تاریخیت در اندیشه هگل

نظام فلسفی هگل از جهتی جامع ترین، مشکل ترین و نافذترین نظام فلسفی است که تاکنون در تاریخ فلسفه غرب به ظهور رسیده است. خود هگل، و بعد از او نیز عدّه ای، از این ادعای او تبعیت کردند که سخن او آخرین سخن در فلسفه است.
چهارشنبه، 2 مرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاریخیت در اندیشه هگل
تاریخیت در اندیشه هگل

نویسنده:دکتر ابراهیم دادجو




 

1ــ نظام فلسفی هگل از جهتی جامع ترین، مشکل ترین و نافذترین نظام فلسفی است که تاکنون در تاریخ فلسفه غرب به ظهور رسیده است. خود هگل، و بعد از او نیز عدّه ای، از این ادعای او تبعیت کردند که سخن او آخرین سخن در فلسفه است.
2ــ فلسفه هگل آن گونه که او بیان داشته است در همه ی رشته های دانش بشری سریان و جریان دارد و آن را باید در عین حال هم منطق، هم مابعدالطبیعه، هم هستی شناسی، هم روانشناسی، هم جامعه شناسی، هم زیباشناسی، هم تاریخ، و هم سایر علوم دانست. افکار او در باب منطق به نوعی مابعدالطبیعه او، و مابعدالطبیعه او به نوعی روانشناسی او، ... است. از این روی، افکار هگل در مورد پدیده های تاریخی نیز نه تنها بخشی از فلسفه ی او، بلکه به معنایی عین فلسفه ی اوست. زیرا حوادث جزیی ای که در تاریخ حادث می شوند در واقع از لحظه ای از صیرورت دیالکتیکی روح که در زمان و مکان معینی تحقق می یابد حکایت دارند.
از این روی، آثار اصلی هگل را می توان فلسفه ی تاریخ او نیز تلقی کرد. این امر نه تنها درباره ی کتاب فلسفه ی تاریخ و فلسفه ی حقّ او بلکه درباره ی کتاب پدیدارشناسی روح و کتاب منطق او و دیگر کتابها نیز صادق است. زیر از نظر او پدیدارهای روح و تفکرات منطقی امور واقع و امور معقولی هستند که از راه صیرورت تحقق می یابند و بدون صیرورت قابل تصور نیستند و در تاریخ است که صیرورت می یابند.
3ــ وقتی هگل منطق خود را عین هستی شناسی و هستی شناسی خود را عین شناخت شناسی بداند، شناخت حوادث تاریخی را نیز عین هستی شناسی تلقی کرده و به این می رسد که شناخت حوادث تاریخی چیزی جز شناخت ضرورت منطقی تحقّق این حوادث و معرفت به تحقّق خارجی آنها نیست.
4ــ گفتیم هگل کتابی با عنوان فلسفه تاریخ دارد. این کتاب شامل سلسله درسهای او در دانشگاه است و بخشی از آن به نام عقل در تاریخ به فارسی ترجمه شده است. در اینجا به خاطر محدودیتهایی که هست فلسفه ی تاریخ هگل را که از کل نظام فلسفی او قابل انفکاک نیست و تا حدودی موضع سیاسی او را هم نمایان می سازد بیشتر با توجه به این کتاب به اختصار می آورم.
5ــ فلسفه، همانند هنر و دین، دارای تاریخی است و این تاریخ فرایندی دیالکتیکی دارد، فرایندی که با آن اندیشه ی بیکران به خوداندیشی آشکار می رسد. فلسفه ی تاریخ هگل «وارسی ژرف اندیشانه» تاریخ است. و تنها ایده ای که فلسفه برای ژرف اندیشی دارد «عقل» است، به این معنا که عقل بر جهان حکمفرماست و باید نشان داد که تاریخ جهان تاریخ خودگشایی «روح» است. تاریخ جهان آگاهی واقعی روح به خویش در مقام آزادی است. و روح یا اندیشه ی خوداندیش تنها در ذهن انسان و از راه آن است که به ساحت دانش مطلق راه می یابد. بدین ترتیب تاریخ فلسفه در طی مراحل خود حامل مراحل پیشین و دربردارنده ی اصول و نظامهای فلسفی قبلی است.
6ــ هگل «تاریخ» را به معنایی بکار می برد که از «فلسفه ی تاریخ» قابل انفکاک نیست. تاریخ در نظر او به معنای ثبت وقایع تاریخی نیست، بلکه به معنای تاریخ اندیشی یا تفکر تاریخی است. معنای تفکر تاریخی این است که مقصود از مطالعه ی تاریخ نه اطلاع از وقوع حوادث بلکه آگاهی بر جهت وقوع آن حوادث می باشد. هگل عالم را اعم از طبیعت به معنای مادی کلمه و طبیعت به معنای روحانی کلمه می گیرد و علی رغم اینکه طبیعت مادی را در تحول تاریخ عالم دخیل می داند عامل اصلی تحول تاریخ عالم را روح و تحوّل آن می داند. حتی طبیعت مادی را هم باید در نسبت با روح سنجید، چرا که روح است که در تاریخ واقعیت انضمامی می یابد. از این روی، تاریخ محل صیرورت روح است و چون جوهر روح آزادی و حریّت است در واقع تاریخ نمودار مراحل مختلف تحقّق آزادی است. مراحل مختلف سیر تاریخی انسان حاکی از نوع پیشرفت و ترقّی از حالت توحّش ابتدایی به تمدن امروزی است. طرح و هدف اصلی این داستان عبارت است از تحقّق و گسترش اختیار انسان یا دست یابی انسان به اختیار و آزادی. سیر تاریخی چیزی جز تحقّق تدریجی اختیار انسان نیست. تحقّق تدریجی آزادی در سیر تاریخ در عین حال و بالضروره تحقّق تدریجی آگاهی و شعور است. هگل در واقع تاریخ عالم را تاریخ روح می داند. زیرا روح می کوشد از خود آگاه شده و خود را آزاد سازد و این آگاهی و این آزادی جز به نحو تدریجی و به طور دیالکتیکی به دست نمی آید. از سوی دیگر، این تحقّق تدریجی اختیار همان تحقّق رفتار اخلاقی یا عقل اجتماعی نوع انسان است که در نظام روابط اجتماعی متجلّی می شود. تصوری که هگل از تاریخ دارد به معنای «وارسی ژرف اندیشانه ی تاریخ» است و چنان عامّ فلسفی است که تعابیر «فلسفه تاریخی» و «تاریخ فلسفی» را به یک معنا می گیرد.
7ــ اگر، چنانچه گذشت، غایت تاریخ تحقّق یافتن اختیار انسان یا آزاد شدن انسان است، پس ماهیت این اختیار چیست؟ به نظر هگل آزادی انسان عبارت است از آگاهی و شعور او نسبت به ضرورت جریان حوادث تاریخی. چنین توصیفی از اختیار مستلزم دو چیز است:
(1)رشد آزادی و اختیار انسان به معنای رشد آگاهی او است؛
(2)آزادی و اختیار به معنای درک ضرورت عقل است و چیزی بیرون از نظام جهت عقلی نیست.
8ــ تاریخ فلسفی نه فقط حاکی از یک جریان انسانی، بلکه حاکی از وقوع یک جریان جهانی است؛ یعنی، مطالعه ی تاریخ نه فقط پیدایش انسان را بلکه پیدایش جهان را نیز شامل می شود. تاریخ فلسفی گزارشی است مابعدالطبیعی از تاریخ جهان در مقام روح مطلق جهانی. مطلق همان هستی است و هستی تنها در روح انسانی و از راه آن است که، در مقام روح، هستی می یابد. روح مطلق تنها در روح انسانی و از راه آن است که هست، منتهی این کار را در ساحتی می کند که در آن ساحت روح فرد انسانی یک روح شخصی و کرانمند نیست بلکه دمی است در زندگانی روح مطلق. در این مرحله، روح انسانی روح مطلق در ساحت دانش مطلق است. و بدین ترتیب دانش انسان از روح مطلق و دانش روح مطلق از خود دو وجه یک واقعیت می گردند.
9ــ به اعتقاد هگل «نیروی اصلی حاکم بر جریان تاریخ، عقل است». مقصود هگل این است که در تاریخ هر حادثه ای که رخ می دهد معلول اراده ی انسان است؛ زیرا جریان تاریخ چیزی جز افعال انسان، یا بهتر است بگوییم، افکار و اندیشه های انسان، که در افعال او متجلی است، نمی باشد. البته مقصود هگل از عقل، نه عقل انسان نوعی و فردی، بلکه عقل کل است. هگل می گوید آنچه در تاریخ واقع شده است معقول است و آنچه معقول است واقع می شود. از نظر هگل اگر کسی، با تکیه بر درک سطحی و عامیانه، ادعا کند که در جریان تاریخ، حوادث نامعقول بسیاری به دست انسان اتفاق افتاده است و از معقولیت این حوادث بپرسد جواب هگل این است که حوادث تاریخی در خلأ واقع نمی شوند، هر حادثه تاریخی فقط در متن تاریخ و در ضمن موقعیت تاریخی خاص واقع می شود. به نظر هگل این انتقادها و انکار معقولیت تاریخ و حوادث تاریخی ناشی از عدم آگاهی و درک نکردن موقعیت تاریخی است. هر شخصیت تاریخی در هر موقعیت یا زمانی تاریخی و براساس آن موقعیت، آن طور که می تواند می اندیشد و عمل می کند، نه کمتر و نه بیشتر. هیچ کس نمی تواند بیشتر یا کمتر یا بهتر یا بدتر از آنچه موقعیت تاریخی بر عهده ی او نهاده است فکر و عمل کند.
هگل به عنوان یکی از نتایج این نظر خود و نیز در توجیه و اثبات اعتقاد خود در این زمینه، بر روشنفکری عصر روشنگری خرده می گیرد که اینها تصویری که از انسان ارائه داده اند یک تصویر انتزاعی و دور از واقعیت است. انسان، چنان که اینها پنداشته اند، یک موجود عاقل محض نیست. انسان معجتونی از عقل و عاطفه است و این دو پدیده چنان در وجود او عجین دشه اند که عواطف انسان عواطف یک موجود عاقل و عقل او عقل یک موجود عاطفی است. جدا کردن این دو پدیده از یکدیگر در وجود انسان خطا است. این تمایز حقیقت ذات انسان را قلب می کند. بدون عاطفه و انفعال نه عق5لی هست و نه فعلی. از اینجا بر می آید که افعال ناشی از عاطفه و انفعال را نمی توان به عنوان افعال غیر معقولی تلقی کرد. تاریخ صحنه ی اجرای عواطف و انفعالات است که به هیچ وجه معلوم نیست از حوزه ی هدایت عقل خارج شده باشد. عاطفه و انفعال در نظر هگل مواد اولیه ی ساختمان تاریخ است. تاریخ به یک معنا عبارت است از بروز و تجلی انفعالات که به همان اندازه تجلی عقل است؛ زیرا عقل، عواطف را مانند ابزاری به کار می برد تا به اهداف خود جامه ی عمل بپوشاند.
10ــ در اینجا می توان پرسید که مقصود هگل از این عقلی که عواطف و انفعالات را به خدمت می گیرد چیست؟ به عبارت دیگر، این عقل کیست و از کجا است؟ جواب این است که این انسان است، این خود انسان است، این تجلّی روح است که اینک در ضمن سیر و حرکت خود به مرحله ی روح و ذهن انسانی رسیده و به صورت افعال او ظاهر شده و تاریخ را بنا نهاده است. این عقل نه چنان که روان شناسان می پندارند یکی از قوای شناسایی ذهن آدمی است، و نه چنان که متکلمان می پندارند یک پدیده ی ماوراءالطبیعی و الهی است به این معنا که در وراء عالم انسانی قرار داشته باشد. این پدیده اگر هم الهی باشد اکنون ضمن حرکت خود به مرحله ی انسانی رسیده است و می توانیم به یقین بگوییم که این خود انسان است. این حقیقت انسان است که هگل تصویری متحرک و متحول و بی ثبات و قرار از آن ارائه کرده است. عقل انسان در طول تاریخ در معرض تحوّل و تکامل قرار دارد. عقل پدیده ی ساکن و ثابتی نیست و تحقّق و فعلیت خود را در طول تاریخ تدریجاً و همزمان با کسب خودآگاهی باز می یابد.
11ــ جهان خارج فکری است که در عالم رها شده است. این فکر از راه ترکیب تضّادها به مراتب بالاتر دست می یابد. گوهر روح مطلق جهانی، که در این جهان رها شده است و به صورت انسان و موجودات طبیعی ظهور کرده است، آزادیخواهی است. آزادی گوهر روح است، اما وقتی که روح مطلق جهانی خود را در این جهان رها ساخت و به صورت یک اندیشه ی سرگردان درآورد به ابعاد و اقدار تعیّن یافت و موجود مشخص و متعیّن شد و در نتیجه از آزادی مطلق محروم گردید؛ و از این پس، شوق به وصال مجدّد، آزادی و تمام هستی او را تشکیل می دهد. روح آزاد است و غایت روح جهانی در تاریخ جهانی، تحقّق بخشیدن به ذاتش و دست یافتن به موهبت آزادی است؛ کوشش آن در این است که خود را بشناسد و بازشناسد. اندیشه مطلق جهانی ابتدا با روح اصلی و عالی و آزاد پیوسته بوده است. اما سپس از او جدا شده است و اکنون شِکوِه از جدایی تمام سرگذشت و سرنوشت این موجود را تشکیل می دهد و در صدد وصال به اصل خویش است. تاریخ جهانی تنها یک جلوه از این عقل اصیل و یگانه است، و صورتی از صور جزئیه ای است که عقل بدان وسیله خود را آشکار می سازد. در تاریخ جهانی است که روح مطلق ذات واقعی خود را باز می یابد و از خود آگاه می شود. اما تجلی خارجی روح نتیجه ای جز فراق و محدودیت ندارد. هم از خود دور می شود و هم می خواهد دوباره به خود بازگردد. پس کششی و کوششی در او آغاز می شود، کششی که دربند رفع محدودیت و کوششی که دربند پیوند با سرچشمه ی آغازین می باشد.
به نظر هگل، بدون قبول حاکمیت یک روح بر این عالم فلسفه ی تاریخ وجود ندارد. تنها اندیشه ای که فلسفه برای بررسی تاریخ به میان می آورد اندیشه ی «عقل» است، یعنی این اندیشه که عقل بر جهان فرمانروا است و در نتیجه تاریخ جهان جریانی عقلانی است. به عقیده هگل، فلسفه مجبور به اثبات چنین عقلی است، اما در این هنگام که در صدد تبیین تاریخی جهان می باشیم می باید وجود چنین عقلی را مفروض گیریم و بپذیریم که چنین روحی بر عالم حاکم است.
12ــ از آنجا که چنین عقلی بر عالم حاکم است و تاریخ چیزی جز تاریخ فکر نیست و مبیّن رشد ذاتی و خود به خودی عقل است غایت پژوهش فلسفی باید این باشد که امور تصادفی و ممکن را طرد کند. از این روی، جریان تاریخ یک جریان منطقی و ضروری و قطعی خواهد بود و فلسفه ی هگل وجود موجودی غیرضروری در عالم خارج را نخواهد پذیرفت. بلکه تمام موجودات با ضرورت منطقی وجود یافته اند. پس نمی توان پذیرفت که در جهان حادثه ای رخ داده است که نسبت به مقدماتش ضرورت منطقی ندارد. از این روی، غایت پژوهش فلسفی این است که امور تصادفی و ممکن را طرد و نفی کند. البته مقصود هگل این نیست که شناخت تاریخی محتاج به شناخت امور جزیی نیست و با روشهای صرفاً عقلی و پیشینی و بدون توسل به تجربه می توان تاریخ را شناخت، بلکه مقصود او این است که چون واقعیت خارجی تجلّی و جلوه ای از عقل است آنچه در جهان تجارب رخ می دهد به ضرورت عقلی آراسته است. در واقع حرف هگل این است که معرفت عقلی و تجربی یک نوع معرفت است و از این دیدگاه است که معرفت تاریخی را دارای ضرورت عقلی می داند. حوادث تاریخی به عنوان صرف حوادث و با قطع نظر از ارتباط آنها با عقل، دارای هیچ ضرورتی نیستند. ضرروت آنها ناشی از عقل و اندیشه هایی است که حاکم بر آنها می باشند.
13ــ ما در تاریخ باید جویای غایتی کلی و مقصودی غایی باشیم نه غایتی جزیی از روح یا ذهن (نوعی جهت عقلی). این غایت کلی را باید به یاری عقل دریابیم، زیرا فقط عقل است که توانای بر سر و کار داشتن با غایت مطلق است. مطلق و روح در تاریخ و از راه صورتهای بی شماری که ملتها و اقوام می نامیم خود را بیان و نمودار می سازد. و مفروض هگل هم این است که سیر حوادث تاریخی تابع عقل است، آن هم نه عقل جزئی، بلکه عقل خدایی و مطلق. به بیان دیگر، تاریخ نمایش عقل است، یعنی چنین نیست که عقل در گوشه ای نشسته و اعمالی از او سر می زند، بلکه خود عقل به میدان آمده است و همه ی حوادث محصول تجلّی او است و اصلاً عین تجلّی او است. تاریخ جهانی حاصل سیرعقلایی و ضروری روح است. روح به صورتهای بی شمار در تاریخ آشکار می شود. و این روح جهانی مطابق است با روح خدایی که همان روح مطلق است.
14ــ پس فلسفه ی تاریخ هگل بدین صورت آغاز می شود که روحی سرگردان وارد جهان می شود. گوهر این روح عین آزادی خواهی است. اما هنگامی که این روح وارد جهان می شود ازخودبیگانه می گردد و از این پس همواره در صدد غلبه بر ازخودبیگانگی می باشد. هدف تاریخ هم غلبه ی روح بر ازخودبیگانگی و به خودآگاهی رسیدن می باشد. و روح از گذر نفس انسانی و تاریخ است که به خودآگاهی می رسد.
اگر انسان و تاریخ به خود آگاهی رسیدند و وضع سیاسی حکومتی به شیوه ای تبدیل گردید که عقل می گوید، در حقیقت گویی روح به خودآگاهی رسیده است یا جهان شایسته ی روح شده است.
همچنین می توان گفت که روح مفهوم واقعی خود را از درون خویش می پروراند و به آن عینیت می بخشد و بدین ترتیب مصداق مفهوم خویش می گردد. یعنی روح از درون خود که یک اندیشه ی جهانی است موجودات خارجی را بیرون می برد. یعنی موجودات خارجی عیناً مصادیقی هستند که از آن مفهوم کلی به روش دیالکتیکی بیرون آمده اند.
15ــ هگل قائل به هویتی مستقل و خارجی برای تاریخ است. تاریخ اهداف خود را دنبال می کند و انسان و قهرمانان ابزار دست روح حاکم بر تاریخند. بهتر این است که همگام و هماهنگ با تاریخ باشند وگرنه در زیر چرخ تاریخ له خواهند شد و در مزبله ی تاریخ خواهند افتاد. هگل از شیطنت عقل سخن می گوید: «سودهای جزیی با یکدیگر می ستیزند و در جریان ستیز برخی از آنها نابود می شوند. ولی از درون همین ستیزه و نابودی است که گوهری کلی، ایمن از گزند آن، سربر می زند؛ زیرا مثال کلی خود به عرصه ی ستیزه و نبرد و خطر درنمی آید، بلکه بر کنار از آن و دور از هر گونه برخورد و آسیب می ماند و سودهای جزئی عواطف را به کارزار می فرستند تا خود را به جایش بفرسایند. این را می توان نیرنگ عقل نامید؛ زیرا عقل با آن، عواطف را به جای خود به کار می گمارد و بدین سان زبان و تاوانش را همان عواملی می دهند که عقل به یاری آنها به خود هستی می بخشد.» یعنی انسانها معمولاً اسیر عواطف خودشان هستند و وقتی به چیزی عشق و شوقی پیدا کردند به سوی آن روان می شوند، اما در حقیقت واقف نیستند که مجری برنامه ی کس دیگری هستند. در برابر این عنصر کلی و گوهری یعنی عقل، که وجودش در خود و برای خود است، هر چیز دیگر فرمانبردار و زیردست و خدمتگزار و افزارکار است. انسانها خیال می کنند که قوای خود را به فعلیت می رسانند، اما در حقیقت این عقل است که بر آنها فرمان می راند و آنها را به هر طرف که خودش می خواهد می کشاند. عقل بر جهان و از این رو بر تاریخ جهان فرمانروا است.
افراد تاریخ جهانی کسانی هستند که مقاصد عمده ی تاریخ را برآورده می سازند. آنها هدفهای خود را دنبال می کنند بدون آنکه بدانند تاریخ آنها را به کار می گیرد. هگل مردان بزرگ تاریخ را کسانی می داند که گوهر غایات خصوصی آنها همان گوهر خواست روحی جهان است. این افراد لزوماً سرانجام نیکی ندارند، و زمانی که تاریخ به آنها نیاز نداشته باشد به دور می اندازد. و بدین ترتیب معلوم می شود که چگونه قهرمانان بازیچه ی دست تاریخند. قهرنها تصور می کنند که در تاریخ مؤثرند. مردم اسیر پندارند که فکر می کنند تاریخ سازند، بلکه در واقع تاریخ به راه خود می رود و انسانها بازیچه ی تاریخند. بزرگ مردان تاریخ کسانی هستند که به خوبی توانسته اند با هدف نهفته ی عقل جهانی همگامی نمایند. مردان بزرگ تاریخند که این کلی برتر را درمی یابند و آن را غایت خویش می سازند و هم ایشانند که این غایت را، که با مفهوم برتر روح مطابق است، تحقّق می بخشند. از این رو، باید آنها را قهرمان نامید. در مورد آنان نباید با معیارهای معمولی داوری کرد. آنان غایت و پیشه ی خود را در نظام آرام و آراسته ی موجود و در سیر تقدّس یافته ی امور نمی جویند، آنچه کار ایشان را توجیه می کند وضع موجود نیست بلکه چیزی دیگر است، یعنی آن روح پنهانی است که می خواهد خود را آشکار کند ولی هنوز در زمان حال پا به عرصه ی هستی ننهاده است، روحی ناپیدا که می خواهد خود را از تنگنای جهان موجود برهاند، زیرا جهان موجود همچون پوسته ای است که گنجایش هسته اش را ندارد. شخصیت مردان بزرگ تاریخ را تنها در منظر زمانه می توان شناخت، آنچه در ایشان بیشتر ستایش انگیز است این است که خود را ابزار روح گوهری ساخته اند. همین است پیوند راستین فرد با گوهر کلی خود. زیرا همین گوهر است که سرچشمه ی همه چیز است، غایت یکتا و نیروی یگانه است که مطلوب چنین مردانی است و تحقّق فرد را از آنان می جوید و به دست آنان واقعیت می یابد. این نیرنگ عقل است که شور قهرمان را در راه مقاصد خود عقل بکار می گیرد. عقل بر جهان حکم می راند و عرصه ی حکمرانی او تاریخ جهان است، ولو اینکه ابزاری که عقل بکار می گیرد شورهای شخصی انسانهای فناپذیر باشد.
16ــ گفتیم که تاریخ جهان، تاریخ آگاهی واقعی روح به خویش در مقام آزادی است که تنها در ذهن انسان و از راه آن به آگاهی می رسد. لیکن از آنجا که روح آدمی مرحله و دمی از روح ملّی است این روح ملّی است که حامل روح جهانی است و فرد تا آنجا که در این روح ملّی مشارکت دارد حامل روح جهانی است. روحهای ملّی کرانمند هستند و در دیالکتیک آنهاست که روح کلی برمی خیزد. این روح کلی در عرصه ی تاریخ جهانی حکم خویش را درباره ی روحهای کرانمند ملّی اعلام می کند. پس روح در پیشرفت به سوی خودآگاهی کامل صورت نمودهای محدود و یکسویه، یعنی صورت روحهای ملّی چندگانه، را به خود می گیرد، و لذا در هر دوره ی خاص، ملتی نماینده ی پرورش روح جهانی می شود.
از دیدگاه هگل تاریخ عالم از شرق به سوی غرب است، زیرا آسیا شروع این تاریخ و اروپا پایان آن است. آفتاب در شرق طلوع و در غرب غروب می کند؛ و با این غروب بیرونی، طلوع درونی که همان شعور به آزادی است آغاز می شود.
از نظر هگل، روح مطلق جهانی در صورت روحیه های اقوام و ملل ظاهر می شود. یعنی اگر می خواهیم ببینیم که روح جهانی که به دنبال آزادی خواهی است چه مراحلی را پیموده است و اینک در چه مرحله ای از مراحل آزادی قرار دارد باید به ملتها و اقوام گذشته نظر کنیم. تاریخ جهانی، نمایش مراحل صیرورت خدایی است که روح در آن خویشتن را می شناسد و واقعیت می بخشد. مراحل گوناگون آن، مراحل خودشناسی روح اند، و سزاوار ذات روح آن است که خود را بشناسد و تحقّق بخشد. این همان کاری است که روح در تاریخ جهانی انجام می دهد. یعنی خود را به صورتهای متعیّن درمی آورد و این صورت ها همان اقوام تاریخ جهانی هستند. هر یک از این اقوام نمودار مرحله ی خاصّی از تکامل روح و دوره ای معین از تاریخ جهانی است. به عبارتی ژرف تر، اصولی را که خود روح دریافته است که باید در جهان تحقّق بخشد، در این اقوام تجسّم می یابند. لذا میان آنها پیوندی ذاتی است که فقط از ماهیت روح حکایت دارد.
هگل سیر روح جهانی در پوشش روحیه ی ملل را چنین تصویر می کند: با این تعریف انتزاعی، می توان گفت که تاریخ جهانی، گزارش کوششهای روح برای دانستن این است که در نفس خود چیست. شرقیان نمی دانند که روح انسان به طور کلی آزاد است. و چون این را نمی دانند خود نیز آزاد نیستند. فقط می دانند که یک تن (فرمانروا) آزاد است. یونانیان نخستین قومی بودند که از آزادی آگاه شدند، و از همین رو آزاد بودند. ولی یونانیان، همچون رومیان، تنها می دانستند که برخی از افراد آزادند. لیکن از آزادی انسان به طور کلی آگاه نبودند. نخستین بار اقوام ژرمنی با ظهور مسیحیت به این آگاهی رسیدند که انسان به عنوان انسان آزاد است.
هگل در مقدمه فلسفه ی تاریخ در باب جهت و مقصد سراسر تاریخ بشر می گوید: «تاریخ جهان چیزی جز پیشرفت آگاهی از آزادی نیست». این عبارت درونمایه کل این کتاب است و اکنون باید ببینیم که او این درونمایه را چگونه بسط و تفصیل می دهد. از نظر او صفات و خصوصیات سه مرحله فوق الذکر از این قرار است:
اولین دوره ی روح ــ مراحل بلوغ عقل انسانی ــ همانند کودکی روح است و روح با طبیعت، بدان گونه که در جهان شرقی یافت می شود، یگانه است. این روح طبیعی، روحی است که هنوز در طبیعت به سر می برد و به خود استوار نیست. از این رو هنوز آزاد نیست و فرایند آزادی را طی نکرده است. در این جهان، روح جوهری است که آدمی عَرَض آن است. موقعیت همگان در برابر خواست فرمانروای یگانه همانند حال کودکان و زیردستان است. به اعتقاد هگل شرقیان نمی دانستند که انسان بالذات آزاد است، و به همین دلیل آزاد نبوده اند. آنان فقط یک نفر را آزاد می دانستند و آن خداوندگارشان بود.
مرحله ی دوم روح، مرحله ی جوانی روح است که در آن روح به خود می اندیشد و از حالت فرمانبرداری و وابستگی محض می رهد. این مرحله دو بخش دارد. بخش اول این مرحله زمان بلوغ روح است. در این حال، روح برای خود نوعی آزادی دارد ولی این آزادی هنوز به گوهر روح آمیخته است. آزادی هنوز از ژرفای روح دوباره زاده نشده است. این دوره، دوره ی جهان یونانی است. بخش دوم این مرحله زمان مردانگی روح است که فرد در آن برای خود غایتهای جداگانه ای می یابد ولی نمی تواند به آنها برسد مگر آنکه در راه گوهری کلی که همان کشور یا دولت باشد خدمت کند. این دوره، دوره ی جهان رومی است. در جهان یونانی ــ رومی است که آگاهی از آزادی پدید می آید. اما یونانیان و رومیان هم فقط برخی از انسانها، یعنی غیربردگان، را آزاد می دانستند.
مرحله ی سوم روح، مرحله ی پختگی روح است، روزگار ژرمنی یا جهان مسیحی است. در روزگار مسیحی، روح خدایی به جهان خاکی فرود آمده و در خرد انسان، که اینک یکسره رها و از آزادی گوهری برخوردار گشته، جایگزین شده است. (هگل دین اسلام را هم در گوشه ی کوچکی از همین بخش چهارم قرار می دهد). به اعتقاد هگل، این مردمان ژرمنی بودند که برای نخستین بار زیر نفوذ مسیحیت به این فهم رسیدند که انسان بالذات آزاد است.
17ــ هگل تاریخ ملتها را از عصر باستان تا زمان خودش مورد مطالعه قرار داده است و رسالت و موقعیت تاریخی هر یک از ملتها را، از ملل شرقی در چین، هند و ایران گرفته تا ملل اروپایی از یونان تا روم و قرون وسطی، شرح می دهد و ویژگیهای ملّی یا روح قومی هر کدام را بیان می کند. او در هر دوره ای بر رسالت قومی خاصی تأکید می کند و این رسالت را در دنیای جدید از آن ژرمنها می داند. هگل سراسر دوره ی تاریخی از سقوط امپراتوری روم تا روزگار معاصر را «جهان ژرمنی» می خواند. هگل با به کار بردن این عبارت می خواهد بگوید که پس از سقوط روم، مرکز فعالیتهای تاریخی به اروپای شمالی انتقال یافته است. مقصود هگل از «جهان ژرمنی» حوزه اروپای شمالی است که اعم از کشورهای اسکاندیناوی و هلند و آلمان و انگلیس است و حتی اهالی گل، سلتها و مجارها و اسلاوها، و گوتهای اسپانیا را در بر می گیرد. نقطه ی کلیدی هگل در تفکیک «جهان ژرمنی» از روزگار رومیان در «نهضت اصلاح دینی» است. به نظر هگل نهضت اصلاح دینی دستاورد قوم ژرمن است. او این دستاورد را حاصل صداقت و پاکدلی و درستی قوم ژرمن می داند، و نتیجه ی آن را برافتادن جلال و شکوه کلیسای کاتولیک رومی به حساب می آورد. البته هگل نهضت اصلاح دینی را چیزی فراتر از به کمال رساندن حیات دینی می داند و بر شکوفا ساختن فطرت روحانی و معنوی آدمی تأکید می کند. نهضت اصلاح دینی و مرجع داوری درباره ی راستی و درستی را وجدان فردی می داند و بر این اصل معتقد است که «سرنوشت انسان، به حکم فطرت، آزاد بودن است». از آن زمان به بعد، این اصل بنیاد «جهان ژرمنی» شد، زیرا اگر هر انسان بتواند به نیروی عقل خود آزادانه در مورد راستی و درستی داوری کند جهان تنها هنگامی می تواند مقبول همگان باشد که منطبق بر معیارهای عقلانی باشد. هگل در اینجا به خوبی اندیشه سیاسی خود را در فلسفه تاریخ خود به منصه ی ظهور می رساند و، با اعتقاد به اینکه در ملت آلمان، یا روح قوم ژرمن، است که تحوّل تاریخ به پایان می رسد و روح مطلق در قوم ژرمن به آزادی مطلق (که غایت تاریخ است) دست می یابد، به دولت عقلانی آلمان گریزی می زند و ملت آلمان را وارث تمدن جهانی دانسته و وظیفه ی هدایت جامعه ی جهانی را براساس تقدیر عقل کلّ بر عهده ی آنها می داند.
از نظر هگل، مثال کلی در حکومت پدیدار می شود. پدیدار شدن روح، تعیّن یافتن آن است و ما باید این نمایش را در هیئت حکومت و افراد ملاحظه کنیم.
به نظر هگل، حکومت همان مثال خداوند بر روی زمین است و دولت همان حرکت خداوند در جهان است. در حکومت است که آزادی به عینیت می رسد و از ثمرات این عینیت بهره مند می شود. زیرا قانون مظهر عینیت روح و خواست به معنای حقیقی آن است. فقط خواستی که از قانون پیروی کند آزاد است. جنبه های مختلف حکومت همان لحظات عقل مطلق است و پادشاه مظهر مادی حکومت و تجلی گوهر مطلق جهانی است.
هگل که حکومت پروس را مظهر خدا بر روی زمین می دانست و آزادی انسان را در تبعیت از شخص پادشاه می دید به هیچ وجه برای مردم قائل به نقش نبود و با «حاکمیت مردم» به شدت به مخالفت برمی خواست.
بی تردید داوری هگل در باب پروس و حمایت تعصب آمیز او از آن به خاطر مواهبی بود که از ناحیه ی آن بهره مند می شد. او بر این اعتقاد بود که باید، از سویی، افراد مطابق وجدان و اعتقاد راسخشان بر خویشتن حکومت کنند و، از سوی دیگر، جهان بیرونی با همه ی نهادهای اجتماعی و سیاسی اش به طور عقلانی سازماندهی شود. به نظر او، برای اینکه اندیشه آزادی تحقق یابد، علاوه بر حکومت افراد برخویشتن برطبق وجدان و معتقداتشان که فقط آزادی ذهنی را به ارمغان می آورد، باید بر اعیان نیز سازمانهای عقلانی حکومت کنند، تا بدین وسیله در تعارض با هم نبوده و آزادی یکدیگر را محدود نکنند. وقتی جهان خارج به نحو عقلانی سازماندهی شده باشد افرادی که پیرو وجدان خویش هستند آزادانه تصمیم خواهند گرفت که بر طبق قانون و اخلاق جهان خارج رفتار کنند، و بدین ترتیب اندیشه ی آزادی تحقّق خواهد یافت و تاریخ جهان به هدف خود خواهد رسید. هگل خیال می کند که چنین ترکیبی در جهان ژرمنی و در کشور آلمان تحقّق یافته است.
منابع تحقیق :
1ــ هگل، گئورگ ویلهلم فردریش، عقل در تاریخ. ترجمه ی حمید عنایت، انتشارات دانشگاه صنعتی شریف.
2ــ مجتهدی، کریم، درباره ی هگل و فلسفه ی او، انتشارات امیرکبیر، 1376.
3ــ سینگر، پیتر، هگل، ترجمه ی عزت الله فولادوند، طرح نو، 1379.
4ــ پوپر، کارل، جامعه باز و دشمنانش، ترجمه ی علی اصغر مهاجر، تهران، شرکت سهامی انتشار.
5ــ لین و. لنکستر، خداوندان اندیشه ی سیاسی، ترجمه ی علی رامین، جلد سوم، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1380.
6ــ پازارگاد، بهاءالدین، تاریخ فلسفه سیاسی، جلد دوم، چاپ پنجم، 1382.
7ــ (Alasdair Machintyre, ed., Hegel: A Collection of Critical Essays (Anchor, New York, 1972.
8 ــ (Sidney Hook, From Hegel to Marx (Humanities Press, New York, 1958.
9ــ (David Mclellan, The Young Hegelians and Karl Marx (Macmillan, London, 1969.
منبع: مجموعه مقالات اندیشه سیاسی مدرن

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.