها، مقدّم می دارد و او همه این مراحل را می بیند و طی می کند.
عایشه می بیند که فرزند ابوطالب در هر بار، بر پدرش پیروز می شود و همچنان حضرت رسول او را بر تمام مردم مقدّم و برتر می دارد و عایشه می داند که پدرش در جنگ خیبر با هر چه سپاه همراهش بود، سرافکنده و شکست خورده باز می گردد و رسول خدا که خیلی از این جریان متأثر شده می فرماید: «فردا این پرچم را به کسی می سپارم که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش او را دوست می دارند، او جنگجوئی است شجاع و هرگز از نبرد فرار نمی کند». (6) و آن شخص کسی جز علی بن ابی طالب، همسر حضرت زهرا نبود. علی از فتح خیبر باز می گردد و همراه خود صفیه دختر حیی را می آورد که پیامبر با او ازدواج می کند و این جریان چون صاعقه بر قلب عایشه فرود می آید.
و عایشه می بیند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، پدرش را با سوره برائت (توبه) می فرستد که به حاجیان ابلاغ نماید ولی علی بن ابی طالب را، پشت سرش می فرستد و او سوره را از پدرش می گیرد، و از این روی، پدرش نزد پیامبر با گریه برمی گردد و علت را از حضرت می پرسد. حضرت در پاسخ می فرماید:
«پروردگارم به من امر کرد که کسی جز خودم یا یک نفر از اهل بیتم، از من چیزی را ابلاغ نکند». (7)
و عایشه می بیند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، پسر عموی خویش علی را به عنوان خلیفه مسلمین تعیین و نصب می کند و به اصحاب و همسرانش دستور می دهد که او را به عنوان امیرالمؤمنین ، تبریک و تهنیت بگویند و پدرش پیشاپیش مردم می آید و به او می گوید: خوشا بحال او ای پسر ابوطالب، تو صبح کردی و شب کردی در حالی که مولا و امیر هر مؤمن و مؤمنه ای.
و عایشه می داند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم یک جوان کم سن و سالی را که هنوز موی شاربش روئیده نشده و بیش از هفده سال از عمرش نگذشته، بر پدرش فرمانده می کند و به پدرش دستور می دهد که حتماً زیر پرچمش گام بردارد و پشت سرش نماز بخواند.
و بی گمان عایشه با این حوادث می خواست خود را بگونه ای بسازد که هدف پدرش را دنبال کند و رقابت بر خلافت مسلمین و نقشه هائی را که رؤسای قبایل قریش در سر می پروراندند، همه را به نفع پدرش تضمین نماید و لذا پیوسته بغض وکینه اش نسبت به علی و فاطمه بیشتر شده و تلاش فراوان می کند تا در هر صورت و به هر وسیله ممکن اوضاع را به نفع پدر، برگرداند. و خود شاهد بودیم که چگونه به نام شویش در پی پدرش فرستاد و به او دستور داد که با مردم نماز جماعت برقرار نماید و این درست در وقتی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در پی علی فرستاده بود و او را دستور داده بود که این امر را به انجام رساند و هنگامی که رسول خدا از جریان توطئه مطلع شد، ناچار از خانه بیرون رفت و ابوبکر را از جای خود راند و خود نشسته با مردم نماز را بجای آورد و بر عایشه بسیار خشمگین شد و به او فرمود: شما مانند دوستان یوسف هستید، یعنی که کید و مکر شما بسیار عظیم است. (8)
پژوهشگر، در این جریان که عایشه با روایتهای مختلف و ناهماهنگ آن را روایت کرده، تناقض را به روشنی درمی یابد و گرنه رسول خدا پدرش را در ارتش اسامة بن زید، بسیج کرده بود و سه روز قبل از برگزاری آن نماز به او دستور داده بود که حتماً در زیر پرچم اسامه برود، پس اسامه در آن جنگ، امام و فرمانروای ابوبکر است و وقتی عایشه به آن اهانت (نسبت به پدرش) آگاه شد و مقصود پیامبر را از آن جریان دانست بویژه این که می دید پیامبر، علی بن ابی طالب را جزء سپاهیان اسامه قرار نداده ولی تمام چهره های برجسته مهاجرین و انصار را که برای خود ریاست و زعامتی در قریش داشتند، جزء سپاهیان آن سپاه قرار داده است و از خود رسول خدا فهمیده بود چنانکه دیگر اصحاب نیز فهمیده بودند که چند روزی به عمر حضرت باقی نمانده و شاید او طبق نظر عمر بن خطاب عمل می کرد که رسول خدا در حال رفتن است و نمی داند چه کار می کند - و العیاذ بالله - و لذا غیرت و رشک کشنده اش او را بر آن داشت که بدان سان مقام و منزلت پدرش را در برابر علی، بالا ببرد و از این روی بود که وصیت پیامبر در مورد علی را انکار کرد و تلاش نمود تا ساده لوحان را قانع کند که رسول خدا در کنارش و بر روی سینه اش از دنیا رفته است. و لذا چنین روایت کرد که پیامبر وقتی مریض بود به او گفت:
پدر و برادرت را بخواه تا چیزی برای آنان بنویسم تا هیچ ادّعا کننده ای، ادّعائی نداشته باشد، پس کسی نیست از او بپرسد: چه شد که آنان را دعوت نکرد؟!!
پی نوشت ها :
1- صحیح بخاری – ج 3 – ص 156. باب تعدیل النساء بعضهن بعضاً.
2- صحیح بخاری – ج 4 – ص 231، صحیح مسلم – ج 7 – ص 133 – باب فضائل ام المؤمنین خدیجه.
3- قبلاً سخن عایشه را نیز خواندیم که گفته بود: بر هیچ زنی رشک نبردم مانند صفیه و همچنین گفته بود: بر هیچ زنی رشک نبردم مانند ماریه! خدا جزایت دهد ای عایشه، آیا یک زن از زنان پیامبر هست که از دست تو و رشک بردن و غیرتت رها شده باشد؟!
4- صحیح بخاری – ج 4 – ص 231، صحیح مسلم – ج 7 – ص 133.
5- صحیح بخاری – ج 4 – ص 209 و ج 7 – ص 142.
6- خصائص نسائی – ص 39 – حدیث 14.
7- مسند احمد – ج 3 – ص 283، خصائص نسائی – ص 92.
8- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید – ج 9 – ص 197 به نقل از امام علی علیه السلام.