نویسنده: دکتر مظفرنامدار
پیامبر عظیم الشأن اسلام (ص)می فرمایند:
انی لااخاف علیکم فیما لاتعلمون و لکن انظرو کیف تعملون فیما تعلمون
من از آنچه نمی دانید نگرانی ندارم، ولی باید دیدآنچه را می دانید چگونه به کار می بندید.(1)
بارها شنیده ایم که تاریخ تکرار پذیر است، اما به ندرت از خود پرسیده ایم که اگر چنین است پس چرا نگاه ما به آینده اندک است و گرفتار نقل تاریخ هستیم نه عبرت از تاریخ؟!شاید یکی ازعلل اینکه بزرگان دین، ادب و حکمت ما پیوسته سفارش کرده اند که از گذشته (یعنی معنایی از تاریخ)عبرت بگیرید و آن را چراغ راه آینده قرار دهید این باشد که تاریخ در فهم ما مسلمان ها عموما به معنای فهم و بصیرت در زمان آمده است.اگر چنین است نباید تردید کرد که برای فهم وبصیرت در زمان، باید زمان ما را درک کرد.
هرزمانی زبان خاصی دارد که اگر آن را نفهمیم درک درستی از زمان نخواهیم داشت.شاید یکی از اسرار انحطاط و زوال بعضی از ادیان، فلسفه ها، آرمان ها، ایدوئولوژی ها، فرهنگ ها و تمدن ها این باشد که رابطه زبانی خود را با زمان از دست دادند و چون گرفتار چنین آفتی گشتند توانایی بازتولید فرهنگی آنها در زمان از دست رفته و به انحطاط رسیدند.
می گویند نسبت تاریخ با جامعه، مانند نسبت درخت با ریشه هایش است.قسمتی که در بیرون و قابل مشاهده است زمان حال و قسمتی که دردرون و ناپیدا است، تاریخ جامعه است.تاریخ، بی تردید ریشه همه بینش ها و گرایش هاست؛ جامعه ای که فاقد ریشه باشد، فاقد هویت است و جامعه ای که هویت نداشته باشد بی بنیان و آفت زده است و در نتیجه مانند درختی که ریشه هایش خشک و ناتوان شده و توانایی تغذیه تنه و شاخ و برگ درخت را ندارد به سرعت فرسوده و مضمحل می شود.
امروز یکی از بنیادهای اساسی تهاجم به ملت ما، تهاجم به هویت و ریشه های تاریخی جامعه یعنی تهاجم به اصالت های دینی، ملی و فرهنگی ماست؛ در چنین شرایطی بصیرت در برهه های ویژه ای از تاریخ ـ که ریشه اصلی تغذیه فرهنگ ملی است ـ و عبرت از علل فراز و فرودهای تاریخی، به ما کمک می کند تا مسیر اصلی عزت، استقلال، آزادی و کرامت خود را از دست ندهیم.
برهه های ویژه تاریخی نشانه هایی هستند که به ما کمک می کند تا از مسیر، منحرف نگردیم؛ درست شبیه تابلوهایی که در مسیر می گذارند تا رهپویان به بیراهه نروند، در دره های عمیق و جانکاه سقوط نکنند و راه را با احتیاط و سلامت طی نمایند.
گم گشتگی نشانه ها بدترین بلایی است که یک ملت در مسیر تداوم تاریخی خود گرفتار آن می گردد.اولین اقدام آنهایی که می خواهند ملتی را از مسیر رشد و تعالی، استقلال و آزادی، اصالت و هویت خود منحرف سازند و به بیراهه ها و پرتگاه های انحطاط و زوال نزدیک نمایند رفتن به سراغ نشانه های تاریخی آن ملت و گم نمودن یا از بین بردن آن نشانه ها با تحریف،تکذیب،منحط نشان دادنو...است؛بنابر این ،می توان گم گشتگی نشانه ها را چیزی به معنای بی هویتی و بی ریشه گی تاریخی دانست.
ملیت ایران در(200)سال اخیر مفهوم گم گشتگی نشانه ها را به خوبی تجربه کرده است و اکنون به درستی می داند که چرا دشمنان داخلی و خارجی ایران عزیز در این (200)سال، به پاره ای از برهه های ویژه تاریخی ما می تازند و تلاش می کنند آنها را منحط نشان دهند و محو نمایند؛ با محو شدن این برهه ها در حقیقت ریشه اصلی تغذیه هویت، استقلال و آزادی ملت ایران محو خواهد شد.اکنون ملت ایران به راحتی می تواند تشخیص دهد که چرا در این (200)سال، به دوران ورود اسلام به ایران، دوران رسمی شدن تشیع در ساختار حکومتی ایران، جنبش تحریم به رهبری میرزای شیرازی، نهضت مشروطه به رهبری علما، جنبش (15)خرداد و به انقلاب اسلامی این چنین ناجوانمردانه و شدید تاخته می شود.این برهه های ویژه، ریشه اصلی تغذیه هویت، اصالت، آزادی و استقلال امروز ما است.
نزدیک به یکصد سال است که دشمنان ملت های با فرهنگ وبا هویت، برای اینکه چنین ملت هایی را گرفتار گم گشتگی نشانه ها سازند، افسانه ای با نام تاریخ نگاری علمی ساخته اند.افسانه تاریخ نگاری علمی به ظاهر به ما می آموزد که تاریخ را باید آن چنان که هست نوشت، نه مبتنی بر باورها، آرمان ها و ایدوئولوژی ها؛ بنابراین، در ساختار افسانه تاریخ نگاری علمی، تاریخ حلال و حرام ندارد، خوب و بد ندارد، خدمت و خیانت ندارد، اصلا تاریخ با اخلاق، دین، مظلومیت مظلومان و ظلم ظالمان نسبتی ندارد.از تاریخ نباید عبرت گرفت.تاریخ را باید فقط نقل کرد.
افسانه تاریخ نگاری علمی در دوران جدید، ما را از بسیاری از متون اصلی تاریخی خود محروم ساخته است و جای آن را با روایات ذهنی نویسندگان داخلی و خارجی ای پر کرده
است که عموما نسبتی با ایران نداشته اند و ندارند.نزدیک به (200)سال است که منابع تاریخ ادبیات، تاریخ ایران، تاریخ اسلام، تاریخ فرهنگ، تاریخ تمدن، تاریخ علم، تاریخ سیاست و تاریخ جنبش های اجتماعی ما را، غربی ها و غربگرایان می نویسند و اسم آن را تاریخ علمی می گذارند (نه تاریخ ایدئولوژیک!!).
وقتی به این تواریخ رجوع می کنیم هیچ نشانه ای از اصالت ها، هویت های دینی و ملی یا خدمت ها و خیانت های کارگزاران، در آنها نمی یابیم.به ما می گویند:این است تاریخ علمی!می پرسیم:چرا؟ می گویند:چون مورخ این تاریخ دارای حب و بغض ملی، دینی، قومی، صنفی و ... نبوده است.
بنابر این، در آن دسته از بنیادهای تاریخ علمی که در این (200)سال به ما القا شده اند، تاریخ، خنثی، فاقد ارزش، اخلاق، خدمتگزارو خیانتکار و فاقد معیارها و شاخص های ارزیابی رخدادها و چهره های تاریخی است.مهم ترین معضل تاریخی که این گونه نگاشته شده و می شود، این است که نمی توان از آن عبرت گرفت چون نه استمرار دارد و نه تسلسل!و این درست همان خصلتی است که مورخان اخیر غربی مانند میشل فوکو، آن را خصلت تاریخ دوره مدرن و پسا مدرن می داند.
نتایج تاریخ مدرن و پسامدرن هم از پیش مشخص است چون این تاریخ از ابتدا بی چون و چرا به ما می گوید تاریخ جدید تاریخ پیشرفت، آزادی خواهی، حق طلبی، عقل گرایی، قانون گرایی و پایبندی به حقوق بشر در غرب و استبداد، قانون گریزی، عقل ستیزی، خردگریزی و علم ستیزی در شرق است!!
چرا با تاریخ نگاری علمی، تاریخ برای ما تاریخ عدم استمرار و عدم تسلسل رخدادها، ولی برای غربی ها تاریخ استمرار و تسلسل است؟ چون ویژگی برجسته افسانه تاریخ نگاری علمی، که الحمداللّه در کشور ما نیز سرسپردگان چشم و گوش بسته ای دارد، این است که باید گذشته را برای حال یک تهدید و خطر دانست؛ هر ملتی که به گذشته رجوع می کند تهدیدی برای حال به شمار می آید.
نظریه پردازان تاریخ علمی به دنبال آن هستند تا موقعیت مورخان همه جوامع و ملت ها را، که کلیه معانی گذشته را فراهم می آورند و آنها را در مسیری محتوم ـ که به مبارزه با حال برمی خیزد ـ پیگیری می کنند، به موقعیتی مبدل سازند که گذشته از حال منقطع شود و با نشان دادن بیگانگی گذشته با حال، به وضع موجود مشروعیت و مقبولیت بخشند؛(2)چنین وضعی معلق شدن در تاریخ و از دست دادن آرمان ها را در پی خواهد داشت .این همان مسیری است که تاریخ نگاری دوران معاصر ایران طی می کند و از اهمیت تفکر تاریخی و تاریخ نگاری در کشور ما کاسته است.
مهم ترین سؤال بی جواب درباره این نوع تاریخ نگاری این است که «اگر مورخ به تضاد میان منقول و معقول رسید چگونه باید بین روایات متضاد تاریخی، تعادل و ترجیح برقرار سازد؟»
اساطین حکمت و معرفت در فرهنگ ما ازقدیم می گفتند که در صورت بروز تضاد میان منقول و معقول، خبر مبتنی برعقل محکوم به صحت است و خبر مبتنی بر نقل، در معرض تفسیر قرار می گیرد، البته به شرطی که تفسیربردار باشد زیرا آنچه تفسیرپذیر نیست رد می شود. در تاریخ نگاری سنتی ما، در همه این تغارضات، اساس، عقل است و نقل در درجه دوم قرار دارد، زیرا نقل نمی تواند عقل را بی اعتبار کند.اما تاریخ نگاری جدید ما را در این تضادها معلق می سازد ونشانه ای برای بصیرت برای نمی گذارد.
غرض از بیان این مقدمه این بود که نشان دهیم زمانه ما در حال سوق داده شدن به سمت وارفتگی فرهنگی و تاریخی است و این وارفتگی ها به معنای آن است که ما مجددا گرفتار گم گشتگی نشانه می شویم و به جای اینکه از تاریخ عبرت بگیریم فقط رخدادهای تاریخی را نقل می کنیم.
تاریخ به ما می آموزد که گذشته نزدیک خود را از یاد نبریم و پیوسته به خود متذکر شویم که در این یکصد سال، نظام سلطان و غربگرایان حامی این نظام، چه به روز استقلال، آزادی، هویت و فرهنگ ما آورده اند.آیا فراموش کرده ایم که از هر طرف به ما القا می کردند که از تفکر و تجربه در همه زمینه ها بپرهیزیم و راه تقلید چشم و گوش بسته از غرب را در پیش گیریم؟
وقتی نوشته های میرزا ملکم خان را می خواندیم می دیدیم که عقل را تقبیح و تقلید را تقدیس می کرد ولی در همان حال خود را منادی ظهور یک ذهنیت نو می شناساند.در نوشته های آخوندزاده فراروایتی از خرد گریزی و دین ستیزی در لفافه سکولاریسم، بسته بندی می شود و به فروش می رسد.شبه منورالفکری چون تقی زاده، اخلاق مضحک تقلید ازفرق سر تا نوک پا را، به نام دموکراتیک شدن و به ضرب تأسیس کمیته مجازات و ترور علمای دین و وطن دوستان، ترویج می کرد و افتخارش این بود که اولین بمب سرسپردگی به بیگانگان را، که از قرار معلوم سرنوشت دیوانسالاری قبل از انقلاب اسلامی در ایران بود، او منفجر کرده است.او و همفکرانش می خواستند با چنین توهمی ایران ویران را آباد سازند؛ چه آرمان ساده لوحانه ای!!!
در رساله «شیخ و شوخ»میخوانیم:
شوخ که نماینده تجدد طلبی فرنگی مآب ایران دوره قاجاریه و پهلوی بود و خیر سرش در فرنگ نیز تحصیل کرده است، چون از دین و دینداران دل خوشی ندارد اصرار می کند که با کشف تلگراف، تلفن، کبریت فرنگی!ساعت، پیراهن فرنگی!چکمه!دستکش!چتر!سیگار!شمع گچی!لامپ!کشف نفت، خط و پولتیک، مسکرات، پارک، واکس، پاکت، مادام، درشکه، کالسکه، آرتیکل و از همه مهم تر زین فرنگی!!دوران ابطال دین اسلام فرا رسیده است!!
چرا نمی فهمید که اینها ربطی به ابطال دین و فرهنگ ندارد؟ چون زمانه، زمانه وارفتگی و گم گشتگی نشانه ها بود.علائم مشترک این وارفتگی و گم گشتگی نشانه ها برای تمامی
نویسندگان فرنگی مآب تاریخ ایران این بود که حس می کردند سرکوب عقل و اندیشه مردم و قرار دادن آنها در فراروایت های تاریخی، سهل تراز حمله از روبه رو فرهنگ و هویت ملی است.زیرا با قرار گرفتن تاریخ در سیطره فراروایت ها، دیگر نیازی به رجوع به متون و منابع تاریخی نیست و می توان بدبینانه ترین التقاط ها و تردیدها را بر تاریخ یک ملت روا داشت.
زمانی که نظام مشروطه سلطنتی به پشتوانه و حمایت منورالفکران سکولار جای خود را در روند تاریخ، استوار می کرد و لباس قانون می پوشید، دین و فرهنگ بومی ، این استعداد را داشتند که به عنوان نقطه اتکای پالایش رفتار اجتماعی این دوره عمل کنند و به دستاویز حفظ هویت، اصالت و استقلال، کشور را از آسیب هایی چون خردگریزی، فرهنگ ستیزی و تقلید گرایی ویرانگر این دوره، در امان نگه دارند. اما همین جریانات با دامن زدن به جنبش های کاذب اجتماعی، اجازه ندادند کشور از آفت های حکومت سلطانیسم و سکولاریسم در امان باشد.
رخدادهای بعد از انتخابات دهم ریاست جمهوری به ما می آموزد که مجددا بادقت در حدود وسعت رفتارهای اجتماعی، انگیزه ها و آرمان های جریان را بازخوانی کنیم.نمادگرایی های انقلابی نما در این انتخابات به عنوان چالشی از خارج در مقابل فرهنگ و ادبیات انقلاب اسلامی ظاهر نشدند بلکه به نظر می رسد این نمادگرایی های به ظاهر انقلابی، مقطع نهایی چشم اندازهایی بود که از ابتدای دهه (70)سعی در نظم دادن ایران، به شیوه ای به غیر از شیوه انقلاب اسلامی و آرمان های امام خمینی، داشت.برنامه ای که سرآغازش را می توان بعد از رحلت امام(س)، در دل دیوانسالاری دولت سازندگی و دولت اصلاحات جستجو کرد.
انتخابات دهم ریست جمهوری را باید آخرین قدم در تقرب ناهمزبانی های روشنفکری سکولار پرورش یافته در دل نظام جمهوری اسلامی و آرمان های انقلاب اسلامی و امام خمینی دانست؛ ناهمزبانی هایی که از دهه (70)آغاز گردید و به شکل سازمان یافته ای در طول نزدیک به دو دهه، هدف اصلی آموزه های سیاسی احزاب و گروه های ذی نفوذ در دل جمهوری اسلامی شد.
اینکه سکولاریسم در میان بخشی از نیروهای سرسپرده به انقلاب جایگزین آرمان های امام خمینی و انقلاب اسلامی شود به خودی خود یک فاجعه به شمار نمی آمد بلکه فاجعه آن بود که نتوانستیم جوهر این بازگشت ارتجاعی به دوران نظام سلطانی و سکولاریسم را در بخشی از نیروهای انقلاب شناسایی کنیم.
پرسش اساسی این است که چرا بخشی از انقلابیان باور کردند که وظیفه ای را که انقلاب اسلامی برای فهم واقع گرایی های تاریخ (200) سال اخیر و حفاظت از خودآگاهی های ملی و دینی در برابر شک، تقلید، خردگریزی و فرهنگ ستیزی که نظام سلطانی بر دوش آنها گذاشته است، می توانند درگستره ای جدید از سکولاریسم و غربگرایی، با روایتی جدیدتر و وسیع تر انجام دهند؟!
وقتی هدف از انقلاب اسلامی بازتولید فرهنگ بومی، مستحکم کردن مرجعیت باز تولید فرهنگ ملی در اندیشه های اسلامی و سامان دادن به استقلال، هویت و اصالت های ملی و دینی بود، وقتی قرار شد که بر مبنای ارزش های انقلاب اسلامی دنیای جدیدی از عقلانیت، آزادی، عدالت و معنویت در جهانی که نشانه های خود را گم کرده است ساخته شود چرا عده ای از روشنفکران ما تصور کردند که می توان چنین آرمان هایی را با عدول از اندیشه های امام خمینی و انقلاب اسلامی و بازگشت به ارتجاع روشنفکری عصر قاجاریه و پهلوی تحقق بخشید؟!
ما که ناکامی های مصیبت بار آن دوره را تجربه کرده بودیم و برای آن تاوان سنگینی نیز پرداختیم، پس چه شرایطی باعث شد که بخشی از نیروهای انقلاب، توهمات روشنفکری سکولار غربگرای عصر قاجاریه و پهلوی را بر واقع گرایی های انقلاب اسلامی ترجیح دهند و به اسلاف خود بر گردند؟!به نظر می رسد که این خودفریفتگی و خوداغواگری جدید، ناشی از گم کردن مجدد نشانه های تاریخی است.این رفتارها نشان می دهد که روشنفکران عصر انقلاب اسلامی در حال از دست دادن مجدد رابطه زبانی با زمان و بازگشت به سنت ناپسند اسلاف خود هستند.
آیا می توانند این حقیقت را انکار کنند که بنای ایران جدید، تجربه انقلاب اسلامی است؟ البته این بدان معنا نیست که هر کس نمی تواند از موضع خود در این کار شرکت جوید.
بعد از شکست ایران در جنگ با روسیه و از دست رفتن بخش های بزرگی از سرزمین ما، ساختن ایران جدید زیر و بم های شناخته شده و لحظه های امید و ناامیدی فراوانی را به خود دید؛ این خود دلیلی است که ملت ایران آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی را آسان به دست نیاورد که به آسانی از دست بدهد؛ در نتیجه وقتی به تجزیه و تحلیل تجدید حیات و رستاخیزی می پردازیم که از سال (1357)به وقوع پیوست، باید محتاط، عمیق و دقیق باشیم؛ بهتر است برای اینکه در نتیجه دو دهه بی تدبیری، وارفتگی، غفلت و جهل نسبت به تحولات حوزه اندیشه ها و نظریه های سیاسی، به خصوص در حوزه جنبش های اجتماعی نوین، بخشی از دستاوردهای خود را از دست ندهیبم، گوش به زنگ باشیم.
آنچه گفته شد به معنای رد یا قبول پاره ای از جریانات سیاسی، فکری و یا روش های دولت های بعد از دهه (70)نیست، بلکه دقیقا به معنای کمک به رشد تفکر انتقادی نسبت به خود و اصلاح پاره ای ازروش ها، بینش ها و گرایش های خود است.
گرچه ایران بعد از انقلاب اسلامی از سیطره استبداد نظام سلطانی و سکولاریسم حامی آن خارج شد، هنوز ساختارهای محکمی مبتنی بر اندیشه های بومی (اسلامی-ایرانی)چه در حوزه عمومی و چه در ساختارهای اجرایی و سیاسی بر قرار نشده است تا بتوان با اطمینان در مورد حرکت های غیر قابل برگشت به یک نظام سکولار، به سازندگی ایران مشغول شد.
امام عظیم الشأن انقلاب کبیر اسلامی، بارها این مسئله را گوشزد کردند و مقام معظم رهبری نیز بارها به صورت جدی ما را متوجه این مهم کردند که بین نظام اسلامی و جامعه اسلامی فاصله زیادی است.ما نباید تصور کنیم با اسلامی شدن نظام سیاسی همه چیز به پایان رسید؛ نه تنها نباید گرفتار این توهم شویم که با انقلاب اسلامی امکان برگشت به دوره جاهلیت نظام شاهنشاهی نیست بلکه باید از جنبش های گذشته، مخصوصا جنبش مشروطه و جنبش ملی شدن صنعت نفت، عبرت بگیریم.دیدیم که در این جنبش ها چگونه استبداد، سکولاریسم،
جاهلیت و ارتجاع در یک فضای آلوده به نفاق، افتراق، شایعه پراکنی و تهمت و افترا با قدرت مضاعف به صحنه برگشت و غفلت تاریخی روشنفکران و نخبگان ما ، به متزلزل ساختن بنایی پرداخت که هنوز شکننده می نمود و پایه هایش محکم نشده بود.
مطالعه جنبش های پیشین و علل فراز و فرود آنها به ما می آموزد که خود را در قبال رخدادها و غفلت های گذشته مسئول بدانیم.درمیان این جنبش ها باید به تراژدی جنبش مشروطه و جنبش ملی شدن صنعت نفت بیندیشیم که در آن تمام تلاش های یک ملت مجاهد نتوانست از کودتا، شکست و بازگشت استبداد و سکولاریسم حامی آن، جلوگیری کند؛ اینها بخشی از متن تاریخ است که نباید به فراموشی سپرده شود.هنوز جراحات اختلافات و تنش های گذشته و غفلت هایی که نخبگان این ملت مرتکب شدند و کشور را به ورطه هرج و مرج و سیطره استبداد و ارتجاع انداختند، التیام نیافته است.
ما نباید از مخاطرات جدید، که به دنبال ناامید کردن و مخدوش نمودن اعتماد مردم به نظام جمهوری اسلامی و خارج کردن مردم از صحنه ها است، چشم پوشی کنیم.اهمیت جامعه و انقلاب ایجاب می کند که متوجه شیوه هایی باشیم که استکبار جهانی در خارج، و ضد انقلابان و نادانان در داخل از آن بهره می برند.
آیا انقلاب اسلامی هنوز مصمم به رویارویی با چالش هایی است که مخالفان استقلال و آزادی ایران از ابتدای پیروزی انقلاب تا به امروز ما را با آن روبه رو می کنند؟ اگر چنین است، آیا از امکانات تئوریک کافی برای حصول به آرمان های انقلاب برخورداریم؟
این دو پرسش اصلی، آینده انقلاب اسلامی را رقم می زند.ملت ما هنوز با تمام وجود خود فریاد می زند که بنای ایران آزاد، آباد، مستقل، پیشرفته، قوی و مقتدر جز در سایه نظام جمهوری اسلامی امکان ندارد.این خواسته ملت بزرگ و مسلمان ایران متضمن یک آرمان و یک ضروری است.عده ای فکر می کنند که آرمان حکومت جمهوری اسلامی و امام خمینی، پس از سرخوشی هایی که بعضی ها بعد از دفاع مقدس گرفتار آن شدند، محو و یا کمرنگ شد و به پایان رسید.حتی پذیرش این سرخوشی ها بدان معنا نیست که ضرورت وجود این آرمان از
بین رفته است.
برای آنهایی که اعتقادی به انقلاب اسلامی و آرمان های آن ندارند اما به ایرانی آزاد، آباد، امن، مستقل، و مقتدر می اندیشیند، این مسئله مبرم است.
امام بزرگوار در وصیتنامه الهی و سیاسی خود این ضرورت را مورد توجه قرار داده بودند :
وصیت من به نویسندگان وگویندگان و روشنفکران و اشکال تراشان و صاحب عقدگان آن است که به جای آنکه وقت خود را در خلاف مسیر جمهری اسلامی صرف کنید و هر چه توان دارید در بدبینی و بدخواهی و بدگویی از مجلس و دولت و سایر خدمتگذاران به کار برید و با این عمل کشور خود را به سوی ابرقدرت ها سوق دهید، با خدای خود یک شب خلوت کنید و اگر به خداوند عقیده ندارید با وجدان خود خلوت کنید و انگیزه باطنی خود را که بسیار می شود خود انسان ها از آن بی خبرند بررسی کنید، ببینید آیا با کدام معیار و با چه انصاف، خون این جوانان قلم قلم شده را در جبهه ها و در شهرها نادیده می گیرید و با ملتی که می خواهد از زیر بار ستمگران و غارتگران خارجی و داخلی خارج شود و استقلال و آزادی را با جان خود و فرزندان عزیز خود به دست آورده و با فداکاری می خواهد آن را حفظ کند، به جنگ اعصاب برخاسته اید و به اختلاف انگیزی و توطئه های خائنانه دامن می زنید و راه را برای مستکبران و ستمگران باز می کنید.آیا بهتر نیست که با فکر و قلم و بیان خود دولت و مجلس و ملت را راهنمایی برای حفظ میهن خود نمایید؟ آیا سزاوار نیست که به این ملت مظلوم محروم کمک کنید و با یاری خود حکومت اسلامی را استقرار دهید؟ آیا این مجلس و رئیس جمهور و دولت و قوه قضایی را از آنچه در زمان رژیم سابق بود بدتر می دانید؟ آیا از یاد برده اید ستم هایی که آن رژیم لعنتی بر این ملت مظلوم بی پناه روا می داشت؟ آیا نمی دانید که کشور اسلامی در آن زمان یک پایگاه نظامی برای امریکا بود و با آن عمل یک مستعمره می کردند و از مجلس تا دولت و قوای نظامی در قبضه آنان بود و
تاریخ (200)سال اخیر نشان می دهد که تمایلات متنوع و مبهم جریانات روشنفکری در ایران اغلب سرشار از تناقض اند.آیا همیشه این گونه نبوده است؟ آیا فراموش کرده اید که در سایه تجویزهای شما در دوران قبل از انقلاب اسلامی، چه به روز مردم ایران و کشور آمد؟
در سال(1357)پژواکی که از پرسش ها، امیدواری ها و تشویش های نسل گذشته، حال و آینده ایران ایجاد شد، شکوه و عظمتی پدید آورد که در تاریخ، بی نظیر بود.انقلاب اسلامی در جهانی زیرورو شده با تکنولوژی اطلاعاتی و فشار سیاسی و ایدئولوژیکی، شیوه بومی ملت ایران برای تأیید هویت، تاریخ، فرهنگ دینی و ملی و اصالت خود بود.روشنفکران سکولار و غربگرا و سایر معاندان و مخالفان انقلاب اسلامی و بعضی از قشریون جاهل و خواص زیاده طلب در این سه دهه چه چیزهایی را نشانه رفتند و در فتنه های بعد از انتخابات دهم ریاست جمهوری قرار است با عبور از انقلاب اسلامی چه چیزی را جایگزین یک نظام مردم سالار مستقل نمایند؟!
ملت ایران آرزوی یک ایران اسلامی دارد و این حق هر ملتی است که نظام دلخواه خود را برگزیند.این حق ملت ایران است که با هر کسی که می خواهد فضا را بحرانی، روانی، مبهم و ازهم پاشیده نشان دهد تا امکان شکوفا شدن در آن وجود نداشته باشد، مقابله کند.جریان روشنفکری در این (200)سال با سرخوشی ها، جهالت ها و سرسپردگی های خود به بیگانه و
روحیه خودستیزی، دین گریزی و فرهنگ ستیزی، فرصت های تاریخی را از ملت ایران گرفت.زیرا به رغم ناتوانی ها، جهالت ها و سرسپردگی ها به فرهنگ بیگانه، خود را رهبر بلامنازع فهم دگرگونی های دوران جدید و رازدان اسرار نهفته در تجدد، دانش مدرن، آزادی، قانون دانی و عقلانیت می دید؛ اما این توهمی بیش نیست.
جریان روشنفکری در ایران تحت تأثیر این توهم، تصورمی کرد که میتواند نظام استبداد بسیط قاجاری را قانون محور و شاه مستبد را قانون مدار سازد.آنها با همین توهم، نهضت با شکوه عدالتخانه به رهبری روحانیت را به نظام مشروطه سلطنتی تبدیل کردند و دودستی به یک بی سواد مستبد به نام رضا خان تحویل دادند و به تعبیر امام راحل:«استبدادی به مراتب سیاه تر از استبداد قاجاری را بر این ملت تحمیل کردند.»جریان روشنفکری با همین توهم، زمینه های کودتای (28)مرداد سال (32)را آماده ساخت و بقای حکومت بی کفایت، جاهل و سرسپرده پهلوی را ربع قرن در ایران استمرار بخشید، با همین توهم نهضت با شکوه (15)خرداد را یک نهضت ارتجاعی و عقیم معرفی کرد و می خواست نظام ضدعقلی پادشاهی در ایران سلطنت کند نه حکومت، اکنون با همین توهم نزدیک به سه دهه هست که دست در دست و پشت به پشت استکبار و استعمار مدرن، با انقلاب اسلامی مبارزه می کنند و دم از آزادی، دموکراسی و حقوق بشر می زنند.چه شده است؟!چه شده است جریانی که نزدیک به (200)سال سابقه دین ستیزی، فرهنگ گریزی، سرسپردگی، کارگزاری برای بیگانگان، عقل گریزی و تقلید پذیری دارد اکنون از دموکراسی و آزادی دم می زند؟
همه این رفتارها نشان می دهد که جمهوری اسلامی الگویی بسیار موفق برای آبادی، آزادی، استقلال و پیشرفت ایران می باشد؛ به همین دلیل، دشمنان این انقلاب و نظام تلاش می کنند تا با درگیر کردن نظام با جنبش های کاذب اجتماعی و دامن زدن به اختلافات ساده لوحانه، جلوی این پیشرفت را بگیرند.اگر چنین نبود، طراحی توطئه های مخملی، سرخ و سبز علیه این ملت و انقلاب، چه ضرورتی داشت؟ اگر به راستی جمهوری اسلامی در این سه دهه در هیچ زمینه ای موفق نبوده است معقولانه ترین راه این بود که ضدانقلاب در گوشه ای به کمین می نشست و
شاهد سرنگونی این نظام می شد.
ما موظفیم توضیح دهیم که چرا مخالفان نظام ولایت فقیه، این قدر تلاش می کنند تا این نظام را ناموفق نشان دهند؛ آنها می دانند که اگر فضا را متشنج، آلوده و به هم ریخته نشان ندهند، توانایی بازتولید فرهنگی، سیاسی و اقتصادی این نظام آن قدر بالا است که آرمان ها، برنامه ها و سیاست های خود را بی دردسر و با توانایی مضاعفی، پیش خواهد برد.لذا بیرون کشیدن ساحت واقعی توانایی های جمهوری اسلامی به ضرب افسانه، دروغ، شایعه، تفرقه افکنی و ایجاد جنبش های کاذب اجتماعی، حداقل کاری است که برای متوقف کردن یا اخلال در حرکت قدرتمند و سریع این نظام برای بازسازی ایران می توان انجام داد.
برخی ساده لوحان مزدور می خواهند به ما بقبولانند که گرفتار تضادهای حل نشدنی و درهم تنیده فرهنگی و سیاسی هستیم و جمهوری اسلامی توانایی حل این تضادها را ندارد اما ما ملتی قدرتمند و نظامی پویا داریم که می تواند با پاره ای از بیماری هایی که به وی هجوم می آورد مقابله کند.ملت ما می داند که جهان معاصر به نحو مضاعفی با رویه های دینی، اخلاقی، انسانی، و عادلانه، خصومت می ورزد و این خصومت خود را از طریق مسدود کردن راه پیشرفت ملت ها و مقابله با آزادی و استقلال آنها بالاخره رسوا خواهد کرد.
انی لااخاف علیکم فیما لاتعلمون و لکن انظرو کیف تعملون فیما تعلمون
من از آنچه نمی دانید نگرانی ندارم، ولی باید دیدآنچه را می دانید چگونه به کار می بندید.(1)
بارها شنیده ایم که تاریخ تکرار پذیر است، اما به ندرت از خود پرسیده ایم که اگر چنین است پس چرا نگاه ما به آینده اندک است و گرفتار نقل تاریخ هستیم نه عبرت از تاریخ؟!شاید یکی ازعلل اینکه بزرگان دین، ادب و حکمت ما پیوسته سفارش کرده اند که از گذشته (یعنی معنایی از تاریخ)عبرت بگیرید و آن را چراغ راه آینده قرار دهید این باشد که تاریخ در فهم ما مسلمان ها عموما به معنای فهم و بصیرت در زمان آمده است.اگر چنین است نباید تردید کرد که برای فهم وبصیرت در زمان، باید زمان ما را درک کرد.
هرزمانی زبان خاصی دارد که اگر آن را نفهمیم درک درستی از زمان نخواهیم داشت.شاید یکی از اسرار انحطاط و زوال بعضی از ادیان، فلسفه ها، آرمان ها، ایدوئولوژی ها، فرهنگ ها و تمدن ها این باشد که رابطه زبانی خود را با زمان از دست دادند و چون گرفتار چنین آفتی گشتند توانایی بازتولید فرهنگی آنها در زمان از دست رفته و به انحطاط رسیدند.
می گویند نسبت تاریخ با جامعه، مانند نسبت درخت با ریشه هایش است.قسمتی که در بیرون و قابل مشاهده است زمان حال و قسمتی که دردرون و ناپیدا است، تاریخ جامعه است.تاریخ، بی تردید ریشه همه بینش ها و گرایش هاست؛ جامعه ای که فاقد ریشه باشد، فاقد هویت است و جامعه ای که هویت نداشته باشد بی بنیان و آفت زده است و در نتیجه مانند درختی که ریشه هایش خشک و ناتوان شده و توانایی تغذیه تنه و شاخ و برگ درخت را ندارد به سرعت فرسوده و مضمحل می شود.
امروز یکی از بنیادهای اساسی تهاجم به ملت ما، تهاجم به هویت و ریشه های تاریخی جامعه یعنی تهاجم به اصالت های دینی، ملی و فرهنگی ماست؛ در چنین شرایطی بصیرت در برهه های ویژه ای از تاریخ ـ که ریشه اصلی تغذیه فرهنگ ملی است ـ و عبرت از علل فراز و فرودهای تاریخی، به ما کمک می کند تا مسیر اصلی عزت، استقلال، آزادی و کرامت خود را از دست ندهیم.
برهه های ویژه تاریخی نشانه هایی هستند که به ما کمک می کند تا از مسیر، منحرف نگردیم؛ درست شبیه تابلوهایی که در مسیر می گذارند تا رهپویان به بیراهه نروند، در دره های عمیق و جانکاه سقوط نکنند و راه را با احتیاط و سلامت طی نمایند.
گم گشتگی نشانه ها بدترین بلایی است که یک ملت در مسیر تداوم تاریخی خود گرفتار آن می گردد.اولین اقدام آنهایی که می خواهند ملتی را از مسیر رشد و تعالی، استقلال و آزادی، اصالت و هویت خود منحرف سازند و به بیراهه ها و پرتگاه های انحطاط و زوال نزدیک نمایند رفتن به سراغ نشانه های تاریخی آن ملت و گم نمودن یا از بین بردن آن نشانه ها با تحریف،تکذیب،منحط نشان دادنو...است؛بنابر این ،می توان گم گشتگی نشانه ها را چیزی به معنای بی هویتی و بی ریشه گی تاریخی دانست.
ملیت ایران در(200)سال اخیر مفهوم گم گشتگی نشانه ها را به خوبی تجربه کرده است و اکنون به درستی می داند که چرا دشمنان داخلی و خارجی ایران عزیز در این (200)سال، به پاره ای از برهه های ویژه تاریخی ما می تازند و تلاش می کنند آنها را منحط نشان دهند و محو نمایند؛ با محو شدن این برهه ها در حقیقت ریشه اصلی تغذیه هویت، استقلال و آزادی ملت ایران محو خواهد شد.اکنون ملت ایران به راحتی می تواند تشخیص دهد که چرا در این (200)سال، به دوران ورود اسلام به ایران، دوران رسمی شدن تشیع در ساختار حکومتی ایران، جنبش تحریم به رهبری میرزای شیرازی، نهضت مشروطه به رهبری علما، جنبش (15)خرداد و به انقلاب اسلامی این چنین ناجوانمردانه و شدید تاخته می شود.این برهه های ویژه، ریشه اصلی تغذیه هویت، اصالت، آزادی و استقلال امروز ما است.
نزدیک به یکصد سال است که دشمنان ملت های با فرهنگ وبا هویت، برای اینکه چنین ملت هایی را گرفتار گم گشتگی نشانه ها سازند، افسانه ای با نام تاریخ نگاری علمی ساخته اند.افسانه تاریخ نگاری علمی به ظاهر به ما می آموزد که تاریخ را باید آن چنان که هست نوشت، نه مبتنی بر باورها، آرمان ها و ایدوئولوژی ها؛ بنابراین، در ساختار افسانه تاریخ نگاری علمی، تاریخ حلال و حرام ندارد، خوب و بد ندارد، خدمت و خیانت ندارد، اصلا تاریخ با اخلاق، دین، مظلومیت مظلومان و ظلم ظالمان نسبتی ندارد.از تاریخ نباید عبرت گرفت.تاریخ را باید فقط نقل کرد.
افسانه تاریخ نگاری علمی در دوران جدید، ما را از بسیاری از متون اصلی تاریخی خود محروم ساخته است و جای آن را با روایات ذهنی نویسندگان داخلی و خارجی ای پر کرده
است که عموما نسبتی با ایران نداشته اند و ندارند.نزدیک به (200)سال است که منابع تاریخ ادبیات، تاریخ ایران، تاریخ اسلام، تاریخ فرهنگ، تاریخ تمدن، تاریخ علم، تاریخ سیاست و تاریخ جنبش های اجتماعی ما را، غربی ها و غربگرایان می نویسند و اسم آن را تاریخ علمی می گذارند (نه تاریخ ایدئولوژیک!!).
وقتی به این تواریخ رجوع می کنیم هیچ نشانه ای از اصالت ها، هویت های دینی و ملی یا خدمت ها و خیانت های کارگزاران، در آنها نمی یابیم.به ما می گویند:این است تاریخ علمی!می پرسیم:چرا؟ می گویند:چون مورخ این تاریخ دارای حب و بغض ملی، دینی، قومی، صنفی و ... نبوده است.
بنابر این، در آن دسته از بنیادهای تاریخ علمی که در این (200)سال به ما القا شده اند، تاریخ، خنثی، فاقد ارزش، اخلاق، خدمتگزارو خیانتکار و فاقد معیارها و شاخص های ارزیابی رخدادها و چهره های تاریخی است.مهم ترین معضل تاریخی که این گونه نگاشته شده و می شود، این است که نمی توان از آن عبرت گرفت چون نه استمرار دارد و نه تسلسل!و این درست همان خصلتی است که مورخان اخیر غربی مانند میشل فوکو، آن را خصلت تاریخ دوره مدرن و پسا مدرن می داند.
نتایج تاریخ مدرن و پسامدرن هم از پیش مشخص است چون این تاریخ از ابتدا بی چون و چرا به ما می گوید تاریخ جدید تاریخ پیشرفت، آزادی خواهی، حق طلبی، عقل گرایی، قانون گرایی و پایبندی به حقوق بشر در غرب و استبداد، قانون گریزی، عقل ستیزی، خردگریزی و علم ستیزی در شرق است!!
چرا با تاریخ نگاری علمی، تاریخ برای ما تاریخ عدم استمرار و عدم تسلسل رخدادها، ولی برای غربی ها تاریخ استمرار و تسلسل است؟ چون ویژگی برجسته افسانه تاریخ نگاری علمی، که الحمداللّه در کشور ما نیز سرسپردگان چشم و گوش بسته ای دارد، این است که باید گذشته را برای حال یک تهدید و خطر دانست؛ هر ملتی که به گذشته رجوع می کند تهدیدی برای حال به شمار می آید.
نظریه پردازان تاریخ علمی به دنبال آن هستند تا موقعیت مورخان همه جوامع و ملت ها را، که کلیه معانی گذشته را فراهم می آورند و آنها را در مسیری محتوم ـ که به مبارزه با حال برمی خیزد ـ پیگیری می کنند، به موقعیتی مبدل سازند که گذشته از حال منقطع شود و با نشان دادن بیگانگی گذشته با حال، به وضع موجود مشروعیت و مقبولیت بخشند؛(2)چنین وضعی معلق شدن در تاریخ و از دست دادن آرمان ها را در پی خواهد داشت .این همان مسیری است که تاریخ نگاری دوران معاصر ایران طی می کند و از اهمیت تفکر تاریخی و تاریخ نگاری در کشور ما کاسته است.
مهم ترین سؤال بی جواب درباره این نوع تاریخ نگاری این است که «اگر مورخ به تضاد میان منقول و معقول رسید چگونه باید بین روایات متضاد تاریخی، تعادل و ترجیح برقرار سازد؟»
اساطین حکمت و معرفت در فرهنگ ما ازقدیم می گفتند که در صورت بروز تضاد میان منقول و معقول، خبر مبتنی برعقل محکوم به صحت است و خبر مبتنی بر نقل، در معرض تفسیر قرار می گیرد، البته به شرطی که تفسیربردار باشد زیرا آنچه تفسیرپذیر نیست رد می شود. در تاریخ نگاری سنتی ما، در همه این تغارضات، اساس، عقل است و نقل در درجه دوم قرار دارد، زیرا نقل نمی تواند عقل را بی اعتبار کند.اما تاریخ نگاری جدید ما را در این تضادها معلق می سازد ونشانه ای برای بصیرت برای نمی گذارد.
غرض از بیان این مقدمه این بود که نشان دهیم زمانه ما در حال سوق داده شدن به سمت وارفتگی فرهنگی و تاریخی است و این وارفتگی ها به معنای آن است که ما مجددا گرفتار گم گشتگی نشانه می شویم و به جای اینکه از تاریخ عبرت بگیریم فقط رخدادهای تاریخی را نقل می کنیم.
تاریخ به ما می آموزد که گذشته نزدیک خود را از یاد نبریم و پیوسته به خود متذکر شویم که در این یکصد سال، نظام سلطان و غربگرایان حامی این نظام، چه به روز استقلال، آزادی، هویت و فرهنگ ما آورده اند.آیا فراموش کرده ایم که از هر طرف به ما القا می کردند که از تفکر و تجربه در همه زمینه ها بپرهیزیم و راه تقلید چشم و گوش بسته از غرب را در پیش گیریم؟
وقتی نوشته های میرزا ملکم خان را می خواندیم می دیدیم که عقل را تقبیح و تقلید را تقدیس می کرد ولی در همان حال خود را منادی ظهور یک ذهنیت نو می شناساند.در نوشته های آخوندزاده فراروایتی از خرد گریزی و دین ستیزی در لفافه سکولاریسم، بسته بندی می شود و به فروش می رسد.شبه منورالفکری چون تقی زاده، اخلاق مضحک تقلید ازفرق سر تا نوک پا را، به نام دموکراتیک شدن و به ضرب تأسیس کمیته مجازات و ترور علمای دین و وطن دوستان، ترویج می کرد و افتخارش این بود که اولین بمب سرسپردگی به بیگانگان را، که از قرار معلوم سرنوشت دیوانسالاری قبل از انقلاب اسلامی در ایران بود، او منفجر کرده است.او و همفکرانش می خواستند با چنین توهمی ایران ویران را آباد سازند؛ چه آرمان ساده لوحانه ای!!!
در رساله «شیخ و شوخ»میخوانیم:
شوخ که نماینده تجدد طلبی فرنگی مآب ایران دوره قاجاریه و پهلوی بود و خیر سرش در فرنگ نیز تحصیل کرده است، چون از دین و دینداران دل خوشی ندارد اصرار می کند که با کشف تلگراف، تلفن، کبریت فرنگی!ساعت، پیراهن فرنگی!چکمه!دستکش!چتر!سیگار!شمع گچی!لامپ!کشف نفت، خط و پولتیک، مسکرات، پارک، واکس، پاکت، مادام، درشکه، کالسکه، آرتیکل و از همه مهم تر زین فرنگی!!دوران ابطال دین اسلام فرا رسیده است!!
چرا نمی فهمید که اینها ربطی به ابطال دین و فرهنگ ندارد؟ چون زمانه، زمانه وارفتگی و گم گشتگی نشانه ها بود.علائم مشترک این وارفتگی و گم گشتگی نشانه ها برای تمامی
نویسندگان فرنگی مآب تاریخ ایران این بود که حس می کردند سرکوب عقل و اندیشه مردم و قرار دادن آنها در فراروایت های تاریخی، سهل تراز حمله از روبه رو فرهنگ و هویت ملی است.زیرا با قرار گرفتن تاریخ در سیطره فراروایت ها، دیگر نیازی به رجوع به متون و منابع تاریخی نیست و می توان بدبینانه ترین التقاط ها و تردیدها را بر تاریخ یک ملت روا داشت.
زمانی که نظام مشروطه سلطنتی به پشتوانه و حمایت منورالفکران سکولار جای خود را در روند تاریخ، استوار می کرد و لباس قانون می پوشید، دین و فرهنگ بومی ، این استعداد را داشتند که به عنوان نقطه اتکای پالایش رفتار اجتماعی این دوره عمل کنند و به دستاویز حفظ هویت، اصالت و استقلال، کشور را از آسیب هایی چون خردگریزی، فرهنگ ستیزی و تقلید گرایی ویرانگر این دوره، در امان نگه دارند. اما همین جریانات با دامن زدن به جنبش های کاذب اجتماعی، اجازه ندادند کشور از آفت های حکومت سلطانیسم و سکولاریسم در امان باشد.
رخدادهای بعد از انتخابات دهم ریاست جمهوری به ما می آموزد که مجددا بادقت در حدود وسعت رفتارهای اجتماعی، انگیزه ها و آرمان های جریان را بازخوانی کنیم.نمادگرایی های انقلابی نما در این انتخابات به عنوان چالشی از خارج در مقابل فرهنگ و ادبیات انقلاب اسلامی ظاهر نشدند بلکه به نظر می رسد این نمادگرایی های به ظاهر انقلابی، مقطع نهایی چشم اندازهایی بود که از ابتدای دهه (70)سعی در نظم دادن ایران، به شیوه ای به غیر از شیوه انقلاب اسلامی و آرمان های امام خمینی، داشت.برنامه ای که سرآغازش را می توان بعد از رحلت امام(س)، در دل دیوانسالاری دولت سازندگی و دولت اصلاحات جستجو کرد.
انتخابات دهم ریست جمهوری را باید آخرین قدم در تقرب ناهمزبانی های روشنفکری سکولار پرورش یافته در دل نظام جمهوری اسلامی و آرمان های انقلاب اسلامی و امام خمینی دانست؛ ناهمزبانی هایی که از دهه (70)آغاز گردید و به شکل سازمان یافته ای در طول نزدیک به دو دهه، هدف اصلی آموزه های سیاسی احزاب و گروه های ذی نفوذ در دل جمهوری اسلامی شد.
اینکه سکولاریسم در میان بخشی از نیروهای سرسپرده به انقلاب جایگزین آرمان های امام خمینی و انقلاب اسلامی شود به خودی خود یک فاجعه به شمار نمی آمد بلکه فاجعه آن بود که نتوانستیم جوهر این بازگشت ارتجاعی به دوران نظام سلطانی و سکولاریسم را در بخشی از نیروهای انقلاب شناسایی کنیم.
پرسش اساسی این است که چرا بخشی از انقلابیان باور کردند که وظیفه ای را که انقلاب اسلامی برای فهم واقع گرایی های تاریخ (200) سال اخیر و حفاظت از خودآگاهی های ملی و دینی در برابر شک، تقلید، خردگریزی و فرهنگ ستیزی که نظام سلطانی بر دوش آنها گذاشته است، می توانند درگستره ای جدید از سکولاریسم و غربگرایی، با روایتی جدیدتر و وسیع تر انجام دهند؟!
وقتی هدف از انقلاب اسلامی بازتولید فرهنگ بومی، مستحکم کردن مرجعیت باز تولید فرهنگ ملی در اندیشه های اسلامی و سامان دادن به استقلال، هویت و اصالت های ملی و دینی بود، وقتی قرار شد که بر مبنای ارزش های انقلاب اسلامی دنیای جدیدی از عقلانیت، آزادی، عدالت و معنویت در جهانی که نشانه های خود را گم کرده است ساخته شود چرا عده ای از روشنفکران ما تصور کردند که می توان چنین آرمان هایی را با عدول از اندیشه های امام خمینی و انقلاب اسلامی و بازگشت به ارتجاع روشنفکری عصر قاجاریه و پهلوی تحقق بخشید؟!
ما که ناکامی های مصیبت بار آن دوره را تجربه کرده بودیم و برای آن تاوان سنگینی نیز پرداختیم، پس چه شرایطی باعث شد که بخشی از نیروهای انقلاب، توهمات روشنفکری سکولار غربگرای عصر قاجاریه و پهلوی را بر واقع گرایی های انقلاب اسلامی ترجیح دهند و به اسلاف خود بر گردند؟!به نظر می رسد که این خودفریفتگی و خوداغواگری جدید، ناشی از گم کردن مجدد نشانه های تاریخی است.این رفتارها نشان می دهد که روشنفکران عصر انقلاب اسلامی در حال از دست دادن مجدد رابطه زبانی با زمان و بازگشت به سنت ناپسند اسلاف خود هستند.
آیا می توانند این حقیقت را انکار کنند که بنای ایران جدید، تجربه انقلاب اسلامی است؟ البته این بدان معنا نیست که هر کس نمی تواند از موضع خود در این کار شرکت جوید.
بعد از شکست ایران در جنگ با روسیه و از دست رفتن بخش های بزرگی از سرزمین ما، ساختن ایران جدید زیر و بم های شناخته شده و لحظه های امید و ناامیدی فراوانی را به خود دید؛ این خود دلیلی است که ملت ایران آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی را آسان به دست نیاورد که به آسانی از دست بدهد؛ در نتیجه وقتی به تجزیه و تحلیل تجدید حیات و رستاخیزی می پردازیم که از سال (1357)به وقوع پیوست، باید محتاط، عمیق و دقیق باشیم؛ بهتر است برای اینکه در نتیجه دو دهه بی تدبیری، وارفتگی، غفلت و جهل نسبت به تحولات حوزه اندیشه ها و نظریه های سیاسی، به خصوص در حوزه جنبش های اجتماعی نوین، بخشی از دستاوردهای خود را از دست ندهیبم، گوش به زنگ باشیم.
آنچه گفته شد به معنای رد یا قبول پاره ای از جریانات سیاسی، فکری و یا روش های دولت های بعد از دهه (70)نیست، بلکه دقیقا به معنای کمک به رشد تفکر انتقادی نسبت به خود و اصلاح پاره ای ازروش ها، بینش ها و گرایش های خود است.
گرچه ایران بعد از انقلاب اسلامی از سیطره استبداد نظام سلطانی و سکولاریسم حامی آن خارج شد، هنوز ساختارهای محکمی مبتنی بر اندیشه های بومی (اسلامی-ایرانی)چه در حوزه عمومی و چه در ساختارهای اجرایی و سیاسی بر قرار نشده است تا بتوان با اطمینان در مورد حرکت های غیر قابل برگشت به یک نظام سکولار، به سازندگی ایران مشغول شد.
امام عظیم الشأن انقلاب کبیر اسلامی، بارها این مسئله را گوشزد کردند و مقام معظم رهبری نیز بارها به صورت جدی ما را متوجه این مهم کردند که بین نظام اسلامی و جامعه اسلامی فاصله زیادی است.ما نباید تصور کنیم با اسلامی شدن نظام سیاسی همه چیز به پایان رسید؛ نه تنها نباید گرفتار این توهم شویم که با انقلاب اسلامی امکان برگشت به دوره جاهلیت نظام شاهنشاهی نیست بلکه باید از جنبش های گذشته، مخصوصا جنبش مشروطه و جنبش ملی شدن صنعت نفت، عبرت بگیریم.دیدیم که در این جنبش ها چگونه استبداد، سکولاریسم،
جاهلیت و ارتجاع در یک فضای آلوده به نفاق، افتراق، شایعه پراکنی و تهمت و افترا با قدرت مضاعف به صحنه برگشت و غفلت تاریخی روشنفکران و نخبگان ما ، به متزلزل ساختن بنایی پرداخت که هنوز شکننده می نمود و پایه هایش محکم نشده بود.
مطالعه جنبش های پیشین و علل فراز و فرود آنها به ما می آموزد که خود را در قبال رخدادها و غفلت های گذشته مسئول بدانیم.درمیان این جنبش ها باید به تراژدی جنبش مشروطه و جنبش ملی شدن صنعت نفت بیندیشیم که در آن تمام تلاش های یک ملت مجاهد نتوانست از کودتا، شکست و بازگشت استبداد و سکولاریسم حامی آن، جلوگیری کند؛ اینها بخشی از متن تاریخ است که نباید به فراموشی سپرده شود.هنوز جراحات اختلافات و تنش های گذشته و غفلت هایی که نخبگان این ملت مرتکب شدند و کشور را به ورطه هرج و مرج و سیطره استبداد و ارتجاع انداختند، التیام نیافته است.
ما نباید از مخاطرات جدید، که به دنبال ناامید کردن و مخدوش نمودن اعتماد مردم به نظام جمهوری اسلامی و خارج کردن مردم از صحنه ها است، چشم پوشی کنیم.اهمیت جامعه و انقلاب ایجاب می کند که متوجه شیوه هایی باشیم که استکبار جهانی در خارج، و ضد انقلابان و نادانان در داخل از آن بهره می برند.
آیا انقلاب اسلامی هنوز مصمم به رویارویی با چالش هایی است که مخالفان استقلال و آزادی ایران از ابتدای پیروزی انقلاب تا به امروز ما را با آن روبه رو می کنند؟ اگر چنین است، آیا از امکانات تئوریک کافی برای حصول به آرمان های انقلاب برخورداریم؟
این دو پرسش اصلی، آینده انقلاب اسلامی را رقم می زند.ملت ما هنوز با تمام وجود خود فریاد می زند که بنای ایران آزاد، آباد، مستقل، پیشرفته، قوی و مقتدر جز در سایه نظام جمهوری اسلامی امکان ندارد.این خواسته ملت بزرگ و مسلمان ایران متضمن یک آرمان و یک ضروری است.عده ای فکر می کنند که آرمان حکومت جمهوری اسلامی و امام خمینی، پس از سرخوشی هایی که بعضی ها بعد از دفاع مقدس گرفتار آن شدند، محو و یا کمرنگ شد و به پایان رسید.حتی پذیرش این سرخوشی ها بدان معنا نیست که ضرورت وجود این آرمان از
بین رفته است.
برای آنهایی که اعتقادی به انقلاب اسلامی و آرمان های آن ندارند اما به ایرانی آزاد، آباد، امن، مستقل، و مقتدر می اندیشیند، این مسئله مبرم است.
امام بزرگوار در وصیتنامه الهی و سیاسی خود این ضرورت را مورد توجه قرار داده بودند :
وصیت من به نویسندگان وگویندگان و روشنفکران و اشکال تراشان و صاحب عقدگان آن است که به جای آنکه وقت خود را در خلاف مسیر جمهری اسلامی صرف کنید و هر چه توان دارید در بدبینی و بدخواهی و بدگویی از مجلس و دولت و سایر خدمتگذاران به کار برید و با این عمل کشور خود را به سوی ابرقدرت ها سوق دهید، با خدای خود یک شب خلوت کنید و اگر به خداوند عقیده ندارید با وجدان خود خلوت کنید و انگیزه باطنی خود را که بسیار می شود خود انسان ها از آن بی خبرند بررسی کنید، ببینید آیا با کدام معیار و با چه انصاف، خون این جوانان قلم قلم شده را در جبهه ها و در شهرها نادیده می گیرید و با ملتی که می خواهد از زیر بار ستمگران و غارتگران خارجی و داخلی خارج شود و استقلال و آزادی را با جان خود و فرزندان عزیز خود به دست آورده و با فداکاری می خواهد آن را حفظ کند، به جنگ اعصاب برخاسته اید و به اختلاف انگیزی و توطئه های خائنانه دامن می زنید و راه را برای مستکبران و ستمگران باز می کنید.آیا بهتر نیست که با فکر و قلم و بیان خود دولت و مجلس و ملت را راهنمایی برای حفظ میهن خود نمایید؟ آیا سزاوار نیست که به این ملت مظلوم محروم کمک کنید و با یاری خود حکومت اسلامی را استقرار دهید؟ آیا این مجلس و رئیس جمهور و دولت و قوه قضایی را از آنچه در زمان رژیم سابق بود بدتر می دانید؟ آیا از یاد برده اید ستم هایی که آن رژیم لعنتی بر این ملت مظلوم بی پناه روا می داشت؟ آیا نمی دانید که کشور اسلامی در آن زمان یک پایگاه نظامی برای امریکا بود و با آن عمل یک مستعمره می کردند و از مجلس تا دولت و قوای نظامی در قبضه آنان بود و
مستشاران و صنعتگران و متخصصان آنان با این ملت و ذخائر آن چه می کردند؟(3)
روشنفکران ایران سال هاست که از کنار تمایلات ملت ایران گذر کرده و آرمان ها، آرزوها، بینش ها، گرایش ها و حکومت هایی را برای ایران تجویز می کنند که ملت ایران تمایلی به آنها ندارد.آیا هنوز می خواهند از کنار تمایلاتی بگذرند که در سه دهه گذشته در بطن جامعه ایران تحولات بزرگی را به وجود آورد؟ آزادی، استقلال و نظام مترقی جمهوری اسلامی نماد این دگرگونی هاست.تاریخ (200)سال اخیر نشان می دهد که تمایلات متنوع و مبهم جریانات روشنفکری در ایران اغلب سرشار از تناقض اند.آیا همیشه این گونه نبوده است؟ آیا فراموش کرده اید که در سایه تجویزهای شما در دوران قبل از انقلاب اسلامی، چه به روز مردم ایران و کشور آمد؟
در سال(1357)پژواکی که از پرسش ها، امیدواری ها و تشویش های نسل گذشته، حال و آینده ایران ایجاد شد، شکوه و عظمتی پدید آورد که در تاریخ، بی نظیر بود.انقلاب اسلامی در جهانی زیرورو شده با تکنولوژی اطلاعاتی و فشار سیاسی و ایدئولوژیکی، شیوه بومی ملت ایران برای تأیید هویت، تاریخ، فرهنگ دینی و ملی و اصالت خود بود.روشنفکران سکولار و غربگرا و سایر معاندان و مخالفان انقلاب اسلامی و بعضی از قشریون جاهل و خواص زیاده طلب در این سه دهه چه چیزهایی را نشانه رفتند و در فتنه های بعد از انتخابات دهم ریاست جمهوری قرار است با عبور از انقلاب اسلامی چه چیزی را جایگزین یک نظام مردم سالار مستقل نمایند؟!
ملت ایران آرزوی یک ایران اسلامی دارد و این حق هر ملتی است که نظام دلخواه خود را برگزیند.این حق ملت ایران است که با هر کسی که می خواهد فضا را بحرانی، روانی، مبهم و ازهم پاشیده نشان دهد تا امکان شکوفا شدن در آن وجود نداشته باشد، مقابله کند.جریان روشنفکری در این (200)سال با سرخوشی ها، جهالت ها و سرسپردگی های خود به بیگانه و
روحیه خودستیزی، دین گریزی و فرهنگ ستیزی، فرصت های تاریخی را از ملت ایران گرفت.زیرا به رغم ناتوانی ها، جهالت ها و سرسپردگی ها به فرهنگ بیگانه، خود را رهبر بلامنازع فهم دگرگونی های دوران جدید و رازدان اسرار نهفته در تجدد، دانش مدرن، آزادی، قانون دانی و عقلانیت می دید؛ اما این توهمی بیش نیست.
جریان روشنفکری در ایران تحت تأثیر این توهم، تصورمی کرد که میتواند نظام استبداد بسیط قاجاری را قانون محور و شاه مستبد را قانون مدار سازد.آنها با همین توهم، نهضت با شکوه عدالتخانه به رهبری روحانیت را به نظام مشروطه سلطنتی تبدیل کردند و دودستی به یک بی سواد مستبد به نام رضا خان تحویل دادند و به تعبیر امام راحل:«استبدادی به مراتب سیاه تر از استبداد قاجاری را بر این ملت تحمیل کردند.»جریان روشنفکری با همین توهم، زمینه های کودتای (28)مرداد سال (32)را آماده ساخت و بقای حکومت بی کفایت، جاهل و سرسپرده پهلوی را ربع قرن در ایران استمرار بخشید، با همین توهم نهضت با شکوه (15)خرداد را یک نهضت ارتجاعی و عقیم معرفی کرد و می خواست نظام ضدعقلی پادشاهی در ایران سلطنت کند نه حکومت، اکنون با همین توهم نزدیک به سه دهه هست که دست در دست و پشت به پشت استکبار و استعمار مدرن، با انقلاب اسلامی مبارزه می کنند و دم از آزادی، دموکراسی و حقوق بشر می زنند.چه شده است؟!چه شده است جریانی که نزدیک به (200)سال سابقه دین ستیزی، فرهنگ گریزی، سرسپردگی، کارگزاری برای بیگانگان، عقل گریزی و تقلید پذیری دارد اکنون از دموکراسی و آزادی دم می زند؟
همه این رفتارها نشان می دهد که جمهوری اسلامی الگویی بسیار موفق برای آبادی، آزادی، استقلال و پیشرفت ایران می باشد؛ به همین دلیل، دشمنان این انقلاب و نظام تلاش می کنند تا با درگیر کردن نظام با جنبش های کاذب اجتماعی و دامن زدن به اختلافات ساده لوحانه، جلوی این پیشرفت را بگیرند.اگر چنین نبود، طراحی توطئه های مخملی، سرخ و سبز علیه این ملت و انقلاب، چه ضرورتی داشت؟ اگر به راستی جمهوری اسلامی در این سه دهه در هیچ زمینه ای موفق نبوده است معقولانه ترین راه این بود که ضدانقلاب در گوشه ای به کمین می نشست و
شاهد سرنگونی این نظام می شد.
ما موظفیم توضیح دهیم که چرا مخالفان نظام ولایت فقیه، این قدر تلاش می کنند تا این نظام را ناموفق نشان دهند؛ آنها می دانند که اگر فضا را متشنج، آلوده و به هم ریخته نشان ندهند، توانایی بازتولید فرهنگی، سیاسی و اقتصادی این نظام آن قدر بالا است که آرمان ها، برنامه ها و سیاست های خود را بی دردسر و با توانایی مضاعفی، پیش خواهد برد.لذا بیرون کشیدن ساحت واقعی توانایی های جمهوری اسلامی به ضرب افسانه، دروغ، شایعه، تفرقه افکنی و ایجاد جنبش های کاذب اجتماعی، حداقل کاری است که برای متوقف کردن یا اخلال در حرکت قدرتمند و سریع این نظام برای بازسازی ایران می توان انجام داد.
برخی ساده لوحان مزدور می خواهند به ما بقبولانند که گرفتار تضادهای حل نشدنی و درهم تنیده فرهنگی و سیاسی هستیم و جمهوری اسلامی توانایی حل این تضادها را ندارد اما ما ملتی قدرتمند و نظامی پویا داریم که می تواند با پاره ای از بیماری هایی که به وی هجوم می آورد مقابله کند.ملت ما می داند که جهان معاصر به نحو مضاعفی با رویه های دینی، اخلاقی، انسانی، و عادلانه، خصومت می ورزد و این خصومت خود را از طریق مسدود کردن راه پیشرفت ملت ها و مقابله با آزادی و استقلال آنها بالاخره رسوا خواهد کرد.
پی نوشت ها :
1-نهج الفصاحه، گرد آورنده:ابوالقاسم پاینده، تحقیق و ترجمه:جعفر دلشاد و نصراللّه شاملی (تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1385)، حدیث 957، ص 168.
2-برای مطالعه بیشتر این نوع از تاریخ نگاری نک:کیت جنکینز، یاز اندیشی تاریخ، ترجمه، حسینعلی نوذری، (تهران:آگه، 1387)و گری جی، همیلتون و دیگران، تاریخ نگاری و جامعه شناسی تاریخی، ترجمه هاشم آقاجری (تهران:کویر، 1385)و دنیس اسمیت، برآمدن جامعه شناسی تاریخی، ترجمه هاشم آقا جری (تهران، مروارید، 1386).
3-صحیفه امام، ج 21، ص 441 و 442.