وظایف اخلاقی در دیدگاه دیوید راس

سر ویلیام دیوید راس برجسته ترین چهره ی اخلاق وظیفه گرا پس از کانت است. در این مقاله، به تبیین نظریه ی ابتکاری او مبنی بر تفکیک «وظایف اخلاقی در نگاه نخست» از «وظایف در مقام عمل، برای حل مشکل تعارض وظایف،
چهارشنبه، 8 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وظایف اخلاقی در دیدگاه دیوید راس
وظایف اخلاقی در دیدگاه دیوید راس

 

نویسنده: دکتر حسین اترک*




 

چکیده:

سر ویلیام دیوید راس برجسته ترین چهره ی اخلاق وظیفه گرا پس از کانت است. در این مقاله، به تبیین نظریه ی ابتکاری او مبنی بر تفکیک «وظایف اخلاقی در نگاه نخست» از «وظایف در مقام عمل، برای حل مشکل تعارض وظایف، که اخلاق کانت با آن مواجه بود، می پردازیم. همچنین برخی از آراء مهم فرااخلاقی او را که در دیدگاه هنجاری مؤثر است، بیان خواهیم کرد. راس یک عینیت گرای اخلاقی است که حقایق اخلاقی را اوصاف واقعی مربوط به جهان می داند. او همچنین یک شهود گرای اخلاقی است که مفاهیم اخلاقی بنیادی یعنی خوبی و درستی را غیرقابل تعریف می داند، ولی عقل انسان قادر به شهود درستی و نادرستی برخی قضایای اخلاقی بنیادی است. او در باب ارزش ها و وظایف، کثرت گراست. به عقیده ی راس، تعارض در وظایف در نگاه نخست امکان دارد نه در وظایف در مقام عمل. وظایف در نگاه نخست اعمالی هستند که به علت داشتن اوصاف درست ساز، در نگاه اول الزامی هستند ولی آنها در صورتی وظیفه در مقام عمل ما خواهند بود که در عین حال وظیفه در نگاه نخست مهم تر دیگری متوجه ما نباشد. در این صورت آن وظیفه ی مهم تر، وظیفه در مقام عمل خواهد بود و وظیفه در نگاه نخست، الزامی نخواهد بود. بدین ترتیب مشکل تعارض وظایف حل می شود.

واژگان کلیدی:

اخلاق، راس، وظیفه گرایی، وظیفه، تعارض، در نگاه نخست در مقام عمل.

مقدمه

سر ویلیام دیوید راس(1) مهم ترین چهره ی وظیفه گرایی اخلاقی پس از کانت است. وظیفه گرایی کانت با تمام شهرت و قدرتش یک اشکال اساسی داشت و آن عدم توانایی در پاسخ به مشکل تعارض وظایف بود. کانت چون منشأ احکام و قوانین اخلاقی را عقل می دانست و معتقد بود قانون اخلاقی، اگر قانون به معنای دقیق کلمه است، مانند قوانین طبیعی باید دارای سه ویژگی ضرورت، اطلاق و کلیت باشد. قانون جاذبه ی زمین هیچ استثنایی ندارد، بنابراین قوانین اخلاقی نیز باید مانند آن، مطلق و استثناناپذیر باشند. اما گاه پیش می آید که در یک موقعیت اخلاقی، ملزم به انجام دو وظیفه ی اخلاقی هستیم ولی عمل به هر دو امکان پذیر نیست. ناچار باید یک وظیفه را انجام داد. و دیگری را ترک کرد. در این صورت اگر بگوییم ما ملزم به انجام هر دو وظیفه هستیم، کانت با این مشکل مواجه می شود که چطور ممکن است عقل که منشأ احکام اخلاقی است ما را به عمل غیر ممکن (انجام دو وظیفه متعارض) ملزم کند؟ اگر بگوییم تنها ملزم به انجام یکی از وظایف یعنی وظیفه ی مهم تر هستیم وظیفه ی غیر مهم الزامی نیست، معنایش استثنا شدن وظیفه ی غیر مهم در اینجاست که با اطلاق وظایف نمی سازد.
کانت در پاسخ به این مشکل می گوید:
برخورد و تضاد تکالیف و الزامات با یکدیگر قابل تصور نیست. در هر حال ممکن است برای یک فاعل، در قاعده ای [که بر خود الزام کرده است] دو زمینه ی الزام وجود داشته باشد که یکی از آنها به تنهایی برای ملزم شدن او کافی نباشد؛ در این صورت یکی از آن دو زمینه، تکلیف نیست (کانت، ص 59).
بنابراین کانت، تعارض بین وظایف را اصلاً ممکن نمی داند. دلیلش این است که منشأ احکام اخلاقی، عقل است و عقل حکم به محال نمی کند، اما ممکن است در «زمینه» یا مبنای وظایف تعارضی پیش آید یعنی در یک موقعیت اخلاقی دو «زمینه» و «مبنا» یا به تعبیر ما دو «اقتضاء» برای وظیفه وجود داشته باشد که با یکدیگر متعارض باشند، اما این به معنای تعارض وظایف نیست، چون تنها یکی از این مبناها تعیین کننده ی وظیفه ی ماست و آن زمینه و مبنای قوی تر است.
می توان گفت کانت برای حل مشکل تعارض وظایف، صورت مسئله را عوض می کند و تعارض در وظایف را به تعارض در زمینه ها و مبانی وظایف تبدیل می کند. دیوید راس منتقد اطلاق گرایی کانت است و سعی می کند با طرح نظریه ی وظایف در نگاه نخست و وظایف در مقام عمل، مشکل تعارض وظایف را حل کند. از آنجا که در منابع فارسی، در مورد نظریه ی اخلاقی دیوید راس کار زیادی صورت نگرفته است، در این مقاله ما در صددیم در وهله ی اول، تبیین و توصیفی از وظیفه گرایی اخلاقی راس ارائه دهیم و در وهله ی دوم، پاسخ او به مشکل تعارض را بیان کنیم.

1. مبانی فرا اخلاقی راس

رئالیسم اخلاقی

دیدگاه های فرا اخلاقی یک فیلسوف تأثیر زیادی در دیدگاه های اخلاق هنجاری او دارد، لذا برای تبیین نظریه ی وظیفه گرایی راس در اخلاق هنجاری و برای آشنایی بیشتر با دیدگاه های اخلاقی او، ناچاریم ولو به نحو اجمال به توصیف دیدگاه های فرا اخلاقی او بپردازیم. راس یک رئالیست اخلاقی است. به باور او درستی و خوبی، اوصاف عینی جهان هستند همانطور که شکل، اندازه، جرم و... هستند. او می نویسد:
نظامی از حقایق اخلاقی به عینیت تمام حقایق باید وجود داشته باشد Ross, The Right and the Good, p. 15)
سپس ادعا می کند:
نظم اخلاقی... درست به اندازه ی ساختار فضایی یا عددی بیان شده در اصول موضوعه ی هندسه یا ریاضیات، بخشی از ذات بنیادین اصیل جهان است ( ibid, p.29-30)
ما اعمال را به واسطه ی نگرش های خودمان، مکالمات، فرهنگ، یا هر چیز دیگر، خوب یا درست نمی سازیم، بلکه نگرش های اخلاقی ما پاسخ هایی به خوبی و درستی «درک شده» است.
طبق نظر راس، آنچه باور اخلاقی ما را در مورد اینکه x خوب است درست می سازد (وقتی که درست است)، وصف یا خاصیت عینی است که x دارد یعنی خوب بودن. از این لحاظ، احکام ارزشی شبیه احکام رنگ ها هستند. اگر این حکم من که دیوار قرمز است، درست باشد، به خاطر این واقعیت است که دیوار یک وصف رنگی به نام قرمز بودن را دارد. به طور مشابه اگر حکم من در مورد اینکه چیزی خوب است، درست باشد، به خاطر این واقعیت است که آن چیز، یک وصف ارزشی به نام خوب بودن دارد (Stratton, p.x).
رئالیسم راس این نتیجه را در پی دارد که اگر هیچ اوصاف ارزشی - هیچ ارزش های عینی- در جهان وجود نداشته باشد، تمام احکام ارزشی ما نادرست خواهد بود، زیرا اگر این وجود اوصاف اخلاقی است که احکام اخلاقی ما را درست می سازد، پس اگر چنین اوصافی وجود نداشته باشند، هیچکدام از احکام ما درست نخواهد بود. این اندیشه که تمام احکام اخلاقی ما نادرست است، در واقع پذیرش یک نظریه ی خطا در باب ارزش است. مطابق نظریه ی خطا، اختلافات اخلاقی شبیه اختلافات در مورد چه رنگی بودن اشیا در جهان بی رنگ است (ibid,pp.x-xi)
شما ممکن است فکر کنید توپ قرمز است در حالی که من فکر کنم قهوه ای است، اما هر دوی ما اشتباه می کنیم، زیرا هر دو فکر می کنیم توپ دارای رنگ است ولی در جهان بی رنگ، رنگی نیست. در جهانی که به لحاظ عینی، فاقد ارزش است، قضیه به همین شکل است. من می اندیشم چیزی خوب است و شما می اندیشید بد است. اما هر دوی ما اشتباه می کنیم چون هر دو فکر می کنیم آن چیز دارای ارزشی است ولی در جهان فاقد ارزش، ارزشی نیست.
هر چند رئالیسم راس، او را به این نظریه متقاعد می کند که در جهانی که به لحاظ عینی فاقد ارزش است، تمام احکام ارزشی، نادرست هستند، ولی او می گوید دلیلی برای این اندیشه که جهان فاقد ارزش است وجود ندارد ( Ross, The Right and the Good.p.82(.
عقیده ی او این است که برخی احکام اخلاقی ما درست هستند و آنچه آنها را درست نشان می دهد وجود یک ارزش عینی مرتبط است.( ibid).

ناطبیعت گرایی اخلاقی

راس نه تنها یک رئالیست اخلاقی بلکه یک رئالیست ناطبیعت گراست و معتقد است خصوصیات اخلاقی نمی توانند بر اساس اصطلاحات کاملاً غیر اخلاقی فهمیده شوند اصطلاحات اخلاقی، اصطلاحات ارزشی یا مرتبط با وظیفه هستند مانند: « خوب»، «ارزشمند»، «باید»، «شایسته» و «مناسب». اصطلاحات غیر اخلاقی، اصطلاحات روان شناختی، جامعه شناسی، تکاملی و علمی هستند مانند: «میل»، «تأیید»، «جامعه»، «بقاء» (Stratton.p.xi).
اگر «درست» را بر اساس «تأیید جامعه» تعریف کنید، تعریفی طبیعت گرایانه و اگر «خوب» را به «چیزی که باید خواسته شود» تعریف کنید، تعریفی ناطبیعت گرایانه ارائه داده اید. نظرات نتیجه گرایانه نیز ممکن است طبیعت گرایانه یا ناطبیعت گرایانه باشند. اگر «درست» را به معنای «تولید بیشترین لذت» بگیرید، تعریف طبیعت گرایانه است و اگر به معنای «تولید بیشترین مقدار خوبی» بگیرید، ناطبیعت گرایانه خواهد بود. اگر اوصاف اخلاقی بتوانند بر اساس اوصاف طبیعی تعریف شوند، موضوعات اخلاقی با مشاهده ی تجربی قابل تعیین و تصمیم گیری خواهند بود. اگر اوصاف اخلاقی قابل تعریف به این روش نباشند، موضوعات تجربی در تصمیم گیری اینکه باید یا نباید به روش خاصی عمل کرد، مرتبط اند، ولی نظر او این است که حتی زمانی که تمام حقایق تجربی دخیل باشند، باز هنوز یک حکم اخلاقی باید ساخته شود یعنی این حقایق تجربی، عملی را درست یا خوب می کنند نه اینکه خود آنها معنای خوب و درست باشند (ibid, pp.xi-xii)

تکثرگرایی در باب ارزش و الزام

در دو باب ارزش ها و وظایف اخلاقی، برخی پلورالیست یا تکثرگرا هستند و برخی وحدت گرا، پلورالیسم اخلاقی در باب ارزش ها بدین معناست که همه ی ارزش ها به یک ارزش ذاتی واحد قابل تحویل نیستند، بلکه ارزش های ذاتی متعددی وجود دارد که در عرض هم هستند. سودگرای لذت گرایی چون جرمی بنتام معتقد است تنها یک ارزش با ذاتی وجود دارد و آن «لذت» است و امور دیگر از حیث اینکه موجب ایجاد لذت می شوند، خوب و ارزش بالعرض هستند. راس بیان می کند که هیچ ارزش اصیل یگانه نظیر لذت یا سعادت وجود ندارد. بلکه خوب های متعددی داریم مانند فضیلت، لذت، علم و صداقت که خود راس فهرست می کند. بنابراین ارزش آن ها لازم نیست از یک چیز مشتق شود(ibid,pp.xii-xiii)
پلورالیسم در باب وظایف اخلاقی و یا درستی و نادرستی اعمال بدین معناست که ما وظایف و اعمال درست متعددی داریم که درستی و وظیفه بودن آنها قابل ارجاع به جهت واحد نیست. سودگرایان معتقدند تنها اصل اخلاقی اصل سود است که می گوید عمل درست، عملی است که موجب بیشترین مقدار سود برای بیشترین تعداد افراد جامعه شود. سودگرایی یک نظریه ی وحدت گرا در باب وظیفه والزام است. راس هم در باب ارزش و هم در باب وظایف منتقد وحدت گرایی و معتقد به پلورالیسم است. وی در این باره می گوید:
ما میل طبیعی برای رسیدن به اصل واحدی داریم تا از طریق آن تمام اعمال را استنتاج کنیم، ولی آنچه بیشتر مهم است درستی نظریه است نه آسانی آن و تلاش من این است که نشان دهم نظریاتی که سعی دارند تنها یک اصل را قبول کنند، نادرست اند ( Ross,Foundationd of Ethics, p. 83)
راس معتقد است یک اصل اصیل اخلاقی که همه ی اعتقادات مختلف ما در باب وظایف اخلاقی به او مربوط شود و آنها را توجیه کند وجود ندارد. به عقیده ی او چیزی شبیه کمال گرایی ارسطو یا امر مطلق کانت یا قرار دادگرایی یا نتیجه گرایی قاعده نگر به عنوان مبنای اخلاق وجود ندارد (Hooker, p. 534)
به عقیده ی راس در درستی و نادرستی یا وظیفه بودن یک فعل اخلاقی، عوامل متعددی دخیل است. یک فعل ممکن است مرکب از جهت و وجوه مختلفی باشد که برخی از آنها فعل را درست و برخی نادرست می سازد؛ لذا تنها با ملاحظه ی یک جهت نمی توان گفت فعلی درست و وظیفه است یا نادرست و غیروظیفه، بلکه باید تمام جهات و ویژگی های فعل و اوضاع و شرایط موجود را سنجید و پس از سبک و سنگین کردن آنها در نهایت حکم به درستی و وظیفه بودن یا نادرستی و وظیفه نبودن آن کرد.
راس مبنای اخلاقی خود را چنین بیان می کند:
به نظر من اصولاً این اشتباه است که فکر کنیم پیش فرضی به نفع صدق نظریه ی وحدت گرایی و بر ضد پلورالیسم در اخلاق و یا حتی در فلسفه ی اولی وجود دارد. وقتی ما با دو یا چند وجه ظاهری از درستی مواجه می شویم، بهتر است که آنها را به منظور فهمیدن اینکه آیا یک ویژگی مشترک واحد دارند یا نه بررسی کنیم؛ اما اگر نتوانستیم چنین ویژگی ای پیدا کنیم دلیلی ندارد که فکر کنیم شکست ما در نتیجه ی ضعف تفکرمان و نه به خاطر طبیعت حقایق خارجی بوده است Ross, Foundations of Ethics , p. 83)
پلورالیسم راس سه ادعای اصلی دارد:
1. اصول اولیه و اساسی اخلاق متکثر هستند. این اصل خلاف وحدت گرایی کانت است.
2. این اصول قابل تعارض با یکدیگر هستند. این اصل نیز خلاف نظر کانت در عدم امکان تعارض وظایف است.
3. نظم دقیقی از اولویت و تقدم برای حل تعارضات میان آنها وجود ندارد. (Hooker , p. 534)

شهودگرایی

شهودگرایان مفاهیم اخلاقی را بدیهی می دانند، بدین معنا که معتقدند این مفاهیم بسیط و در نتیجه تعریف ناپذیرند. مور به عنوان سرکرده ی شهودگرایان، خوب را بسیط، تجربه ناپذیر و غیرمرکب می داند. پریچارد نیز معتقد است خوب و درست مفاهیم بسیط هستند که راه شناخت آنها صرفاً شهود است. راس به پیروی از مور و پریچارد قائل به بساطت مفاهیم خوب و درست است، یعنی آنها مرکب از دو یا چند وصف یا رابطه نظیر تناسب و تأیید شدن نیستند. راس معتقد است اگر وصفی بسیط باشد، غیر قابل تعریف خواهد بود، در نتیجه معتقد است بساطت درستی و خوبی متضمن آن است که این اوصاف غیر قابل تعریف اند ( Stratton, p. xii)
راس در ابتدای کتاب خود، درست و خوب، می گوید: موضوع این تحقیق، بررسی ماهیت، روابط و کاربردهای سه مفهوم اصلی در اخلاق است: « درست»، «خوب» و به طور کلی« خوبی اخلاقی». وی پس از رد نظر کانت که «درست» را به معنای «اخلاقاً خوب» می گیرد، می گوید عمل تنها وقتی درست است که به خاطر انجام وظیفه صورت گرفته باشد، همچنین پس از رد نظر مور که درست را به معنای «ایجاد بیشترین مقدار ممکن از خوبی» می گیرد (Ross, The Right and the Good, pp. 3- 11)
و همچنین پس از رد تعاریف طبیعت گرایانه که درست را به لذت، تکامل، خوشایند فاعل یا جامعه تعریف می کنند.( Ross, Foundations of Ethics, p. 43) می گوید عدم توفیق این تلاش ها گویای این نیست که هر تلاشی برای تعریف درست، محکوم به شکست است اما این فرض را پیش می نهد که درست تعریف ناپذیر است. فرضی که ما هر چه بیشتر می اندیشیم به صحت آن بیشتر اطمینان پیدا می کنیم.( ibid)
در مورد مفهوم خوب نیز پس از تفکیک دو معنای «خوب ذاتی»(2) و «خوب ابزاری»(3) و تقسیم اشیای ذاتاً خوب به خوب بسیط و مرکب (Ross, The Right and the Good,p.69).
می گوید سه خوب ذاتی بسیط و یک مرکب ( که نمی تواند به ارزش اجزایش تحویل رود) وجود دارد. خوب های بسیط عبارت اند از فضیلت، لذت و علم و خوب مرکب عبارت است از توزیع سعادت به تناسب فضیلت (ibid,p.27)
راس از نظر معرفت شناسی اخلاقی، یک بنیادگراست، یعنی معتقد است که ما می توانیم برخی حقایق اخلاقی را تنها به خاطر علم به حقایق اصلی تر و بنیادی تر دیگری که داریم درک کنیم ولی درک حقایق بنیادی خود مبتنی بر درک حقایق بنیادی تر دیگر نیست.
راس به تبع ارسطو ادعا می کند که اگر چیزهایی وجود دارند که ما به طور اشتقاقی به آنها علم پیدا می کنیم، باید چیزی باشد که علم ما به آن غیر اشتقاقی و مستقیم است. به عنوان مثال، راس می گوید که علم ما به نادرستی در نگاه نخست، دروغگویی یا مشتق از نادرستی در نگاه نخست، شکستن قول است و یا مشتق از نادرستی در نگاه نخست، ضرر زدن به دیگران است. ما می دانیم که شکستن قول و ضرر زدن به دیگران نادرست است، اما به نظر نمی رسد علم به نادرستی آن دو را از چیز دیگری گرفته باشیم. اینها قضایای اخلاقی بنیادی هستند و علم ما به آنها مستقیم و بدون واسطه است ( Stratton, p. xill). بنابراین اگر ما معرفت اخلاقی داریم - چه معرفت به وظایف و چه به ارزش ها- باید برخی قضایای اخلاقی بنیادین را مستقیماً و به طور شهودی بدانیم. معنای این آن است که برخی قضایای بنیادین اخلاقی، بدیهی هستند، یعنی با فهم این قضایا، علم به آنها حاصل می شود. بنابراین می توان به آنها علم پیشینی پیدا کرد. راس ادعای بداهت همه ی قضایای اخلاقی را نمی کند بلکه تنها قضایای بنیادین اخلاقی چنین هستند. احکام اخلاقی جزئی که در شرایط و موقعیت جزئی صادر می شوند، نه تنها بدیهی نیستند بلکه گاه غیر قابل علم یافتن هستند (ibid, p. xiii).
راس در مورد معنای بدیهی بودن وظایف می گوید:
[اینکه وظیفه در نگاه نخست، بدیهی است] نه به این معناست که از آغاز زندگی ما بدیهی است یا به محض اینکه برای اولین بار به آن قضیه توجه پیدا کنیم، بدیهی می شود، بلکه به این معنا بدیهی است که اگر ما به بلوغ ذهنی کافی رسیده باشیم و توجه کافی به آن قضیه مبذول داشته باشیم، بدون نیاز به هیچ برهانی، یا نیاز به شاهدی ورای خودش بدیهی می شود(Ross, The Right and the Good, p. 29)
هر چند راس معتقد است علم به وظایف در نگاه نخست بدیهی است، اما فکر نمی کند که علم به درجه ی الزامیت و اهمیت وظایف و شدت و ضعف آنها بدیهی باشد. ما فقط عقیده ای احتمالی در مورد درجه ی الزامی بودن وظایف در نگاه نخست می توانیم داشته باشیم. (ibid, p. 31). علاوه بر این، راس به توانایی ما در علم به آنچه در موقعیت های جزئی وظیفه ی بالفعل ماست، مشکوک است ( ibid, p. 30) دلیل مشکوک بودن او سه چیز است: نخست آن که ما هرگز نمی توانیم مطمئن شویم که به تمام ملاحظات در نگاه نخست، در آن موقعیت علم جزئی داریم. ممکن است ملاحظه در نگاه نخست وجود داشته باشد که علم به آن نداریم. دوم اینکه هر عمل جزئی، به احتمال زیاد، در طی زمان، در ایجاد خوبی و شر برای بسیای از انسان ها نقش خواهد داشت. بنابراین در نگاه نخست درستی و نادرستی خواهیم داشت که از آن بی خبریم. سوم اینکه اگر ما به تمام ملاحظات در نگاه نخست علم هم داشته باشیم، نمی توانیم علم به اهمیت و قوت یکی از این ملاحظات بر دیگری داشته باشیم.( Stratton, p. xliii).
بنابراین چهار دیدگاه کلیدی و اصیل در باب نظریه ی اخلاقی راس وجود دارد: 1- رئالیسم اخلاقی؛ 2. بساطت اوصاف اخلاقی و ناطبیعت گرایی آنها؛ 3. تکثرگرایی در باب خوبی و درستی؛ 4. شهودگرایی و بداهت قضایای بنیادین اخلاقی (ibid).

دیدگاه های هنجاری راس

نقد غایت گرایی اخلاقی و وظیفه گرایی کانت

غایت گرایی اخلاقی به مجموعه نظریه هایی گفته می شود که درستی عمل را بر خوبی نتایج آن مبتنی می سازند و معتقدند دلیل نهایی اینکه چرا عملی درست است، آن است که نتایج آن عمل، به یک معنا خوب است. خودگرایی و سودگرایی اخلاقی از نظرات غایت گرا هستند. خودگرایی اخلاقی (4) تلاش می کند درستی را بر خوبی نتایج برای شخص فاعل مبتنی سازد. خودگرایی معتقد است یک عمل اگر و تنها اگر در راستای منافع طولانی مدت فاعل آن باشد، درست است ( فرانکنا، ص 47). راس در نقد آن می گوید: « بخش اعظمی از وظایف متشکل از احترام به حقوق دیگران و حفظ منافع آنهاست، قطع نظر از اینکه چه هزینه هایی برای خودمان خواهد داشت» ( Ross, The Right and the Good, p. 16). راس به صراحت تلاش برای اشتقاق درستی از خوبی را به مناقشه می کشد. به نظر او، وقتی ما می اندیشیم که عمل درست را انجام دهیم، خود را بنا به ملاحظاتی نظیر وفاداری، حق شناسی و... پاسخگو می دانیم، ولی فکر نمی کنیم که منفعت شخصی، یک ملاحظه ی اخلاقی باشد که ممکن است ما را ملزم به کاری بکند ( Stratton,p.xxx).
سودگرایی لذت گرا نظریه ای است که «لذت» را تنها خیر ذاتی و «درد» را تنها شر ذاتی می داند و عمل درست را عملی می شمارد که بیشترین لذت را برای بیشترین تعداد از افراد متأثر از آن عمل داشته باشد. راس معتقد است لذت تنها چیزی نیست که ما به عنوان خیر ذاتی می شناسیم. امور دیگری مانند: « شخصیت خوب داشتن» و «درک معقول از جهان» هستند که ما آنها را دارای خیر و ارزش ذاتی می دانیم. Ross, The Right and the Good, p. 16)
سودگرایی آرمانی(5) جی، ای. مور، با جایگزینی «ایجاد بیشترین خوبی» به جای «ایجاد بیشترین لذت» جذابیت بیشتری به نظریه ی سودگرایی می دهد. مور معتقد است که عمل درست و الزامی، عملی است که بیشترین خوبی را بین اعمال ممکن دیگر برای بیشترین تعداد از افراد جامعه داشته باشد. راس در نقد این نظریه می گوید: تولید بیشترین خوبی و خیر چیزی نیست که همیشه یک عمل را درست بسازد. « وقتی یک انسان عادی، به قولی وفا می کند چون فکر می کند باید چنین کند، روشن است که این کار را بدون اندیشه در مورد نتایج ممکن باشند، انجام می دهد. در واقع او بیشتر به گذشته توجه دارد تا آینده، آنچه باعث می شود او فکر کند که انجام دادن قول، درست است این واقعیت است که او قول داده است که چنان کند و نه چیز دیگر. اینکه عمل او بهترین نتایج ممکن را ایجاد خواهد کرد، دلیل او برای درست خواندن عمل نیست» ( ibid, p. 17)
راس برای توضیح بیشتر مسئله دو مثال می زند: فرض کنید وفای به عهد برای شخص الف، هزار واحد خیر ایجاد می کند، اما با انجام کار دیگری می توانم هزار و یک واحد خیر برای شخص ب که هیچ وعده ای به او نداده ام ایجاد کنم. با فرض اینکه نتایج دیگر این دو عمل مساوی اند، آیا واقعاً فکر می کنید که بدیهی است که وظیفه ی من انجام عمل دوم است و نه اول؟ راس در پاسخ می گوید من گمان می کنم قولی که به الف داده ام صرف نظر از نتایجش، الزامی برای من ایجاد می کند ( ibid,pp. 34- 35). فرض کنید الف انسان بسیار خوبی است و ب بسیار بد. با انجام یک عمل می توانم هزار واحد خیر به الف برسانم و با انجام عملی دیگر می توان هزار و یک واحد خیر به ب برسانم. آیا به نظر شما معقول است که عمل دوم را که خیر بیشتری نسبت به عمل اول دارد انجام دهم؟ آیا خوب بودن الف و بد بودن ب هیچ الزامی برای من ایجاد نمی کند؟ راس معتقد است صرف نظر از نتایج، ما وظیفه ی عدالت یعنی توزیع خیرها به تناسب شایستگی افراد را داریم که ما را ملزم به انجام عمل می کند) ibid,p.35).
اشکال دیگر راس به جورج مور این است که بیش از حد منشأ وظایف و الزامات را خلاصه کرده است. در نظر مورد و به طور کلی سودگرایان، تنها رابطه ای که برای فاعل مهم است، ایجاد بیشترین مقدار خیر برای دیگران است. هر واحد سود تنها یک واحد است و فرق نمی کند این یک واحد برای پدر، مادر، خانواده، خویشاوندان، همسایگان باشد و یا برای غریبه ها و افراد ناآشنا که هیچ رابطه ی دیگری با فعال ندارند. آنچه مهم است ایجاد بیشترین مقدار خیر برای بیشترین تعداد از افراد جامعه است گر چه این تعداد هیچ رابطه ی خویشاوندی با فاعل نداشته باشند (برای مطالعه ی بیشتر به اترک مراجعه کنید). نظرات نتیجه گراها به اصطلاح «فاع - بی طرف»(6) هستند، اما در مقابل، وظیفه گرایان، «فاعل -رابطه نگر»(7) هستند و به روابط خویشاوندی و دیگر روابط مهم اجتماعی ما بین افراد اهمیت می دهند و آنها را موجب الزامات و وظایفی خاص در قبال ایشان می دانند. راس با نقد سودگرایی مور به این روابط اشاره می کند و آنها را مبنای «وظایف در نگاه نخست» برمی شمارد:
به نظر می رسد مور بیش از حد، روابط ما نسبت به دوستانمان را ساده می کند. او می گوید تنها رابطه ی مهم اخلاقی که من نسبت به همنوعانم دارم، انتفاع آنان تا حد امکان، از عمل من است. آنها فقط این رابطه را با من دارند و اخلاقاً این رابطه مهم است، اما ممکن است آنها روابطی از این قبیل نیز با من داشته باشند: رابطه ی قول دهنده با قول گیرنده؛ بدهکار با بستانکار، همسر با شوهر، فرزند با والدین، دوست با دوست، هموطن با هموطن. هر یک از این روابط، مبنای یک وظیفه در نگاه نخست(8) هستند که مطابق شرایط مورد، الزام کمترین یا بیشتری برای من دارند Ross, The Right and the Good, p. 19).
پس از نقد غایت گرایی نوبت به نقد وظیفه گرایی کانت می رسد. راس در نقد وظیفه گرایی کانت می گوید: « کانت معتقد است برخی وظایف ناشی از الزام کامل هستند نظیر وفای به قول، ادای دین، راستگویی که هیچگونه استثنایی نمی پذیرند. برخلاف وظایف ناشی از الزام ناقص نظیر کاهش درد و بدبختی دیگران». راس معتقد است اینکه «من قول داده ام» تنها دلیل برای درست پنداشتن عملی نیست، مواردی استثنایی وجود دارد که در آنها نتایج وفای به قول، برای دیگران بسیار بد است. در نتیجه حکم می کنیم که وفای به قول نکردن در آنها درست است. اگر قول داده ام که دوستم را در زمان معین، به خاطر کار کم اهمیتی ملاقات کنم، چنانچه با شکستن این قول بتوانم از یک سانحه ی خطرناک جلوگیری کنم و یا به قربانیان آن کمک کنم، یقیناً باید خود را در این شکستن قول موجه بپندارم(ibid,pp.17-18).

تمایز وظیفه در نگاه نخست و وظیفه در مقام عمل و مشکل تعارض

از آنچه گذشت روشن می شود راس نظریه ی «وظیفه در نگاه نخست» را در وهله ی اول در برابر نظریه ی سودگرایی اخلاقی قرار می دهد که همه ی روابط فاعلی را نادیده می گیرد و تنها به رابطه ی مبتنی بر سود توجه دارد و در وهله ی دوم این نظریه را در مقابل نظریه ی وظیفه گروی کانت مطرح می کند. کانت معتقد به اصول اخلاقی عام و استثناناپذیری بود که «وظایف کامل» در برابر «وظایف ناقص» می نامید. راستگویی و وفای به قول وظایف کاملی هستند که همیشه باید انجام و تحت هیچ شرایطی نباید ترک شوند، حتی اگر راستگویی منجر به کشته شدن انسان بی گناهی گردد.
مشکل این نظریه آن بود که گاهی اوقات مواردی پیش می آید که دو وظیفه ی کامل و استثناناپذیر با یکدیگر تعارض پیدا می کنند و فاعل ناگزیر از انجام یکی و ترک دیگری است. اصل «هرگز دزدی نکنید» را به عنوان اصل عام و مطلق اخلاقی در نظر بگیرید. انسان فقیری را در نظر بگیرید که برای نجات جان فرزندش از گرسنگی، راهی جز دزدی از یک ثروتمند تجمل پرست لااُبالی ندارد. «نجات جان فرزند» وظیفه ای عام و مطلق است. در اینجا دو وظیفه ی عام مطلق تعارض پیدا می کنند. تکلیف چیست؟ ناچار باید یکی از آنها را استثنا بزنیم که در این صورت دیگر وظیفه ی مطلق و عام نخواهد بود. چگونه هم به اصول عام و مطلق اخلاقی معتقد بود و هم مشکل تعارض آنها را در مورد جزئی حل کرد (Dancy,p.222)؟
راس تفکیک «وظیفه در نگاه نخست» و «وظیفه در مقام عمل» را به عنوان راه حلی برای این مشکل پیشنهاد می کند. ما می توانیم قائل به اصول اخلاقی عام، مطلق و استثناناپذیری در نگاه نخست باشیم؛ اصولی که به خاطر خصوصیاتشان در نگاه نخست، همواره ما را ملزم به انجامشان می کنند. وظایفی چون راستگویی، وفای به قول، نیکوکاری، نجات جان انسان، عدالت، سپاسگزاری و حق شناسی از دیگران،... وظایفی هستند که به خاطر خصوصیات ذاتی شان، در نگاه نخست برای ما الزام آورند و عام و مطلق می نمایند. تعارض وظایف مربوط به اینجاست یعنی در نگاه نخست. وظیفه ی فاعل در اینجا، مطالعه و بررسی کامل موقعیت اخلاقی است که در آن قرار گرفته، تا بدین وسیله دریابد که در آن شرایط کدامیک از وظایف در نگاه نخست واجب تر و الزامی تر از بقیه است. آن وظیفه ی مهم تر «وظیفه ی درست»(9) یا «وظیفه در مقام عمل »(10) ماست و ما تنها ملزم به انجام آن هستیم و وظیفه ی متعارض دیگری نداریم.( Ross, The Right and the Good, pp. 17-18). بدین وسیله مشکل تعارض وظایف حل می شود.
راس می گوید:
وقتی در موقعیتی قرار دارم... که بیش از یک وظیفه در نگاه نخست بر من الزام آور است، باید آن موقعیت را به طور کامل تا جایی که می توانم بررسی کنم، تا اینکه به نظری متأملانه دست یابم ( که هرگز بیش از این نیست) که در این شرایط یکی از این وظایف نسبت به بقیه الزام آورتر است؛ بنابراین ملزم هستم انجام این وظیفه در نگاه نخست، را وظیفه ی بی چون و چرای خود در این موقعیت بدانم( ibid.p. 19).
از طرف دیگر، راس این راه حل را تنها راه حل حفظ کلیت اصول عام اخلاقی بیان می کند ( ibid.p. 29). یعنی اصول اخلاقی در نگاه نخست عام و کلی هستند و تعارض تنها در نگاه نخست بین آنها رخ می دهد، اما در مقام عمل تنها یک وظیفه که همانا وظیفه ی مهم تر است متوجه فاعل است و وظایف در نگاه نخست غیر مهم که در نگاه اول وظیفه ی فاعل می نمودند اصلاً وظیفه ی فاعل نیستند و در واقع الزامی بر فاعل نداشته اند. در نتیجه عدم انجام آنها به معنای استثناپذیری اصول اخلاقی نیست.
راس در «مبانی اخلاق» در توضیح مفهوم «وظیفه در نگاه نخست» چنین می گوید:
هر عمل ممکنی، جهات بسیاری دارد که مرتبط با درستی و نادرستی آن است. ممکن است آن عمل برای برخی لذت آور باشد و برای برخی دردآور؛ یا وفای به عهد نسبت به شخصی به بهای نقض اعتماد دیگری باشد و الی آخر. ما عاجزیم که فوراً درستی و نادرستی عمل را بر اساس مجموع این جهات بشناسیم. تنها با شناخت یک به یک این جهات مختلف است که می توانیم به صدور حکمی درباره ی مجموع ماهیت آن عمل نزدیک شویم. نگاه اول ما این وجوه مختلف را با تجزیه و تحلیل یک به یک آشکار می سازد. آنها چیزهایی هستند که در نگاه نخست ظاهر می شوند و ثانیاً الزامات در نگاه نخست ما هستند... ممکن است یک عمل، از جهتی درست، ولی از جهات مهم دیگر نادرست باشد. بنابراین آن عمل، من حیث المجموع، درست ترین عمل پیش روی ما نباشد، پس موظف به انجامش نیستیم. و عمل دیگر با اینکه ممکن است از جهتی نادرست باشد در مجموع، درست ترین عمل پیش روی ماست و ملزم به انجامش هستیم. الزام در نگاه نخست مبتنی بر یک جهت از عمل است؛ ولی الزام یا عدم الزام [در مقابل عمل]، بسته به مجموع جهات عمل است (Ross, Foundations of Ethics, p. 84)
بر اساس این تفسیر، «نگاه نخست» یک نگاه عاجل و فوری است که معمولاً در آن، تنها به برخی از جهات عمل توجه می شود نه تمام جهات، بنابراین آنچه در نگاه نخست وظیفه پنداشته می شود ممکن است در نگاه دوم پس از بررسی تمام جهات عمل باز هم وظیفه پنداشته نشود چون یک عمل معمولاً جهات مختلفی دارد که ممکن است از یک جهت درست و وظیفه باشد ولی از جهات دیگر نادرست و ترک آن وظیفه باشد. تشخیص وظیفه ی درست و نهایی، منوط به بررسی تمام جهات عمل و سنجش اهمیت وظایف و شدت الزام آنهاست. پس از جهات نادرستی اش است، وظیفه درست و در مقام عمل خواهد بود. پس وظیفه در نگاه نخست وظیفه ای است که تنها با توجه به یک جهت از عمل متوجه فاعل است.
راس در اینجا اصطلاحی برای این معنا از وظیفه در نگاه نخست جعل نمی کند، ولی در «درست و خوب» اصطلاح «جزء نگر»(11) را برای آن جعل می کند. وظیفه در نگاه نخست بودن، وظیفه ای است که از توجه به جزئی از عمل حاصل می شود، اما «وظیفه ی درست» وظیفه ای «کل نگر»(12) است و از توجه به جزئی از عمل حاصل می شود. ( Hauptli,p. 1).
نکته ی مهمی که از این تفسیر به دست می آید این است که وظیفه در نگاه نخست، وظیفه ی واقعی و ملزم کننده ی بالفعل فاعل نیست بلکه چیزی است که در نگاه نخست، وظیفه می نماید، ولی پس از بررسی تمام وجوه مرتبط آن، روشن می شود که وظیفه نیست و انجامش من حیث المجموع درست نیست.
راس در کتاب درست و خوب، تعریف دیگری از «وظیفه در نگاه نخست» ارائه می کند:
من «وظیفه در نگاه نخست» یا «وظیفه ی شرطی» را راه کوتاهی برای اشاره به خصوصیتی [که کاملاً متمایز از خصوصیت وظیفه ی درست بودن است] پیشنهاد می کنم که یک عمل بر اساس اینکه نوع خاصی از عمل [مثل وفای به قول] است، آن را دارد و بر اساس آن، وظیفه ی درست خواهد بود، اگر در همان زمان، نوع دیگری از عمل وجود نداشته باشد که اخلاقاً مهم است. اینکه یک عمل، وظیفه ی درست یا وظیفه در تمام عمل باشد مبتنی بر تمام انواع اعمالی است که اخلاقاً مهم هستند و آن عمل، مصداقی از آنهاست ( Ross, The Right and the Good, p. 19 ).
آنچه از کلام راس می فهمیم این است که به نظر وی، وفای به قول، کمک به دیگران، نیکوکاری، سپاس از زحمات دیگران و عدالت عناوینی هستند که ذاتاً الزام آورند و اعمال به خاطر داشتن این عناوین و اوصاف، وظیفه و الزامی می شوند، اما راس اسم این وظایف را «وظیفه در نگاه نخست» می نامد. گرچه ممکن است این اعمال به خاطر اوصاف و خصوصیات ذاتی شان در نگاه نخست وظیفه ی ما باشند و ما باید آنها را انجام دهیم ولی گاهی در برخی شرایط، ممکن است وظیفه ی دیگری نیز متوجه ما باشد که از اهمیت بیشتری نسبت به وظیفه در نگاه نخست برخودار باشد و انجام این وظیفه در نگاه نخست کم اهمیت، موجب ترک آن وظیفه ی مهم تر بشود، در حالی که «وظیفه ی درست» انجام آن عمل مهم تر بوده است. بنابراین در اینجا، راس مفهوم «وظیفه در نگاه نخست» را در مقابل مفهوم «وظیفه ی درست» و «وظیفه در مقام عمل، قرار می دهد و نام دیگر آن را «وظیفه ی شرطی می گذارد. پس معنای «وظیفه در نگاه نخست» این شد که یک عمل به دلیل داشتن عناوین و اوصافی که ذاتاً الزام آورند، در نگاه اول، وظیفه ی ماست، ولی به خاطر قرین بودن با وظیفه ی مهم تر دیگری، قطعیت و تنجز نمی یابد. و در واقع «وظیفه ی درست» و وظیفه در مقام عمل ما نیست.
به تعبیر دیگر، وظیفه در نگاه نخست یک وظیفه ی مشروط است به این معنا که الزامی مشروط و نه قطعی بر گردن ما دارد. قطعیت و تنجز این وظیفه ی مشروط، به عدم وجود همزمان وظیفه ی مهم تر دیگری در آن شرایط موکول است. اگر چنین وظیفه ی دیگری وجود نداشته باشد این وظیفه در نگاه نخست، وظیفه ی درست ما خواهد بود که باید آن را انجام دهیم.
این تعریف از وظیفه در نگاه نخست نشان می دهد که عملی است که اقتضای وظیفه ی بالفعل بودن ما را دارد، ولی به دلیل عروض مانعی، جلوی فعلیت این اقتضا گرفته می شود. در نتیجه در مقام عمل، دیگر وظیفه ی بالفعل ما نخواهد بود.
از آنجا که اصطلاح «وظیفه در نگاه نخست» ممکن است دچار سوء فهم شود، راس در این باره اعتذاری می کند و می گوید:
باید [از ایهام] عبارت «وظیفه در نگاه نخست» اعتذار نمود، زیرا 1) این عبارت چنین القا می کند که آنچه ما درباره اش صحبت می کنیم نوعی وظیفه است، در حالی که در واقع وظیفه نیست بلکه چیزی است که به نحوی خاص مرتبط با وظیفه است. به تعبیر دقیق تر، ما عبارتی نمی خواهیم که در آن «وظیفه» با یک صفت، توصیف شده باشد، بلکه عبارتی می خواهیم که در آن «وظیفه» با یک اسم مجزا توصیف شده باشد؛ 2) در نگاه نخست چنین القا می کند که انسان درباره ی چیزی صحبت می کند که در یک موقعیت اخلاقی، تنها در نگاه اول ظاهر می شود و ممکن است در واقع چنین نباشد. در حالی که آنچه من درباره اش صحبت می کنم یک حقیقت عینی است که در ذات آن موقعیت گنجانده شده است، یا به تعبیر دقیق تر در جزئی از ذات آن قرار دارد گرچه مانند وظیفه درست، برخاسته از تمام ذات آن نیست (ibid.p. 20)
بنابراین تصریح، پس از نظر راس، وظیفه در نگاه نخست، وظیفه ی واقعی و الزام آور فاعل در مقام عمل نیست و فاعل نسبت به آن هیچ الزامی ندارد، اما در جای دیگر از کلمات راس چنین برمی آید که او وظیفه در نگاه نخست را واقعاً وظیفه و تکلیف فاعل اخلاقی می داند، اما در مقام عمل، چون تزاحم وجود دارد و انجام هر دو تکلیف میسر نیست، باید یکی از دو وظیفه در نگاه نخست را ترجیح داد. ولی این بدان معنی نیست که فاعل نسبت به وظیفه ی مرجوح دیگر هیچ تکلیفی و مسئولیتی ندارد، بلکه باید در اسرع وقت، در صورت امکان در صدد انجام آن در وقت دیگر و در صورت عدم امکان، در صدد جبران آن به صورت دیگر باشد (ناتن، ص 280- 279). در واقع فاعل باید متأسف باشد که جبر روزگار موقعیتی را برایش پیش آورده که مجبور به ترک یکی از تکالیف خویش شده است. راس در این باره می گوید:
اگر تمام عالمان اخلاق غیر از کانت موافق باشند و انسان های عادی فکر کنند که گاهی اوقات دروغ گفتن یا شکستن عهد درست است، لازم است تفاوت میان وظیفه در نگاه نخست و وظیفه ی بالفعل یا مطلق بیان شود. وقتی خودمان را در شکستن عهدی موجه می دانیم و در واقع اخلاقاً ملزم به شکستن عهدی هستیم که باعث کاهش درد و فلاکت دیگری است، نباید برای لحظه ای از تصدیق وظیفه در نگاه نخست نسبت به وفای عهد دست بکشیم و این باعث شرم و ندامت در ما نمی شود، اما یقیناً موجب افسوس و ناراحتی وجدان از رفتارمان می شود، علاوه بر این تصدیق می کنیم که به خاطر نقض عهد، به نحوی [خسارت] طرف مقابل را جبران کنیم Ross, The Right and the Good, p. 28).
عبارت «این باعث شرم و ندامت ما نمی شود» دلالت بر این دارد که فاعل در آن موقعیت وظیفه ی درست را انجام داده است و به دلیل وظیفه در نگاه نخست دیگر نباید خود را مستحق نکوهش بداند، چون معذور بوده است، ولی عبارت «اما یقیناً موجب افسوس و ناراحتی وجدان از رفتارمان می شود و علاوه بر آن تصدیق می کنیم که به خاطر نقض عهد، به نحوی [خسارت] طرف مقابل را جبران کنیم« دلالت بر این دارد که فاعل نسبت به آن وظیفه در نگاه نخست ترک شده وظیفه و الزام واقعی داشته است و به دلیل ترکش باید آن را جبران کند. علاوه بر اینکه راس در نقد کلام مور، قول دادن را رابطه ای دانسته بود که منشأ ایجاد وظیفه است.
بنابراین طبق این سخن راس، وظیفه ی مرجوح و مغلوب، لغو نشده، بلکه تنها سرشت آن عوض شده است. وقتی به دوستم قول می دهم او را به سینما ببرم، ولی بعد به خاطر بیماری پدرم مجبور می شوم، نقض عهد کنم، وظیفه ی وفای به عهد من تبدیل به وظیفه ی عذرخواهی و جبران مافات می شود، یعنی باید در اولین فرصت که دوستم را می بینم معذرت خواهی کرده و او را به سینما ببرم. پس تکلیف در نگاه نخست مغلوب، تبدیل به تکلیف جبران کامل (در صورت امکان) و یا جبران کافی (در صورت عدم امکان جبران کامل) می شود( ناتن، ص 280).
لذا به نظر می رسد، تعارض آشکاری در دیدگاه راس نسبت به وظیفه در نگاه نخست وجود دارد که برخی کلماتش آن را وظیفه ی واقعی فاعل نمی داند و برخی کلماتش آن را وظیفه می داند.
استراتون لیک، از شارحان راس، دیدگاه او را در باب تعارض این گونه بیان می کنند که نظریه ی راس به ما اجازه می دهد تعارض اخلاقی را تعارض در باب دلایل اخلاقی بدانیم نه تعارض در باب وظایف. همان طور که در تفسیر وظیفه در نگاه نخست گذشت، وظیفه در نگاه نخست یعنی عملی که به خاطر داشتن خصوصیت و ویژگی درست ساز دلیلی برای انجام آن به ما می دهد. بنابراین دو وظیفه در نگاه نخست در یک موقعیت داشتن، یعنی دو دلیل اخلاقی برای دو فعل داشتن، نه اینکه دو وظیفه ی متعارض داشتن. وظیفه فقط یکی است و آن هم وظیفه ی درست و بالفعل( Stratton, p. xxxviii).
سخن لیک، در واقع بر اساس تفسیر اول راس، از وظیفه در نگاه نخست است که در آن، وظیفه در نگاه نخست را در واقع وظیفه نمی داند. این توجیه، مسئله تعارض را از تعارض در مقام وظایف به تعارض در مقام دلایل تبدیل می کند. در نتیجه، راه حل راس برای مشکل تعارض، تفاوتی با سخن کانت نخواهد داشت. کانت معتقد بود تعارض در وظایف امکان ندارد. آنچه هست تعارض در «زمینه» و «مبنا»ی وظایف است نه در خود وظایف و الزامات. راس نیز تعارض را در دلایل اخلاقی برای عمل کردن می داند نه در وظیفه بالفعل و در مقام عمل، چیزی اضافه بر نظر کانت، جز یک جعل اصطلاح جدید نخواهد بود.
مطلب آخر اینکه راس معتقد است ما اغلب برخی از وظایف در نگاه نخست خود را می شناسیم، ولی هرگز نمی توانیم بفهمیم وظیفه ی درست و واقعی ما کدام است. به عبارت دیگر ما در مورد اصول اخلاقی، معرفتی داریم، ولی در مورد اینکه در هر موقعیت خاص عملی، در کل چه کاری را باید انجام دهیم، چیزی نمی دانیم. این ترکیب جالبی از قطعیت عام اخلاق با نوعی از اختلاف در موارد خاص است ( Dancy, p. 223)

فهرست وظایف در نگاه نخست

راس پس از تفکیک و تعریف وظایف در نگاه نخست، فهرستی از مهم ترین وظایف در نگاه نخست را ارائه می کند. او بدون ادعای کامل یا نهایی بودن، فهرست زیر را برای این وظایف پیشنهاد می کند:
الف. وظایفی که مبتنی بر اعمال پیشین من است که به نظر می رسد مشتمل بر دو نوع است:

1. وظایف وفاداری:

وظایفی که بر قول یا آنچه می توان قول ضمنی نامید مبتنی اند، مانند تعهد ضمنی به دروغ نگفتن که در شروع به گفتگو یا در نوشتن کتاب های تاریخی و نه داستانی وجود دارد.

2. وظایف جبرانی:

وظایفی که بر عمل نادرست پیشین است و شخص وظیفه ی جبران آسیب ها و ضررهایی را دارد که به دیگران وارد کرده است.
ب. وظایفی که مبتنی بر اعمال گذشته ی انسان های دیگر، شایستگی ها و نیکی های آنان نسبت به من است.

3. وظایف سپاسگزاری:

وظیفه ی سپاسگزار و حق شناس بودن به دلیل نیکی های دیگران در حق شخص و در صورت امکان پاسخ آن با نیکی متقابل است.
ج. وظایفی که مبتنی بر واقعیت یا امکان توزیع لذت یا خوشی (یا هر چیزی که بدان معناست) بدون مطابقت با شایستگی های افراد است. در چنین مواردی وظیفه ای نسبت به برهم زدن و محفاظت از چنین توزیعی ایجاد می شود:

4. وظایف عدالت:

وظیفه ی دفع و جلوگیری از توزیع ناعادلانه نفع و ضررها و توزیع منصفانه ی آنها.
د. وظایفی که مبتنی بر این حقیقت هستند که موجودات دیگری در جهان وجود دارند که ما می توانیم شرایط آنها را از جهت فضیلت، یا عقل یا لذت بهبود ببخشیم:

5. وظایف نیکوکاری:

وظیفه ی پرورش سلامت، امنیت، عقل، خیر اخلاقی، سعادت و خوشبختی دیگران ( Ross, The Right and the Good, p. 21).
هـ) وظایفی مبتنی بر این واقعیت که ما می توانیم شرایط خودمان را از جهت فضیلت یا عقل بهبود ببخشیم:

6. وظایف اصلاح- نفس:

عمل کردن به طریقی که موجب ارتقای خیر و خوبی شخص می شود و مثلاً سلامت، امنیت، حکمت (عقل)، خیر اخلاقی و سعادت او را افزایش می دهد.
و. راس پیشنهاد می کند که برخی وظایف را باید از وظیفه ی نیکوکاری جدا کرد و آن:

7. وظایف عدم - زیان گری:

وظیفه ی عدم زیانگری یا عدم شرارت، وظیفه ی آسیب نزدن به دیگران از نظر فیزیکی و روان شناختی است، اجتناب از اضرار به سلامت، امنیت، عقل، سعادت و خوشبختی دیگران روشن است که وظیفه ی صدمه نزدن و عدم زیانگری به دیگران نمی تواند در ضمن نیکوکاری قرار گیرد، زیرا در برخی مواقع، وظیفه ی نیکوکاری به دیگران در برابر وظیفه ی عدم زیانگری قرار می گیرد و بدیهی است که عدم زیانگری به دیگران مقدم و الزامی تر از نیکوکاری است.(ibid).
سودگرایان معتقد به یک اصل اصیل اخلاقی به نام «اصل سود» (عملی اخلاقاً درست است که بیشترین سود را برای بیشترین تعداد از افراد جامعه داشته باشد) و کانت معتقد به «امر مطلق» (همیشه چنان عمل کن که در عین حال، بتوانی اراده کنی که قاعده ی عملی تو قانون عام طبیعت شود) بودند که از طریق آنها بقیه ی اصول اخلاقی استناج می شد و فاعل اخلاقی وظایف خویش را تشخیص می داد، ولی راس هیچ قاعده و قانونی برای استنتاج وظایف در نگاه نخست ارائه نمی کند و صرفاً فهرستی از وظایف را بیان می کند. دلیل مسئله در شهودگرایی و تکثرگرایی اوست. او مخالف هر گونه وحدت گرایی در باب اصول اخلاقی است و معتقد است هر یک از این عناوین خود یک عنوان و اصل مستقل است و نمی توان همه ی اصول اخلاقی را به یک اصل تحویل برد. ثانیاً طبق دیدگاه شهودگرایی انسان می تواند با شهود عقلی خود وظایف خود را تشخیص دهد و نیازی برای ارائه اصل یگانه ای برای استنباط آنها نیست. عقل ما درک می کند که عدالت یا وفای به عهد به خاطر وصف عدالت و وفای به عهد بودن کاری الزامی و واجب است و وظیفه محسوب می شود.

وظایف اصلی و اشتقاقی

فهرست راس از وظایف در نگاه نخست فقط یک فهرست موقتی است. او می خواهد نشان دهد که می توان این وظایف را به وظایف کلی تر دیگری تحویل برد و تعداد وظایف اصلی را کمتر کرد. وظایف غیر اصیل و اشتقاقی جایی در این فهرست ندارد. لذا او وظایف را به وظایف اصیل و اشتقاقی یعنی مشتق شده از اصول دیگر تقسیم می کند، ولی متأسفانه توضیح نظام مندی در مورد این تفکیک و ارتباط این دو دسته وظایف نمی دهد و صرفاً به ذکر چند مثال اکتفا می کند.
راس پس از ذکر فهرست وظایف در نگاه نخست می نویسد: « در واقع به نظر می رسد اینها [فهرست وظایف در نگاه نخست] تمام راه هایی باشند که در آن، وظایف در نگاه نخست ایجاد می شوند. در تجربه ی عملی، آنها به روش های پیچیده تری با هم ترکیب می شوند «(ibid, p. 27). مثال او، وظیفه ی اطاعت از قوانین کشور از سوی شهروندان است. این وظیفه، از سه وظیفه ی حق شناسی، وفاداری و نیکوکاری «ناشی می شود.» ما باید حق شناس و سپاسگزار خوبی ها و نیکی هایی باشیم که از دولت دریافت کرده ایم. در ضمن ما یک قول و عهد ضمنی به اطاعت از قانون و دولت داده ایم. با اخذ جواز اقامت در کشوری، در واقع خود را متعهد به رعایت قوانین آن کشور می کنیم. همچنین وظیفه ی نیکوکاری ما را ملزم به اطاعت از قانون می کند، چون بدین وسیله خیر عمومی در جامعه حاصل می شود.
مثال دیگر وظیفه ی دروغ نگفتن است که از دو وظیفه ی اصیل عدم زیان گری (شرارت) و وفاداری ناشی می شود. راس معتقد است در روابط اجتماعی یک قول ضمنی به بیان حقیقت وجود دارد. وقتی شما لب به سخن می گشایید و کلامی را نقل می کنید، متعهد به راستگویی و بیان حقیقت می شوید. دروغگویی، شکستن این قول و پیمان ضمنی است. همچنین گاه دروغ گفتن مستلزم ضرر زدن به دیگران است و وظیفه ی عدم زیان گری این کار را ممنوع می کند. بنابراین دو وظیفه ی وفاداری و عدم زیان گری علت ممنوعیت دروغگویی است و دروغ نگفتن، وظیفه در نگاه نخست غیر اصیل و اشتقاقی است ibid, pp. 54-55).
به نظر می رسد توجیه راس از اشتقاقی بودن نادرستی دروغگویی چندان صحیح نباشد، زیرا موارد زیادی را می توان فرض کرد که دروغگویی با وجود اینکه به کسی ضرری نزده است باز نادرست و قبیح است. دروغگویی یک عنوان اصیل است که قبح و نادرستی اش صرفاً به دلیل دروغ و خلاف واقع بودنش است نه اینکه موجب ضرر می شود یا قول ضمنی به بیان حقیقت در روابط اجتماعی وجود دارد.
بنابراین فهرستی که راس از وظایف در نگاه نخست ارائه می دهد فقط شامل وظایف اصیل و غیر اشتقاقی است. وظایف غیر اصیل و اشتقاقی گرچه وظیفه محسوب می شوند، ولی جایی در فهرست راس ندارند. باید توجه داشت که غیر اشتقاقی بودن دلیلی برای اندراج در فهرست وظایف اصیل نیست، زیرا راس تلاش می کند کلی ترین و عام ترین سطح ممکن از وظایف را در فهرست خود جمع کند. بنابراین ممکن است وظایفی اشتقاقی نباشند ولی داخل در فهرست وظایف در نگاه نخست هم نباشند، چون به اندازه ی کافی عام و کلی نیستند. بنابراین با تفکیک وظایف به اصلی و غیر اصلی (اشتقاقی) و عام تر و کمتر عام می توان فهرست راس را بهتر فهمید.

اولویت وظایف در نگاه نخست

حال که تعریف و فهرست وظایف در نگاه نخست مشخص شد، ممکن است بپرسید که این وظایف چه نسبتی با یکدیگر دارند و در مقام تعارض آنها، کدام را باید بر دیگری ترجیح داد؟ آیا ترتیبی برای اهم و مهم بودن آنها وجود دارد؟ راس معتقد است هیچ فهرست و ترتیبی برای اولویت و تقدم وظایف در نگاه بیهوده است. ما نمی توانیم پیشاپیش مشخص کنیم که کدام وظیفه در نگاه نخست با اهمیت تر و اولی تر از وظیفه در نگاه نخست دیگر است. حقیقت این است که گاه آدمی باید وفای به قول کند حتی به قیمت تمام وظایف دیگر. گاه ارزش وفای به قول به اندازه ای است که نقض آن در آن موقعیت بهتر است. نظریه پردازی نمی تواند در زمینه ی ردیف کردن وظایف در نگاه نخست، به ترتیب اهمیت کمکی کند، بلکه در هر مورد و موقعیت خاص، خود فاعل اخلاقی باید بر حسب شرایط و با بررسی خصوصیات و اوصاف اعمال تصمیم بگیرد که کدام وظیفه در نگاه نخست اهمیت بیشتری دارد و سنگینی ترازو و به نفع کدام عمل است. ما ناگزیر از حکم کردن هستیم و نظریه در این مورد به ما کمک نمی کند (Dancy, p. 221).
راس این را وضعیت ناگوار اخلاقی ما می داند که نمی توانیم فهرستی از وظایف در نگاه نخست به ترتیب اهمیت و اولویت، یکبار برای همیشه تنظیم و مرتب کنیم. شاید اگر خود جهان منظم و مرتب بود می شد چنین کاری کرد. مهم در نظریه پردازی مطابقت آن با واقع است نه سادگی و راحتی به کارگیری آن. ما فقط می توانیم فهرستی بدون ترتیب اولویت از وظایف در نگاه نخست ارائه دهیم.(ibid ).
راس معتقد است هنگام تعارض تکالیف هیچ قاعده ای وجود ندارد که با ما بگوید کدام تکلیف مهم تر است. کوشش برای مدون ساختن چنین احکامی تنها نشان دهنده ی این باور است که روشی برای محاسبه وجود دارد که با آن می توان اهمیت تکالیف را دقیقاً سنجید، اما این چیزی است که راس منکر آن است. چنین احکامی نیاز به قضاوت دارد و قضاوت و تحکیم تنها برای کسانی ممکن است که نسبت به مسائل پیش آمده بصیرت واقعی داشته باشند. بعلاوه این فرضی نابخردانه است. که در هر مورد خاص، این پرسش که کدام یک از دو تکلیف مهم ترند، پاسخی مشخص داشته باشد. شاید مواردی وجود داشته باشد که قضاوت کردن ممکن نباشد و این نباید به این معنا باشد که در چنین مواردی هر دو تکلیف دقیقاً اهمیتی یکسان دارند یا فرض شود که حتماً پاسخی وجود دارد، اما رسیدن به آن در عمل دشوار است (مک ناتن، ص 281).
اما با همه ی این تفاصیل، راس گاهی اوقات، اولویت بندی هایی بین برخی از وظایف در نگاه نخست کرده است.
1. در شرایط مساوی، وظیفه ی عدم زیانگری مقدم واولی تر از وظیفه ی نیکوکاری است (Ross, The Right and the Good, p. 22).
2.وظیفه ی وفاداری (مانند وفای به قول) باید قبل از نیکوکاری و مقدم بر آن اعمال شود، اما نیکوکاری فقط و فقط زمانی بر وفاداری مقدم می شود که خیر و نیکی در مقایسه با خیر وفاداری بسیار زیاد باشد (ibid, p. 19).
در نهایت، راس باز تأکید می کند همچنان که هیچ وظیفه در نگاه نخست استثناناپذیری وجود ندارد، هیچ قاعده ی اولویت دار بدون استثنایی نیز وجود ندارد. شما فقط می توانید این استثناها را زمانی که رخ می دهد، ببینید و مشاهده کنید(Garrett,p.6)

نقد و بررسی دیدگاه راس

به نظر می رسد تناقضاتی در نظریه ی دیوید راس وجود دارد. اگر تصریحات او را در مورد تعریف وظیفه در نگاه نخست مبنی بر اینکه واقعاً وظیفه نیست، به عنوان مراد اصلی اش از این اصطلاح بدانیم، علاوه بر تناقضی که بیشتر اشاره کردیم، تناقض دیگری نیز با کلامش در مورد منشأ وظایف ایجاد خواهد شد. او در رد نظریه ی جورج مور بیان می کند که منشأ وظایف ما فقط رابطه ی ایجاد بیشترین سود برای افراد جامعه نیست، بلکه ما روابط دیگری مانند رابطه ی قول دهنده با قول گیرنده، بدهکار با بستانکار، همسر با شوهر، فرزند با والدین، دوست با دوست، هموطن با هموطن داریم که هر یک از این روابط، مبنای یک وظیفه در نگاه نخست برای ما هستند که مطابق شرایط مورد، الزامی کم یا بیش بر ما دارند. بنابراین روابط منشأ الزامی واقعی بر ما هستند وگرنه نقض کلام مور نخواهد بود. اگر در دفاع از راس گفته شود که او اینها را منشأ وظیفه در نگاه نخست می داند یعنی اگر مانعی یعنی وظیفه در نگاه نخست مهم تر دیگری پیش نیاید، منشأ الزام و وظیفه هستند و گرنه منشأ الزام نخواهند بود، در جواب می گوییم عروض مانع یا عدم آن، یک امر بیرون از ذات این اعمال و روابط است و اگر در حالت عدم مانع، این روابط منشأ الزام هستند در حالت عروض مانع هم باید منشأ الزام واقعی باشند.
به نظر ما، اگر به جای تفکیک وظایف و درستی وظیفه در نگاه نخست و در مقام عمل، تفکیک وظیفه و درستی ذاتی و عرضی را جایگزین کنیم بهتر است. اگر وظیفه گرا هستیم که شاخصه ی اصلی آن این است که درستی و نادرستی اعمال را ناشی از ذات آنها می داند نه نتایج، پس ذات عمل یا اقتضای درستی دارد یا اقتضای نادرستی و ذاتی شیء همیشه با آن هست و تغییر نمی کند. این درستی و نادرستی ذاتی، که قابل شهود توسط عقل است، منشأ الزام ما بوده و بنابراین همیشه نسبت به آن وظیفه داریم حتی در موارد تعارض با وظایف دیگر. بدین طریق، اطلاق احکام اخلاقی اثبات می شود. یعنی اعمال اخلاقی، بر حسب ذات، به طور مطلق یا درست اند یا نادرست و این استثناپذیر نیست. ممکن است در برخی شرایط و مواقع، عمل کردن به مقتضای ذات، درست نباشد. مثلاً اگر انجام عملی که بر حسب ذاتش درست است، موجب نتایج شوم و ناگوار بسیار بزرگی شود که هیچ عقل سلیمی تحمل آن را به خاطر انجام یک عمل درست تأیید نمی کند، عمل به مقتضای ذاتی عمل، صحیح نخواهد بود. در چنین مواقعی باید گفت یک نادرستی عرضی، بر آن عمل ذاتاً درست، عارض می شود و ما را از عمل به آن منع می کند. به عبارت دیگر مانع از به فعلیت رسیدن اقتضای ذاتی عمل می شود، اگر چه این اقتضا همچنان وجود دارد. گاه نیز ممکن است یک عمل ذاتاً درست، به دلیل آنکه انجامش، موجب ترک عمل ذاتاً درست دیگر می شود که از درجه ی بالاتری از اهمیت و اولویت برخوردار است، عارضاً نادرست گردد. شاید گفتن اینکه اعمال از حیث درستی و نادرستی دارای مراتب و درجات مختلف هستند چندان صحیح نباشد، زیرا درستی و نادرستی، اوصافی بسیط و غیرقابل درجه بندی می نمایند. اعمال یا درست اند یا نادرست؛ درست تر و نادرست تر نداریم، ولی از حیث حسن و قبح می توان اعمال را درجه بندی کرد. برخی اعمال درست، بهتر و احسن از اعمال درست دیگرند و برخی اعمال نادرست، بدتر و قبیح تر از اعمال نادرست دیگر. برای مثال غذا دادن به همسایه ی گرسنه خیلی بهتر و احسن از غذا دادن به یک حیوان است، یا نجات جان یک انسان یا حفظ آبروی او خیلی بهتر و احسن از غذا دادن به یک گرسنه است. همچنین قتل یک بی گناه خیلی بدتر و قبیح تر از مجروح ساختن اوست.
زمانی که در مقام تعارض، راستگویی را به دلیل نجات جان یک بی گناه می گذاریم، حسن و درستی ذاتی خود را از دست نمی دهد، چون اقتضای ذات راستگویی، درستی است و راستگویی همیشه درست است و معنای اطلاق احکام اخلاقی چیزی جز این نیست. اما در این مورد خاص که به دلیل یک عمل درست مهم تر دیگر، راستگویی را کنار می گذاریم، چون راستگویی مستلزم ترک یک عمل مهم تر و ضروری تر دیگر است و ترک عمل مهم تر به خاطر عمل به مهم، قبیح و نادرست است، بنابراین راستگویی عارضاً نادرست می شود. راستگویی در این موقعیت خاص، حقیقتاً نادرست نمی شود، بلکه نادرستی آن عرضی است. تفاوت نظر ما با نظر راس این است که او راستگویی در موقعیت متعارض را حقیقتاً نادرست می شمارد و جهات نادرست ساز در این شرایط را موجب نادرست ساختن راستگویی می داند و آن را اصلاً وظیفه فاعل نمی شمارد، ولی به نظر ما راستگویی در اینجا هم ذاتاً درست و الزامی و وظیفه ی فاعل است. ولی از باب ضرورت عمل به وظیفه ی مهم تر باید آن را ترک کنیم و عمل کردن به آن در این موقعیت خاص، درست نیست؛ ولی در هر صورت چون راستگویی وظیفه ی ما بوده است باید در صدد جبران این ترک وظیفه باشیم. اگر به سبب دروغگوئی ما از کسی حقی ضایع شده است باید بعداً در صدد جبران کامل یا ناقص آن باشیم و اگر جبران آن ممکن نیست باید به خاطر دروغی که گفتیم استغفار کنیم، چرا که در هر صورت عمل غیر اخلاقی انجام داده ایم گرچه معذور بوده ایم.

نتیجه

دیوید راس یک فیلسوف اخلاق رئالیست شهودگرای تکثر گرای وظیفه گراست. او با تفکیک وظایف در نگاه نخست و وظایف در مقام عمل سعی داشت مشکل تعارض و اطلاق وظایف اخلاقی را حل کند، اما به نظر می رسد در این راه موفق نبوده و چیزی بر نظر کانت در باب تعارض وظایف جز جعل اصطلاح نیفزوده است. کانت برای حفظ اطلاق وظایف اخلاقی، سعی کرد مشکل تعارض را این گونه حل کند که تعارض در زمینه و مبانی وظایف است نه در خود وظایف. راس نیز با جعل اصطلاح وظایف در نگاه نخست و در مقام عمل قائل شد که تعارض در وظایف در نگاه نخست امکان دارد نه در وظیفه در مقام عمل. ما در مقام عمل همیشه موظف به یک وظیفه، آن هم وظیفه ی مهم تر هستیم و وظیفه ی متعارض غیر مهم، در واقع اصلاً وظیفه نبوده است. نظریه ی راس دارای تناقضاتی است که بیان شد. برای حل مشکل تعارض و اطلاق وظایف اخلاقی به نظر ما باید اعمال را به درست و نادرست ذاتی و عرضی تقسیم کرد. همه ی وظایف اخلاقی ما چون ذاتاً درست هستند، وظیفه ی ما بوده و واقعاً ما را ملزم به انجامشان می کنند، ولی گاه در برخی شرایط، ممکن است انجام یک عمل ذاتاً درست، به خاطر تعارض با عمل ذاتاً درست دیگر که از ضرورت و اهمیت بیشتری برخوردار است، عرضاً نادرست گردد. ولی با وجود این، چون عمل مرجوح وظیفه ی واقعی ما بوده، گرچه نسبت به ترکش معذور بودیم و مستحق نکوهش نیستیم ولی نسبت به جبرانش وظیفه داریم.

پی‌نوشت‌ها:

1. Sir William David Ross در 15 آوریل 1877 در تورسو، در ساحل شمالی اسکاتلند به دنیا آمد و در 5 مه 1971 در آکسفورد انگلستان پس از خدمات فراوان دانشگاهی و دولتی از دنیا رفت.
2. intrinsically good
3. instrumentally good.
4. Moral Egoism.
5. ideal utilitarianism.
6. agent- natural
7. agent- relative.
8. prima facie duty
9. duty proper.
10. actual duty.
11. معادل لاتین این عبارت parti - resultant است که ترجمه ی لفظ به لفظ آن «در جزء - حاصل شده » یا «حاصل از جزء» است ولی معادل «جزء نگرانه» را برای آن مناسب تر دیدیم.
12. معادل لاتین این عبارت toti- resultant است که ترجمه ی لفظ به لفظ آن «در کل - حاصل شده» یا «حاصل از کل» است.

منابع تحقیق:
اترک، حسین، " سودگرایی اخلاقی"، مجله ی نقد و نظر، تابستان 1384، ش 37- 38.
فرانکنا، ویلیام کی، فلسفه ی اخلاق، ترجمه ی هادی صادقی، قم، مؤسسه ی فرهنگی طه، 1376.
کانت، ایمانوئل، مابعدالطبیعه اخلاق (جلد اول: فلسفه ی حقوق)، ترجمه ی منوچهر صانعی دره بیدی، تهران، نقش و نگار، 1383.
مک ناتن، نگاه اخلاقی، ترجمه ی حسن میانداری، تهران، سمت، 1383.
Dancy, Jonathan," An Ethic of Prima Facie Duties" in " A Companion to Ethics" , Peter Singer, Blackwell Pubilshers, 1993.
Garrett, Jan," A Simple and Usable (Although Incomplete) Ethical Theory Based on the Ethics of W. D. Ross", August 10, 2004. www. wku. edu/~jan. garrett/ethics/rossethc.htm.
Hauptli, Bruce W. "Lecture Supplement for W. D. Ross," What Makes Right Acts Right?" 2007. http://www.fiu.edu/~hauptli/Ross"What Makes Right Acts Right. htm
Hooker, Brad,"Ross- Style Pluralism versus Rule Consequentalism", JSTOR Mind New Series, Vol, 105, No. 420.
Ross, W.D., The Right and The Good. Oxford University Press. 2002.
--------., Foundations of Ethics Oxford University Press, 2000.
Stratton- Lake, Philip. " Introduction", in" The Right and the Good", Ross, W. D. Oxford University Press. 2002.

منبع مقاله: فصلنامه فلسفه و کلام اسلامی آینه ی معرفت دانشگاه شهید بهشتی، زمستان 1387 (Research Journal of Islamic Philosophy and Theology of Shahid Beheshti University)



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما