خوزه اورتگایی گاست

خوزه اورتگایی گاست(1) (1883- 1955) ، فیلسوف و نظریه پرداز اسپانیایی که ازپیش گامان رنسانس اسپانیا در سده ی بیستم به شمار می رود، در اسپانیا و آلمان تحصیل کرد؛ و نخست تحت تأثیر مکتب نوکانتی ماربورگ بود.
يکشنبه، 3 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خوزه اورتگایی گاست
 خوزه اورتگایی گاست






 

آن چه باید از تاریخ فراگیریم این است که از چه پرهیز کنیم نه آن که چه انجام دهیم.
طغیان توده ها
خوزه اورتگایی گاست(1) (1883- 1955) ، فیلسوف و نظریه پرداز اسپانیایی که ازپیش گامان رنسانس اسپانیا در سده ی بیستم به شمار می رود، در اسپانیا و آلمان تحصیل کرد؛ و نخست تحت تأثیر مکتب نوکانتی ماربورگ بود. اورتگا استاد مابعدالطبیعه در دانشگاه مادرید بود. وی در زمان جنگ داخلی اسپانیا به فرانسه ، هلند، آرژانتین و پرتغال رفت؛ و از جانب داری در آن جنگ پرهیز کرد. وی پیش تر در دولت جمهوری نماینده ی پارلمان بود، اما به تقاضای فرانکو به وطن بازگشت. بااین حال از پذیرش عنوان فیلسوف رسمی در دولت فالانژیست(2) فرانکو سرباز زد. پس از بازگشت، مؤسسه ی آزاد فلسفه و علوم فرهنگی(3) و نیز سه مجله به نام های اسپانیا(4) ، خورشید(5) ، و مجله ی غرب(6) را بنیاد نهاد. آثار عمده ی او عبارت است از : درس هایی در متافیزیک؛ ریشه ی فلسفه؛ عقل تاریخی؛ پدیدارشناسی و هنر؛ تعبیری از تاریخ جهان؛ تاریخ به مثابه منظومه؛ فلسفه چیست؟؛ تأملاتی در باره ی دون کیشوت؛ و طغیان توده ها(7) .
برای فهم زمینه ی اندیشه های سیاسی اورتگا باید به تحولات اجتماعی و سیاسی اسپانیا در دوران اخیر اشاره ای بکنیم. در قرن نوزدهم اسپانیا شاهد جنگ ها و کشمکش های داخلی بسیاری بود که در آن ها لیبرال ها و سلطنت طلبان درگیر بودند. پس از 1900 با ظهور سوسیالیست ها و آنارشیست ها بر شدت تعارضات سیاسی افزوده شد. پس از جنگ جهانی اول، افزایش فساد اداری و سیاسی منجر به کودتایی به رهبری ژنرال پریمو دو رویورا(8) در سال 1923 شد. شاه اسپانیا، آلفونسوی سیزدهم(9) ، رژیم ریورا را پذیرفت. اما سرانجام این رژیم در سال 1930 در نتیجه ی شورش های شهری سرنگون شد؛ و یک سال بعد نظام جمهوری به رهبری آلکانا زامورا(10) تشکیل شد. رژیم زامورا اساساً لیبرال و ضد کلیسا بود. از همین رو از دو جانب با آن مخالفت می شد: یکی، از سوی جبهه ی ملی، مرکب از نیروهای کاتولیک و محافظه کار؛ و دیگری، از طرف جبهه ی خلقی چپ گرا. پس از انتخابات سال 1936، که در آن جبهه ی خلقی به پیروزیی چشم گیر دست یافت، دولت جمهوری درتحت نفوذ فزاینده ی چپ گرایان قرار گرفت؛ و در نتیجه، بحث و اقدام در زمینه ی اصلاحات اراضی، الغای امتیازات کلیسا، و تغییر نظام آموزشی شدت یافت. گرایش جمهوری به چپ موجب نگرانی کلیسا و ارتش و زمین داران شد. سرانجام شورش نظامی در مقابله با جمهوری در ژوئیه 1939 آغاز شد؛ و این مقدمه ی جنگ داخلی اسپانیا بود که تا سال 1939 ادامه یافت. به طور کلی دراین کشمکش ها کشیشان، عناصر دست راستی، سلطنت طلبان، و نظامیان از حزب فالانژ ناسیونالیست - سندیکالیست، که مجمع چندگروه دست راستی بود، پشتیبانی می کردند. بدین سان ضدیت با لیبرالیسم و دموکراسی از جریانهای فکری عمده در اسپانیا به شمار می رفت؛ و اندیشه های اورتگا یی گاست را نیز باید درمتن چنین ضدیتی مطالعه کرد.
طغیان توده ها مهم ترین اثر سیاسی اورتگاست، بنابراین استدلال های اساسی آن را در این جا می آوریم. به نظر اورتگا مردم غرب در باتلاق پوچ گرایی اخلاقی غرق شده و معیارهای اخلاقی خود را از دست داده و بدین سان گرفتار آزادی مطلق شده اند؛ و این تحولات مقدمه ی پیدایش قرون وسطایی دیگر خواهد بود.
از نظر اورتگا مهم ترین واقعیت زمانه ی ما ظهور انسان توده ای و توده ها درعرصه های گوناگون جامعه بوده است. از اواخر قرن نوزدهم توده ها درحال شورش بوده اند. « چون توده ها طبق تعریف نه باید و نه می توانند زندگی فردی خود یا جامعه را اداره کنند، بنابراین اروپا دچار عظیم ترین بحرانی شده که اقوام و ملل و تمدن ها ممکن است گرفتار آن شوند. » (11) به نظر اورتگا توده ها نه تنها در حیات سیاسی بلکه درعرصه های فکری، اخلاقی، اقتصادی، مذهبی، و علمی نیز ظهور کرده اند. نمونه ی ظاهری جامعه ی توده ای را می توان در شهرهای مالامال از جمعیت، قطارهای لبریز از مسافر، کافه های آکنده از مشتری، پارک های پر از گردشگر، و مدارس مملو از دانش آموز دید؛ و بدین سان امروزه جا داشتن به مسئله ای اساسی بدل شده است. ازدحام و تجمع انبوه ویژگی عصر جدید است. در گذشته، اعضای توده ها پراکنده می زیستند: هر کس درجای طبیعی خود در شهر و منطقه و محلی زندگی می کرد؛ و نکته ی مهم این است که امروزه توده ها در مراکز مطلوب و ممتاز جامعه ظهور کرده اند، که پیش تر جایگاه اقلیت ها بود. درعصر مدرن، همهمه ی گیج کننده ی توده ها در همه جا شنیده می شود. به نظر اورتگا جامعه همواره از توده ها و اقلیت ها تشکیل شده است. توده واقعیتی روان شناختی است. اعضای توده کسانی اند که خود را « همچون دیگران» (12) می دانند؛ و هیچ ارزش ویژه ای بر اساس ملاکی خاص برای خود قایل نیستند. انسان توده ای می گوید: « من هم مثل بقیه ام. » (13) بنابراین توده مجموعه ی امیال و اندیشه ها و شیوه های زندگی خاص خویش را دارد. برعکس، اعضای اقلیت ها به یک معنا امیال و اندیشه های مشترک دارند، لیکن وجه ممیز آنان در درجه ی اول این است که خود را از توده ها جدا می کنند؛ و تنها به همین حکم جزء اقلیت می شوند. اقلیت ها صرفاً به علت جدا کردن خود از توده ها پیدا می شوند. اعضای اقلیت ازخود بیش از عامه ی مردم توقع دارند؛ بنابراین مردم به دو دسته اند: « کسانی که از خود انتظارات بسیار دارند.. و کسانی که از خود انتظار خاصی ندارند. » (14)
بنابراین بخش کردن جامعه به توده و اقلیت ها به معنای تقسیم آن به طبقات اجتماعی مرسوم نیست: در طبات بالا و پایین، هر دو، هم توده و هم اقلیت یافت می شود. همچنین درعصر مدرن گرایش های توده ای در اقلیت ها یا گروه های ممتاز تقویت شده است و شبه روشن فکران توده ای درحیات فکری جامعه نفود کرده اند. در مقابل، در طبقه ی کارگر جدید گرایش های ضد توده ای تقویت شده است. (15) امروزه حوزه های هنری و قضایی و حکومتی عرصه ی تاخت و تاز انسان تودهای شده است: « توده ها تصمیم گرفته اند به عرصه ی مقدم حیات اجتماعی قدم بگذارند و مکان ها و ابزارهایی را تصرف کنند که پیش تر در دست گروه های کوچک بود. » (16) توده ها، بدون آن که خصلت توده ای خود را از دست بدهند، وارد جایگاه هایی شده اند که باید در تصرف کسانی باشد که با توده ها احساس تفاوت می کنند. بدین سان نهادهای سیاسی مدرن محل حضور توده ها شده است. دموکراسی درگذشته به علت آمیزش با لیبرالیسم و قانون گرایی تعدیل می شد و اقلیت ها می توانستند در ظل قانون به زندگی خود ادامه دهند. اما در دموکراسی امروزی توده ها خارج از چار چوب قانون اند. « شک دارم که توده ها در اعصار دیگر همچون زمان ما حکومت مستقیم به دست آورده باشند. » (17) توده ها در زیر پای خود هر چه را متفاوت و فردی باشد خرد می کنند. « هر کس که مثل همگان نیست و مانند دیگران فکر نمی کند در خطر حذف شدن قرار می گیرد. » (18) در امریکا، که بزرگ ترین جامعه ی توده ای جهان است، « متفاوت بودن را معادل قبیح بودن می دانند. » (19) از جنبه ی تاریخی می توان پیشینه ی پیدایش توده ها را مثلاً در روم باستان جست. « تاریخ امپراتوری روم نیز تاریخ ظهور امپراتوری توده هایی است که اقلیت های راهبر را طرد کردند و جای آنان را گرفتند. » (20) اما امروز ظهور توده ها سرنوشت جامعه ی مدرن شده است. گیوتین در انقلاب فرانسه مظهر ظهور توده ها و سرکوب اقلیت های متفاوت بود. در سده ی هجدهم برخی روشن فکران مدعی شدند که انسان در مقام انسان حقوقی اساسی دارد و هر حقی که متکی بر امتیازاتی خاص باشد باید کنار گذاشته شود. همین اندیشه به حاکمیت انسانی معمولی و توده ای انجامید. حقوق انسان به این معنا دیگر بیانگر آرمان های انسانی نیست، بلکه فقط امیال فرد را باز می نماید. به طور کلی از انقلاب فرانسه به بعد ظهور توده ها شتاب گرفت. توده ها امروزه از هر جهت به خود می پردازند؛ و لذت گرایی همسان توده ها به اصل واساس جامعه بدل شده است. در سیطره ی استبداد همسانی تفاوت ها و متفاوت ها از میان می روند و جهان همسطح و یک دست و توده ای می شود.
اورتگا درتحلیل وضع توده ای رایج در عصر مدرن به احساس تاریخی مردم در این عصر اشاره می کند. امروزه تصور همگان این است که در دوره ی تاریخی حیاتشان بالاتر از گذشته اند؛ و گذشته را نازل تر از حال می پندارند. درگذشته، مردم با دل تنگی به دوران های پیش از خود می نگریستند و بهشتی گم شده را در گذشته ها می جستند. اما در عصر جدید احساس می شود که ما اینک به قله ی موعود، به اوج زمان، رسیده ایم؛ بنابراین احساس تاریخی ما وارونه شده است. به سخن دیگر، درعصر مدرن «سرانجام جای هنوز را می گیرد. » (21) به نظر اورتگا راز افول تمدن مدرن را در همین جا باید جست. وقتی مردمان عصری خواست های خود را بر آورده بدانند، دیگر خواستی نخواهند داشت و با خشک شدن سرچشمه ی خواست، به پایان خود نزدیک می شوند. « اینک می بینیم که این قرون [ اخیرا]، که آن همه از خود راضی و کامل به نظر می رسید، از درون مرده است. همبستگی حیاتی واقعی را در خرسندی و دست یابی و یا وصول نباید یافت. » (22) پس در اعماق دوره های رضایت و احساس کمال اندوهی گسترده نهفته است. « برخی از قرون به سبب رضایت از خود و جهل به چگونگی تجدید خواست های خود می میرند. » (23) مدرنیته خود را در اوج و در قله ی زمان می بیند و اعصار گذشته را نسبت به خود مقدماتی می شمارد. « واژه ی مدرن بیانگر آگاهی از زندگی تازه ای است که از گذشته برتر است؛ و درعین حال ، حاوی فرمانی است برای آن که همه دراوج زمان باشیم [ اما] این ادعا که نوع خاصی از حیات دربه اصطلاح فرهنگ مدرن قطعی و نهایی شده است به معنای تحدید گستره ی چشم انداز است. » (24) بدین سان وقتی عدم قطعیت عصر مدرن را در نظر بگیریم «آزاد می شویم و دوباره به جهان واقع، جهان امور عمیق و وحشتناک و پیش بینی ناپذیر و بی پایان، بر می گریدم که در آن همه چیز، بهترین و بدترین چیزها، ممکن است. » (25) ایمان به عصر مدرن ایمانی تیره و اندوهناک است، زیرا به این معناست که فردا از هر جهت همانند امروز خواهد بود و در نتیجه ، ما در زندان زمان گیر افتاده ایم؛ حال آن که به گفته ی سروانتس(26) ، خالق دون کیشوت، « در سفربودن همواره بهتر از به مقصد رسیدن است. (27) ممکن نبودن پیش بینی، و ایمان به این که افق آینده در معرض هر گونه احتمال و رخداد است، حیات اصیل و غنای راستین وجود ما را تشکیل می دهد. (28) »
اورتگا به نحو پیچیده ای استدلال می کند که انسان مدرن امروزه احساس زوال نمی کند و این خود بهترین دلیل زوال عمیق اوست؛ زیرا فقدان احساس زوال به معنای رسیدن به کمال مطلوب و درنتیجه، خشکیدن سرچشمه های خواست است. انسان عصر مدرن گذشته را فضایی تنگ و خفه کننده و روزگار خود را باز و روشن می داند: « نخستین بار به عصری رسیده ایم که کل اعصار کلاسیک را لوحی ساده و سفید می شمارد و هیچ ملاک و سرمشقی در گذشته نمی یابد...این گسست گزاف میان گذشته و حال واقعیت کلی زمانه ی ماست... بقایای روح گذشته محو شده است...باید مسائل خودمان را بدون همکاری گذشته حل کنیم. » (29)
به نظر اورتگا این وضع از عوارض واقعیتی کلی تر است که وی آن را افزایش زندگی می نامد. به موجب این تحول، « محتوای وجود برای انسان متوسط امروز شامل کل کره ی زمین است. » (30) هیچ بخشی از جهان دیگر به ابعاد پیشین خود محدود نیست، بلکه گشوده شده است. همین حالت سراسری زیستن یا حضور غایب افق فکری همگان را به صورتی بی سابقه گسترش داده است. از نظر زمانی با کشف تمدن های از بین رفته، گذشته نیز مسخر انسان مدرن می شود. بدین سان جهان و زندگی از حیث فضا و زمان گسترش یافته است. به علت ظهور پدیده ی سرعت درعصر مدرن، انسان می تواند زمان بیرونی و طبیعی بیش تری را در زمان حیاتی اش مصرف کند. « معنای این گفته که ما زندگی می کنیم این است که خودمان را در فضایی از امکانات بی حد و حصر می بینیم. » (31) زندگی در هر لحظه عبارت است از آگاهی از آنچه برای ما ممکن است. « ما فقط جزئی از چیزی می شویم که برای ما امکان دارد بشویم. » (32) بدین سان جهان بسیار گسترده و عظیم شده است و ما فقط ذره ای در آنیم. « وجود ممکن همواره گسترده تر از وجود بالفعل است. » (33) امکانات جهان امروز از هر عصری بیش تر شده است. در جهان امروز، لذات و سرگرمی ها، شیوه های تفکر، علوم، و مشاغل افزایش بسیار یافته است. فیزیک اینشتین فضاهای گسترده ای را باز کرده که درمقایسه با آن، فیزیک نیوتونی به اتاقکی محصور بود. (34) پس تمدن جدید از این حیث درحال زوال و انحطاط نیست؛ بلکه چنان که گفتیم، عصر مدرن خود را از اعصار دیگر برتر می داند و در نتیجه، دیگر آرمان هایی را که شایسته ی تلاش مستمر باشد در پیش روی خود نمی یابد؛ و به همین علت رو به انحطاط می رود. انسان مدرن در یافته ها و علوم خودگم شده و بنابراین درمقایسه با انسان های اعصار دیگر، دچار بدترین وضع شده است. « انسان آفریدگار همه چیز است، اما سرور خود نیست. » بدین ترتیب احساس قدرت و احساس ناامنی همزمان روح انسان مدرن را تسخیر کرده است. « امروزه به موجب این واقعیت که همه چیز برای ما ممکن است، این احساس غلبه یافته که بدترین امور، یعنی بربریت و زوال، هم ممکن است. » (35) به نظر اورتگا لیبرالیسم و مارکسیسم - هر دو احساس ناامنی را با طرح اندیشه ی حرکت ضروری و پیش بینی پذیر تاریخ به سوی آرمان های آینده از بین برده اند؛ و دیگر در مواضع آن ها نشانی از احساس ناامنی و اضطراب مفید و سازنده نیست. احساس اطمینان و کمال و حصول به مراد سبب اصلی زوال وانحطاط است.
بنابراین ما از سویی با گزینش از میان امکانات سرشار و بسیار مواجه ایم- و این سرنوشت ماست، یعنی مجبوریم آزادی خودمان را به کار ببریم؛ اما از سوی دیگر با ظهور توده ها در صحنه، اختیار در دست آن هاست؛ و توده ها، بر خلاف اقلیت ها، نمی توانند راه مشخصی برای آینده برگزینند. « انسان توده ای کسی که در زندگی اش هدف ندارد، بلکه صرفاً جریان دارد. » (36) یکی از عوامل رشد توده ها افزایش جمعیت است. جمعیت اروپا از قرن ششم تا قرن نوزدهم کلاً به 180 میلیون نفر رسید، اما از 1800 تا 1914 از 180 به 460 میلیون نفر افزایش یافت؛ و اورتگا دراین باره می گوید: « توده ای از انسان ها پس از توده ای دیگر بر روی صحنه ی تاریخ تخلیه می شوند، به چنان سرعتی که نمی توان آنان را در فرهنگ سنتی پرورش داد. » (37) انسان توده ای ممکن است از جنبه ی جسمانی تندرست تر و نیرومندتر باشد، اما از بُعد فکری ساده و ابتدائی است، همانند « انسان ابتدائی که ناگهان درمیان تمدنی بسیار قدیمی ظهور کرده باشد. » (38) بعلاوه در این وضع، نظام آموزشی نیز توده ای و در نتیجه، بی روح و مبتذل می شود. توده ها گذشته و سنت را با خطر و تهدیدی بزرگ رو به رو می کنند. ظهور جامعه ی توده ای چیزی جز « هجوم عمودی بربرها» نیست. (39)
از جنبه ی تاریخی انسان توده ای فراورده ی سده ی نوزدهم است، هر چند با انسان آن زمان تفاوت آشکار دارد. هگل در همان قرن گفته بود: « توده ها به پیش می روند. » (40) انسان توده ای دردرجه ی نخست نتیجه ی کاهش مشکلات اقتصادی و آسان شدن معیشت بود. در قرن نوزدهم فضای زندگی، به ویژه برای طبقات متوسط، به شکلی محسوس گشوده شد. از آغاز سده ی بیستم وضع طبقه ی کارگر هم رو به بهبود رفت. گسترش نظم عمومی، کاهش بی ثباتی سیاسی، رفع موانع و امتیازات اجتماعی، نابودی شئون قدیمی 2، برابری همگان در نزد قانون، رشد علم و صنعت، رفع فشارها و وابستگی های سنتی - همه در پیدایش انسان توده ای مؤثر بوده است. از لحاظ ذهنی انسان توده ای مانند « بچه ی ناز پرورده ای است که از همه چیز برخوردار بوده است، لیکن قدر هیچ چیز را نمی داند؛ و گمان می برد که این امکانات محصول طبیعت است نه حاصل کوشش و نبوغ اقلیت ها. انسان توده ای آزمند و بی پروا و بی قید است، هیچ سروری برای خود نمی شناسد؛ و گمان می کند که هیچ کس جز او وجود ندارد. توده ها فقط به رفاه خود می اندیشند، لیکن حتی عوامل ایجاد آن را نمی شناسند. انسان توده ای پراشتها و پرمصرف است.
انسان توده ای امروز خود را با قدرتی برتر رو به رو نمی بیند، چون دیگر مرکز اقتداری چون شاه وجود ندارد که همگان بدو نگاه کنند؛ و آزادی را وضع طبیعی و خود جوش می داند، او از خود خرسند است؛ و امیال و خواست هایش را درست و بر حق می داند؛ و برخلاف اعضای اقلیت ها، از خودش توقعی ندارد. اما انسان برگزیده از خودتوقع دارد؛ و به اقتداری بیرونی یا استعلایی می نگرد؛ و از آن تبعیت می کند. به این معنا انسان برگزیده در قید است؛ حال آن که انسان توده ای آزاد و رهاست. اورتگا به نقل از گوته می گوید: « زندگی به شیوه ی دلخواه عامیانه است: انسان برگزیده پروای نظم و قانون دارد. » (41) حقوق انسان توده ای انفعالی، محصول سرنوشت، و از پیش داده شده است؛ حقوق اشرافی به معنای عامیانه نیز البته انفعالی و محصول سرنوشت است. بنابراین باید اشرافیت را درست فهمید. زندگی اشراف منشانه ی واقعی همان زندگی انسان برگزیده ای است که از خود توقع دارد. ریشه واژه ی اشرافیت در زبان لاتین نوبل(42) ، به معنای شخص شناخته شده ، است - کسی که با کوشش خویش از عامه ی مردم ممتاز می شود. انسان اشرافی قیود تعهدی را بر خود تحمیل می کند. اما اگر اشرافیت موروثی شود، معنای اصیل و فعال خود را از دست می دهد. پس اشرافیت یعنی کوشش و اکتساب و وضع تکلیف برخویش، و توده ها چنین صفاتی ندارند. اکثر مردم نمی توانند تکلیفی بر خود وضع کنند، بلکه تنها آنچه را برایشان تکلیف شده انجام می دهند.
به نظر اورتگا درعصر مدرن مداخله ی خشونت آمیز توده ها در همه جا گسترش یافته است. کسی که گمان کند حق اظهار نظر دارد، بدون آن که پیشاپیش با سعی و کوشش نظری سنجیده اختیار کرده باشد، جزو توده است. انسان توده ای در زندان ذهن خویش به سر می برد و برای آن که تصور خود را درباره ی وصول به حق و بی نیازی خویش اثبات کند به تأیید دیگران نیاز دارد. بدین سان انسان توده ای شک و تردید به خود راه نمی دهد و همان احمقی است که به حماقت خود شک نمی کند. اورتگا از آناتول فرانس نقل می کند که احمق ازحقه باز بدتر است، زیرا حقه باز برخی اوقات از کار خود دست می کشد، لیکن احمق هرگز. (43) امروز عوام عوامیت را حق خود اعلام می کنند؛ و بدین عنوان مدعی داشتن اندیشه اند؛ و این بی سابقه است، زیرا آنان درگذشته صرفاً ایمان و عقیده داشتند نه اندیشه. « امروزه انسان میانه حال دقیق ترین اندیشه ها را درباره ی آنچه در جهان رخ می دهد و یا باید رخ دهد دارد؛ و بنابراین شنوایی خود را از دست داده است. » (44) اما این اندیشه ها به نظر اورتگا راهی به حقیقت ندارد: نمی توان بدون پذیرش اقتداری برتر، که تنظیم کننده ی اندیشه ها باشد، از اندیشه سخن گفت. اندیشه و فرهنگ نیازمند معیار است. درجایی که مواضع نظری قطعی و مشخصی برای مراجعه وجود ندارد فرهنگی درکار نیست. انسان توده ای چنین مواضعی را نابود می کند.
به نظر اورتگا به ویژه در سندیکالیسم و فاشیسم نخستین بار نوع جدیدی از انسان پیدا شده است- انسانی که نمی خواهد برای مواضع خود دلیل بیاورد، بلکه صرفاً در پی تحمیل عقاید خویش است. پدیده ی غریب و تازه این است که حق غیر معقول بودن(45) ، یا دلیل بی دلیلی به منزله ی حقی خاص و جدید مطرح شده است. اندیشه و عقیده ی بی دلیل داشتن، یعنی بی اندیشگی، مهم ترین ویژگی انسان توده ای است. (46) جامعه ی توده ای به این معنا بربریت جدیدی است که در آن گفته های بی پایه و دلیل اندیشه قلمداد می شود. عمل مستقیم توده ها نیز برخاسته از همین وضع روحی و فکری است. بدین سان فاشیسم اوج گرایش به بی اندیشگی درعصر و تمدن مدرن است. توده ها هر جا و هر زمان که نقشی در سیاست پیدا کرده اند به شکل عمل مستقیم بوده است. عمل مستقیم توده ها درست در مقابل تمدن قرار دارد. تمدن در درجه ی نخست تمایل به در نظر گرفتن موضع دیگران است، حال آن که بربریت جز نادیده گرفتن افکار دیگران نیست. (47) لازمه ی تمدن عمل غیر مستقیم است؛ و لیبرالیسم بر چنین شیوه ی عملی استوار است. استوار است. اما لیبرالیسم نمی تواند در این جهان پابگیرد. لیبرالیسم والاترین آرمان انسان است؛ و لیبرال ها زندگی را با دشمنان خود، به ویژه با دشمنان ضعیف، تقسیم می کنند؛ اما توده ها نمی تواند با دشمن زندگی کند؛ و از هر چیزی جز خود نفرت دارد. بنابراین لیبرالیسم تحقق نیافتنی است.
اورتگا در تحلیل وضع ذاتاً مبهم جامعه ی توده ای مدرن استدلال می کند که طغیان توده ها دو رویه دارد: یکی، مثبت، که ناظر به یپروزی است؛ دیگری، منفی، که ناظر به مرگ است. حیات تاریخی انسان از پیش معین نیست، بلکه مرکب از لحظاتی است که یکدیگر را تعیین می کنند. پس هر چیز در نوسان است. در نتیجه، طغیان توده ها هم ممکن است به سازمان دهی تازه ای برای انسانیت بینجامد و هم ممکن است به فاجعه و مصیبت ختم شود. ترقی انکار ناپذیر است، اما تضمین شده نیست. ترقی قطعی، بدون خطر به قهقرا رفتن و پیچیده تر شدن، وجود ندارد. تاریخ عرصه ی امکانات است؛ و بنابراین ترقی و تنزل درعین حال امکان دارد. زندگی به طور کلی در هر سطحی مشحون از خطر و احتمال و ماجراست. این وضع به ویژه در لحظات بحرانی شدت می یابد. دراین لحظه ها وجوه منفی بر وجود مثبت چیرگی می یابد. امروزه زمام تمدن به دست کسانی افتاده است که علاقه ای به اصول تمدن ندارند. انسان توده ای فقط مصرف کننده ی فراورده های تمدن است. چنان که اشاره شد، «انسان مسلط امروز انسانی ابتدائی است که در میان جهانی متمدن سر برآورده است. » (48) جهان امروز متمدن است، اما ساکنان آن متمدن نیستند. انسان توده ای تمدن را مسلم و از پیش داده شده می پندارد و صناعی بودن آن را فراموش می کند. چنین انسانی فقط در بند ابزارهای تمدن است نه در اندیشه ی اصول آن. « هجوم عمودی بربرها» همین است. انسان توده ای شیفته ی دانش تجربی است که هر روزه اختراعی می کند و رفاه طلبی او را ارضا می کند. برخلاف علم تجربی، « فلسفه نیازمند پشتیبانی و همدردی توده ها نیست. » (49) فلسفه چون ( به گفته ی ارسطو) سودمندی ندارد، از انقیاد به انسان توده ای می رهد؛ اما علم تجربی چون سودمند است، به مذاق توده ها خوش می آید. علم تجربی و توده ها به همکاری و پشتیبانی یکدیگر نیازمندند، اما نیاز مستمر توده ها به فواید علم تجربی با فهم آنان از علم هیچ تناسبی ندارد. چنین فهمی نه تنها در بین توده ها به فواید علم تجربی با فهم آنان از علم هیچ تناسبی ندارد. چنین فهمی نه تنها در بین توده ها، بلکه حتی در میان اهل فن یافت نمی شود. با ظهور علم تجربی حوزه های دیگر تمدن، یعنی سیاست و هنر و اخلاق و مذهب و فلسفه، دچار بحران شده است. دراین میان، تنها علم تجربی سودمند است؛ و انسان توده ای نیز فقط به بازده آن می اندیشد.
مشکل دیگری که اورتگا در وضع توده ای مدرن می یابد این است که توده ها به صورتی باور نکردنی به تاریخ خود جاهل اند. شناخت تاریخی لازمه ی پایداری هر تمدن است، زیرا انسان را از تکرار اشتباهات گذشتگان باز می دارد. اما انسان ابتدائی یا توده ای امروز گذشته یا تاریخ ندارد و یا آن را فراموش کرده است. فاشیسم و کمونیسم مظهر آشکار این نسیان تاریخی است. انقلابیون قرن بیستم از تجارب و شکست های انقلاب های پیشین تجربه نگرفتند؛ و از این نکته غافل ماندند که همه ی انقلاب ها یا سر فرزندان خود را می خورند یا به حکومت افراطیون می انجامند یا این که واقعاً بیش از پانزده سال، که لازمه ی پیدایش نسل تازه است، دوام نمی آورند. « وقتی اندیشه ها و خواست ها و امیال نسل حاکم افراطی و انقلابی باشد، اندیشه ها و خواست های نسل بعد ضدافراطی و ضد انقلابی می شود. » (50) تنها امید رهایی در این است که زمام امور را به دست کسانی دهیم که وجدان تاریخی دارند. « ما به تاریخ در کلیت آن نیاز داریم؛ نه برای آن که دوباره در آن فرو غلتیم، بلکه بدین منظور که از آن بگریزیم. » (51)
چنان که پیش تر اشاره شد، به نظر اورتگا انسان توده ای « بچه ی ناز پرورده ی تاریخ بشر» است. در نظر این بچه تمدن، مثل طبیعت، از پیش داده شده و طبیعی و کلاً در اختیار اوست؛ و بنابراین احساس قدرت و پیروزی و بی نیازی می کند و در لاک خود فرو می رود. به همین علت، عقاید عامیانه ی خود را از طریق عمل مستقیم بر دیگران تحمیل می کند. انسان توده ای انسان ابتدائی درحال شورش است که فعلاً چندین ضربه بر پیکره ی تمدن وارد آورده، لیکن هنوز حمله ی سراسری را شروع نکرده است. انسان توده ای مثل نجیب زادگان قدیم تمدن را به ارث برده است. نجیب زادگان قدیم که ثروت و منصب نیاکان خود را به ارث می بردند، از هرگونه فردیت و شخصیت و تلاش و ابتکار تهی بودند. تراژدی زندگی اشراف زادگان، که بدین سان گرفتار میراث خود بودند، درانسان های توده ای امروز تکرار می شود. رفاه و وفور، همچون میراث اشرف زادگان، انسان بی هویت و توده ای می پروراند. توجه به بدن و لباس و تفریح نیز از اشراف زاده ی گرفتار دوران قدیم به انسان توده ای امروز به ارث رسیده است. انسان توده ای بدین سان محصول تمدن جدید است. « او خود را در میان ابزارهای حیرت آور و داروهای درمان بخش و حکومت های نظاره گر و امتیازات آسایش بخش می یابد. » (52) با این حال، قدر آن ها را نمی شناسد. در نتیجه، « تماس خود را با ذات حیات، که همانا خطر مطلق است، از دست می دهد. » (53) انسان از خود راضی متناقض ترین نوع انسان است. پس وقتی چنین انسانی سلطه یابد، باید زنگ های خطر را به صدا در آورد.
اما قرن نوزدهم چگونه این انسان توده ای را تولید کرد؟ به نظر اورتگا ویژگی های اصلی آن قرن را باید در دموکراسی لیبرالی و فن آوری نوین یافت. فن آوری جدید خود محصول آمیزش سرمایه داری با علم تجربی بود؛ و با ایجاد زمینه ی ازدیاد جمعیت در پیدایش انسان توده ای مؤثر بود. علم جدید شاخص عصر جدید است و با توده ای شدن انسان پیوندی نزدیک دارد. « انسان دانشمند نوع اولیه ی انسان توده ای است. » (54) نفس علم تجربی جدید، به خودی خود، عالم به آن علم را به انسان توده ای و به عبارت دیگر، به بربر مدرن بدل می کند. علم تجربی متخصص به بار می آورد؛ و بدین سان کار علم، برخلاف نفس دانش، تخصصی می شود. با تخصص گرایی، دانشمندان دیگر فرهنگ تام و تمام نخواهند داشت. تخصص گرایی دانشمندانی میان مایه ساخته است، هر چند همین میان مایگان کل علم را به پیش برده اند. بدین سان علم جدید برای انسان های میان مایه از حیث علمی و فکری جایگاهی استوار بنا می کند. کار علمی جدید ماهیتاً مکانیکی است و موجب فرو پاشی عمارت معرفت می گردد. در علم جدی، روش جای معنا را می گیرد. همچنین علم جدید به دانشمندان احساس قدرت و غرور می بخشد، هر چند از دیگر حوزه های معرفت کاملاً بی خبر باشند. متخصص مدرن نه عالم کامل و نه جاهل کامل، بلکه عالمی جاهل(55) است که همچون انسان توده ای درخود فروبسته(56) و از خود راضی است. بنابراین دانشمند مدرن و انسان توده ای از یک قماش اند. عالم امروز هم به هیچ اقتدار برتری گوش فرا نمی دهد؛ و از همین رو خود از عوامل تثبیت سلطه ی انسان توده ای و مظهر آن سلطه است. بدین سان علم تجربی امروز بربریت تازه ای به همراه آورده است. بربریت اساساً به معنای گوش فرا ندادن و درخود فرو بسته بودن و ازخود راضی بودن است. همچون انسان توده ای، که از مبانی و اصول تمدن بی خبر است، عالم امروزی نیز از فلسفه ی درونی علم خود و از اوضاع تاریخی تکوین آن آگاهی ندارد. علم مدرن در متن جهلی جدید پیش می رود؛ و بدین سان از تمدن فاصله می گیرد.
بر طبق استدلال کلی اورتگا، توده ها به وجود آمده اند تا اقلیت های برتر آنان را راهنمایی و سازمان دهی کنند. بدون این اقلیت ها توده ها گم راه می شوند. انسان به طور کلی به اقتداری بیرونی و برتر نیازمند است؛ و آن اقتدار در فلسفه ظاهر می شود. اگر کسی خودش آن اقتدار را بیابد، در زمره ی اقلیت برتر است؛ و اگر خودش نیابد، جزو توده است و باید ارشاد شود. بنابراین ادعای توده ها دراین باره که خودشان می توانند رأساً عمل کنند به طغیان توده ای می انجامد. توده ها نمی خواهند سرنوشت واقعی خود را بپذیرند؛ و همین خود اصل طغیان ایشان است. از لحاظ تاریخی، « امریکا بهشت توده ها بوده است» (57) اما دیگر کشورها نیز دچار همین سرنوشت می شوند.
به نظر اورتگا امروزه مهم ترین خطری که تمدن را تهدید می کند و خود از آن برخاسته دولت بزرگ است، که مورد ستایش و پشتیبانی توده هاست. دولت مدرن همان وظیفه ای را ایفا می کند که علم مدرن بدان عمل می کند. درگذشته، دولت ساده و محدود بود؛ اما با ظهور سرمایه داری و بورژوازی کشتی دولت نمودار شد. این کشتی در سده ی هجدهم کوچک و ساده بود. پیش از پیدایش دولت بورژوایی، طبقه ی اشراف نتوانسته بود دولت عقلانی و سازمان یافته ای پدید آورد؛ حتی رژیم قدیم فرانسه دولتی ناتوان بود. دولت های مطلقه ی اروپایی در واقع دولت هایی ضعیف بودند، زیرا اشراف از حیث روش و سازمان دهی، کارایی نداشتند. بعلاوه، « حکومت و اشراف نمی خواستند دولت را به زبان جامعه به طور کلی بزرگ کنند. » (58) اما با قدرت گرفتن بورژوازی دولتی عظیم و نیرومند پدید آمد که از سال 1848 به بعد وقوع انقلاب در اروپا را ناممکن کرد. بدین سان قدرت دولتی همسنگ قدرت اجتماعی شد. امروزه دولت ماشینی عظیم است که خود را بر پیکر جامعه تحمیل می کند. انسان توده ای ستایشگر همین دولت بزرگ است؛ و آن را طبیعی می پندارد.
مداخله ی دولت در امور مختلف مهم ترین خطر زمانه ی ماست. همه ی حوزه های خود جوش حیات به فرمان دولت در آمده است. توده ها می خواهند بدون کوشش و خطرکردن هرچه را دل خواهشان است با فشار دگمه ای در دستگاه عظیم دولت به دست آورند. انسان توده ای دولت را وسیله ای برای درهم شکستن اقلیت های ناسازگار تلقی می کند. مداخله ی دولت ریشه ی عمل خود جوش اجتماعی را می خشکاند. دراین وضع، «جامعه می یابد برای دولت و انسان برای دستگاه حکومت زندگی کند....اما دولت خود پس از مکیدن مغز استخوان جامعه به اسکلتی بدون خون و مرده بدل خواهد شد؛ و دچار آن مرگ [ ناشی از] زنگ زدگی ماشین می شود، که هولناک تر ازمرگ موجود انداموار است. » (59) دولت جدید چون مولد امنیت است ( همان امنیتی که در آن انسان توده ای پدید می آید) ، بالنتیجه کار به نظامی کردن جامعه می کشد؛ و جامعه نمی تواند جز در خدمت دولت زندگی کند. « مردم به سوختی بدل می شوند که ماشین دولت را تغذیه می کند. » (60) به همین دلیل بود که موسولینی اعلام می کرد: « همه باید برای دولت باشند، هیچ چیز خارج از دولت نباشد و هیچ چیز بر ضد دولت نباشد. » (61) بنابراین فاشیسم جزئی از حرکت عمومی انسان های توده ای است. اما موسولینی دولتی را به کار گرفت که پیش تر لیبرال - دموکراسی ساخته بود: فقط از آن با بی رحمی بیش تری استفاده کرد. دولت درزیر سلطه ی توده ها استقلال فرد و گروه های اجتماعی را در هم می شکند.
درمجموع، طغیان توده ها پدیده ای است هولناک که موجب درهم شکستن بنیادهای اخلاقی انسان شده است. انسان توده ای می خواهد از هر قیدی خلاص شود؛ و گریز از قدرت برای او همچون غیبت معلم برای دانش آموز لذت بخش است.این وضع در سطح ملت ها نیز پیدا شده است. با افول اروپا هر ملتی خواهان تعیین سرنوشت خود شده است.
« چون می گویند که اروپا درحال افول است و حاکمیت خود را از دست داده، پس هر ملت کم ارزشی شروع به جست و خیز می کند و سر و صدا راه می اندازد و بر روی سر خود می ایستد. » (62) بدین سان در سطح ملت ها، « ملت های توده ای بر ضد ملل خلاق، یعنی اقلیت افراد بشر که تاریخ را ساخته است، قیام کرده اند. » (63) پس طغیان توده ها با طغیان ملل توده ای همراه بوده است. اینک توده ها و ملل توده ای دراصول اساسی تمدن غربی تردید کرده اند. « طبقات پایین در سراسر جهان از دستور گرفتن خسته شده اند. (64) اما احساس رهایی از اصول، زندگی را از معنا تهی می سازد: « زندگی بدون اشتغال خاطر [ به اصول] بیش از مرگ به معنای پایان زندگی است...زیرا معنای زندگی این است که کاری برای انجام دادن داشته باشیم. » (65)
به نظر اورتگا اگر اصول تمدن اروپایی از میان برود، جانشینی برای آن پیدا نخواهد شد؛ زیرا لیبرالیسم امریکایی و کمونیسم روسی خود جزئی از همان نظم اند و عنصر تازه ای در بر ندارند. دراین دومورد باید میان ظاهر و باطن فرق گذاشت. ظاهر کمونیسم با مارکسیسم نمود می یابد؛ اما در پس این ظاهر، نظامی قدیمی نهفته است: روسیه به همان میزان مارکسیست شد که آلمانی های امپراتوری روم مقدس رومی شدند. اقوام نوپا، مثل روس ها خود را در پس اندیشه های برخاسته از تمدنی بزرگ تر و قوام یافته تر پنهان می سازند. اقوام فروتر خود را در پرده ی فرهنگ اقوام برتر استتارمی کنند. اما آیا اصول تمدن اروپایی واقعاً درحال زوال است؟ به نظر اورتگا اگر ایالات متحده اروپا شکل گیرد، اروپا درمقابل ملت جوان و فن زده ی امریکا و ملت « کودک صفت» روسیه احیا خواهد شد. (66) در همین خصوص، اورتگا نظریه ای بدیع درباره ی ماهیت ملت و دولت عرضه می دارد.
به نظر او پیدایش دولت اروپایی ممکن است، زیرا دولت مدرن بر قوم و نژاد و زبان متکی نبوده است. برخلاف تصور رایج، « دولت وقتی پدید می آید که آدمیان بکوشند از جامعه ی طبیعی بگریزند. » (67) جامعه ی طبیعی به این معنا، بر خون و تبار و زبان و قومیت استوار است؛ حال آن که دولت پدیده ی انضمامی دیگری است که نمی توان آن را به ملیت و نژاد و قومیت و زبان تقلیل داد: « دولت پیش از هرچیز طرحی برای عمل و برنامه ای برای همکاری است... دولت نه همتباری، نه یگانگی زبانی، نه وحدت جغرافیایی، نه نزدیکی محل زیست - هیچ یک نیست. دولت مادی، بی تحرک، تثبیت شده، و محدود نیست؛ بلکه پوپیایی ناب و اراده ی معطوف به انجام دادن عملی اشتراکی است. » (68) دولت چیز نیست، حرکت است و هدفش انجام دادن عملی به طور مشترک. وقتی انگیزه ی عمل مشترک از بین برود، نژاد و زبان و مرزهای طبیعی، که ظاهراً بنیاد مادی آن به نظر می رسد، سودی نخواهد داشت. حتی آنچه ظاهراً اساس مادی دولت به نظر می رسد، یعنی همگونی زبان و تبار، خود فراورده ای تاریخی است که به علت پیدایش و عمل دولت قوام یافته است. « همگونی نسبی در تبار و زبان، که امروزه [ کشورها] از آن بهره مندند، خود نتیجه ی وحدت سیاسی پیشین است. پس نه خون و نه زبان - هیچ یک دولت ملی پدید نمی آورد، بلکه این دولت ملی است که ناهمسانی های حاصل از [ تفاوت] تبار و زبان را کاهش می دهد. » (69) اورتگا به نقل از ارنست رنان می گوید: « بر خورداری از افتخارات مشترک در گذشته و اراده ای مشترک درحال حاضر، و انجام دادن کارهای بزرگ در گذشته و خواست انجام دادن کارهای بزرگ تر شرایطی است که مردم و ملتی را پدید می آورد. » (70)
زندگی انسان اشتغال خاطری مستمر به آینده است. از این رو زیستن همواره به معنای عمل کردن است. انسان ذاتاً آینده گراست. وقتی مردمی به دفاع از خویش بر می خیزند، از آینده ی خود دفاع می کنند نه از تبار و زبان و گذشته ی مشترک خود. دولت و ملت پیش از آن که گذشته ای مشترک داشته باشد باید آینده ای مشترک دست و پا کند. اینک، با توجه به آنچه درباره ی سرشت راستین دولت گفته شد، اروپا در شُرف بدل شدن به دولت ملی واحدی است؛ و تفکر دراین باره از تأمل درباره ی پیدایش دولت های ملی اروپا مثلاً در قرن ششم خیالی تر نیست. (71)
***
روی هم رفته به نظر اورتگا، عصر مدرن عصر سرگردانی و اقتدار گریزی است: مرکز فرمان دهی از هم پاشیده، سکان رها شده، و هدایتی درکار نیست. زندگی مدرن طرحی ندارد؛ و همگان در هزار توی نفس خودگم شده اند. به گفته ی شیلر(72) (1759- 1805) « وقتی پادشاهان ساختمان می سازند، باربران کاری دارند» ؛ ولی اکنون طرح هیچ ساختمانی در دست نیست. دولت های مدرن فقط انسان توده ای را نوازش می کنند؛ و در نتیجه، همه چیز را عامیانه می سازند.

پی نوشت ها :

1. Jose Ortega Y Gasset.
2. falangist.
3. the Instituto de Humanidades.
4. Espana.
5. El Sol.
6. La Revista de Occidente.
7. از اورتگا اثر زیر به فارسی ترجمه شده است:
خوسه ارتگا ای گاست، انسان و بحران، ترجمه ی احمد تدین، ویراستار جهانگیر افکاری، ( تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1376) .
8. Miguel Primo de Rivera( y Orbaneja).
9. Alfonso XIII.
10. Alcana Zamora.
11. Jose Ortdga Y Gasset, The Revolt of the Masses, New York, W.W.Norton & Co. 1932, p. 11.
12. The Revolt of the Masses, p. 15.
13. ibid, p. 15.
14. ibid,p. 15.
15. ibid, p. 16.
16. ibid, pp. 16- 17.
17. ibid.p.18.
18. ibid.p.18.
19. ibid. p. 18.
20. ibid.p.19.
21. ibid. p. 31.
22. ibid p. 32.
23. ibid. p. 32.
24. ibid. p. 33.
25. ibid.p. 33.
26. Miguel de Cervantes.
27. The Revolf of the Masses, p. 32.
28. ibid. p. 34.
29. ibid.p. 36.
30. ibid. p. 38.
31. ibid.p. 38.
32. ibid . p. 40- 41.
33. ibid. p. 40- 41.
34. ibid.p.42.
35. ibid . p. 45.
36. ibid. p. 49.
37. ibid. p. 51.
38. ibid. p. 51.
39. ibid.p. 53.
40. ibid. p. 54.
41. ibid.p.63.
42. noble.
43. ibid. p.70.
44. ibid. p. 71.
45. ibid.p. 37.
46. ibid. p.37.
47. ibid. p..76.
48. ibid. p.82.
49. ibid. p.86.
50. ibid. p.93, fn.
51. ibid. p.96.
52. ibid. p.101.
53. ibid. p.102.
54. ibid. p. 109.
55. learned ignoramus.
56. hermetic.
57. ibid. p.116.
58. ibid. p.119, fn.
59. ibid. p.121.
60. ibid. p. 122.
61. ibid. p. 133.
62. ibid. p. 133.
63. ibid. p. 134.
64. ibid. p. 134.
65. ibid. p. 136.
66. ibid. p. 138- 139.
67. ibid. p. 154.
68. ibid. p. 162.
69. ibid. p.. 166.
70. ibid. p. 172.
71. ibid. p. 179.
72. Friedrich von Schiller.

منبع: بشیریه، حسین، ( 1376- 1378) ، تاریخ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم، تهران، نشر نی، چاپ یازدهم 1391.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.