نویسندگان:راسل جاکوبی
علی محمد طباطبایی
علی محمد طباطبایی
گردهم آییهای پشت سر هم یاد او را گرامی میدارند. کتابهای جدید افکار او را مورد حمایت قرار میدهند. هانا آرنت که صد سال پیش از این به دنیا آمد، به جهان کوچک قهرمانهای فلسفی پیوسته است. لیکن این اهمیت و توجه نسبت به او از زمان مرگش در ۱۹۷۵ ایجاد نشده است. در حالی که وی هنوز هم در قید حیات بود، درجههای افتخاری را از دانشگاههای پرینستون، اسمیت و سایر مراکز علمی نصیب خود کرد. دانمارک جایزهی مشهور Sonning خود را به خاطر «آثار ستودنی و در خورد ستایشی که فرهنگ اروپایی را وسعت بخشیده است» به او اعطا نمود و او را در کنار شخصیتهایی مانند آلبرت شوایتسر و وینستون چرچیل نشاند. هنگامی که او در دانشگاه سخنرانی میکرد، ازدحام دانشجویان به حدی بود که راهروها و ورودیها بند میآمدند.
آرنت برای یک قهرمان فلسفی بودن چهرهی کاملا مناسبی بود. او یک پناهندهی یهودی آلمانی بود و کاملا آشنا با تعلیم و تربیت کلاسیک و تجربهی دنیوی. از نوشتارهای او با ارجاعات مکرر به اصطلاحات یونانی و لاتینی، این ژرف اندیشی بود که ساطع میگشت. او از مطرح ساختن موضوعات بزرگ هراسی به خود راه نمیداد موضوعاتی مانند عدالت، شر و تمامیت خواهی و یا از وارد شدن به موضوعات سیاسی روز مانند جنگ ویتنام، حقوق مدنی و دادگاه آدولف آیشمن درنگ نمیکرد. وی شخصیتی متافیزیکی و در عین حال واقع بینانه بود، در یک زمان عمیق و سکسی. آلفرد کازین منتقد نشریهی نیویورک او را به عنوان زنی با جذابیت زیاد و پر شور و نشاط به خاطر میآورد شاید حتی یک شهرآشوب.
اما اگر ستارهی آرنت تا این اندازه تابناک به نظر میرسد، علت این است که آسمان روشنفکری آمریکا بیش از اندازه تیره است. وانگهی سایر فیلسوفان سیاسی چه کسانی هستند یا کجا هستند؟ آخرین فیلسوف سیاسی آمریکا جان دیویی بود که در ۱۹۵۲ درگذشت. از آن زمان فلسفهی آمریکایی به استثنای ریچارد رورتی با رفتن به درون موضوعات فنی بر باد رفته است. جان راولز بزرگترین چهرهی آن در میان حوزههای جانبی فلسفهی سیاسی مجرد و کوته بینانه باقی مانده است. آثار او شاید نبضهای ضعیف شدهی فیلسوفان دانشگاهی را شتابی بخشد، اما بقیهی ما را از جای خود حرکت نخواهد داد.
آن اندیشمندانی که متعلق به نسل اروپایی آرنت هستند فاقد جاذبه و گیراییاند. برای مثال دو مدعی را در نظر گیریم: ژان پل سارتر کسی که به خاطر افراط گراییهای مادام العمر و سیاستهای ناپایدارش این روزها موجب علاقهی روبه کاهشی است؛ و آیزا برلین که اعتدال راسخ و احتیاط مبالغه آمیزش منبع الهام اندکی خواهد بود. برلین بر خلاف آرنت هم از تعهد سیاسی پرهیز میکرد و هم از نوشتن کتابهایی در بارهی موضوعات مهم (در واقع او اصلا هیچ کتابی ننوشت). در حالی که آرنت در کتابهایی مانند «وضعیت انسانی» و با عنوان فرعی «مطالعهی تنگناهای اصلی در برابر انسان معاصر» نوشت، برلین مقالههایی از قبیل «نسبی گرایی ادعایی در اندیشهی اروپایی قرن هژدهم» و «دو مفهوم در بارهی آزادی» را نوشت. در حالی که آرنت موضع گیری میکرد، برلین به روده درازی میپرداخت.
این فقط وضعیت مایوس کنندهی عمومی نبود که ستارهی آرنت را به تابش در میآورد. آثار او قادر به درخشیدن بودند، به ویژه مقالههای او. با این وجود به استثنای «آیشمن در اورشلیم» کتابهای اصلی او همگی از نوعی پوشیدگی و ابهام عمده در رنج است. از قضای روزگار آن که هرچقدر آرنت تلاش بیشتری در فلسفی بودن به خرج میداد، آنها به همان اندازه بیشتر کدر میشدند. حتی پس از مطالعهی دقیق آنها به دشواری میتوان فهمید که او سعی در گفتن چه چیزی دارد. این ادعا در بارهی وضعیت انسانی همانقدر صحیح است که در بارهی «خاستگاههای توتالیتاریسم»، کتابی که برای اولین بار توجه را به سوی او جلب نمود. لیکن او در این باور متداول ذی نفع است که تیرگی فلسفی نشانهای از ژرفای اندیشهی فلسفی است.
دوستداران او گاهی میپذیرند که «خاستگاههای توتالیتاریسم» کتابی آشفته و ناموفق است. تلاش او در این کتاب نشان دادن توتالیتاریسم و استالینیسم به عنوان نمایندگان دوقلوی حکومت خودکامه بود، اما وی تا بخش پایانی کتاب به موضوع استالینیسم نپرداخت. بخشهای مربوط به امپریالیسم و نژادپرستی که منسجم و بخردانه هستند، هیچ گونه ارتباطی با تمامیت خواهی استالینیستی پیدا نمیکنند، موضوعی که ریشه در هیچ کدام از آن دو ندارد. در استدلال او نازیسم و استالینیسم با پرگوییهای فلسفی در بارهی ایدئولوژی و تنهایی به یکدیگر مرتبط میشود. «تنهایی» تودهها یکجوری موجب به راه افتادن توتالیتاریسم میشود؛ و «در حالی که این صحت دارد که اشتغال ذهنی تودهها اشتیاق شدیدی برای فرار کردن از واقعیت نشان میدهد، زیرا آنها در آوارگی ذاتی خود تحمل پذیرش ابعاد اتفاقی و دور از فهم زندگی را ندارند، این نیز صحیح است که آرزوی آنها برای خیال پردازی دارای بعضی ارتباطها با آن تواناییهای ذهن انسانی است که انسجام ساختاری آنها از اتفاق صرف برتر است». عجب!
پوشیدگی و ابهام نوشتههای او صادقانه است. او در واقع دانشجو و معشوقهی مارتین هایدگر بود، آن اگزیستنسیالیست آلمانی که در نقل قول کنایه آمیز یک منتقد، واقعیت مرگ را به یک راز حرفهای برای فیلسوفان تبدیل نمود. در حالی که رابطهی عاشقانهی او با هایدگر باعث ایجاد شایعات بسیاری میشد در دانشگاه امروزی رابطهی عاشقانهی آقای دکتر هایدگر با یک دانشجوی هژده سالهی جذاب میتوانست حتی بسیار تکان دهنده تر باشد تا همدلی و همداستانی او با نازیها اما وفاداری روشنفکرانهی آرنت به او مسئلهی مهمتر بود. او از نظر دریافت و اندیشه هرگز با هایدگر قطع رابطه نکرد. وحتی زمانی تصمیم گرفته بود که «وضعیت انسانی» را به او تقدیم کند، اما چنین نکرد و در نامهای به هایدگر علت آن را توضیح داد، زیرا به گفتهی او «بین ما آنچه میبایست جور درآید ممکن نشد». اما او میخواست هایدگر بداند که کتاب عملا از هر جهت و همهی چیز خود را مدیون او است.
در واقع مجموع واژگان شبه دینی و هایدگری دلهره، تنهایی و آوارگی آثار آرنت را شکل بخشیدهاند. تودههایی که هیتلر را حمایت میکردند (و استالین را) از عدم اشتغال و گرسنگی در رنج نبودند، بلکه درد اصلی آنها «تنهایی» بود. توتالیتاریسم «خود را بر مبنای تنهایی استوار میساخت، بر تجربهی عدم تعلق به جهان، آنچه در میان بیشتر تجربههای عنان گسیخته و رادیکال انسان قرار دارد.»
کتاب «آیشمن در اورشلیم» یعنی یقینا مشهورترین و مناقشه برانگیز ترین اثر او البته کاملا از جنس دیگری است. صریح است و بی پرده. قابل توجه آن که در میان کتابهای او فقط همین کتاب است که با سفارش (نیویورکر) نوشته شده و ابتدا در ۱۹۶۳ به عنوان مجموعهای از مقالههای جداگانه و تحت عنوان «گزارشگر آزاد» منتشر گردید. شاید نوشتن برای سردبیر افسانهای نیویورکر ویلیام شاون که برای خلاصه و حذف کردن بی رحمانهی مقالهها مشهور بود باعث شد که آرنت گزافه گوییهای فلسفی خودش را کنار گذارد.
هرچند آنچه در بارهی آیشمن در اورشلیم در خور توجه است و آن اصطلاحی که متداول ساخت یعنی «ابتذال شر» گسترهای است که باعث تغییر عقیدهی کامل آرنت پس از نوشتن «خاستگاهها» گردید. او در آن مجلد به این نتیجه رسیده بود که توتالیتاریسم جهان را با چیز کاملا جدیدی روبرو ساخته است. توتالیتاریسم در تلاش برای «دگرگونی طبیعت خود انسان» است. این یک «شر بنیادین» بود، پدیدهای خارج از «تمامی سنت فلسفی ما ... در واقع ما چیزی برای اتکا کردن به آن جهت درک پدیدهای که ... تمامی معیارهایی را که میشناسیم ویران میکند در اختیار نداریم.»
هرچند هنگامی که او ۱۰ سال بعد دادگاه آیشمن در اسرائیل را پوشش خبری میداد به نتیجهی کاملا معکوسی رسید. طبیعت بشر دیگر دگرگون نشده بود. شر توتالیتر چیزی اساسا جدید نبود، بلکه به کلی کسل کننده بود. او مینویسد: «انسان نمیتواند هیچ گونه عظمت اهریمنی یا شیطانی از آیشمن بیرون کشد». همانگونه که فیلسوف و منتقد همیشه نیش زن ارنست گلنر میگوید: «پس از آن که آرنت به نوعی برداشت از توتالیتاریسم رسید که نیمی از آن» محاکمه کافکا بود و نیم دیگرش واگنر، ابتذال و پیش پاافتادگی آیشمن دیگر میبایست او را تحت تاثیر قرار داده و متحیر میکرد.»
به این ترتیب آن دو مشهورترین کتابهای آرنت به نکتههای متضادی رسیدند و او هرگز آنها را با هم سازگار نساخت. مقربان او پیرامون آن تناقض دست دست میکنند یا فضل فروشانه سعی دارند که مفهوم شر پیش پاافتاده و شر بنیادین را با هم همساز کنند. بعضی دیگر کمتر سربه راه بودند. گرشوم شولم محقق عرفان یهود در نامهای به آرنت اعتراض میکند که کتاب توتالیتر او نظریهای متناقض با گزارش خبری او از آیشمن عرضه کرده است: «در آن زمان ظاهرا شما هنوز به این کشف نائل نشده بودید که شر پیش پاافتاده است». آرنت در موافقت با او پاسخ میدهد که: «کاملا حق با شما است. من تغییر عقیده دادم و دیگر از شر بنیادین سخن نگفتم». صداقت آرنت دلپذیر است اما در هر حال «خاستگاهها» را رد میکند. معنای آن این است که مهمترین کتاب او گزارش آیشمن در مجموعه آثار او یگانه است. این کتاب نه تنها از بقیهی آثار او کمتر فلسفی است که مفهومی که از شر ارائه میدهد نظریههای مطرح شده در کتابهای قبلی او را تضعیف میکند.
حامیان آرنت فاقد آن صراحت خود او هستند و سعی در سرپوش گذاردن بر این شکاف دارند. ریچارد جی برنشتاین فیلسوف مینویسد: «بر خلاف شولم که مدعی است شر بنیادین و ابتذال شر با هم متناقض هستند استدلال من بر سازگاری این دو مفهوم از شر است». آرنت اهمیتی به استدلال او نمیدهد و با شولم موافقت میکند. یک محقق دیگر بر این نظر است که آرنت در طرح شر بنیادین در آثار خود دچار نوعی سوء تعبیر آثار خودش و کانت شده است. اندیشمندی دیگر این تناقض را با عبارت «ابتذال شر بنیادین» حل میکند. این کارشناس واژگان آرنتی را انتخاب میکند و به ما میگوید: «آرنت اشاره بر آن دارد که ابتذال شر بنیادین در انکار نیستی خود ما نهفته است، در دلتنگی ما و در ناممکن بودن وجود.»
دستاورد آرنت در نهایت بر روی همان «آیشمن در اورشلیم» ایستاده است و بر بعضی مقالههای واقع بینانه و شرحهای فکورانهی او. گاهی او به طور اسف باری از هدف اصلی دور میشود. مانند اندیشههایش در بارهی شهر لیتل روک مرکز ایالت آرکانزاس جایی که او «حکومت اوباش» (و نقض «حقوق خصوصی») را در استفادهی پرزیدنت آیزنهاور در نیروهای فدرال برای تحمیل ادغام مدارس مشاهده میکرد. از طرف دیگر مقالههای او در بارهی صهیونیسم و اسرائیل ارزش دوباره خواندن را دارد. او نظامی گرایی صهیونیستی را شدیدا مورد انتقاد قرار میداد. آرنت در ۱۹۴۸ هشدار داد که یک صهیونیسم انعطاف ناپذیر شاید در جنگ بعدی به پیروزی رسد، اما معلوم نیست که عاقبت کارش به کجا ختم خواهد شد. آرنت در «یهودی به مثابه انسانی مطرود» نوشت: «یهودیهای فاتح در مکانی تماما احاطه شده از جمعیت عربهای خشمگین زندگی خواهند کرد، منزوی شده در میان مرزهای همیشه در تهدید و غرق در دفاع از خود». این قبیل اظهارنظرها در میان برجستهترین مطالب او جای داشتند و شاهد گویایی برای آشنایی با نظرات او، لیکن در آخرین کتابی که توسط یکی از مهمترین حامیان و زندگینویسان آرنت به رشتهی تحریر درآمده مورد توجه قرار نگرفته است. در کتاب «چرا خواندن آرنت اهمیت دارد» نوشتهی الیزابت یانگ بروهل که در تلاش برای نشان دادن رابطهی آرنت با سیاستهای فعلی در جهان است مقالههای متهورانهی او دربارهی اسرائیل و صهیونیسم نه تنها برای نویسنده ارزش یادآوری نداشته که ظاهرا ارزش مطرح شدن هم نداشته است.
آرنت جایی خودش را به عنوان نویسندهای آزاد و مستقل معرفی میکند و گاهی به این که به او یک فیلسوف بگویند اعتراض میکند. در واقع شاید بهتر باشد که جای او را بیرونیترین لایهی محفلهای روشنفکری نیویورک قرار دهیم، آن نویسندگان و منتقدین دههی ۲۰ قرن گذشته که هرگز نمیتوان آنها را به فراموشی سپرد. او از دوستان ماری مک کارتی بود؛ یعنی کسی که مونس و همنشین فیلیپ راو و ادموند ویلسون بود و او از همکاران نشریههای مختلف و از جمله نیویورکر، نشریهی مورد توجه روشنفکران نیویورک. بهترین آثار او را چیزی از جنس شور و جسارت روشنفکران جدلی شکل بخشیده، یعنی در واقع آیشمن در اورشلیم و مقالههای او و البته همینها که غیر فلسفیترین آثار او هستند برای گرامی داشت او کافیاند.
اما جدا از اینها مجموعه آثار او شامل مجلدات آشفتهای است که زبان نامفهوم اصالت وجودی آنها را تحت تاثیر قرار داده است. امروزه او همچون یک سلطان واقعی (و یا یک شیر در جنگل) شدیدا مورد تکریم است زیرا دیگر تمامی شیران ما به قفس افتاده و بی خاصیت شدهاند. یک بار آیزا برلین چنین اظهار نظر کرده بود و البته او به حد کافی محتاط بود که آن را به روی کاغذ نیاورد که در بارهی هیچ فیلسوف قرن بیستم به اندازهی آرنت مبالغه نشده است. برلین لابد میدانست. اما حتی اگر در این افتخار با او سهیم باشد او فقط نیمی از واقعیت را گفته است.
منبع:سایت تصور
آرنت برای یک قهرمان فلسفی بودن چهرهی کاملا مناسبی بود. او یک پناهندهی یهودی آلمانی بود و کاملا آشنا با تعلیم و تربیت کلاسیک و تجربهی دنیوی. از نوشتارهای او با ارجاعات مکرر به اصطلاحات یونانی و لاتینی، این ژرف اندیشی بود که ساطع میگشت. او از مطرح ساختن موضوعات بزرگ هراسی به خود راه نمیداد موضوعاتی مانند عدالت، شر و تمامیت خواهی و یا از وارد شدن به موضوعات سیاسی روز مانند جنگ ویتنام، حقوق مدنی و دادگاه آدولف آیشمن درنگ نمیکرد. وی شخصیتی متافیزیکی و در عین حال واقع بینانه بود، در یک زمان عمیق و سکسی. آلفرد کازین منتقد نشریهی نیویورک او را به عنوان زنی با جذابیت زیاد و پر شور و نشاط به خاطر میآورد شاید حتی یک شهرآشوب.
اما اگر ستارهی آرنت تا این اندازه تابناک به نظر میرسد، علت این است که آسمان روشنفکری آمریکا بیش از اندازه تیره است. وانگهی سایر فیلسوفان سیاسی چه کسانی هستند یا کجا هستند؟ آخرین فیلسوف سیاسی آمریکا جان دیویی بود که در ۱۹۵۲ درگذشت. از آن زمان فلسفهی آمریکایی به استثنای ریچارد رورتی با رفتن به درون موضوعات فنی بر باد رفته است. جان راولز بزرگترین چهرهی آن در میان حوزههای جانبی فلسفهی سیاسی مجرد و کوته بینانه باقی مانده است. آثار او شاید نبضهای ضعیف شدهی فیلسوفان دانشگاهی را شتابی بخشد، اما بقیهی ما را از جای خود حرکت نخواهد داد.
آن اندیشمندانی که متعلق به نسل اروپایی آرنت هستند فاقد جاذبه و گیراییاند. برای مثال دو مدعی را در نظر گیریم: ژان پل سارتر کسی که به خاطر افراط گراییهای مادام العمر و سیاستهای ناپایدارش این روزها موجب علاقهی روبه کاهشی است؛ و آیزا برلین که اعتدال راسخ و احتیاط مبالغه آمیزش منبع الهام اندکی خواهد بود. برلین بر خلاف آرنت هم از تعهد سیاسی پرهیز میکرد و هم از نوشتن کتابهایی در بارهی موضوعات مهم (در واقع او اصلا هیچ کتابی ننوشت). در حالی که آرنت در کتابهایی مانند «وضعیت انسانی» و با عنوان فرعی «مطالعهی تنگناهای اصلی در برابر انسان معاصر» نوشت، برلین مقالههایی از قبیل «نسبی گرایی ادعایی در اندیشهی اروپایی قرن هژدهم» و «دو مفهوم در بارهی آزادی» را نوشت. در حالی که آرنت موضع گیری میکرد، برلین به روده درازی میپرداخت.
این فقط وضعیت مایوس کنندهی عمومی نبود که ستارهی آرنت را به تابش در میآورد. آثار او قادر به درخشیدن بودند، به ویژه مقالههای او. با این وجود به استثنای «آیشمن در اورشلیم» کتابهای اصلی او همگی از نوعی پوشیدگی و ابهام عمده در رنج است. از قضای روزگار آن که هرچقدر آرنت تلاش بیشتری در فلسفی بودن به خرج میداد، آنها به همان اندازه بیشتر کدر میشدند. حتی پس از مطالعهی دقیق آنها به دشواری میتوان فهمید که او سعی در گفتن چه چیزی دارد. این ادعا در بارهی وضعیت انسانی همانقدر صحیح است که در بارهی «خاستگاههای توتالیتاریسم»، کتابی که برای اولین بار توجه را به سوی او جلب نمود. لیکن او در این باور متداول ذی نفع است که تیرگی فلسفی نشانهای از ژرفای اندیشهی فلسفی است.
دوستداران او گاهی میپذیرند که «خاستگاههای توتالیتاریسم» کتابی آشفته و ناموفق است. تلاش او در این کتاب نشان دادن توتالیتاریسم و استالینیسم به عنوان نمایندگان دوقلوی حکومت خودکامه بود، اما وی تا بخش پایانی کتاب به موضوع استالینیسم نپرداخت. بخشهای مربوط به امپریالیسم و نژادپرستی که منسجم و بخردانه هستند، هیچ گونه ارتباطی با تمامیت خواهی استالینیستی پیدا نمیکنند، موضوعی که ریشه در هیچ کدام از آن دو ندارد. در استدلال او نازیسم و استالینیسم با پرگوییهای فلسفی در بارهی ایدئولوژی و تنهایی به یکدیگر مرتبط میشود. «تنهایی» تودهها یکجوری موجب به راه افتادن توتالیتاریسم میشود؛ و «در حالی که این صحت دارد که اشتغال ذهنی تودهها اشتیاق شدیدی برای فرار کردن از واقعیت نشان میدهد، زیرا آنها در آوارگی ذاتی خود تحمل پذیرش ابعاد اتفاقی و دور از فهم زندگی را ندارند، این نیز صحیح است که آرزوی آنها برای خیال پردازی دارای بعضی ارتباطها با آن تواناییهای ذهن انسانی است که انسجام ساختاری آنها از اتفاق صرف برتر است». عجب!
پوشیدگی و ابهام نوشتههای او صادقانه است. او در واقع دانشجو و معشوقهی مارتین هایدگر بود، آن اگزیستنسیالیست آلمانی که در نقل قول کنایه آمیز یک منتقد، واقعیت مرگ را به یک راز حرفهای برای فیلسوفان تبدیل نمود. در حالی که رابطهی عاشقانهی او با هایدگر باعث ایجاد شایعات بسیاری میشد در دانشگاه امروزی رابطهی عاشقانهی آقای دکتر هایدگر با یک دانشجوی هژده سالهی جذاب میتوانست حتی بسیار تکان دهنده تر باشد تا همدلی و همداستانی او با نازیها اما وفاداری روشنفکرانهی آرنت به او مسئلهی مهمتر بود. او از نظر دریافت و اندیشه هرگز با هایدگر قطع رابطه نکرد. وحتی زمانی تصمیم گرفته بود که «وضعیت انسانی» را به او تقدیم کند، اما چنین نکرد و در نامهای به هایدگر علت آن را توضیح داد، زیرا به گفتهی او «بین ما آنچه میبایست جور درآید ممکن نشد». اما او میخواست هایدگر بداند که کتاب عملا از هر جهت و همهی چیز خود را مدیون او است.
در واقع مجموع واژگان شبه دینی و هایدگری دلهره، تنهایی و آوارگی آثار آرنت را شکل بخشیدهاند. تودههایی که هیتلر را حمایت میکردند (و استالین را) از عدم اشتغال و گرسنگی در رنج نبودند، بلکه درد اصلی آنها «تنهایی» بود. توتالیتاریسم «خود را بر مبنای تنهایی استوار میساخت، بر تجربهی عدم تعلق به جهان، آنچه در میان بیشتر تجربههای عنان گسیخته و رادیکال انسان قرار دارد.»
کتاب «آیشمن در اورشلیم» یعنی یقینا مشهورترین و مناقشه برانگیز ترین اثر او البته کاملا از جنس دیگری است. صریح است و بی پرده. قابل توجه آن که در میان کتابهای او فقط همین کتاب است که با سفارش (نیویورکر) نوشته شده و ابتدا در ۱۹۶۳ به عنوان مجموعهای از مقالههای جداگانه و تحت عنوان «گزارشگر آزاد» منتشر گردید. شاید نوشتن برای سردبیر افسانهای نیویورکر ویلیام شاون که برای خلاصه و حذف کردن بی رحمانهی مقالهها مشهور بود باعث شد که آرنت گزافه گوییهای فلسفی خودش را کنار گذارد.
هرچند آنچه در بارهی آیشمن در اورشلیم در خور توجه است و آن اصطلاحی که متداول ساخت یعنی «ابتذال شر» گسترهای است که باعث تغییر عقیدهی کامل آرنت پس از نوشتن «خاستگاهها» گردید. او در آن مجلد به این نتیجه رسیده بود که توتالیتاریسم جهان را با چیز کاملا جدیدی روبرو ساخته است. توتالیتاریسم در تلاش برای «دگرگونی طبیعت خود انسان» است. این یک «شر بنیادین» بود، پدیدهای خارج از «تمامی سنت فلسفی ما ... در واقع ما چیزی برای اتکا کردن به آن جهت درک پدیدهای که ... تمامی معیارهایی را که میشناسیم ویران میکند در اختیار نداریم.»
هرچند هنگامی که او ۱۰ سال بعد دادگاه آیشمن در اسرائیل را پوشش خبری میداد به نتیجهی کاملا معکوسی رسید. طبیعت بشر دیگر دگرگون نشده بود. شر توتالیتر چیزی اساسا جدید نبود، بلکه به کلی کسل کننده بود. او مینویسد: «انسان نمیتواند هیچ گونه عظمت اهریمنی یا شیطانی از آیشمن بیرون کشد». همانگونه که فیلسوف و منتقد همیشه نیش زن ارنست گلنر میگوید: «پس از آن که آرنت به نوعی برداشت از توتالیتاریسم رسید که نیمی از آن» محاکمه کافکا بود و نیم دیگرش واگنر، ابتذال و پیش پاافتادگی آیشمن دیگر میبایست او را تحت تاثیر قرار داده و متحیر میکرد.»
به این ترتیب آن دو مشهورترین کتابهای آرنت به نکتههای متضادی رسیدند و او هرگز آنها را با هم سازگار نساخت. مقربان او پیرامون آن تناقض دست دست میکنند یا فضل فروشانه سعی دارند که مفهوم شر پیش پاافتاده و شر بنیادین را با هم همساز کنند. بعضی دیگر کمتر سربه راه بودند. گرشوم شولم محقق عرفان یهود در نامهای به آرنت اعتراض میکند که کتاب توتالیتر او نظریهای متناقض با گزارش خبری او از آیشمن عرضه کرده است: «در آن زمان ظاهرا شما هنوز به این کشف نائل نشده بودید که شر پیش پاافتاده است». آرنت در موافقت با او پاسخ میدهد که: «کاملا حق با شما است. من تغییر عقیده دادم و دیگر از شر بنیادین سخن نگفتم». صداقت آرنت دلپذیر است اما در هر حال «خاستگاهها» را رد میکند. معنای آن این است که مهمترین کتاب او گزارش آیشمن در مجموعه آثار او یگانه است. این کتاب نه تنها از بقیهی آثار او کمتر فلسفی است که مفهومی که از شر ارائه میدهد نظریههای مطرح شده در کتابهای قبلی او را تضعیف میکند.
حامیان آرنت فاقد آن صراحت خود او هستند و سعی در سرپوش گذاردن بر این شکاف دارند. ریچارد جی برنشتاین فیلسوف مینویسد: «بر خلاف شولم که مدعی است شر بنیادین و ابتذال شر با هم متناقض هستند استدلال من بر سازگاری این دو مفهوم از شر است». آرنت اهمیتی به استدلال او نمیدهد و با شولم موافقت میکند. یک محقق دیگر بر این نظر است که آرنت در طرح شر بنیادین در آثار خود دچار نوعی سوء تعبیر آثار خودش و کانت شده است. اندیشمندی دیگر این تناقض را با عبارت «ابتذال شر بنیادین» حل میکند. این کارشناس واژگان آرنتی را انتخاب میکند و به ما میگوید: «آرنت اشاره بر آن دارد که ابتذال شر بنیادین در انکار نیستی خود ما نهفته است، در دلتنگی ما و در ناممکن بودن وجود.»
دستاورد آرنت در نهایت بر روی همان «آیشمن در اورشلیم» ایستاده است و بر بعضی مقالههای واقع بینانه و شرحهای فکورانهی او. گاهی او به طور اسف باری از هدف اصلی دور میشود. مانند اندیشههایش در بارهی شهر لیتل روک مرکز ایالت آرکانزاس جایی که او «حکومت اوباش» (و نقض «حقوق خصوصی») را در استفادهی پرزیدنت آیزنهاور در نیروهای فدرال برای تحمیل ادغام مدارس مشاهده میکرد. از طرف دیگر مقالههای او در بارهی صهیونیسم و اسرائیل ارزش دوباره خواندن را دارد. او نظامی گرایی صهیونیستی را شدیدا مورد انتقاد قرار میداد. آرنت در ۱۹۴۸ هشدار داد که یک صهیونیسم انعطاف ناپذیر شاید در جنگ بعدی به پیروزی رسد، اما معلوم نیست که عاقبت کارش به کجا ختم خواهد شد. آرنت در «یهودی به مثابه انسانی مطرود» نوشت: «یهودیهای فاتح در مکانی تماما احاطه شده از جمعیت عربهای خشمگین زندگی خواهند کرد، منزوی شده در میان مرزهای همیشه در تهدید و غرق در دفاع از خود». این قبیل اظهارنظرها در میان برجستهترین مطالب او جای داشتند و شاهد گویایی برای آشنایی با نظرات او، لیکن در آخرین کتابی که توسط یکی از مهمترین حامیان و زندگینویسان آرنت به رشتهی تحریر درآمده مورد توجه قرار نگرفته است. در کتاب «چرا خواندن آرنت اهمیت دارد» نوشتهی الیزابت یانگ بروهل که در تلاش برای نشان دادن رابطهی آرنت با سیاستهای فعلی در جهان است مقالههای متهورانهی او دربارهی اسرائیل و صهیونیسم نه تنها برای نویسنده ارزش یادآوری نداشته که ظاهرا ارزش مطرح شدن هم نداشته است.
آرنت جایی خودش را به عنوان نویسندهای آزاد و مستقل معرفی میکند و گاهی به این که به او یک فیلسوف بگویند اعتراض میکند. در واقع شاید بهتر باشد که جای او را بیرونیترین لایهی محفلهای روشنفکری نیویورک قرار دهیم، آن نویسندگان و منتقدین دههی ۲۰ قرن گذشته که هرگز نمیتوان آنها را به فراموشی سپرد. او از دوستان ماری مک کارتی بود؛ یعنی کسی که مونس و همنشین فیلیپ راو و ادموند ویلسون بود و او از همکاران نشریههای مختلف و از جمله نیویورکر، نشریهی مورد توجه روشنفکران نیویورک. بهترین آثار او را چیزی از جنس شور و جسارت روشنفکران جدلی شکل بخشیده، یعنی در واقع آیشمن در اورشلیم و مقالههای او و البته همینها که غیر فلسفیترین آثار او هستند برای گرامی داشت او کافیاند.
اما جدا از اینها مجموعه آثار او شامل مجلدات آشفتهای است که زبان نامفهوم اصالت وجودی آنها را تحت تاثیر قرار داده است. امروزه او همچون یک سلطان واقعی (و یا یک شیر در جنگل) شدیدا مورد تکریم است زیرا دیگر تمامی شیران ما به قفس افتاده و بی خاصیت شدهاند. یک بار آیزا برلین چنین اظهار نظر کرده بود و البته او به حد کافی محتاط بود که آن را به روی کاغذ نیاورد که در بارهی هیچ فیلسوف قرن بیستم به اندازهی آرنت مبالغه نشده است. برلین لابد میدانست. اما حتی اگر در این افتخار با او سهیم باشد او فقط نیمی از واقعیت را گفته است.
متن اصلی:
Hannah Arendt’s Fame Rests on the Wrong Foundation By RUSSELL JACOBY.http://chronicle.comمنبع:سایت تصور