مدیحه سرایان مکتب آذربایجان

تاریخ قفقاز و ایران و هم چنین حیات فرهنگی آن دو، در سده ی 11/12، سخت به هم مربوط است. هر چند که فرمان روایان بزرگ سلجوقی کوشا بودند که ماورای قفقاز را در حلقه ی حکومت مرکزی در آورند؛ ولی، با وجود دستگاه
شنبه، 28 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مدیحه سرایان مکتب آذربایجان
مدیحه سرایان مکتب آذربایجان

نویسنده: یان ریپکا
مترجم: عیسی شهابی



 

(ابوالعلا، خاقانی، مجیرالدین، فلکی
اثیر و ظهیر فاریابی، شاعران شرق ایران که با آنان پیوند سخن دارند)
تاریخ قفقاز و ایران و هم چنین حیات فرهنگی آن دو، در سده ی 11/12، سخت به هم مربوط است. هر چند که فرمان روایان بزرگ سلجوقی کوشا بودند که ماورای قفقاز را در حلقه ی حکومت مرکزی در آورند؛ ولی، با وجود دستگاه مقتدر دولتی خود، موفق نشدند قدرت های فئودال بومی را برای همیشه سرکوب کرده از تجزیه ی این سرزمین ها به امیرنشین های مستقل جلوگیری به عمل آورند. اوضاع فئودالی ماورای قفقاز به اروپا، به مراتب، بیش تر شبیه بود. شعر و ادب مردم این دیار، به طور واضح، نمایشگر سطح بالای فرهنگ آنان است. نه تنها از این حیث که تعداد ادیبان و دانشمندان قفقازی و آذربایجانی زیاد بود؛ بلکه بیش تر از آن رو که اینان در ادبیات به کیفیتی خاص ممتاز بودند. سخن از یک سلسله ی واحد در میان نیست، بلکه درست همین وجه امتیاز دلیل مجتمع ساختن آنان در گروه مستقلی است که، در حقیقت، می بایست قطران نخستین فرد آن باشد. از لحاظ برگزیدن لغات و تلفیق کلمات و شیوه ی بیان این گروه، با خصوصیاتی مواجه می شویم که نظیر آن میان شاعران سرزمین های شرقی یا به هیچ وجه نیست و یا به اندازه ی کافی عمومیت ندارد. البته این بدان معنی نیست که میان شاعران این مکتب و شاعران خراسانی سده ی 5هـ/11م و هم چنین شاعر بخارایی سده ی 4هـ/10م رابطه ای وجود ندارد (ولی، صد سال بعد، یعنی در سده ی 6هـ/12م، این رابطه با ایران شرقی سست تر می شود). مگر نه این است که مکتب ها همه ریشه ی واحدی دارند، ولی بعداً از شرایط محلی متأثر گشته اند؟ جز در مورد نظامی، شعر غنای و مخصوصاً قصیده، اعم از مدیحه یا هجویه، تمام محصول های ادبی را زیر سلطه ی خود می گیرد و کیفیت آن مستقیماً تحت تأثیر صله های دربار است و انتقادی هم که از طرف تصوف از آن و از جامعه های فئودالی به عمل می آید فقط سطحی و از دیدگاه کسانی است که به قلمرو نفوذ حکم فرمایان گام نهاده اند و به همین علت نیز مطرود بودن خود را بلاواسطه تر احساس می کنند. هر چند در این جا از ادبیاتی که کاملاً جنبه ی تصوف داشته باشد سخن در میان نیست؛ لکن، با وجود این، همین نقاب تصوف است که به شاعران اجازه ی داوری هایی می دهد که در شرایط عادی غیر ممکن می بود. غزلیات زیر نفوذ تصوف، یعنی طبقات شهری، مدام محبوبیت بیش تری کسب می کند (خاقانی، نظامی). یکی از چشم گیرترین اختصاصات مکتب ماورای قفقاز در هم پیچیدگی صناعات آن است. مضامین تحت نفوذ رو به تزاید شهرها، گاه به گاه، از محیط درباری دور می شود. در زبان، تعبیرات و اصطلاحات کهن را کنار می گذارند؛ ولی، به موازت آن، بیش از پیش از گنجینه ی لغات تازی خوشه چینی می کنند. حتی ادبیات عامیانه ی بومی نیز عرض اندام می کند. چند تن از دانشمندان متأخر ایرانی(1)نیز متوجه این تفاوت ها شده موجدان آن را در ردیف خاصی جای داده اند. برتلس(2)، در این مورد، به استقصا پرداخته است و من، با سپاس گزاری، به نقل چند نکته ی دقیق و بدیع از نتایج مطالعات وی مبادرت می کنم. بر اساس این نظریات، باید مدیحه سرایان قفقازی و آذربایجانی را در فصلی جداگانه ذکر کرد. اینان، طی سه نسل، گروهی کاملاً مشخص از معلمان و متعلمان را تشکیل می دهند که یکی از آنان، به عنوان استاد بزرگ قصیده، تحول این نوع شعر را شدیداً متأثر ساخته است. درخشان ترین شاعر آذربایجان، نظام داستان سرا، در عداد آنان بود. تمامی شاعران در دربار شیروان شاهان و یا دست کم در قلمرو اقتدار آنان - که توجه خاصی به ادبیات زبان فارسی مبذول می داشتند - در فعالیت بودند. شیروان شاهان خود را از اعقاب بهرام چوبین می دانستند. فارسی، با وجود آن که زبان مادری آنان نبود، در آثار ادبی کاملاً تقدم داشت. ولی، واضح است که در ادبیات عامیانه لهجه های محلی به کار می رفت(3). البته، شیروان شاهان را از لحاظ حمایت و ترویج ادبیات خیلی هم نباید ایده آل پنداشت. زندانی ساختن خاقانی و فلکی و طرد ابوالعلا و مسایلی از این قبیل نشانه های نازیبایی در تأیید این معنی است. به طور کلی، وضع شاعران درباری چنان بد شده بود که در راه ارجای اوامر فرمان روایان مطلق العنان هیچ گونه مانع و رادعی وجود نداشت. شاید این کیفیت با بحران پولی آن روزگار بستگی داشت که در علم سکه شناسی ثابت شده و در دوران حکومت سلجوقیان و نیز هنگام سقوط و از هم پاشیدگی آن وجود داشت(4).
پیش رو این دسته شاعران درباری نظام الدین ابوالعلای گنجوی (تولد 90-1080وفات: 1159) اولین چهره ی شایان توجه مکتب شیروان، منتقد و معلم نسل های بعدی است. وی، در سن 55 سالگی، برای مدت کوتاهی از امتیازات درباری محروم گشت(5). تعیین صحت یا سقم روایتی که طبق آن این محرومیت با خاقانی ارتباط داشته برای من میسر نیست. از ابداعات وی فقط مقدار کمی به دست مانده، ولی همین بقایای ناچیز، که در منتخبات آثار ادبی پراکنده است، نمایشگر فصاحت و بلاغت شاعری است که نمی توان وی را فردی عادی به شمار آورد. گنجینه ی لغات وی ترکیبات نحوی که به کار می برد بسیار ممتاز است، به ویژه که درک بیانش هم به آسانی میسر است.
افضل الدین بدیل بن علی خاقانی شیروانی (تولد محتملاً مقارن 520هـ) با ابوالعلا مربوط است. این استاد مدیحه سرای قصیده پرداز کاملاً هم طراز انوری است. ز ندگی و شخصیتش بارز و اشعارش ممتاز است. از پدرش که درودگر و از مادرش که در اصل کنیزی نستوری بوده یاد می کند. اطلاعات عمیق خود را از تعلیمات و آیین مسیح، بدان حد که برای یک فرد مسلمان غیر عادی می نماید، بیش از مادرش، مدیون مطالعه ی کتاب های زیادی در این زمینه است. در آن دوران، تنگ دستی افراد و بیدادگری زبردستان حاکم بر اوضاع بود و این پسر، که از خانواده ی ساده ی پیشه وری در شیروان برخاسته بود، چون علفی خودرو رشد کرد تا این که عمویش، که پزشک بود، متوجه استعداد فوق العاده اش گشته مبانی زبان و ادب عربی را به وی آموخت. متعلم جوان، به دنبال آن، به تحصیلاتی عمیق در همه ی علوم دیگر پرداخت که در روحیه و آثارش اثراتی بس عمیق به جای گذارد. غزل ها و نعمت هایی که با تخلص عرفانی «حقایقی» سروده برای او، که هنوز شاعر جوانی بیش نبود، نیکو شهرتی به بار آورد که طبعاً ابتدا محدود به محل سکونتش بود. وی، به سبب نعمت هایی که در بحبوحه ی فعالیت ادبی خود ساخته بود، «حسان العجم» نام گرفت(6) و چون ابوالعلای گنجوی، شاعری که پیش از این ذکرش رفت، وی را در عداد شاگردان خود پذیرفت چنان او را پسندید که دختر خود را، که شاگرد دیگرش فلکی شاعر نیز خواستگارش بود، به زنی به وی داد و هنگامی که به عنوان ملک الشعرا و سیدالندما او را به شروان شاه، ابوالمظفر خاقان اکبر منوچهر بن فریدون، معرفی کرد و وی رخصت یافت که خاقانی تخلص کند، چنین به نظر می رسید که کشتی آمال این شاعر بی گمان به ساحل مراد خواهد رسید، از آن که با بادهایی چنین موافق لنگر برگرفته بود. لکن، دیری نپایید که عفریت حسادت در نهاد پدر زن سر به طغیان برداشت و همه ی امیدهای شاعر جوان را به باد داد، چنان که دیگر سخنی از ترقی وی در میان نبود. پدرش، هنگامی که به ناچار بخشی از اثاث البیت خود را فروخت تا خوراک و پوشاک پسر و خانواده ی او را تأمین کند، بسیار راغب بود که وی را به حرفه ای پای بند سازد. این ماجرا منشأ واقعی کینه توزی شدیدی بود که دو شاعر را بر ضد یکدیگر برانگیخت تا، سرانجام، کار بدان جا رسید که خاقانی ابوالعلا را به هواخواهی حسن صباح، مؤسس و رهبر حشاشیون، متهم ساخت که از نظر امیر سنی مذهب اتهامی کوچک نبود، در آن عصر، بازار اتهام را رونقی به کمال بود. چیزی نمانده بود که در این افترا (بدون ارتباط با خاقانی) پای فلکی نیز، که هنگام خواستگاری، رقیب خاقانی و، از آن پس، مادام العمر، دشمن وی بوده، به میان آید و شاعر بر سر آن سر ببازد. از آن گذشته، خاقانی خود نیز از این آشفتگی ها بی نصیب نماند. با همه ی این احوال، سرزنش هایی که مرتباً به او می شود و ناسپاسیی که بدان متصفش می دارند قابل قبول نیست.
مبارزه ی سختی که می بایست برای تأمین حداقل معاش بدان تن در دهد ناگزیر از دفاعش کرده بود، لکن منشأ اتهام زشت ابوالعلا مبنی بر ارتداد وی تنها کینه توزی نبوده، بلکه رسوخ او در تسنن نیز بوده است. خاقانی سعی می کرد که در جای دیگر مستقر شده موقعیتی به دست آورد و مخصوصاً به دربار علاالدین اتسز خوارزمشاه مشهور چشم دوخته بود، ولی وطواط مانع از آن شد و به تقاضایش با نزاکت جواب رد داد. با این همه، خاقانی برآشفت و با سرودن هجویه ای بدان پاسخ گفت،(7) لکن، به زودی، از آن پشیمان گشت بدون آن که روابط خود را با رشید وطواط بهبودی بخشد. شاعر، پس از آن که عمو و معلم و حامی وی عمر (که به پزشکی اشتغال داشت) به سال 545 هـ در گذشت، به فکر گوشه نشینی و اعراض از جهان افتاد؛ بعدها نیز گاهی بدین صرافت می افتاد، لکن هیچ گاه بدان تحقق نبخشید. کوشش خاقانی برای راه یافتن به دربار سنجر به ناکامی انجامید. هنوز از ری فراتر نرفته بود که دولت معظم سلجوقی به دست غزها (اغزها) در آتش نابودی سوخت و همه ی امیدهای وی را نقش بر آب ساخت. در راه زیارت اعتاب متبرکه ی اسلام (2-551هـ)، گاهی چند در اصفهان و بغداد رحل اقامت افکند، لکن آن هم سودی نبخشید و وضع به همان منوال باقی ماند. در راه بازگشت، رفتاری که در اصفهان با او شد بسی ناخوشایند بود، هجویه ای که مجیر بیلقانی با بدسگالی به نام او منتشر کرده بود تمامی شهر را خشمناک ساخته بر ضد او برانگیخته بود، شهر خاقانی به داشتن زخم زبان در هجویه، برای اصفهانیان، که آماجگاه این شعر بودند، شکی به جای نگذارده بود که سراینده اوست. خاقانی سعی کرد با قصیده های مفصل از آنان دل جویی کند و پرده از این فریب بردارد.(8) مهم ترین ثمره ی این سفر زیارتی تحفه العراقین است - اثری که نسبتاً ساده نوشته شده و بدین جهت برای طبقات بیش تری از مردم قابل فهم است. این اثر، در عین حال، نخستین سفرنامه ی فارسی به شیوه ی مثنوی است. فقط پس از آن که ابوالعلا به سال 554هـ رخت از جهان بر بست عامل اصلی کلیه ی موانع موجود در راه رسیدن خاقانی به مقامی که در دربار شیروان مشتاق آن بود از میان رفت؛ ولی، این شادکامی فقط تا در گذشت منوچهر (9) پایید، زیرا پسر و جانشین او، اخستان، نسبت به خاقانی نظر مساعدی نداشت و چندان که شاعر در ستایشش کوشید مساعی اش بیهوده ماند. امیر به وی مظنون شد که دست به کار ایجاد بلوایی است و به زندانش افکند تا در صدد یافتن پناه گاهی در جایی دیگر بر نیاید. بولدریف(10) علت اصلی این بازداشت را روشن فکری وی دانسته به ترجمه ی یک بیتش: «هر چند که خشم و رنج را بر روی دندانه هایمان تحمل کردیم، بدان که دربارهای ستم کاران نیز خاک خواهد شد»(11) استشهاد می کند که بی گمان سعایت کنندگان به گوش امیرش رسانده بودند. شاعر در زندان به اندرونیکوس کومنه نوس(12)، که بعدها قیصر بیزانس شد، متوسل می گردد. وی که در آن اوان (4-1173) در دربار شیروان میهمان بود[7الف] حمایت طبقه ی بزرگر را به عهده گرفته بود. بعید نیست که رهایی خاقانی پس از هفت ماه از زندان بر اثر شفاعت میهمان بوده باشد. شاعر، سرانجام، به سال 570هـ، رخصت سفر دوم حج را دریافت می کند. این زیارت با اشکالاتی همراه بود و وی مخصوصاً از دغدغه ی خاطری که برای خانواده اش داشت رنج می برد. خرابه های تیسفون الهام بخش خاقانی در سرودن یکی از معروف ترین قصاید ادبیات فارسی گشت. کوشش مداوم وی، برای فرار از محیط دربار شیروان، پیوسته فزونی می گرفت، بی آن که هیچ یک از آرزوهایش برآورده شود. هر چند اخستان را بدو رغبتی نبود؛ ولی، از این که او را از دست بدهد نیز هراسان بود. خاقانی را دگر بار دل هوای خراسان می کند که اینک قلمرو قدرت خوارزمشاه یعنی همان کسی که شاعر پس از مرگ وطواط (573هـ) شایق به تقربش بود. به سال 580هـ به تبریز ره سپار می شود و یا می گریزد، ولی از آن جا فراتر نمی رود. در این شهر رحل اقامت می افکند و چون یک شیخ صوفی روزگار می برد. در یک ردیف شکواییه ها، در سوک در گذشت همسرش که ساکن شیروان بود می نالد، محتملاً، به سال 595هـ(13)، خرقه تهی می کند. از ماده ی تاریخی که در قصیده ی مداین نهفته است و از امارات دیگر این قصیده چنین استنباط می شود که خاقانی در نخستین سفر حج خود 36 اسله بوده و این قصیده ی تقریباً شش سال بعد سروده شده است. اکنون، دیگر، سال تولد او را با قاطعیت 515هـ می دانند (اظهار نظر پروفسور ویلچوسکی طی نامه ی مورخ 1959/7/22). کلیه کوشش ها و همه ی تغییرات ناگهانی که در زندگانی خاقانی ایجاد می شود بازتابی فراوان و گویا در قصایدش به جای می گذارد. در هیچ موقعیتی از فرستادن این قصیده ها برای حکم رانان و اطرافیان آنان، چه در دیار خود و چه در آن سوی مرزها، غفلت نمی ورزد تا ، بدین ترتیب، وسیله ی معاش خود را فراهم کند. پژوهنده ی ترک، احمد آتش، خدمتی شایسته انجام داده و بر اساس نکاتی که از دیوان استخراج کرده زندگی نامه ی شاعر را بر پایه ای که تنها مبنای صحیح است استوار ساخته است. اشتباهات و مطالب افسانه مانندی که تاکنون پیوسته ضمن روایات تکرار می شد، اینک، جای خود را به حقایق مسلم و مقدار زیادی جزییات مهم، که تاکنون مجهول بود، می گذارد. من جز این نمی توانستم که این جزییات را، با سپاس گزاری، در این جا نقل کنم.
خاقانی شاعری مدیحه سراست، ولی نه به معنای متعارف کلمه. وی شاعری پیشه نکرده بود، بلکه شاعری بود واقعی با شخصیتی اصیل و جنبه های ممتاز و از بزرگ ترین نوابغ ادب فارسی به شمار است. وجه امتیاز شعرش به ظاهر اشکالات فوق العاده زیادی است که معانی را می پوشاند و فهم مطلب را برای عامه غیر ممکن می سازد. و همین مسئله موجد تفسیرهای زیادی است که هدف آنها تسهیل درک مطالب استاد بود. خاقانی، که دانشمند برجسته بود، از تمامی معارف و مفاهیم علوم آن زمان استفاده می کرد تا چیره دستی خود را در صناعات ادبی به منصه ی ظهور برساند. ارکان اصلی هستی او را علم و هنر شاعری، هر دو، تشکیل می دهد، لکن، از آن جا که در درجه ی اول شاعر است، به ناچار علم را به خدمت شعر می گمارد و اشتیاق خاقانی به خودستایی یا علاقه به تصنع نیست، بلکه فرط هشیواری ذاتی اوست که برابری سطح فکر و دانش خواننده را با خود امری بدیهی می داند. همین نکته هم در مدیحه و هم در قسمت های احساسی، که تعدادش کم نیست و هم چنین در مرثیه ها و شکواییه های پر مغز، هنگامی که بر مرگ پسر یا همسر و بر قتل دانشمندی هنگام هجوم غزه ها یا بر ناپایداری روزگار و یا خرابه های مداین می گرید و یا آن گاه که در زندان از فقدان یاران و بر آمدن آفتاب می کند فوق العاده جالب است. بی شک، زیبایی های زادگاهش، قفقاز، نیز، جای به جای، از این لحاظ نقشی ایفا می کند. در اشعارش احساسات عاشقانه خیلی به ندرت دیده می شود. آنچه خاقانی از آن به دور است تصور خدا چون معشوق است. در مدایح خود تنها به ستایش پوچ از ممدوحان نمی پردازد، بلکه به آنان پند و اندرز می دهد. در شتم و طعن نیز زبردست است. حکمت دینی و عارفانه بیش از فلسفه مجذوبش دارد. با آن که سبکی خاص خود دارد که وی را در عداد شاعران آذربایجان و عراق قرار می دهد، سرایندگان بزرگ خراسانی را نیز می شناسد و بزرگ می دارد و از آنان، مثلاً منوچهری، اقتفا هم می کند و کوشاست که در تصنع بر عنصری نیز پیشی گیرد. بحرهای کوتاه، که در اشعار خاقانی زیادتی با آنهاست. به قصیده های طویلش روانی خاصی می بخشد. تجدید مطلع و تسلط کامل شاعر بر معانی و صور این روانی به اوج می رساند. بر اثر این تجدید مطلع، که بدان اشاره شد، قصیده ی وی به ترکیب بند، که خود نیز آن را به کار برده، نزدیک می گردد. خاقانی به تشریع و ردیف های طویل رغبتی دارد که البته گاهی به سبک و معنای مورد نظر لطمه وارد می سازد.
غزل را هم با مضامین متداول و هم به عنوان مرثیه می سراید. احمد آتش (14) بر آن است که خاقانی نخستین کسی است که در ادبیات فارسی به غزل صورت نهایی و کلاسیک آن را داد (لکن، به عقیده ی من، درباره ی غزل معاصران وی، انوری و نظامی و احیاناً دیگران، نیز می توان چنین گفت. )
استاد سخن و شاعری با عقل و احساسات است که از عالم بیرون به درون می گراید؛ شخصیتی است غیر عادی، و مجموعه ی این فضایل است که در عرصه ی ادبیات فارسی وی را در صف اول جای می دهد. بدین ترتیب، خودستایی های مکرر وی چندان پوچ به نظر نمی رسد. (15) با مطالعه ی اشعارش، پی می بریم که یک استاد واقعی - و در این مورد یک استاد نابغه - تا چه پایه می تواند قصیده را به اوج اعتلا برساند. متأسفانه، استفاده کنندگان از این هنر منحصر و محدودند. خاقانی بر سراسر مدیحه سرایی تأثیری بی حد و حصر داشت، لکن قلمرو نفوذش تنها محدود به این نیست. چنین بر می آید که مولوی در غزل های بی شماری از طرز و شیوه ی نسیب ها و غزل های خاقانی سود جسته است. از سوی دیگر، لحن سرگشته ی و شیطنت آمیز بعضی از اشعار خاقانی حافظ را به خاطر می آورد.(16).
میان شاگردان خاقانی مجیرالدین بیلقانی ( بیلقان امروز ویرانه ای بیش نیست) مقامی برجسته دارد؛ ولی، البته، نه در مواردی که کوشاست در جای پای استاد گام نهد. در این صورت، خاقانی به مخالفت بر می خیزد، هم چنان که با حامی و پدر زن خویش ابوالعلای گنجوی کرد. او هم شاعری مدیحه سراست، ولی شیوه ی بیانش، برخلاف خاقانی، غالباً طبیعی تر و ساده تر است، به فرخی نزدیک و چون منوچهری دل نشین است. ممدوحان خود را به صلاح و نیکوکاری می خواند ضمن قصیده هایش به دریوزگی نمی پردازد؛ بلکه، مقدم بر هر چیز،جویای نام است. در قصیده هایش مضامین عرفانی نیز وجود دارد، ولی خیلی سطحی است و بیش تر جنبه ی زهد و ترک دنیا را دارد. دیگر تغزلات وی را چندان ارجی نیست. گاه در کنف حمایت مخدوم خود، امیر آذربایجان و عراق، تعیش می کند و گاه به غضب او گرفتار می آید و حتی به زندان می افتد، چنان که حبسیه ی او حاکی از آن است. البته این سرنوشتی بود که غالب شاعران درباری بدان دچار بودند، لکن چنین برمی آید که خود او نیز، با ستیزه جویی و نخوتی که بدان متصف بوده، چندان بی گناه نبوده؛ چنان که محتملاً، بن اطرافیانش حتی یک شاعر هم نیست که وی با او به نزاع نپرداخته است. مجیرالدین بر ادیبان اصفهان برآشفت و حتی شهر را به باد تمسخر گرفت، زیرا چنین می پنداشت که در این شهر تکریم و تجلیلی را که شایسته اش بوده از او به عمل نیاورده اند. در این جدال، حتی پای خاقانی نیز به میان کشیده شد که به ناچار قصیده ای در مدح اصفهان سرود و شایبه ی هرگونه اتهام را از خود به دور کرد. بنابراین روایتی، در اصفهان به قتل رسیده، یعنی مقارن سال 594 هـ، به دست اوباش مضروب و مقتول شده است. سال 586 هـ، که در روایت دیگری به عنوان تاریخ وقوع این حادثه ذکر شده، نمی تواند صحیح باشد؛ زیرا، این شاعر، درسال 587 هـ، ضمن مرثیه ای، بر قتل عثمان قزل ارسلان ایلدگز( 7- 582 هـ ) نوحه می کند. دیوان مجیرالدین بیلقانی به دست مانده است. شگفت آن که خسرو دهلوی وی را، در مرتبه ی، از
خاقانی برتر می شمارد.
ابوالنظام محمد فلکی شیروانی، متولد در شماخی ( تولد: تقریباً 501 هـ، وفات: 540 هـ ) تحصیلات عمیقی انجام داد و بالاخص در نجوم تبحری کسب کرد و در آن فن رساله ای فاضلانه نوشت. تخلصش نیز، چنان که پیداست، با نجوم ارتباط دارد. هادی حسن (17) این روایت را که وی شاگرد ابوالعلای گنجوی و معلم خاقانی بوده بیش تر مبتنی بر تخیل می داند تا بر واقعیت و عقیده دارد. که برخلاف آنچه روایت می شود، بیش تر چنین احتمال می رود که فلکی تحت حمایت و سرپرستی خاقانی بوده و تعلیم او را بر عهده نداشته است. شگفت آن که فلکی هیچ یک از شاعران معاصر خود را به نحوی قابل ذکر نمی داند، و برخلاف، خود را هم ردیف ابوتمام ( وفات : 230 هـ) وابونواس(وفات : 198 هـ) می شمارد که البته به سبب چند بیت معدود عربی که در قصیده هایش آورده نیست. سراسر زندگی را در دربار شروان شاه مشهور، منوچهر دوم، پسر فریدون، به سر برد و، برخلاف دیگران، جز مخدوم خود هیچ کس را در قصاید لطیفی که می سرود نستود. با وجود این سعایت، رقیبان او را نیز، چون خاقانی، مجیر و شاید هم ابوالعلا، به زندان افکند. این واقعه سخت او را تکان داد. از دیوانش پیداست که پس از مرگ منوچهر دیری نزیست و این موضوع با آنچه در شکواییه ی خاقانی راجع به زندگی کوتاه فلکی آمده مطابقت دار. از این رو، سال های 587 هـ یا 577 هـ، که به عنوان سال مرگ وی تعیین شده، قابل قبول نیست. از اشعارش در حدود 1200 بیت پراکنده به جای مانده است. این اشعار، حتی در مواردی هم که به مسایل علمی اشاره می شود، نسبتاً ساده است، چنان که گویی تا حدی می خواسته از مسعود سعد پیروی کند؛ هر چند که این سبک دیگر متروک شده بود. فلکی نه سالوسی را ستود و نه لاف زنی را. آن که در زندان سخن می گوید شاعری واقعی است، و یا به گفته ی بدیع الزمان بشرویه ای(18) «قیود آهنین شروان شاهان دست و پای افکارش را از قید تصنع آزاد ساخت. » با این همه، اصالت سخن قوی ترین جنبه ی وی نیست. عصمت بخارایی از او اقتضا کرده است. سلمان ساوجی نیز چنین کرده، ولی، برخلاف عصمت، معترف بدان نبوده است.
چنان بر می آید که دربارهای امیران آذربایجان نیروی جاذبه ای داشت که ایرانیان مناطق شرقی را به سوی خود می کشید. فی المثل، اثیر اخسیکتی (وفات: تقریباً 570 هـ در فرغانه) که فقط به ذکر نامش اکتفا می کنم. دیگر ظهیر فاریابی است. ظهیرالدین ابوالفضل طاهر، از مردم فاریاب ( نزدیک بلخ)، که به اختصار ظهیر فاریابی خوانده می شود ( تولد تقریباً 550 هـ)، بالاخص در عربی و فلسفه و نجوم متبحر بود. در دربار امیران مازندران، نیشابور و آذربایجان با گرفتاری های گوناگون روزگار می برد. گاه از این و گاه از آن امیر با مدیحه هایی مبالغه آمیز و ستایش هایی برون از حد تجلیل می کرد، چنان که سعدی هم در این مورد بر او خرده گرفته بود(19). تا این که، سرانجام، عزلت گزید ( وفات: 598 هـ در تبریز). در مدایح خود از انوری و خاقانی اقتفا می کرد و خود نیز بعدها مورد تقلید قرار گرفت. تشبیهاتش در این مدیحه ها ممتاز است. مجدالدین همگر ( وفات: 678 هـ) در این که اشعار او را هم ردیف سخنان انوری می گذارد بیش از حد غلو می کند، (20) زیرا ظهیر فقط صنایع تکامل یافته ی بدیعی را از او اقتباس کرده است. شیوه ی بیانش نسبت به خاقانی و انوری ساده تر است؛ ولی، با وجود این، مانند آنها قادر به برانگیختن احساسات نیست. شاعری متوسط است که هنرش تنها مبالغه در فروتنی و چاپلوسی است. مدحی که حافظ از او کرده بر اساس شعری است که اشتباهاً به وی نسبت داده شده؛ ولی، حقیقت دارد که حتی سعدی هم مقدمه های غنایی او را اقتباس کرده است.

پی نوشت ها :

1. شفق، تاریخ ادبیات، ص 246- 204؛ بدیع الزمان، سخن و سخنوران، ج 2/ 1.
2. Bertel's. Lit. ep. Niz. 42- 57;
همان مؤلف، Nizami(1940)20-26
همان مؤلف، Nizami (1947) 29-55
3. ترک زبان آذربایجان به وسیله ی سلجوقیان : V. Minorsky, Iran (B II), 187 در دوره ی مغول آذربایجان بالقطع ترک زبان شد. س Spuler, Die Mogolen Iran in 458س
4. Saunaulaah, The Decline (B II): rec. Minorsky, BSOAS 10, 1940-2, 258; Ad.
Grohmann, Einfuhrung u. Chrest. zur arab. Papyruskunde I, Pr. 1955, 208
5- Bertel's, Lit. ep. Niz. 46.
6- حسان بن ثابت ( وفات: 54 هـ )، شاعر معروف پیامبر (ص).
7. رشید کاز تهی مغزی و سبک خردی
پری به پوست همی دان که بس گرانجانی
دلیل حمق تو طعن تو در سنایی بس
که احمقی است سرکرده های شیطانی
دیوان خاقانی شروانی، به کوشش دکتر ضیاءالدین سجادی، کتاب فروشی زوار، تهران، ص 931
8.و آن قصیده از قصاید غراء اوست که بدین بیت آغاز می شود:
جبهت جوز است یا لقای صفاهان
نکهت حور است یا صفای صفاهان
نقل از تاریخ ادبیات، دکتر صفا، جلد دوم، ص 135 چاپ سوم 1339
9. در متن آلمانی ( و هم چنین انگلیسی) منوچهری قید شده که ظاهراً اشتباه چاپی است.
10. Boldyrev, "Dva sirv. poeta" 134;
38- الف. ویلچوسکی در Chakani، ص 67 به بعد، نظردیگری دارد.
11.این ترجمه ی تحت اللفظ عبارتی است که در اصل آمده، با وجود کوششی که شد بیتی که کاملاً مطابق این ترجمه باشد به دست نیامد. محتملاً مقصود از آن ابیاتی است که در قصیده ی معروف «هان ای دل عبرت بین» آمده است، قصید ای که پس از این نیز بدان اشاره شده.
12. Andronikos Komnenos از دودمان Komnehها، امپراطوران بیزانسی، از مردم آسیای صغیر که از 59 -10 و 1081 تا 1185 در قسطنطنیه و از 1204 تا 1462 در ترابوزان سلطنت کردند. اندرونیکوس در 1120 متولد شد و از 1183 تا 1185 سلنطت کرد.
13. این تاریخ که آتش آن را از روی موازین فقه اللغه به دست آورده اخیراً به وسیله ی کتبیه هایی که السکرزاده کشف کرده تأیید شد ( س M. D'Jakonov, Volst. 1948, 9, 121)
14- Ates, Hakanis IA, 5, 95 a.
15. نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشا
در جهان ملک سخن راندن مسلم شد مرا
خاقانیا خسان که طریق تو می روند
زاغند و زاغ را صفت بلبل آرزوست
بس طفل کارزوی ترازوی زر کند
نارنج از آن کند که ترازو کند ز پوست
گیرم که مارچوبه کند تن به شبه مار
کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست
دیوان خاقانی شروانی، به کوشش دکتر ضیاء الدین سجادی، کتاب فروشی زوار، تهران، ص17 و 839.
16. همان اثر، 95 ب.
از تحقیقات مهم ویلچوسکی که اخیراً تحت عنوان. ( Chakani (Bibl منتشر شده شرح زیر را به اختصار نقل می کنم: خاقانی به سال 514 هـ / 1120 م متولد شد. ( بنابر Minorsky , Khaqani)، ص 572، حوالی 519 هـ / 1125 م متولد شده. به گفته ی چایکین، همان اثر (؟) به سال 527 هـ / 4- 1133 متولد و به سال 593 هـ / 1198 م درگذشته ( ص 63). وی فرزندی غیرشرعی بود که پدر حقیقیش معلم و «عمو» ی او کافی الدین عمر بن عثمان پزشک بود ( ص 75- 74). اطلاعات خاقانی راجع به مسیحیت و نهضت کلیسایی بیزانس واقعاً حیرت انگیز است ( ص 66 به بعد) پس از سال 1166 در دربار امپراتور بیزانس در قسطنطنیه اقامت داشت ( ص 67). «دیوان» عربی او ( ص 73) تا آن جا که من می بینم فقط شامل ده قصیده است. زندگانی خاقانی در آینه ی آثارش: Oriens 7, 1954, 206 در مجله ی یادگار، 26- 1325 شمسی، شماره ی 6 به بعد نقل شده ). راجع به تأثیر شاعران تازی و ایرانی بر خاقانی من جمله بر قصیده ی مداین او، س ترجانی زاده ( Boldyrev. Dva sriv. Poeta(Bibl. ) (B VIb) نیز شامل بررسی های بسیار خوبی درباره ی خصوصیات این شاعر است.
17. هادی، فلکی 1، ص 52، 53، 55.
18. بدیع الزمان، همان اثر (؟)، ص 285.
19. کریمسکی 2، ص 31.
20.در تاریخ مسطور است که، در زمان اباقاخان، میان فضلای کاشان در باب ترجیح و تفضیل شعر انوری و ظهیر منازعت به وقوع پیوست و مجد همگر را حکم ساخته این قطعه بدو فرستادند.
ای آن زمین وقر که برآسمان فضل
ماه خجسته منظر و خورشید انوری
جمعی ز ناقدان سخن گفته ی ظهیر
ترجیح می نهند بر اشعار انوری
جمعی دگر برین سخت انکار می کنند
فی الجمله در محل نزاع اند و داوری
رحجان یک طرف تو بدیشان نما که هست
زیر نگین طبع تو ملک سخنوری
همگر در جواب نوشت:
جمعی ز اهل خطه کاشان که برده اند
ز ارباب فضل و دانش گوی سخنوری
کردند بحث در سخن منشیان نظم
تا خود که سفت به درر درّی دری
در انوری مناظره شان رفت و در ظهیر
تامر کراست پایه برتر ز شاعری
از آب فاریاب یکی عرضه داد در
وز خاک خاوران دگری زر جعفری
ترجیح می نهاد یکی مهر بر قمر
تفضیل می نمود یکی حور بر پری
انصاف چون نیافت گروه از دگر گروه
من بنده را گزید نظرشان به داوری
در کان طبع آن چو بگشتم کران کران
در قعر بحر این چو نمودم شناوری
شعر یکی تر آمد چون در شاهوار
نظم دگر برآمد چون مهر خاوری
شعر ظهیر اگر چه سرآمد ز جنس نظم
با طرز انوری نزد لاف همسری
بر اوج مشتری برسد تیر نظم او
خاصه که ثناگری و مدح گستری
طبع رطب اگر چه لذیذست و خوش مذاق
کی به بود به خاصیت از قند عسکری
هر چند لاله صحن چمن را دهد فروغ
پهلو کجا زند به بهی با گل طری
این است اعتقاد رهی خوش قبول کن
گر تو مقلد سخن مجد همگری
تاریخ ادبیات در ایران، تألیف دکتر ذبیح الله صفا، چاپ چهارم، انتشارات ابن سینا، 1347، ج 2، ص 655-664.

منبع : ریپکا، یان، با همکاری اوتاکار کلیما؛ (1354)، تاریخ ادبیات ایران( از دوران باستان تا قاجاریه)، عیسی شهابی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم: زمستان 1385.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط