مترجم: عیسی شهابی
هنوز دیری از آن دوران نگذشته که غیاث الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم الخیام، که مختصراً عمر خیام نامیده می شود، در میهن خود به عنوان شاعر در زمره ی معروف ترین پدیده ها نبود و سرنوشتی مشابه بعضی از شاعران سده ی شانزده تا هجده ایران را داشت که شهرت و نفوشان در دیار خود به مراتب کم تر از آن بود که در خارج بدان رسیده بودند. از آن جا مقصود از این مقایسه فقط بررسی تأثیرات بعدی است، لاجرم باید آن را با اشاره به اوضاعی که با یکدیگر متفاوت است تکمیل کرد. در حالی که ستایش و تحسینی که عرفی و صائب و شوکت در همان دوران زندگی هم از آن برخوردار بودند به هندوستان و ترکیه و حداکثر فقط به شرق محدود بود، رباعیات خیام، در نتیجه ی ترجمه ی استادانه ی فیتز جرالد (به سال 1859)، که بیش تر جنبه ی یک اقتباس ادبی را دارد، در غرب، با استقبال و تجلیلی بی سابقه روبه رو شد، تا بدان جا که ستایش کورکورانه از آن مخصوصاً در کشورهای انگلیسی زبان باب و رسم روز شد؛ چنان که این کیفیت تا مدت ها برای خود ایرانیان نیز قابل درک نبود. در اروپا و امریکا، از لحاظ شهرت و نام آوری گوی سبقت از همه ی شاعران شرقی ربوده، بدان حد که نام استادانی چون حافظ، که مورد تکریم گوته قرار گرفته، یا فردوسی که بر اثر جشن های هزارساله اش در میهن خود و خارج از آن نام آور شده، و یا نظامی و سعدی، که از مدت ها پیش در غرب سرشناس آن، تحت الشعاع آن قرار گرفته اند، تا چه رسد به شاعران کوچک تر. گواهی بر این مدعا فهرست کتاب هایی است که راجع به خیام نگارش یافته و پرتو به تدوین آن پرداخته است. همین ستایش و تکریم بی حد غرب که خیام را در ایران نیز شناساند و یا لااقل خاطره اش را تجدید کرد. با وجود این، باید افزود که شخصیت عمر خیام در تمام دوران زندگی ممتاز و مورد احترام تام و تمام همگان بود، سهل است که وی - البته منحصراً در زمینه ی علوم - از درخشان ترین چهره های فرهنگ ایرانی بود.
درباره ی زندگی خیام اخبار خیلی زیادی در دست نیست؛ ولی، با وجود این، از او بیش از دیگر شاعران کلاسیک اطلاع داریم. دسترسی به این اطلاعات مرهون اعتباری است که خیام، عمدتاً و یا منحصراً به عنوان یک دانشمند داشته است. من در این جا فقط به اهم نکات اشاره توانم کرد. تولدش در نیشابور و بی شک پیش از 412هـ (؟) نبوده و در همان جا، به اقرب احتمال در اواخر زمستان یا اوایل بهار سال 6-515 /1122 در گذشته است(1). چنان که تاریخ تولدش همان باشد که ذکر شد، ممکن است افسانه ی دوستی نظام الملک، وزیر سلجوقی، و «پیر کوه»، حسن صباح مخوف، و عمر خیام، که هنگام تحصیل با یکدیگر پیمان کمک متقابل برای مادام العمر بستند، بر خلاف تصور عمومی، پایه و اساسی داشته باشد. البته صحت این ماجرا را به دقت نمی توان معلوم کرد و بیش تر این احتمال می رود که این داستان زاییده ی تمایلات اسماعیلی بوده باشد. تحصیلات عمیقی که خیام در نیشابور انجام داد وی را به «همه ی علوم»، یعنی هم به علوم انسانی و هم به علوم دقیقه، آشنا ساخت. ما حتی معلم هندسه و نجوم او را نیز می شناسیم. خیام، که به ظاهر سنی و شافعی مذهب بود - در غیر این صورت نمی توانست عمر نام داشته باشد-، به عنوان فیلسوف در مسیر ابوعلی سینا گام می نهاد و، بدین ترتیب، از تصوف و تعالیم اسماعیلی چندان دور نبود و این معنی بسیاری از نکات تاریک و روشن می سازد(2). قدیم ترین اطلاعاتی را که درباره ی خیام داریم مدیون زمخشری (وفات: 538هـ)، نحوی و متکلمی که آوازه ی شهرتش به همه جا رسیده، هستیم. خیام، بنا به روایت زمخشری - که شخصاً با او ملاقات کرده -، اثر ابوالعلای معری (وفات: 449هـ) دانشمند شکاک عرب را می شناخته(3). سال 467هـ، که سلطان ملکشاه و وزیرش نظام الملک وی را در رأس هیئتی از دانشمندان مأمور اصلاح تقویم کردند، نقطه ی گشتی در زندگی اش به شمار می رود. موفقیتش در انجام این مهم (به سال 1079) آوازه اش را در سراسر قلمرو دولت معظم سلجوقی بلند ساخت و برای او اعتباری استوار نزد سلطان کسب کرد. هنگامی که در سال 485هـ نظام الملک به دست پیروان افراطی اسماعیلی از فرقه ی حسن صباح (حشاشیون) کشته شد و تقریباً بلافاصله پس از آن ملکشاه هم بدرود زندگی گفت - اتفاقی که سخت مایه ی شگفتی است -، کارهای علمی خیام در دربار، به سبب فقدان وجوه لازم برای مسائل تحقیقاتی و نیز به علت عدم نظر عنایت به این دانشمند. موقتاً متوقف ماند. اتهامات معاندان و به دنبال آن معارضات دینی که در نیشابور رخ داد (1095) استاد را بر آن داشت که موقتاً دست از تدریس بدارد و - بیش تر از بیم خلق تا خالق - ره سپار اماکن متبرکه گردد. در بازگشت به نیشابور دنباله ی تدریس را از سر گرفت و با همکاری خود، که مردی چون محمد غزالی نیز در میان آنان بود، به بحث و فحص در مسائل علمی پرداخت و حتی، دگربار، چندی، در خدمت دربار (خارج از نیشابور) بود که قدر این دانشمند را، به حکم قدرتی که در پیش بینی جزئیاتی از بازپسین لحظات زندگی اش به پایان می رسد.
وی ریاضی دان، فیزیک دان، منجم و فیلسوفی عالی قدر بود که البته در این جا مورد توجه ما نیست. هر چند که به واسطه ی همین شایستگی های علمی بود که، در شرق، پیوسته با تکریم از او یاد می شد. تقریباً همه ی کتاب های علمی خود را، اعم از علوم طبیعی یا فلسفی، به تازی نگاشته است. به فارسی فقط رسالات کوچکی نوشته که من جمله ترجمه هایی از آثار ابوعلی سیناست (نوروزنامه، که به زبان فارسی است، بی تردید جعلی است)(4). اصولاً چندان پای بند نگارش نبود، تا بدان جا که او را به «بخل» در افاضه ی معلومات بی حد و حصرش منسوب داشته اند. در غرب نام او را رباعیاتش جاویدان ساخته است - رباعیاتی که، چنان که بر می آید، ایران در اعصار ظلمانی مطرودشان داشته است. خیام، به طور کلی، هم بنفسه و هم از نظر تاریخ ادبیات، یکی از شگفت ترین و پیچیده ترین پدیده هاست. روایات قدیمی وی را مردی دین دار و صوفی مسلک معرفی می کند که «تا کمی بعد از نیمه ی سده ی دوازده هم هنوز به عنوان یکی از بزرگ ترین شخصیت های تمامی علوم اسلامی مورد تکریم و تجلیل است»(5)، و حال آن که، در اواسط سده ی سیزده، این تصور دگرگون شده درست در نقطه ی مقابل نظر نخستین قرار می گیرد، البته بدون آن که آرای مربوط به تمایلات صوفیانه ی خیام از بین برود. در مآخذ بسیار کهن، اصولاً نام وی به عنوان یک شاعر ایرانی مذکور نیست. ظاهراً معاصران وی شعرش را در برابر دیگر فضایلش بسیار ناچیز می شمردند. این نکته، هم چنین تناقضات شگفتی که در این اشعار دیده می شود بسیاری از خاورشناسان را به افراط رد صرف و نقد رباعیاتی که به خیام منسوب است واداشته، تا بدان حد که اصولاً انتساب آن ها را بدو منکر شدند. البته، این نظر بسیار افراطی بود و اظهار کنندگان آن توجه نداشتند که، در قرون وسطا، در ایران، علم و شعر لازم و ملزوم یکدیگر بود و دانشمندان ایرانی شاعری را به هیچ وجه اندک نمی شمردند. بهترین گواه بر این معنی ابوعلی سیناست. بر افکندن پرده ی ابهام از این موضوع چندان آسان نبود. در این که خیام شعر می سرود شکی نیست و دلیل قاطع بر این معنی خبری است به تاریخ 572هـ همراه با نمونه ای چند از ابیات عربی و نیز مثال هایی از کتاب بیهقی که از آن هم قدمت بیش تری دارد. و اما راجع به مهم ترین مسئله، یعنی رباعیات فارسی، چنین به نظر می رسد که در سراسر سده ی 7هـ/13م (از 1233به بعد) بیش از سه رباعی در دست نبود که اماره ای فوق العاده ناچیز است. این تعداد، تا به سال 1384، بالغ بر 53 است و در پایان سده ی بعد افزایش یافته به هفتصد رباعی می رسد و، سپس، سیل رباعیات جدید دوباره فقط به کندی فزونی می گیرد (رمپیس، 1937)(6)، این فزونی قابل توجه است و باید دید چگونه می توان آن را توجیه کرد، مضافاً بر این که تنوع فوق العاده ی اندیشه ها و دست نویس ها شگرف تر از آن است که از نظر محققان دور بماند. اینان لاجرم به شک افتاده در اصالت آن ها به دیده ی تردید می نگرند. وانگهی، در رباعیاتی هم که در کهن ترین دست نویس ها آمده به ایدئولوژی های کاملاً متناقضی بر می خوریم و هر چه یش تر رویم این معنی بیش تر صادق است. گذشته از این، ژوکوفسکی(7) متوجه شد که بعضی از این رباعیات در منابع دیگر نیز آمده و به شاعران پیش یا بعد از خیام منسوب است. با به کار بستن روش های متنوع تر پژوهش و تلطیف بیش تر آنها همراه با کشف دست نویس های تازه، از کوششی که برای جدا کردن رباعیات اولیه از ملحقات بعدی به عمل می آید نتایج قابل ملاحظه ای گرفته شده است.
اربری موفق شد مجموعه های مستقلی از رباعیات خیام به دست آورد و آشکار بود که این ها برگزیده هایی از مجموعه های بزرگ تر قدیمی است که به صورت دست نویس هایی، از سال ها 604 و 613هـ و 658هـ، باقی مانده است (و تا آن جا که من اطلاع دارم، این تازه ترین پیش رفت قاطعی است که در این زمینه حاصل شده) و، در نتیجه، رقم اولیه ی این رباعیات را، که تا آن زمان فقط سه عدد بود، به حداقل 250 رباعی افزایش داد و نیز مجموعه را 85 سال به شاعر نزدیک تر ساخته، بدین ترتیب، هرگونه شکی را که در شاعر بودن خیام وجود داشت برای همیشه و بالقطع از میان برد(8).
از کهن ترین مدارکی که در دست است چنین بر می آید که تناقض اندیشه ها، هر اندازه هم که شگرف باشد، نمی تواند بینه ای برای عدم اصالت باشد. ریتر(9) به این نتیجه رسیده که «همین قرابت شکاکیت و مذهب لاادری، اعتراض به خدا و اسائه ی ادب به او و احساسات عمیق دینی در آثار عطار هم، که عرفانی بودن اصل فکرش مورد تردید نیست، به چشم می خورد. توضیح آن که، عطار این سخنان شکاکانه جسارت آمیز را بر زبان بیچارگان، یعنی دیوانگان، جاری می سازد.(10) پس این طرز فکر از میان طبقات ساده ی ملت نشئت کرده و همین نکته مرا در این عقیده راسخ تر می سازد که این اندیشه ها مایه های عامیانه داشته و هر چند که محتملاً این صورت کلاسیک ار خیام بدان ها بخشیده، لکن مبدع آن ها نبوده است.» و نیز، همین محقق(11) ایراداتی را که بر مغایرت لحن مثبت فلسفی خیام با شکاکیت، از یک سو، و با عرفان، از سوی دیگر، می گیرند رد می کند. در یکی از رسالات فلسفی خود، «عمر»، پس از آن که ده عقل را به پیروی کامل از استادش، ابن سینا، بر می شمارد، چنین توضیح می دهد که بهترین راه برای شناسایی حق طریق صوفیان است. به گمان وی، متکلمان و فیلسوفان و اسماعیلیان برای شناسایی خدا به راه صواب نرفته اند. پس عرفان و حکمت مشاء را می توان به هم پیوست، هم چنان که عرفان و ایرادگیری به خدا و بی آزرمی نسبت به او با یکدیگر سازگار است.» بنابراین، تکیه گاه خیام محتملاً اشعار عامیانه بود که در آن معارض با نظام دنیا، سرنوشت، بی عدالتی و ناتوانی دین همگی از احساس بیدادگری و اختناق سرچشمه می گیرد. شاید خیام خود نیز در ابراز این اعتراضات سهیم بوده است. تشابه چشم گیر خیام را با ابوعلی سینا در انتخاب رباعی به عنوان صورت شعری نیز می توان ناشی از این مبنای مشترک، یعنی شعر عامیانه، دانست. با این همه، نمی توان منکر شد که بسی از آزاداندیشان با سرودن رباعیاتی چند تشفی قلبی حاصل کرده اشعار خود را به نام خیام به جهان عرضه داشته اند. سخنان خود خیام مبین افکار یک دانشمند درمانده و نومید است. به گفته ی بولوتنیکف، وی یا نیرنگ بازی بوده و یا فردی که آماج تیر تمسخر و کینه توزی اطرافیان حیله باز قرار گرفته بوده(12). توصیفی که اومف، به سال 1911، به پیروی از کریمسکی، از خیام و عصر او کرده، تا به امروز، به اعتبار خود باقی است: «رباعیاتش از لحاظ صورت بی نظیر و شامل معانی عمیقی است که گاه فلسفی و گاه حاکی از تمایل به کام جویی از زندگی است و، بار دیگر، جنبه ی بدبینی دارد. وی، به عنوان یک شکاک و فیلسوفی عارف مسلک که در اسرار تقدیر خوض می کند، علل آلام دنیوی را در ذات خود می جوید و به (او)، پروردگار خاموش، بیهوده الحاح می کند. انسانی است که بر گذشته ی خویش خط بطلان می کشد و به آینده نیز اعتقاد ندارد و فقط دم گذرا را غنیمت می شمارد و با هجویات نیش دار خود پرده ی ریای سالوسان عصر خود را می درد. در عصری می زیست و در روزگاری می نگاشت که مردم به نظریات عارفان متصوف تا حدی چون نتایج غایی خود زندگی می نگریستند، دورانی بود که در آن همه چیز زودگذر و ناپایدار بود، دولت ها یکی پس دیگری سرنگون می شد، بزرگان و فرزانگان قربانی آدم کشان ناشناس می گشتند، تعالیم ترکان سلجوقی و اقتدار اسرارآمیز فرقه ی مخوف حشاشیون، در سده ی یازدهم، یعنی قرن تهاجم ترکان سلجوقی و اقتدار اسرارآمیز فرقه ی مخوف حشاشیون، وضع بدین منوال بود. این فرقه به اقصا نقاط دام می گسترد و آدم کشان خفیه ی خود را به سراسر ایران گسیل می داشت». لکن، با همه ی عصیانگری خود، نتوانست با نوشته هایش در آگاهی اجتماعی انقلابی ایجاد کند. «اوضاع اجتماعی ایران آن روز استوارتر از آن بود که طبقه ای که مغز متفکرش در حقیقت خیام بود بتواند هوای ایفای یک نقش انقلابی در سر بپروراند. طبقه ی بازگانان و به طور کلی سرمایه داران و مال داران، که وی بدان ها متکی بود، نمی توانستند در برابر فئودالیسم منشأ اثری باشند. فشارهای سیاسی و دسیسه های مداوم نیز مزید بر علت بود. جهان بینی منفی و، به عبارت دیگر، شکاکیت توأم با درماندگی او، که به بدبینی عاری از هرگونه امید مبدل می شود، از این جا سرچشمه می گیرد»(13). به نظر موله و پیش از او کریستنسن(14)، این توضیح برای نشان دادن شخصیت خیام و توجیه تناقضات آن وافی تر از «فرضیه ی وجود یک ارتباط تاریخی بین اصول عقاید زروانیان و ایدئولوژی رباعیات عمر خیام» به نظر می رسد. پس علت این حسن قبول بی سابقه و غیر منتظره ی رباعیات خیام در غرب چیست؟ برای اروپایی، این اشعار چون آینه ای بود که وی درماندگی خود را در آن منعکس می دید و به همین جهت است که شرق امروز هم آشنایی با خیام را از نو آغاز کرده است. شدت نفوذ وی را در سیر افکار ایران از این جا می توان دریافت که حتی شخصیتی چون حافظ و یک خیل از کسان دیگر را بر آن داشت که علیه تاریک اندیشی میان تهی و سالوسانه ی آن زمان، که در عین حال قدرتی عظیم داشت، گردن بیفرازند.
اغتشاشات حاصل از نهب و غارت غزها، جنگ ها و مبارزات مداوم داخلی که ایران در سده ی 6هـ/12م با آن درگیر بود، تهاجم دهشتناک مغولان و خلاصه همه ی آن کربت و درماندگی، دوشادوش یکدیگر، گام بر می داشت. تمامی این ها عوامل مساعدی بود که درخت عرفان را به نیکوترین وجهی در ایران بارور ساخت.
پی نوشت ها :
1. Rempis, Neue Beitrage (B VIb), 24.
2. Bertel's Lit. ... Sr. Az..) Bibl. D), 215.
3. بدیع الزمان، قدیم ترین اطلاع (کتاب نامه) مأخوذ از Ritter, Oriens 5, 193
4. Minovi- Minorsky, Nasir ad-Din Tusi on Finance, BSOAS 10, 1940-2 766.
5. Rempis, "Omar Chajjam (B VIb), 50.
6. همان مؤلف، Beitrag (B VIb(, 83 et seq.
7. Zukovskij, Omar chajjanm (B VIb), 325 et sea.
8. مینوی در «از خزانه ی ترکیه»، ص 74و بعد، یک قصیده ی فارسی خیام را چاپ کرده است.
9. Ritter, Oriens 1, 362(درباره ی ترجمه ی گابریلی).
10.... نقل است که یک بار به دیونه ستان در شد. جوانی را دید در سلسله کشیده، چون ماه همی تافت. شبلی را گفت: «تو را مردی روشن می بینم، از بهر خدا سحرگاهی سخن من با او بگوی که: از خان و مانم بر آوردی و در جهانم آواره کردی و از خویش و پیوندم جدا افکندی و در غربتم انداختی و گرسنه و برهنه بگذاشتی و عقلم ببردی و در زنجیر و بند گرانم کشیدی و رسوای خلقم کردی، جز دوستی تو چه گناه دارم؟ اگر وقت آمد دستی برنه». چون شبلی بر در رسید جوان آواز داد که: «ای شیخ زنهار هیچ نگویی که بدتر می کند». تذکره الاولیاء، شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، چاپ دکتر محمد استعلامی، انتشارات زوار، تهران، 1346، ص 627.
11. همان اثر.
12. Bolotnikov, Chajjam (B VIb), 195.
13. بولوتنیکف، ص 205.
14. Mole, L'epopee 390 که در آن حتی از کریستنسن نیز نقل قول می شود.