جهان اسلام/ دیگری بنیادگرا و اسطوره آرمان آمریکایی در سیاست خارجی آمریکا (1)

به دنبال حادثه 11 سپتامبر و تحولات پس از آن، تمرکز بر بنیادگرایی در سیاست خارجی آمریکا صورت آشکارتری یافته و قطبی سازی مانوی جهان به دو محور خیر و شر مبنای دستور کار مبارزه با تروریسم قرار گرفته است. در این
يکشنبه، 3 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جهان اسلام/ دیگری بنیادگرا و اسطوره آرمان آمریکایی در سیاست خارجی آمریکا (1)
 جهان اسلام/ دیگری بنیادگرا و اسطوره آرمان آمریکایی در سیاست خارجی آمریکا(1)

 

نویسندگان: حمیرا مشیرزاده، فاطمه صلواتی




 

کلیدواژه ها:

جهان اسلام، بنیاد گرایی، آمریکا، دولت صلیبی.

چکیده

به دنبال حادثه 11 سپتامبر و تحولات پس از آن، تمرکز بر بنیادگرایی در سیاست خارجی آمریکا صورت آشکارتری یافته و قطبی سازی مانوی جهان به دو محور خیر و شر مبنای دستور کار مبارزه با تروریسم قرار گرفته است. در این دستور کار، جهان اسلام به عنوان دیگری بنیادگرا برساخته می شود و با فرض وجود کنشگر بنیادگرایی که تهدید کننده منافع و هویت آمریکایی است، موضع گیری در برابر آن هدایت می شود. با توجه به محوریت مسائل هویتی در تعیین الگوهای دوستی و دشمنی یا «خود» و «دیگری»، پرسش اصلی مقاله حاضر این است که اسطوره آرمان آمریکایی چگونه بر ساختن دیگری بنیادگرا تاثیر داشته است. دعوی اصلی مقاله آن است که «آرمان آمریکایی» به عنوان نماد اسطوره ای در هویت سیاست خارجی آمریکا می تواند از یک سو هویت ملی و باز نمایی هویت و تفاوت را ساخته و پرداخته کند و از سوی دیگر، خط مشی های سیاست خارجی را هدایت کند یا رویدادی را بازنمایی کند. در این چهارچوب، دیگری بنیادگرا و آرمان آمریکایی می تواند به حفظ هویت و وضع موجود کمک کند، محور رویه های گفتمانی قرار گیرد و یا فرایندهای درون گذاری و برون گذاری را بر مبانی هویت و منافع ملی آمریکا برسازد. این مقاله با بررسی اسناد امنیتی/ راهبردی آمریکا نشان می دهد که بازنمایی دیگری بنیادگرا/ مسلمان و اسطوره آرمان آمریکایی، سرچشمه های هویتی دارد و بر مبنای نوعی نقشه نگاری استعاره ای است که با طرح واره اسطوره آرمان آمریکایی، همخوانی دارد.

کلیدواژه ها:

ایالات متحده، سیاست خارجی، هویت، آرمان آمریکایی، «خود و دیگری»، بنیادگرایی.

مقدمه

مقاله حاضر بر آن است که بر ساختن «دیگری بنیادگرا»(1) مبتنی بر اسطوره «آرمان آمریکایی»(2) در سیاست خارجی آمریکا است. سیاست خارجی به عنوان ابزار هویت سازی، با مشخص کردن مرزهای میان «خود»(3) و «دیگری»(4)، دوست و دشمن، از یک سو تعریف از موقعیت ها را برای کنشگران آسان می سازد و از سوی دیگر به ارائه معانی متفاوت مشاهده گران می انجامد. در هر سیاست خارجی، به طور کل و در سیاست خارجی آمریکا به طور خاص، «دیگری» نقش مهمی در به دست دادن مفهومی مشخص از سوژگی برای «خود» داشته است. این «دیگری» با توجه به فرهنگ های مختلفی که دولت ها در آن می زییند، می تواند به صورت های مختلفی بر ساخته شود.
هویت از رابطه تعاملی «خود» و «دیگری» بر ساخته می شود و می توان در تمایزی اکتشافی،(5) رابطه آن با «دیگری» را به صورت هویت «درون گذار»(6) یا «برون گذار»(7) تقسیم بندی کرد.(Rumelili, 2004: 37) . از این دیدگاه در طول جنگ سرد مبارزه با، «امپراتوری اهریمنی شوروی»، محور هویت منحصر کننده و تمایز گذار سیاست خارجی آمریکا بود. پس از 11 سپتامبر و مطرح کردن محور شرارت از سوی دولت بوش، تعریفی منحصرکننده از هویت از طرف سیاستگذاران آمریکا ارائه شد تا از این طریق، از دشواری بسیج منابع داخلی و خارجی برای اقدامات خارجی ایالات متحده کاسته شود. از آنجا که یکی از کارویژه های هویت امنیت بخشی آن است، در کنار هم قرار دادن دال های دولت سرکش، شر، بنیادگرا، تروریست و جهان اسلام با تداعی معانی ناامنی و تهدید، سازوکار ذهنی لازم برای هراس از دیگری بنیادگرا را فراهم ساخت.
از منظر سازه انگاری، این مفاهیم بر ساخته هایی اجتماعی تلقی می شوند که در فرایند تعامل به دست می آیند و کنشگران نقشی اساسی در نسبت دادن معانی به پدیده ها دارند. به عنوان نمونه شاخص قرار دادن سازمان القاعده به عنوان تروریست و مرتبط کردن پدیده های ناآشنا با مفهوم آشنای ترور در این سازمان، می تواند به خلق معانی و دلالت های جدیدی از تروریسم بینجامد که از طریق استعاره ها در ادبیات رسانه ای و ادبیات مکتوب تصویر می شود (Hulsse and spencer, 2008). بدین ترتیب «دیگری بنیادگرا» از یک سو در ادبیات سیاست خارجی برای مشروعیت بخشی به اعمال سیاستمداران تولید می شود و از سوی دیگر، منابع هویتی داخلی بر ساختن آن را تسهیل می کند. از نظر بارنت، کنشگران از یک سو در ساختارهای هنجاری محدود می شوند و کنش ممکن و مطلوب را در این ساختار بر می سازند و از سوی دیگر در چهارچوب نهادی، کنش مشروع را بر می گزینند ( Barnett, 1999:15-16).
مقاله حاضر در پی پاسخ به این پرسش است که اسطوره آرمان آمریکایی چگونه در بر ساختن دیگری بنیادگرا تاثیر داشته است؟ اسطوره آرمان آمریکایی به عنوان نمادی از هویت ملی آمریکایی تلقی می شود که کنش های سیاست خارجی را شکل می دهد. بر این اساس، رفتار آمریکا درمقابل بنیادگرایی به ریشه های هویتی ملی و فرایندهای دگرسازانه در سیاست خارجی این کشور ارتباط دارد. دعوی اصلی مقاله حاضر آن است که «آرمان آمریکایی» به عنوان نماد اسطوره ای در هویت سیاست خارجی آمریکا چهار کار ویژه دارد: شالوده هویت ملی این کشور را بر می سازد؛ خط مشی های سیاست خارجی را چهار چوب بندی و محدود می کند؛ بازنمایی هویت و تفاوت را مشخص می کند و از سوی دیگر خط مشی های سیاست خارجی را هدایت یا رویدادی را بازنمایی می کند. بر این اساس می توان خط سیر استمرار یا تغییر در سیاست خارجی آمریکا و چشم انداز آینده آن را با توجه به منابع هویتی، کم و بیش تبیین و پیش بینی کرد.
بر این مبنا، تداوم هویت آمریکایی در قالب «آرمان آمریکایی» صورت بندی «دوست /دشمن» و «خود/ دیگری» را امکان پذیر کرده است.«آرمان آمریکایی» ساختار هنجاری مهمی فرض می شود که نقشی اساسی در هویت سیاست خارجی آمریکا دارد. این آرمان در متن زندگی آمریکایی روایت می شود. در این برساخته روایتی کنشگران با ارجاع به گذشته، وضعیت فعلی و امکانات آینده دست به کنش می زنند (فی 1384: 333). آرمان آمریکایی داستان تاریخی گسترده ای است که در آن هویت آمریکایی در پیوند گذشته، حال و آینده بر ساخته می شود. البته نقش تعیین کننده بستر هنجاری در برساختن هویت، مصداق های بسیاری به غیر از آمریکا نیز دارد. تحولات روابط بین المللی پس از جنگ سرد در اروپا نشان می دهد که تا چه حد تغییر هنجارها یا تداوم آن در هویت دولت و رابطه اش با محیط بین المللی تاثیرگذار بوده است (Checkel, 1999: 93). اما در آمریکا تداوم بستر هنجاری باور به آرمان آمریکایی به عنوان باور کلان نقشی اساسی در پیوند دادن گذشته با حال و آینده داشته و بر شیوه برخورد با محیط بین المللی تاثیر گذاشته است.
بیشتر آثاری که در مورد آرمان آمریکایی وجود دارد، به این می پردازند که آرمان آمریکایی شامل چه چیزهایی می شود و تا چه حد در استمرار هویت آمریکایی موثر بوده است. اولین بار الکسی دوتوکویل، ویژگی «استثناگرایی آمریکایی»(8) را در تحلیل جامعه آمریکا مطرح کرد که به تمایز تاریخی، فرهنگی، نهادهای خاص سیاسی، اقتصادی و اجتماعی اشاره دارد. میردال بر آن است که هویت آمریکایی تنها از طریق مجموعه ای از اصول سیاسی وحدت بخش به نام آرمان آمریکایی تعریف می شود که مستقل از تفاوت های نژادی و مذهبی میان همه آمریکایی ها مشترک است. در طول تاریخ آمریکا آرمان آمریکایی به عنوان رشته پیوند میان تفاوت های قومی و استمرار هویت در پیوند دادن گذشته با حال و آینده نقش مهمی داشته است. از نظر وی آرمان آمریکایی بر اساس ارزش های دموکراتیک مشترکی تکوین یافته که در تمدن غربی و پایه های مسیحی آن رشد کرده است(myrdal 1962: 20-25). این آرمان، بخش پیچیده ای از فرمول بندی دموکراتیک قلمداد می شود که به عنوان اهدافِ رفتار جمعی در آرمان های آزادی، برابری و برادری منعکس شده است و در اعلامیه استقلال، مقدمه قانون اساسی و بسیاری از اسناد عمومی دیگر بی وقفه تکرار شده و آمریکا را به عنوان سرزمین آزادی و فرصت ها، دموکراسی و مهد آزادی نشان داده است (Reuter and DuBoist 1944: 115). بر اساس بستر تاریخی، در گذشته تلاش آمریکایی ها برای استقلال، دموکراسی و گسترش آزادی، هویت ملی آنها را در قالب آرمان آمریکایی ساخت و پرداخت کرده که تا حال ادامه یافته و می تواند چشم انداز آینده را مشخص کند.
ویژگی اساسی این آرمان، تمایز مانوی میان خیر و شر و بازنمایی هویت آمریکایی در محور خیر بوده است. از نظر هانتینگتون، آمریکایی ها تعریفی مبتنی بر آرمان از هویت خود ایجاد کرده اند که بر استثنا گرایی و باورهایی چون وعده الهی و ایجاد شهری بر روی بلندی،(9) تأکید می کند. از نظر وی، باور به این که آمریکایی ها برگزیده خداوند هستند، از ویژگی های اساسی هویتی آنها قلمداد می شود. رسالت آمریکا در گسترش ارزش های آمریکایی باعث شده است که خود را هژمون خیرخواه(10) معرفی کند (Huntington, 1999: 37-38). مک دوگال نیز با اشاره به ریشه های مذهبی «خود»(11) آمریکایی، بر آن است که آمریکایی ها در قرن بیستم، به باز تعریف جایگاه خود پرداختند و به جای استفاده از اصطلاح «سرزمین موعود»، از واژه «دولت صلیبی»(12) استفاده کردند.
در کنار هویت مذهبی آمریکایی ها، هویت مدرن در قالب لیبرالیسم و دموکراسی خواهی بازنمایی می شود. چهارچوب بندی هویت آمریکایی با کثرت گرایی فرهنگی دموکراتیک مشخص می شود که با خود، انگاره های جهان وطن گرایانه، تساهل و مدارا، احترام به آزادی انسانی و حقوق بشر همراه است (Smith, 1988: 245) در بررسی فرهنگ آمریکایی این تلقی وجود دارد که پیدایش ویژگی های ملی بسیار جلوتر از آگاهی مردم نسبت به آن شکل گرفته است. براین اساس، بحث خصوصیت متمایز آمریکایی در صد سال اول شروع استقرار آمریکا مطرح نبود و به تدریج احساس متفاوت بودن و درک جامعه ای مستقل و ممتاز که سرنوشتش را آزادی رقم زده است، پدید آمد (لودتکه، 1379: 23). اسطوره های آمریکایی را می توان شامل سه اسطوره دانست:1 -رؤیای آمریکایی که بر آن است آمریکا منبع پیشرفت و بالندگی انسانی است؛ 2-استثناگرایی که آمریکا را بزرگ ترین ملت جهان و تنها ابرقدرت باقیمانده جهان می داند؛ 3- مردم باوری که مردم و مشارکت دموکراتیک آنها را در رأس قرار می دهد (Skonieczny, 2001: 440-441). هر سه اسطوره بر نقش متمایز آمریکا در جهان و رسالت آمریکا در حفظ صلح و امنیت جهانی تأکید می کنند. بدین ترتیب، اسطوره آرمان آمریکایی به عنوان تجلی هویت ملی، دعاوی فراملی دارد که جهانشمول و خیرخواهانه تلقی می شود. بر این اساس، هر کدام از بسترهای به وجود آورنده هویت ملی در عین تقویت یکدیگر، به دلیل هم پوشانی های میان آنها می تواند به انسجام ملی کمک کند. در شرایطی که بستر مذهبی آمریکایی، هژمونی خیرخواه، بستر دموکراتیک، ماموریت جهانی و بستر استثناگرایی آمریکایی، برتری طلبی و خودمحوری را رقم می زند، پیوند آنها در هویت ملی بروز می یابد.
سیاست خارجی به عنوان بازتاب سیاست داخلی، منطق های متفاوتی را دنبال می کند. منطق لیبرالیسم در سیاست گذاری خارجی آمریکا، اجبارهای اخلاقی و آزادی خواهی را محرک سیاست خارجی آمریکا می داند. حمایت از آزادی بینش، آمریکایی ها را در طرح ریزی نظم بین المللی سامان بخشیده است (کالاهان، 1387: 154-156). از این منظر، بسیاری از آثاری که به بررسی عوامل مؤثر داخلی در سیاست خارجی آمریکا می پردازند، از این دیدگاه حمایت می کنند که سیاست درون مرزی، تعیین کننده سیاست برون مرزی است و این که سیاست های برون مرزی در راستای تحقق آرمان های جامعه داخلی آمریکا قرار گرفته اند. آمریکایی ها خود را یک ملت استثنایی به شمار آورده اند، یعنی کشوری که سیاست برون مرزی اش ریشه در ارزش های درون مرزی دارد (ویتکوف و مک کورمی، 1381: 27). برخی در بررسی بنیان های فکری سیاست خارجی آمریکا در مورد جهان سوم، دو گرایش فکری نو فایده گرایی و شرق گرایی را غالب می دانند (Messari, 2001: 238). صورت بندی این گرایش های فکری در برخورد با جهان سوم، در قالب هنجاری آرمان آمریکایی بوده است که در آن درجات خود و دیگری مرزبندی می شود.
این آثار که به شکل ضمنی یا صریح اسطوره آرمان آمریکایی را مطرح می کنند، به سه شکل آن را عنصر محرک کنش های سیاست خارجی آمریکا می دانند. نخست اینکه ریشه های تاریخی شکل گیری اسطوره آرمان آمریکایی را بررسی می کنند. در شکل دوم، تأثیر منابع داخلی بر سیاست خارجی آمریکا بررسی می شود که در این میان آرمان آمریکایی نقش ویژه ای دارد. شکل سوم آثار نیز به صورت موردی نقش هویت و سیاست خارجی را بررسی می کنند. این مقاله در مقوله سوم جای می گیرد و آرمان آمریکایی را در چهارچوب نظری سازه انگاری بررسی می کند. در نتیجه به فرایند، آغاز و فرجام این آرمان (اگر قائل به آغاز و فرجام آن باشیم)، نمی پردازد بلکه شکل خاص بر ساخته شدن «دیگری» را با ارجاع به آرمان آمریکایی بررسی می کند و برای تحدید بیشتر موضوع، تصویری که در دستگاه سیاست گذاری خارجی آمریکا از سوژه مسلمان به عنوان دیگری بنیادگرا/ مسلمان وجود دارد، بررسی می شود.
در این مقاله، پس از نگاهی اجمالی به مفهوم هویت و ارتباط آن با خود و دیگری، رابطه دیگری بنیادگرا و آرمان آمریکایی، در سه محور حفظ هویت و وضع موجود، رویه های گفتمانی و فرایندهای درون گذاری و برون گذاری بررسی می شود و در پایان دلالت هایی از تأکید بر دیگری بنیادگرا/ مسلمان و رابطه آن با اسطوره آرمان آمریکایی در سیاست خارجی آمریکا نشان داده می شود که به لحاظ زمانی از یازده سپتامبر تاکنون را شامل می شود. در نتیجه گیری هم به چشم انداز آینده دیگری بنیادگرا اشاره می شود.

1. چهارچوب مفهومی

با وجودی که بحث درباره هویت در علوم اجتماعی ریشه ای دیرینه دارد، در روابط بین الملل تا چند دهه پیش کم تر به آن توجه می شد. نادیده گرفتن هویت در جریان اصلی روابط بین الملل در مناظره سوم به نقد کشیده شد. از ویژگی های مهم این مناظره از نظر یوسف لاپید، توجه به مسائل هنجاری، فرهنگی و هویت است که با نقد نوواقع گرایی و اثبات گرایی مشخص می شود. با توجه به اینکه در این طرح جدید، نظریه پردازی مسائل هنجاری، هویتی و فهم دگربودگی در متن قرار می گیرند، به «ویژگی برون گذارنده فرهنگ غرب» و نقد آن توجه می شود (Diez and Steans, 2005: 135).
اما در واقع، «هویت به عنوان عاملی معنایی نقشی اساسی در تکوین امر بین المللی و واحدهای پایه هستی شناختی آن دارد» (مشیرزاده و مسعودی، 252: 1388). انسان با معنا بخشیدن به خود، کنش های خود را معنادار می یابد و در فرایند معنایابی و معنابخشی، خویش و دیگری را تعریف می کند. هویت به عنوان سرچشمه معنا و تجربه برای انسان ویژگی رابطه ای و اجتماعی دارد که بر اساس آن مرزهای «خود» و «دیگری» نشان داده می شود. این مرزبندی ها شیوه تعامل در محیط اجتماعی را مشخص می کند. هویت با تعامل کنشگر با دیگران ساخته می شود و بیرون از جهان اجتماعی وجود ندارد. از دیدگاه رابطه ای، هویت دولت و هویت ملی بر اساس رابطه با ملت های دیگر ساخته می شود (Dittmer and kim, 1993; Smith, 1991, Wendt 1994). هر ملتی هویتی جمعی دارد که به فرایندها و رویه هایی گفته می شود که از طریق آن افراد و گروه ها تصور از خود را بر می سازند (McZweeney, 2004: 69). رابطه میان هویت جمعی و ملت سازی به شکل بارز در نظریه هویت یابی مطرح شده است. این نظریه در روابط بین الملل به عنوان ابزاری روش شناختی در بررسی ملت سازی به کار می رود که در آن بر پویایی های ساختاری روابط روان شناختی میان افراد و دولت، ملت ها تأکید می شود (Bloom,1993:110).
هویت یابی دو صورت منفی یا مثبت می تواند داشته باشد. در هویت یابی منفی خود، دیگری را به صورت متفاوت، تهدید کننده و پایین تر از خود می بیند. از این رو، روابط آنها با منازعه و امکان همیشگی جنگ همراه می شود. در هویت یابی مثبت، دیگری به صورت مشابه دیده می شود و تهدید کننده خود تلقی نمی شود و به همین دلیل امکان جنگ منتفی می شود (Rumelili, 2004: 34). در زندگی اجتماعی به طور کل و نظریه روابط بین الملل به طور خاص، کنشگران ناگزیر از هویت یابی خویش هستند.
در محوری ترین پایه هستی شناسی سیاست، نگاه هویت محور مبتنی بر تمایز و تفاوت گذاری تلقی می شود. از نظر اشمیت هر جا بازی دوست- دشمن ایجاد می شود و هر جا مرزی ایجاد شود که میان دوست و دشمن تفاوت ایجاد کند، سیاست ظهور می یابد. آخرین حد خصومت در سیاست همان گروه بندی دوست- دشمن است (Schmitt, 1996:31). در این دیدگاه تعریف «ما» از «آنها» بر اساس ترسیم مرز و تقابل دوست - دشمن است (Mouffe, 2005: 114). در این تلقی، سیاست جدا از مرزبندی تصورناشدنی است و هویت به عنوان امری تمایزگذار اهمیتی ویژه در سیاست می یابد.
از نظر برخی، برداشت از هویت در روابط بین الملل را می توان در فلسفه هگل ریشه یابی کرد. بر این مبنا، دو خوانش متفاوت دیالکتیکی (متاثر از هگل) و گفت و گویی از روابط میان خود و دیگری می توان داشت (Neumann,1996:15). بر اساس دیدگاه همزمانی درک «خود» به صورت همزمان یک «دیگری» را در خود نهفته دارد و تصور جدایی «خود» از «دیگری» وجود ندارد. البته لیبو در مخالفت با بحث کانت و هگل و خوانش دیالکتیکی آنها از هویت، شکل گیری همزمان «خود» و «دیگری» در نظریه آنها را نقد می کند و معتقد است که هویت بر خلاف نظر هگل می توان بدون بر ساختن همزمان «دیگری» پدید آید (Lebow, 2008: 473). اما صرف نظر از این که «دیگری» همزمان با «خود» یا با فاصله زمانی پدید آید، نقشی تردید ناپذیر در تعریف «خود» دارد.(13)
آثار واکر و کانلی در مورد هویت و دیگری نشان می دهند که تعریف از خود و دیگری نقش مهمی در هویت و منافع دولت دارد. واکر با بررسی حاکمیت دولت و روش های «برون گذاری» و جداسازی آن، به نقد هویت برخاسته از آن می پردازد و معتقد است که هویت لزوماً با کنارگذاری همراه نیست. در نتیجه، شکل های جدیدی از هویت سیاسی می تواند شکل گیرد که لزوماً مبتنی بر کنارگذاری مطلق نباشد ( دیویتاک، 1380: 152). شاپیرو از این بصیرت ها در مورد رابطه خود و دیگری در بروز جنگ های بین المللی استفاده کرده است. وی در بازخوانی اش از متون روابط بین الملل، به خوانش آثار کلاوزیتس می پردازد و معتقداست که جنگ به عنوان پدیده ای هستی شناختی می تواند به تثبیت هویت یاری رساند. جنگ در نظر کلاوزیتس وظیفه تولید، حفظ و بازتولید «خود فضیلت مند» را بر عهده داشته است؛ روشی که در آن فرد به ایده ای از سوژگی دست می یابد (Shapiro,1992: 460). خوانش هایی از این دست، تضاد ظاهراً تثبت شده میان «خود» و «دیگری» را بر می چینند و می کوشند طبیعت متنی تفاوت هایی را که تولید شده اند، به چالش کشند (دردریان، 1380: 172-171). همسو با این خوانش، از نظر کمبل (1992) سیاست خارجی آمریکا ساختار روایتی است که در آن برساخته شدن «خود» و «دیگری»، هویت آمریکایی را تولید و بازتولید می کند.
از دیدگاه سازه انگارانه، در بحث از هویت، این مسئله مطرح می شود که نیروهای مادی خودشان ذاتاً معنایی ندارند بلکه معنا به شکل اجتماعی برساخته می شود (Houghton,2007: 29). همسو با برساخته انگاشتن پدیده های اجتماعی، هویت نیز امری بر ساخته تلقی می شود. بر ساختن هویت فرد موقت و مشروط است و هرگز پروژه ای کامل شده نیست؛ هویت افراد همزمان هم مفروض تلقی شود و هم در حال بازتولید پیوسته (Doty, 1996: 126). سازه انگاران با این انگاره که هویت امری بیرونی و از پیش موجود است مخالفت می کنند و از آنجا که هویت را بنیان منافع می دانند، شکل گیری منافع را بر اساس هویت های اجتماعی افراد یا دولت ها توضیح می دهند (Reus-Smit,1996:197). بدین ترتیب، با اتکا به ساخت اجتماعی واقعیت (نک: برگر و لوکمان و تأکید بر برساختگی نظام بین الملل (چرنوف، 1388: 145) هویت ها، اجتماعی و حاصل تعامل قلمداد می شوند، به همین دلیل می تواند به صورت های متفاوتی شکل بگیرد و امید به تغییر هویت ها داشت.
در تحلیل های گفتمانی از سیاست خارجی و ارتباط آن با هویت، پرسش های چگونگی بر پرسش های چرایی اولویت می یابند. پرسش های چگونگی به این می پردازند که چگونه سیاست مشخصی ممکن می شود و این که سوژه ها و ابژه ها و گرایش های تفسیری به شکل اجتماعی برساخته می شوند تا رویه مشخصی ممکن شود (Doty, 1993: 208-209). از اینجا بحث قدرت و رابطه اش با هویت مطرح می شود. قدرت شیوه های مشخص سوژگی و گرایش های تفسیری را بر می سازد. از این منظر، هویت امری مبتنی بر قدرت است. فوکو هویت را بر ساخته ای تاریخی می داند که قدرت، نقش اساسی در شکل گیری آن داشته است (شرت، 1387: 195). بر این مبنای فوکویی در بحث از هویت باید به تبارشناسی شیوه استقرار بازتابندگی «خود» بر «خود» و گفتمان حقیقت مرتبط با آن پرداخت (فوکو، 1379: 136). هویت انسانی به واسطه قرار گرفتن در درون شبکه ای از روابط قدرت و دانش پدید می آید. قدرت از این جهت مطرح می شود که سوژه را درگیر می کند و به تولید حقیقت سوژه و سامان دهی آن می پردازد. در چشم انداز فوکویی از رابطه هویت و قدرت، بحث قدرت نه به شکل مستقیم، بلکه از طریق بررسی سوبژکتیویته و رابطه آن با قدرت مطرح می شود. سوژه و انتساب حقیقت به آن از طریق مفاهیم هویت بنیاد مثل دولت، حاکمیت، خود/ دیگری، درونی/ برونی مشخص می شود.
در اینجا به تکوین سوژه به عنوان موضوع ممکن شناخت و قدرت در معنای سازنده آن توجه می شود. در توجه به قدرت مولد به تکوین غیر مستقیم سوژه های اجتماعی از طریق نظام های شناخت و رویه های گفتمانی تأکید می شود (Barnett and Duvall, 2005). در این دیدگاه، به مرزبندی های تمام هویت های اجتماعی توجه می شود. این قدرت بر بنیان اجتماعی قرار دارد که از نظر تاریخی، تصادفی و قابل تغییر است و سوژه ها، معانی، فهم ها و هویت های اجتماعی، دائماً در آن دگرگون می شوند و این نشان می دهد که هیچ ذاتی وجود ندارد. از این رو، تقسیم بندی های هویتی قابل تغییر هستند و نباید آنها را ازلی ابدی انگاشت.
بر این اساس، ما در جهان اجتماعی با برساخته هایی حاصل از تعامل سروکار داریم. هویت ملی یک بر ساخته اجتماعی است و به تبع آن منافع ملی هم بر ساخته است. منافع ملی ساختی اجتماعی تلقی می شود و بر اساس شناخت «خود» و «دیگری» شکل پیدا می کند (Weldes, 1996, 1999). شناخت از «خود» و «دیگری» سیال و تغییرپذیر است و بنابراین، هویت و به تبع آن منافع نیز بر ساخته و تغییرپذیر است و می توان انتظار داشت که با تغیر برداشت از «خود» و «دیگری»، هویت و منافع شکل متفاوتی پیدا کند.
ادامه دارد...

پی نوشت ها :

1-Fundamentalist Other
2-American Creed
3-Self
4-Other
5-Heuristic
6-Inclusive
7-Exclusive
8-American Exceptionalism
9-A City on Hill
10-Benevolent Hegemon
11-Self
12-Crusader State
13- البته در سطحی دیگر، رابطه ی هویت و نظام بی الملل نیز بررسی می شود. هویت دولت می تواند برساخته نظام یا متأثر از عوامل داخلی یا ترکیبی از این دو باشد که تأکید نظریه پردازان مختلف در این مورد متفاوت است. نقش نظام بین الملل در برساختن هویت دولت ها از طریق هنجارهایی است که در نظام تولید می شود؛ اما همه ی دولت ها به یکسان هنجارهای بین المللی را نمی پذیرند. نظام پذیرش برخی هنجارها را تشویق می کند و برخی دیگر را نهی می کند و بدین ترتیب هویت دولت را بر می سازد یا دگرگون می کند (Gurowitz, 2006: 309-310). اینکه تا چه حد هنجارهای نظام در شکل گیری هویت دولت تأثیر داشته باشند، به عوامل فرهنگی و داخلی دولت ها ارتباط دارد. در سطح نظام، جهانی شدن به عنوان فرایندی مطرح می شود که تأثیر انکارناپذیری بر هویت داشته است. بر این مبنا، مفهوم بندی «خود» با جهانی شدن نه تنها گسترش یافته بلکه به شکل خاص تری به صورت گفت و گویی در جهان گسترش یافته است: (Hermans and Dimaggio, 2007)

منبع مقاله :
فصلنامه روابط خارجی، سال پنجم، شماره اول، بهار1392،



 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط