مبانی انسجام امت اسلامی (1)

اگر نیک بنگریم، بر کسی پوشیده نیست که مهم ترین نیاز امروز جهان اسلام، عموماً و نیاز کشور عزیزمان ایران، خصوصاً وحدت و انسجام است، تا جایی که استکبار جهانی به سرکردگی امریکا نهایت تلاش خود را برای ایجاد تفرقه
سه‌شنبه، 23 مهر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مبانی انسجام امت اسلامی (1)
مبانی انسجام امت اسلامی(1)

نویسنده:رحیم افشاریان




 

چکیده

اگر نیک بنگریم، بر کسی پوشیده نیست که مهم ترین نیاز امروز جهان اسلام، عموماً و نیاز کشور عزیزمان ایران، خصوصاً وحدت و انسجام است، تا جایی که استکبار جهانی به سرکردگی امریکا نهایت تلاش خود را برای ایجاد تفرقه در امت اسلام به کار بسته و از هیچ جنایتی مضایقه نمی کند. از آنجایی که سال جاری-1386- از سوی رهبر معظم انقلاب به عنوان سال«اتحاد ملی و انسجام اسلامی» نامگذاری شده، به نظر می رسد بیش از هر زمان دیگری احساس می شود. ایشان در قسمتی از پیام نوروزی خود فرمودند: «توصیه ی من این است این شعاری که امسال انتخاب کردیم، این را رعایت کنید. اتحاد ملی یعنی یکپارچگی ملت ایران و انسجام اسلامی یعنی ملت های مسلمان با هم همراه باشند. ملت ایران رابطه ی خود را با ملت های اسلامی محکم تر کند. ما اگر بخواهیم اتحاد ملی و انسجام اسلامی تحقق پیدا کند باید بر اصولی که بیم ما مشترک است تکیه کنیم، نباید خود را سرگرم فروعی کنیم که مورد اختلاف است.» در نوشتار حاضر بر آن شدیم تا بر اساس آیات نورانی قرآن کریم مبانی این اتحاد و انسجام را مورد بررسی قرار داده و عوامل اختلاف را جستجو کرده و در حد وسیع خود- به صورت بسیار ناچیز- پیشنهادهایی را ارائه دهیم.

کلید واژه ها

انسجام اسلامی، اتحاد ملی، تفرقه، عدالت، ناسیونالیسم.

مقدمه

تردیدی نیست در جهان امروز که صحنه ی مبارزه های بین المللی به میدان تنازع بقایی تبدیل گردیده است که هر کس سود خود را از طریق زیان دیگری می جوید، امتی قادر به ادامه ی هستی هست که با اتحاد نیروهای خود بتواند در مقابل طوفان مرگباری که از اردوگاه های قدرت ها برمی خیزد و سرتاسر جهان را در برمی گیرد، به پای ایستد و مقاومت نماید.
فجایع و مظالمی که در خلال قرون اخیر بر ملت های مسلمان به دست قدرت های بزرگ به وجود آمده، در ضرورت حیاتی برقراری وحدتی فراگیر در میان صفوف مسلمانان تردیدی باقی نگذارده و مسأله«اتحاد اسلامی» را نه تنها به صورت یک «فضیلت» بلکه به عنوان یک«ضرورت» تأیید و تأکید می نماید؛ تا آنجا که به جرئت می توان گفت اگر ملت اسلام بخواهد در این واویلای مبارزه های بی امان قدرت ها موجودیت خود را حفظ نماید و به انجام رسالت عظیم خود در میان ملت ها توفیق یابد، راهی جز برقراری وحدتی فراگیر که تمام نیروهای اسلامی را در فراخنای خود جای دهد در سایه ی بازگشت به اسلام واقعی در پیش ندارد.
وقتی در چهارده قرن پیش، اسلامی در میان ملتی بی خط و دانش پا به عرصه ی وجود گذارد، و از قومی که سراسر در آتش سوزان نفاق و شقاق می سوخت ملتی مترقی و یکپارچه وجود آورد و به علت برخورداری از بینش انترناسیونالیستی به سرعت پا را از قلمرو یک ملیت فراتر نهاد و در میان ملت های گوناگون منتشر شد و پیوندی استوار در میان دل ها و اندیشه های آنان برقرار نمود و از راه تألیف بین دل ها، دشمنی ها را به مودّت و محبّت تبدیل کرد و به رشته ی برادری همچون حلقه های زنجیر به هم پیوست، در واقع در نمایشی بزرگ خویشتن را در بوته آزمایش تاریخ نهاد و با رو سفیدی و سر افرازی امتحان خود را پس داد و به عالمیان و به تاریخ نشان داد که چگونه از عهده ی این«معجزه ی تاریخ» برآمد. لذا اگر امروز در امت بیش از یک میلیاردی اسلام خبری از وحدت و یکپارچگی در بین افراد و آحاد آن به چشم نمی خورد و در مواقعی حتی نفاق و اختلاف جایگزین همگانی و همپایی است، قبل از همه به علت غفلت مسلمانان و روگردانی آنان از دین آسمانی خود می باشد و اساساً به اعتباری می توان گفت که اسلامی در میان نیست تا اتفاق و یگانگی که یکی از مظاهر جدایی ناپذیر تربیت اسلامی است نیز در میان باشد.
نگاهی هرچند کوتاه و گذرا به جوامع ظاهراً اسلامی در عصر حاضر، این حقیقت تلخ را به خوبی معلوم می دارد که اسلام در صورت اصیل و حقیقی خود(بنا به عللی که در این مختصر مجال بحث در اطراف آن نیست) به کلی از اجتماع های مسلمانان رانده شده است و به علت غفلت مسلمانان از یک طرف و مداخله صاحبان زر و زور از طرف دیگر چیزی جز پوسته ای بی محتوی از آن در جوامع مسلمان بر جای نمانده است؛ پوسته ای که اگر هم به درد مسلمانان نخورد، به درد دشمنان قسم خورده ی اسلامی می خورد.
اما دیگر بر آگاهان و دلسوزان جوامع اسلامی تردیدی باقی نمانده است در عصری که تمام قدرت ها علیه حق و انسانیت و تقوی متحد شده اند و کلیه ارزش های عالی انسانی در قربانگاه مبارزات منحوس نظامی و سیاسی و اقتصادی فدا گردیده است و در هر گوشه ای از عالم توطئه ای علیه انسان و انسانیت چیده شده و مسلمان نیز از گرفتاری در دام این توطئه ها در امن نمانده اند و گرفتار دسیسه ها و نیرنگ ها گردیده اند، اگر امت اسلامی بخواهد در این مرحله ی حساس از تاریخ خود، خویشتن را از این هنگامه بزرگ تاریخ برهاند و ندای حق و انسانیت را به گوش ملت های شرق و غرب برساند، چاره ای جز بازگشت به اسلام واقعی و تجسم بخشیدن به پیام نجات بخش آن و بیرون شدن از عالم اختلاف های کهن و تکیه بر نیروهای خود در سایه تحکیم و تقویت صفوف خویش ندارد؛ زیرا که در جهان امروز نه تنها هیچ قدرتی به فکر او نیست و او خود باید به فکر خویشتن باشد، بلکه از هر طرف آماج حملات ناجوانمردانه ای است که هر لحظه هستی او را تهدید به زوال و نیستی می کند. لذا اگر مسلمانان با وجود این همه تجربه های تلخ باز به خود نیاید و سر بر جیب اختلاف های خانگی فرو برد و در عالم اوهام خود بخزد و دین خویش را به هیچ نینگارد و آن را بازیچه ی هوس های خویش قرار دهد، در این صورت باید چشم به راه سرنوشتی رقت آورتر باشد که در انتظار اوست.
بی شک اسلام در اوضاع فعلی بیش از هر عصر و دوران دیگری نیازمند اتحادی مقدس بین نیروهای خود و بسیج عمومی علیه دشمنان خویش است و در چنین موقعیتی هرگونه اقدامی در جهت تفرقه و نفاق افکنی در میان مسلمانان، به هر صورت و به هر شکلی و از جانب هرکسی صورت پذیرد، بزرگ ترین خیانت در حق اسلام و مسلمانان است. بخصوص نیازمندی نهضت ملت مسلمان ما به اتحاد و همبستگی در این مرحله از حساس ترین لحظات تاریخ خود، که شاید به علت برخورداری از ویژگی های چندی نه تنها در تاریخ چندین صد ساله ی اسلام بلکه حتی در تاریخ دنیا بی نظیر است، عیان تر از آن است که احتیاجی به بیان داشته باشد؛ چرا که هر نهضت و جنبشی در راه نیل به پیروزی قبل از همه محتاج اتحادی عمیق بین کلیه نیروهای خود و پرهیز از هرگونه پراکندگی و تکروی است تا بتواند با تحکیم صفوف خود همچون«بنیان مرصوص» در مقابل هجوم نیروهای مخالف بایستد و استقامت و پایداری ورزد.

ریشه های تفرقه و پراکندگی

قبل از اینکه درباره ی علل و عوامل ایجاد کننده ی وحدت و مبانی انترناسیونالیسم اسلامی به بحث و گفت و گو بپردازیم، باید این نکته را یادآوری نماییم که ایجاد وحدت در هر اجتماعی قبل از قطع ریشه های اختلاف و پراکندگی امری بیهوده و بی ثمر است و اگر هم در چنان اوضاعی ظاهراً وحدت و اتحادی به وجود آید، مسلماً جنبه ی صعوری و موقتی دارد و همچون درختی می ماند که از ریشه در معرض هجوم آفات باشد؛ یعنی برقراری وحدت واقعی و همبستگی راستین در میان جمعی در درجه اول، مستلزم از بین بردن کلیه ی عواملی است که سبب ایجاد شکاف در بین آحاد آن است و تخم های پراکندگی و تفرقه در جمع می باشد و هر لحظه آن را مستعد تلاشی و از هم پاشیدگی می نماید.
در مباحث بعدی مبانی پیدایش وحدت اسلامی اجمالاً مورد مطالعه قرار خواهد گرفت؛ اما در اینجا مقصود اشاره به پاره ای عوامل اصلی است که در صورتی که از نظام ایدئولوژیک یا سیستم اجتماعی طرد نشوند، نیل به وحدت حقیقی و اصیل خواب و خیالی بیش نخواهد بود، چراکه چنان عواملی وحدت جمعی را در هر اجتماعی به خطر می اندازد و فی نفسه عامل پیدایش و تقویت اختلاف و پراکندگی توانند بود؛ و لذا با وجود و حضور چنان عواملی در میان جمع انسانی، هرگز نمی توان انتظار برقراری وحدت و همبستگی در بین افراد و آحاد آن داشت یا به وحدت احتمالی موجود دل بست؛ بلکه برعکس با وجود چنین عوامل نفاق افکن، دعوت به سوی وحدت یکپارچگی در مراحلی پند و نصیحتی ساده لوحانه بیش نیست؛ برای اینکه وحدتی جمع کننده در اجتماعی از انسان ها به مرحله ی ظهور رسد پیشاپیش باید ریشه ی چنین عواملی که به خودی خود عامل نفاق و شقاق است از بیخ و بن برکنده شود تا بتوان مبانی وحدت را بر بنیانی و مستحکم پی ریزی کرد.
همچنانکه اشاره می شود، اسلام در ضمن ارائه ی جهان بینی توحیدی و تعالیم مبسوط خود بر آن اساس، نخست تمام موانع و عوایقی را که ممکن است ایجاد تفرقه نماید یا به نحوی وحدت و یکپارچگی امت مسلمان را به خطر اندازد یا همچون سنگی بر سر راه پیدایش شعور جمعی به حساب آید، از میان برمی دارد و سپس با شیوه ای اصولی به برقراری وحدت در میان پیروان خود می پردازد؛ یعنی برخلاف مکتب هایی که در اساس جهان بینی و ایدئولوژی خود متکی بر عوامل و تئوری های جدایی افکن هستند ولی ظاهراً امر بر وحدت می نمایند. اصولاً اسلام قبل از اینکه به فکر برقراری وحدت در میان مسلمان باشد، نخست عوامل تفرقه و جدایی را از میان برمی دارد و سپس به استقرار توحید افکار و روش ها در میان آنان می پردازد.

وحدت های سه گانه

وقتی خداوند واحد است و جوهر انسانی نیز حقیقتی واحد است، بنابراین دین هم که متضمن رابطه بین خالق و مخلوق است، طبعاً امری است واحد. پس، سه نوع وحدت در جهان بینی اسلامی وجود دارد: وحدت در ربوبیت، وحدت در بشریت، وحدت در دین.
از نظر قرآن کریم بشر خلق شده است که امت واحد باشد: « وَمَا کَانَ النَّاسُ إِلاَّ اُمَّةً وَاحِدَةً فَاختَلَفُوا». (یونس: 19)
یعنی بشریت در اصل(یعنی نوع انسانی) عبارت بود از یک امت واحد، اما خودشان اختلاف ایجاد کردند. اصولاً قرار بر این بوده است که بشریت امت واحد باشد، اما خویشتن به دست خود انواع اختلافات را ایجاد کرده و به این ترتیب بشریت از هم گسسته، و پراکنده شده است. «ان هذه امّتکم امّة واحدة»: این امت شما(یعنی نوع انسانی) امتی واحد است؛ «انا ربّکم»: و من که پروردگار شمایم واحد و یکی هستم؛ «فاعبدونی»: پس مرا پرستش کنید. در این آیه به خوبی مشاهده می شود که ابتدا وحدت بشریت و سپس وحدت الوهیت و بالاخره وحدت دین(دین توحیدی) که بر اساس پرستش خدای واحد است مطرح می شود و طبیعی است که چنین دینی بیش از یکی نتواند بود و در اصل نیز باید دین حاکم بر بشریت واحد باشد(1). اما: «وَتَقَطَّعُوا أَمرَهُم بَینَهُم کُلُّ إِلَینَا رَاجِعُونَ» بشر به دست خود آن را قطعه قطعه کرد و انواع اختلاف ها و پراکندگی ها از اینجا برخاسته است (انبیا: 93) (2). برای اینکه خداوند مسئولیت سنگین تفرقه اندازی در عالم دین و هدایت را بیان دارد و نشان دهد که چنین اشخاصی هرگز بخشوده نمی شوند، در دنباله ی آیه رسیدگی به حساب آن را به خود حواله داده است و می فرماید: «کلّ الینا راجعون» باشد که به سوی ما برگردند: یعنی در چنان روزی که یوم الفصل یعنی روز جدایی حق از باطل است، خویشتن درباره ی آنان حکم کنیم. بخصوص اگر توجه داشته باشیم که مسئولیت تفرقه اندازی در دین و عالم هدایت ماورای مسئولیت های دیگر است؛ چرا که در اینجا طرف حساب دین خداست و بازی با سرنوشت و سعادت حقیقی انسان ها اعمال نفوذ و اعمال هرگونه سلیقه ی شخصی در دین خدا، دینی که قرار است برای همگان وسیله هدایت باشد و آدمی به ان تمسک جوید و به مقصد حیات خویش نایل آید، در پیشگاه خداوند مسئولیتی بسیار سنگین در بر دارد.

اسلام و ناسیونالیسم

یکی دیگر از عوامل تفرقه و جدایی در میان انسان ها عبارت اند از«قومیت پرستی» یا«ناسیونالیسم». ناسیونالیسم به معنای امروزی آن با تأکید بر عواملی چون«خاک» و«خون» و«زبان» و«اوضاع اقلیمی» و«تاریخ» و غیره، زنجیره ی وحدت امت بشری را از هم گسسته و مانع اتحاد ملت ها بر اساس پیوندهای اصیل انسانی گردیده است. پیوندهایی که بسی برتر از عوامل صوری و ظاهری اند و ریشه در اعماق فکر و اندیشه یا قلب و روح انسان ها دارند. تئوری های موجود در زمینه ملیت و ناسیونالیسم فراوان و گاه متضاد و متناقص است:
یوهان هردر(1744- 1803) و یوهان فیخته(1762- 1814) از فلاسفه ی آلمان به تأثیر«زبان» و«تاریخ» در پیدایش شعور ملی و تکوین قومیت تأکید فراوان ورزیده اند و زبان را نمودار جوهر روح ملی و هویت جداگانه ی هر ملت معرفی نمودند و کسانی چون نامق کمال(1840- 1888) در ترکیه و عبدالله ندیم و ساطع الحصری(1880- 1969) در مصر به ترویج این نظریه پرداختند(3). اما ناسیونالیسم فرانسه بر خلاف ناسیونالیسم آلمانی اشتراک در زبان و تاریخ را برای پیدایش شعور وطنی کافی نمی داند و به پیروی از نظریه ارنست رنان خواست و اراده ی افراد را مورد تأکید قرار داد(4). عده ای دیگر از جمله فویرباخ(متفکر مادی آلمانی) و مصطفی کامل( از ملّیون و رهبران مبارز مصر علیه استعمار انگلیس) به اهمیت ویژه و تأثیر تعیین کننده ی محیط طبیعی و مرز و بوم در تکوین ملیت و پیدایش شعور ملی تأکید ورزیدند.
ناسیونالیسم به مفهوم رایج امروزی اش، از هر قبیل که باشد، در جدایی ملت ها از هم تأثیری اساسی دارد تا آنجا که حتی در مواقعی افراد یک ملت را چنان متوجه ی احساسات و منافع و مصالح ملی و میهنی می گرداند که حقوق افراد و ملت های دیگر به چیزی انگاشته نمی شود و چه بسا که از این دیدگاه، تمام ملت های دیگر ابزار و وسایلی انگاشته می شوند که برای تأمین هرچه بیشتر منافع و مصالح آن ملت باید به کار گرفته شوند و استثمار گردند که آثار شوم چنین قومیت پرستی یا«غرور ملی» را امروز در سطح جهانی و روابط بین المللی به خوبی می توان مشاهده نمود.
چنانکه اشاره شد، در تعریف ملت و اینکه چه عواملی می توانند در پیدایش شعور ملی منشأ اثر باشند و ملتی را به وجود آورند، تا کنون در علوم کلاسیک بحث هایی فراوان به میان آمده است که در اینجا مجال طرح و نقد یک یک آن ها نیست؛ اما آنچه در این زمینه ی شایان ذکر است این است که از دیدگاه این علوم، عامل یا عوامل پیدایش ملیت و شعور ملی از دایره ی عوامل صوری و ظاهری که از نظر جنبه های انسانی و معنوی هرگز واجد ارزش و اعتبار نیستند و لذا نمی تواند موجد روح ملیت و شعور جمعی که منتهی به پیدایش وحدتی جمع کننده در بین آحاد یک جمعیت باشند، گردند.
اسلام به حکم منطق آرمانی خود با ناسیونالیسم و قومیت که نتیجه ای جز ایجاد عایق و مایع بر سر راه پیوند واقعی میان انسان ها در بر ندارد، موافقتی ندارد و به همین علت است که هیچ یک از تعالیم اسلامی رنگ ناسیونالیسی ندارند و نشان قوم یا نژاد معینی را نیز به هیچ روی بر پیشانی خود ندارد. بلکه کلیه معیارها و مقیاس های موجود در آن جنبه جهانی و انترناسیونالیستی دارد و شامل حال نوع انسان است بدون در نظر گرفتن تقسیم بندی های گوناگونی که جز جدایی و تفرقه نتیجه ای همراه ندارد.
گرچه اسلام در جامعه ی عربستان پاگرفته و تأسیس«امت» در آن دیار صورت پذیرفته است، برخلاف تصور نژاد پرستان و قومیان افراطی عرب که اسلام را دین عربی و خاص عرب ها می دانند یا می نمایانند، به هیچ وجه رنگ عربی یا ملیت خاصی را ندارد تا در مملکتی ملی و در مملکت دیگر غیرملی و بیگانه معرفی شود. اصولا باید توجه داشت که درباره ی دین هرگز مسأله ملیت مطرح نبوده است و نمی تواند باشد تا هرکسی یا هر ملیتی برای خود دینی بسازد؛ چرا که دین حق در درجه ی اول از آن جهت مقبول است که متضمن«حق و حقیقت» است و«حقیقت» هرگز رنگ ملی یا قومی یا نژادی بر خود نمی پذیرد و امری«مطلق» است، که در حصار هیچ قومیتی نمی گنجد.
سخن کز بهر دین گویی چه عبرانی چه سریانی
مکان کز بهر حق جویی چه جابلقا چه جابلسا
اگر دین یک پدیده ی ملی و فرهنگی بود یا رنگ قومی و محلی داشت در این صورت شاید ادعای کسانی که معتقدند هر ملتی باید دینی برای خود دست و پا کند صحیحی و بجا بود؛ اما تردیدی نیست دین حق، به عنوان یک نظام کامل برای«هدایت» انسان هرگز در هیچ دستگاه مختصاتی جای نگرفته و نظامی است از هر جهت لازمان و لامکان برای پیوند ملت ها و تشکیل امت واحد.
البته نباید فراموش کرد که این تنها دین نیست که در سر حد هیچ قوم یا ملتی محبوس نمی گردد و رنگ هیچ نژادی را به خود نمی گیرد؛ بلکه هرآنچه نشانی از«حقیقت» بر پیشانی دارد، لاجزم چنینم خصوصیتی نیز دارد. چنانکه علم برای خود هیچ گونه مرزی و ملیتی نمی شناسد... حتی مردان علم نیز به ملیت خاصی منتسب نیستند و از آنجا که علم موضوعی همگانی و جهانی است، مردان علم نیز شخصیت هایی جهانی هستند و متعلق به بشریت اند. دین حق نیز چون متضمن حق و حقیقت است واحد است و نمی تواند بیش از اگر اسلام دینی بر مبنای«پان عربیسم» بود در این صورت ما نیز حق داشتیم به دنبال دین ملی دیگری برای خود باشیم و پند و وعظ کسانی را که آیین زردشتی را به علت ملی و ایرانی بودن برای ما بهتر و مقرون به مصلحت(البته مصلحت خود) تشخیص می دهند، به جان خریدار باشیم؛ اما چه می شود کرد که حقیقت بسی برتر از این مصلحت اندیشی هاست.
اندکی توجه به تعالیم اسلامی به خوبی معلوم می دارد که اسلام ابداً رنگ عربی یا غیرعربی ندارد. اسلام دین فطری و بشری و در نتیجه یک ایدئولوژی الهی برای عموم افراد انسانی در تمام زمان ها و مکان هاست و به خاطر همین نیز هرجا قرآن کریم در مقام بیان اصول اسلامی برآمده است، به جای خطاب به جمعی یا ملتی معین، خطاب کلی«یا ایها الناس» را به کار برده است؛ چرا که پیام اسلام، پیامی است خطاب به مطلق«انسان» قطع نظر از اختلاف های صوری و عرضی که هرگز در ماهیت اصلی او تغییری بنیادی به وجود نیاورند و حتی در مواقعی هم که پای تکلیف مؤمنان و ایمان آورندگان به اسلام در میان بوده است، باز بی آنکه حصر و انحصاری به کار گیرد، عناون کلی«یا ایها الذین آمنوا» را به کار می برد که فارغ از هر گونه قید و بند ظاهری یا امتیازهای صوری و عرضی است؛ بلکه تنها حصول شرط«ایمان» را از هر قوم و نژاد و ملیتی که باشد، کافی و لازم شمرده است.
آیاتی فراوان در قرآن کریم وجود دارد که نشان می دهد اسلام دینی است جهانی و به دور از همه گونه محدودیت های ملی و قومی و نژادی و به عبارت دیگر، دینی است همگانی که تعلقش به امت واحد انسانی است. قرآن کریم در مقام بیان خصوصیت های رسالت آسمانی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) می فرماید: «وَمَا اَرسَلناکَ إِلاَّ کَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَلَکِنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لاَ یَعلَمُونَ» (سبا: 28): یعنی ما تو را جز بشارت بر و بیم رسان برای«عموم مردم» نفرستاده ایم ولی بیشتر این مردم نمی دانند. چنانکه ملاحظه می شود خطاب به همه مردم است، هر انسانی که در روی این کره خاکی وجود آید، در هر پاره ای و مقطعی از زمان و مکان که باشد، پیام اسلام شامل حال او هم خواهد بود.
بنابراین رسالت اسلام جنبه ی کلی، عمومی و جهانی داشته و تعالیم آن شامل حال همگان است. دلیل عملی این موضوع نیز رفتار شخص پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) درباره ی تشکیل«امت» اسلامی و بافت جامعه ی اسلامی نخستین است که در آن بلال حبشی و سلمان فارسی و صهیب رومی در کنار ابوذر غفاری و عمار یاسر قرار داشتند، تا آنجا که وقتی از سلمان- صحابی بزرگ پیامبر- پرسیده می شود که کیستی و پدرت که بود؟ جواب می دهد: «من فرزند یکی از بندگان خدایم، برده بودم خداوند مرا به وسیله ی پیامبرش آزاد کرد و گمراه بودم به دست پیامبرش هدایتم فرمود»(5). در این گفته ی سلمان به وضوح می توان طرز تفکری را که اسلام به پیروان خود القا نموده بود، مشاهده کرد. ملاحظه می شود که مذهب راستین یا«ایمان مذهبی» از آن جهت که پیروان خود را به سوی مقصد واحد والایی هدایت می کند و جهت خاصی به افکار و روحیات آن ها می بخشد، همچون حلقه ی اتصالی می شود بین اجزای تشکیل دهنده ی امت(6). رهبران اسلام در مواقع مختلف این طرز فکر را که همه انسان ها از لحاظ جوهر هستی واحدند و هیچ گونه اختلاف نوعی در بین آنها وجود ندارد و تحصیل هر گونه امتیازی موکول به سعی و مجاهدت خود شخص می باشد، به پیروان خود تعلیم داده اند.
در زمان خلافت حضرت علی(علیه السلام) وقتی دو زن که یکی عرب بود و دیگری غیرعرب، برای قضاوت به آن حضرت رجوع می کنند، زن عرب از اینکه آن حضرت هر دو تا را به یک چشم می نگرد، اندکی ناراحت می شود؛ حضرت دو مشت خاک از زمین برمی دارند و می فرمایند: من هرچه در این دو مشت خاک می نگرم اختلافی بین این دو نمی بینم.
ناگفته نماند آن ها که قصد پاره پاره کردن زنجیر انسجام امت اسلامی را داشته اند به روش های مختلف به مبارزه با اسلام پرداخته اند و هر بار چهره اصلی خود را در پشت نقابی جدید پنهان داشته اند که یکی از این نقاب های شناخته شده عنوان کردن مسأله«ناسیونالیسم» یا«ملیت گرایی» و تقویت نمودن آن در بین ملت های مسلمان است تا مگر از این طریق هر جزئی از امت اسلام در حصاری از«ملیت» و تعصب های موهوم ملی محبوس بماند و از پیکر اسلام جدا گردد و به این ترتیب عناوینی چون«پان ایرانیسم»، «پان عربیسم»، «پان هندویسم»و...را به وجود آورده اند و بر سر زبان ها انداخته اند تا مگر در تحت لوای عناوین ظاهر الصلاح آنچنانی، و وحدت های کذایی ملی و قومی و منطقه ای، راه را برای درهم کوبیدن «اتحاد اسلام» و تحقق وحدت اصیل و نیرومند میان مسلمانان و مومنان (که بر خلاف وحدت های قومی بر مبانی اصیل و انسانی تکیه دارد) هموار شود. (7)
گرچه در اینجا مجال آن نیست تا بحثی جامع و مانع در زمینه ی مسأله «ملیت» به عمل آوریم، همین قدر اشاره می کنیم که اسلام برای مفهوم«ملیت» یعنی آن پیوند اصلی که بتواند جمعی یا امتی را به همدیگر پیوند زند و همچون ملات چسب دهنده ای دیواتر امت را بر پا دارد و از این طریق وحدتی اصیل و انسانی در بین آحاد امت ایجاد نماید و با آم ملتی واحد پدید آورد، اصول و مبادی خاص دارد؛ مبتنی بر مفهوم «ایمان» و اشتراک در آرمان، که با مفهوم رایج «ناسیونالیسم» در عرف امروزی فرسنگ ها فاصله دارد. (8)

مبانی وحدت اسلامی

از آنچه گذشت معلوم می گردد که وحدت در نژاد، زبان، تاریخ، آداب و سنن، اوضاع اقلیمی و... به تنهایی برای ایجاد روح جمعی و پیدایش همبستگی و یگانگی در میان افراد یک جامعه ی کافی نیست و حتی شرط لازم نیر نمی باشد و به همین علت است که این عوامل از نظر اسلام هم هرگز به عنوان پایه های تشکیل دهنده ملتی واحد و متشکل مورد قبول نبوده است و تزی که اسلام برای«ملیت» ارائه می کند در ماورای چنان عوامل صوری و ظاهری قرار دارد.
نگاهی هر چند کوتاه و گذرا به وضع گذشته و حال نیز این مطلب را تأیید می نماید که این عوامل هرگز به تنهایی منتهی به برقراری همبستگی واقعی و یگانگی نگردیده اند و نتوانند گردید تا آنجا که مثلاً بسیاری از افراد را می توان مشاهده کرد که با وجود وحدت در اوضاع اقلیمی و جغرافیایی و تاریخی، بی رحمانه به جان هم افتاده و حتی از دشمن خارجی نسبت به هم دیگر خطرناک تر و مزاحم ترند. چه بسیارند افرادی که دارای نژاد واحد بوده و حتی از یک خانواده و پرورده ی زیر یک سقف اند، اما مع الوصف دچار پراکندگی و دشمنی و نفاق اند و صاحبان زبانی واحد را فراوان می بینیم که از شدت اختلاف و تشتت حتی زبان یکدیگر را نمی فهمند به قول مولوی:
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی بهتر است
به طور کلی این قبیل و سایر موازین و اصول قراردادی نه تنها تا کنون موفق به ایجاد وحدت نبوده اند بلکه برعکس، بشریت را متزلزل نیز کرده اند.
اسلام نه تنها این قبیل امتیازها و عوامل صوری و ظاهری را ارج نمی نهد، بلکه از فراز این همه جدایی ها و تقسیم قراردادی، بر سیمای بشریت می نگرد و همیشه طرف خطابش بشریت است تا در سایه ی«آرمان مشترک» و جهت فکری و معنوی مشترک، به رغم همه گونه اختلاف های ظاهری به هم بپیوندند و امتی واحد و متشکل تشکیل دهند. آنچه تا اینجا بیان شد عبارت بود از مبارزه ی اسلام علیه عوامل نفاق افکن که با وجود و حضور آن ها در میان یک جمع هرگز نمی توان به وحدتی اصیل نایل آمد، اما نباید فراموش کرد که از بین بردن این عوامل منفی هنوز به معنای ایجاد وحدت نبوده و نه حذف کامل آنها از متن زندگی اجتماعی یا ایدئولوژیکی خود به خود منجر به پیدایش روح جمعی تواند شد بلکه زدودن اجتماع انسانی از این عوامل مولد جدایی و اختلاف، در حکم آماده نمودن زمینه برای نشو و نمای تخم های وحدت و همبستگی در میان انسان هاست. حال باید دین بعد از ریشه کن ساختن جرثومه های نفاق و شقاق، اسلام برای پیدایش وحدت جمعی در امت اسلامی بر چه مبانی و مبادی اولیه استوار است.

شالوده ی وحدت فکری

شاید چنین به نظر رسد که نه تنها در اوضاع فعلی بلکه حتی در اعصار و قرون گذشته نیز وحدت فکری به آن معنی که اشاره شد در میان قاطبه ی مسلمانان وجود نداشته است و چه بسا که اختلاف در افکار و معتقدات جایگزین یگانگی فکری و ایدئولوژیکی بوده است. آنچه در این باره شایان توجه این است که اول، چنانکه خواندیم در اسلام هیچ محلی برای تشتت در فکر و عقیده وجود ندارد بلکه برعکس، تمام علل و عوامل لازم برای برقراری وحدت فکری پیش بینی شده است و لذا اگر در مواقعی اختلاف جایگزین وحدت گردیده و آرای متشتت به وجود آمده است، این نقص هرگز مربوط به اسلام نبوده بلکه متوجه مسلمان است که در درک و شناخت خواسته های دین خود و نیز پیاده کردن تعالیم ان در مقام عمل قصور ورزیده و از دین خویش دور افتاده و درست همین«دوری از اسلام بوده است که منشا ظهور اختلاف و تفرقه به جای وحدت و یگانگی گردیده است. دوم، با وجود تمام اختلاف هایی که در میان مسلمانان در جزئیات مسائل وجود دارد مع الوصف این اختلاف های جزئی هرگز نتوانسته است پایه های اساسی وحدت فکری را در هم بریزد یا شالوده ی آن را متلاشی گرداند تا آنجا که امروز در میان بیش از یک میلیارد مسلمان(که نسبت به جمعیت کل جهان رقمی شایان توجه است) هیچ گونه اختلاف هایی در«خدا» و«کتاب خدا» و«پیغمبر خدا» وجود ندارد و«قبله» هم که نماد یگانگی و اتحاد در عالم خارج است، هرگز مورد اختلاف نبوده و نیست. یعنی شالوده وحدت را بنیان گذار اسلام در اصل چنان محکم و متین ریخته است که گذشت چهارده قرن همراه ان همه مبارزه های بی امانی که علیه اسلام صورت گرفته است و ظهور بسیاری اختلاف های جزئی، هرگز نتوانسته است ان را متلاشی کند و از هم بپاشد، و لذا اگر مسلمانان از غفلتی که دامنگیر انان گردیده است بیدار شوند و دین و ایمان خود را در سایه رجوع به این مبانی سه گانه وحدت تجدید نمایند، هر لحظه امکان برقراری وحدت کامل فکری در میان آنان وجود دارد و می توانند اختلاف های جزئی موجود بر اساس چنان مبادی اولیه مورد اتفاق به کلی از میان بردارند. یعنی این سه پایه اصلی وحدت همواره چون پایگاهی مطمئن برای حل کلیه اختلاف های جزئی، می تواند مورد رجوع و استفاده قرار گیرد در صورتی که چنین امری در هیچ یک از ادیان یا فرهنگ های بشری وجود ندارد و این امتیاز اختصاص به اسلام دارد و بس؛ تا آنجا که مثلا اگر مسیحیت فعلی(که مسلما مسیحیت اصیل- که آن هم تازه محدود به عصر خود بوده است و مورد نیاز امروز نیست- نمی باشد) بخواهد به وحدتی در افکار و اندیشه های دست یازد، تنها در مساله«خدا» باید صدها مساله مورد اختلاف را در زمینه«اقالیم ثلاثه» حل نماید؛ تا چه رسد به اختلاف های دامنه داری که در موضوع اختلاف اناجیل و غیره وجود دارد؛ مضافاً به اینکه در هیچ دین و مکتب دیگری از نظام جامع و همه جانبه فکری و عملی که کلیه مسائل مورد نیاز بشری را حتی در جزئیات مسائل نیز در برگیرد خبری نیست و غالباً مسائل مطرح شده در حل مسائل کلی بوده است و لذا احتمال بروز اختلاف در جهان دیگر همواره وجود دارد؛ اما اسلام با ارائه نظام جامع الاطراف فکری، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، تربیتی، اخلاق و... زمینه را برای بروز اختلاف و تشتت از بین برده است و با هدایت کامل و جامع، افکار را در جهت حق به حرکت اورده و وحدتی حول محور«حقیقت» فراهم آورده است.

وحدت در سرمشق

در جامعه ی مؤمنان، نه تنها در فکر و عقیده سرمشقی واحد عهده دار مقام رهبری است، در عمل و در زندگانی عینی نیز سرمشق یکی بیش نیست و آن«رهبر آسمانی» است. یعنی برخلاف روش جاری در مکتب های بشری که معمولاً رهبر فکری نمی تواند مقام رهبری عملی را نیز در میان پیروان خود بر عهده گیرد و وجود فاصله های عمیق بین گفتار و کردار یا نقطه ضعف های اساسی در شخصیت رهبر، مانع جمع بین آن دو می گردد، در مکتب آسمانی، رهبر فکری، در عین حال رهبر عملی و سرمشق و مثل اعلای تربیت نیز می باشد. قرآن کریم در این زمینه می فرماید: «لَقَد کانَ لَکُم فِی رَسُولِ اللهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرجُو اللهَ وَالیَومَ الآخِرَوَ ذَکَرَ اللهَ کَثیِراً» (احزاب: 21): به یقین پیامبر برای شما پیشوایی شایسته است، برای آن کسان که به خدا و روز آخرت امیدوار باشند و خدا را بسیار یاد کنند.
پیامبر اسلام نیز خود فرمود: «به من بنگرید، هرطور که من عمل می کنم، شما هم عمل کنید».یعنی اصولاً تمام سلیقه های رنگارنگ در سلیقه ی رهبر آسمانی، که به علت برخورداری از مقام عصمت و اتصال به عالم قدس تبلوری کامل از اصول عالی انسانی و ملکوتی است، مستهلک می شود و رنگ واحد خدایی به خود می گیرد. تا آنجا که چند سلیقگی و چند جهتی بودن، مفهوم خود را از دست می دهد و همه سلیقه ها تبدیل به یک سلیقه می گردد: سلیقه ای که مطلقا نجلی «حق» می باشد و منشا تربیت ربوبی دارد. پیامبر اسلام فرمود:«ادّبنی ربّی فاحسن تادیبی: پروردگارم مرا تربیت نمود و چه نیکو تربتی!». (10)
البته باید دانست که رهبری در مکتب دین در اصل مختص ذات خداوندی است و او«ولی» سرپرست و اولی به تصرف و به طور خلاصه همه کاره ی مؤمنان است:«اللهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخرِجُهُم مِّنَ الظُّلُماتِ إِلَی المُّورِ» (بقره: 257): خداوند یاری دهنده و صاحب اختیار کسانی است که ایمان آورده اند، آنان را از تاریکی ها بیرون می آورد و به سوی روشنایی می برد...» و نبی(صلی الله علیه و آله) و جانشینان بر حق او(اوصیا(علیهم السلام)) نیز چون نمایندگان خدا و متصل به آستان قرب اویند، لذا مقام رهبری و ولایت مومنان را دارند. این است که در مکتب اسلام، ملاحظه می کنیم که پیامبر از خود مومنان نسبت به آن ها، اولی و برتر معرفی می شود: «النَّبِیَّ اَولَی بِالمُؤمنِیِنَ مِن اَنفُسِهِم» (احزاب: 6): پیامبر(صلی الله علیه و آله) نسبت به مومنان از خودشان سزاوارتر است. پیامبر اسلام در بازگشت از حجه الوداع، در اجتماع غدیر خم قبلا از مومنان پرسید:«الست اولی یکم من انفسکم:» آیا من نسبت به شما از خودتان اولی تر و سزاوارتر نیستم؟ همه گفتند: «بلی یا رسول الله».
بنابراین اگر چشم ها همه به سوی یک سرمشق و به سوی یک الگو و مدل و به طرف یک انسان ایده آل دوخته شود و همگان به مقتضای ایمان خود از سلیقه های شخصی خود در راه رسیدن به سلیقه واحد اسلامی مه مسلماً برتر از هر سلیقه ای است درگذرند، در این صورت اختلاف و پراکندگی هرگز مفهومی نتواند داشت. در جامعه ای که وحدت فکری توام است با وحدت در سرمشق و الگو، «تکروی» به هیچ وجه ممکن نیست. کسی که طوق ایمان را آگاهانه برگردن می اندازد در همان لحظه باید تکروی و خودسری را نیز فراموش نماید، وگرنه به جمع مومنان پیوستن و در عین حال به تکروی خود ادامه دادن و پیامبر آیمانی را به رهبری خویش برگزیدن اما سلیقه شخصی خویشتن را بر سلیقه رهبر مقدم داشتن، و قدم در جرگه دین آشمانی نهادن اما مصلحت شخصی خود را بر مصلحت دین برتر شمردن و... هرگز یه یک جا جمع نتواند شد، مگر اینکه از«ایمان» به مفهومی ذهنی و مسخ ماهیت یافته قناعت کنند و از حقیقت ایمان فرسنگ ها فاصله گیرند که در این صورت هرکس حصاری از منافع و مصالح و پندارها و تصورها و معتقدات و سلیقه های شخصی خویشتن به دور خود کشد و در چنان حصاری خویشتن را محبوس گرداند و به عالم اوهام و تعصب های موهوم خود بخزد و همچنان به «تکروی» خویش ادامه دهد. پر واضح است در چنین اوضاعی که از ایمان واقعی و مقتضیات آن خبری در میان نیست، نبل یه مقام وحدت و یگانگی نیز آرزویی بیش نتواند.

تألیف بین دل ها

پس وقتی تک تک افراد یک جمع در نتیجه توجه به یک مبدا و نفوذ ایمان در اعماق درونشان، ولو به طور متوسط، از قید امیال شخصی رها شوند و همگی به طرف یک مقصد واحد حرکت کنند و از خودپرستی برهند و هر کس به اقتضای ایمان خود سود خویش را در سود جامعه بجوید و دیگران را بر خوئد مقدم دارد، در چنین صورتی وحدت طبیعی ترین مساله خواهد بود؛ آن هم وحدتی زوال ناپذیر و نیرومند. همچنانکه وقتی عرب ها جاهلی در صدر اسلام در سایه ایمان به خدا و توجه به مبدا واحد ازلی و تربیت مستقیم مقام نبوت، از خودپرستی ها آزاد شدند و به مقام رشد و تعالی نایل امدند، به منشا همین توجه به خدا و رسیدن به مقام خداپرستی واقعی بود که بین دل های انان پیوندی ایجاد گردید که آنان را همچون حلقه های زنجیر به همدیگر متصل ساخت و به مقام وحدت و یکپارچگی رسانید تا آنجا که خداوند در حق آنان فرمود:«وَاَلَّفَ بَینَ قُلُوبِهِم» (انفال:63)، یعنی خداوئند بین دل های آن ها(عرب های جاهلی) الفت افکند و دل های آنان را به همدیگر تلفیق داد و پیوند زدت که البته چنین مرتبه ای از اتحاد و الفت قلبی ماورای وحدت ها و الفت های ظاهری بود و به همین علت خداوند برقراری چنین الفتی را خارج از عهده عوامل ظاهری و مختص خود اعلام داشته است و به دنبال آن می فرماید:«لَو أَنفَقتَ مَا فِی الأرضِ جَمیعاً مَّا الَّفتَ بینَ قُلُوبِهِم وَلَکِنَّ اللهَ أَلَّفَ بَینَهُم» (انفاق63) یعنی: و اگر تمامی آنچه در روی زمین هست انفاق می کردی هرگز نمی توانستی بین دل های آنم هخا الفت اندازی و لکن خداوند بین دل ها ی آنان الفت افکند.
یعنی برقراری چنین اتصال قلبی تنها در سایه ایمان به خدا و تن در دادن به نظام تربیتی آسمانی(که آن هم از جانب خداست) می تواند محقق گردد و هرگز عوامل مادی و ظاهری (از قبیل اشتراک منابع یا قرار گرفتن در مقابل دشمن واحد یا حتی اشتراک در آرمان و هدف و امثال آن) قادر نیست چنان انس قلبی در میان انسان ها ایجاد کند و به مرتبه والایی از وحدت قلبی نایل گرداند؛ چرا که وحدت در مراحل والایی خود جز بر محور کمال و نیل به حق و حقیقت تحقق نتواند یافت.

پی نوشت ها :

1. وحدت در الوهیت که از آن تعبیر به «توحید» می شود از نظر اسلام اهعمیت بسزایی دارد تا آنجا که می توان آن را ستون فقرات ایدئولوژی اسلام نامید و «شرک» که نقطه مقابل توحید است در هر شکل و لباسی که باشد از نظر اسلام به شدت محکوم و مطرود است. اسلام نه تنها مسلمانان بلکه حتی پیزوان ادیان آسمانی دیگر را نیز به سوی همین وحدت ربوبیت که اصل اساسی در تمام مذاهب بر حق است فرا می خواند:«قُل یَا اَهلَ الکِتابِ تَعالَوا إِلی کَلَمَه سَواء بَینَنا وَبَینَکُم أَلاَّ نَعبُدَ إِلاَّ الله وَلاَ نَشرِکَ بِهِ شَیئاً وَلاَ یَتَّخِذَ بَعضاً أَرباباً مِّن دُونِ اللهِ فَاِن تَوَلَّو فَقُولُوا اشهَدُوا بِاَنَّا مُسلِمُونَ»: بگو ای اهل کتاب بیایید به سوی کلمه ای که یکسان است میان ما و شما، تا تپرستیم مگر خدا را و چیزی را شریک او نگیریم و بعضی از ما جمعی را به خدایی نگیرد. اگر پشت بگردند، یگو گواه باشید ما گردن نهادگانیم. (آل عمران: 64)
2. شایان توجه است که در تمام موارد در قرآن کریم کلمه دین به حالت مفرد به کار رفته و این خود نمایانگر این حقیقت است که از نظر قرآن کریم حقیقت دین یکی بیش از یکی نمی تواند باشد تا آنجا که در آیه 19 سوره آل عمران صراحتاً اعلام می دارد«إِنَّ الدِّینش عِندَ اللهِ الإسلامُ»: یعنی تنها دین مقبول در درگاه خداوندی است و بس. یعنی تمام ادیان آسمانی و مذاهب برحق تحت عنوان کلی اسلام قرار گرفته اند و حقیقت و ماهیت آنها یکی است و آن تنسلیم امر پرودگار شدن و از این طریق به عالم سلم و صفا راه یافتن است که نجات آدمی نیز به طور قطع در آن است.
همچنین در آیه 85 از سوره آل عمران می فرماید: «وَمَن یَبتَغِ غَیرَ الإسلامَ دِیناً فَلَن یُقبَلَ مِنهُ وَ هُوَ فِی الاخرهِ مِنَ الخاسِرینَ»: هرکس جز اسلام دینی بجوید هرگز از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت از زیان کاران است.
3. سیری در اندیشه سیاسی عرب، دکتر حمید عنایت، ص 194،256.
4. همان.
5. سلمان محمدی(صلی الله علیه و آله) بدر الدین نصیری، ص66.
6. کلمه«امت» که از ماده«ام» (قصد کردن) مستق است به جمعی با قصد و جهت مشترک اطلاق می گردد.
7. مولفان عرب کتاب مقش کلیسا دئر ممالک اسلامی دزرباره نهضت«پان عربیسم» در ممالک عرب می نویسند: «چون استعمار گران نتواسنتند به هدف خود برسند، به فکر مساله«عروبت» افتاده و فکر«پان عربیسم» را به وجود آورندن تا به وسیله تحریک نژاد عرب، نهضت«پان اسلامیسم» را سرکوب کنند زیرا سیاست عربی ربطی به اسلام نداشته و مسلمانان غیر عرب(ترک، افغانی، پاسکتانی، ایرانی، اندونزیایی، افریقایی و...) با عرب ها مربوط نیستند. با کمال تاسف عده ای از جوانان عرب، فکر«عربیسم» را تقویت کرده و از طریق در مقابل نهضت های اسلالمی مقاومت می نمایند... ترکیه،ایران، پاکستان و اندونزی در نظر عربیسم مانند آرژانتین، مکزیک، مجارستان، دانمارک، انگلستان و فرانسه است و هیچ گونه توجهی به دین اسلام نمی گردد. (ص 229-230، ترجمه فارسی)
8. البته نباید فراموش کرد که در اوضاع فعلی و با توجه به اوضاع حاکم بر جوامع اسلامی نمی توان یکسره مساله ناسیونالیسم را در صورت فعلی آن طرد نمود یا به کلی با آن به مبارزه برخاست؛ هر چند در مراحلی این امر می توان خود وسیله ای در دست قدرت های استعمارگر و فرهنگ مهاجم استعماری برای هرگونه تجاوز و دسیسه های امپریالیسمی آنان باشد. بلکه با توجه به مباحث پیشین می توان نتیجه گرفت که امت اسلامی مبتنی بر شکلی خاص از«انترناسیونالیسم» یا «جهان وطنی» است که طبیعت جهانی تعالیم اسلامی و از بین رفتن مرزهای صوری و ظاهری و اتکا بر وحدت ایدئولوژیک اساس و زیربنای آن را تشکیل می دهد. (برخلاف انترناسیونالیسم مارکسیستی که تنها مبتنی بر اشتراک در منافع اقتصادی است و از وحدت اصیل و انسانی که مبتنی بر ارزش های عالی فکری و معنوی در سایه تعالی انسانی است، بی بهره می باشد.)
وقتی در جریان جنگ جهانی اول که دولت آلمان با دولت عثمانی سیاست دفاعی مشترک داشت دولت عثمانی به تحریک و تشویق آلمان برای ایجاد «اتحاد اسلام» پیشقدم گردید(تا که کشور آلمان نیز از طریق ممالک اسلامی دیگر را در استخدام خود بگیرد و از نیروی آنان به نفع خود استفاده نماید) معروف است که در این موقعیت مرحوم سید حسن مدرس در ملاقات با سلطان عثمانی ضمن مذاکره درباره«اتحاد اسلامی» و احتمال وقوع حواد گفته دبود: «من همین قدر می دانم که هرکس به حد و مملکت ما تجاوز کرد، تفنگ برمی داریم و اول او را می کشیم و بعد اگر در او اثری از مسلمانی دیدیم، بر او نماز می گذاریم و بر طبق آداب اسلامی او را به خاک می سپاریم». (نقض سید جمال الدین در بیداری مشرق زمین، استاد محیط طباطبایی، ص121) یعنی مساله اتحاد اسلامی و نفی ناسیونالیسم منحط امروزی نباید ملعبه ای در دست دشمنان اسلام و ممالک اسلامی قرار گیرد و از آن به سود خود سوء استفاده نمایند اما مسلمانان خود با آگاهی و هوشیاری کامل باید از جنبه های منفی این ناسیونالیسم که مانع بزرگ بر سر راه وحدت مسلمانان می تواند باشد، پرهیز نماییم و به جای توجه به آن عده از احساسهای موهوم ملی که جز جدایی و پراکندگی از سایر مسلمانان نتیجه ای در برنتواند داشت، به وحدت اسلامی و مسلمانان نظر داشته باشند و فراموش نکنند که اولین پایگاه برای گسترش وحدت اسلامی، همانا فرد فرد جوامع اسلامی یعنی گسترش و تحکیم مبانی وحدت در میان مسلمانان در هریک ممالک اسلامی کنونی، خود قدم اولیه یا اولین سنگر برای دفاع از طرح«اتحاد اسلام» است مشروط بر اینکه این وحدت و همبستگی به حدود و قیود ناسیونالیستی منحط تنظیم ننماید.
9. «صِبغَهَ اللهِ وَمَن اَحسَنُ مِنَ اللهِ صِبغَه...»: رنگ خدایی، و چه رنگی بهتر از رنگ خدایی است؟ (بقره:138)
10. اشاره به همان صبغه الهی دارد.

ادامه دارد ...
منبع: گروهی از نویسنگان، مجموعه مقالات مسابقات بین المللی قرآن کریم- جلد اول، انتشارات اسوه، چاپ اول، (1387).

 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.