گیدنز و بازاندیشی دنیای مدرن

نسل چهارم جامعه شناسان به چه می اندیشند ؟ (2)

مطمئنا نگاه هر جامعه شناس نسبت به مسائل اجتماعی بر گرفته از جامعیت نگاه وی به کلی به نام جامعه است .این کلیت نه به معنای جدا یافته و انتزاعی بلکه ناظر بر تاریخ تغییر و تحولات رخ داده در دل این جامعه است . به هر حال نکته بسیار
چهارشنبه، 5 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نسل چهارم جامعه شناسان به چه می اندیشند ؟ (2)
نسل چهارم جامعه شناسان به چه می اندیشند ؟ (2)

 





 

گیدنز و بازاندیشی دنیای مدرن

مقدمه

مطمئنا نگاه هر جامعه شناس نسبت به مسائل اجتماعی بر گرفته از جامعیت نگاه وی به کلی به نام جامعه است .این کلیت نه به معنای جدا یافته و انتزاعی بلکه ناظر بر تاریخ تغییر و تحولات رخ داده در دل این جامعه است . به هر حال نکته بسیار مهمی که بازهم تا حدی "نسبیت " را در مباحث جامعه شناختی دخیل می داند این است که هر کنش انسانی در موقعیت معنا می شود فلذا موقعیت انسان ثابت نیست و بنابراین معیار مشخصی برای قضاوت وجود ندارد بنابراین برای کسب معرفت درباره کنش انسانی شناخت موقعیت او امری بدیهی و غیر قابل انکار است حتی از آنرو که آگاهی را به عنوان تجربه ای ذهنی مطرح می نمایند که با معناهای اجتماعی سرو کاردارد و آن را به تجربه ای عینی تقلیل می دهند ، نقش " موقعیت " را به عنوان نکته ای مهم مطرح می کند .
مدرنیته را در مجموع می توان دارای دو وجه دانست که به آن ، در اذهان روشنفکران و چه بسا در اذهان گروههای نسبتا وسیع تر مردم ، منزلت خاصی می بخشد . یکی ، این پیش فرض وجود دارد که مدرنیته نه تنها از هر آن چه مقدم بر آن است متمایز است بلکه نسبت به ماقبل خود برتری نیز دارد و دوم وجود افرادی است که برای خویش تصور می کنند که شناخت معتبر و موثقی درباره ماهیت مدرنیته دارند . فرض برتری وضع مدرن ریشه در ایده پیشرفت دارد که دست کم ازسده هجدهم بر اندیشه توسعه و نوگرایی مسلط بوده است .
آنتونی گیدنز به عنوان یک جامعه شناس خوش ذوق به شکلی تلویحی در صدد پاسخ گویی به این پرسش بوده است که پیامدهای مدرنیته که زندگی را دستخوش تحول کرده اند چگونه به جزییات زندگی روزمره در هرمنطقه راه یافته اند ؟
در دورانی که ما زندگی میکنیم یعنی دورانی که حرکت ها و جنبش های سیاسی و سیاست های دولتی در معرض مباحث و مجادلات دانشگاهی ،بررسی های روزنامه نگارانه ، و نیز دست خوش فشار از پایین و از بالا هستند ،تمام موضوعات مورد نظر گیدنز به شکل مطلوبی مفیده فایده اند .

گیدنز و دنیای مدرن

شاید بتوان گفت نوشته های گیدنز به عنوان یک خط پیوستار است که انسجام و یگانگی خود را حفظ می کند . نگاه گیدنز به مدرنیته و دنیای مدرن نگاهی معطوف به یک انقطاع تاریخی و دوره ای است چنانچه می نویسد : " مدرنیته به شیوه هایی از زندگی یا سازمان اجتماعی مربوط می شود که از سده هفدهم به بعد در اروپا پیدا شد و به تدریج نفوذی کم و بیش جهانی پیدا کرد " . تجدد تغییراتی ریشه ای در کیفیت زندگی روزمره پدید می آورد و بر خصوصی ترین وجوه تجربیات ما تاثیر می نهد .
گیدنز اصطلاح تجدد را در معنای بسیار کلی ان به کار برده است که در حقیقت منظور او اشاره به نهادها و شیوه های رفتاری خاصی است که نخست در اروپای ÷س از دوران ملوک الطوایفی استقرار یافتند ، ولی در قرن بیستم آثار و عوارض آن ها با سرعتی روز افزون جهانی و تاریخی شد . تجدد را می توان به طور خاص معادل " دنیای صنعتی " دانست ، مشروط بر آن که توسعه صنعتی را بعد منحصر به فرد دنیای متجدد ندانیم . برای گیدنز نکته کلیدی که بسیار اهمیت یافته است و در این زمینه یکی از کتاب های خود را نیز به این مقوله اختصاص داده است ، بحث " تجدد " و هویت شخصی است . وی معتقد است در دوران جدید تغییر شکل هویت شخصی و پدیده جهانی شدن دو قطب دیالکتیک محلی و جهانی را تشکیل می دهد . به عبارت روشن تر ، حتی تغییرات وجوه بسیار خصوصی زندگی شخصی نیز مستقیما با تماس های اجتماعی بسیار وسیع و پر دامنه ارتباط دارد . سطح و ابعاد فاصله گیری های زمانی – فضایی در دوران تجدد به چندان حدی از گسترش رسیده است که برای نخستین بار در تاریخ بشریت " خود " و " جامعه " در محیطی جهانی با یکدیگر به تعامل می پردازند .
شاید بتوان این گونه گفت که گیدنز دنیای مدرن را در چهار ویژگی خلاصه می کند :
1) ویژگی اول مربوط به شکاکیت در دنیای مدرن است . در حقیقت وی بر این اعتقاد است که مدرنیته نوعی نظم پس از جامعه سنتی است ، ولی نه آن چنان نظمی که در آن احساس امنیت و قطعیت ناشی از عادات و سنن جای خود را به یقین حاصل از دانش عقلانی سپرده باشد ، شک یکی از وجوه فراگیر عقل نقاد امروزین ، به عمق زند گی روزمره و هم چنین به ژرفای وجدان فلسفی نفوذ می کند و نوعی ساحت وجودی عام برای دنیای اجتماعی معاصر به وجود می آورد . مدرنیته اصل شک بنیادین را نهادینه می سازد و بر این نکته تاکید می ورزد که هر گونه دانشی در حقیقت فرضیه است ؛ فرضیه هایی که ممکن است حقیقت داشته باشد ولی در اصل هماره باز و پذیرای تجدیدنظر هستند و در بعضی از موارد نفی لازم خواهد بود که آن ها را رها کنیم ( گیدنز ؛ 1378 ؛ 17)
در دنیای مدرن همه درها به روی احتمالات و ممکن های مختلف باز است . می توان با او به این نتیجه دست یافت که مدرنیته ضمن شکاکیت نسبت به عقل مال اندیش پارامترهای تازه ای را در زمینه خطر پذیری و خطر آفرینی هم به وجود می آورد اما این عبارت فقط بدین معنا نیست که زندگی اجتماعی مدرن خطرهای تازه ای در بر دارد که بشریت تا کنون با آن ها سرو کار نداشته است . زیستن در جامعه خطر پذیر به معنای زیستن حسابگرانه در برابر امکانات عملی باز و نامحدودی است که همه ما به عنوان فرد یا گروه ، در طول هستی اجتماعی خود به طور مداوم با آن ها سرو کار داریم ( گیدنز ؛1378 ؛ 51)
گیدنز بخش مهمی از مطالب خود را درباره خصلت مدرنیته به موضوع های " امنیت در برابر خطر " و " اعتماد در برابر مخاطره " اختصاص می دهد . وی معتقد است جهانی که امروزه در آن زندگی می کنیم جهان دلهره آور و خطرناکی است و این قضیه مارا واداشته است که در مورد این فرض که پیدایش مدرنیت به شکل گیری سامان اجتماعی شادمانه تر و ایمن تری خواهد انجامید تجدید نظر کنیم .
2) خصلت بازاندیشی را می توان دومین ویژگی دنیای مدرن دانست در حقیقت دنیای مدرن دنیایی است که ساخته و پرداخته دانش کابردی باز اندیشانه است و در ضمن نمی توانیم مطمئن شویم که عناصر این دانش تجدید نظر نخواهد شد . گیدنز بازاندیشی راهم در دل سنت و هم در دل مدرنیته ریشه یابی می کند . وی بازاندیش را بنابر یک ادراک بنیادی ، ویژگی معرف هر گونه کنش می داند و سنت را هم یکی از شیوه های باز اندیشانه کنش با سازماندهی زمانی – مکانی اجتماع می داند . وی معتقد است در تمدن های پیش از مدرن بازاندیشی هنوز تا اندازه زیادی محدود به باز تفسیر و توضیح سنت بود ، چندان که در ترازوی زمان ، کفه گذشته بسیار سنگین از کفه آینده بود ولی با پیدایش مدرنیته بازاندیشی خصلت دیگری به خود می گیرد و در این دوره بازاندیشی وارد مبنای باز تولید نظام میشود به گونه ای که اندیشه و کنش پیوسته در یکدیگر انعکاس می یابند . بازاندیشی در زندگی اجتماعی مدرن در بر گیرنده این واقعیت است که عملکردهای اجتماعی پیوسته بازسنجی می شوند و در پرتو اطلاعات تازه درباره خود آن ها اصلاح می شوند و بدین سان خصلت شان را به گونه ای اساسی دگرگون می سازند ..... اما تنها در عصر مدرنیته است که تجدید نظر اساس در عرف ، ( اصولا ) در همه جنبه های زندگی انسان صورت می گیرد از جمله دخالت تکنولوژیک در جهان مادی( گیدنز ؛1378 ؛47 ) وی بر این اعتقاد است که ویژگی مدرنیته نه استقبال از چیز نو به خاطر نو بودن آن ، بلکه فرض باز اندیشی درباره همه چیز است که این باز اندیشی درباره خود بازاندیشی را نیز در بر می گیرد .
3) سومین ویژگی دنیای جدید با دنیای قدیم را می توان در تفاوتی که میان ابعاد نهادی دنیای قدیم و جدید دانست . تجدد را اساسا با ید به عنوان نوعی نهاد اجتماعی درک کرد . نهادهای قدیم و جدید در معنای عام آن در نظر گرفته می شود .نهادهای عصر جدید از بسیاری لحاظ بدیع و بی سابقه اند و به هیچ وجه دنباله فرهنگ ها و شیوه های زندگی ماقبل مدرن محسوب نمی شوند . از این نظر با نوعی ناپیوستگی تاریخی سروکار داریم . که یکی از تفاوت های بارز دنیای متجدد ، نسبت به تمام دوره های پیشین زندگی اجتماعی ، پویایی و تحرک بی سابقه آن هاست . وی با ارایه تفسیر انقطاعی از تحول اجتماعی مدرن به سه ویژگی در تشخیص انقطاع نهادهای اجتماعی از سازمان های سنتی می پردازد ، این سه ویژگی در شتاب دگرگونی و هم چنین پهنه و گستره دگرگونی و هم چین ماهیت ذاتی آن است . با رشد نهادهای اجتماعی مدرن ، میان اعتماد و مخاطره ، امنیت و خطر ، نوعی تعادل بر قرار شده است . اما عناصر عمده دخیل در این قضیه ، با عناصر حاکم بر عصر پیش از مدرن بسیار تفاوت دارند . در شرایط مدرنیت نیز مانند دیگر محیط های فرهنگی ، فعالیت های بشری هم چنان دارای موقعیت و زمینه اند . اما در این شرایط ، تاثیر سه نیروی بزرگ و پویای مدرنیت ، یعنی جدایی زمان و مکان ، مکانیسم های از جاکندگی و بازاندیشی نهادی ، برخی از صورت های بنیادی روابط اعتماد را از صفات محیط های محلی جدا می سازد ( گیدنز ؛ 1377،129) . گیدنز در کتاب پیامدهای مدرنیت به گونه ای ویژه به ابعاد نهادی مدرنیت می پردازد و نسبت به عبور از مرز تقلیل گرایی تاکید ویژه ای دارد . وی دو بعد اصلی مدرنیته را در سرمایه داری و هم چنین صنعت گرایی می داند . وی در این زمینه این گونه یاد آور می شود که :
" ..... آیا نهادهای مدرن سرمایه دارانه اند یا صنعتی ؟ ...... این بحث از برخی جهات بر قضایای نادرستی استوار است ، چراکه در هریک از موارد آن نوعی تقلیل گرایی در کار است ، چراکه در هریک از مواردآن نوعی تقلیل گرایی در کار است ، بدین سان که یا صنعت گرایی فرع سرمایه داری انگاشته می شود و یا بر عکس ....... و بر خلاف یک چنین تقلیل گرایی ، سرمایه داری و صنعت گرایی را باید دوبعد یا دو مجموعه نهادی شاخص در جامعه مدرن دانست "
از این رو سرمایه داری که یک نظام تولید کالا است و بر رابطه میان مالکیت سرمایه و کار دستمزدی بدون مالکیت استوار است و صنعت گرایی که به کاربرد منابع بی جان نیروی مادی در تولید کالاها همراه با نقش کانونی ماشین آلات در فراگرد تولید اشاره دارد دو بعد مهم نهادی مدرنیته قلمداد می شوند .
بعد سوم نهادی مدرنیت ، دستگاههای حراست است . حراست به معنای مواظبت از فعالیت های اتباع یک کشور در پهنه سیاسی اطلاق می شود ، که این مواظبت ممکن است مستقیم باشد و یا به گونه ای مختص تر باشد که جنبه ای غیر مستقیم دارد و مبتنی بر نظارت بر اطلاعات است . اما به نظر نگارنده یک دیگر از ابعاد نهادی مهم مدرنیته که در نوشتار گیدنز بدان اشاره شده است وسایل مهار خشونت است . قدرت نظامی همیشه یکی از ویژگی های اساسی تمدن های پیش از مدرن بود . با این همه ، در این تمدن ها کانون سیاسی هر گز نمی توانست حمایت نظامی استواری را در دراز مدت تامین کند و معمولا قادر نبود انحصار وسایل نظارت بر خشونت را در چهارچوب مرزهایش محقق سازد . انحصار موفقیت آمیز وسایل خشونت در چهارچوب مرزهای دقیق کشوری ، ویژگی دولت مدرن است ( گیدنز ؛ 1377، 71) .
4- تخصص یابی در عمل کلید راهگشای نظام های مجرد عصر جدید است . دانش مستتر در اشکال نوین کارشناسی به طور اصولی در اختیار همگان است . البته مشروط بر آن که منابع و وقت و انرژی کافی برای بدست آوردن آن را داشته باشیم . شاید نگاه به مقوله تخصص و تخصص یابی که به عنوان یکی از ویژگی های دنیای مدرن از آن نام برده شده است با نیم نگاهی به نظریه تقسیم کار بوده است . نتایج حاصل از تقسیم کار از سپهر اغراض و منافع اساسا اقتصادی بی نهایت گسترده تر است ؛ زیرا عبارت است از برقراری نوعی نظم خود بنیاد اجتماعی و اخلاقی . افراد چنان با هم پیوند یافته اند که اگر تقسیم کار نبود به کلی مستقل می بودند ؛ آنان به جای توسعه مستقل و فردی کوشش های خویش را به هم می آمیزند و با هم هماهنگ می کنند ؛ افراد دیگر هم بسته اند و همبستگی آنان فقط در لحظات کوتاهی که به هم می رسند و کاری برای هم انجام می دهند نیست بلکه ماورای این حد است (دورکیم ؛ 1381 ،61 )
گیدنز در نوشته های خود به نکته بسیار مهم دیگری نیز اشاره دارد . وی سه عامل یا سه عنصر مهم را در پویایی و تحرک خارق العاده زندگی اجتماعی موثر می پندارد :
1- جدایی زمان و فضا : در سکونت گاههای جوامع ماقبل مدرن زمان و فضا از خلال موقعیت پذیری مکان با یکدیگر ارتباط می یافتند .فرهنگ های بزرگ تر دوران ماقبل جدید برای محاسبه زمان و به نظم کشیدن فضا ، روش های رسمی تری ، مانند همه تقویم ها و نقشه های جغرافیایی ابتدایی ( نسبت به استانداردهای امروزین ) ، در پیش گرفته بودند . ناگفته نماند که همین دستاوردها در واقع پیش شرط های لازم برای فاصله گیری در زمان و در فضا بود . در طی دوران های ماقبل جدید ، از دیدگاه بخش اعظم جمعیت های بشری ،و برای بیشتر فعالیت های زندگی روزمره ، زمان وفضا به طور کلی از ورای مکان به یکدیگر می پیوستند . شاخص های "کی" مستقیما به "کجای" رفتار اجتماعی متصل نبودند بلکه با جوهر خود آن رفتار ارتباط می یافتند . جدایی زمان از فضا بیش از همه به ظهور و توسعه نوعی بعد زمانی " تهی " منجر می شد واین پدیده در واقع اهرمی بودکه حتی فضا را هم از مکان جدا می ساخت .اختراع و انتشار ساعت مکانیکی را معمولا نخستین جلوه این فرآیند می دانند مثل پدیده اینترنت
2- تکه برداری از نهادهای اجتماعی ؛ گیدنز می نویسد که منظورم بیرون کشیدن روابط اجتماعی از بافتهای محلی و جا انداختن مجدد آن ها در تکه های نامعینی از زمان- فضا است . این بیرون کشیدن دقیقا همان چیزی است که آن را تکه برداری می نامند و در واقع کلید شتاب پر تب و تاب فاصله گذاری های زمان و فضای در عصر تحدد است که این روش بر دونوع استوار است : نشانه های نمادین مثل پول و نظام های کارشناسی که وابسته به اعتماد است که البته نوعی کیفیت ایمانی کاستی ناپذیر و به متزله گرایش ذهنی تعمیم یافته ای است که پایه واقعی تصمیم گیری را تشکیل می دهد .
آن چه گیدنز بدان بسیار توجه ویژه ای را مبذول داشته است بحث اعتماد است . اعتماد که پایه واقعی تصمیم گیری های مارا تشکیل می دهد چیزی است که ریشه ای اصلی ان را باید در ارتباط های موجود بین اعتماد و توسعه شخصیت جست و جو کرد که این امر بسیار رایج است زیرا در حقیقت سومین عنصر بنیانی تجدد یعنی کیفیت بازتابندگی را تشکیل می دهد.
3- کیفیت بازتابندگی ؛ بازتابندگی جامعه متجدد مربوط می شود به حساسیت و تاثیر پذیری بیشتر حوزه های فعالیت اجتماعی و هم چنین تجدید نظر مداوم در روش ها و نگرش ها براساس اطلاعات یا دانش های نوین و این دانش ها ساخت و جوهر نهادهای امروزین را تشکیل می دهد .
گیدنز درباره مدرنیته دو مجموعه گسترده از روابط قدرت و در نتیجه دو دیالکتیک مجزای کنترل را تعریف می کند . زمانی که موضوعات و مباحث هنجارمند سیاسی مطرح می شود گیدنز به شکلی اجتناب ناپذیر ، اما بر خلاف رفتار همیشگی اش ، موضعی جانبدارانه اتخاذ می کند . تحلیلی که وی از دو مجموعه روابط قدرت ارایه می دهد به طور تدریجی بیش از آن که از جایگاه قدرتمندان باشد از موضع کسانی است که که چندان قدرتی نداشته و از قدرت محرومند . اما جنبه اصلی خط مشی سیاسی مدرنیته از نظر گیدنز به سیاست – زندگی اشاره دارد ، یعنی این که ما چگونه باید در جهانی از بازتابندگی و جهانی شدن که سنت ها به ناچار میدان خالی کرده اند ، ودر جهانی که آگاهی از خطر پذیری پیوسته امنیت وجودی ما را بر هم می زند ، زندگی خود را پیش ببریم . سیاست – زندگی در بر گیرنده مبارزات فردی برای رسیدن به شیوه زندگی و روابط امن و نیز حرکت های فمینیستی و بوم دوستانه از دیگر جنبش هایی است که در پی یافتن راههای جدید زندگی در جهان پساسنتی هستند .
تفسیر گیدنز از سیاست – زندگی تبلور معنی در حال رشدی در دوران پسا مارکسیسم است که بر اساس آن ماهیت خط مشی های افراطی در سیاست تغییر کرده است . اما گیدنز در حرکتی نامتعارف گرایش ها از تفکر سیاسی محافظه کارانه را در خدمت سیاست – زندگی قرار می دهد . ازدیدگاه گیدنز چالش با سیاست ها ی افراطی و تندرو یعنی بازگشت به سنت برای به ثمر رساندن زندگی خوب بدون قربانی کردن تفویض قدرت بازتافته ، یعنی قدرتی که از همان ابتدا قوه محرکه سیاست-زندگی بوده است .
یکی از نکات مهمی که گیدنز بدان اشاره کرده است نگاه وی به پست مدرنیت است . وی معتقد است در صورتی وارد مرحله پست مدرنیت می شویم که سیر تحول اجتماعی ما را از نهادهای مدرنیت جدا کرده و به سوی نوع تازه و متفاوتی از سامان اجتماعی کشانده باشد . پسامدرنیت را می توان راجع به موارد ذیل دانست :
1- این که ما کشف کرده ایم هیچ چیز را با قطعیت نمی توان دانست زیرا نشان داده شده است که همه بنیادهای پیشین معرفت شناسی اعتماد ناپذیرند
2- از هیچ روایتی از پیشرفت نمی توان به گونه ای قطعی دفاع نمود
3- با چیرگی روز افزون نگرانی های بوم شناختی و رواج جنبش های نو پدید اجتماعی ، برنامه کار سیاسی و اجتماعی تازه ای به وجود آورده است .
گیدنز می نویسد : " بی گمان عاقلانه است که این جدایی را به این صورت در نظر بگیریم که مدرنیت به شناخت خویش دست یافته است و نه به منزله غلبه بر مدرنیت به معنای مطلق آن ، این قضیه را می توان بر حسب همان چیزی تفسیر کرد که دیدگاههای مشیتی نامیده ایم . اندیشه روشن اندیشی و فرهنگ غربی به گونه عام از زمینه ای مذهبی بر خواسته است که بر فرجام شناسی و دستیابی به رحمت ایزدی تاکید دارد . مشیت الهی از دیرباز یکی از مفاهیم راهنمای اندیشه مسیحی بوده است . بدون این جهت گیری های پیشین ، روشن اندیشی از اغاز به سختی می توانست امکان پذیر بوده باشد . به هیچ روی جای شگفتی نیست که هواداری از خرد نامحدود ، به جای جایگزینی مفاهیم مشیتی تنها آن را تجدید شکل داد " . گیدنز معتقد است که ما به پسا مدرنیت گام بر نداشته ایم بلکه درست در مرحله تشدید مدرنیت به سر می بریم . تجدد به زعم وی پایان تاریخ نیست اما ، از طرفی نمی توان چنین پنداشت که مدرن در فرا تجددی بی شکل ، چند پاره و غیر خطی حل شده است بلکه اندیشه فرا مدرن به طور ضمنی به معنی برتری است ، نه صرفا تجددی که بر سر عقل آمده ، یا مجبور شده است با محدودیت هایش رو در رو شود .
منابع :
1- گیدنز ،آنتونی ، تجدد و تشخص ( جامعه و هویش شخصی در عصر جدید ) ، ناصر موفقیان ، نشر نی ، چاپ 1378
2- گیدنز ، آنتونی ، سیاست ، جامعه شناسی و نظریه اجتماعی ، منوچهر صبوری ، نشر نی ، چاپ1381
3- گیدنز ، آنتونی ، جامعه شناسی ، منوچهر صبوری ، نشر نی ، چاپ 1382
4- استونز ، راب ، متفکران بزرگ جامعه شناسی ، مهرداد میردامادی ، نشر مرکز ، چاپ 1379
5- ریتزر ، جرج ، نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر ، محسن ثلاثی ، انتشارات علمی ، چاپ 1382
6- برگر ، پیتر و همکاران ، ذهن بی خانمان ( نوسازی و آگاهی ) محمد ساوجی ، نشر نی ، چاپ 1381
7- توسلی ، غلامعباس ، نظریه های جامعه شناسی ، انتشارات سمت ، چاپ تهران 1380
8- آزاد ارمکی ، تقی ، نظریه های جامعه شناسی ، انتشارات سروش ، چاپ 1383



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.