منبع فارسی: راسخون
چکیده
قدرت های استعماری برای حفظ سلطه خود، در هر عصری با ابزارهای نو به استعمار کشورها و ملت ها پرداخته اند؛ در دوره هایی با حمله مستقیم نظامی به غارت منابع طبیعی و حتی انسانی اقدام می کردند، اما پس از بیداری ملت ها، به شیوه نوین استعمار متوسل شدند: سلطه از طریق حکومت های به ظاهر مستقل، ولی وابسته به قدرت های استعماری. این شیوه نیز تا مدت ها جزو اصلی ترین شیوه ها محسوب می شد، اما با گسترش آگاهی ملت ها و نیز ضربه هایی که از سوی قدرت های وابسته به ملت ها وارد شد، این شیوه استعماری با چالش جدی مواجه شد. به دنبال استعمار کهنه و استعمار نو با گسترش وسایل ارتباط جمعی و تبدیل شدن جهان به یک دهکده جهانی و کم رنگ شدن حاکمیت های ملی، این امکان برای قدرت های استعماری فراهم شد تا با استفاده از ابزار رسانه ای به توسعه طلبی استعماری خود در عرصه های فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بپردازند. در دوران استعمار نو ساختار سیاسی کشورها حفظ شد، چراکه نظام بین المللی بر استقلال سیاسی و حاکمیت ملّی ظاهری کشورها مبتنی بود ولی با گسترش وسایل ارتباط جمعی و شکل گیری دهکده جهانی، به تدریج حاکمیت ها در مقابل نظام بین الملل رنگ باخت و این امکان برای قدرت های سیاسی و رسانه ای فراهم شد که بدون توجه به مرزهای جغرافیایی به طور مستقیم ملّت ها را مخاطب خود سازند. این دوره را که استعمار فرا نو می خوانند موضوع این بحث است. در این مختصر به تعریف استعمار و انواع آن، تاریخچه، علل پیدایش، زمینه ها، آثار و پیامدهای آن می پردازیم و در نهایت از دیدگاه اساتید این حوزه به راه حل های ایستادگی در برابر آن اشاره می کنیم.کلیدواژه:
استعمار کهنه، استعمار نو، استعمار فرانو، امپریالیسم، سلطهمعنای استعمار
«استعمار» از ریشه (عمر) یک واژه عربى و به معناى طلب عمران و آبادانى است (1) این واژه از لحاظ لغوی به معنای مهاجرت گروهی از افراد کشورهای متمدن به سرزمینهای خالی از سکنه یا کمرشد به منظور عمران یا متمدن کردن آن سرزمین است. لیکن واقعیت پدیده ی استعمار با معنای لغوی آن متفاوت است و در عمل به معنای تسلط جوامع و کشورهای قدرتمند بر جوامع و سرزمینهای دیگر به منظور استثمار و بهرهکشی از آنها در آمد (2). از نظر سیاسى نیز عبارت است از: سیاست مبتنى بر برده کردن، سودجویى از منابع طبیعى و بهرهکشى از مردم کشورهاى کمرشد و ممانعت از پیشرفت فنّى، اقتصادى و فرهنگى آنها براى تحکیم سلطه سیاسى، نظامى و اقتصادى دولت استعمارگر. به عبارت دیگر، استعمار جریانى است که از طریق آن، یک ملت قدرتمند، سلطه همهجانبه خود را بر یک جامعه ضعیف اعمال مىکند. این جریان ممکن است همراه با نابودى بومیان جامعه یا بهرهکشى از آنان و یا به کمک و شراکت بخشى از افراد آن جامعه صورت گیرد (3). بنابراین استعمار از لحاظ سیاسی به معنای حاکمیت گروهی از قدرتهای خارجی بر مردم یا بر سرزمین دیگر است. مارکسیستها به جای کلمه ی استعمار از کلمه ی مشابهی تحت عنوان «امپریالیسم» استفاده میکنند. امپریالیسم در حقیقت به حکومتی اطلاق میشود که در آن یک حاکم نیرومند بر بسیاری از سرزمینهای دور و نزدیک حکومت داشت، (همانند امپراطوریها) ولی بعدها به هرگونه حاکمیت مستقیم و غیرمستقیم کشورهای قدرتمند و کشورهای دیگر عنوان امپریالیسم داده شد (4). استعمار در عصر خود پدیدهای چنان فراگیر بود که تا پایان قرن نوزدهم میلادی تقریبا تمامی کشورهایی که امروزه در قارههای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین به نام کشورهای جهان سوم، موجودیت سیاسی مستقل دارند مستقیم یا غیر مستقیم تحت سلطه ی کشورهای استعمارگر غربی درآمده بودند. تا پایان این قرن فقط تعداد معدودی از کشورهای جهان سوم به طور مستقیم ضمیمهی امپراطوریهای استعماری نشدند که معمولا از ایران، ترکیه (عثمانی سابق)، چین، ژاپن، تایلند، حبشه و افغانستان نام برده میشود؛ اما این کشورها نیز به صورتهای دیگری عرصه ی حضور و نفوذ استعمارگران غربی بودند (5).تاریخچه ی شکل گیری استعمار
استعمار به عنوان پدیدهای سیاسی اقتصادی حدودا از سال 1500 میلادی آغاز گردید. در طول این مدت، استعمارگران برخی از کشورهای اروپایی مناطق وسیعی از دنیا را کشف کردند و در آنجا ساکن شدند و به بهرهبرداری پرداختند. برخی از صاحبنظران معتقدند که استعمار به دوران باستان برمیگردد و اقدامات حکومتهای باستانی نظیر فینیقیه و یونانیها و سرانجام رومیها در ایجاد پایگاههایی خارج از سرزمین خود را به منظور استفاده از آنها برای تجارت یا جنگ یا گسترش فرهنگ خود نوعی استعمار میدانند (6).پیدایش استعمار در عصر جدید با ظهور کشورهای قدرتمند اروپایی آن زمان یعنی انگلیس، فرانسه، پرتغال، اسپانیا و... همراه بود. بعد از کشف راههای دریایی در اطراف افریقای جنوب شرقی (1488م) و کشف قاره ی امریکا در سال 1492م مسافرتهای دریایی به منظور استعمار و کشف سرزمینهای جدید آغاز شد. آنها در ابتدا به دنبال طلا، عاج و اشیاء قیمتی بودند اما رفته رفته انگیزههای وسیع تر اقتصادی نظیر تجارت، انتقال مواد اولیه ی معدنی و کشاورزی به سرزمینهای اروپایی و فروش کالاهای اروپایی به فعالیتهای استعماری وسعت بخشید. جنبههای اقتصادی استعمار (یعنی بهرهکشی کشورهای اروپایی از سرزمینها و جوامع دیگر) بدون جنبههای سیاسی و نظامی نمیتوانست دوام یابد. کشورهای استعمارگر خیلی زود دریافتند که برای تداوم بهرهکشی لازم است که بر جوامع مستعمره ی خود نظارت سیاسی داشته باشند و حتی فرهنگ آنها را تحت کنترل درآورند. این کار در سرزمینها و جوامعی مانند جوامع بومی آمریکا، آفریقا و اقیانوسیه که مراکز اقتدار و فرهنگ و تمدن بومی آنها ضعیف بود یا در اولین یورشهای استعمار فرو ریخته بود بسیار راحت صورت گرفت. در این سرزمینها مراکز قدرتی به وجود آمد که تماماً زیر نظارت استعمارگران بود. استعمارگران در این کشورها در کنار نهادها و مؤسسات سنتی بومیان معمولاً نهادها، سازمانها و شیوه ها و مناسبات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جدیدی ایجاد کردند که در حقیقت پاسخ به نیازهای استعماری خودشان بود و نه نیازهای مردمان بومی آن سرزمینها (7).
استعمارگران در برخورد با کشورهایی مانند ایران و چین که از قدرت بالایی برخوردار بودند و قادر به تسلط کامل بر آنها نبودند سعی کردند تا تغییراتی را به منظور حفظ منافع و تأمین نیازهای خود در این کشورها به وجود آورند. بهطور کلی، سلطه ی استعمار و قدرتهای استعماری بر کشورهای مستعمره در طول حدود پنج قرن، آثار و پیامدهای منفی عمیقی بر جای گذاشت و موجب عقبماندگی آنها در عرصههای مختلف گردید.
علل پیدایش استعمار
نظریهپردازان در زمینه دلایل ظهور و گسترش استعمار، نظریات متعددی ارائه دادهاند و این پدیده را از جنبههای مختلف ارزیابی کردهاند. دستهای از نظریهپردازان استعمار را از بعد سیاسی بررسی و عنوان کردهاند که رقابتهای سیاسی و نظامی قدرتهای بزرگ اروپایی طی قرن شانزدهم و پس از آن موجب ظهور و گسترش استعمار بود. این دیدگاه محور توجه خود را بر دولتها و اغراض سیاسی متمرکز ساخته است و تلاش دولتهای بزرگ جهت دستیابی به قدرت و اعتبار بیشتر در مقایسه با رقبای خود را عامل اصلی گسترش استعمار میداند. این دیدگاه را در مباحث افرادی همچون هاینریش فریدیونگ و برخی دیگر از نظریه پردازان آلمانی میتوان یافت.عدهای دیگر از نظریهپردازان گرچه از دیدگاه سیاست و دولت به امپریالیسم مینگرند، عنصر ملیگرایی را نیز به آن میافزایند و معتقدند آنچه عامل ظهور و گسترش استعمار شد تمایل دولت ها و ملتهای کشورهای قدرتمند به گسترش سرزمین شان و ایجاد امپراطوریهای بزرگ به منظور حفظ و تقویت روحیهی ملی و تواناییهای سیاسی و نظامی بود. این دیدگاه در مباحث سیاستمدارانی چون جوزف چمبرلن انگلیسی و یا نظریهپردازانی مانند آرتور سالتز و ماکس وبر یافت میشود. برخی دیگر از نظریه پردازان استعمار را پدیدهای نژادی تلقی میکنند و معتقدند مردمان سفیدپوست (اروپائیان) ذاتاً از مردم نژادهای دیگر برترند و وظیفه دارند به منظور اصلاح و متمدن کردن مردمان نژادهای دیگر بر آنان حکومت کنند (8).
عدهای دیگر از صاحب نظران، استعمار را پدیدهای اقتصادی و محصول توسعهی نظام سرمایهداری نوین میدانند. آنها معتقدند که امکانات داخلی کشورهای اروپایی (بازار فروش، مواد اولیه، فرصتهای سرمایهگذاری) دیگر پاسخگوی نیازهای روزافزون آنها نبود و آنها را وادار به دستاندازی به کشورهای دیگر کرد. به اعتقاد این نظریهپردازان، استعمار در باطن خود تلاشی است برای گسترش فعالیتهای تجاری و صنعتی بورژوازی کشورهای پیشرفته غربی در کشورهای دیگر و هدف از آن بهرهبرداری از منابع و امکانات آنها برای پاسخگویی به نیازهای روزافزون توسعه ی سرمایهداری است. این دیدگاه را در میان نظریهپردازان لیبرال اقتصاد سرمایهداری و هم در میان پیروان نظریهی مارکسیسم میتوان یافت (9).
همه ی نظریات مذکور علت اصلی استعمار و امپریالیسم را در تمایلات سیاسی، ملی و اقتصادی کشورهای استعمارگر اروپایی جستجو میکنند؛ اما نظریاتی نیز وجود دارد که بر نقش موقعیت و مسائل سرزمینهای مستعمره در شکلگیری نظام استعماری و امپریالیسم تأکید میکنند(10). این گروه استدلال میکنند که با ورود اروپائیان به سرزمینهای جدید نظامهای اقتصادی و سیاسی بومی در این سرزمینها که از مشکلات و بحرانهای زیادی رنج میبرد ناگهان فروریخت. به علاوه رهبران بومی توانایی کافی برای مواجهه با اروپائیان را نداشتند بنابراین اروپائیان دریافتند که خود باید نظامات سیاسی و اقتصادی مناسبی را در این سرزمینها مستقر سازند و به این ترتیب پدیده ی استعمار پدید آمد. این دیدگاه که عملا استعمارگران اروپایی را تبرئه میکند در مباحث افرادی چون دیوید فیلدهاوس دیده میشود (11).
آثار و پیامدهای استعمار
درباره ی آثاری که پدیده ی استعمار بر کشورهای مستعمره داشته است نظریات متفاوتی مطرح شده است. برخی از نظریهپردازان از جنبهها و آثار مثبت این پدیده در کشورهای مستعمره سخن گفتهاند و استعمار را سبب تحول و پیشرفت بومیان مستعمره دانستهاند. پیش فرض این گروه این است که مردمان کشورهای مستعمره قبل از ورود استعمار از تمدن و فرهنگ پیشرفته بینصیب بودهاند و اروپائیان تمدن و فرهنگ پیشرفته را برای آنها به ارمغان آوردهاند. از این نظر گسترش استعمار مترادف با گسترش تمدن غرب و در نهایت امری مطلوب تلقی میشود. در حالی که عده ی بسیاری از صاحب نظران این اندیشه را نژادپرستانه و نادرست میدانند. بر طبق این نظریهها استعمار نه تنها آثار مثبتی بر جای نگذاشته است بلکه تأثیرات منفی بسیار زیادی نیز به همراه داشته است. برخی از مهمترین آثار و نتایج استعمار در زندگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی کشورهای مستعمره عبارتند از:1. اقتصاد
کشورهای اروپایی که پس از انقلاب صنعتی با مازاد سرمایه و اضافه تولید مواجه بودند بهدنبال بازار مناسبی هم برای سرمایه و هم برای فروش تولیدات خود بودند. از سویی دیگر هم به نیروی کار وهم به منابع اولیه برای چرخش کارخانجات و صنایع خود احتیاج داشتند. از آنجا که جوامع آنها اشباع شده بود و این نیازها را برآورده نمیکرد بهترین مکان برای تأمین این نیازها کشورهایی بودند که به جهان سوم معروف شدند. در این کشورها هم نیروی کار ارزان و هم منابع طبیعی فراوان وجود دارد. علاوه بر این بازار مناسبی برای سرمایهها و اضافه تولیدات اروپاییها میتواند باشد. با توجه به این ویژگیها، قدرتهای استعمارگر توجه خود را به این مناطق جلب نموده و بر سر تصاحب این سرزمینها رقابت و نزاعهای بسیاری کردهاند. این امر سبب گردید که در طول حاکمیت استعمار، ساختار اقتصادی این کشورها بهگونهای تغییر یابد که تابع نیازهای اقتصادی کشورهای استعمارگر تبدیل شود و نیازهای آنان را برآورده سازد نه نیازهای بومی و داخلی را (12). همه ی این کشورها به تولیدکننده ی مواد خام کشاورزی یا معدنی تبدیل شده و تنوع و خودکفایی اقتصادی آنان از دست رفت و صنایع و پیشههای بومی آنان بهکلی تضعیف شد (13). بنابراین اقتصاد این کشورها که یکی از ارکان مهم پیشرفت تمدن آنان محسوب میشود تحت سلطه ی استعماری قدرتهای استعماری و در مدار وابستگی قرار گرفت.2. ساختار اجتماعی
دومین میراث استعمار تغییر ساختار اجتماعی (ساختار طبقاتی و قشربندی اجتماعی) در کشورهای مستعمره بود. تغییر در ساخت اقتصادی به نوبه خود تغییراتی در ساختمان اجتماعی این کشورها به وجود آورد. اقشار و طبقات جدیدی ظهور کردند و برخی از اقشار و طبقات پیشین یا ضعیف شدند و یا از میان رفتند. به عنوان نمونه، تضعیف و از میان رفتن صنایع بومی و پیشههای تولیدی در این کشورها ـ که بهدنبال نفوذ اقتصادی استعمارگران اتفاق افتاد ـ اصناف و صنعت گران بومی را از میان برد و به این وسیله امکان پیدایش و رشد یک طبقه ی اجتماعی مهم و مؤثر در دوران صنعتی شدن یعنی بورژوازی ملی را از این کشورها سلب کرد. در عوض طبقاتی پیدا شدند که با سازوکارهای حاکمیت استعماری مربوط میشدند؛ از جمله میتوان به پیدایش یک طبقه ی کوچک اما قدرتمند از تجار و واسطهگران اشاره کرد که نقش دلالی و واسطهگری را در تجارت استعماری در کشورهای جهان سوم ایفا میکردند. در برخی از دیگر مستعمرات که حاکمیت استعمار مبتنی بر کشاورزی تجاری بود طبقه ی قدرتمندی از مالکان بزرگ به وجود آمد و در اکثر کشورهای مستعمره طبقهای از کارگزاران اداری و نظامی به وجود آمدند که در دوران حضور مستقیم استعمار به عنوان کارگزاران استعماری عمل میکردند.3. جغرافیای سیاسی
در دوران استعمار، جغرافیای سیاسی و مرزبندیهای این کشورها به گونهای تنظیم شد که منافع کشورهای استعماری را فراهم کند. تقسیم سرزمینهای مستعمره (بهویژه در دوران قیمومیت و تحتالحمایگی) انواع ناسازگاریها و منازعات داخلی را در خود پروراند و بدین ترتیب زمینه رویاروییهای قومی، مذهبی و سیاسی در این کشورها را بهوجود آورد. به عنوان نمونه، استعمارگران کردها را بین کشورهای ایران، ترکیه، عراق و سوریه تقسیم کردند. در لبنان ترکیب اجتماعی ناهمگونی از اقوام و مذاهب مختلف شکل گرفت و قدرت سیاسی بین اقوام و مذاهب مختلف بهگونهای نامتعادل تقسیم شد. یهودیان سراسر جهان نیز با برخورداری از حمایت قدرتهای استعماری به ویژه انگلیس به بهترین مناطق شرق مدیترانه کوچ داده شدند و با تشکیل یک دولت یهودی، اساس یکی از طولانیترین و دردناکترین منازعات منطقهای را به وجود آوردند (14).4. تغییر در فرهنگ
یکی از پیامدهای مهم استعمار تغییراتی است که در فرهنگ و روانشناسی اجتماعی کشورهای مستعمره اتفاق افتاد و تاکنون نیز به جای مانده است. منظور از تغییر فرهنگ در اینجا خصلتی است که یک قوم یا یک ملت تحت سلطه در اثر تداوم سلطه ی قدرتهای بیگانه پیدا میکنند. خصایصی مانند خودکمبینی، تلاش برای تقلید از بیگانگان، توطئهنگری و اعتقاد به این که همهی رویدادها و تحولات محصول نقشههای خارجیها و بیگانگان است.انواع استعمار
بر اساس آنچه تا کنون گفته شد می توان گفت استعمار گرچه از نظر هدف و ماهیت، یک قسم بیشتر نیست، ولى با توجه به شکل و ترکیب آن، به سه نوع تقسیم می شود:۱- استعمار کهنه
استعمار کهنه را اینگونه تعریف می کنند: «سیستم ارتباط نابرابر بین یک کشور قدرتمند و پیشرفته با یک کشور ضعیف و عقبمانده» (15) یعنى: یک رژیم سیاسى و اقتصادى که علىرغم خواست اهالى یک منطقه، بر آنها مسلط شده و هدفش تأمین منافع خارجیان است (16). اینگونه رابطه استعمارى قرنها در جهان حاکم بود و بیشترین قربانیان آن از قارههاى آسیا و افریقا بودند، ولى پس از جنگ جهانى دوم، قدرت خود را از دست داد و جاى خود را به استعمار نو داد. (17)بستر تاریخی شکل گیری این نوع استعمار صدور بیانیه معروف پاپ در سال 1493میلادی بود که به «فرمان تقسیم» مشهور گشت، در واقع تأیید چپاول و غارت ممالک دیگر توسط دو قدرت مطرح آن روز یعنی اسپانیا و پرتغال و سرآغاز استعمار مستقیم بود. طبق این بیانیه، تمام آمریکای شمالی و قسمت عمدة آمریکای جنوبی به اسپانیا، و مناطقی همچون هند، ژاپن، چین و سایر سرزمین های شرقی به انضمام افریقا به پرتغال اعطا گردید. با این وصف، پرتغالی ها توانستند بیشتر به طرف شرق هجوم ببرند و اسپانیایی ها مناطق غربی را تحت تصرف در آوردند و منابع آنجا را به چپاول و یغما بردند. (18). بعدها با افول قدرت این دو کشور، قدرت های دیگری از جمله انگلستان با نفوذ گستردة خود در مناطق گوناگون، به غارت مستقیم منابع مالی و انسانی دیگر کشورها اقدام کردند. این روند، که تا جنگ جهانی دوم، یعنی سال 1945 م (1324ش) ادامه داشت، تحت عنوان «استعمار کهن» قسمت عمده ای از تحولات روابط بین المللی را رقم زد. این نوع استعمار که به شکل مستقیم صورت میگرفت، از ویژگیهایی برخوردار بود که برخی از آنها عبارتند از:ـ قدرت نظامی حرف اول را میزد و تهدیدها از نوع تهدید سخت بود.
ـ لشکرکشی و کشتار موجه بود و کشتار بیشتر دلیل قدرت بیشتر بود.
ـ برای استعمارگران پرهزینه بود.
ـ سرزمینها فتح میشدند و حاکمیت مستقیم بر آنها اعمال میشد.
ـ از ابزارهای رسانهای مانند روزنامه که به واسطه پدید آمدن صنعت چاپ شکل گرفته بود، بهره میگرفت
(برای مثال، ناپلئون پیش از حمله به مصر، برای آن کشور روزنامهای منتشر نمود یا رویتر، مؤسس خبرگزاری رویترز، امتیاز خرید و فروش توتون و تنباکو را از ناصرالدین شاه گرفت).
اشغال و الحاق سرزمین و اعمال زور و کشتار برای ایجاد ترس و تثبیت از ویژگی های بارز این دوره است از سال 1870م تا جنگ جهانی اول، رشد استعمار بسیار سریع بود و تمامی آفریقا و خاور دور بهجز چند کشور را در برگرفت.(19). اما پس از جنگ جهانی دوم و تشکیل سازمان ملل متحد و بهویژه در دهههای 1950 و 1960م شاهد رشد سریع جریان استعمار زدایی و مبارزه برای کسب استقلال سیاسی بودیم. بهطوری که تعداد کشورهای عضو سازمان ملل افزایش یافت و این کشورها با در دست داشتن اکثریت در مجمع عمومی، مسائل مربوط به توسعه ی اقتصادی و اجتماعی را مرکز توجه سازمان ملل قرار دادند (20). در طول این دوران حاکمان قدرتمند متکی به خود، قهرمانان ملی یا رهبران دینی، مردم (در صورت وجود رهبری از نوع دینی یا ملی یا هر دو) و رهبران و جریانات مذهبی و دینی بعضاً مقاومتهایی را در برابر این نوع استعمار نشان دادند. این شیوه استعماری سرانجام به دلایلی همچون پرهزینه بودن، ناممکن بودن، افزایش مقاومتها در برابر اشغالگران و تغییر شرایط جوامع استعمارگر و مستعمره و فروپاشی درونی امپراتوریهای سنتی به پایان رسید. اما نباید در این باره زود نتیجهگیرى کرد؛ اینکهبا آغاز فرایند مستعمرهزدایى و خودمختارى دموکراتیک، امپریالیسم دست کم در کشورهاىصنعتى غرب در اصول، به تاریخ سپرده شد و آخرین بقایاى آن از زمانى که اسپانیا وپرتغال دارایىهاى فرادریایى خود را رها ساختند، به طور کلى ناپدید گشت. این پرسشهنوز هم پابرجاست که «آیا به راستى امپریالیسم با دادن استقلال رسمى به مستعمراتپیشین، پایان یافته است، یا نوع جدیدى از حکومت امپریالیستى با وجود مستعمرهزدایىبر جاى مانده است؟»
۲- استعمار نو
همانگونه که گفتیم ظاهراً دوران استعمار کهنه بهسر آمد و کشورهای زیادی به استقلال دست یافتند اما در دوران پسااستعماری، به دلایل مختلف همان نفوذ استعمارگران اما این بار به شیوههای جدیدی ادامه یافت که از آن به استعمار نو تعبیر میشود. در مجموع ارتباط کشورهای پیشرفته (استعمارگران) سابق با کشورهای استقلال یافته (مستعمرات سابق) به-گونهای شکل گرفته است که آن را استعمار نو مینامند(21). این اصطلاح در دهه ۱۹۵۰ مصطلح شد و منظور از آن نوعى استعمار است که در لباس تازه و از طریق سلطه اقتصادى و فرهنگى، همان اهداف استعمار قدیم (قرون ۱۶- ۱۹) را تعقیب مىکند. (22) این شیوه سیاستى است که استعمارگران از اواسط قرن بیستم براى مقابله با موج نهضتهاى استقلالطلبانه در پیش گرفتند. در استعمار جدید، استعمارگر به طور مستقیم حکومت نمىکند، بلکه حکومتهاى بومى- ولى وابسته- را بر سر کار مىآورد و در حالى که به ظاهر، به آنها استقلال سیاسى مىدهد، در باطن، وابستگى سیاسى و اقتصادى آنها را حفظ مىکند و همچنان به استثمارشان ادامه مىدهد. استعمار جدید یا پنهان همان شیوههاى معلوم امپریالیستى تفرقهاندازى بین دولتهاى جدید و تحریک انگیزههاى قبیلهاى و ایجاد نزاع و مشاجرات ناحیهاى را به کار مىگیرد. اعمال محدودیتهاى گوناگون اقتصادى و فرهنگى و جذب نیروى انسانى متخصص و خبره در کشورهاى کم رشد و در حال توسعه از دیگر مظاهر این استعمار است(23). در مورد چگونگی شکل گیری این شیوه استعماری می توان گفت انسان طماع نظام سرمایهدارى با استفاده از ضعف و جهل ساکنان سرزمینهاى دیگر، با قوت هر چه بیشتر، به گسترش حوزهى نفوذ و اقتدار خویش افزود. این نفوذ منجر به برهم خوردن تعادل فضاى فرهنگى جوامع سنتى، تخریب مبانى اقتصادى آنها و اختلال در تولیدات محلى گردید. افزایش نفوذ به تدریج، زمینه را براى تغییر شیوهى استعمارى فراهم ساخت و استعمار مستقیم به «استعمار نوین» تبدیل شد.هارى مگداف و تام کمپ «نیازهاى جدید نظام سرمایهدارى» را عامل تغییر شیوهى استعمار معرفى مىکنند:«نیاز به بازار و فشار لاینقطع براى مواد خام جدید و غذا سرانجام، به سیاستهایى انجامید که درصدد انطباق مناطق استعمارى با اولویتهاى جدید کشورهاى صنعتى بود. این گونه انطباق مستلزم اختلالات عمده در سیستمهاى اجتماعى موجود مناطق وسیعى از جهان شد» (24). از سوی دیگر به دلیل تأثیر شدید استعمار کهنه بر کشورهای مستعمره، استعمارزدایی آنان نه تنها مشکلات آنها را حل نکرد بلکه این کشورها دچار دوگانگی شدند. آنها از یک طرف خواستار کمکهای اقتصادی کشورهای پیشرفته یا همان استعمارگران سابق بودند و از سویی دیگر نمیخواستند در مسائل داخلی آنها دخالتی صورت گیرد. کشورهای پیشرفته نیز هنوز به این کشورها و بهویژه بازارهای داخلی و مواد خام و اولیه آنها نیازمندند بودند و میخواستند به این مهم دست یابند(25). بنابراین استعمار در قالبی نو ادامه یافت.در استعمار نو استفاده از نیروهای مزدور و وابسته بومی برای اداره منطقه زیر سلطه، جایگزین لشگرکشی و اشغال نظامی شد دارای ویژگی هایی نظیر شناسایی و کادرسازی از نیروهای بومی منطقه تحت سطله توسط سرویس های جاسوسی و گماردن آن ها در پست های حساس و کلیدی، حاکمیت نامحسوس اما قوی بر حاکمان دست نشانده، غارت ثروت های ملی کشورهای مستعمره، تخریب فرهنگ ملی و بومی، ایجاد فرهنگ التقاطی، وابستگی اقتصادی و اشاعه سکولاریزم، است. دوران استعمار نو که تفاوت اساسی با دوره قبل هزینه نکردن برای لشکرکشی نظامی و در نتیجه اشغال حاکمیت به جای اشغال سرزمین بود استقلال سرزمین ها را با حکومت های دست نشانده و وابسته از بین برده و موجب وابستگی های اقتصادی و فرهنگی شدند. شاید بتوان گفت مهمترین هدف از استعمار نو دسترسی به منابع تولید، بازار مصرف، مواد اولیه بویژه نفت بود. این دوره استعماری نیز که تا اواخر قرن بیستم میلادی ادامه داشت سرانجام به دلایلی همچون ظلم و ستم و فساد استبداد وابسته؛بیعرضگی و فقدان کارآمدی استبداد وابسته؛پرهزینه بودن نگهداری استبداد وابسته و تغییر شرایط و مراحل اقتصاد جهانی؛ مانند شرایط تولید و عدم تأمین منافع نظام سلطه رو به زوال نهاد و جای خود را به شکل دیگری از استعمار به نام استعمار فرانو داد.
3- استعمار فرانو
استعمار فرانویاسلطه گری نوین، مبتنی بر ایجاد تغییر در جهان بینی، فرهنگ، باورها، بینش ها، رفتار و نگرش های سیاسی فرهنگی بوده و با هدف تغییر نامرئی و نامحسوس فرهنگ و هویت ملت ها پایه ریزی شده است. سست کردن پایه های وحدت ملی، تشدید اختلافات داخلی، بی تفاوت ساختن مردم نسبت به فرهنگ و هویت ملی، خیرخواه جلوه دادن استعمارگران در افکار عمومی، از مهمترین محورهای القایی استعمار فرانو می باشد. در این نوع استعمار، سلطهىفرهنگى بر سلطهى نظامى مقدم است و رسالت اصلى بر عهدهىرسانههاست و نه ادوات نظامى. البته ممکن است ادوات نظامى هم به کار گرفته شوند کهتنها براى تقویت همان سلطهى رسانهاى هستند. در این نوع استعمار، به دنبالاستحالهى فرهنگى هستند. استعمار فرانو عبارت است از: تسخیر هویت ملتها از طریق دخالت توجیه شده در شئون آنها با استفاده از اهرم تبلیغات رسانهاى و اطلاعات و دادههاى به ظاهر صادق. در این نوع استعمار، دولتهاى استعمارگر با موجه جلوه دادن دخالت خود در امور ملتهاى دیگر، ابزارهاى سیاسى و فرهنگى جوامع گوناگون را به نفع خود مصادره مىکنند.استعمار فرانو نشان دهندهى نوعى نفوذ اجتماعى از طریق فنآورىهاى نوین ارتباطى است که به مدد آن کشورى، تصورات، باورها، ارزشها، معلومات و هنجارهاى رفتارى و نیز روشهاى زندگى خود را بر کشورهاى دیگر تحمیل مىکند. در این مسیر، شرایطى پدید مىآید که اشکال فریبندهتر و پنهانتر هجوم فرهنگ سلطهجو در لواى جهانى شدن برترى مىیابد و ملى کردن سبکها و الگوها، که محور اصلى تولیدات فرهنگى امپریالیستى را شکل مىدهد، مورد توجه استعمارگران عصر ارتباطات قرار مىگیرد. امروزه مخالفان امپریالیسم، جهانى شدن را در جهت استعمار فرانو تلقى مىکنند که هدف آن را استیلاى همه جانبهى بازیگران قدرتمند جهانى بر دیگران مىدانند.
ویژگیهای استعمار فرانو
دکتر نقیب السادات عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی (ره) که مطالعاتی در زمینه این گونه استعمار انجام داده است برخی از ویژگی های استعمار فرانو را چنین بر می شمارد:1- اولویت سیطره فرهنگی بر سیطره نظامی
2- توجه به کانون های سرمایه داری جدیددر جهان سوم برای تحقق استعمار
3- کمرنگ کردن نقش دولتها
4- از بین بردن نظم داخلی کشورها از طریق ایجاد شورشهای جمعی
5- ازمیان برداشتن امنیت فردی و اجتماعی
6- یکنواخت کردن دنیا
7- ترویج عناصر فرهنگ بیگانه از طریق جاذبه های تولید رسانه ای (ماهواره ،اینترنت، سینما و...)
8-وابستگی اقتصادی وگسترش بازار مصرف
9- گسترش فرایندهای فرد گرایانه (به انزوا کشاندن افراد و کمرنگ کردن مشارکت اجتماعی)
10- کنترل شدید وزمینه سازی جاسوسی گسترده
11- ایجاد نابرابری افزون تر و ایجاد بحران های اجتماعی وفرهنگی و از خود بیگانگی فردی
12- استفاده از حربه های تبلیغاتی وتکنیک های خاص نفوذ نظیر:
جنگ روانی، تحریف، ناامنی، ایجاد تعارض، اعتبار بخشی کاذب، تهدید و تطمیع، گسترش فحشاء، ارائه نظر به جای حقیقت، جوسازی، شایعه، سانسور واقعیتها، ادامه حربه ها، توجیه کردن، شستشوی مغزی، القای یاس، دروغ، تشنج والتهاب، مظلوم نمایی، جعل خبر، تضعیف روحیه، جاسوسی، ایجاد ترس، تجاهل عمدی، استفاده از فساد.
استعمار فرانو و جهانی شدن
در عصر حاضر ما شاهد تحولات بزرگى در ساختارهای مختلف هستیم. یکى از این ساختارها، ساختارهاى ارتباطى و اطلاعاتى است که به گونهاى شگرف متحول شدهاند و در خدمت اهداف استعمار فرانو هستند. استعمارگران براى این که هویت جدیدشان محفوظ بماند، دست به نظریه پردازى زدهاند. از جمله نظریههاى آنها، نظریه «جهانى شدن» است. استعمار فرانو آن چنان با فرایند جهانى شدن درآمیخته شده است که گویى تمایزى بین این دو وجود ندارد.شاخصههاى استعمار فرانو را مىتوان بهموارد اساسى جهانى سازى در عرصههاى اقتصاد، سیاست و فرهنگ تقلیل داد که هر یک ازاین موارد به صورت ذیل است:الف. اقتصاد
از لحاظ تاریخى، تقدم و برترى به جهانى شدن اقتصادىتعلق دارد و از بعد استعمارگرى نیز تقدم به استعمار اقتصادى ممالک اختصاصدارد. پیشرفتهاى خارقالعاده در رایانهاى کردن امور و مخابرات مانند نظامهاىدیجیتالى و فنآورى ماهوارهاى هم در پیشبرد فرایند جهانى شدن اقتصادى در سالهاىاخیر نقشى بسزا داشتهاند. در نتیجهى چنین تحولاتى، امروزه بسیارى از کالاها وخدماتى که تاکنون قابل تجارت نبودهاند، در مدار تجارت جهانى قرار گرفتهاند(26).در عرصهى اقتصاد، گسترش فعالیت شرکتهاى بزرگ چند ملیتى، آزادسازى تجارت یا تجارت آزاد از طریق سازمان تجارت جهانى از ابزارهاى اساسى استعمار فرانو محسوب مىشود. برآورد شده است که در اواسط دههى نود، 45000 شرکت چند ملیتى مادر، قریب280هزار سازمان وابسته را کنترل مىکردند. از این تعداد، 37 هزار شرکت (قریب 82درصد) به یکى از چهارده کشور پیشرفته جهان تعلق داشتند و دفتر مرکزى 90 درصد آنهادر جهان توسعه یافته قرار داشت. شرکتهاى مورد نظر در سال 1996 قریب هفت تریلیوندلار فروش داشتند که بیش از ارزش کل تجارت جهانى (2 / 5 تریلیون دلار)بود.
گسترش فضاهاى فراجهانى موجب تسهیل گسترش انباشت مازاد به بخشهاى مصرفىشده است. مصرفگرایى رفتارهایى را توصیف مىکند که اشخاص با شور و اشتیاق زیاد،انواعى از کالاها را، که موجب نوعى ارضاى آنى اما زودگذر مىشود، به دست مىآورند ومعمولا به سرعت آنها را دور مىاندازند. در این نوع مصرف، ارضاى تمایلات زودگذر، به ویژه میل به چیزهاى نو، سرگرمى، خیال پردازى، مد و لذت از اهمیت برخوردارند. درنتیجهى افزایش قیمتها، که منجر به تولید بیشتر مىشود، و عمر نسبتا کوتاه محصولات، که منجر به خریدهاى زیادتر مىشود، مصرف گرایى نقش اصلى را در بقا و رشدسرمایهدارى صنعتى معاصر ایفا مىکند. در واقع، ارکان برجستهى مصرف گرایى دربزرگترین شرکتهاى دنیا قرار دارند(27).
با توجه به اینکه مهمترین عناصرتبلیغاتى در دسترس کشورهاى شمال است، روند شکل دهى به مصرف گرایى نیز در دست اینکشورها است و در این بین، کشورهاى جنوب به خاطر جمعیت زیاد، عمدهترین مصرف کنندهىکالاهاى تولیدى کشورهاى غرب هستند. بنابراین، کشورهاى استعمارگر با در دست داشتنقدرتهاى عمدهى اقتصادى در روند جهانى شدن، عملا به حذف کشورهاى ضعیف مىپردازند وبا توجه به اینکه کشورهاى ضعیف قدرت مقاومت در مقابل آنها را ندارند، پس از کوتاهزمانى در این روند هضم مىشوند.
ب. سیاست
در مباحث سیاسى، یکى از مهمترین مسائل، اعمال دموکراسىبر تمام کشورهاى دنیاست. در دموکراتیک کردن، استعمار فرانو نمىخواهد نظام جهانىدموکراتیک شود، به گونهاى که همهى اعضاى آن در ادارهى آن سهم مساوى داشته باشند. این امر از نظر قدرتهاى بزرگ نه میسر است و نه مطلوب، بلکه مقصود طراحى نظامهاىسیاسى داخلى کشورها بر مبناى الگوى لیبرال- دموکراسى است. از این طریق، در کشورهاىتحت استعمار، ساختارى به ظاهر مشروع و مردمى حاکم مىشود که با شعارهاى حقوق بشرىهماهنگى دارد، اما قدرتهاى استعمارى با تکیه بر قدرت رسانهاى و تأثیرگذار خود برافکار عمومى مردم جهان، آنان را به سمت و سوى مورد نظر خود هدایت مىکنند. جهانىشدن وسیع و سریع تاریخ معاصر موجب تغییر و تداوم حکومت شده است. ظهور فوققلمروگرایى به تغییراتى در خصلت دولت کمک کرده است، بدون اینکه خود دولت را رو بهتحلیل ببرد. جهانى شدن موجب گسترش موضعهاى حکومت شده، بدون آن که دیوان سالارى رابه عنوان چارچوب زیربنایى زمامدارى از میان بردارد.دولتها، تحت تأثیر جهانىشدن معاصر، براى سیاست قلمروگراى دفاع از داخل در برابر خارج، همسانى و ثبات کمترىدارند. دولتها دیگر همواره به طور آشکار از منافع داخلى در برابر خارجیان دفاعنمىکنند. به عکس، دولتهاى پسا خودمختار در حال تبدیل شدن به صحنههاى همکارى ورقابت میان مجموعهى پیچیدهاى از منافع وابسته به قلمرو فوق قلمروى هستند. اینمنافع در قالبهایى پوشیده و ابهام آمیز هر چند تعلق به کل کشورها را مىرساند، اماعملا در جهت تأمین منافع کشورهایى خاص و یا اتحادیهى مجموعه سرزمینهایى مشخص استو در این میان، کشورهاى مستعمره بدون آن که از این رهیافت اطلاعى داشته باشند درجهت تأیید این روند حرکت مىکنند.
ج. فرهنگ
گرچه دیدگاههاى متعددى دربارهى جهانى شدن فرهنگى و نقشخاص استعمار فرانو در به سیطره کشیدن دنیا وجود دارد، ولى به طور کلى، مىتوان سهجنبهى اساسى را در این خصوص شناسایى و بیان کرد. این جنبهها عبارتند از: گسترشتجدد غربى، گسترش و جهانگیر شدن فرهنگ مصرفى سرمایهدارى و جهانى شدن فرهنگامریکایى. در ذیل، ویژگىهاى هر سه جنبه را به اختصار ذکر مىکنیم:چند ویژگىتجدد عبارتند از: «صنعت گرایى» که نوعى سازمان اجتماعى- اقتصادى به شمار مىآید.صنعتگرایى خود در چارچوب نظام فراگیرترى قرار مىگیرد که «سرمایه دارى» نام دارد. «سرمایهدارى» نوعى نظام تولید کالایى است که بازارهاى تولید رقابتى و کالایى شدن نیروى کار را دربر مىگیرد. در این نظام، همهى حوزهها و روابط اجتماعى در رابطه با تولید کالا بازسازى مىشود و کارایى اقتصادى به صورت مهمترین معیار ارزش درزندگى اجتماعى به شمار مىآید.
گسترش تجدد به سوى جوامع غیر غربى در طول چندین دهه، تداوم داشت، ولى در سدهى بیستم و به ویژه دهههاى اخیر، شتاب بیشترى گرفته است. از این رو، فرایند جهانى شدن را مىتوان فرایند «جهانى شدن تجدد» یا به عبارت دیگر، «جهانى شدن فرهنگ و تمدن غربى» دانست. بر اساس چنین دیدگاهى، برخى نظریهپردازان عقیده دارند: فرایند جهانى شدن صرفا به ادغام اقتصادى جهان نمىانجامد، بلکه نوعى همگونى فرهنگى را نیز به همراه دارد، ولى این همگونى فرهنگىدر مسلط و جهانگیر شدن تجدد یا فرنگ و تمدن غربى نمود مىیابد(28).
«فرهنگ جهانگیر» فرهنگى است جهانشمول، فارغ از زمان و حتى فرهنگهاى جهان شمولى همچون فرهنگهاى یونانى و روسى جهان باستان، و فرهنگهاى اسلامى و مسیحى قرون وسطا که از مکانهاى خاصى منتشر مىشدند وبار تاریخى سنگینى داشتند. اما فرهنگ جهانگیر امروز بىریشه است و در فضایى وسیعقرار گرفته است. بر اساس استدلال اسمیت، این فرهنگ به دلیل این ویژگىها رقیق وناموثق است و هویتهاى کلى نمىتوانند در چنین خاک ضعیفى ریشه بگیرند. این فرایندهابیش از آن که انسجام هویت ایجاد کنند موجد تردید و نوسان مىشوند یا هویتهاىچندگانه محلى، ملى یا اروپایى، سیاه پوست یا سرخ پوست را به وجود مىآورند و بدینسان، به تضعیف تار و پود سازمانهاى قدیمى کمک مىکنند(29).
جریانهاى فرهنگىموجب دگرگونى سیاست هویت ملى و به طور کلى، هر نوع سیاست مربوط به هویت مىشوند.بعضى از نظریه پردازان جهانى این تحولات به عنوان ایجاد یک احساس تعلق جهانى وآسیبپذیرى جدید تلقى مىکنند که موجب کاهش وفادارى به دولت ملى- درست یا غلط- مىشوند. در اینجاست که استعمار فرانو نقش ویژهى خودرا ایفا مىکند؛ چنان که در این میان، امریکا به عنوان مدعى برپایى دهکدهى جهانى،به سرپرستى این کشور از راههاى گوناگون سعى در اعمال این سلطه دارد و با روشهاىمتفاوت از جمله جهانى سازى، ارزشهاى امریکایى و قدرت اقتصادى و سیاسى مسلط خود،بیش از سایر کشورهاى هم سطح، در جهت دستیابى به این هدف است (30).
نقش وسایل ارتباط جمعی در استمعار فرانو
تصور این موضوع که امپریالیسم ارتباطى چگونه از طریق شبکهىارتباطات انگلیس، فرانسه، امریکا و سایر کشورهاى صنعتى بر کشورهاى جهان سوم اعمالمىشود، دشوار نیست. باید در نظر داشت که تلویزیون، سینما، ماهواره و اینترنت صرفاوسائل ارتباطى نیستند، بلکه دامنهى آنها وسیع بوده و براى ملتهایى که بخواهندنمادهاى فرهنگى، سیاسى و هویت خود را ارائه دهند، بسیار واجد اهمیت است.جریانآزاد ورود فرآوردههاى ارتباطى به جهان سوم در نهایت، به سیل مهیبى تبدیل شده کهکنترل آن غیر ممکن است. اتکا به وسایل و تجهیزات پیشرفتهى الکترونیکى در شهرهایىکه پس از دورهى استعمار گسترش یافتهاند، حاکى از آن است که آموزش نویسندگان،تهیهکنندگان، فروشندگان، بازیگران و متصدیان دوربین در چارچوب فرهنگ خارجى صورتپذیرفته است. برنامهها مطابق الگوهاى شبکهاى امریکایى، فرانسوى و یا انگلیسى تهیهمىشوند و در این زمینه، ارزشهاى خارجى ارائه شده به طور بنیادى، با عوامل بومىارائه شده در ستیزند (31).هربرت شیلر، استاد دانشگاه کالیفرنیا، مىنویسد: واژهى «امپریالیسم فرهنگى» نشان دهندهى نوعى نفوذ اجتماعى است که از طریق آن، کشورى اساس تصورات، ارزشها، معلومات و هنجارهاى رفتارى و همچنین روش زندگى خود را به کشورهاى دیگر تحمیل مىکند. وسایل ارتباط عمومى بهترین نمونهى بنگاههاى عاملند که در فرایند رسوخ، به کارگرفته مىشوند. براى رسوخ کردن در سطح فراگیر وسایل ارتباطى خود نیز باید به وسیلهى قدرت سلطهگر رسوخ جو قبضه شوند (32).
جمع بندی مباحث
به طور خلاصه در مطالعه سه شیوه استعماری می توان گفت در استعمار کهنه به شکل مستقیم کشورهای شرقی یا در حال توسعه یا به قول آلفرد سووی «جهان سوم» باضرب و زور نظامی فتح می شود وبرای بهره برداری از نیروی کار ارزان قیمت، مواد اولیه و خام فراوان و بازار فروش پر رونق به استثمار کشیده می شوند. در این نوع از استعمار قدرت نظامی حرف اول را می زند.در استعمار نو که غیرمستقیم اعمال می شود راه نفوذ راه فرهنگی است واز طریق «تخدیر فرهنگی» جوامع تحت سلطه قرار می گرفتند.مهمترین ابزار نفوذ دراین نوع از استعمار ابزار رسانه ای است.«ادگار موران» جامعه شناس فرانسوی درخصوص دلیل پدیدار شدن این نوع از استعمارمی گوید:چون شیوه استعمار کهنه منجر به این می شدکه ابرقدرتها به حریم یکدیگر تجاوز کنند،به فکر افتادند تا مانع این امر شوند و ازسوی دیگر به دنبال چاره ای بودند تا منافع ایشان ابدی شود؛لذا راه استعمار نو وشیوه غیر مستقیم را پذیرفتند. در این نوع از استعمار وادی نفوذ فرهنگی است ورسانه به عنوان مهمترین ابزار حرف اول را می زند.
سومین شیوه استعمار یا استعمار فرا نو از ترکیب هر2 شکل گذشته به وجود می آید.استعمار فرانو در عین حال که از گزاره های اشکال قبلی استفاده می کند،دارای ویژگیهای خود نیز هست.استعمار فرا نو از ترکیب استعمار کهنه واستعمار نو شکل می گیرد؛ یعنی حضور نظامی در کنار توجیه رسانه ای برای حضور.نگاهی به عملکرد رسانه های غربی در توجیه اقدامات آمریکایی ها و انگلیسی ها و اسرائیلی ها در کنار کشورهای حامی برای اشغال کشورهای حوزه خاورمیانه مثل افغانستان، عراق و لبنان و... و قهرمانانه جلوه دادن اقدامات تروریستی وخرابکارانه ایشان در ایجاد تمدن،اخذ حقوق مردم محروم ،حمایت از حقوق بشر و...مؤید این مدعا است.
اگر بخواهیم به طور خلاصه به ابزارهای سلطه و ویژگیهای استعمار فرانو اشاره کنیم باید گفت:
1. ایجاد حکومتهای منتخب ملی و وابسته به نظام سلطه جهانی؛ 2. استفاده از زور نرمافزاری (قدرت نرم)؛ 3. قلمرو زدایی؛ 4. حذف مفهوم استقلال؛ 5. تحمیل قراردادهای یک سویه بینالمللی (تسلط بر نظام بینالملل)؛ و 6. هویتزدایی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی (از ملل تحت سلطه)؛ از آن جمله اند.
در بیان تفاوت اساسی استعمار فرانو با دوره های قبل می توان به:
1. اشغال ملتها و اشغال جامع و پایدار کشور به جای اشغال حاکمیت یا سرزمین؛ 2. مخفی بودن اشغال و رزمآرایی دشمن؛ 3. هزینه نکردن حیثیتی و عدم جایگذاری خاطره تلخ توسط استعمارگران؛ و 4. حل تعارض و مقابله ملتها با دولتهای دست نشانده اشاره نمود.
اهداف و منافع استعمار فرانو نیز در 5 دسته قابل ارائه اند:
1. نفت؛ 2. منافع تجاری (تولید، توزیع و مصرف)؛ 3. ژئوپلیتیک؛ 4. فرهنگی؛ و 5. سیاسی - اعتقادی.
این امیدواری وجود دارد نخبگان دارای هویت ملی و بومی با تکیه بر دین، سنتها و فرهنگ ملی و با استفاده از تغییر شرایط جهانی، مثل شرایط تولید و مراحل اقتصاد جهانی و نیز بیداری نخبگان و ملتها و هویتیابی آنها در ابعاد گوناگون جریان مقابله با این گونه پیچیده از استعمار را فعال نموده و با اثرات سوء آن بویژه در جنبه های اجتماعی و فرهنگی مقابله نمایند.
راهکارهای مقابله با استعمار فرانو
پروفسور حمید مولانا استاد و مدیر بخش ارتباطات بین الملل دانشگاه آمریکن واشنگتن دی سی در سخنرانی اش در مرکز تحقیقات رسانه ها راهکارهای مقابله با استعمار فرانو را اینگونه بیان می کند:الف) در حوزه ی عمومی
1- اصل قرار دادن تفکر جهان شمولی اسلامی به جای فرو رفتن در گرایشهای ملی
2- توجه به عدالت به مثابه ی جهت اصلی در حرکتهای اقتصادی و اجتماعی
3- حرکت در جهت مردمسالاری اسلامی و تبیین تفاوتهای آن با دموکراسی
4- حرکت در جهت عمران و رفاه عمومی و مبازره با فقر و بی سوادی
ب) در حوزه ی رسانه ها
1- دور اندیشی در حوزه ی رسانه و داشتن راهبرد
2- توانایی تدبیر و اراده برای عملی کردن این راهبرد
3- داشتن کادر سازمانی و موسسات و متصدیان دانا و بصیر
4- تحقیق و پژوهش و تولید اطلاعات و دانش بومی
5- حرکت به طرف پیدایی یک انقلاب علمی و داشتن الگوی رسانه ای اسلامی
6- نگرش به حوادث و احتیاجات منطقه از دیدگاه بومی و تجزیه و تحلیل مبتنی بر آن
سخن پایانی
واقعیت آن است که در این تقابل سرنوشتساز و تاریخی استعمار فرانو و نهضت بیداری اسلامی، دنیای اسلام میتواند با اتحاد و یکدلی و تمسک به حبلالمتین قرآن و با عترت و بهرهگیری به موقع از ظرفیتهای آشکار شده جهان اسلام برای بازتولید قدرت و عظمت و اقتدار ملت اسلامی، برای همیشه نویدبخش پایان سلطهگری و استکبار استعمارگران باشد؛ همانگونه که مقام معظم رهبری فرمودند: «قدرت طلبان با ورود به مرحله استعمار فرانو، تلاش میکنند با تبلیغات و اغواگری، چهرهای رنگین از مستکبران جهان را در افکار عمومی ملتها ترسیم کنند و آنان را جذب خود سازند؛ اما ملتها میدانند که چهره واقعی آمریکا و انگلیس و دیگر قدرتطلبان همان چهره کریه و نفرتآوری است که در عراق و در زندانهای ابوغریب و گوانتانامو آشکار شده است. مردم کشورهای اسلامی منتظر فرصت هستند تا نفرت عمیق خود را از ایالات متحده آمریکا و عواملش آشکار کنند و این واقعیات نشان میدهد که دوران استکبار رو به پایان است و در این مرحله، ملتهای بااراده و آگاه میتوانند نقش تاریخی ایفا کنند که در این میان، ملت باهوش و استعداد و باتجربه ایران میتواند محور کلی حرکت عظیم جهانی بر ضد استکبار قرار گیرد.» (سخنرانی مقام معظم رهبری، در دیدار با مسئولان صدا و سیما ،دیماه 1383).پینوشتها:
1- طلوعى، 1372، ص ۱۵۱
2- راهنما، 1350، ص 15
3- آقابخشى، 1382، ص۵۶
4- ولفگانگ، 1376، صص 12ـ7
5- ساعی، 1380، ص 45
6- کاژدان، 1353، ص49
7- کاژدان، 1353، ص47
8- ولفگانگ، 1376، صص 90 ـ 59
9- ولفگانگ، 1376، صص 55 ـ 25
10- زیباکلام، 1379، ص 187
11- ساعی، 1380، ص 50
12- اورس، 1362، صص 51 ـ20
13- کاظم زاده، 1371، ص 25 ـ 15
14- ولایتی، 1390
15- طلوعى، 1372، ص ۱۵۱
16- على بابایى، 1365، ص ۴۳
17- على بابایى، 1365، ص ۴۳
18- الهی، 1380، ص67
19- ساعی، 1380، ص 49
20- کانر، 1358، ص 72
21- فربد، 1356، ص 75
22- آقابخشى، 1382، ص ۵۶
23- آقابخشى، 1382، ص ۲۲۴
24- مگداف و کمپ، 1378، ص 26
25- پلینو و آلتون، 1375، ص 30
26- گل محمدی، 1381، ص 6
27- شولت، 1382، ص 141
28- گل محمدی، 1381، ص 101
29- اکسفورد، 1378، ص 213
30- مک گرو و هلد، 1382، ص 41
31- اسمیت، 1364، ص 38
32- شیلر، 1377، ص 30
1- آقابخشى، على (1382) فرهنگ علوم سیاسى. تهران، نشر چاپار، چاپ دوم.
2- اسمیت، آنتونی (1364) ژئوپلتیک اطلاعات. (فریدون شیرانی، مترجم) تهران، انتشارات سروش
3- اکسفورد، باری(1378) نظام جهانی: اقتصاد، سیاست و فرهنگ. (حمیرا مشیرزاده، مترجم). تهران، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه.
4- اورس، تیلمان(1362) ماهیت دولت در جهان سوم،(بهروز توانمند، مترجم) تهران، آگاه.
5- الهی، همایون (1380) امپریالیسم و عقب ماندگی. تهران، نشرقومس.
6- پلینو، جک سی و آلتون، روی (1375) فرهنگ روابط بین الملل،(ابوالفضل رئوف،مترجم) تهران، نشر فرهنگ معاصر.
7- رهنما، مجید(1350)؛ مسائل کشورهای آسیایی و افریقایی. تهران. انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم.
8- زیباکلام، صادق(1379) ما چگونه ما شدیم، تهران، روزنه، چاپ دهم.
9- ساعی، احمد(1380) مسائل سیاسی اقتصادی جهان سوم. تهران، سمت، چاپ چهارم.
10- شولت، یان آرت (1382) نگاهى موشکافانه بر پدیده جهانى شدن. (مسعود کرباسیان، مترجم) تهران: انتشارات علمى و فرهنگی.
11- طلوعى، محمود (1372) فرهنگ جامع سیاسى. تهران، نشر سخن.
12- على بابایى، غلامرضا (1365) فرهنگ علوم سیاسى.تهران، نشر ویس، ج ۱.
13- کاژدان، آ(1353) تاریخ جهان باستان، (صادق انصاری، محمدباقر مومنی، علیالله همدانی،مترجمان) تهران، نشر اندیشه ج 2 (تاریخ یونان).
14- کاظم زاده، فیروز(1371) روس و انگلیس در ایران، (منوچهر امیری، مترجم) تهران، انقلاب اسلامی.
15- گل محمدی، احمد(1381) جهانی شدن ، فرهنگ، هویت. تهران: نشر نی.
16- فربد، ناصر(1356) عصر استعمارزدائی، تهران،امیرکبیر، چاپ اول.
17- مک گرو،آنتونی و هلد، دیوید (1382). جهانى شدنو مخالفان آن.(مسعود کرباسیان، مترجم). تهران انتشارات علمی و فرهنگی.
18- مگداف، هارى و کمپ، تام (1378) امپریالیسم (تاریخ ـ تئورى ـ جهان سوم).(هوشنگ مقتدر، مترجم) چ چهارم، تهران. نشر کویر.
19- ولایتی،علی اکبر (1390) فرهنگ و تمدن اسلامی،قم، نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه ها، چاپ سی ام.
20- ولفگانگ، ج. مومسن (1376) نظریههای امپریالیسم. (احمد ساعی، مترجم)، تهران، قومس.
/ج