جایگاه اطاعت پیامبر (ص) و نتایج آن

آیات 47 تا 57 سوره نور پیرامون جایگاه اطاعت و تسلیم عملی در مقابل پیامبر اکرم (ص) و به تبع ایشان ائمه اطهار (ع) و آثار و نتایج آن صحبت می‌کند. در این مقاله به بررسی تفسیری این آیات با استفاده از تفسیرهای مختلف می‌پردازیم.
سه‌شنبه، 12 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جایگاه اطاعت پیامبر (ص) و نتایج آن
جایگاه اطاعت پیامبر (ص) و نتایج آن

 

نویسنده: علیرضا ثابتی پور




 
تفسیر آیات 47 تا 57 سوره نور

چکیده

آیات 47 تا 57 سوره نور پیرامون جایگاه اطاعت و تسلیم عملی در مقابل پیامبر اکرم (ص) و به تبع ایشان ائمه اطهار (ع) و آثار و نتایج آن صحبت می‌کند. در این مقاله به بررسی تفسیری این آیات با استفاده از تفسیرهای مختلف می‌پردازیم.
با دقت در مفاد آیات، حقایق زیر به دست می‌آید:
اطاعت و پیروی از پیامبر (ص)، همان اطاعت الهی و معیار ایمان واقعی به ایشان است. منافقان تسلیم حکم و نظر پیامبر (ص) نیستند. بسیاری در گفتار، خود را مطیع می‌نامند ولی آنچه مُسلِم حقیقی را تعیین می‌کند، رفتار عملی است.
اطاعت پیامبر (ص) موجب هدایت و سعادت فرد است. حکومت عدل جهانی، وعده خداوند به آنانی است که خود را در ایمان و عمل صالح مطیع پیامبر (ص) ساخته‌اند. این حکومت در نتیجه‌ی اطاعت بشریت از تعالیم وحی در قالب فرمایشات پیامبر (ص)، تحقق خواهد یافت.
کوتاه سخن اینکه، ادعای اطاعت از خدا و پیامبر (ص) و بیان مفاهیم کلی تا در میدان عمل و مصداق پیاده نشود، پوچ و بی فایده است.
کلیدواژه‌ها: اطاعت پیامبر(ص)، معیار ایمان و نفاق، تفسیر آیات 47 تا 57 نور، حکومت عدل جهانی.

مقدمه

فرد با و شعار «لاإله إلّا الله» و «محمّدا رسول الله» وارد اسلام می‌شود؛ خود را مومن به خدا و رسولش می‌داند. ولی این شعار تا در مرحله عمل آزموده نشود از نفاق دور نیست. خداوند متعال با فرستادن رسولی از جنس بشر، این میدان عمل برای آزمایش را گشوده، اطاعت پیامبر (ص) را اطاعت خود قرار داده و آن را مرز ایمان و نفاق دانسته است.
آیات 47 تا 57 سوره نور، مجموعه‌ای مرتبط وکامل پیرامون جایگاه اطاعت عملی پیامبر (ص) و اهمیت آن و نتایج این اطاعت است. در این مقاله به بررسی تفسیری این آیات با استفاده از تفسیرهای مختلف(عمدتاً المیزان و نمونه) می‌پردازیم تا با دقت در مفاد آن، نکات مرتبط دریافت شود.
آیات شریفه:
وَیَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَمَا أُولَئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ ﴿٤٧﴾ وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذَا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ ﴿٤٨﴾ وَإِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ ﴿٤٩﴾ أَفِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ یَخَافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَرَسُولُهُ بَلْ أُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ﴿٥٠﴾ إِنَّمَا کَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿٥١﴾ وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَخْشَ اللَّهَ وَیَتَّقْهِ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ ﴿٥٢﴾
ترجمه:
و مى‏گویند: «به خدا و پیامبر [او] گرویدیم و اطاعت کردیم.» آن گاه دسته‏اى از ایشان پس از این [اقرار] روى برمى‏گردانند، و آنان مؤمن نیستند. (47)
و چون به سوى خدا و پیامبر او خوانده شوند، تا میان آنان داورى کند، بناگاه دسته‏اى از آنها روى برمى‏تابند. (48)
و اگر حق به جانب ایشان باشد، به حال اطاعت به سوى او مى‏آیند. (49)
آیا در دلهایشان بیمارى است، یا شک دارند، یا از آن مى‏ترسند که خدا و فرستاده‏اش بر آنان ستم ورزند؟ [نه،] بلکه خودشان ستمکارند. (50)
گفتار مؤمنان- وقتى به سوى خدا و پیامبرش خوانده شوند تا میانشان داورى کند- تنها این است که مى‏گویند: «شنیدیم و اطاعت کردیم.» اینانند که رستگارند. (51)
و کسى که خدا و فرستاده او را فرمان بَرَد، و از خدا بترسد و از او پروا کند آنانند که خود کامیابند. (52)(1)
شأن نزول:
در مورد شأن نزول گفته‏اند: آیه در باره مردى از منافقین نازل شده است که میان او و یک یهودى اختلافى بود. یهودى او را دعوت کرد که براى داورى خدمت رسول خدا روند ولى منافق می خواست که پیش کعب بن اشرف روند. این آیات نازل شد و سخت این گونه اشخاص را مورد سر زنش و مذمت قرار داد.
بلخى گوید: عثمان از على (ع) زمینى خریده بود که بواسطه بیرون آمدن سنگهایى از آن می خواست رد کند. على (ع) قبول نکرد و فرمود: میان من و تو پیامبر خدا. عثمان گفت: حکم بن ابى العاص. زیرا پیامبر پسر عموى تست و به نفع تو حکم مى‏کند! قریب به همین مضمون از امام باقر (ع) روایت شده است.(2)
در تفسیر قمی روایتی در باره شأن نزول آیات از امام صادق (ع) آمده است که می‌فرمایند: این آیه درباره امیرالمؤمنین (ع) و خلیفه سوم نازل شده است. واقعه این بوده است که بین آن دو درباره باغی اختلاف رخ داد سپس امیرالمؤمنین (ع) گفت: ما راضی به رسول الله (ص) برای حکمیت و قضاوت هستیم. عبدالرحمن بن عوف به خلیفه سوم گفت: پیش رسول الله (ص) برای قضاوت نرو چراکه به نفع او و بر ضد تو حکم می‌کند بلکه پیش ابن أبی شیبة یهودی برو. سپس خلیفه سوم به امیرالمؤمنین(ع) گفت: جز به ابن شیبة یهودی برای قضاوت راضی نمی‌شوم. ابن شیبة به خلیفه سوم گفت: شماها به محمد رسول الله در وحی آسمانی ایمان دارید ولی او را در احکام متهم و رد می‌کنید! سپس خداوند آیات «وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ تا این قولش أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ » را بر پیامبر (ص) نازل کرد و خداوند، امیرالمومنین (ع) را با آیات « إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا إلى قوله فَأُولئِکَ هُمُ الْفائِزُون » یاد کرد.(3)
تبیین آیات:

شمای کلی:

این آیات وجوب اطاعت خدا و رسولش (ص) را بیان مى‏کند و مى‏فهماند که اطاعت رسول (ص) از اطاعت خدا جدا نیست و بر هر مسلمان واجب است که به حکم و قضاى او تن در دهد، که روگردانى از حکم و قضاى او نفاق است، و در آخر صالحان از مؤمنین را وعده جمیل و کفار را تهدید و بیم مى‏دهد.(4)
آیه 47: « وَ یَقُولُونَ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنَا ثُمَّ یَتَوَلىَ‏ فَرِیقٌ مِّنْهُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ وَ مَا أُوْلَئکَ بِالْمُؤْمِنِین‏»
این آیه حال بعضى از منافقین را بیان مى‏کند که به ظاهر دم از ایمان و اطاعت زدند ولى دوباره به کفر اول خود برگشتند. در ابتدای آیه دو ایمان و دو اطاعت ذکر می‌شود، که جای سوال است که آیا این دو با هم تفاوت دارند و یا اساساً معنی ایمان به پیامبر(ص) و اطاعت او که در کنار ایمان به خدا و اطاعت خدا آمده چیست؟
علامه طباطبایی(ره) درباره تعریف و تفاوت ایمان و اطاعت خدا و رسول(ص) می‌فرماید:
« ایمان به خدا عبارت است از اعتقاد قلبى بر یگانگى او و بر آن دینى که تشریع کرده، و ایمان به رسول عبارت است از اعتقاد قلبى بر اینکه او فرستاده خدا است، و امر او امر خدا و نهى او نهى خدا و حکم او حکم خدا است، بدون اینکه خودش از پیش خود اختیارى داشته باشد، و اطاعت خدا عبارت است از اینکه عمل را مطابق شرع او انجام دهند، و اطاعت رسول عبارت است از اینکه فرمانبر به امر او باشند، و به نهى او باز ایستند، و آنچه او حکم مى‏کند و هر قضایى که مى‏راند بپذیرند.
پس ایمان به خدا و اطاعت او موردى جز دین و تدین به آن ندارد و ایمان به رسول و اطاعت او هم موردش همان خبرى است که او از دین مى‏دهد، یعنى ایمان به اینکه خبر او از ناحیه خدا است، و اطاعت از امر و نهى او و تن دادن به حکم او در منازعات، و خلاصه منقاد او در همه امور بودن.
و بنا براین میان دو ایمان و دو اطاعت تنها فرقى که هست از جهت سعه و ضیق مورد است، و تفصیلى که در آیه آمده که مى‏فرماید:" آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ" که حرف باء را تکرار کرده، به همین سعه و ضیق اشاره دارد، توضیح اینکه نفرمود" آمنا باللَّه و الرسول" تا تعدد دو ایمان و دو اطاعت را برساند، و در عین اینکه دوئیت میان این دو ایمان و دو اطاعت هست، در عین حال هیچ یک از دیگرى جدا نیست، هم چنان که خدا در مذمت کسانى که این دو را از هم جدا مى‏خواهند فرموده:" وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ".(5)
پس اینکه فرمود" وَ یَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا" معنایش این است که ما بر دین خدا اعتقاد قلبى داریم و آن را شریعت خود قرار دادیم و نیز اعتقاد قلبى داریم بر اینکه رسول جز به حق خبر نمى‏دهد، و جز به حق حکم نمى‏کند.»(6)
در ادامه آیه می‌فرماید گروهی از این منافقان بعد از گفتن این حرف، از مقتضا و لوازم گفتار خویش برگشته، و اعراض کردند. این نکته نیز باید مورد توجه قرار گیرد که این تخلف و اعراض از داورى پیامبر (ص) تنها به گروهى از منافقان نسبت داده شده است، شاید به دلیل اینکه گروه دیگر تا این حد بى‏حیا و جسور نبودند، چرا که نفاق هم مانند ایمان داراى درجات مختلفى است.(7)
و معناى اینکه فرمود:" وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ" این است که این گویندگان مؤمن نیستند، و مشار الیه به اشاره" اولئک- اینان" به شهادت سیاق، عموم گویندگان است، نه خصوص طایفه‏اى که اعراض کردند، چون سیاق کلام براى مذمت همه است.(8) درواقع آیه در ابتدا اشاره کلی به منافقان می‌کند سپس اشاره به طایفه خاصی از آنها که اعراض کردند.
آیه 48: « وَ إِذَا دُعُواْ إِلىَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذَا فَرِیقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُون‏»
سیاق این آیه به خوبی مطابق شأن نزول است. در این آیه ابتدا اشاره به دعوت شدن به خدا و رسول(ص) برای داوری می‌شود، ولی داوری کردن را به صیغه مفرد آورد نه تثنیه؛ و نیز ظاهر امر این است که ضمیر در" لیحکم" به رسول بر مى‏گردد؛ این سیاق اشاره به این دارد که حکم‏ رسول(ص) حکم خدا است. هم چنان که قرآن کریم در این باره فرموده:" إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ"(9). پس حکم، یک نسبت به رسول خدا (ص) دارد که نسبت مباشرت است، و نسبتى هم به خداى سبحان دارد که جزء شریعت او است و او است که پیغمبر را براى حکم و قضاء منصوب نموده.
با این بیان روشن مى‏شود که مراد از دعوت به سوى خدا، براى اینکه در میان آنان حکم کند، عبارت است از دعوت به متابعت و پیروى آنچه شرع او در مورد نزاع اقتضاء دارد و مراد از دعوت به سوى رسول او تا در میان مردم حکم کند، عبارت است از دعوت به متابعت آنچه او به مباشرت حکم مى‏کند.
در نتیجه در این آیه به خوبی نشانه آشکار عدم ایمان این طایفه منافقان بیان می‌شود که آن اعراض از داوری رسول(ص) است که در حقیقت اعراض از داوری خداست.
این آیه نسبت به آیه سابقش از قبیل خاص نسبت به عام است، چون در این آیه اعراض مخصوصى از ایشان را بازگو مى‏کند، و در آیه قبلى مطلق اعراض ایشان را بیان کرد.(10)
[تنبیه‏] در خبر آمده است شخصى از شیعیان خدمت حضرت باقر شرفیاب شد عرض کرد که اگر دو نفر بین آنها منازعه باشد در دین یا میراث، و بروند نزد قاضى جور، و حکم کرد، فرمود: حکم طاغوت است و اگر براى ذى حق هم حکم کند حرام است است گرفتن حق خود را و لو به تقاص مى‏توان گرفت، عرض کرد پس چه کنیم؟ فرمود:
(انظروا الى رجل منکم نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فاجعلوه حکما)
بعد فرمود:
(و الراد علیه کالراد علینا و الراد علینا کالراد على اللَّه و الراد على اللَّه فى حد الشرک باللّه).
حکم مجتهد جامع الشرائط را نمى‏شود رد کرد و حکم غیر او نافذ نیست(11)
آیه 49:« وَ إِن یَکُن لَّهُمُ الحَْقُّ یَأْتُواْ إِلَیْهِ مُذْعِنِین‏ »
در این آیه براى تاکید بیشتر و روشن شدن شرک و دنیاپرستیشان اضافه مى‏کند که: «اگر حق به جانب ایشان باشد، به حال اطاعت به سوى او مى‏آیند».
" اذعان" به معناى پذیرش سریع، انقیاد و اطاعت است و ظاهر سیاق آیه مخصوصا جمله" یَأْتُوا إِلَیْهِ" این است که مراد از" حق" حکم پیغمبر است. زیرا حکم حقى است که از پیامبر جدا نمى‏شود و معنى آیه چنین مى‏شود. و اگر حق که همان حکم پیامبر است به نفع آنان" منافقین" باشد نه به ضررشان، مى‏آیند به سوى این حکم در حالى که منقاد و مطیع مى‏باشند پس برگشت نمى‏کنند از او مگر وقتى که علیه آنان باشد. و لازمه این معنى این است که آنان تبعیت مى‏کنند هواى خود را و قصد ندارند که اطاعت حق کنند.(12)
آیه 50: « أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ یَخافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُون‏ »
در این آیة مهم، ریشه‏هاى اصلى و انگیزه‏هاى عدم تسلیم در برابر داورى پیامبر (ص) بیان می‌گردد. چهار علت بیان می‌شود. سه علت اول به صورت استفهامی و در قالب تردید و علت چهارم و اصلی در مورد این طایفه با "بل" اضرابیه.
1- " أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ": در مراد از مرض قلب برخی از تفاسیر با استناد به آیه " فىِ قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا "(13) که در مورد منافقان است، بیان کرده‌اند این یکى از صفات منافقان است که اظهار ایمان مى‏کنند اما بخاطر انحرافى که در دل از اصل توحید دارند هرگز تسلیم داورى خدا و پیامبر (ص) نیستند.(14)
علامه طباطبایی(ره) مراد از آن را ضعف ایمان می‌داند. و چنین استدلال می‌کنند: «ظاهر سیاق آیات این است که مراد از مرض قلوب ضعف ایمان مى‏باشد، هم چنان که در آیه" فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ"(15) و آیه" لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ، وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ"(16) و آیاتى دیگر که به همین معنا است.
و اما اینکه مراد از مرض قلب نفاق باشد، هم چنان که به همین معنا تفسیر شده(17) باطل است، به دلیل صدر آیه که مى‏فرماید:" و ما اولئک بالمؤمنین" و حکم به نفاقشان کرده، دیگر معنا ندارد که از نفاق آنان سؤال کند، و سپس خودش جواب دهد که:" نه، بلکه ایشان از ستمکاران هستند".»(18)
2- " أَمِ ارْتابُوا": علت محتمل دوم شک و تردید است. در آیه متعلق شک بیان نشده ولی ظاهر اطلاق،" ارتیاب" (و اینکه نفرموده در چه شک مى‏کنند)، این است که مراد از آن، شک در دین باشد بعد از ایمان آوردن، نه شک در صلاحیت داشتن رسول خدا (ص) براى داورى و حکم، و یا شک در عدالت او و امثال این امور، چون این گونه امور باید با نصب قرینه بیان شود، و اطلاق شک منصرف به آنها نمى‏شود.(19) در این صورت طبیعى است شخصى که در پذیرش یک آئین مردد است تسلیم لوازم آن نخواهد بود.
3- " أَمْ یَخافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ ": کلمه" حیف" به معناى جور است. یعنى اعراض کنند، به این بهانه که بترسند که خدا و رسولش به ایشان ظلم و جور کنند، به احتمال اینکه شریعت الهى که دنبال آن حکم رسول خدا (ص) است بر اساس جور و حق‏کشى بنا شده، و یا رسول خدا (ص) در قضاء و داوریش رعایت حق را نکند.(20)
در حالى که این تناقض آشکارى است کسى که پیامبر اسلام (ص) را فرستاده خدا و بیانگر رسالت او مى‏داند و حکمش را حکم خدا مى‏شمرد ممکن نیست احتمال ظلم و ستم درباره او دهد، مگر امکان دارد خدا به کسى ستم کند؟ مگر ظلم زائیده جهل یا نیاز یا خود خواهى نیست؟ ساحت مقدس خداوند از همه اینها پاک است.(21)
به گفته نویسنده تفسیر" فى ظلال": این سه تعبیر در واقع هر کدام در شکل خاصى عرضه شده است: اولى براى اثبات است، دومى براى تعجب، و سومى براى انکار.
در جمله اول مى‏خواهد علت حقیقى را که بیمارى نفاق است روشن کند، و در جمله دوم، هدف بیان تعجب از تردید آنها در عدالت پیامبر است و صحت داورى او با این که مدعى ایمانند، و جمله سوم اشاره به تناقض روشنى است که میان ادعاى ایمان و عملشان دیده مى‏شود.(22)
4-" بَلْ أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ " : این قسمت اعراض از تردید سابق با همه شقوق سه‏گانه آن است، و معنایش این است که: اگر براى داورى نزد رسول خدا نیامدند نه به خاطر شک بود و نه به خاطر جابرانه بودن احکام دین و نه ترس از خیانت رسول، چون اگر علت یکى از اینها مى‏بود در صورتى هم که حق با آنها بود با اذعان پیش نمى‏آمدند و آیه شریفه مى‏فرماید اگر حق با آنها بود مى‏آمدند پس مى‏فهمیم که علت یکى از آن سه وجه مذکور نبوده بلکه همان ظلم و ستم پیشگى و لا ابالى‏گرى آنان بوده، و اگر سبب اعراضشان ترس از ظلم و جور خدا و رسول بود، که خدا از ظلم مبرا و رسولش هم از آن منزه است پس اعراضشان از اجابت دعوت به حکم خدا و رسول او جز این که گفتیم علتى ندارد.(23)
در مورد مراد ظلم در تفسیر المیزان آمده: « ظاهرا مراد از ظلم، تعدى از حد ایمان است با اقرار زبانى به آن که قبلا هم فرموده بود" وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ" و یا مراد خصوص تعدى به حقوق غیر مالى است.
و اگر مراد مطلق ظلم باشد، اعراض از تردید با شقوق سه‏گانه سابق صحیح نبود، زیرا خود آن شقوق سه‏گانه از مطلق ظلم است، (براى اینکه با داشتن شک و احتمال، جابرانه بودن دین یا خیانت رسول اقرار بدین ظلم است) که آیه بعدى هم بر آن دلالت دارد.»(24)
پس از آنچه گذشت، روشن می‌شود که تردید در اسباب اعراض بین امور سه‏گانه به تقدیرى که نفاق نداشته باشند، تردیدى است حاصر، و اقسام سه‏گانه هم متغایر، چون حاصل معنا این مى‏شود که اینان منافق و غیر مؤمنند، براى اینکه اگر این طور نباشند اعراضشان یا از ضعف ایمان است، و یا از زایل شدن آن به علت ارتیاب و شک است، و یا از ترس بدون جهت است، چون ترسیدن از مراجعه به حکم حاکم وقتى است که آدمى احتمال جور در حکم و انحراف از حق به باطل بدهد، و چنین احتمالى در حکم خدا و رسول او نیست.(25)
آیه 51:« إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون ‏»
در آیات گذشته عکس العمل منافقان تاریک دل را که در ظلمات متراکم و" بعضها فوق بعض" قرار داشتند، در برابر داورى خدا و پیامبر(ص) دیدیم که چگونه از داورى عدل پیامبر ص سر باز مى‏زدند گویى مى‏ترسیدند خدا و پیامبر (ص) حق آنها را پایمال کند!.
آیات مورد بحث نقطه مقابل آن یعنى بر خورد مؤمنان را با این داورى الهى تشریح مى‏کند و مى‏گوید:" هنگامى که مؤمنان براى داورى به سوى خدا و رسولش فرا خوانده شوند یک سخن بیشتر ندارند و آن این است که مى‏گویند شنیدیم و اطاعت کردیم".
جالب اینکه کلمه" انما" که براى حصر است مى‏گوید: آنها جز این سخنى ندارند و سر تا پایشان همین یک سخن است و راستى حقیقت ایمان نیز همین است و بس" سمعنا و اطعنا".(26)
حال که سخن مؤمنین در هنگام دعوت منحصر شد به"سَمِعْنا وَ أَطَعْنا" لازمه آن این است که مؤمنین در چنین هنگامى دعوت خدا را رد نکنند. پس اگر کسى رد کند معلوم مى‏شود مؤمن نیست، چون رد حکم خدا خروج از طور و حد ایمان است، هم چنان که جمله" بَلْ أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ" هم به بیانى که گذشت آن را افاده مى‏کند پس آیه شریفه در مقام تعلیل اضراب در ذیل آیه قبلى است، که مى‏فرمود:" بَلْ أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ".
آیه مورد بحث با جمله" وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ" خاتمه یافته که در آن رستگارى منحصر در مؤمنین شده نه اینکه مؤمنین منحصر در رستگارى شده باشند.(27)
آیه 52: « وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَخْشَ اللَّهَ وَ یَتَّقْهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْفائِزُون‏ »
اینکه آیه شریفه در سیاق آیات قبلى وارد شده به انضمام آیه قبلش این معنا را مى‏رساند که در مقام تعلیل- و به منزله کبرایى کلى- براى آیه قبل است که چون حکم مى‏کرد به رستگارى هر کس که مؤمن باشد، و حکم خدا و رسول را با کلمه" سمعا و طاعة" پاسخ گوید، گویى گفته: کسى که مطیع خدا و رسول او است و مؤمن حقیقى هم هست، و هم در باطن او ترس خدا، و هم در ظاهر او به شهادت تقوایش ترس از خدا مى‏باشد، رستگار است و قاعده و کبراى کلى این است که به طور کلى هر کس خدا و رسول او را اطاعت کند و از خدا بترسد و تقوى پیشه کند، تنها این چنین کسان رستگارانند، (فوز و فلاح به یک معنا است).(28)
این آیه شریفه هم شامل داعى به حکم خدا و رسول مى‏شود که خصم منازع خود را دعوت مى‏کند که:" بیا خدا و رسول را حکم خود قرار دهیم"، و هم شامل مدعو مى‏شود، در صورتى که دعوت داعى را بپذیرد، و به داورى خدا و رسول رضایت دهد، بنا بر این در تعلیل آیه مورد بحث یک اضافه‏اى بر تعلیل آیه قبل هست، چون به هر دو طرف یعنى هم به داعى و هم به مدعو وعده حسن مى‏دهد.(29)
قابل توجه اینکه: در آیه اخیر براى" فائزون"، سه وصف ذکر شده است: اطاعت خدا و پیامبر، خشیت، و تقوى، بعضى از مفسران گفته‏اند که اطاعت یک معنى کلى است و خشیت شاخه درونى آن، و تقوى شاخه بیرونى آن است، و به این ترتیب نخست از اطاعت به طور کلى سخن گفته شده، سپس از شاخه درونى و بعد برونیش.
ذکر این نکته نیز لازم است که در روایتى در تفسیر جمله وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ از امام باقر (ع) چنین نقل شده: ان المعنى بالایه امیر المؤمنین (ع)، مقصود از این آیه على (ع) است. بدون شک على (ع) بارزترین مصداق آیه است و منظور از روایت فوق همین است و هرگز عمومیت مفهوم آن از بین نمى‏رود.(30)
آیات شریفه:
وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَیَخْرُجُنَّ قُلْ لَا تُقْسِمُوا طَاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿٥٣﴾ قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَیْکُمْ مَا حُمِّلْتُمْ وَإِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ ﴿٥٤﴾
ترجمه:
و با سوگندهاى سخت خود به خدا سوگند یاد کردند که اگر به آنان فرمان دهى، بى‏شک [براى جهاد] بیرون خواهند آمد. بگو: «سوگند مخورید. اطاعتى پسندیده [بهتر است‏] که خدا به آنچه مى‏کنید داناست.» (53)
بگو: «خدا و پیامبر را اطاعت کنید. پس اگر پشت نمودید، [بدانید که‏] بر عهده اوست آنچه تکلیف شده و بر عهده شماست آنچه موظّف هستید. و اگر اطاعتش کنید راه خواهید یافت، و بر فرستاده [خدا] جز ابلاغ آشکار [مأموریتى‏] نیست. (54)(31)
شأن نزول:
لحن آیه بعد- و همچنین شان نزولى که در بعضى از تفاسیر در مورد آن وارد شده- نشان مى‏دهد که جمعى از منافقان بعد از نزول آیات قبل و ملامتهاى شدید آن از وضع خود سخت ناراحت شدند و خدمت پیامبر (ص) آمدند و شدیدا سوگند یاد کردند که ما تسلیم فرمان توایم قرآن در مقام پاسخ بر آمده و با قاطعیت به آنها گفت:" آنها با نهایت تاکید سوگند یاد کردند که اگر به آنها فرمان بدهى از خانه و اموال خود بیرون مى‏روند (یا جان خود را بر کف گرفته به سوى میدان جهاد گام بر مى‏دارند) بگو سوگند لازم نیست، شما عملا طاعت خالصانه و صادقانه‏ نشان بدهید که خدا به آنچه عمل مى‏کنید آگاه است."(32)
آیه 53: "وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَیَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُون‏"
کلمه" جهد" به معناى طاقت است و تقدیر آیه این است که:" اقسموا باللَّه مبلغ جهد هم فى ایمانهم" یعنى سوگند خوردند به خدا نهایت قدرتى که در خوردن سوگند داشتند، و مراد این است که قسمهاى غلاظ و شدادى خوردند که دیگر سوگندى از آن غلیظتر نداشتند.(33)
بسیارى از مفسران، منظور از خروج را در جمله لیخرجن خارج شدن براى جهاد دانسته‏اند در حالى که بعضى دیگر به معنى خارج شدن از اموال و زندگى و یا همراه پیامبر (ص) به هر جا رفتن و در خدمت او بودن تفسیر کرده‏اند.
البته کلمه خروج یا مشتقات آن در قرآن مجید هم به معنى خروج به سوى میدان جهاد آمده و هم به معنى رها کردن خانه و زندگى و وطن، البته تناسب با آیات قبل که سخن از داورى پیامبر (ص) در مسائل مورد اختلاف مى‏گفت ایجاب مى‏کند که تفسیر دوم را بپذیریم به این معنى که آنها براى اظهار تسلیم در برابر داوریهاى پیامبر (ص) خدمتش رسیدند و سوگند یاد کردند که یک قسمت از اموال سهل است اگر دستور فرمایى تمام زندگى را رها کنید را خواهیم کرد ولى با این حال مانعى ندارد که هر دو در معنى آیه جمع باشد یعنى هم حاضریم در راه فرمان تو مال و زندگى خود را رها کنیم و هم حاضریم جان بر کف به میدان جهاد بشتابیم.(34)
جمله " طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ " را می‌توان به دو گونه ترکیب کرد:
1- خبرى است که مبتدایش حذف شده و آن ضمیرى است که به خروج بر مى‏گردد، (یعنى خروج اطاعت خداست، احتیاج به سوگند ندارد) و این جمله در مقام تعلیلِ نهى از سوگند است، و به همین جهت به فصل آمده (یعنى با واو عطف وصل به ما قبل نشده) و جمله" إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ" تتمه تعلیل است.
در نتیجه معناى آیه این است که: سوگند خوردند با غلیظترین سوگندشان که هر آینه اگر ایشان را امر به خروج به سوى جهاد کنى خارج خواهند شد، به ایشان بگو قسم نخورید، براى اینکه خارج شدن به جهاد، طاعت خدا، و عملى پسندیده و جزو دین است، و عملى است واجب که دیگر در واجب کردنش سوگند غلیظ لازم ندارد، اگر سوگند مى‏خورید که خدا و رسول را راضى کنید، خدا به آنچه مى‏کنید دانا است، و فریب قسمهاى غلیظ شما را نمى‏خورد.
2- مبتدایى است براى خبر حذف شده، و تقدیر آن" طاعة معروفة للنبى خیر من اقسامکم- طاعت پیغمبر به نحو پسندیده بهتر است از سوگند خوردنتان"، مى‏باشد.
در نتیجه معناى آیه این است که با غلیظترین سوگند به خدا قسم خوردند که اگر به ایشان امر کنى و علیه آنان در منازعاتشان حکم نمایى که از خانه و اموال خود بیرون شوند، حتما بیرون خواهند شد، به ایشان بگو: سوگند نخورید، براى اینکه پیغمبر را به خوبى اطاعت کردن بهتر از سوگند خوردن به خدا است و خدا دانا است به آنچه مى‏کنید.
در تفسیر المیزان ترکیب اول را ترجیح می‌دهد و چنین استدلال می‌کند: « ولى این حرف صحیح نیست، زیرا هر چند که اتصال آیه را به ما قبل تاکید مى‏کند و وجه قبلى این فایده را ندارد، ولى متاسفانه با تصریحى که قبلا مبنى بر رد دعوت به سوى حکم خدا و رسول و تن دادن به حکم بین آنان کرده بودند نمى‏سازد، چون با این اعراض صریح از حکم خدا و رسول او، دیگر معنا ندارد که براى رسول خدا (ص) سوگند بخورند که اگر ما را امر کنى که از دیار و اموال خود بیرون شویم بیرون خواهیم شد، و این ناسازگارى خیلى واضح است.
مگر آنکه بگوییم آنان که سوگند خوردند غیر از کسانى بودند که دعوت خداى را رد کردند و از حکم رسول خدا (ص) اعراض نمودند که در این صورت اشکال متوجه حمل" لیخرجن" بر این معنا مى‏شود، چون دلیلى بر چنین حمل در دست نیست.»(35)
البته تفسیر نمونه با توجه به آیات قبل و بعد ترکیب اول را ترجیح می‌دهد.
آیه 54: "قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِین‏"
در این آیه امر فرموده به اطاعت خدا در آنچه نازل کرده و اطاعت رسول در آنچه از ناحیه پروردگارشان مى‏آورد، و اوامرى که در امر دین و دنیا به ایشان مى‏کند. و کلمه" قل" که در صدر سخن قرار گرفته اشاره است به اینکه اطاعت فرمان چه از خدا و چه از رسول همه‏اش اطاعت خدا است، و همین اشاره با جمله" وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ" تاکید شده، و گرنه مى‏توانست از اول بفرماید" اطیعونى- مرا اطاعت کنید"، خواست بفهماند که طاعت رسول، به این جهت که رسول است، طاعت مرسل و فرستنده است و با همین حجت تمام مى‏شود.(36)
سپس اضافه مى‏کند در برابر این فرمان از دو حال خارج نیست:
1- اگر سرپیچى کنید و روى گردان شوید پیغمبر (ص) مسئول اعمال خویش است (و وظیفه خود را انجام داده) و شما هم مسئول اعمال خود (و وظیفه شما اطاعت صادقانه است) (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ).
2- اگر از او اطاعت کنید، هدایت خواهید شد (وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا) زیرا او رهبرى است که جز به راه خدا و حق و صواب دعوت نمى‏کند.
و در تعلیل مطلب قبل می‌فرماید: در هر حال بر پیامبر (ص) چیزى جز ابلاغ آشکار نیست (وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ).او موظف است فرمان خدا را آشکارا به همگان برساند خواه بپذیرند یا نپذیرند و پذیرش و عدم پذیرش این دعوت، سود و زیانش متوجه خود آنها خواهد شد و پیامبر (ص) هرگز موظف نیست که مردم را اجبار به هدایت و قبول دعوت و اجبار کند.
جالب اینکه: از مسئولیتها در آیه فوق تعبیر به بار (سنگین) شده است، و در واقع چنین است هم وظیفه رسالت پیامبر (ص) و هم اطاعت صادقانه از دعوت او بارى است بر دوش که باید آن را به منزل رساند و جز مردم مخلص توانایى حمل آن را ندارند، لذا در روایتى از امام باقر (ع) در وصف پیامبر (ص) مى‏خوانیم که از پیامبر (ص) چنین نقل مى‏کند که فرمود:
یا معاشر قراء القرآن اتقوا اللَّه عز و جل فیما حملکم من کتابه فانى مسئول و انتم مسئولون: انى مسئول عن تبلیغ الرسالة، و اما انتم فتسألون عما حملتم من کتاب اللَّه و سنتى:
"اى خوانندگان قرآن! از خداوند بزرگ بترسید، بپرهیزید نسبت به کتابش که بر دوش شما نهاده است، چرا که من مسئولم وشما هم مسئولید:من دربرابر تبلیغ رسالت مسئولم، اما شما در برابر کتاب اللَّه و سنت من که بر دوشتان نهاده شده است".
آیات شریفه:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا وَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿٥٥﴾ وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ ﴿٥٦﴾ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَلَبِئْسَ الْمَصِیرُ ﴿٥٧﴾
ترجمه:
خدا به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‏اند، وعده داده است که حتماً آنان را در این سرزمین جانشین [خود] قرار دهد همان گونه که کسانى را که پیش از آنان بودند جانشین [خود] قرار داد، و آن دینى را که برایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند، و بیمشان را به ایمنى مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت کنند و چیزى را با من شریک نگردانند، و هر کس پس از آن به کفر گراید آنانند که نافرمانند. (55)
و نماز را برپا کنید و زکات را بدهید و پیامبر [خدا] را فرمان برید تا مورد رحمت قرار گیرید. (56)
و مپندار کسانى که کفر ورزیدند [ما را] در زمین درمانده مى‏کنند جایگاهشان در آتش است و چه بد بازگشتگاهى است. (57)(37)
شأن نزول:
بسیارى از مفسران از جمله" سیوطى" در" اسباب النزول" و" طبرسى" در" مجمع البیان" و سید قطب در" فى ظلال" و" قرطبى" در تفسیر خود (با تفاوت مختصرى) در شان نزول این آیه چنین نقل کرده‏اند:" هنگامى که پیامبر (ص) و مسلمانان به مدینه هجرت کردند و انصار با آغوش باز آنها را پذیرا گشتند، تمامى عرب بر ضد آنها قیام کردند و آن چنان بود که آنها ناچار بودند اسلحه را از خود دور نکنند، شب را با سلاح بخوابند و صبح با سلاح بر خیزند (و حالت آماده باش دائم داشته باشند) ادامه این حالت بر مسلمانان سخت آمد، بعضى این مطلب را آشکارا گفتند که تا کى این حال ادامه خواهد یافت؟ آیا زمانى فرا خواهد رسید که ما با خیال آسوده، شب استراحت کنیم و اطمینان و آرامش بر ما حکم فرما گردد، و جز از خدا از هیچکس نترسیم؟ آیه فوق نازل شد و به آنها بشارت داد که آرى چنین زمانى فرا خواهد رسید".(38)
آیه 55: "وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى‏ لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون‏"
از آنجا که در آیات گذشته، سخن از اطاعت و تسلیم در برابر فرمان خدا و پیامبر ص بود، آیه مورد بحث همین موضوع را ادامه داده و نتیجه این اطاعت را که همان حکومت جهانى است بیان مى‏کند. ابتدا چند نکته در باب مفردات و جملات آیه بیان می‌کنیم:
1- کلمه" من" در جمله" وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ" تبعیضى است نه بیانى، و خطاب در آن، به عموم مسلمین است که در میان آنان، هم منافق هست و هم مؤمن، و مؤمنین ایشان نیز دو طایفه‏اند، یکى کسانى که عمل صالح مى‏کنند، و گروه دیگر آنان که عمل صالح ندارند، ولى وعده‏اى که در آن آمده مخصوص کسانى است که هم ایمان داشته باشند و هم اعمالشان صالح باشد و بس.
2- در جمله" لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ" سه احتمال هست:
یکى اینکه مراد از استخلاف این باشد که خداى تعالى به ایشان خلافتى الهى نظیر خلافت آدم و داوود و سلیمان داده باشد، هم چنان که درباره خلافت آدم فرمود:" إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً"(39)و درباره داوود فرموده:" إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ"(40)و درباره سلیمان فرموده:" وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ"(41) که اگر مراد از خلافت این باشد، قهرا خلفاى قبل از ایشان خلفاى خدا، یعنى انبیاى او و اولیایش خواهد بود، و لیکن این احتمال بعید است. زیرا تعبیر الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ را متناسب انبیاء نیست، چرا که در قرآن این تعبیر در مورد پیامبران به کار نرفته است.
احتمال دوم اینکه مراد از" خلافت" ارث دادن زمین به ایشان و مسلط کردن آنان بر زمین باشد، هم چنان که در این معنا فرموده:" إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ"(42)و نیز فرموده:" أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ"(43)که بنا بر این احتمال، مراد از خلفاى قبل از ایشان مؤمنین از امتهاى گذشته خواهد بود، که خدا کفار و منافقین آنها را هلاک کرد، و مؤمنین خالص ایشان را نجات داد، مانند قوم نوح و هود و صالح و شعیب، هم چنان که در آیه" وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا فَأَوْحى‏ إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِینَ، وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِکَ لِمَنْ خافَ مَقامِی وَ خافَ وَعِیدِ" (44)است و اینان کسانى هستند که خود را براى خدا خالص کردند و خدا نجاتشان داد، و در نتیجه جامعه صالحى تشکیل داده و در آن زندگى کردند، تا آنکه مهلتشان طول کشیده، دلهایشان قساوت یافت.(45)
جمعى دیگر معتقدند که این آیه اشاره به" بنى اسرائیل" است، زیرا آنها با ظهور موسى (ع) و در هم شکسته شدن قدرت فرعون و فرعونیان مالک حکومت روى زمین شدند، چنان که قرآن در آیه 127 سوره اعراف مى‏فرماید: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِی بارَکْنا فِیها:" ما آن جمعیت مستضعف (مؤمنان بنى اسرائیل) را وارث مشارق و مغارب زمینى را که پر برکت کردیم قرار دادیم".
و نیز درباره همانها مى‏فرماید: وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ:" ما اراده کرده‏ایم که قوم مستضعف (مؤمنان بنى اسرائیل) را در روى زمین تمکین دهیم" (و صاحب نفوذ و مسلط سازیم).
درست است که در میان بنى اسرائیل حتى در عصر موسى (ع) افراد ناباب و فاسق و حتى احیانا کافرى بودند، ولى به هر حال حکومت بدست مؤمنان صالح بود (بنا بر این ایرادى که بعضى از مفسران به این تفسیر کرده‏اند با این بیان دفع مى‏شود) تفسیر سوم نزدیکتر به نظر مى‏رسد.(46)
3- " وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى‏ لَهُمْ" تمکین هر چیزى بر قرار کردن آن است در مکان و این کنایه است از ثبات آن چیز، و زوال اضطراب و تزلزل‏ناپذیرى آن، به طورى که اگر اثرى داشته باشد هیچ مانعى جلوى تاثیر آن را نگیرد و در آیه مورد بحث تمکین دین عبارت است از اینکه: آن را در جامعه مورد عمل قرار دهد، یعنى هیچ کفرى جلوگیرش نشود، و امرش را سبک نشمارند، اصول معارفش مورد اعتقاد همه باشد، درباره آن اختلاف و تخاصمى نباشد، و این حکم را خداى سبحان در چند جاى از کلامش کرده که اختلاف مختلفین در امر دین علت و منشاى جز طغیان ندارد، مانند این آیه" وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ".(47)
و مراد از دین ایشان، آن دینى که برایشان پسندیده، دین اسلام است. و اگر دین را به ایشان اضافه کرد، از باب احترام بود و نیز از این جهت بود که دین مقتضاى فطرت خود آنان بود.
4- جمله" وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً" مانند جمله" وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ" عطف است بر جمله" لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ" و اصل معنا" لیبدلن خوفهم امنا" بوده، به طور ساده‏تر اینکه در واقع باید مى‏فرمود" ترس ایشان را مبدل به امنیت کردیم" ولى فرموده" ایشان را بعد از ترس، مبدل به امنیت کردیم" و تبدیل را به خود آنان نسبت داد، حالا یا از باب مجاز عقلى است، و یا آنکه مضاف را چون معلوم بوده حذف کرده، زیرا جمله" مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ" مى‏فهماند که آن محذوف خوف، و تقدیر" لیبدلن خوفهم" بوده، و یا آنکه از این باب نبوده، بلکه کلمه" امنا" به معناى آمنین بوده که در این صورت معنا این مى‏شود که: خدا ایشان را بعد از ترسشان مبدل کرد به ایمنان و به هر حال، مراد از خوف آن ترسى است که مؤمنین صدر اسلام از کفار و منافقین داشتند.
5- جمله" یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً" را اگر بخواهیم با سیاق آیات بهتر وفق دهیم، باید حال از ضمیر در جمله" لَیُبَدِّلَنَّهُمْ" بگیریم، که معنا چنین مى‏شود:" خدا ترس ایشان را مبدل به امنیت کرد، در حالى که ایشان مرا پرستش کنند، و چیزى شریک من ندانند".
و اگر در این آیه التفاتى از غیبت" یبدلنهم" به تکلم" مرا عبادت کنند" بکار برده و جمله" یعبدوننى" را با جمله" چیزى را شریک من ندانند" تاکید کرده، و کلمه" شیئا" را نکره آورده، که خود دلالت مى‏کند بر نفى شریک به طور اطلاق، همه این نکات حکم مى‏کند بر اینکه مراد از عبادت، خداپرستى خالص است، به طورى که هیچ شایبه‏اى از شرک- چه شرک جلى و چه شرک خفى- در آن راه نداشته باشد، و خلاصه معنا این مى‏شود که خدا مجتمع آنان را مجتمعى ایمن مى‏سازد، تا در آن جز خدا هیچ چیز دیگرى پرستش نشود، و هیچ ربى غیر از خدا قائل نباشند.
6- کلمه" ذلک" در جمله" وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ" به طورى که سیاق شهادت مى‏دهد اشاره است به موعود، بنا بر این، مناسب‏تر آن است که کلمه" کفر" را به معناى کفران، و در مقابل شکر بدانیم، و چنین معنا کنیم که:" و هر کس کفران کند و خدا را شکر نگوید، و بعد از تحقق این وعده عوض شکر با کفر و نفاق و سایر گناهان مهلکه، کفران نعمت کند، چنین کسانى کاملا در فسقند" و فسق هم عبارت است از بیرون شدن از زى بندگى.(48)
از مجموع آیه چنین بر مى‏آید که خداوند به گروهى از مسلمانان که داراى این دو صفت هستند" ایمان" و" عمل صالح" سه نوید داده است:
1- استخلاف و حکومت روى زمین.
2- نشر آئین حق به طور اساسى و ریشه‏دار در همه جا (که از کلمه" تمکین" استفاده مى‏شود).
3- از میان رفتن تمام اسباب خوف و ترس و وحشت و ناامنى.
و نتیجه این امور آن خواهد شد که با نهایت آزادى خدا را بپرستند و فرمانهاى او را گردن نهند و هیچ شریک و شبیهى براى او قائل نشوند و توحید خالص را در همه جا بگسترانند. البته دراینکه این وعده الهى کى تحقق یافته و یا کى تحقق خواهد یافت بین مفسرین اختلاف است که در ذیر به آن می‌پردازیم:

این وعده الهى از آن کیست؟

درآیه خواندیم خدا وعده حکومت روى زمین وتمکین دین و آئین و امنیت کامل را به گروهى که ایمان دارند و اعمالشان صالح است داده است اما در اینکه منظور از این گروه از نظر مصداقى چه اشخاصى است؟ باز در میان مفسران گفتگو است:
بعضى آن را مخصوص صحابه پیامبر (ص) دانسته‏اند که با پیروزى اسلام در عصر پیامبر (ص) صاحب حکومت در زمین شدند (البته منظور از" ارض" تمام روى زمین نیست بلکه مفهومى است که بر جزء و کل صدق مى‏کند). بعضى دیگر اشاره به حکومت خلفاى چهار گانه نخستین. و بعضى مفهوم آن را چنان وسیع دانسته‏اند که این وعده را شامل تمام مسلمانانى که داراى این صفتند مى‏دانند. و گروهى آن را اشاره به حکومت مهدى (ع) مى‏دانند که شرق و غرب جهان در زیر لواى حکومتش قرار مى‏گیرد، و آئین حق در همه جا نفوذ مى‏کند و ناامنى و خوف و جنگ از صفحه زمین بر چیده مى‏شود، و عبادت خالى از شرک براى جهانیان تحقق مى‏یابد.
بدون شک آیه شامل مسلمانان نخستین مى‏شود و بدون شک حکومت مهدى (ع) که طبق عقیده عموم مسلمانان اعم از شیعه و اهل تسنن سراسر روى زمین را پر از عدل و داد مى‏کند بعد از آنکه ظلم و جور همه جا را گرفته باشد مصداق کامل این آیه است، ولى با این حال مانع از عمومیت و گستردگى مفهوم آیه نخواهد بود.
نتیجه اینکه در هر عصر و زمان پایه‏هاى ایمان و عمل صالح در میان مسلمانان مستحکم شود، آنها صاحب حکومتى ریشه‏دار و پر نفوذ خواهند شد.
و اینکه بعضى مى‏گویند: کلمه" ارض" مطلق است و تمام روى زمین را شامل مى‏شود و این منحصرا مربوط به حکومت مهدى (ارواحنا له الفداء) است با جمله" کَمَا اسْتَخْلَفَ ..." سازگار نیست زیرا خلافت و حکومت پیشینیان مسلما در تمام پهنه زمین نبود. بعلاوه شان نزول آیه نیز نشان مى‏دهد که حد اقل نمونه‏اى از این حکومت در عصر پیامبر (ص) براى مسلمانان (هر چند در اواخر عمر آن حضرت) حاصل شده است.
ولى باز تکرار مى‏کنیم که محصول تمام زحمات پیامبران، و تبلیغات مستمر و پى‏گیر آنها، و نمونه اتم حاکمیت توحید و امنیت کامل و عبادت خالى از شرک در زمانى تحقق مى‏یابد که مهدى آن سلاله انبیاء و فرزند پیامبر اسلام (ص) ظاهر شود، همان کسى که همه مسلمانان این حدیث را درباره او از پیامبر (ص) نقل کرده‏اند:
لو لم یبق من الدنیا الا یوم لطول اللَّه ذلک الیوم حتى یلى رجل من عترتى، اسمه اسمى، یملأ الارض عدلا و قسطا کما ملئت ظلما و جورا:
" اگر از عمر دنیا جز یک روز باقى نماند خداوند آن یک روز را آن قدر طولانى مى‏کند تا مردى از دودمان من که نامش نام من است حاکم بر زمین شود، و صفحه زمین را پر از عدل و داد کند، آن گونه که از ظلم و جور پر شده باشد".
جالب اینکه: مرحوم طبرسى در ذیل آیه مى‏گوید: از اهل بیت پیامبر (ص) این حدیث نقل شده است:" انها فى المهدى من آل محمد" :" این آیه درباره مهدى آل محمد (ص) مى‏باشد"(49).
در تفسیر" روح المعانى" و بسیارى از تفاسیر شیعه از امام سجاد (ع) چنین نقل شده است که در تفسیر آیه فرمود:
هم و اللَّه شیعتنا اهل البیت، یفعل اللَّه‏ ذلک بهم على یدى رجل منا، و هو مهدى هذه الامة، یملأ الارض عدلا و قسطا کما ملئت ظلما و جورا، و هو الذى قال رسول اللَّه (ص) لو لم یبق من الدنیا الا یوم ...:
" آنها به خدا سوگند شیعیان ما هستند، خداوند این کار را براى آنها به دست مردى از ما انجام مى‏دهد که" مهدى" این امت است، زمین را پر از عدل و داد مى‏کند آن گونه که از ظلم و جور پر شده باشد، و هم او است که پیامبر (ص) در حق وى فرموده: اگر از عمر دنیا جز یک روز باقى نماند ...".
همانگونه که گفتیم این تفسیرها به معنى انحصار معنى آیه نیست، بلکه بیان مصداق کامل است، منتها چون بعضى از مفسران همچون" آلوسى" در روح المعانى به این نکته توجه نکرده‏اند این احادیث را مردود شناخته‏اند.
" قرطبى" مفسر معروف اهل تسنن از" مقداد بن اسود" چنین نقل مى‏کند که از رسول خدا (ص) شنیدم فرمود: ما على ظهر الارض بیت حجر و لا مدر الا ادخله اللَّه کلمة الاسلام:
" بر روى زمین خانه‏اى از سنگ یا گل باقى نمى‏ماند مگر اینکه اسلام در آن وارد مى‏شود" (و ایمان و توحید در سر تا سر روى زمین نفوذ مى‏کند).(50)
تنبیه: هدف نهایى، عبادت خالى از شرک است‏.
جمله" یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً" چه از نظر ادبى،" حال" باشد و چه" غایت"(51)مفهومش این است که هدف نهایى فراهم آمدن حکومت عدل‏ و ریشه‏دار شدن آئین حق و گسترش امن و آرامش همان استحکام پایه‏هاى عبودیت و توحید است، که در آیه دیگر قرآن به عنوان هدف آفرینش ذکر شده است:
وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ:" من جن و انس را نیافریدم مگر به خاطر اینکه مرا عبادت کنند" (زاریات- 56) عبادتى که مکتب عالى تربیت انسانها و پرورش دهنده روح و جان آنها است، عبادتى که خدا از آن بى نیاز و بندگان براى پیمودن راه تکامل و ترقى سخت به آن نیازمندند.
بنا بر این در بینش اسلامى بر خلاف بینشهاى مادى که هدفش در آخرین مرحله رفاه و برخوردارى از یک زندگى مادى در سطح عالى است، هرگز چنین چیزى را هدف خود قرار نمى‏دهد، بلکه حتى زندگى مادى هم در صورتى ارزش دارد که وسیله‏اى در نیل به آن هدف معنوى گردد.
منتها توجه به این نکته لازم است که عبادت خالى از هر گونه شرک و نفى هر گونه قانون غیر خدا و حاکمیت اهواء، جز از طریق تاسیس یک حکومت عدل امکان پذیر نیست.
ممکن است با استفاده از تعلیم و تربیت و تبلیغ مستمر گروهى را متوجه حق نمود ولى تعمیم این مساله در جامعه انسانى جز ازطریق تاسیس حکومت صالحان با ایمان امکان پذیر نیست، به همین دلیل انبیاء بزرگ همتشان تشکیل چنین حکومتى بوده، مخصوصا پیامبر (ص) در نخستین فرصت ممکن یعنى به هنگام هجرت به مدینه اقدام به تشکیل نمونه‏اى از این حکومت کرد.
از اینجا نیز مى‏توان نتیجه گرفت که چنین حکومتى تمام تلاشها و کوششهایش از جنگ و صلح گرفته تا برنامه‏هاى آموزشى و فرهنگى و اقتصادى و نظامى، همه در مسیر بندگى خدا، بندگى خالى از هر گونه شرک است.
ذکر این نکته نیز لازم است که معنى حکومت صالحان و تمکین آئین حق و عبادت خالى از شرک این نیست که در چنان جامعه‏اى هیچ گنهکار و منحرفى وجود نخواهد داشت، بلکه مفهومش این است که نظام حکومت در دست مؤمنان صالح است، و چهره عمومى جامعه خالى از شرک، و گر نه ما دام که انسان داراى آزادى اراده است ممکن است در بهترین جوامع الهى و انسانى احیانا افراد منحرفى وجود داشته باشد (دقت کنید).(52)
آیه 56: "وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُون‏"
در آیه گذشته وعده خلافت روى زمین به مؤمنان صالح داده شده بود و این آیه و آیه بعد، مردم را براى فراهم کردن مقدمات این حکومت بسیج مى‏کند، در ضمن نفى موانع بزرگ را نیز خودش تضمین مى‏نماید، در حقیقت یکى از این دو آیه در صدد بیان مقتضى است و آیه دوم نفى موانع.
نخست مى‏گوید:" نماز را بر پا دارید" (وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ). همان نمازى که رمز پیوند خلق با خالق است، و ارتباط مستمر آنها را با خدا تضمین مى‏کند، و میان آنها فحشاء و منکر حائل مى‏شود.
" و زکات را ادا کنید" (وَ آتُوا الزَّکاةَ). همان زکاتى که نشانه پیوند با" خلق خدا" است، و وسیله مؤثرى براى کم کردن فاصله‏ها، و سبب استحکام پیوندهاى عاطفى است.
و به طور کلى" در همه چیز مطیع فرمان رسول باشید" (وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ). اطاعتى که شما را در خط مؤمنان صالح که شایسته حکومت بر زمینند قرار مى‏دهد. " تا در پرتو انجام این دستورات مشمول رحمت خدا شوید" (لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ).و شایسته پرچمدارى حکومت حق و عدالت.
آیه 57: "لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ لَبِئْسَ الْمَصِیر"
این آیه تتمه آیات قبل است، و در آن وعده استخلاف در زمین و تمکین دین و تبدیل خوف به امنیت را که در آیات سابق بود تاکید مى‏کند.
پیامبر خود را خطاب مى‏کند به خطابى مؤکد، که زنهار، خیال نکنى که کفار خداى را در زمین عاجز مى‏کنند، و با نیرو و شوکت خود جلو خداى را از انجاز وعده‏اش مى‏گیرند، چنین امرى امکان پذیر نیست، چرا که قدرت آنها در برابر قدرت خدا ناچیز است، این بیان و حقیقت بشارتى است به رسول خدا (ص)، به کرامتى که به امت وى کرده، و اینکه دشمنانش شکست خورده و مغلوب خواهند شد، و چون بشارت به آن جناب بود، لذا او را مخاطب قرار داد، و این التفات را به کار برد.(53)
و نه تنها در این دنیا از مجازات خدا مصون نیستند" بلکه در آخرت جایگاهشان آتش است و چه بد جایگاهى است" (وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ لَبِئْسَ الْمَصِیرُ).
" معجزین" جمع" معجز" از ماده" اعجاز" به معنى ناتوان ساختن است و از آنجا که گاه انسان در تعقیب کسى است و او از دستش فرار مى‏کند و هر چه کوشش مى‏نماید به او دسترسى پیدا نمى‏کند و از قلمرو قدرتش بیرون مى‏رود، و این امر او را ناتوان مى‏سازد لذا کلمه" معجز" گاه در همین معنى استعمال مى‏شود و آیه فوق نیز اشاره به همین معنى است و مفهومش این است که شما نمى‏توانید از قلمرو قدرت خدا بیرون روید.(54)

نتیجه گیری

اطاعت پیامبر اکرم (ص) و جانشینان ایشان، معیار سنجش حقیقی ایمان و نفاق است. این میدان عملی است که خداوند همه را به آن فراخوانده و آن را اطاعت خویش دانسته است.
مومنان حقیقی قولشان در برابر حکم پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) «سمعنا و أطعنا» می‌باشد. ولی ضعف ایمان و شک و تردید در دین و ظلم کردن باعث شکست در این آزمایش الهی و عدم تسلیم می‌شود.
اطاعت پیامبر (ص) باعث هدایت و رستگاری فردی است و برپایی حکومت عدل جهانی از نتایج آن است. منتظر واقعی کسی است که در عمل پیرو مکتب اهل البیت (ع) و دنبال رضایت آنان باشد.

پی‌نوشت‌ها:

1- ترجمه آقای فولادوند
2- ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏17، ص: 157
3- تفسیر القمی، ج‏2، ص: 107
4- ترجمه المیزان، ج‏15، ص: 202
5- مى‏خواهند میان خدا و رسولانش جدایى بیندازند. سوره نساء، آیه 150.
6- ترجمه المیزان، ج‏15، ص: 202
7- تفسیر نمونه، ج‏14، ص: 516
8- ترجمه المیزان، ج‏15، ص: 202
9- ما کتاب را به حق به تو نازل کردیم تا در میان مردم به آنچه خدا نشانت داده حکم کنى. سوره نساء، آیه 105.
10- ترجمه المیزان، ج‏15، ص: 203
11- أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص: 548
12- ترجمه المیزان، ج‏15، ص: 203
13- آیه 10 سوره بقره
14- تفسیر نمونه، ج‏14، ص: 515
15- سخن را نرم نگویند تا طمع کند آن کس که در قلبش مرض است. سوره احزاب، آیه 32.
16- اگر منافقین و بیماردلان و دروغ‏پردازان مدینه دست بر ندارند تو را بر آنان مى‏شورانیم. سوره احزاب، آیه 60.
17- مجمع البیان، ج 7، ص 150
18- ترجمه المیزان، ج‏15، ص: 203
19- ترجمه المیزان، ج‏15، ص: 203
20- ترجمه المیزان، ج‏15، ص: 204
21- تفسیر نمونه، ج‏14، ص: 516
22- تفسیر فى ظلال جلد 4 صفحه 2526.
23- ترجمه المیزان، ج‏15، ص: 204
24- ترجمه المیزان، ج‏15، ص: 204
25- ترجمه المیزان، ج‏15، ص: 204
26- تفسیر نمونه، ج‏14، ص: 516
27- ترجمه المیزان، ج‏15، ص: 206
28- به طورى که از منابع لغت استفاده مى‏شود" فوز" و" فلاح" تقریبا یک معنى دارد،" راغب" در" مفردات" مى‏گوید:" فوز به معنى پیروزى و رسیدن به کار خیر است توام با سلامت" و در مورد فلاح مى‏گوید:" فلاح همان ظفر و رسیدن به مقصود است" (البته در اصل به معنى شکافتن مى‏باشد و از آنجایى‏که افراد پیروزمند موانع را بر طرف مى‏سازند و مسیر خود را براى رسیدن به مقصد مى‏شکافند و پیش مى‏روند، فلاح در معنى پیروزى به کار رفته است) و از آنجا که در آیه اخیر سخن از اطاعت به طور مطلق است و در آیه قبل از تسلیم در برابر داورى خدا که یکى عام است و دیگرى خاص، نتیجه هر دو نیز باید یکى باشد. تفسیر نمونه، ج‏14، ص: 523
29- ترجمه المیزان، ج‏15، ص: 206
30- تفسیر نمونه، ج‏14، ص: 523
31- ترجمه آقای فولادوند
32- تفسیر نمونه، ج‏14، ص: 523
33- ترجمه المیزان، ج‏15، ص: 206
34- تفسیر نمونه، ج‏14، ص: 524
35- ترجمه المیزان، ج‏15، ص: 207
36- ترجمه المیزان، ج‏15، ص: 208
37- ترجمه آقای فولادوند
38- تفسیر نمونه، ج‏14، ص: 526
39- مى‏خواهم در زمین خلیفه‏اى قرار دهم. سوره بقره، آیه 30.
40- ما تو را خلیفه‏اى در زمین قرار دادیم. سوره ص، آیه 26.
41- سوره نمل، آیه 16.
42- زمین از آن خدا است، به هر کس از بندگانش بخواهد آن را ارث مى‏دهد، و سر انجام از آن پرهیزگاران است. سوره اعراف، آیه 128.
43- زمین را بندگان صالح من ارث مى‏برند. سوره انبیاء، آیه 105.
44- کسانى که کافر شدند به رسولان خود گفتند: به طور مسلم شما را از سر زمین خود بیرون مى‏کنیم، مگر آنکه به کیش ما برگردید، پس پروردگارشان به ایشان وحى فرستاد که به طور قطع ستمکاران را هلاک خواهیم کرد، و بعد از ایشان شما را در زمین سکونت خواهیم داد، این روش ما است نسبت به کسى که از مقام من بترسد، و از عذاب من بهراسد. سوره ابراهیم، آیه 14.
45- ترجمه المیزان، ج‏15، ص: 209
46- تفسیر نمونه، ج‏14، ص: 529
47- در این دین اختلاف نکردند مگر بعد از آنکه معجزات و بیناتى بر صحت و حقانیت آنچه به سویشان آمد قائم شد. و این به خاطر ستمگرى و سر پیچى از دین بود. سوره بقره، آیه 213.
48- ترجمه المیزان، ج‏15، ص: 209
49- مجمع البیان ذیل آیه مورد بحث.
50- الجامع لأحکام القرآن، جلد 13 صفحه 300.
51- در صورت اول جمله، جمله حالیه است براى ضمیر" هم" که در آیات قبل آمده است، و در صورت دوم لام در تقدیر است، و در اصل" لیعبدوننى" بوده (بعضى نیز احتمال جمله استینافیه را داده‏اند ولى این احتمال ضعیف است).
52- تفسیر نمونه، ج‏14، ص: 535
53- ترجمه المیزان، ج‏15، ص: 218
54- تفسیر نمونه، ج‏14، ص: 536

منابع
۱. قرآن مجید، ترجمه آقای محمد مهدی فولادوند.
2. اطیب البیان فی تفسیر القرآن‏، طیب سید عبد الحسین‏، انتشارات اسلام‏، 1378 ش‏.
۳. ترجمه تفسیر المیزان‏، ترجمه موسوى همدانى سید محمد باقر، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسین حوزه علمیه قم‏، 1374 ش‏.
4. ترجمه مجمع البیان فى تفسیر القرآن‏، ترجمه مترجمان‏، انتشارات فراهانى‏، 1360 ش‏.
5. تفسیر قمى‏، قمى على بن ابراهیم‏، انتشارات دار الکتاب‏، 1367 ش‏.
6. تفسیر نمونه‏، مکارم شیرازى ناصر، انتشارات دار الکتب الإسلامیة، 1374 ش‏.
7. فی ظلال القرآن، سید بن قطب بن ابراهیم شاذلی، دارالشروق، 1412 ق.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط