جام حکمت نما در شعر فردوسی

پژوهش در ریشه یابی اندیشه های حکیم ابوالقاسم فردوسی ما را در حماسه جاویدان شاهنامه نه تنها در رویدادهای زمینی و مسائل جاری زندگی و متن تاریخ کهن ایران و شرح دلاوری ها و جنگ ها و صلح ها و بزم ها و شادی ها
يکشنبه، 12 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جام حکمت نما در شعر فردوسی
 جام حکمت نما در شعر فردوسی

 

نویسنده: دکتر جلیل تجلیل*



 

چکیده

پژوهش در ریشه یابی اندیشه های حکیم ابوالقاسم فردوسی ما را در حماسه جاویدان شاهنامه نه تنها در رویدادهای زمینی و مسائل جاری زندگی و متن تاریخ کهن ایران و شرح دلاوری ها و جنگ ها و صلح ها و بزم ها و شادی ها مسیرمی دهد که آدمی را به قله های اندیشه انسانی و کاوش در زشتی ها و زیبایی های روان و ایمان بشری سیر می دهد و گوئیا جامی است با طیف های رنگ به رنگ. فرهنگ متعال و اخلاقی و عرفانی انسانی، مسائل عمده ای از حکمت و عرفان و اخلاق و ایمان، آفرینش انسان و افلاک و آب و آتش و خاک، دلبستگی به خدا و نیایش پروردگار در آغاز و انجام هر کارمهم، نشان دادن راه راست زندگی و مرگ، بازگشت آدمیان به خدا، عزت و خواری راستین، مردانگی و فرازمندی، بقا و فنای آدمیان، اخلاق و دردمندی از تهیدستی دیگران.
با طرف صفات خداوندی و وصف آیین های پیامبران که همگان تمدن بشری را به نورانیت و اندیشه های قدسی فرا می خواند و این نگارنده حاصل پژوهش خود را از این نگارستان شکوهمند گزارش خویش را عرضه می دارد. (1)
1- سرآغاز شعر فردوسی سخن استواری است که از یگانه پرستی و نیایش هستی که باید به هستی او خستو شویم چرا که کائنات به زبان بی زبانی خستوگر آدینه و پس از نیایش به گفتاری در آفرینش مردم و سراسر هستی نزد دریا و کوه و دشت و دمن و دمیدن آب ها بر زمین و خلقت ستارگان که روشن بخش زمین اند سخن راند. رستن گیاهان و بالاآمدن گونه گونه درختان و جنبندگان زمینی و تأمین خورد و خواب و آنگاه آفرینش انسان ها که در پهنه هوش و رای گردید و بایدش دد و دام از او فرمان برد و نخستین فطرت و پسین شمار باشد آفریده شد.
ببالید کوه آبها بردمید
سررستنی سوی بالا کشید

زمین را بلندی نبد جایگاه
یکی مرکزی تیره بود و سیاه

ستاره به سر شگفتی نمود
بخاک اندرون روشنایی فزود

کیارست با چند گونه درخت
ببالا برآمد سران شان زبخت

وزان پس چون جنبده آمد پدید
همه رستنی زیر خویش آورید

خور و خوب و آرام جوید همی
وزان زندگی کام جوید همی

نه گویا زبان و نه جویا خرد
زخار و ز خاشاک تن پرورد
2- آنگاه فردوسی جایگاه آدمی را طرح می کند که نقش کلیدی نسبت به دگر موجودات دارد و خداوند او را برترین جنبدگان قرار داد که پدیده ای به گفتار خوب و خرد کارگشا آراسته گردید همه موجودات مسخر اویند که میزان خردی را خدای پیکرش قرار داده و این خدایی است که انسان را آفرید و به راستی که در « اندیشه ی سخته کی گنجد که او و این تعریف از انسان جانداری است اندیشمند با گذراندن مراتب خداجویی و به تعبیر فردوسی: به چندین میانجی بپرورده اند به بار آمده است که بار امانت خداوندی را به دوش کشیده و دد و دام و نفس سرکش را زیر پای نهاده است:
چو زین بگذری مردم آمد پدید
شد این بندها را سراسر کلید

سرش راست شد همچو سرو بلند
به گفتار خوب و خرد کاربند

پذیرنده ی هوش ورای خرد
مر او را دد و دام فرمان برد

خرد چشم جان است اگر بنگری
تو بی چشم و جان آن جهان نسپری

حکیما چو کس نیست گفتن چه سود
ازین پس بگو کافرینش که بود

تویی کرده ی کردگار جهان
شناسی همی آشکار و نهان
( ص 3و4/ج1)
نگه کن از این گنبد تیزگرد
که درمان ازویست ازویست درد

ازو دان فزونی ازو دان شمار بدو نیک نزدیک او آشکار
( ج1/ 6 و 5)
3- آفرینش آدمی از خاک است و به خاک بازمی گردد حتی آنان که سر به ابر می سودند و شکار هژبر پیشه داشتند به خاک فرو شدند باید اوراق این جهان را که سراسر حکمت و عبرت است از هر گونه غفلت و نادانی بسترد. دریغا که جهان از پیغمبران و راستان تهی مانده است!
خداوند دارنده هست و نیست
همه چیز جفتست ایزد یکی است

به پیغمبرش برکنم افرین
به یارانش بر یک بیک همچنین

که گیتی تهی مانده از آن راستان
تو ایدر به بودن مزن داستان

کجا آن سرگاه شاهنشهان
کجا آن دلاور گزیده جهان

کجا آن بر و کوه بودش کنام
رمیده آرام و از کام و نام

همه خاک دارند و بالین و خشت
خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت

زخاکیم و باید شدن سوی خاک
همه جای ترسست و تیمار و باک (2)

جهان سر به سر حکمت و عبرت است
چرا بهره ما همه غفلت است
( ج2/ 170 و 171)
4- نیایش و پرستش پروردگار، نیایش پروردگار آیین پهلوانان بزرگ و خردمندان است چنان که در داستان تیرانداختن رستم اسفندیار را چشم با آن تیز گز و پیکانی آب داده به رز ثمر توکل و نیایش او به پروردگار توصیف شده است:
بدانست رستم که لابه بکار
نیاید همی پیش اسفندیار

کمان را به زه کرد و آن تیز گز
که پیکانش را داده بد آب رز

همی گفت کای پاک دادار هور
فزاینده دانش و فرّ و زور

همی بینی این پاک جان مرا
روان مرا هم توان مرا

که چندین بکوشم که اسفندیار
مگر سر بپیچاند از کارزار

تو دانی که بیدادگر شد همی
همی جنگ و مردی فرو شد همی

بباد افره این گناهم مگیر
تویی آفریننده ی ماه و تیر
(ج 339/4)
5- دراندرز دادن زال کیخسرو را چهار چیز راز نیکوکاری است گنج و رنج و پروریدن مردان مرد و چهارم ستایش یزدان و نیایش شب و روز در پیشگاه جانان است.
به سه چیز هر کار نیکو شود
همان تخت شاهی بی آهو شود

به گنج و به رنج و بمردان مرد
جز این نیست آیین ننگ و نبرد

چهارم به یزدان ستایش کنیم
شب و روز پیشش نیایش کنیم

که اویست فریادرس بنده را
هم او باز دارد گزاینده را

به درویش بخشیم بسیار چیز
اگر چند چیز ارجمندست نیز

بدان تا روان تو روشن شود
خرد پیش مغز تو جوشن شود
(ج 4/ 117)
در اندرز اردشیر مهتران ایران یا یادآور نکومامی در جهان است و اندوختن خشنودی پاک یزدان، پس باید به یزدان گرایید که دارنده گیتی و نیکی فزای است از بدی ها بدو باید پناه برد کارهای سخت را آسان کند و دل افروزی و پیروز بختی از او:
همه مهتران را زایران بخواند
سزاوار بر تخت شاهی نشاند

چنین گفت کای نامداران شهر
ز رای و خرد هر که دارید بهر

بدانید کاین تیز گردان سپهر
ننازد به داد و نیاز و به مهر

هر آنرا که خواهد برآرد بلند
هم او را سپارد به خاک نژند

نماند به جز نام او در جهان
همه رنج با او شود در نهان

به گیتی ممانید جز نام نیک
هرآنکس که خواهد سرانجام نیک

تو را روزگار اورمزد آن بود
که خشنودی پاک یزدان بود

به یزدان گرای و به یزدان گشای
که دارنده اویست و نیکی فزای
( ج 185/5)
تربیت و حکمت پراکنی اردشیر مردم روزگار خو را چنان است که یزدان پرستی را سرآغاز کمالات بشری می داند که در پرتو او بیم گناه در دل جای می گیرد و آلودگی عیب جویی از جانش برمی خیزد و آشکار و نهانش زلالی می پذیرد روی به دانش می نهد به ادب و آواز نرم سخن می گوید و از گزافه گویی و سراف روی می گرداند، پس به پنج چیز باید دل بست آزمندی و فزون طلبی را کنار می نهد، با خرسندی توانگری باید راز نگه دار و بالیدن ناز بی جا دور باشد از نا آمده غم به دل راه ندهد آنچه را نمی تواند دل بدان نبندد. او کمالات اخلاقی را یک به یک بر می شمارد و ارزش های اخلاقی را بزرگ می دارد.
به گفتار این نامدار اردشیر
همه گوش دارید برنا و پیر

هر آن کس که داند که دادار هست
نباشد مگر پاک یزدان پرست

دگر آن که دانش مگیرید خوار
اگر زیر دستید اگر شهریار

سدیگر بدانی که هرگز سخن
نگردد بر مرد دانا کهن

به پنجم سخن مردم عیب جوی
نگیرد بنزد کسانی آبروی

بگویم یکی تازه اندز نیز
که آن برتر از دیده و جان و چیز

خنک آن که آباد دارد جهان
بود آشکارای او چون نهان

دگر آن که دارد هم آواز نرم
فر دارد و شرم و گفتار گرم

هزینه شمردیم کز بهر لاف
به بیهوده بپراکند بر گراف

میانه گزین بمانی بجای
خردمند خواندت پاکیزه رای

گزین بگذری پنج راه است پیش
کجا تازه گردد ترا دین و کیش

تن آسانی و شادی افزایدت
که با شهد او زهر نگزایدت

یکی آن که از بخشش دادگر
به آز و فزونی نجویی گذر

توانگر شود هر که خرسند گشت
گل نوبهارش برومند گشت

سدگیر ننازی به ننگ و نبرد
که ننگ و نبرد آورد رنج و درد

چهارم که دل دور داری زغم
ز ناآمده غم نباشی دژم

همه گوش دارید پند مرا
سخن گفتن سودمند مرا

هر آن کس که با داد و روشن دلید
ز آمیزش یکدیگر مگسلید
( ج 187/5 و 186)
6- مرگ و زندگی: در نامه ای که اسکندر نزدیک مادر فرستاد اعتقاد به مرگ را یک حقیقت ثابت می شمارد به مادر یکی نامه فرمود گفت که آگاهی مرگ نتوان نهفت و یکایک وصیت نامه خود را شرح می دهد:
ز گیتی مرا بهره این بد که بود
نکاهد زمانه نشاید فزود

هر آنکس که زاید ببایدش مرد
اگر شهریارست اگر مرد خرد (3)

مرا مرده در خاک مصر آگنید
زگفتنار من هیچ مپراکنید

من ایدر همه کار کردم ببرگ
بیچارگی دل نهادم به مرگ
( ج 137/5 و 126)
رستم در برابر مرگ همواره خشنود است و آن را امری نابگریز می داند و از تهدید اسفندیار نمی هراسد.
مرا چند گویی گنهگار شو
زگفتار گشتاسب بیزار شو

تو گویی خود و من چنین کی کنم
که از رای و گفتار او پی کنم

گرایدون که ترسی همی از تنم
هم امروز ترس ترا بشکنم

که کس بی زمانه بگیتی نمرد (4)
نمرد آن که نام بزرگی ببرد (4)
( ج4/ ص 320)
پیام ناپایداری جهان و پایندگی دانش و دادگری همواره از سخن فردوسی بلند است:
بماناد تا جاودان این گهر
هنرمند و با دانش و دادگر

نباشد جهان بر کسی پایدار
همه نام نیکی بود یادگار

کجا آفریدون و ضحاک و جم
مهان عرب خسروان عجم

کجا آن بزرگان ساسانیان
ز بهرامیان تا به سامانیان

نکوهیده تر شاه ضحاک بود
که بیدارگر بود و ناپاک بود

فریدون فرخ ستایش ببرد
بمرد او و جاوید نامش نمرد(5)
( ج5/ 135)
فردوسی؛ نوای زاری و لحن سوگوار و هجاهای بلند زبان حال اردشیر را به هنگام وداع جهان گذران از پس سفارش های کشورداری چنین می سراید:
بسی رنجها بردم اندر جهان
چه بر آشکارا چه اندر نهان

کنون دخمه را برنهادیم رخت
تو بسیار تابوت و بردار تخت

روان مرا شده گردان به داد
که پیروز بادی تو بر تخت و شاد

بگفت این و تاریک شد بخت اوی
دریغ آن سر و افسر و تخت اوی

انوشه کسی که بزرگی ندید
نبایستش از تخت شد ناپدید

بکوشند و هرگونه ورزند چیز
نه مردم نه آن چیز ماند بنیز

سرانجام با خاک باشیم جفت
دوزخ را به چادر بباید نهفت

بیا تا همه دست نیکی بریم
جهان و جهان را به بد نسپریم
( ج5/ ص 194)
7- در جهان بینی فروسی بد اندیش و نیکوگمان صالحان و طالحان در برابر قضای پروردگار برنتابند و ناتوانند و با تقدیر آسمان تدبیر نتوانند داشت. از زبان رستم بنشویم:
بدو گفت رستم که با آسمان
نتابد بداندیش و نیکوگمان

من آن برگزیدم که چشم خرد
بدو بنگرد نیک یادآورد

گر او بد کند پیچد از روزگار
تو چشم بلا را بتندی مخار(6)
( ج 4/ ص 345)
این راز خداست که باید بدان رضا داد و گریز و گزیری از فرمان او نیست چرا که خداوند گیتی ستمکاره نیست که بودنی بود و شدنی خواهد شد پس دل را در تلاش و کوشش پیش نیاید نژند داشت بداده جهان آفرین خشنودی و پسند باید آورد:
که راز خدایست و زین چاره نیست
خداوند گیتی ستمکاره نیست
( ج4/ ص 198)
8- دین باوری و پشت گرمی به آفریدگار نیروبخش یلان و پهلوانان است همواره پیروزی ها به یاری خدای جهان شکل می گیرد. در شاهنامه آنجا که فرستادگان ارجاسب با پاسخ گشتاسب باز می گردند وصف هزاران هزار گردان که همه ایرجی دوده اند نه افراسیابی و پیغوی، همگی آراسته به ایمان و دین پذیر و آنگاه شمشیر زن و لشکر شکن بودند:
... چنین گفته بودی که تا چند ماه
که ما خود بیاریم شیران کار

تو برخویشتن بر میفزای رنج
که ما خود گشادیم درهای گنج

بیاریم گردان هزاران هزار
همه شیرمردان نیزه گذار

همه نیزه داران شمشیر زن
همه لشکر آرای لشکر شکن

همه دین پذیر و همه هوشیار
همه از در باره و گوشوار...
( ج 4/ ص 191)
در داستان خوان ششم شرح گذشتن اسفندیار از سرمای سوزان و برف فراگیر می گذرد بناگاه تندبادری از کوه برمی خیزد که یل ناموره بستوه می آید جهان بس تاریک همچون پر زاغ بر جنگ چیره می شود برف سه روزه و سه شب چنان بردمن و دشت می بارد که از اندازه می گذارد خیمه ها همه یخ بندان و در سراپرده سپهداران را نه پا می ماند و نه دست، پیش پشوتن می گوید: من که به مردی در دم اژدها شدم دیگر زورمندی بها ندارد همه پیش یزدان نیایش بیاوریم و او را ستایش کنیم مگر این بلا از ما بگذرد و پشوتن پیش خدای به نیایش برخاست و سپاه همگی بدرگاه پرودرگار دست برداشته و نیایش از اندازه بگذاشتند بناگاه بادی خوش ابرها را کناری زد و ایرانیان را دل به جای آمد...
هم اندرزمان تند بادی ز کوه
برآمد که شد نامور زوستوه

جهان یکسره گشت چون پر زاغ (7)
ندانست کس باز هامون ز زاغ

ببارید بر کوه تاریک برف
زمین شد پر از برف و بادی شگرف

سه روز و سه شب هم بدان سان به دشت
دم باد از اندازه اندر گذشت

سراپرده و خینه ها گشت تر
ز سرما یکی را نه پا و نه پر

هوا پود گشت برف چون تازه شد
سپهدار از آن کار بیچاره شد

به آواز پیش پشوتن بگفت
که این کار ما گشت با درد حفت

به مردی شدم در دم اژدها
کنون زورگدی نیارد بها

همه پیش یزدان نیایش کنید
بخوانید و او را ستایش کنید

مگر کاین بلاها زما بگذرد
کزین پس کس از ما زمین نسپرد

پشوتن برآمد به پیش خدای
که او بود بر نیک و بد رهنمای (8)

سپه یکسره دست برداشتند
نیایش از اندازه بگذاشتند

برآمد هم آنگه یکی باد خش
ببرد آبرو و روی هوا گشت کش

چو ایرانیان را دل آمد به جای
ببودند بر پیش یزدان به پای
( ج 4/ ص 260)
فردوسی غرور ناسپاسی را سرآغاز شکست ی داند و در جنگ رستم و اسفندیار که رستم مفاخره حماسی خود را در برابر زال گزارش می دهد و می گوید:
تو دانی که من پیش تخت قباد
بمردی چه کردم گرآری به یاد

تو فرمایی اکنون که پنهان شوم
و یا بند او را به فرمان شوم؟!
زال رستم را از خودستایی باز می دارد و او را اندرز می دهد و می گوید مردم جهان دیده بدین سان سخن نمی گوید رستم سر بر زمین می نهد و خدای را سجده و طاعت به جای می آورد و سپاس و نیایشی به سزا به جای آورد شب تا پگاهان از پرورگار می خواهد که بدی روزگار را ازو بگرداند:
چون اسفندیاری که فغفور چین
نویسد همی نام او بر نگین

تو گویی که از کوهه بردارمش
ببر بر سوی خان زال آرمش

نگوید چنین مردم سال خورد
بگرد در ناسپاسی مگرد

بگفتند و بنهاد سر بر زمین
همی خواند بر کردگار آفرین

همی گفت کای داور کامکار
بگردان تو از ما بد روزگار

بدین گونه تا خور برآمد ز کوه
نیامد زبانش ز لابه ستوه
( ج 4/ ص 323 و 322)
9- براستی که طیف حکمت و اخلاق و پرواز روح آدمی به سوی مهر پروردگار به گونه گونه فروتنی و امید بندگان به آفریننده جهان پرتو افشانی می کند حتی فروغ نمونه این کوشش و کشش به سوی آفریدگار و سیر آگاهانه به رستاخیز در ستودن « خّراد اردشیر را» چشم و گوش ما را باز و خیره می کند و این معانی گاه به صورت کوتاه و گاه با اندکی شرح در سخن فردوسی گوش زد می شود:
الا ای خریدار مغز سخن
دلت برگسل زین سرای کهن

که او چون من و چون تو بسیار دید
نخواهد همی با کسی آرمید

چه با رنج باشی چه با تاج و تخت
ببایدت بستن بفرمان رخت

اگر شهریاری اگر بیشکار
تو اندر گذاری و او پایدار

اگر زاهنی چرخ بگزایدت
چو گشتی کهن نیز ننوازدت

چو سروی دلارای گردد بخم
خروشان شود نرگسان دژم

همان چهره ی ارغوان زعفران
سر مردم شاد گردد گران

بخسبد روان هر که بالا به جفت
تو تنها ممان چونگه همراه رفت

اگر شهریاری اگر زیردست
بجز خاک تیره نیابی نشست

کجا آن بزرگان با تاج و تخت
کجا آن سواران پیروز بخت؟

کجا آن خردمند کنداوران
کجا آن سرافراز جنگی سران

همه خاک دارند بالین و خشت
خنک آن که جز نام نیکی نهشت
براستی که فردوسی نوعی انسان خدایی و کامل العیار را در گذر حماسه دلنشین و زبان فرهیخته شیرینش نمونه سازی و تصویر پردازی می کند و برآنست که او را از تنگنای تن و دام هوس برهاند و با جهان قدسی و درگاه دلنواز پروردگار آشنا سازد و لذت معارف الهی و حکم تمحض پروردگار را بر جستجوگران جام نکونام بهشتی بچشاند. او در آغاز داستان فرمانروایی اسکندر چنین گوید:
بر آن آفرین که جهان آفرید
زمین و زمان و مکان آفرید

که آرام ازویست و هم کار از او
هم آغاز از اویست و انجام ازو

سپهر و زمان و زمین آن اوست
کم و بیش گیتی بفرمان اوست

ز خاشاک ناچیز تا عرش راست
سراسر به هستی او بر گواست

جز او را مخوان کردگار جهان
شناسنده آشکارا و نهان
و آنگاه بر روان همه پاکان و نیکان بر روان پیامبر گرامی اسلام و یارانش درود می فرستد:
و زو بر روان محمد درود
به یارانش بر هر یکی برفزود

سرانجمن بد ز یاران علی
که خواندش پیمبر علی ولی

همه پاک بودند و پرهیزکار
سخن های او برگذشت از شمار
( ج 5/ ص 51)
توانایی فردوسی در تربیت مهتران و آدمیان فرهیخته در عرصه حکمت و ایمان به یزدان و ماندگاری نام نیک از زبان اندرز اردشیر چقدر زیبا و دلنواز است:
چنین گفت کای نامداران شهر
زرای و خرد هر که دارید بهر

بدانید کاین تیز گردان سپهر
ننازد به داد و نیازد به مهر

هر آن را که خواهد برآرد بکند
هم او را سپارد به خاک نژند

نماند بجز نام او در جهان
همه رنج با او شود در نهان

به گیتی ممانید جز نام نیک
هر آن کس که خواهد سرانجام نیک

تو را روزگار اورمزد آن بود
که خشنودی پاک یزدان بود

به یزدان گرای و به یزدان گشای
که دارنده اویست و نیکی فزای

زهر بد بدار این گیتی پناه
که او راست بر نیک و بد دستگاه
(ج5/ ص 185)

پی نوشت ها :

* استادیار بازنشسته دانشگاه تهران
1. ارجاع های شعری در این مقاله به شاهنامه فردوسی از نسخه ژول مول چاپ اول سازمان کتاب های جیبی.
2- ناظر است به آیه 55/ سوره طه/ 20: « مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَ فِیهَا نُعِیدُکُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى‌ » .
3- اشارتی است به آیه 18/سوره آل عمران/3: کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ.
4- مطابق است به مضمون آیه 34/سوره آعراف/7: فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ‌ ‌.
5- این ابیات فردوسی مناسب است به آیه: کم ترکو من جنات و عیون و زروع و مقام کریم و نعمیر کانوا فیها فاکهین.
6- این بیت آیه 46/سوره فصلت/41 را تداعی می کند: وَ مَا رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ.
7- تشبیه تیرگی و دیجوری شب به پر زاغ در تقابل با مانندگی سپیدی بال و پر باز از تشبیهات زیبایی دانش بیان است و شعر بحتری در ادبیات عرب مشعر این معنی است:
و بیاض البازی اصدق حسنا
ان تأملت من سواد الغراب
و تشبیه در عنصر رنگ ها را ر.ک. اسرار البلاغه عبدالقاهر جرجانی ترجمه جلیل تجلیل چاپ پنجم، با تجدید نظر و اضافات انتشارات دانشگاه تهران، 1389، ص 214.
8- فردوسی در تصور این حالت ناگزیری که پشوتن خود و لشکرش همه یکسره دست به دعا برداشتند و از خداوند رهایی و راهنمایی درخواست کردند مبتنی است بر آیه 49/سوره زمر/39: فَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا.

منبع مقاله :
اکبری، منوچهر،(1390) ، فردوسی پژوهی، تهران، خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.