نویسنده: سودابه قیصری بهمند
نقدی بر مفهوم مادری در نظریات فمینیستی
فمینیسم به عنوان یک نظریه، مکتب یا فلسفه، در کلیّت خود، به محوریت زنان و زنانگی پرداخته است. در کانون این دیدگاه، به تأثیرات سلطهی مردان بر نقشها و باورهای زنان نسبت به خودشان بسیار تأکید شده است. یکی از مهمترین مباحث در نظریات فمینیستی، مفهوم مادری و پدرسالاری است. بعضی از فمینیستها، مردان را دشمن سازشناپذیر زنان میدانند و در پیش گرفتن راهی جداگانه و خودمختارانه را برای برآوردن نیازهای زنان تجویز میکنند. از این نقطهنظر، مردان در زندگی زنان به کلی زائد هستند و هیچ گونه سازشی بین زنان و مردان وجود نخواهد داشت. آنچه در ادامه میآید نقدی بر نظریات فمینیستی پیرامون مفهوم مادری است.
فمینیستها در دوران معاصر، با خوانشی دوباره از تاریخ و در برابر پدرسالاری مورد نظرشان، دوران مادرسالاری یا مادرسری را به عنوان یکی از دورانهای تاریخ بشری برشمردند که زنان از اهمیت و قدرت ویژهای بهرهمند بودند و بر همین مبنا، تقسیم قدرت بین دو جنس را امری نسبی و قابل تغییر فرض میکنند. فمینیستها برای اثبات وجود جوامع مادرسالار، شواهد باستانشناختی و مدارک شفاهی در اسطورههای خدای مؤنث یونانی را مجدداً تفسیر کردند (هام و گمبل، 1382: 270، به نقل از دیویس،[1] 1971). آدرین ریچ دربارهی وجود دورههای فرمانروایی زنان تردید دارد، اما در امکان وجود یک دورهی زنمحور با دیویس موافق است (همان، به نقل از ریچ،[2] 1976).
حمایت یا ضدیت با مادری، نه تنها در سطح نظریهپردازی، بلکه در سطح عمل نیز عواقب و نتایج دوگانهای را به بار آورده و منجر به تفاسیر و برداشتهای متنوع و متضادی گردیده است. برای مثال، در یک تقسیمبندی دیگر، میتوان فمینیستها را به فمینیستهای طرفدار تفاوت و فمینیستهای طرفدار تساوی تقسیم کرد. فمینیستهای طرفدار تساوی میخواهند که زنان و مردان در تحصیلات، کار، فضاهای عملی و فرصتهای کاری حقوق مساوی داشته باشند، ولی حقوق مساوی در فضاهای خصوصی چندان مورد توجه آنها نیست. آنها سعی میکنند که اثر تفاوتهای جنسیتی را در روند قانونگذاری کم کنند تا به اهداف خود نائل شوند. از این نقطهنظر میتوان ادعا نمود که فمینیستهای طرفدار تساوی، مسائل را برای زنان، خصوصاً مادران، مشکلتر ساختهاند. آنها نه تنها خانواده را به عنوان یک نهاد تحقیر کردهاند، بلکه ارزش مادری را حاشیهای و غیرمهم تلقی نمودهاند.
در تعریفی دیگر آمده است که مادری نوعی وجود انسانی با نظریهی الزامات بیولوژیک زنانه است. در این دیدگاه، مادری سرنوشت طبیعی زنان و کارکردی غریزی است (یزدی، 1388: 155، به نقل از چودورو،[6] 1978: 50).
همچنین در فرهنگ آکسفورد، معنای مادری آمده است: «زنی که کارهای مربوط به یک مادر را برای بچه انجام میدهد. در یک معنای فرعی، مادر را زنی راهبه که در دیر یا کلیسا زندگی میکند میدانند.» (همدانیان، 1388، به نقل از سیدنی، 1381: 828). هنگامی که یک زن مادر میشود، همزمان احساسی از دلسوزی، نگرانی، مسئولیتپذیری و عشق به فرزند در او شکوفا میشود؛ مجموعهای از ارزشهایی که میتوان در یک کلمه آنها را احساس مادرانه نامید (ریبنز و همکاران، 1390: 270، به نقل از رودیک، 1920).
بنا به اظهار کدی استنتون، مادران در دورهای حاکم مطلق سرنوشت خود و سازندهی آگاه و مدیر مسلط امور خانواده، فرزندان، کار، دین و حکومت بودهاند. جلوههای مختلف تمدن اولیه از کشاورزی، پزشکی، اهلی کردن حیوانات و... متأثر از خصلت مادرانهی تغذیه و مراقبت فرزندان بوده است. همچنین امور اجتماعی، از قبیل علاقه به صلح و حس همنوعدوستی، که عامل اصلی نظم اجتماعی بوده، از خوی زنانه منشأ میگرفته است. بنا به گفتهی او، به طور کلی «الزامات مادری مبنای اصلی تلاشهای تمدنی اولیه بود.» (مردیها، 1384: 12، به نقل از استنتون، 1891: 144) از نظر او، تأکید بر این مسئله برای این است که همه بدانند مادران ما، در دوران طولانی در گذشته، نقش قدرت مسلط را بازی میکردهاند و از این قدرت خود، در جهت حفظ منافع انسانیت، استفاده میکردهاند و بر این مبنا، اگر این قدرت بار دیگر به آنان بازگردد و آنان نقش مسلط را بازی کنند، ما دوباره شاهد تمدنی خواهیم بود که در آن «دست کم جهل، فقر و جرم دیگر وجود نخواهد داشت.» (مردیها، 1384: 12، به نقل از استنتون، 1891: 147).
از نظر بسیاری از اندیشمندان علوم اجتماعی و فمینیستها، بین مادر و مادری تمایز وجود دارد؛ به گونهای که بین زن و زنانگی تمایز وجود دارد. مادر از دید زیستی، بر وجود زنی که قابلیت باروری داشته و صاحب فرزند شده گفته میشود، اما مادری مفهومی اجتماعیفرهنگی است و شامل تمام ویژگیهایی است که جامعه از مفهوم مادر در حافظهی اجتماعی خود دارد؛ یعنی مفهوم مادری شامل تمام الگوهای زایشی، تربیتی، حمایتی، ایثار، فداکاری یا برعکس، الگوهای قدرتمند و تأثیرگذاری است (پرستش، 1389).
یکی از دلایل اهمیت بحث خانواده برای فمینیستها آن است که مهمترین نقش زنان، یعنی مادری، درون خانواده شکل میگیرد. رویکرد فمینیسم لیبرال و رادیکال به بحث مادری، به تبع بحث خانواده، متفاوت است. به طور کلی، میتوان گفت فمینیسم لیبرال، اصل مادری را میپذیرد و در آن هیچ بحث و مناقشهای ندارد؛ اما تأکید میکند مادری باید جزء اختیارات زنان باشد و به مادران تحمیل نشود. لذا حق سقط جنین و حق کنترل باروری، به منظور حفظ حقوق فردی زنان، مطالبه میشود. بنابراین لیبرالها هر گونه اعمال کنترل مردان یا دولت بر این حق فردی زنان را نفی میکنند (مشیرزاده، 1390: 286 و 287). رادیکالها گرچه در مطالبهی حق سقط جنین و کنترل باروری با لیبرالها همصدا هستند، اما در اصل مسئلهی مادری، با آنها اختلاف اساسی دارند و نقش مادری را منشأ ستم و فرودستی زنان میدانند.
به اعتقاد آنان، باید مادری انکار شود، زیرا برای زنان خطرناک است و ایشان را در موقعیتهای پایینتر از مردان قرار میدهد. این گروه معتقدند پدرسالاری وظایفی را بر مادری تحمیل کرده است و مادران را وادار میسازد تا پدرسالاری را در کودکان بازتولید کنند و ارزشهای فرهنگ مسلط را به فرزندان خود انتقال دهند. پدرسالاری زنان را وامیدارد تا با نقشهای جنسیتی همنوایی کنند تا سلسله مراتب موجود استمرار یابد (یزدی، 1388 و سوجیاما، 1390).
در تغییر اهمیت و نقش مادری در گذشته تا به امروز، باید گفت که در گذشته، نداشتن فرزند برای زنان به این معنی بود که آنها خود را زنی تمامعیار و کامل نمیدانستند، اما افزایش روزافزون تعداد زنانی که مایل به داشتن فرزند نیستند، به این معنی است که برای بسیاری از زنان، مادر شدن شرط مهم زن بودن نیست و نمیتوان تحقق کامل زنانگی را مشروط به مادر بودن دانست (روبینز و همکاران، 1390: 476).
مفهوم مادری و پدری قوامیافته از سنت مادرسالاری و پدرسالاری در نظریات فمینیستی، بیش از آنکه در تلاش برای حفظ خانواده و تربیت فرزندان باشد، به دنبال صفآرایی دو جنس در خانواده و نهادینه ساختن آن در فرزندان و نسل بعدی است. نتیجهی این تفکر، به طلاق عاطفی و انزوای افراد در درون خانواده در عصر حاضر است. این مسئله تا به جایی کشیده شده که مفهوم خانواده و ازدواج استحاله شده و اشکال جدیدی یافته است. فرزندپروری و میل به باروری نیز تا حد زیادی کاهش یافته است، زیرا مسئولیت مادری و پدری بیش از آنکه یک شیوهی زندگی تلقی شود، از سوی دیدگاههای مختلف، به کاهش آزادی فردی منجر شده است.
بدون شک، مادران از جنس اخلاقیات دینی و سنتی، هیچ کدام از نالهها و شکوایههای فمینیستی امروز را نداشتند و حتی بدان فکر نمیکردند و این تحولات در مفهوم پدری و مسئولیت پدرانه نیز تبلور یافته است. حال امروزه دختری که هنوز ازدواج نکرده است از حقوق مادرانهی آینده شکایت و فغان دارد و مردی که هنوز ازدواج نکرده است از خرج و برج و سنگینی مشکلات اقتصادی و اجتماعی فرزند نداشتهاش گلایه میکند. پدران و مادران در گذشته، علیرغم وجود تمام مشکلات موجود، تمام وقت و انرژی خود را بدون در نظر گرفتن ستم از سوی جنس دیگر و تحمیل نقشهای والدی، وقف خانواده میکردند و هیچ یک از این دوئیتهای مادرسالارانه یا پدرسالارانه نبود. انسان در خانواده رشد و زندگی میکرد و بدون این منیتهای زنسالارانه یا مردسالارانه، جامعه از وجود انسانهایی ازخودگذشته (حال مرد یا زن) بهره میبرد.
مشکل از آنجایی شروع شد که این «من» نقش پررنگی در روابط یافت و حال این «منیّت» دیگر حتی پدر یا مادر را برنمیتابد و دائماً در تضاید و تخاصم با یکدیگر است. اگر هستهی مرکزی مدرنیته را انگارهی اومانیسم بدانیم و این اومانیسم را فردگرایی افراطی در زندگی بشر بدانیم، باید منشأ بسیاری از این درگیریهای نظری را در همین خودخواهیها دانست.
با نگاه به هر نظریه، بخشی از این منِ خوادخواه و زیادهخواه در آن ظهور و بروز دارد. از طرفی نه میتوان این گونه نظریات را به طور کلی نفی کرد و نه میتوان کاملاً تأیید نمود، زیرا بخشی از حقیقت را میگویند و برخی زوایای تاریک فرهنگ بشری را نمایان ساختهاند، اما نوع برخورد و شیوهی حل مسئله، با بسیاری از اصول اساسی و اخلاقی زندگی بشری قرابت ندارد. به عبارت دیگر، در این مدل فکری و نظریِ جدالهای نافرجام، همواره باید سراغ حقیقتهای تکهتکهشده رفت.
در عصر حاضر، از طریق دیدگاههای نظری و به ظاهر علمی، رسانههای جمعی، سبک زندگی، الگوی مصرف و... جامعه و خانوادهای که باید تمرکزش بر روی محبت و ازخودگذشته باشد، تمرکزش بر دعواهای مردانه و زنانه است و در زمانی که حقیقت، گوهر فراموششدهی دورانِ پرالتهابِ پُستمدرن امروزی است، هر چقدر بیشتر در نظرگاههای نظری خشک و منطقی برویم و از احساسات و عواطف فاصله بگیریم، مشکلات بیشتر خواهد شد.
در جامعهی امروز، که نظریات، قانونها و نظمهای خشک و پولادین، آن را احاطه کرده است و بیش از هر زمان دیگری نیازمند ایثار، فداکاری و محبت خالصانه و زلال، به ویژه در فضای خانواده هستیم، تا آن را بیاموزیم و بتوانیم آن را در سطح جامعه بازنشر بدهیم، رواج نظریات فمینیستی بزرگترین آفت برای خانوادهمحوری است، زیرا گرایشهای مردانهای که له یا علیه آن شکل میگیرد، تنها فضای تخاصم بین دو جنس را تقویت میکند. همچنین نتیجهی این رفتارها، دشمنی و کاهش نقش پدر یا مادر در خانواده است.
منابع تحقیق :
[1] E.G.Davis
[2] Rich
[3] Nicolson
[4] Adams, Mothering, in The Woman in Question, 1990.
[5] Glenn, Social Constructions of Mothering: A Thematic Overview, 1994
[6] Chodolow, The Reproduction Of Mothering Berkeley, 1978.
[7] http://www.fasleno.com/archives/sociology_of_literature/001232.php
. www.borhan.ir
فمینیسم به عنوان یک نظریه، مکتب یا فلسفه، در کلیّت خود، به محوریت زنان و زنانگی پرداخته است. در کانون این دیدگاه، به تأثیرات سلطهی مردان بر نقشها و باورهای زنان نسبت به خودشان بسیار تأکید شده است. یکی از مهمترین مباحث در نظریات فمینیستی، مفهوم مادری و پدرسالاری است. بعضی از فمینیستها، مردان را دشمن سازشناپذیر زنان میدانند و در پیش گرفتن راهی جداگانه و خودمختارانه را برای برآوردن نیازهای زنان تجویز میکنند. از این نقطهنظر، مردان در زندگی زنان به کلی زائد هستند و هیچ گونه سازشی بین زنان و مردان وجود نخواهد داشت. آنچه در ادامه میآید نقدی بر نظریات فمینیستی پیرامون مفهوم مادری است.
فمینیستها در دوران معاصر، با خوانشی دوباره از تاریخ و در برابر پدرسالاری مورد نظرشان، دوران مادرسالاری یا مادرسری را به عنوان یکی از دورانهای تاریخ بشری برشمردند که زنان از اهمیت و قدرت ویژهای بهرهمند بودند و بر همین مبنا، تقسیم قدرت بین دو جنس را امری نسبی و قابل تغییر فرض میکنند. فمینیستها برای اثبات وجود جوامع مادرسالار، شواهد باستانشناختی و مدارک شفاهی در اسطورههای خدای مؤنث یونانی را مجدداً تفسیر کردند (هام و گمبل، 1382: 270، به نقل از دیویس،[1] 1971). آدرین ریچ دربارهی وجود دورههای فرمانروایی زنان تردید دارد، اما در امکان وجود یک دورهی زنمحور با دیویس موافق است (همان، به نقل از ریچ،[2] 1976).
حمایت یا ضدیت با مادری، نه تنها در سطح نظریهپردازی، بلکه در سطح عمل نیز عواقب و نتایج دوگانهای را به بار آورده و منجر به تفاسیر و برداشتهای متنوع و متضادی گردیده است. برای مثال، در یک تقسیمبندی دیگر، میتوان فمینیستها را به فمینیستهای طرفدار تفاوت و فمینیستهای طرفدار تساوی تقسیم کرد. فمینیستهای طرفدار تساوی میخواهند که زنان و مردان در تحصیلات، کار، فضاهای عملی و فرصتهای کاری حقوق مساوی داشته باشند، ولی حقوق مساوی در فضاهای خصوصی چندان مورد توجه آنها نیست. آنها سعی میکنند که اثر تفاوتهای جنسیتی را در روند قانونگذاری کم کنند تا به اهداف خود نائل شوند. از این نقطهنظر میتوان ادعا نمود که فمینیستهای طرفدار تساوی، مسائل را برای زنان، خصوصاً مادران، مشکلتر ساختهاند. آنها نه تنها خانواده را به عنوان یک نهاد تحقیر کردهاند، بلکه ارزش مادری را حاشیهای و غیرمهم تلقی نمودهاند.
تعریف مفهوم مادری
مادری یکی از اساسیترین جنبههای زندگی بیشتر زنان در سراسر جهان تلقی میشود (احمدنیا، 1389، به نقل از نیکسون،[3] 1997: 357). مادری معمولاً به معنای توجه و مراقبت از کودکان، ارضای نیازهای مادی، عاطفی و روانی آنها و احساس مسئولیت در قبال آنهاست (یزدی، 1388: 156، به نقل از آدامز،[4] 1990: 31). در رویکردهای معاصر نسبت به جنسیت، مادری نمودی از ارتباطات است که در فضایی تاریخی، اجتماعی، اقتصادی و حتی نژادی قابل تغییر است (صادقی، 1384: 19 و یزدی، 1388: 158، به نقل از گلن،[5] 1994).در تعریفی دیگر آمده است که مادری نوعی وجود انسانی با نظریهی الزامات بیولوژیک زنانه است. در این دیدگاه، مادری سرنوشت طبیعی زنان و کارکردی غریزی است (یزدی، 1388: 155، به نقل از چودورو،[6] 1978: 50).
همچنین در فرهنگ آکسفورد، معنای مادری آمده است: «زنی که کارهای مربوط به یک مادر را برای بچه انجام میدهد. در یک معنای فرعی، مادر را زنی راهبه که در دیر یا کلیسا زندگی میکند میدانند.» (همدانیان، 1388، به نقل از سیدنی، 1381: 828). هنگامی که یک زن مادر میشود، همزمان احساسی از دلسوزی، نگرانی، مسئولیتپذیری و عشق به فرزند در او شکوفا میشود؛ مجموعهای از ارزشهایی که میتوان در یک کلمه آنها را احساس مادرانه نامید (ریبنز و همکاران، 1390: 270، به نقل از رودیک، 1920).
بنا به اظهار کدی استنتون، مادران در دورهای حاکم مطلق سرنوشت خود و سازندهی آگاه و مدیر مسلط امور خانواده، فرزندان، کار، دین و حکومت بودهاند. جلوههای مختلف تمدن اولیه از کشاورزی، پزشکی، اهلی کردن حیوانات و... متأثر از خصلت مادرانهی تغذیه و مراقبت فرزندان بوده است. همچنین امور اجتماعی، از قبیل علاقه به صلح و حس همنوعدوستی، که عامل اصلی نظم اجتماعی بوده، از خوی زنانه منشأ میگرفته است. بنا به گفتهی او، به طور کلی «الزامات مادری مبنای اصلی تلاشهای تمدنی اولیه بود.» (مردیها، 1384: 12، به نقل از استنتون، 1891: 144) از نظر او، تأکید بر این مسئله برای این است که همه بدانند مادران ما، در دوران طولانی در گذشته، نقش قدرت مسلط را بازی میکردهاند و از این قدرت خود، در جهت حفظ منافع انسانیت، استفاده میکردهاند و بر این مبنا، اگر این قدرت بار دیگر به آنان بازگردد و آنان نقش مسلط را بازی کنند، ما دوباره شاهد تمدنی خواهیم بود که در آن «دست کم جهل، فقر و جرم دیگر وجود نخواهد داشت.» (مردیها، 1384: 12، به نقل از استنتون، 1891: 147).
از نظر بسیاری از اندیشمندان علوم اجتماعی و فمینیستها، بین مادر و مادری تمایز وجود دارد؛ به گونهای که بین زن و زنانگی تمایز وجود دارد. مادر از دید زیستی، بر وجود زنی که قابلیت باروری داشته و صاحب فرزند شده گفته میشود، اما مادری مفهومی اجتماعیفرهنگی است و شامل تمام ویژگیهایی است که جامعه از مفهوم مادر در حافظهی اجتماعی خود دارد؛ یعنی مفهوم مادری شامل تمام الگوهای زایشی، تربیتی، حمایتی، ایثار، فداکاری یا برعکس، الگوهای قدرتمند و تأثیرگذاری است (پرستش، 1389).
برخورد فمینیسم با مفاهیم مادری و پدری
همهی گروههای فمینیستی، منتقد نظام خانواده و دیگر موارد فوق و خواهان تغییر در آنها هستند. در میان گروههای فمینیستی، رادیکالها با شدیدترین لحن، خواستار انقلاب در این موارد هستند. در مقابل، گروههایی خود را مدافع خانواده، ازدواج و مادری و مخالف سقط معرفی میکنند (حسینی، 1391).یکی از دلایل اهمیت بحث خانواده برای فمینیستها آن است که مهمترین نقش زنان، یعنی مادری، درون خانواده شکل میگیرد. رویکرد فمینیسم لیبرال و رادیکال به بحث مادری، به تبع بحث خانواده، متفاوت است. به طور کلی، میتوان گفت فمینیسم لیبرال، اصل مادری را میپذیرد و در آن هیچ بحث و مناقشهای ندارد؛ اما تأکید میکند مادری باید جزء اختیارات زنان باشد و به مادران تحمیل نشود. لذا حق سقط جنین و حق کنترل باروری، به منظور حفظ حقوق فردی زنان، مطالبه میشود. بنابراین لیبرالها هر گونه اعمال کنترل مردان یا دولت بر این حق فردی زنان را نفی میکنند (مشیرزاده، 1390: 286 و 287). رادیکالها گرچه در مطالبهی حق سقط جنین و کنترل باروری با لیبرالها همصدا هستند، اما در اصل مسئلهی مادری، با آنها اختلاف اساسی دارند و نقش مادری را منشأ ستم و فرودستی زنان میدانند.
به اعتقاد آنان، باید مادری انکار شود، زیرا برای زنان خطرناک است و ایشان را در موقعیتهای پایینتر از مردان قرار میدهد. این گروه معتقدند پدرسالاری وظایفی را بر مادری تحمیل کرده است و مادران را وادار میسازد تا پدرسالاری را در کودکان بازتولید کنند و ارزشهای فرهنگ مسلط را به فرزندان خود انتقال دهند. پدرسالاری زنان را وامیدارد تا با نقشهای جنسیتی همنوایی کنند تا سلسله مراتب موجود استمرار یابد (یزدی، 1388 و سوجیاما، 1390).
در تغییر اهمیت و نقش مادری در گذشته تا به امروز، باید گفت که در گذشته، نداشتن فرزند برای زنان به این معنی بود که آنها خود را زنی تمامعیار و کامل نمیدانستند، اما افزایش روزافزون تعداد زنانی که مایل به داشتن فرزند نیستند، به این معنی است که برای بسیاری از زنان، مادر شدن شرط مهم زن بودن نیست و نمیتوان تحقق کامل زنانگی را مشروط به مادر بودن دانست (روبینز و همکاران، 1390: 476).
بحث و نتیجهگیری
آنچه در میان هیاهوهای نظریات مختلف گم شده است، کلیدواژهی محبت و ازخودگذشتگی است. بدون شک در هیچ دورهی تاریخی تا بدین حد نظریات و دیدگاههای مختلف مادری و پدری وجود نداشت و هر کدام از رویکردهای مختلف در پی احقاق حقوق ازدسترفته خود برآمدهاند. دنیای جدید پر از قوانین و حقوق بشرمندانهای است که در ظاهر برای تأمین امنیت، آرامش و حقوق بیشتر برای انسانهاست، اما هر چه قوانین و نظریات بیشتر میشود، گویی که مشکلات حقوقی و بحرانهای عاطفی و خانوادگی فزونی مییابد.مفهوم مادری و پدری قوامیافته از سنت مادرسالاری و پدرسالاری در نظریات فمینیستی، بیش از آنکه در تلاش برای حفظ خانواده و تربیت فرزندان باشد، به دنبال صفآرایی دو جنس در خانواده و نهادینه ساختن آن در فرزندان و نسل بعدی است. نتیجهی این تفکر، به طلاق عاطفی و انزوای افراد در درون خانواده در عصر حاضر است. این مسئله تا به جایی کشیده شده که مفهوم خانواده و ازدواج استحاله شده و اشکال جدیدی یافته است. فرزندپروری و میل به باروری نیز تا حد زیادی کاهش یافته است، زیرا مسئولیت مادری و پدری بیش از آنکه یک شیوهی زندگی تلقی شود، از سوی دیدگاههای مختلف، به کاهش آزادی فردی منجر شده است.
بدون شک، مادران از جنس اخلاقیات دینی و سنتی، هیچ کدام از نالهها و شکوایههای فمینیستی امروز را نداشتند و حتی بدان فکر نمیکردند و این تحولات در مفهوم پدری و مسئولیت پدرانه نیز تبلور یافته است. حال امروزه دختری که هنوز ازدواج نکرده است از حقوق مادرانهی آینده شکایت و فغان دارد و مردی که هنوز ازدواج نکرده است از خرج و برج و سنگینی مشکلات اقتصادی و اجتماعی فرزند نداشتهاش گلایه میکند. پدران و مادران در گذشته، علیرغم وجود تمام مشکلات موجود، تمام وقت و انرژی خود را بدون در نظر گرفتن ستم از سوی جنس دیگر و تحمیل نقشهای والدی، وقف خانواده میکردند و هیچ یک از این دوئیتهای مادرسالارانه یا پدرسالارانه نبود. انسان در خانواده رشد و زندگی میکرد و بدون این منیتهای زنسالارانه یا مردسالارانه، جامعه از وجود انسانهایی ازخودگذشته (حال مرد یا زن) بهره میبرد.
مشکل از آنجایی شروع شد که این «من» نقش پررنگی در روابط یافت و حال این «منیّت» دیگر حتی پدر یا مادر را برنمیتابد و دائماً در تضاید و تخاصم با یکدیگر است. اگر هستهی مرکزی مدرنیته را انگارهی اومانیسم بدانیم و این اومانیسم را فردگرایی افراطی در زندگی بشر بدانیم، باید منشأ بسیاری از این درگیریهای نظری را در همین خودخواهیها دانست.
با نگاه به هر نظریه، بخشی از این منِ خوادخواه و زیادهخواه در آن ظهور و بروز دارد. از طرفی نه میتوان این گونه نظریات را به طور کلی نفی کرد و نه میتوان کاملاً تأیید نمود، زیرا بخشی از حقیقت را میگویند و برخی زوایای تاریک فرهنگ بشری را نمایان ساختهاند، اما نوع برخورد و شیوهی حل مسئله، با بسیاری از اصول اساسی و اخلاقی زندگی بشری قرابت ندارد. به عبارت دیگر، در این مدل فکری و نظریِ جدالهای نافرجام، همواره باید سراغ حقیقتهای تکهتکهشده رفت.
در عصر حاضر، از طریق دیدگاههای نظری و به ظاهر علمی، رسانههای جمعی، سبک زندگی، الگوی مصرف و... جامعه و خانوادهای که باید تمرکزش بر روی محبت و ازخودگذشته باشد، تمرکزش بر دعواهای مردانه و زنانه است و در زمانی که حقیقت، گوهر فراموششدهی دورانِ پرالتهابِ پُستمدرن امروزی است، هر چقدر بیشتر در نظرگاههای نظری خشک و منطقی برویم و از احساسات و عواطف فاصله بگیریم، مشکلات بیشتر خواهد شد.
در جامعهی امروز، که نظریات، قانونها و نظمهای خشک و پولادین، آن را احاطه کرده است و بیش از هر زمان دیگری نیازمند ایثار، فداکاری و محبت خالصانه و زلال، به ویژه در فضای خانواده هستیم، تا آن را بیاموزیم و بتوانیم آن را در سطح جامعه بازنشر بدهیم، رواج نظریات فمینیستی بزرگترین آفت برای خانوادهمحوری است، زیرا گرایشهای مردانهای که له یا علیه آن شکل میگیرد، تنها فضای تخاصم بین دو جنس را تقویت میکند. همچنین نتیجهی این رفتارها، دشمنی و کاهش نقش پدر یا مادر در خانواده است.
منابع تحقیق :
[1] E.G.Davis
[2] Rich
[3] Nicolson
[4] Adams, Mothering, in The Woman in Question, 1990.
[5] Glenn, Social Constructions of Mothering: A Thematic Overview, 1994
[6] Chodolow, The Reproduction Of Mothering Berkeley, 1978.
[7] http://www.fasleno.com/archives/sociology_of_literature/001232.php
. www.borhan.ir