نویسنده: ویلیام بیکسبی
مترجم: بهرام معلمی
مترجم: بهرام معلمی
گالیله نخستین انسان ژرف بین و بصیری نبود که در واقعیت و اصالت عالم ارسطویی تردید کرد. دراوایل قرن سوم پیش از میلاد نیز آریستارخوس(1) ، اهل جزیره یونانی ساموس(2) ، قویا اعتقاد داشت که زمین حول محور خودش می چرخد و خورشید در مرکز عالم واقع شده است.
هفده قرن بعد، کشیش و ستاره شناسی لهستانی نظریه خویش را مبنی بر خورشید مرکزی بودن عالم ارائه کرد. نام او در بدو تولد نیکولاوس کوپرنیک(3) بود اما بزودی تلفظ لاتینی نام خانوادگیش، کوپرنیکوس، را اختیار کرد. وی اعتقاد داشت که خورشید در مرکز عالم واقع است و زمین و سیارات به دور آن می گردند. این مفهوم، که به صورت کتابی حجیم به تحریر درآمد، به عنوان نظریه کوپرنیکوس شناخته می شود و هنوز هم آن را تحسین می کنند. کوپرنیکوس بیست و یکسال قبل از زاده شدن گالیله درگذشت.
کوپرنیکوس در مورد ساختار آسمان با ارسطو اختلاف نظر داشت، اما در این خصوص که ماه و سیارات در مسیرهای دایره ای کامل می گردند، با فیلسوف یونانی هم نظر بود. این خطای خاص بهتر از هر چیز دیگری نمایشگر اختلاط مذهب و علم است که گالیله به جدا شدن آنها از یکدیگر کمک زیادی کرد. ارسطو معتقد بود که خورشید و تمامی سیارات در دایره هایی کامل زمین را دور می زنند، زیرا بنابر نوشته وی، «هر چه لایزال و جاودانه باشد مدور است. » نزد ارسطو، دایره بیانگر کمال است: دایره نه نقطه آغازی دارد و نه پایانی و بدون عیب و نقص است. بی گمان خدایان هیچ نقصی را در آسمان جایز نمی شمردند و بنابراین سیارات باید در مسیرهای دایره وار حرکت کنند. به اعتبار همین استدلال، افلاک آسمانی نیز، که ستارگان بر آنها تکیه دارند، باید در مدارهایی کاملا مدور بچرخند.
این استدلال ظاهراً معقول می نمود، اما تکرار مشاهدات شخص را به ابطال آن راغب می ساخت. ستاره شناسان در طی قرنها بتدریج پی برده بودند که سیارات در مسیرهای دایره وار خود به دور زمین انحرافهای نامنظم و کج و معوجی نشان می دهند. برای توضیح این مسئله چنین قائل شدند که سیارات نه فقط در مسیرهایی دایره وار زمین را دور می زنند بلکه در دوایر کوچکتر دیگری نیز حرکت می کنند. این دایره های کوچکتر، فلکهای تدویر(4) ، مانند چرخهایی که بر طوقه چرخهایی بزرگتر می غلتند، با دایره های بزرگتر در ارتباطند.
اندیشه علمی و مذهبی چنان در هم تنیده بود که حتی تندروترین متفکران هم اعتقاد داشتند که سیارات در مسیرهای مستدیر حرکت می کنند. اما یک نفر این طور فکر نمی کرد: وی ستاره شناسی دانمارکی به نام تیکو براهه (5) بود.
در سال 1577، براهه ستاره دنباله داری را مشاهده کرد که بسرعت آسمان را می پیمود. وی یکی از پیروان پابرجای نظریه های ارسطو بود، اما وقتی که مسیر این ستاره دنباله دار را مشاهده کرد، متقاعد شد که فلکهای صلب و شفافی وجود ندارند که حامل و تکیه گاه هر ستاره یا سیاره ای باشند- وگرنه این ستاره دنباله دار نورانی چنین فلکهایی را خرد می کرد. وی سپس پی برد که تصور جهان زمین مرکزی نادرست است، اما نظریه کوپرنیکوس را نپذیرفت. در عوض نظریه ای ارائه کرد که ترکیبی از هر دو مفهوم به شمار می آمد. براهه با ارسطو و بطلمیوس هم عقیده بود که زمین کانون عالم است. اما اصرار داشت که تمامی سیارات به دور خورشید می گردند و خود خورشید زمین را دور می زند.
پس از مرگ براهه، یکی از دستیاران قدیمیش، یوهانس کپلر(6)، به تحقیق و بررسی گسترده ای در یادداشتها و نوشته های معلمش دست زد. این کار پژوهشی کپلر تقریبا با همان زمانی مقارن بود که گالیله رصدها و مشاهدات نجومی خود را آغاز کرد. کپلر، برخلاف براهه، هوادار نظریه کوپرنیکوس بود، اما در حین آزمودن نظریه های استاد خویش و نیز برخی تصورات خودش، به نتایجی رسید که تصور کوپرنیکوسی منظومه شمسی را تغییر داد و اصلاح کرد. کشفیات کپلر عبارت بود از اینکه مسیر سیارات به دور خورشید، حتی برخلاف نظر کوپرنیکوس، مستدیرنیست، بلکه بیضوی است و خورشید در یکی از کانونهای این بیضی واقع شده است.
کپلر و گالیله دیدگاههای مشابهی داشتند. هر چند یکی از آنها در آلمان زندگی می کرد و دیگری در ایتالیا، همخوانی این دیدگاهها اجتناب ناپذیر بود. آنان با مبادله نامه هایی با یکدیگر، به دوستان شفیقی مبدل شدند. در سال 1609، کپلر یک نسخه از کتاب خود، نجوم جدید(7) ، را که درباره حرکت سیاره ای بود، برای گالیله به پادوا فرستاد. گالیله، در پاسخ طی نامه ای هم از کتاب و هم از مهارت و استادی مولف آن قدردانی کرد. وی در بخشی از این نامه می نوشت:
خود را بسی سعادتمند می یابم که، در جستجوی حقیقت، متحد و همراه عظیم الشانی چون شما دارم، و کسی که خود دوست بزرگی برای حقیقت به شمار می رود... کتابتان را تا به آخر خواهم خواند، و اطمینان دارم که بسیاری از مطالب آن در سطحی متعالی خواهد بود. لذت من از این کار دوچندان خواهد بود، زیرا سالیان درازی از جمله هواداران نظام کوپرنیکوسی بوده ام، و این نظام علل بسیاری از جلوه های طبیعت را که طبق فرضیه های معمولا پذیرفته شده [تصور ارسطویی مرکزیت زمین] حقیقتاً مبهم اند برایم توضیح می دهد. دلایل زیادی را به منظور ابطال این نظریه اخیر گرد آورده ام، اما از بیم آنکه به سرنوشت استادمان کوپرنیکوس گرفتار آیم، جرئت نکردم آنها را در معرض ملاحظه عام قرار دهم؛ وی (کوپرنیکوس) ، با آنکه نزد بعضیها آوازه ای جاودانی کسب کرده است، نزد اکثریت (تعداد دیوانگان بسیار زیاد است) هدف تمسخر و تحقیر قرار گرفته است..
کپلر، که بیش از هر وقت دیگری خطاهای ارسطو را قطعی می دانست، گالیله را ترغیب می کرد که عقیده اش را درباره نظریه کوپرنیکوس به اطلاع عموم برساند. اما از آنجا که گالیله فاقد دلیل و مدرکی بود که آنها را پشتوانه دیدگاههای خود قرار دهد، این پیشنهاد را رد کرد. وی کور ذهنی همکاران ارسطو مشربش در دانشگاه را بخوبی
دو نقطه عطف در علوم غربی عبارت بودند از تکمیل کتاب عظیم ستاره شناسی کوپرنیکوس، در حدود سال 1530، و ساخته شدن تلسکوپ گالیله در سال 1609. در همان ایام سه شخصیت بزرگ که اهمیتشان چندان کمتر نبود فعالیت می کردند، و همگیشان با مفاهیم و تصورات کهن و ابزارهای عجیب و غریب مبارزه می کردند. این سه تن عبارت بودند از پیتر آپیان(1501-1552) ،تیکو براهه( 1546- 1601) ، و یوهانس کپلر(1571- 1630).
در تصویر بالا، تصویر صفحه اول کتاب نجومی کپلر را مشاهده می کنید که در سال 1619 در آلمان انتشار یافت. این تصویر رصدخانه ای خیالی را می نمایاند که چند ستون زهوار در رفته (نمایانگر علمای عهد باستان) و دو ستون تازه ساز(کوپرنیکوس و براهه) آن را نگاه داشته اند. بنابر پیام تابلویی که از سقف غرفه آویخته شده، کپلر کتاب خود، زیجهای نجومی، را به رودولف دوم، امپراتور مقدس روم، تقدیم کرده است. وی در اروپای مرکزی همان حمایتی را از علوم به عمل می آورد که خانواده مدیچی در ایتالیا به عمل می آوردند. برخی از فرمانروایان آن روز امیدوار بودند که ستاره شناسان دربار فرمانروایی آسمانها را برای آنها کسب کنند، اما وقتی گالیله و همروزگارانش به گشودن رمز و راز عالم پرداختند، مردم همه کشورها به تساوی از آن بهره بردند.
می شناخت، و لاجرم آگاه بود که اگر به واژگون کردن آسمانهای مورد علاقه آنان اقدام کند، کلیسای روم شدیدا و بی رحمانه علیه او واکنش نشان خواهد داد. اگر هم در مورد این عکس العمل احتمالا تردیدهایی می داشت، یادآوری سرنوشت کسانی که در همان اواخر دادگاه تفتیش عقاید آنها را به جرم ارتداد و بدعت گذاری محاکمه و محکوم کرده بود، برای رفع تردید او کافی می بود. آن دادگاه مطلق العنان کلیسای روم بدون جهت دایر شده بود که به امور کسانی رسیدگی کند که تصور می شد اعتقاداتشان خلاف باورهای کلیساست. یکی از چنین مرتدانی، جوردانوبرونو(8)ی فیلسوف معترضی مانند گالیله بود که نظریه های کوپرنیکوس و نیز بعضی نظریه های مشکوک دیگر را جسورانه ترویج می کرد. وی را پس از دوران طولانی حبس، سرانجام به چوبه مرگ بستند و در آتش سوزاندند. گالیله، با توجه به سرنوشت عبرت انگیز برونو می دانست که باید جانب احتیاط را نگاه دارد.
در اوایل تابستان 1609، همان سالی که کتاب کپلر به گالیله رسید، وی برای نخستین بار از اختراع یک وسیله نوری جدید و فوق العاده مهم خبردار شد. آن طور که می گفتند، با استفاده از آن می شد اشیای واقع در مسافتهای دور را بسیار نزدیک تر به چشم دید. گالیله، بدون آنکه قبلاً این دستگاه را، که نخستین تلسکوپ به شمار می آید، دیده باشد اصول کار آن را دریافت و موفق شد یکی برای خودش بسازد. در بازنگری به این واقعه، می توان ملاحظه کرد که وقتی گالیله نخستین تلسکوپ خود را تکمیل کرد، فروپاشی تدریجی و بی وقفه دنیای کهن ارسطو و بطلمیوس آغاز شده بود. گالیله، در خصوص اختراع پراهمیت خود به برادر همسرش در بیست و نهم اوت 1609 چنین نوشت:
... خبرهایی برای شما دارم، نمی دانم شنیدن این خبرها شادتان خواهد کرد یا غمگین، زیرا اکنون من امیدی به بازگشت به وطنم [توسکان] ندارم، گرچه رویدادی که این امید را از بین برده، هم نتایج مفیدی در برداشته و هم نتایجی آبرومند. باید بدانید که در حدود دو ماه قبل گزارشی در اینجا منتشر شد که در فلاندر یک تلسکوپ کوچک به پرنس موریس(9) عرضه شده است، چنان ماهرانه ساخته شده که اکثر اشیای دور را کاملا نزدیک به چشم ظاهر می کند، به گونه ای که یک نفر را از فاصله سه کیلومتری با وضوح کامل می توان دید. این نتیجه در نظر من چنان شگفت انگیز و خارق العاده آمد که به اندیشه ام واداشت، و چون دریافتم که بر قوانین علم مناظر و مرایا متکی است، درباره شیوه ساخت آن به تفکر پرداختم و سرانجام ساختن آن چنان با موفقیت کامل همراه بود که تلسکوپ کوچکی ساختم که از تلسکوپی که خبرش را از فلاندر شنیده بودم، بسی پیشی گرفت. وقتی به ونیز خبر رسید که من چنین دستگاهی ساخته ام، مرا به حضور اشراف و بزرگان محترم شهر فراخواندند و من دستگاه را در برابر حیرت کل مجلس سنا، به آنها نشان دادم. بسیاری از اشراف و سناتورها، با آنکه بسیار مسن بودند، چند بار تا راس مرتفع ترین کلیسای ونیز بالا رفتند تا بادبانها و کشتیهای دوردستی را مشاهده کنند که برای دیدن آنها بدون دوربین من می بایست اقلا دو ساعت انتظار بکشند تا کشتی با سرعت هر چه تمام تر به بندرگاه نزدیک شود. قدرت این ابزار من به اندازه ای است که هر شیئی را در هشتاد کیلومتری چنان بزرگ می نمایاند که گویی در هشت کیلومتری است..
غم و اندوهی که گالیله در آغاز نامه اش به آن اشاره می کند پیامد مستقیم ساخته شدن تلسکوپ به وسیله او بود. اعضای مجلس سنای ونیز و هیئت علمی دانشگاه پادوا چنان تحت تاثیر قرار گرفتند که فورا مقام استادی مادام العمر را به گالیله اعطا کردند. این انتصاب نگرانیهای مالی وی را زایل می کرد- مقرری وی بسیار سخاوتمندانه تعیین شد - و همین امر وی را از بازگشت به فلورانس، که دیرزمانی آرزو می کرد در آنجا زندگی کند، بازداشت.
حالا که مشکل آینده گالیله رفع شده بود و گالیله هم به آن رضایت داده بود، به انجام دادن اصلاحاتی در تلسکوپ خود پرداخت. درهمین وقت وی ساختن پنجمین نمونه خود را تکمیل کرده بود، و به طوری که خود می گوید: «از هیچگونه رنج و هزینه ای دریغ نکردم» . اینک گالیله دوربینی در اختیار داشت که اشیاء از پشت آن سی بار نزدیک تر و هزار بار بزرگتر دیده می شدند.
بزودی آزمایشگران سرتاسر اروپا به تراشیدن عدسی مشغول شدند، ولی هیچکس نتوانست ابزاری به قدرتمندی دستگاه گالیله پدید آورد. و گالیله از انجام دادن اصلاحات روی تلسکوپش بازنایستاد و تا اینکه بیش از یکصد نمونه از آنها را ساخت و پرداخت. امروزه تصور شور و هیجانی که تلسکوپ گالیله پدید آورد، دشوار است. شاعران برای آن مدیحه سرایی می کردند، و هر وقت کسی در خیابان دیده می شد که این ابزار عجیب و جالب گالیله را با خود حمل می کند، مردم بر گردش ازدحام می کردند. گالیله هنگامی به اوج شهرت رسید که به سفر کوتاهی از موطن خود به فلورانس دست زد. در آنجا تلسکوپ خود را به حضور کوزیموی (10) دوم، که در هنگام نوجوانی معلم سرخانه اش بود و اینک مقام امیر بزرگ توسکان را داشت، عرضه کرد. ظاهرا، امیربزرگ کاملا تحت تاثیر قرار گرفت.
تلسکوپ بسی بیش از یک ابزار نوظهور و بدیع مورد توجه قرار گرفت. گالیله شخصاً برای ونیزیان سرشناس توضیح داد که چگونه با تلسکوپ می توان از دورکشتیها و ناوگانی را که به ساحل نزدیک می شوند بخوبی تشخیص داد یا حرکت گروههای سربازان دشمن را از فواصلی دور مشاهده کرد، بدون آنکه دیده بان را هیچگونه خطری تهدید کند. اما گالیله به این نکته نیز پی برد که با متوجه کردن تلسکوپ به سوی آسمان می تواند به مطالب زیادی در خصوص جهان نیز پی ببرد که تا آن هنگام فقط بیشتر در ذهن آدمی نمود می یافتند. اندیشه های ارسطو در باب آسمانها مستلزم وجود مجموعه ای از فلکهای کاملا صاف و شفاف بود: خورشید، ماه، و سیارات. گالیله با شک کردن در این تصور، تحت تاثیر و اشتیاقی که به دانستن حقیقت داشت، نزدیک ترین کره کامل و بدون نقص، یعنی ماه، را به عنوان نخستین شیء برگزیده تا به کمک تلسکوپش آن را به دقت بررسی کند.
وی هر شب ماه را نگاه می کرد، تغییرات اهله ( یا سیماهای ) آن را بدقت زیرنظر می گرفت. لبه ها( یا محیط مرئی) ماه از جمله نخستین چیزهایی بود که در برابر چشمانش ظاهر شد. با بررسی این کره طی مدت زمان کوتاهی بعد از ماه نو، وی پی برد که خط جدا کننده ناحیه کاملاً تاریک از هلال باریک درخشان در واقع یک منحنی یکنواخت نیست؛ این خط ناهموار و ناموزون بود، که بر وجود شیب و فرازهای کوهها و دره های آن کره دلالت می کرد. گالیله توانست با مشاهده سیاه کوهها و اندازه گیری زاویه متغیر پرتوهای خورشید، ارتفاع کوههای ماه را با مقداری دقت تخمین بزند. به علاوه، وی دقیقا حدس زد که وقتی نور خورشید فقط هلال باریکی از ماه را روشن می کند، کورسویی که از قسمت تاریک ماه دیده می شود ناشی از بازتابش نور خورشید از زمین است. امروز این پدیده را زمین تاب یا روشنی خاکستری می گویند.
اما، همه مشاهدات گالیله هم درست نبود. تلسکوپهایش هنوز ابزار نسبتاً ابتدایی و ناشیانه ای بود، و تفسیر و تعبیرهای وی از آنچه به وسیله آنها می دید عمدتاً برشعور و عقل سلیم تکیه داشت. مثلا، می پنداشت نواحی تاریک واقع بر قسمتی ازسطح ماه که نور بر آن می تابد، دریاست. در واقع این نواحی دشتها یا بیابانهایی اند که وقتی کوههای بلند جلو پرتوهای مایل خورشید را می گیرند تاریک به نظر می رسند. شاید بشود این درک غلط و اشتباه گالیله را بخشید، اما هرگز نمی توان آن را فراموش کرد؛ آن نواحی تاریک را هنوز هم دریا می گویند.
به بیان مختصر و مفید، مشاهدات گالیله در مورد ماه به ابطال نظریات ارسطویی که اجرام آسمانی را اشیائی کاملاً کروی می دانستند، یاری می رساند. وی با اثبات این نکته که سطح ماه ساختاری ناهموار و شبیه به سطح زمین دارد، نظریه ای را که به موجب آن زمین و بقیه عالم متعلق به دو قلمرو مجزا هستند، بی اعتبار اعلام کرد.
یافته های نجومی گالیله از نظاره ماه بسی فراتر رفت. وی در حالی که آسمان شب را با تلسکوپش می پیمود، به وجود ستارگان بسیار بیشتری پی برد که قبلاً کسی آنها را ندیده بود. کهکشان راه شیری پر راز و رمز، که مانند پرده ای مه آلود از این افق تا آن افق کشیده شده، قرنها ستاره شناسان را به شگفت واداشته بود. در اواخر سال 1609، با بررسیهایی که گالیله از راه شیری به عمل آورد معلوم شد که این راه از مِه به وجود نیامده بلکه کمربندی پهناور و طولانی است که از تعداد بیشماری ستاره تشکیل می شود. و آنگاه در هفتم ژانویه 1610، تلسکوپ خود را متوجه سیاره مشتری کرد.
با نخستین نظاره طولانیش چیزی را دید که در ابتدا به نظرش رسید سه ستاره کوچک و نورانی در نزدیکی این سیاره است. دو تا از آنها در خاور مشتری و یکی هم در باختر آن واقع بود. همچنین پی برد که این سه ستاره در امتداد خط مستقیمی واقع اند، گویی بر محوری قرار گرفته اند که از داخل خود سیاره عبور کرده است. از دیدگاه گالیله، آن شب سر آغاز یک رشته طولانی مشاهده و رصدهایی بود که از آن پس در مورد این اجسام جدید و غریب به عمل آورد. وی موضع آنها را یادداشت کرد و سپس بار دیگر در هشتم ژانویه به آنها نگریست. آن اجسام نورانی باز هم قابل رویت بودند، اما موضعشان تغییر یافته بود. حالا هر سه تا در یک ردیف منظم در طرف باختر مشتری واقع بودند. گالیله نسبت به آنچه می دید شک داشت، زیرا بنابر همه مشاهدات قبلی، روابط بین ستارگان تغییر نایافتنی بود.
برای گالیله دشوار بود که تا فرا رسیدن تاریکی شب بعدی صبر کند، اما نومیدی و دلسردی در انتظارش بود. هوا ابری و آسمان تیره شده بود. ناگزیر سه روز دیگر هم صبر کرد. دهم ژانویه، با کمال شگفتی، فقط دو ستاره کوچک را مشاهده کرد، و هر دو هم در خاور مشتری واقع بودند. به این صورت بود که شک و تردید گالیله نسبت به ستاره بودن این اجسام نورانی آغاز شد. وی درباره حرکت آنها، و حرکت مشتری، به تفکر پرداخت. این ستارگان همواره در امتداد یک خط ظاهر می شدند؛ فقط مکان آنها تغییر می یافت. در بادی امر وی به این نتیجه رسید که این تغییرات ناشی از حرکت مشتری است، اما سرانجام متقاعد شد که برخلاف همه چیزهایی که تا آن موقع می دانست، این ستارگان خودشان حرکت می کردند.
در یازدهم ژانویه بار دیگر دو تا از ستاره ها را دید، هر دو هم در خاور مشتری بودند؛ یکی از آنها نسبت به دیگری بسیار پرنورتر به نظر می رسید. شب بعد، هر سه ستاره قابل رویت بودند؛ دو تا از آنها در باختر، و سومی در خاور مشتری قرار داشت. در سیزدهم ژانویه، ستاره چهارمی هم دیده می شد، دو شب بعد هر چهار ستاره در باختر مشتری و همگی تقریباً بر یک خط واقع بودند.
گالیله ابتدا مطمئن بود که گروه جدیدی ازستارگان متحرک را یافته است. آنگاه برایش روشن شد که وی چهار جسم ماهواره ای را مشاهده کرده است که مشتری را دور می زنند. این اجسام ستاره نبودند، حتی سیاره هم نبودند، بلکه ماهواره های طبیعی بودند. با این کشف، نظریه بطلمیوسی، دست کم تا آنجا که به گالیله ربط پیدا می کرد، بتمامی فرو ریخت. زیرا منطقی به نظر می رسید که اگر این قمرها مشتری را دور بزنند، پس همه اجرام آسمانی به دور زمین نمی گردند. بدین ترتیب، کل مفهوم منظومه شمسی، حتی نظریه کوپرنیکوسی،می بایست مورد تجدید نظر قرار گیرد. کوپرنیکوس توانسته بود گردیدن ماه به دور زمین را دریابد. اما چون زمین خورشید را دور می زد، بنابر منطق او، ماه نیز به دور خورشید می گردید. گالیله، برای روشن کردن موضوع، می نویسد:
حالا دیگر موضوع گردش یک جسم به دور زمین یا موضوع گردش هر دو آنها به دور خورشید مطرح نیست- گو اینکه کوپرنیکوس هم همین را می گفت. اینک ما با چهار جسم سماوی، یا قمر، مواجهیم که سیاره مشتری را دور می زنند( به همان طریقی که ماه به دور زمین می گردد) و هر چهار تای آنها، همراه با خود مشتری، در عرض دوازده سال مدار عظیمی را به دور خورشید طی می کنند.
گالیله این چهار قمر را با توجه به چهار عضو خانواده مدیچی نامگذاری کرد: برادران کوزیموی دوم، فرانچسکو، کارلو، و لورنتسو. اخبار مربوط به کشف گالیله بزودی سرتاسر اروپا را درنوردید. و توفانی از مجادلات خشمگینانه و حاد را برانگیخت. به این جهت، درباره فرانسه که از جاودانه شدن نام خانواده مدیچی احساس رشک می کرد، گالیله را به شدت ترغیب کردند که با پشتکار تمام به جستجوی ستاره جدید دیگری برآید و اگر ستاره جدیدی یافت آن را ستاره بزرگ فرانسه بنامد.
گالیله به کاوش در آسمان ادامه داد اما تا مدتها چیزی نیافت. سپس، در نیمه تابستان سال 1610، وارسی دقیق زحل را آغاز کرد. تفسیرش از آن چیزی که دید نادرست بود، اما رصدهایش سرانجام به کشف آنچه امروز حلقه زحل می نامیم انجامید. گالیله، در توصیف آنچه دیده بود، نوشت:
با شگفتی زیادی مشاهده کرده ام که زحل نه یک ستاره بلکه سه ستاره توام است، که گویی، به یکدیگر متصل اند... ستاره وسطی نسبت به کناریها خیلی بزرگتر است... با بهره گیری از شیشه ای که سطوح [مرزهای مرئی] را بیش از هزار برابر می کند، این سه کره بسیار واضح و تقریبا مماس با یکدیگر دیده می شوند، و فقط فضای تاریک و کوچکی بین آنهاست.
وی اطلاعات خود را فورا برای دوستی در فلورانس فرستاد اما این دوست را به رازداری سوگند داد. گالیله برای مشاهده و بررسی یافته خود، پیش از علنی کردن آن در انظار عمومی، به وقت بیشتری نیاز داشت. اما بیم داشت که یکی دیگر از تلسکوپ داران پیش از آنکه وی کار خود را کامل کند، با این پدیده برخورد کرده باشد. از این رو اهمیت داشت که اسنادی به یک دوست یا همکار واگذار شود که بر پایه آنها تقدم گالیله در این کشف به اثبات برسد. وی با فرستادن پیام رمزدار گیج کننده ای به سایر دوستانش در ایتالیا و آلمان، ملاحظات احتیاطی دامنه دارتری را پیشه کرد. آنها مدتها در برابر این پیام سردرگُم و حیران ماندند اما نتوانستند رمز آن را بگشایند. پیام چنین بود:
در نوامبر سال 1610، گالیله احساس کرد که برملا شدن آنچه دیده است مانعی ندارد. پیامش را به زبان واضح لاتین رمزگشایی کرد! « من مشاهده کرده ام که دورترین سیاره سه قمر دارد » . (11)
این کشف مانع دیگری در برابر نظام بطلمیوسی و سایر مبلغان و هواداران ارسطو نهاد. پیشینیان اعتقاد داشتند که آسمانها و افلاک ازلی، تغییر نیافتنی، و فساد ناپذیرند- و علاوه بر اینها هیچ چیز تازه ای نمی توان در آسمانها یافت. این اعتقاد دیگر نمی توانست جدی تلقی شود، زیرا در مدت یک سال، گالیله چهار قمر در اطراف مشتری یافته و نشانه ای از اختلال کیهانی را کشف کرده بود که زحل را احاطه می کند. یافته ها و کشفهای دیگری هم در راه بود.
گالیله چون توجه خود را به زهره معطوف کرد، دریافت که اهله این کره نیز مانند ماه دستخوش تغییر است. گاهی زهره به صورت هلال ظاهر می شد؛ گاهی هم به صورت یک کره کامل دیده می شد. وی توجه کرده بود که اهله ماه ناشی از روشنایی متغیر سطح ماه است- گاهی زمین جلو پرتوهای خورشید را سد می کند، و آدمی می تواند فقط جزء کوچکی از نور بازتابیده از ماه را ببیند، و گاهی هم تمامی سطح ماه به صورت یک قرص منعکس کننده نور درمی آید. بنابر استدلال وی، اهله زهره هم باید پدیده مشابهی باشد. بدینسان، زهره باید به دور خورشید، که منبع اصلی نور به شمار می آید بگردد و نور آن را منعکس نماید.
چنانکه انتظار می رفت آدمهای شکاک اصرار می کردند که اگر زهره واقعاً به دور خورشید می گردد، وقتی به زمین نزدیک می شود باید بزرگتر و وقتی از آن دور می شود، کوچکتر جلوه کند. حال آنکه به نظر نمی رسد که ابعادش اصلاً تغییری کند.
گالیله توضیح می داد که وقتی زهره در نزدیکترین فاصله به زمین قرار دارد، فقط بخش کوچکی از سطحش که در زمین قابل رویت است نور خورشید را منعکس می کند.
بدینسان زهره شبیه یک ماه جدید است. وقتی زهره در دورترین فاصله از زمین قرار دارد و نور خورشید انعکاس یافته از کل سطح آن، از زمین قابل رویت خواهد بود. در این حالت شبیه ماه تمام یا بدر است. در نتیجه بازتابیدن نور بیشتری از زهره دوردست، آن را به همان ابعادی می نمایاند که در نزدیکی زمین است اما فقط نور اندکی را منعکس می کند. گالیله به این نتیجه رسید که بدون تلسکوپی که به چشم کمک کند، ابعاد و درخشندگی زهره ثابت به نظر خواهد آمد.
گالیله باز هم اعتقاد سنتی دیگری را از طریق مشاهدات تلسکوپی زهره بر باد داد. چرا که معتقد بودند آن سیاره جسم درخشانی است که فی نفسه قابل رویت است و مانند خورشید، خودش نور تولید می کند. ولی طبق نظر گالیله، در واقع پرتوهای خورشید بودند که زهره را روشن می کردند. بدین ترتیب، وی در آستانه کشف این نکته بود که تمامی سیارات اجسام تیره و تاری هستند که از طریق منعکس کردن نور خورشید قابل رویت می شوند.
وی اینک به سیارات دیگر- عطارد و مریخ- می نگریست. اما بررسی عمیق این اجسام آسمانی هیچ چیز مهمی را در آن زمان روشن نکرد. فقط یک جسم باقی مانده بود، تنها جسمی که از طریق تلسکوپ نسبتاً کم توان او بررسی و مطالعه اش میسر بود و کلید ساختار عالم در خود نهفته داشت: خورشید. گالیله با قرار دادن یک قطعه شیشه تار بر تلسکوپ خود، توانست مستقیماً به سوی این ستاره جوشان نشانه برود. در طی چند ماه، وی هر روز خورشید را رصد می کرد. این طرز کار بسی فرساینده و طاقت فرسا بود، و گالیله آن را اوج مبارزه خود تلقی می کرد- واپسین یورش به استنباطهای سنتی آدمی از جهان پیرامونش.
در اواخر سال 1610، رصدهای خورشیدی گالیله به نتایجی رسید. در آن هنگام وی در حال رصد کردن تعدادی لکه های تاریک روی سطح خورشید بود. در بادی امر فرض کرد که آنها اجسام کوچکی اند که موقتا بین زمین و خورشید قرار گرفته اند. اما با گذشت چند روز، به نظر می رسید که شکل لکه های تاریک تغییر می کند، گاهی به یکدیگر نزدیک، و گاهی نیز از هم دور می شوند. همچنین، در امتداد یک خط راست عرض رویه خورشید را می پیمودند، و وقتی به کناره خورشید می رسیدند، ناپدید می شدند.
گالیله با ادامه رصدهایش به مدت چندین ماه، از مشاهده لکه های تاریکی که از سمت مقابل قرص خورشید مجدداً ظاهر می شوند رضایت خاطر حاصل کرد. اکنون موضوع روشن بود: خورشیدحول محور خود می چرخید- همان حرکتی که هم گالیله و هم کوپرنیکوس معتقد بودند زمین انجام می دهد. بدینسان، کشف کلفهای خورشیدی به وسیله گالیله دارای اهمیت عظیم و دامنه داری بود.
گالیله علی رغم همه مدارک جدیدش برای پشتیبانی از نظریه کوپرنیکوسی، بین احتیاط و جسارت درمانده بود: کدام را اختیار کند؟ وی برای دانشجویان دانشگاه پادوا در باب یافته های انقلابیش هیچ سخنی نمی گفت. در عوض همچنان به تعلیم نظام بطلمیوسی ادامه می داد، و وقتی پاره ای از یافته هایش را منتشر کرد، به نظریه های رایج مستقیماً حمله ای نکرده بود. با همه اینها، مطالب انتشار یافته غوغای اعتراض و خشم بسیاری از سنت گرایان را بلند کرد. پدر روحانی کلاویوس(12) ، ریاضیدان یسوعی سرشناس اهل رم، درباره کشف قمرهای مشتری به وسیله گالیله، با لحن ریشخند آمیزی گفت: «اجازه بدهید گالیله بر عقیده خودش باشد و از آن هم استقبال کنید. من که در نظر خودم ثابت قدمم. »
دو تن از استادان، یکی در پادوا و دیگری در پیزا، نتیجه گیری گالیله را مطلقا رد کردند. استاد پیزایی، ژولیوس لیبری(13) ، که در اواخر سال 1610 درگذشت. از نگریستن در تلسکوپ امتناع ورزید. گالیله پس از مرگ لیبری با سخنانی نیشدار گفت: لیبری در زمان حیات خودش به وجود قمرهای مشتری بی اعتقاد بود، حالا که در راه آسمان است، شاید وجودشان را باور کند. یکی از علمای ارسطویی که انزجار خود از گالیله را نوشته و منتشر کرده بود، می گفت:
ما می توانیم باور داشته باشیم که طبیعت به مشتری چهار قمر بخشیده است تا نام خانواده مدیچی جاودان بماند. اینها رویاهای آدمهای بیکاره و ولگردی است که پندارهای مضحک را بیشتر از حفظ و حراست آسمانها دوست دارند. طبیعت از چنین آشوب هولناکی متنفر است، و خردمندان راستین نیز از اینهمه بیهوده کاری نفرت زده به نظر می رسد.
آنچه خشم این محافظه کاران سرسخت را برانگیخت اطمینان از غلط بودن اندیشه های گالیله نبود، نگرانی آنها از برحق بودن گالیله بود. برانگیخته شدن بیم و نگرانی ارسطو مسلکان کم و بیش از خلال صفحات جزوه ی برمی آید که در سال 1611 در ونیز منتشر شد و فرانسیسکو سیتزی (14) نامی اهل فلورانس آن را نوشته بود. در قسمتی از این جزوه آمده است:
...این قمرهای مشتری برای چشم غیرمسلح نامرئی اند، و بنابراین هیچ نفوذی بر زمین نمی توانند داشت. پس، بی فایده اند و بنابراین وجود ندارند. به علاوه، یهودیان و سایر ملل باستان، و نیز اروپائیان نوین، تقسیم هفته به هفت روز را پذیرفته و به این روزها نام هفت سیاره را داده اند. اینک اگر ما تعداد سیارات را افزایش دهیم، این نظام کامل و زیبا در هم فرو می ریزد.
استنباطهای کلیسایی و علمی چنان در هم تنیده شده بود که هر دو عقیده و نظریه معمولی را مطلق می کردند و هر گونه اندیشه جدید را مخالف با معتقدات پذیرفته شده مردم جلوه می دادند. صدای اعتراض و خشم مردم چنان برخاست، که سبب شد گالیله به کپلر، دوست و پشتیبانش، بنویسد:
چه می شود کرد؟... کپلر عزیزم، من فکر می کنم بهتر است به سفاهت فوق العاده عوام بخندیم. درباره فلاسفه عمده اینجا چه می گویید که من هزار بار توافقم را مبنی بر نشان دادن بررسیها و مطالعاتم به آنها ابراز داشته ام، اما همه آنها با سرسختی ماری که سیر خورده باشد، هرگز رضایت ندادند به سیارات، یا ماه، یا تلسکوپ نگاه کنند؟ براستی هم، درست همان طور که مارها گوششان را می بندند، اینان نیز در برابر نور حقیقت چشمان خود را فرو می بندند.
گالیله در مدت طولانی خدماتش در دانشگاه پادوا، برای این نهاد علمی افتخار و سربلندی و نیز جر و بحث و مناقشه، فراهم آورد. وی یک دوره استادی را پذیرفته بود و به نظر می رسید در این مقام تثبیت شده و جا افتاده است، اما همچنان برای سرزمین مادریش، توسکان و برای فلورانس، شهری که خانواده اش در آنجا ساکن بودند، آه حسرت می کشید. وی همچنین آرزو می کرد که از کمند خرده کاریهای تدریس در دانشگاه و معلمی سرخانه رها شود تا بتواند اکتشافها و یافته هایش را بنویسد. در همان ماه مه 1610، نامه ای برای دبیر اعظم توسکان ارسال داشت و طی آن اذعان کرد که آرزو دارد«پیش از آنکه دفتر زندگانیم بسته شود فراغت کافی داشته باشم تا بتوانم سه کار عظیمی را که در دست دارم به فرجام برسانم. » امیر بزرگ توسکان، کوزیموی دوم، که از زمان کودکی با گالیله رفتاری ملاطفت آمیز داشت، با اظهار اشتیاق برای وابستگی یک دانشمند سرشناس به دربارش، به گالیله پاسخ داد، به عقیده او توسکان برای فعالیتهای علمی گالیله اوضاع و احوال مناسب تری دارد تا جمهوری ونیز، که پادوا در آنجا واقع شده است. در این مورد نظر امیر بزرگ توسکان فقط تا حدودی صحیح بود.
ونیز، برخلاف توسکان، یک جمهوری واقعی بود. سنای ونیز، پیکره اصلی حکومت، با هر گونه مداخله خارجی سرسختانه مخالفت می کرد، ولو اینکه در لوای اقتدار مقدس کلیسای روم انجام گرفته باشد.
توضیح تصویر: در سال 1623 گالیله کتابی در باب ستاره های دنباله دار و سایر پدیده های آسمانی با عنوان عیارسنج انتشار داد، صفحه عنوان این کتاب را در تصویر بالا مشاهده می کنید. این کتاب، که در آن نه مطالب بدعت آمیزی نوشته شده بود، و نه حتی صراحتاً پیرامون نظریه های کوپرنیکوس سخنی به میان آمده بود، فقط بیانگر این اعتقاد راسخ گالیله بود که واقعیت تنها همان عالمی است که می شود مشاهده اش کرد.
اما توسکان چندان آزاد نبود. امیران فرمانروای این خطه، در حوزه مسائل بنیادی فرمانبردار کلیسای روم باقی ماندند. گالیله، در آغاز نخستین رساله علمی عظیم خود، خطای سرنوشت سازی مرتکب شد و آن ترک مصونیتی بود که در ونیز از آن بهره مند بود و خود را در توسکان در مخاطره قرار داد.
درتابستان سال 1610، گالیله به عنوان ریاضیدان اول در دانشگاه پیزا و فیلسوف و ریاضیدان در دربار توسکان در فلورانس منصوب شد. وقتی به توسکان بازگشت چهل و شش سال از عمرش می گذشت، و اطمینان داشت که قسمت اعظم سالهای دشوار زندگانیش را پشت سر نهاده است. حالا، امیدوار بود که زندگانیش آرامش یابد و فرصت نوشتن کتابهایش را بیابد و از پاداشهای حاصل از دستاوردهایش برخوردار شود. همچنین امیدوار بود که حالا دیگر بتواند نظریه های خود را برای دانشجویانش بیان دارد.
اینها امیدهای ساده لوحانه کسی بود که بسیاری از تصورات و استنباطهای سنتی درباره ماهیت جهان را واژگون کرده بود و قاعدتاً نمی توانست از ضرورت پاسخگویی به اعمالش بگریزد. چندی از بازگشت گالیله به فلورانس نگذشته بود که تاثیر تلاش مشترک و هماهنگ دشمنانش را برای سرنگون کردن و به زیر کشیدنش، دریافت.
پی نوشت ها :
1- Aristarchus.
2- Samos.
3- Niklas Koppernigk.
4- epicycles.
5- Tycho Brahe.
6- Johannes Kepler.
7- New Astronomy.
8- Giordono Bruno.
9- Prince Maurice.
10- Cosimi II.
11-Altissimum Planetam tergeminum observaui.
12- Clavius.
13- Julius Libri.
14- Francesco Sizi.