گستره امپراتوری ایران باستان در اوج عظمت خود بیش تر منطقهای را که امروز خاور نزدیک یا خاورمیانه می گویند شامل می شد و از غرب سواحل دریای مدیترانه و از شرق تا مرزهای هندوستان را در بر می گرفت. در این میان سرزمین اصلی ایران ویژگی بیش تری داشت و شامل ناحیه ای می شد که امروزه ملت ایران در آن سکونت دارد. بخش مرکزی این منطقه متنوع جغرافیایی، فلات گسترده ایران است که به طور متوسط بین هزار تا دو هزار متر از سطح دریا ارتفاع دارد و گسترۀ آن از دریای خزر در شمال تا خلیج فارس در جنوب به حدود هزار کیلومتر می رسد. در منتهی الیه شرقی این منطقه دو کویر نمکی بزرگ، دشت کویر و دشت لوت، قرار گرفته و در غرب، رشته کوه های سر به فلک کشیده شده است؛ در غرب این کوه ها که قله های آن غالباً پوشیده از برف است، فلات به تندی به سوی دشت های هموار آبرفتی دره رودهای دجله و فرات سرازیر می شود و این منطقه ای است که از دیرباز به آن بین النهرین می گفتند.
مدت ها پیش از پیدایش امپراتوری ایران، تنوع عظیم سرزمینی و اقلیمی خاورنزدیک و موقعیت استراتژیک آن، این منطقه را برای سکونت بسیار جذاب کرده بود، منطقه ای که به طور طبیعی به چهار راه بزرگ فرهنگ ها تبدیل شده بود. از هزاره چهارم قبل از میلاد و شاید حتی زودتر از آن، این ناحیه پذیرای مهاجرت های ادواری اقوام گوناگون، به ویژه از استپ های پیرامون دریای خزر در شمال بوده است. این گروه ها هم در تنوع قومی و فرهنگی منطقه سهم داشته اند و هم از رفاه و ثروت فزاینده آن سود برده اند. نخستین واحدهای سیاسی که ظاهر شدند، دولت شهرهای مستقلی بودند که هر یک از یک مرکز شهری تشکیل می شد و اطراف آن را دهکده ها و کشتزارها فرا گرفته بودند. سرانجام گروه هایی از این دولت های کوچک در ملل واحدی ادغام شدند، برخی حالتی تهاجمی یافتند و با گرد آوردن ارتش های بزرگ سرزمین های همسایه خود را فتح کردند و نخستین امپراتوری ها را به وجود آوردند. این امر به پیدایش الگویی برای توسعه فزاینده نظامی و سیاسی انجامید؛ اوج این توسعه پیدایش پهناورترین امپراتوری خاورمیانه در تاریخ یعنی امپراتوری ایران بود.
کشور با آبراهه ها و جاده ها به قطعات زمین نسبتاً منظمی تقسیم می شد که با ابزارهای هندسی تعیین شده بود. کشاورزان با خیش ها، بذرکارهای چوبی و بیل های سنگی زمین را شخم می زدند و جو می کاشتند؛ چوپانان و سگ های گله از رمه های گوسفند و بز مراقبت می کردند؛ نواحی دیگر از باغ هایی تشکیل شده بود که دیوارهای گلی آن ها را محصور کرده بود. در این باغ ها درخت های میوه به عمل می آمد و درخت های نخل بر آن ها سایه می افکند. الاغ ها در کوره راه ها و قایق ها در آب راهه ها فراورده های کشتزارها را به مراکز حیاتی بعضی شهرها حمل می کردند. همه شهر... با خندق و دیواره های خشتی احاطه شده بود... در درون دروازه شهرها گارد سربازان بر رفت و آمد نظارت داشت. خیابان های به اندازه کافی عریض برای عبور ارابه ها و گاری ها درمیان بلوک های خانه های مرفه احداث شده بود؛ در پشت آن ها کوچه ها و انبوه کلبه های کوچک گلی با بام های مسطح قرار داشت. در این قسمت بیش تر کشاورزان می زیستند که هر روزه با زحمت به مزارع می رفتند (گرچه بعضی از آن ها نیز در دهکده های فرعی و کوچک گلی زندگی می کردند)... و آهنگران و کوزه گران و دیگران نیز بودند.
سومری ها و بابلیان کامیاب نفوذ خود را به مناطق و اقوام همسایه خود نیز توسعه دادند که پیشرفته ترین آن ها از لحاظ فرهنگی، ساکنان فلات ایران بودند. اولین فرهنگ مهم ایران فرهنگ عیلامی بود که در هزار سوم ق.م پدیدار شد. ناحیه عیلام تقریباً شامل ارتفاعات جنوبی فلات، منطقه مشهور به فارس (نیز پارس یا پرسه) و نواحی کم ارتفاع کناره خلیج فارس می شد، که از جمله شهر مهم شوش را نیز در بر می گرفت. عیلامی ها مدت درازی زیر تسلط سومری ها بودند. اما رفته رفته از هزاره دوم و با افول سومر، عیلام به دولت مستقلی تبدیل شد. اوج تمدن فرهنگی و سیاسی عیلام میان سال های ۱۴۵۰ و ۱۱۲۵ ق.م بود؛ دوره ای که آن ها سنگنبشته هایی به زبان یکتای خود باقی گذارده و به تولید صنایع دستی بسیار عالی طلایی، نقره ای و مفرغی پرداخته و به طور کلی از رفاه زیادی برخوردار بوده اند.
با این حال، هنگامی که بابلیان در زمان حکومت نبوکدنصر یکم (Nebuchadnezzar I) در واپسین دهه های قرن دوازدهم ق.م به عیلام یورش بردند،دوره شکوفایی عیلام ناگهان به پایان رسید. در چهار سده ای که پس از آن فرا رسید، جنوب و غرب ایران نه تنها از سوی بابل، بلکه از طرف خارجیان متعدد دیگری که نیرومندترین آن ها آشوریان بودند، تحت نفوذ قرار گرفت. آشور، که نام خود را از شهر آشور واقع در کرانه های شمالی رود دجله اخذ کرده است، در بیش تر هزاره دوم ق.م به صورت یک دولت کوچک در بین النهرین وجود داشت. سپس در قرن نهم ق.م آشوریان به رهبری شاهانی جنگجو، از سرزمین کوچک خود به طور ناگهانی متوجه خارج شدند و شروع به فتح سرزمین های اطراف و تأسیس یک امپراتوری بزرگ کردند. این قلمرو که پهناورترین قلمرو در خاور نزدیک تا آن روزگار بود، در شرق بیش تر فلات ایران، در مرکز بابل، و بقیه بین النهرین و در غرب سوریه، فلسطین و قسمت هایی از مصر را در بر می گرفت. شهرت آشور در ارتش بزرگ و هولناک آن و روش های خشن و سنگدلانه آن در تسخیر و نحوه حکومت بر سرزمین های خارجی بود. بنا به نوشته د.ج. وایزمن (D.J. Wiseman) دانشمند:
روش های آشوریان بسیار خشن و بی رحمانه بود؛ آن ها می خواستند در اقوامی که دستورات خدای آن ها را رعایت نمی کنند «ایجاد هراس» کنند. تمام کسانی که قادر به فرار نبودند کشته می شدند، دهکده هایشان غارت می شد و محصولاتشان به آتش کشیده می شد. به تدریج مناطق جدید اشغال شده مجبور شدند یک خراج اولیه و سپس خراجی سالانه بپردازند تا ثابت کنند که رفتار خوبی دارند. بدین گونه غنایم زیادی گرفته می شد، که تأکید بیش تر بر مواد کمیاب، سلاح ها و تجهیزات جنگی از جمله اسب و سایر حیوانات بود. این غنایم منبع تجملی محسوب می شد که به اقتصاد آشوریان رونق بیش تری می داد. حاکم ناحیه ای که به آن حمله شده بود مجبور می شد طی عهدنامه وفاداری به قید سوگند متعهد شود که در صورت هر گونه تخلف به خشم خدایان آشوری تن در دهد. این امر در واقع برای هر گونه مداخله بعدی آشوریان ضمانت اجرایی مذهبی و قانونی فراهم می کرد و انگیزه نیرومندی می شد برای حاکم دست نشانده که دست از پا خطا نکند و به تکرار تخلف نپردازد... آشوریان وقتی منطقه ای را فتح می کردند، در آن جا یک مقام محلی با یک پادگان کوچک باقی می گذاشتند تا وضعیت محلی و هر گونه فعالیت براندازی را گزارش دهد. این گزارش های جاسوسی توسط پیک ها فرستاده می شد و به موقع به آشوریان هشدار می داد که هماهنگ با دست نشاندگان وفادار به اقدامات جبرانی بپردازند.
ویرانه های یک شهر باستانی عیلام. در میان اشیای دست ساختی که در بقایای شهرهای عیلامی کشف شده است ظروف سفالی زیبایی وجود دارد که باستان شناسان به آن ها «وسایل کفتری» می گویند؛ این ظروف معمولاً زرد جلا دارند و با ردیف پرندگان آراسته شده اند.
این برجسته کاری از کاخ آشور بانیپال ارابۀ جنگی سلطنتی سنگینی را نشان می دهد که چهار تن خدمه دارد و یک سوار کماندار در جلو از آن حمایت می کند. بعضی ارابه های آشوری کوچک تر و سبک تر از انعطاف بیش تری برخوردار بودند چون می شد آن ها را از هم باز کرد و می توانستند در زمین های ناهموار حرکت کنند.
«گاه اندیشیده شده است که پیدایش این اشیای سفالی خاکستری در غرب ایران به معنای آغاز ورود ایرانیان، نیاکان... مادها و پارس ها به سرزمین کنونی است. از این ایرانیان نخستین بار در زمان سلطنت شلمنصر سوم (Shalmaneser III) پادشاه آشور، که به غرب ایران لشکر کشیده بود، نام برده شده است. فرض بر آن است که این مردم، که به زنان هند و اروپایی سخن می گفتند، بومی ایران نبوده اند و تصور می رود که میهن اصلی آن ها جایی در سرزمین استپی پهناوری که از شرق رود دانوب تا کوه های اورال امتداد داشته بوده است... اشیای سفالی خاکستری غرب ایران متعلق به عصر آهن ظاهراً از اشیای خاکستری عصر متأخر مفرغ که در کاوشگاه های... نزدیک گوشه جنوب شرقی دریای خزر پیدا شده اند، گسستی ناگهانی با سفالگری آغازین سنتی به چشم می خورد، و ... این واقعیت ممکن است بیانگر آن باشد که مردمی که از این سفالگری استفاده می کرده اند از شرق به غرب ایران آمده بوده اند... بنابراین احتمال دارد که ایرانیان در نیمه وم هزاره دوم ق.م به غرب ایران سرازیر شده باشند. این نظریه ای جذاب است، اما موضوع فوق العاده پیچیده می نماید... نه از تعداد مردمی که در این مهاجرت شرکت داشته اند و نه از چگونگی مسافرت یا ساختار اجتماعی ایشان کم ترین اطلاعی نداریم. تاریخ دقیق رسیدن آن ها به غرب ایران شاید هیچ گاه به طور رضایت بخشی حل نشود؛ چه بسا این مهاجرت در زمانی طولانی و حتی شاید قرن ها ادامه داشته است.»
جنگجویان آشوری زندانیانی را که در حمله به فلسطین اسیر شده اند، بی رحمانه به صلابه کشیده اند.
از این دو قوم جدید ایرانی، مادها نخستین قومی بودند که در امور خاور نزدیک برتری نظامی و سیاسی یافتند. آن ها ظاهراً در میانه دهه ۷۰۰ ق.م به اندازه کافی نیرومند شده بودند که حداقل تهدیدی برای اشوریان به شمار آیند، چرا که سالنامه های آشوری به دو لشکرکشی به ماد اشاره دارند که به ترتیب به فرماندهی شاه تیگلت پیلسر (Tiglath Pileser) سوم (سلطنت از سال ۷۴۴ تا ۷۲۷) و شاه سارگون (Sargon) (سلطنت از سال ۷۲۱ تا ۷۰۵) انجام گرفته است. آشوریان برجسته کاری هایی از این عصر تراشیده اند که استحکامات مادی را با برج و بارویی نشان می دهد که در آن شکاف هایی وجود دارد و مدافعان از درون این شکاف ها می توانستند سلاح هایی را موشک وار به سوی حمله کنندگان پرتاب کنند. مادها با ریشه های بی ظرافت چادرنشینی خویش، چنان که اومستد توصیف کرده است در این برجسته کاری ها نشان داده می شوند:
با گیسویی کوتاه که با نوار سربند سرخی بسته شده و با ریش مجعد کوتاه به روی فرنج (تونیک) خود کُتی از پوست گوسفند می پوشیدند که هنوز برای مسافران بهترین دوست در زمستان های سخت فلات است، و چکمه های ساقه بلندی به پا داشتند تا بتوانند از روی برف عمیق عبور کنند. آن ها فقط به نیزه بلندی مسلح بودند و با سپر حصیر بافت مستطیل شکلی از خود دفاع می کردند.
مادها از سواران تیرانداز نیز استفاده می کردند که این عمل نظامی را از اجداد خود، چادرنشینان استپ های آسیای مرکزی به ارث برده بودند.
آن ها بی باک بودند و از هجوم آشوریان بیمی نداشتند و از این رو رشد و پیشرفت کردند. اوج این روند جلوس کیاکساردوم (Cyaxres II) «هوخشتره» به تخت سلطنت در سال ۶۲۵ ق.م بود که شهریاری پرتحرک و پویا محسوب می شد. کیاکسار دوم تصمیم گرفته بود سرانجام آشوریان را شکست دهد و طی همین فرایند امپراتوری ماد تشکیل شد. بی گمان کلید موفقیت جانشین پدرش فروتیش (Phraortes) شد، اجرا کرد. کیاکسار نیزه داران، کمانداران و چابک سواران خود را در واحدهای جداگانه ای سازمان داد که هر یک از آن ها جداگانه برای نبرد در میدان رزم آموزش می دیدند. هم چنین برای ارتش لباس متحدالشکلی در نظر گرفت که عبارت بود از یک بالاپوش چرمی آستین بلند که تا زانوی سرباز می رسید و دو کمربند با یک قلاب گرد بر روی آن بسته می شد؛ و نیز شلوارهای چرمی و کفش های بندداری که نوک برگشته ای داشتند. بر سر سربازان نیز یک کلاه نمدی که لبه ای تا روی گردن داشت قرار می گرفت. کمان داران و نیز بعضی از سربازان که هم از نیزه و هم کمان استفاده می کردند بسیار مراقب کمان های خود بودند و تیرها را در یک ترکش یا تیردان چرمی که به شانه یا کمر می آویختند می نهادند. گرچه بسیاری از سپاهیان کیاکسار از مادهای بومی بودند ولی او به استخدام سرباز از سایر قبایل کوچک تر ایرانی که دست نشانده مادها محسوب می شدند یا به حمایت قدرت ماد وابسته بودند نیز پرداخت. در اوایل سلطنت کیاکسارگاه پارسیان ایالت فارس نیز دست نشانده مادها بودند.
«قدرت اصلی ارتش آشور به خاطر وجود ارابه های آن بود. این سلاح جنگی متحرک در طی سده های سیزدهم و دوازدهم ق.م در دشت های شمالی (بین النهرین) به کار گرفته می شد و سپس ... با استفاده از اسب های چابک تر که برای کار با این ارابه پرورش می یافتند، و بهبود خود ارابه توسعه یافت. ارابه های قرن نهم گاه با چهار اسب کشیده می شدند، اما عدم چابکی و آسیب پذیری اسب ها باعث شد که دیگر از آن ها به عنوان وسیله جنگی استفاده نشود. تغییرات در فن آوری آهنگری برای طراحی وسیله نقلیه سبک تر با یک قالب چوب که بر روی یک وسیله فرود فلزی کار گذاشته می شد همراه با حرکت محور چرخ به عقب از مرکز، این ارابه را بهبود بخشید. نتیجه کار، قابل مانور بودن بیش تر ارابه در اثر اصطکاک کم تر چرخ بود... ارابه ران خود را در جلوی حفاظ محکم نگاه می داشت ضمن آن که مال بند را، که در آغاز بیضی شکل و سپس مستقیم شد، محکم به دست می گرفت و بدین ترتیب کنترل دو یوغ اسب آسان تر می شد. شکل ارابه مستطیل تر شد تا استفاده از زره و خدمه را راحت تر کند... با نزدیک شدن زمان نبرد یک اسب اضافی یا یدکی نیزه افکن، اما پس از قرن نهم فرد سومی نیز با یک یا دو سپر برای تقویت عقب ارابه افزوده شد... این ارابه ها یا تکان و شوک شدیدی در مرکز حمله ایجاد می کرد، تاکتیکی که ارزش حمله پیاده نظام دشمن در نبرد باز را کاهش می داد، یا در جناحین در مانورهای محاصره هماهنگ با سواره نظام به کار می رفت.»
نمونه ارابه آشوری با سه نفر خدمه هنگام نبرد. این ارابه که می توانست در روز پنجاه کیلومتر حرکت کند، تندروترین و چابک ترین ارابه روزگار خود بود.
«خراب کننده (کیاکسار؟ نبوپلسر؟ دست خداوند؟) در مقابل تو بر می آید. حصار را حفظ کن، راه را دیده بانی نما، کمر خود را قوی گردان و قوت خویش را بسیار زیاد کن... سپر جبّاران او سرخ شده و مردان جنگی به قرمز ملبّس و ارابه ها در روز تهیه او از فولاد لامع است و نیزه ها متحرک می باشد. ارابه ها را در کوچه ها به تندی می رانند و در چهارسوها به هم بر می خورند. نمایش آن ها مثل مشعل هاست، مانند برق ها می دوند... دروازه های نهرها گشاده است و قصر گداخته می گردد. و حُصَّب برهنه شده (به اسیری) برده می شود (ملکه؟) و کنیزانش چون نوای فاخته ها سینه زنان ناله می کنند. و نینوا از روزی که به وجود آمد چون برکۀ آب بود اما مردمانش فرار می کنند (و اگر چه صدا می زنند) که بایستید، بایستید، لیکن احدی ملتفت نمی شود. نقره را غارت کنید و طلا را به یغما برید زیرا که اندوخته های او را و کثرت هر گونه متاع نفیسه اش را انتهایی نیست. او خالی و ویران و خراب است و دلش گداخته و زانوهایش لرزان و در همۀ کمرها درد شدید است و رنگ روی ها همه پریده است... ولی بر شهر خون ریز که سراسر از دروغ و قتل مملو است و غارت از آن دور نمی شود. آواز تازیانه ها، غرغر چرخ ها، جهیدن اسبان و جستن ارابه ها. سواران هجوم می آورند و شمشیرها برّاق و نیزه ها لامع است. کثرت مجروحان و فراوانی مقتولان و لاشه ها را انتها نیست. بر لاشه های یکدیگر می افتند!»
شاه کیاکسار دوم (سوار بر اسب) کمی پس از آن که به تخت سلطنت نشست، مردان کشور خود را برای دفاع از سرزمینشان متحد ساخت. به کلاه نمدی مخصوص مادها توجه کنید.
لشکرکشی علیه آشور چنان موفقیت آمیز بود که آن امپراتوری نیرومند به سرعت و برای همیشه فروپاشید. از آن پس یگانه خاطره ای که از آشور باقی ماند درّندگی آن بود. مادها و بابلیان سرزمین آشور را بین خود تقسیم کردند و تا مدتی به همزیستی با صلح در کنار یکدیگر پرداختند. پسر نبوپلسر به نام نبوکدنصر دوم (NebuchadrezzarII)، که در سال ۶۰۵ ق.م جانشین پدر شد، از طریق ازدواج با یک شاهزده خانم مادی به نام آمی تیس (Amytis)، به تحکیم این اتحاد بزرگ کمک کرد. به خاطر همین شاهدخت ایرانی بود که او باغ های معلق مشهور بابل را بنا کرد؛ باغ هایی که بعدها از عجایب هفتگانه جهان باستان شمرده شد. انهدام امپراتوری آشور افزون بر آن که مادها و بابلیان را در کنار هم قرار داد، موازنه قدرت جدیدی در خاورمیانه پدید آورد که در آن چهار ملت با قدرتی تقریباً یکسان تسلط یافتند. این چهار قدرت، در کنار ماد و بابل (که گاه به کلده (Chaldea) نیز اشاره می شود چون نبوپلسر که در کلده، ایالت کوچکی در ساحل شمالی خلیج فارس، گرامی داشته می شد، سلسله کلدانی را در آن جا بنیاد گذاشت) عبارت بودند از لیدی که بیش تر آسیای صغیر را در تصرف داشت و مصر.
درکنار ماد بابل (که گاه به کلده نیز اشاره می شود چون نبوپلسر که در کلده، ایالت کوچکی در ساحل شمالی خلیج فارس،گرامی داشته می شد، سلسله کلدانی را در آن جا بنیاد گذاشت) عبارت بودند از لیدی که بیش تر آسیا صغیر را در تصرف داشت ومصر.
تصویری از باغ های معلق افسانه ای بابل که شاه نبوکدنصر دوم آن را به خاطر عروس مادی خود، آمی تیس، بنا کرد.
کیاکسار از سویی به درستی باور داشت که این تهاجمات او را نیرومندتر ساخته است، اما از سوی دیگر مشکلات خطیری را که حفظ یک امپراتوری پهناور پیش می آورد پیش بینی تدارکات در فواصل بعید اشاره کرد. بیش ترین خطر بالقوه، تهدید دائمی شورش توسط اقوام تابعه ناراضی بود، چون امپراتوری ماد از مجموعه دولت های دست نشانده ای تشکیل می شد که از نژادها و فرهنگ های مختلف بودند و همه آن ها از مادها که به زور بر ایشان تسلط یافته بودند نفرت داشتند.
واقعیت پیچیده تر این بود که زبان و آداب و رسوم محلی مادها به آن اندازه برای اقوام مغلوب گرایی نداشت که به راحتی آن را بپذیرند. آلساندرو بائوسانی (Alessandro Bausani) تاریخدان چنین می نویسد:
به نظر نمی رسد که مادها دارای فرهنگ بسیار غنی بوده باشند، زیرا در سنگنبشته هایی که از شاهان پارس پس از یکپارچگی دولت های ماد و پارس باقی مانده است لازم دانسته اند که از زبان های عیلامی و بابلی استفاده کنند نه از زبان مادی، که احتمالاً دارای خط نبوده و چندان تفاوتی با زبان پارسی نداشته است. هم چنین آداب و رسوم شاهان ماد ظاهراً از آیین های بابلی و آشوری گرته برداری شده است.
«همچنین در کنار آکروپولیس (استحکامات مرکزی شهر) آن چه باغ معلق نامیده شده وجود داشت که توسط پادشاه (بابل) برای خوشایند همسر او ساخته شده بود؛ چون این زن، که می گویند تبار پارسی داشت (دیودوروس در این جا پارس را با ماد اشتباه می کند) و در حسرت کوه های سبز میهن خود بود، از شاه درخواست کرد تا باغی شبیه سرزمین پارس برای او بسازد... چون باغ مانند دامنه یک تپه شیب داشت و بخش های متعدد آن طبقه طبقه روی هم قرار گرفته بودند، منظره کلی آن مانند یک باغ معلق بود. وقتی صفه های پلکانی صعودی ساخته شدند، در زیر آن ها تالارهایی احداث شد و درخت هایی در آن ها و بالای آن ها کاشته شد که به تدریج روی یکدیگر رشد کردند... سقف های این تالارها با شاه تیرهایی از جنس سنگ به طول ۱۶ پا محافظت می شد... سقف روی این شاه تیرها نخست با لایه ای از نی که در لابه لای آن ها مقدار زیادی قیر (قطران) ریخته شده بود پوشانده شد و روی آن آجر پخته که در میان آن ها آهک ریخته بودند قرار داشت، لایه سوم از سرب بود و سپس خاک ریخته می شد که رطوبت آن به پایین نفوذ نکند. در پایین نیز زمین به اندازه کافی کنده می شد تا درختان بزرگ تر بتوانند ریشه بدوانند؛ و زمین... با هر نوع درخت کاشته شده بود... و چون همه تالارها... به حد کافی نور می گرفتند، جایگاه های متعدد سلطنتی با تصاویر بسیار در آن احداث گردید؛ و در یکی از تالارها شکافی ایجاد شد و در آن تجهیزاتی گذاشتند که آب تمام باغ را به حد وفور از رودخانه می رفت و به همه جا توزیع می کرد.»
کیاکسار که مطمئن بود می تواند سرزمین های فتح شده خارجی را حفظ کند و مایل بود سرزمین های بیش تری را به امپراتوری خود بیفزاید، در حدود سال ۵۸۹ ق.م از سوی ارمنستان به سوی غرب حرکت کرد و قدرت بزرگ دیگری را که کشور لیدی (بیش تر ترکیه کنونی) بود مورد حمله قرار داد. آلیاتس (Alyattes)، پادشاه لیدی، با ارتش عظیم خود به مقابله برخاست، و بنا به نوشته هرودوت «جنگ تا پنج سال ادامه یافت که طی آن هم لیدیایی ها و هم مادها بارها به پیروزی هایی دست یافتند.» اما آن چه جنگ را ناگهان و به طور غیر منتظره متوقف ساخت نه عامل نیروی انسانی بلکه حادثه ای طبیعی بود. در یکی از بزرگ ترین رویدادهای طبیعی تاریخ، در روز ۲۸ مه (حدود ۷ خرداد) سال ۵۸۵ ق.م در اوج نبرد میان نیروهای متخاصم، یک خورشید گرفتگی کامل اتفاق افتاد. هرودوت بعدها این کسوف را چنین گزارش داد:
پس از پنج سال جنگ بی نتیجه، درست در هنگامه نبردی که میان دو ارتش جریان داشت، ناگهان روز همانند شب تاریک شد. این تاریکی روز را قبلاً یونانیان (که در آن زمان از اتباع لیدی بودند و چه بسا بعضی از آن ها در ارتش آلیاتس نبرد می کردند) از زبان طالس ملطی (Thales of Miletus) (از دانشمندان یونان باستان) پیشگویی کرده بودند و او تاریخ دقیق روزی را که این واقعه اتفاق می افتاد ذکر کرده بود. هم لیدیایی ها و هم مادها وقتی این ظلمت را در روز مشاهده کردند دست از نبرد کشیدند.
کیاکسار با اعتقاد به این که این ظلمت ناگهانی هولناک در نیم روز، نمایانگر طالع بدشگونی است، سپاهیان خود را از لیدی خارج کرد و هرگز به آن جا بازنگشت. او یک سال بعد درگذشت و متوجه نشد که این کسوف در واقع نشانه بدفرجامی مادها بوده است؛ زیرا امپراتوری کوتاه مدت آن ها دچار کسوف بزرگ تری شد و به زودی توسط یکی از اقوام تابعه خود، گروهی که میراث زبانی و فرهنگی بسیار نزدیکی با آن ها داشتند، یعنی پارسیان، منقرض گردید. پارسیان به نحوی غیر منتظره و بهت آور به مرحله بزرگی از تاریخ گام نهادند.
منبع:آفتاب
http://www.aftabir.com
مدت ها پیش از پیدایش امپراتوری ایران، تنوع عظیم سرزمینی و اقلیمی خاورنزدیک و موقعیت استراتژیک آن، این منطقه را برای سکونت بسیار جذاب کرده بود، منطقه ای که به طور طبیعی به چهار راه بزرگ فرهنگ ها تبدیل شده بود. از هزاره چهارم قبل از میلاد و شاید حتی زودتر از آن، این ناحیه پذیرای مهاجرت های ادواری اقوام گوناگون، به ویژه از استپ های پیرامون دریای خزر در شمال بوده است. این گروه ها هم در تنوع قومی و فرهنگی منطقه سهم داشته اند و هم از رفاه و ثروت فزاینده آن سود برده اند. نخستین واحدهای سیاسی که ظاهر شدند، دولت شهرهای مستقلی بودند که هر یک از یک مرکز شهری تشکیل می شد و اطراف آن را دهکده ها و کشتزارها فرا گرفته بودند. سرانجام گروه هایی از این دولت های کوچک در ملل واحدی ادغام شدند، برخی حالتی تهاجمی یافتند و با گرد آوردن ارتش های بزرگ سرزمین های همسایه خود را فتح کردند و نخستین امپراتوری ها را به وجود آوردند. این امر به پیدایش الگویی برای توسعه فزاینده نظامی و سیاسی انجامید؛ اوج این توسعه پیدایش پهناورترین امپراتوری خاورمیانه در تاریخ یعنی امپراتوری ایران بود.
سلسله ای از اقوام کامیاب
ایرانیان، مانند بسیاری از اقوام خاور نزدیک، بخش مهمی از اندیشه های سیاسی، نظامی و فرهنگی خود را از تمدن های بسیار موفقی که در امتداد رودهای فرات و دجله تشکیل شده بود به ارث بردند. بین النهرین، با داشتن آب فراوان و خاک حاصل خیز، یکی از اولین مناطق خاور نزدیک (که مصر دومین آن محسوب می شد) درتوسعه کشاورزی، راه های بازرگانی و دولت شهرها بود. از حدود سال ۳۱۰۰ تا ۲۰۰۰ ق.م این ناحیه زیر تسلط سلسله ها، دولت شهرها و امپراتوری های کوچکی بود که همگی را به نام شهر اصلی آن سومر، که در نزدیکی خلیج فارس و جنوب شرقی عراق کنونی قرار داشت، تمدن سومری می نامند. با گذشت زمان سومریان نیز جذب اقوام مشهورتری به نام بابلیان شدند که پایتخت شان بابل، در کنار رود فرات و حدود پانصد کیلومتری شمال غربی خلیج فارس قرار داشت. سلسله های بابلی که جانشین یکدیگر می شدند تا هزار سال بعد بر بین النهرین تسلط داشتند. چستر استار (Chester Starr)، مورخ، زندگی این اقوام را چنین توصیف می کند:کشور با آبراهه ها و جاده ها به قطعات زمین نسبتاً منظمی تقسیم می شد که با ابزارهای هندسی تعیین شده بود. کشاورزان با خیش ها، بذرکارهای چوبی و بیل های سنگی زمین را شخم می زدند و جو می کاشتند؛ چوپانان و سگ های گله از رمه های گوسفند و بز مراقبت می کردند؛ نواحی دیگر از باغ هایی تشکیل شده بود که دیوارهای گلی آن ها را محصور کرده بود. در این باغ ها درخت های میوه به عمل می آمد و درخت های نخل بر آن ها سایه می افکند. الاغ ها در کوره راه ها و قایق ها در آب راهه ها فراورده های کشتزارها را به مراکز حیاتی بعضی شهرها حمل می کردند. همه شهر... با خندق و دیواره های خشتی احاطه شده بود... در درون دروازه شهرها گارد سربازان بر رفت و آمد نظارت داشت. خیابان های به اندازه کافی عریض برای عبور ارابه ها و گاری ها درمیان بلوک های خانه های مرفه احداث شده بود؛ در پشت آن ها کوچه ها و انبوه کلبه های کوچک گلی با بام های مسطح قرار داشت. در این قسمت بیش تر کشاورزان می زیستند که هر روزه با زحمت به مزارع می رفتند (گرچه بعضی از آن ها نیز در دهکده های فرعی و کوچک گلی زندگی می کردند)... و آهنگران و کوزه گران و دیگران نیز بودند.
سومری ها و بابلیان کامیاب نفوذ خود را به مناطق و اقوام همسایه خود نیز توسعه دادند که پیشرفته ترین آن ها از لحاظ فرهنگی، ساکنان فلات ایران بودند. اولین فرهنگ مهم ایران فرهنگ عیلامی بود که در هزار سوم ق.م پدیدار شد. ناحیه عیلام تقریباً شامل ارتفاعات جنوبی فلات، منطقه مشهور به فارس (نیز پارس یا پرسه) و نواحی کم ارتفاع کناره خلیج فارس می شد، که از جمله شهر مهم شوش را نیز در بر می گرفت. عیلامی ها مدت درازی زیر تسلط سومری ها بودند. اما رفته رفته از هزاره دوم و با افول سومر، عیلام به دولت مستقلی تبدیل شد. اوج تمدن فرهنگی و سیاسی عیلام میان سال های ۱۴۵۰ و ۱۱۲۵ ق.م بود؛ دوره ای که آن ها سنگنبشته هایی به زبان یکتای خود باقی گذارده و به تولید صنایع دستی بسیار عالی طلایی، نقره ای و مفرغی پرداخته و به طور کلی از رفاه زیادی برخوردار بوده اند.
با این حال، هنگامی که بابلیان در زمان حکومت نبوکدنصر یکم (Nebuchadnezzar I) در واپسین دهه های قرن دوازدهم ق.م به عیلام یورش بردند،دوره شکوفایی عیلام ناگهان به پایان رسید. در چهار سده ای که پس از آن فرا رسید، جنوب و غرب ایران نه تنها از سوی بابل، بلکه از طرف خارجیان متعدد دیگری که نیرومندترین آن ها آشوریان بودند، تحت نفوذ قرار گرفت. آشور، که نام خود را از شهر آشور واقع در کرانه های شمالی رود دجله اخذ کرده است، در بیش تر هزاره دوم ق.م به صورت یک دولت کوچک در بین النهرین وجود داشت. سپس در قرن نهم ق.م آشوریان به رهبری شاهانی جنگجو، از سرزمین کوچک خود به طور ناگهانی متوجه خارج شدند و شروع به فتح سرزمین های اطراف و تأسیس یک امپراتوری بزرگ کردند. این قلمرو که پهناورترین قلمرو در خاور نزدیک تا آن روزگار بود، در شرق بیش تر فلات ایران، در مرکز بابل، و بقیه بین النهرین و در غرب سوریه، فلسطین و قسمت هایی از مصر را در بر می گرفت. شهرت آشور در ارتش بزرگ و هولناک آن و روش های خشن و سنگدلانه آن در تسخیر و نحوه حکومت بر سرزمین های خارجی بود. بنا به نوشته د.ج. وایزمن (D.J. Wiseman) دانشمند:
روش های آشوریان بسیار خشن و بی رحمانه بود؛ آن ها می خواستند در اقوامی که دستورات خدای آن ها را رعایت نمی کنند «ایجاد هراس» کنند. تمام کسانی که قادر به فرار نبودند کشته می شدند، دهکده هایشان غارت می شد و محصولاتشان به آتش کشیده می شد. به تدریج مناطق جدید اشغال شده مجبور شدند یک خراج اولیه و سپس خراجی سالانه بپردازند تا ثابت کنند که رفتار خوبی دارند. بدین گونه غنایم زیادی گرفته می شد، که تأکید بیش تر بر مواد کمیاب، سلاح ها و تجهیزات جنگی از جمله اسب و سایر حیوانات بود. این غنایم منبع تجملی محسوب می شد که به اقتصاد آشوریان رونق بیش تری می داد. حاکم ناحیه ای که به آن حمله شده بود مجبور می شد طی عهدنامه وفاداری به قید سوگند متعهد شود که در صورت هر گونه تخلف به خشم خدایان آشوری تن در دهد. این امر در واقع برای هر گونه مداخله بعدی آشوریان ضمانت اجرایی مذهبی و قانونی فراهم می کرد و انگیزه نیرومندی می شد برای حاکم دست نشانده که دست از پا خطا نکند و به تکرار تخلف نپردازد... آشوریان وقتی منطقه ای را فتح می کردند، در آن جا یک مقام محلی با یک پادگان کوچک باقی می گذاشتند تا وضعیت محلی و هر گونه فعالیت براندازی را گزارش دهد. این گزارش های جاسوسی توسط پیک ها فرستاده می شد و به موقع به آشوریان هشدار می داد که هماهنگ با دست نشاندگان وفادار به اقدامات جبرانی بپردازند.
ویرانه های یک شهر باستانی عیلام. در میان اشیای دست ساختی که در بقایای شهرهای عیلامی کشف شده است ظروف سفالی زیبایی وجود دارد که باستان شناسان به آن ها «وسایل کفتری» می گویند؛ این ظروف معمولاً زرد جلا دارند و با ردیف پرندگان آراسته شده اند.
کوشش هایی برای تعیین تاریخ مهاجرت ایرانیان
مورخان هنوز درباره تاریخ دقیق مهاجرت آریاییان که باعث ورود نیاکان پارسیان به ایران شده است اطلاع قابل اطمینانی ندارند. جان کورتیس (Jhon Curtis) در قطعه ای که از کتاب ایران باستان انتخاب شده است، توضیح می دهد که چگونه از انواع سفالگری، به ویژه نوع مشهور به «ابزارهای خاکستری آغازین منطقه غرب»، که در اواخر هزاره دوم ق.م در شمال غربی ایران ساخته شده اند، می توان سرنخی در این باره به دست آورد.این برجسته کاری از کاخ آشور بانیپال ارابۀ جنگی سلطنتی سنگینی را نشان می دهد که چهار تن خدمه دارد و یک سوار کماندار در جلو از آن حمایت می کند. بعضی ارابه های آشوری کوچک تر و سبک تر از انعطاف بیش تری برخوردار بودند چون می شد آن ها را از هم باز کرد و می توانستند در زمین های ناهموار حرکت کنند.
«گاه اندیشیده شده است که پیدایش این اشیای سفالی خاکستری در غرب ایران به معنای آغاز ورود ایرانیان، نیاکان... مادها و پارس ها به سرزمین کنونی است. از این ایرانیان نخستین بار در زمان سلطنت شلمنصر سوم (Shalmaneser III) پادشاه آشور، که به غرب ایران لشکر کشیده بود، نام برده شده است. فرض بر آن است که این مردم، که به زنان هند و اروپایی سخن می گفتند، بومی ایران نبوده اند و تصور می رود که میهن اصلی آن ها جایی در سرزمین استپی پهناوری که از شرق رود دانوب تا کوه های اورال امتداد داشته بوده است... اشیای سفالی خاکستری غرب ایران متعلق به عصر آهن ظاهراً از اشیای خاکستری عصر متأخر مفرغ که در کاوشگاه های... نزدیک گوشه جنوب شرقی دریای خزر پیدا شده اند، گسستی ناگهانی با سفالگری آغازین سنتی به چشم می خورد، و ... این واقعیت ممکن است بیانگر آن باشد که مردمی که از این سفالگری استفاده می کرده اند از شرق به غرب ایران آمده بوده اند... بنابراین احتمال دارد که ایرانیان در نیمه وم هزاره دوم ق.م به غرب ایران سرازیر شده باشند. این نظریه ای جذاب است، اما موضوع فوق العاده پیچیده می نماید... نه از تعداد مردمی که در این مهاجرت شرکت داشته اند و نه از چگونگی مسافرت یا ساختار اجتماعی ایشان کم ترین اطلاعی نداریم. تاریخ دقیق رسیدن آن ها به غرب ایران شاید هیچ گاه به طور رضایت بخشی حل نشود؛ چه بسا این مهاجرت در زمانی طولانی و حتی شاید قرن ها ادامه داشته است.»
جنگجویان آشوری زندانیانی را که در حمله به فلسطین اسیر شده اند، بی رحمانه به صلابه کشیده اند.
ظهور ماد
اما پیش از آن که شاهان آشوری فرمانروایی خشن خود را بر بخش های وسیع خاور نزدیک گسترش دهند، بذرهای سقوط آن ها در ارتفاعات فلات ایران پاشیده شده بود. مهاجرت های ادواری اقوام چادرنشین از استپ های آسیای مرکزی در سراسر هزاره دوم ادامه داشت، و شاید بین سال های ۱۱۰۰ و ۱۰۰۰ ق.م (تاریخ دقیق آن مورد منازعه است) گروه های کوچکی که خود را آریایی می دانستند به درون فلات سرازیر شدند. نام ایران، که بعداً به این سرزمین داده شد، از کلمه «آریانام» به معنای «سرزمین آریایی ها» مشتق شده است. بر اساس سالنامه های باقی مانده آشوری، در نیمه قرن نهم قبل از میلاد، دو قوم آریایی کاملاً در ایران مستقر شده بودند. یکی «مادا» که آن ها را «مادها» می نامیم و عمدتاً در بخش شمال غربی فلات و در اطراف شهر اکباتان (همدان امروزی) اقامت گزیدند و دیگری «پارسوا»، یعنی پارسیان، که سرانجام سرزمین عیلامی کهن فارس را اشغال کردند.از این دو قوم جدید ایرانی، مادها نخستین قومی بودند که در امور خاور نزدیک برتری نظامی و سیاسی یافتند. آن ها ظاهراً در میانه دهه ۷۰۰ ق.م به اندازه کافی نیرومند شده بودند که حداقل تهدیدی برای اشوریان به شمار آیند، چرا که سالنامه های آشوری به دو لشکرکشی به ماد اشاره دارند که به ترتیب به فرماندهی شاه تیگلت پیلسر (Tiglath Pileser) سوم (سلطنت از سال ۷۴۴ تا ۷۲۷) و شاه سارگون (Sargon) (سلطنت از سال ۷۲۱ تا ۷۰۵) انجام گرفته است. آشوریان برجسته کاری هایی از این عصر تراشیده اند که استحکامات مادی را با برج و بارویی نشان می دهد که در آن شکاف هایی وجود دارد و مدافعان از درون این شکاف ها می توانستند سلاح هایی را موشک وار به سوی حمله کنندگان پرتاب کنند. مادها با ریشه های بی ظرافت چادرنشینی خویش، چنان که اومستد توصیف کرده است در این برجسته کاری ها نشان داده می شوند:
با گیسویی کوتاه که با نوار سربند سرخی بسته شده و با ریش مجعد کوتاه به روی فرنج (تونیک) خود کُتی از پوست گوسفند می پوشیدند که هنوز برای مسافران بهترین دوست در زمستان های سخت فلات است، و چکمه های ساقه بلندی به پا داشتند تا بتوانند از روی برف عمیق عبور کنند. آن ها فقط به نیزه بلندی مسلح بودند و با سپر حصیر بافت مستطیل شکلی از خود دفاع می کردند.
مادها از سواران تیرانداز نیز استفاده می کردند که این عمل نظامی را از اجداد خود، چادرنشینان استپ های آسیای مرکزی به ارث برده بودند.
آن ها بی باک بودند و از هجوم آشوریان بیمی نداشتند و از این رو رشد و پیشرفت کردند. اوج این روند جلوس کیاکساردوم (Cyaxres II) «هوخشتره» به تخت سلطنت در سال ۶۲۵ ق.م بود که شهریاری پرتحرک و پویا محسوب می شد. کیاکسار دوم تصمیم گرفته بود سرانجام آشوریان را شکست دهد و طی همین فرایند امپراتوری ماد تشکیل شد. بی گمان کلید موفقیت جانشین پدرش فروتیش (Phraortes) شد، اجرا کرد. کیاکسار نیزه داران، کمانداران و چابک سواران خود را در واحدهای جداگانه ای سازمان داد که هر یک از آن ها جداگانه برای نبرد در میدان رزم آموزش می دیدند. هم چنین برای ارتش لباس متحدالشکلی در نظر گرفت که عبارت بود از یک بالاپوش چرمی آستین بلند که تا زانوی سرباز می رسید و دو کمربند با یک قلاب گرد بر روی آن بسته می شد؛ و نیز شلوارهای چرمی و کفش های بندداری که نوک برگشته ای داشتند. بر سر سربازان نیز یک کلاه نمدی که لبه ای تا روی گردن داشت قرار می گرفت. کمان داران و نیز بعضی از سربازان که هم از نیزه و هم کمان استفاده می کردند بسیار مراقب کمان های خود بودند و تیرها را در یک ترکش یا تیردان چرمی که به شانه یا کمر می آویختند می نهادند. گرچه بسیاری از سپاهیان کیاکسار از مادهای بومی بودند ولی او به استخدام سرباز از سایر قبایل کوچک تر ایرانی که دست نشانده مادها محسوب می شدند یا به حمایت قدرت ماد وابسته بودند نیز پرداخت. در اوایل سلطنت کیاکسارگاه پارسیان ایالت فارس نیز دست نشانده مادها بودند.
ارابه های مرگبار آشوری
یکی از رموز کامیابی ارتش مخوف آشور استفاده موثر از ارابه های جنگی بود که در این جا توصیف شده است (برگرفته از کتاب آشورشناس برجسته د.ج. وایزمن به نام جنگ در جهان باستان.)«قدرت اصلی ارتش آشور به خاطر وجود ارابه های آن بود. این سلاح جنگی متحرک در طی سده های سیزدهم و دوازدهم ق.م در دشت های شمالی (بین النهرین) به کار گرفته می شد و سپس ... با استفاده از اسب های چابک تر که برای کار با این ارابه پرورش می یافتند، و بهبود خود ارابه توسعه یافت. ارابه های قرن نهم گاه با چهار اسب کشیده می شدند، اما عدم چابکی و آسیب پذیری اسب ها باعث شد که دیگر از آن ها به عنوان وسیله جنگی استفاده نشود. تغییرات در فن آوری آهنگری برای طراحی وسیله نقلیه سبک تر با یک قالب چوب که بر روی یک وسیله فرود فلزی کار گذاشته می شد همراه با حرکت محور چرخ به عقب از مرکز، این ارابه را بهبود بخشید. نتیجه کار، قابل مانور بودن بیش تر ارابه در اثر اصطکاک کم تر چرخ بود... ارابه ران خود را در جلوی حفاظ محکم نگاه می داشت ضمن آن که مال بند را، که در آغاز بیضی شکل و سپس مستقیم شد، محکم به دست می گرفت و بدین ترتیب کنترل دو یوغ اسب آسان تر می شد. شکل ارابه مستطیل تر شد تا استفاده از زره و خدمه را راحت تر کند... با نزدیک شدن زمان نبرد یک اسب اضافی یا یدکی نیزه افکن، اما پس از قرن نهم فرد سومی نیز با یک یا دو سپر برای تقویت عقب ارابه افزوده شد... این ارابه ها یا تکان و شوک شدیدی در مرکز حمله ایجاد می کرد، تاکتیکی که ارزش حمله پیاده نظام دشمن در نبرد باز را کاهش می داد، یا در جناحین در مانورهای محاصره هماهنگ با سواره نظام به کار می رفت.»
نمونه ارابه آشوری با سه نفر خدمه هنگام نبرد. این ارابه که می توانست در روز پنجاه کیلومتر حرکت کند، تندروترین و چابک ترین ارابه روزگار خود بود.
سقوط آشور
وقتی کیاکسار مطمئن شد که ارتش او به اندازه کافی بزرگ و نیرومند شده است، نقشه خود در مورد یورش به آشور را به اجرا گذاشت. او می دانست که آشور، که زمانی بلای جان تمام خاورمیانه بود، اخیراً در اثر آشوب ها و شورش های متعددی که میان اقوام تابعه اش بروز کرده، ضعیف و آسیب پذیر شده است. با این حال او معتقد بود که نباید دشمن را دست کم گرفت و از این رو خردمندانه با نبوپلسر (Nabopolassar)، پادشاه بابل، که به اندازه وی از آشوریان بیزار بود متحد شد. حدود سال ۶۱۴ ق.م نیروهای متحد ماد و بابل به سرزمین اصلی آشور واقع در کرانه های علیای رود دجله سرازیر شدند. شهرها یکی پس از دیگری به دست حمله کنندگان افتادند تا سرانجام به بزرگ ترین و مهم ترین شهر آشور یعنی نینوا یورش بردند. پیامبر یهود، ناحوم نبی، که معاصر با کیاکسار بوده است، توصیف زنده زیر را از سقوط خونین شهر در عهد عتیق ارائه می دهد:«خراب کننده (کیاکسار؟ نبوپلسر؟ دست خداوند؟) در مقابل تو بر می آید. حصار را حفظ کن، راه را دیده بانی نما، کمر خود را قوی گردان و قوت خویش را بسیار زیاد کن... سپر جبّاران او سرخ شده و مردان جنگی به قرمز ملبّس و ارابه ها در روز تهیه او از فولاد لامع است و نیزه ها متحرک می باشد. ارابه ها را در کوچه ها به تندی می رانند و در چهارسوها به هم بر می خورند. نمایش آن ها مثل مشعل هاست، مانند برق ها می دوند... دروازه های نهرها گشاده است و قصر گداخته می گردد. و حُصَّب برهنه شده (به اسیری) برده می شود (ملکه؟) و کنیزانش چون نوای فاخته ها سینه زنان ناله می کنند. و نینوا از روزی که به وجود آمد چون برکۀ آب بود اما مردمانش فرار می کنند (و اگر چه صدا می زنند) که بایستید، بایستید، لیکن احدی ملتفت نمی شود. نقره را غارت کنید و طلا را به یغما برید زیرا که اندوخته های او را و کثرت هر گونه متاع نفیسه اش را انتهایی نیست. او خالی و ویران و خراب است و دلش گداخته و زانوهایش لرزان و در همۀ کمرها درد شدید است و رنگ روی ها همه پریده است... ولی بر شهر خون ریز که سراسر از دروغ و قتل مملو است و غارت از آن دور نمی شود. آواز تازیانه ها، غرغر چرخ ها، جهیدن اسبان و جستن ارابه ها. سواران هجوم می آورند و شمشیرها برّاق و نیزه ها لامع است. کثرت مجروحان و فراوانی مقتولان و لاشه ها را انتها نیست. بر لاشه های یکدیگر می افتند!»
شاه کیاکسار دوم (سوار بر اسب) کمی پس از آن که به تخت سلطنت نشست، مردان کشور خود را برای دفاع از سرزمینشان متحد ساخت. به کلاه نمدی مخصوص مادها توجه کنید.
لشکرکشی علیه آشور چنان موفقیت آمیز بود که آن امپراتوری نیرومند به سرعت و برای همیشه فروپاشید. از آن پس یگانه خاطره ای که از آشور باقی ماند درّندگی آن بود. مادها و بابلیان سرزمین آشور را بین خود تقسیم کردند و تا مدتی به همزیستی با صلح در کنار یکدیگر پرداختند. پسر نبوپلسر به نام نبوکدنصر دوم (NebuchadrezzarII)، که در سال ۶۰۵ ق.م جانشین پدر شد، از طریق ازدواج با یک شاهزده خانم مادی به نام آمی تیس (Amytis)، به تحکیم این اتحاد بزرگ کمک کرد. به خاطر همین شاهدخت ایرانی بود که او باغ های معلق مشهور بابل را بنا کرد؛ باغ هایی که بعدها از عجایب هفتگانه جهان باستان شمرده شد. انهدام امپراتوری آشور افزون بر آن که مادها و بابلیان را در کنار هم قرار داد، موازنه قدرت جدیدی در خاورمیانه پدید آورد که در آن چهار ملت با قدرتی تقریباً یکسان تسلط یافتند. این چهار قدرت، در کنار ماد و بابل (که گاه به کلده (Chaldea) نیز اشاره می شود چون نبوپلسر که در کلده، ایالت کوچکی در ساحل شمالی خلیج فارس، گرامی داشته می شد، سلسله کلدانی را در آن جا بنیاد گذاشت) عبارت بودند از لیدی که بیش تر آسیای صغیر را در تصرف داشت و مصر.
درکنار ماد بابل (که گاه به کلده نیز اشاره می شود چون نبوپلسر که در کلده، ایالت کوچکی در ساحل شمالی خلیج فارس،گرامی داشته می شد، سلسله کلدانی را در آن جا بنیاد گذاشت) عبارت بودند از لیدی که بیش تر آسیا صغیر را در تصرف داشت ومصر.
تصویری از باغ های معلق افسانه ای بابل که شاه نبوکدنصر دوم آن را به خاطر عروس مادی خود، آمی تیس، بنا کرد.
ظلمت در نیمروز
اما کیاکسار از این موازنه قدرت راضی نبود. او نیز مانند شاهان و رهبران نظامی کامیاب دیگر تاریخ، آرزوی توسعه قلمرو خود را به زیان همسایگان در سر می پرورانید. کیاکسار مدتی پس از تحکیم قدرت در سرزمین های آشور سابق، فتوحات خارجی خود را آغاز کرد. مادها پس از نبردی سخت، کادوسی ها را، که در نوار باریک ساحلی و جنگلی جنوب دریای خزر می زیستند، مقهور خود ساختند. کیاکسار هم چنین به سوی غرب حمله ور شد و در سال ۵۹۰ ق.م ارمنستان را که منطقه ای کوهستانی میان آسیای صغیر و دریای خزر بود، به تصرف در آورد.کیاکسار از سویی به درستی باور داشت که این تهاجمات او را نیرومندتر ساخته است، اما از سوی دیگر مشکلات خطیری را که حفظ یک امپراتوری پهناور پیش می آورد پیش بینی تدارکات در فواصل بعید اشاره کرد. بیش ترین خطر بالقوه، تهدید دائمی شورش توسط اقوام تابعه ناراضی بود، چون امپراتوری ماد از مجموعه دولت های دست نشانده ای تشکیل می شد که از نژادها و فرهنگ های مختلف بودند و همه آن ها از مادها که به زور بر ایشان تسلط یافته بودند نفرت داشتند.
واقعیت پیچیده تر این بود که زبان و آداب و رسوم محلی مادها به آن اندازه برای اقوام مغلوب گرایی نداشت که به راحتی آن را بپذیرند. آلساندرو بائوسانی (Alessandro Bausani) تاریخدان چنین می نویسد:
به نظر نمی رسد که مادها دارای فرهنگ بسیار غنی بوده باشند، زیرا در سنگنبشته هایی که از شاهان پارس پس از یکپارچگی دولت های ماد و پارس باقی مانده است لازم دانسته اند که از زبان های عیلامی و بابلی استفاده کنند نه از زبان مادی، که احتمالاً دارای خط نبوده و چندان تفاوتی با زبان پارسی نداشته است. هم چنین آداب و رسوم شاهان ماد ظاهراً از آیین های بابلی و آشوری گرته برداری شده است.
باغ های معلق شگفت انگیز
دیودوروس سیکولوس (Diodorus Siculus) مورخ یونانی سده نخست پیش از میلاد، در این قطعه از کتاب کتابخانه تاریخ به شرح باغ های معلق مشهور بابل می پردازد که در شمار عجایب هفتگانه جهان باستان محسوب شده است.«همچنین در کنار آکروپولیس (استحکامات مرکزی شهر) آن چه باغ معلق نامیده شده وجود داشت که توسط پادشاه (بابل) برای خوشایند همسر او ساخته شده بود؛ چون این زن، که می گویند تبار پارسی داشت (دیودوروس در این جا پارس را با ماد اشتباه می کند) و در حسرت کوه های سبز میهن خود بود، از شاه درخواست کرد تا باغی شبیه سرزمین پارس برای او بسازد... چون باغ مانند دامنه یک تپه شیب داشت و بخش های متعدد آن طبقه طبقه روی هم قرار گرفته بودند، منظره کلی آن مانند یک باغ معلق بود. وقتی صفه های پلکانی صعودی ساخته شدند، در زیر آن ها تالارهایی احداث شد و درخت هایی در آن ها و بالای آن ها کاشته شد که به تدریج روی یکدیگر رشد کردند... سقف های این تالارها با شاه تیرهایی از جنس سنگ به طول ۱۶ پا محافظت می شد... سقف روی این شاه تیرها نخست با لایه ای از نی که در لابه لای آن ها مقدار زیادی قیر (قطران) ریخته شده بود پوشانده شد و روی آن آجر پخته که در میان آن ها آهک ریخته بودند قرار داشت، لایه سوم از سرب بود و سپس خاک ریخته می شد که رطوبت آن به پایین نفوذ نکند. در پایین نیز زمین به اندازه کافی کنده می شد تا درختان بزرگ تر بتوانند ریشه بدوانند؛ و زمین... با هر نوع درخت کاشته شده بود... و چون همه تالارها... به حد کافی نور می گرفتند، جایگاه های متعدد سلطنتی با تصاویر بسیار در آن احداث گردید؛ و در یکی از تالارها شکافی ایجاد شد و در آن تجهیزاتی گذاشتند که آب تمام باغ را به حد وفور از رودخانه می رفت و به همه جا توزیع می کرد.»
کیاکسار که مطمئن بود می تواند سرزمین های فتح شده خارجی را حفظ کند و مایل بود سرزمین های بیش تری را به امپراتوری خود بیفزاید، در حدود سال ۵۸۹ ق.م از سوی ارمنستان به سوی غرب حرکت کرد و قدرت بزرگ دیگری را که کشور لیدی (بیش تر ترکیه کنونی) بود مورد حمله قرار داد. آلیاتس (Alyattes)، پادشاه لیدی، با ارتش عظیم خود به مقابله برخاست، و بنا به نوشته هرودوت «جنگ تا پنج سال ادامه یافت که طی آن هم لیدیایی ها و هم مادها بارها به پیروزی هایی دست یافتند.» اما آن چه جنگ را ناگهان و به طور غیر منتظره متوقف ساخت نه عامل نیروی انسانی بلکه حادثه ای طبیعی بود. در یکی از بزرگ ترین رویدادهای طبیعی تاریخ، در روز ۲۸ مه (حدود ۷ خرداد) سال ۵۸۵ ق.م در اوج نبرد میان نیروهای متخاصم، یک خورشید گرفتگی کامل اتفاق افتاد. هرودوت بعدها این کسوف را چنین گزارش داد:
پس از پنج سال جنگ بی نتیجه، درست در هنگامه نبردی که میان دو ارتش جریان داشت، ناگهان روز همانند شب تاریک شد. این تاریکی روز را قبلاً یونانیان (که در آن زمان از اتباع لیدی بودند و چه بسا بعضی از آن ها در ارتش آلیاتس نبرد می کردند) از زبان طالس ملطی (Thales of Miletus) (از دانشمندان یونان باستان) پیشگویی کرده بودند و او تاریخ دقیق روزی را که این واقعه اتفاق می افتاد ذکر کرده بود. هم لیدیایی ها و هم مادها وقتی این ظلمت را در روز مشاهده کردند دست از نبرد کشیدند.
کیاکسار با اعتقاد به این که این ظلمت ناگهانی هولناک در نیم روز، نمایانگر طالع بدشگونی است، سپاهیان خود را از لیدی خارج کرد و هرگز به آن جا بازنگشت. او یک سال بعد درگذشت و متوجه نشد که این کسوف در واقع نشانه بدفرجامی مادها بوده است؛ زیرا امپراتوری کوتاه مدت آن ها دچار کسوف بزرگ تری شد و به زودی توسط یکی از اقوام تابعه خود، گروهی که میراث زبانی و فرهنگی بسیار نزدیکی با آن ها داشتند، یعنی پارسیان، منقرض گردید. پارسیان به نحوی غیر منتظره و بهت آور به مرحله بزرگی از تاریخ گام نهادند.
منبع:آفتاب
http://www.aftabir.com
/ج