انقلاب اقتصادی اروپا

آدمیزاد همین که از درخت پایین آمد و پا بر زمین نهاد با مشکل ادامه ی حیات، نه به صورت فردی بلکه به عنوان عضوی از گروه اجتماعی، روبرو شد. اینکه حیات او همچنان ادامه یافته بهترین دلیل این واقعیت است که در حل این
يکشنبه، 10 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انقلاب اقتصادی اروپا
 انقلاب اقتصادی اروپا

 

نویسنده: رابرت هایلبرونر
مترجم: احمد شهسا



 

آدمیزاد همین که از درخت پایین آمد و پا بر زمین نهاد با مشکل ادامه ی حیات، نه به صورت فردی بلکه به عنوان عضوی از گروه اجتماعی، روبرو شد. اینکه حیات او همچنان ادامه یافته بهترین دلیل این واقعیت است که در حل این مشکل کامیلاب بوده است. اما وجود کمبودها و نیازها و بدبختیها هم، حتی در میان ملل ثروتمند، دلیل این تواند بود که توفیق او، در بهترین صورت هم، کامل و تمام نبوده است. با این همه روا نیست بشر را برای آنکه نتوانسته است بهشتی بر روی زمین بیافریند سرزنش کنیم. به چنگ آوردن وسایل زندگی و تأمین معاش از سطح کره ی خاک دشوار است. از تصور تلاش و زحمتهای بی انتهایی که بشر در اوایل برای اهلی کردن حیوانات و کشف دانه و بهره گیری از کانی های سطح زمین متحمل گشته سر آدم گیج می رود. فقط از آنجا که بشر مخلوقی است اجتماعی و مشتاق به همکاری، توانسته است خود را بر سر پا نگاه دارد و جاودانه سازد.
اما همین واقعیت مسلم که بشر به همنوعان خود اتکا دارد مسئله ی ادامه حیات را فوق العاده دشوار کرده است. بشر مانند مورچه نیست که، از درون و به طور ذاتی، به الگوهای غریزی اجتماعی، به صورتی شایسته، مجهز باشد. برعکس، چنین به نظر می رسد که در نهاد او خودمداری (1) بسیار شدیدی ریشه دوانیده است. اگر نیروهای جسمانی نسبتاً ضعیفش او را به همکاری وامی دارد، کششهای درونی مهار ناشدنی پیوسته الگوی اجتماعی فعالیتهای مشترک او را به ازهم پاشیدگی تهدید می کند.
در جامعه (2) بدوی، شرایط زیستی بر کشمکش بین تجاوز و همکاری اتکا داشت. وقتی شبح گرسنگی روزانه بر جامعه ای سایه می انداخت- چنانکه به اسکیموها یا قبایل شکارچی در افریقا ظاهر می گردد- صورت احتیاج برای صیانت ذات، جامعه را به همکاری و تعاون الزامی، در کارهای روزانه سوق می داد. اما در یک اجتماع (3) پیشرفته، فشار محیط ملموس نیست. دیگر افراد وظایفی را که به طور مستقیم با ادامه حیاتشان مربوط است متفقاً و دوشادوش بر عهده ندارند- در واقع دیگر بیشتر از نیمی از مردم با زمین و کشت و زرع سر و کار ندارند، در معادن به کار نمی پردازند، بناهای خود را با دست خود نمی سازند، یا حتی در کارخانه مشغول نمی شوند- آن وقت کوششی که حیوان دو پا (4) برای بقای خود به کارمی برد به شاهکاری اجتماعی و قابل ملاحظه مبدل می شود.
درواقع حیات جامعه به طرز شگفت انگیزی به مویی بند می شود. اجتماع نوین با هزاران خطر رو به روست: اگر زارعش از کشت بذر، به اندازه کافی، امتناع ورزد یا اگر کارمندان راه آهن به سرشان بزند که کتابدار شوند یا، بر عکس، کتابداران بخواهند جای آنها را بگیرند یا اگر جمعی بخواهند در معادن به کار بپردازند یا در مقابل کوره های فولاد کار کنند یا بخواهند در رشته های مهندسی ادامه تحصیل دهند- خلاصه، هر گاه یکی از این وظایف پیچیده اجتماعی عاطل بماند- زندگی صنعتی، در کمالا ناامیدی، از هم می پاشد. اجتماع هر روز با امکان چنین از هم پاشیدگیی روبه روست - اما نه به علت قهر طبیعت، بلکه فقط بر اثر جهل و فقدان قدرت پیش بینی بشر.
بشر در طی قرنها برای مقابله با این فاجعه به سه وسیله دست یازیده است.
برای بقا و ادامه حیات خود جامعه را بر محور سنت استوار داشته است؛ وظایف گوناگون را از نسلی به نسل دیگر، بر پایه عادت یا بر طبق کاربرد آنها، انتقال داده است چنانکه پسر از پی پدر می آید و رسمی محفوظ می ماند. آدام اسمیت می گوید در مصر باستان، «هر فرد، به رعایت اصلی دینی، مجبور بود شغل پدر را دنبال کند و هر گاه شغل خود را عوض می کرد آن را اهانتی بسیار شدید به مقدسات تلقی می کردند.» همچنین در هند، تا همین اواخر، برخی مشاغل را، بر طبق سنت، کاست (5) مقرر می کرد. در واقع هنوز در دنیای غیر صنعتی، در بیشتر جاها، فرد برای اشتغال در حرفه ی معینی پا به جهان می گذارد.
البته جامعه می تواند مشکل خود را به طریقی دیگر نیز رفع کند، یعنی، در اجرا و پیشبرد وظایف، تازیانه قدرتهای مرکزی را به کار گیرد. اهرام باستانی مصر بدین سبب برپا نشد که چند مقاطعه کار طرح اجرای آنها را در مخیله ی خود ریخته باشند. برنامه های پنجساله اتحاد جماهیر شوروی هم نه بدین علت به مرحله اجرا درآمد که کسی در آنها نفع شخصی داشت یا بر طبق عادت آن را دست به دست رد کردند. هر دوی آنها، یعنی مصر و اتحاد جماهیر شوروی، کشورهای سلطه جو (6) هستند؛ صرف نظر از مسائل سیاسی، آنها ادامه حیات اقتصادی خود را از طریق صدور فرمان یکی از مقامات مقتدر یا تهدید به مجازاتها، بر طبق تشخیص مقامات عالیه، تأمین کرده اند.
بشر طی قرون بی شمار، در رویارویی با مشکل حفظ بقای خویش، به تناسب، به یکی از این راه حلها دست یازیده است. تا وقتی که این مشکل با رعایت سنت یا بر طبق فرمان رفع می شده است، زمینه ای برای بررسی و مطالعه در علمی که اقتصادش می نامیم نداشته است. با آنکه جامعه های تاریخی با تغییرات و تنوع اقتصادی شگفت انگیزی روبه رو شده اند: پادشاهان و فرمانروایان را بر سر کار آورده اند، از ماهی خشک شده و سنگهای غیر منقول به جای پول استفاده کرده اند، اجناس خود را به ساده ترین شکل اشتراکی یا افراطی ترین مراسم تشریفاتی دینی توزیع کرده اند، تا وقتی که کارهایشان به کمک سنت یا با صدور فرمان انجام پذیرفته به اقتصاددانی که این مطالب را به آنها بفهماند نیازی نداشته اند. آنها به روحانیان، به نظریه پردازان سیاسی، به دولتمردان، به فیلسوفان و مورخان احتیاج داشته اند اما به اقتصاددانان، هر قدر هم شگفت انگیز به نظر آید، نیازی نداشته اند.
زیرا اقتصاددانان در انتظار ابداع راه حل سومی برای مشکل بقای بشر هستند. آنان انتظار می کشند که این بازی حیرت انگیز آن قدر پیش برود و تکامل یابد که در آن جامعه، با اطمینان به بقای خویش، اجازه دهد هر فرد درست همان کاری را بر عهده بگیرد که مناسب حال خود می یابد، یعنی در واقع همان نقش اصلی و هدایت شده ای که برای او فراهم آمده است. نام این بازی « نظام بازار»(7) است و قاعده ی بازی به صورتی فریب آمیز ساده است: هر کس باید به کاری بپردازد که برای او سودآورترین باشد. در نظام بازار سود (8) است که شخص را به اجرای وظایف می کشاند، نه کشش سنت یا تازیانه ی قدرت. با همه ی اینها درست است که هر کس آزاد است به هر کجا که شامه ی تیزش می کشاند برود اما بازی و حرکت هر کس در مقابل آن دیگری موجب می شود که وظایف ضروری جامعه به نحو احسن تحقق یابد.
این راه حل دشوار، اساسی، ظریف و پارادوکسی برای رفع مشکل بقا و ادامه ی حیات بشر بود که پای اقتصاددانان را به میان کشید. زیرا بر خلاف آن دو راه و روش ساده (سنت و فرمان) به هیچ روی معلوم نبود وقتی هر فردی فقط در پی سود خویش باشد جامعه واقعاً بتواند به حیات خود ادامه دهد. هیچ روشن نبود هر گاه سنت یا فرمان بر جامعه حاکم نباشد، همه ی مشاغل جامعه، از کثیف ترین تا بهترینش، همچنان برقرار بماند. هر گاه جامعه دیگر از کسی فرمان نمی برد چه کسی می توانست بگوید، کار به کجا می کشد؟
اقتصاددانان بودند که توضیح این معما را بر عهده گرفتند. اما تا زمانی که نظام بازار به خودی خود جا باز کرد و پذیرفته شد، معمایی در میان نبود که محتاج به توضیح باشد. تا همین چند قرن پیش هیچ کس کاملاً اطمینان نداشت که نظام بازار با سوء ظن، تنفر و بی اعتمادی روبه رو نشود. جهان در طول قرنها بر گردونه آسایش و رفاه سوار بود و با نیروی سنت و فرمان به پیش می راند. برای ترک این امنیت و رفاه و درگیر شدن با اموردرهم و برهم و اضطراب انگیز نظام بازار، تنها به انقلاب احتیاج بود.
آن انقلاب، از نظر شکل دادن به جامعه ای نوین، بسیار مهمتر از هرانقلابی بود که روی داده بود- در اساس و بنیان بسیار تکان دهنده تر از انقلاب فرانسه، امریکا و حتی انقلاب روسیه. برای ارزیابی قدرت جاذبه آن و درک رنج و درهم ریختگی که بر جامعه وارد آورد، باید خود را در آن دنیایی که یکباره از یادها محو شده است فرو بریم؛ به آن دنیایی که جامعه ی ما سرانجام از آن سر برآورد. آن وقت برای ما روشن خواهد شد که چرا باید اقتصاددانان این همه در انتظار می ماندند.

منزل اول: فرانسه، سال 1305.

به دیدن یک نمایشگاه می رویم. بامداد آن روز، بازرگانان مسافر، به همرا محافظان مسلح خود، وارد شده اند و چادرهای راه راه پر زرق و برق خود را برپا داشته و با اهالی محل به داد و ستد پرداخته اند. اجناس خارجی گوناگون برای فروش عرضه شده است: ابریشم و تافته، ادویه و عطریات، چرم و پوست خز. بعضی از آنها از شرق، برخی از اسکاندیناوی و بعضی دیگر از چند صد کیلومتری محل بدانجا حمل شده است. مردها و خانمهای اشراف که مشتاقند از ملال زندگی کسالت آور و اربابانه خود برهند در آنجا، همراه با مردم عادی، در جلو بساطهای گسترده در رفت و آمدند و ضمن مشاهده اجناس عجیب و غریب کشورهای عربی، سرزمینی که از آنجا بسیار دور است، کلمات و لغات تازه ای را که به گوششان می رسد با اشتیاق می شنوند: دیوان، شربت، تعرفه، عوارض، کنگر، اسفناج، جار.
در داخل چادرها با منظره عجیبی روبه رو می شویم. دفاتر بازرگانی (9) روی میزها گسترده است و غالباً مطلبی غیر از همان معاملات ندارد. به عنوان نمونه در دفتر بازرگانی یادداشت شده است:« مردی ده سکه طلا از هفته پیش به ما بدهکار است. نامش را فراموش کرده ام.» حسابها بیشتر به کمک ارقام رومی انجام می گیرد و جمع آنها غالباً نادرست است. عمل تقسیم مدتها کاری معماآمیز به نظر می آمد و استفاده از رقم صفر بدرستی برایشان معلوم نبود. نمایشگاه، با همه زرق و برق و جلوه و هیجان مردم، خیلی حقیر و ناچیز است. مجموع اجناسی که در طول سال از گذرگاه سن گوتار (10) (اولین پل معلق در تاریخ) به فرانسه وارد می شود به اندازه حجم یک قطار باری جدید نیست. مجموع کالاهایی که ناوگان بزرگ ونیزی (11) حمل می کند یک کشتی باری جدید را پر نمی کند.

منزل دوم: آلمان، سال 1550 و کسری.

آندرئاس ریف (12) بازرگان ریش دار، پوشیده در کت خزدار، به خانه اش در شهر بادن باز می گردد. در نامه ای که برای زنش فرستاده نوشته است که سی غرفه را تماشا کرده. از اینکه زین اسب رانش را مجروح کرده در رنج است و بیش از آن از اتلاف وقت خیلی در زحمت بوده چون در حین سفر دائماً مجبور بوده در هر شش مایل توقف کند و بابت تعرفه ی گمرکی پولی بپردازد. بین شهر بازل و کلن 31 لوی پرداخته است.
مشکلات تنها همینها نبود. از هر اجتماعی که می گذشت پول رایج خود را داشت، مقررات و ترتیبات خاص خود را داشت، قوانین و نظامات خود را داشت. تنها در محدوده ی بادن 112 واحد طول وجود داشت، 92 واحد سطح، 65 واحد جامدات، 163 واحد سنجش غله و حبوبات، 123 واحد مایعات، 63 واحاد اندازه گیری خاص مشروبات و 80 نوع واحد اوزان پاوند.
به سیر خود ادامه می دهیم: اکنون در بستن هستیم، به سال 1644.
دادگاهی تشکیل یافته است. مردی به نام رابردت کایان (13) « استاد سالخورده ی تعلمیات دینی، مردی والامقام و ثروتمند، که فقط یک کودک دارد، به خاطر رفتار خلاف وجدان و تجاوز از دستورات انجیل» مورد بازخواست قرار گرفته و به جنایتی زشت متهم شده است: او در هر شیلینگ بیش از شش پنس سود برده است- سودی افراطی و تجاوزکارانه. دادگاه مشغول بررسی است که آیا او را به خاطر گناهش محکوم و طرد کند یا آنکه با توجه به گذشته ی پاک و منزه اش از سخت گیری بکاهد و با دریافت جریمه ای معادل دویست پاوند، آزادش کند. اما رابرت بیچاره که سخت آشفته و درهم ریخته بود، در پیشگاه بزرگان کلیسا « با چشمانی اشک آلود به آزمندی و بدقلبی خود اعتراف کرد.» کشیش بستن نتوانست از این فرصت طلایی چشم بپوشد و از این شاهد زنده و خودسری یک گناهکار بگذرد پس حرص و ولع رابرت را مورد استفاده قرار داد و د ر مراسم روز یک شنبه به بعضی از اصول نادرست بازرگانی حمله برد. و از جمله گفت:
1. اینکه کسی بتواند کالا را هر چه ممکن است ارزان بخرد و هر قدر می خواهد گران بفروشد:
2. اینکه کسی مجاز باشد قیمت مال التجاره و اجناسی را که بر اثر سوانح دریایی یا هر حادثه ی مشابه آن از دست داده است، روی کالاهای دیگر بکشد؛
3. اینکه او اجناسی را که گران خریده است، بتواند به همان قیمت بفروشد ... .
کشیش با صدار بلند فریاد کرد که همه اینها اشتباه است، اشتباه، اشتباه. در پی ثروت بودن به خاطر ثروت، نتیجه اش آلوده شدن به گناه حرص و آز است.
دوباره به انگلستان و فرانسه باز می گردیم.
در انگلستان یک مؤسسه ی مهم تجاری به نام شرکت بازرگانان ماجراجو (14)، موادی از اساسنامه ی مؤسسه را عنوان می کند که از جمله ی آنها مقرراتی مربوط به تجار شرکت کننده است: از گفتار ناشایست، نزاع بین برادران، بازی ورق و نگهداری آن و نگهداری سگ شکاری خودداری شود. هیچ کس نباید در خیابان بسته های مخفی با خود حمل کند. این یک مؤسسه ی عجیب سوداگری است، نظیر یکی از همین لژهای فراماسونری.
در فرانسه از قدیم در صنایع بافندگی ابتکارات بی شماری به نمایش گذاشته شده است. برای کنار گذاشتن این گرایش خطرناک و بی ربط در سال 1666 از سوی کولبر (15) آیین نامه ای صادر شد. از این پس فرآورده های کارخانه های دیژون (16) و سلانژه (17) باید شامل 1408 رشته تار و پود باشد، نه کمتر و نه زیادتر. در شهرهای اوسر (18) و آوالون (19) و دو شهر دیگری که کارخانه بافندگی داشت، تعداد تارها 1376 و در شهر شاتیون (20) تعداد 1216 تار بود. هر پارچه ای که ایراد داشته باشد در معرض دید عموم گذاشته می شود و مورد استهزاء قرار می گیرد. اگر این ایراد سه بار تکرار شود صاحب آن مجازات و رسوا خواهد شد.
در همه ی این مسائل جزئی و پراکنده دنیای کهن یک وجه مشترک وجود دارد که عبارت است از اولا، عقیده به درستی (نگوییم به ضرورت) نظامی که بر پایه ای بنا شده که نفع شخصی هنوز در آن ریشه ندوانده است. ثانیاً، دنیای اقتصادی مستقلی هنوز خود را از زمینه اجتماعی که در آن گرفتار آمده جدا نکرده است. دنیای فعالیت و عمل به ناگزیر با دنیای سیاست و زندگی اجتماعی و دینی درهم آمیخته است. پیش از آنکه این دو دنیا از یکدیگر فاصله بگیرند، هیچ چیزی که به آهنگ رشد و احساس دنیای جدید شبیه باشد وجود نداشت. برای جدا شدن این دو دنیا از هم مبارزه ای تلخ و طولانی ضرورت داشت.
شاید نخست به نظر عجیب آید که فکر سود بردن فکری نسبتاً تازه است. این باور را در ذهن ما رسوخ داده اند که بشر اصولاً مخلوقی است سودجو و اگر او را به حال خود واگذارند همان رفتاری را که در پیش می گیرد که هر سوداگر خودخواهی اختیار می کند. دائماً به ما گفته اند که انگیزه ی سودجویی با پیدایش انسان همزمان است.
اما چنین نیست. تا آنجا که می دانیم انگیزه ی سودجویی با پیدایش « انسان نوین» پدید آمده است. حتی، هم امروز هم اندیشه سودطلبی به خاطر سود، برای بسیاری از مردم جهان بیگانه است و غیبت آن در بیشتر طول تاریخ مدون محسوس و آشکار است. ویلیام پتی (21) یکی از شخصیتهای شگفت انگیز قرن هفدهم (که در طول زندگیش در خوابگاه کشتی کار کرده، دستفروش و لباسفروش بوده، طبابت کرده، استاد موسیقی بوده و مکتبی به نام « اقتصاد سیاسی» را بنیاد نهاده است) ادعا می کند که وقتی مزدها خوب بود کارگر « بندرت به دست می آمد. آنها چنان بیکاره و سهل انگار بودند که فقط می خواستند آن قدر کار کنند که شکمشان سیر شود و چیزی بنوشند.» آقای پتی نه تنها امتیازات بورژوازی عصر خود را بر ملا می کند بلکه به نکته ای اشاره دارد که هنوز هم در میان مردمان جهان غیر صنعتی ملاحظه می شود: مردمی به صورت نیروی خام کار، در کسب مزد روزانه درمانده، از زندگی در کارخانه ناراحت، و بی اطلاع از فکر بالا بردن سطح زندگی؛ اگر مزدها افزایش یابد تن به کار نمی دهند و فقط در پی آنند که بر اوقات فراغت خود بیفزایند. این سودجویی، این فکر که هر کس باید مدام در پی بهبود زندگی مادی خویش باشد، فکری است که برای بیشتر مردمان طبقات پایین و متوسط در مصر، یونان و رم ناآشنا و با فرهنگ قرون وسطا کاملا بیگانه بوده است و فقط در دوره ی رنسانس و دوره اصلاحات (22) در همه جا پراکنده شده، در حالی که غیبت آن در بین اکثر تمدنهای شرقی محسوس است. این مشخصه ی اجتماعی که در همه جا خودنمایی می کند، چیزی شبیه صنعت چاپ، کاملا تازه است.
نه تنها فکر سودجویی، به آن حدی که گاه می پنداریم، به هیچ وجه کلیت ندارد بلکه حتی ضمانت اجرای اجتماعی سود هم پدیده ای است تازه تر از فکر آن که به طور محدود تکامل یافته است. در قرون وسطا کلیسا تعلیم می داد که « هیچ مسیحی نباید تاجر باشد.»، در پشت این امریه این اندیشه نهان بود که تاجر خمیر مایه ی آشوب و بی نظمی در متن جامعه است. در عصر شکسپیر موضوع زندگی برای شهروند عادی، و در واقع برای هر کس، جز اشراف منشها، این نبود که مقام اجتماعی خود را ترقی دهد بلکه هدف این بود که در حفظ آن بکوشد. حتی نزد مقدسین ما صرف این عقیده که سودجویی شاید هدفی قابل تحمل- حتی مفید- در زندگی باشد، عقیده ای کم و بیش شیطانی تلقی می شد.
البته موضوع کسب ثروت و لااقل حرص و طمع ورزی به قدمت حکایات انجیل بوده است. اما بین حرص و ولعی که از ثروت معدودی دولتمند مایه می گیرد با مبارزه ای که برای کسب آن در سرتاسر جامعه جریان دارد تفاوت بسیار است. ماجراجویان دنیای تجارت از قدیم‌، از زمان دریانوردان فنیقی، وجود داشته اند و در سراسر تاریخ دیده می شوند: در بین سفته بازان رومی، تاجران ونیزی، اتحادیه های بنادر آلمان و سیاحان بزرگ پرتغالی و اسپانیولی که به منظور تحصیل مال و ثروت راهی به سوی هند جست و جو می کردند. اما ماجراجویی افرادی معدود با حرکت کل جامعه با روحیه ای پر جرأت و جسارت آمیز، تفاوتی آشکار دارد.
مثلا خانواده منحصر به فرد فوگوها را که از بانکداران بزرگ قرن شانزدهم است در نظر بگیریم. این خانواده، در حد اعلا، معدنهای طلا و نقره داشتند، امتیازات بازرگانی داشتند، حتی می توانستند سکه ضرب کنند. اعتبار آنها به مراتب بیش از ثروت پادشاهان و امپراتوران بود و هم ایشان بودند که مخارج جنگهای اینان را (مخارج داخلی را) تأمین می کردند. اما وقتی آنتون فوگر کهنسال درگذشت مسنترین برادرزاده اش، هانس یاکوب، از به عهده گرفتن امپراتوری بانک سر باز زد، بدین دلیل که اشتغال به آن، با داشتن کارهای خصوصی که خودش دارد، مشغله ی زیادی برایش ایجاد می کند. برادر او، جورج، گفت ترجیح می دهد که آسوده زندگی کند. برادزاده ی سومش کریستوفر نیز علاقه ای به آن کار نشان نداد. هر یک از وراث فرضی آن ثروت سرشار، ظاهراً چنین فکر کردند که آن کار به زحمتش نمی ارزد.
بجز پادشاهان (آنها که استوار و از نظر مالی بی نیاز بودند) و خانواده هایی که همبستگی چندانی ندارند، مانند فوگرها، نخستین سرمایه داران پایه و ستون جامعه نبودند بلکه غالباً افراد مطرود و غریب و دورافتاده ی جامعه بودند. در اینجا و آنجا گاه جوان متهوری نظیر گودریک مقدس (23) پیدا می شد. او مرد فقیری بود که زندگی را در بنادر ساحلی می گذرانید، از کشتیهای اسقاط جنس فراوانی جمع کرد و به تجارت پرداخت. پس از آنکه مالی اندوخت، همچون زاهدی، در پاکی و تقدس، گوشه ی عزلت اختیار کرد. اما نظیر او کم بود. تا زمانی که این اعتقاد که زندگی دنوی مقدمه ی زندگی ابدی است سایه گستر بود، روحیه ی سوداگری نه برانگیخته می شد و نه مجالی برای خودنمایی خودجوش داشت. پادشاهان در جست و جوی گنج و ثروت بودند و برای آن جنگ راه می انداختند. اشراف زمینی می خواستند و چون هیچ اشراف زاه ای که به حیثیت خود علاقه مند بود به میل و رضا حاضر نمی شد املاک موروثی را بفروشد، کار به جنگ و جدال و شکست و پیروزی می کشید. اما بیشتر مردم- سرفها، پیشه وران دهکده، حتی استادان صنفهای صنعتی- دلشان می خواست که آنها را به حال خود واگذارند که زندگی کنند، همان طور که پدرانشان زیستند و چنانکه فرزندانشان زندگی خواهند کرد.
نبودن فکر سودجویی، به صورتی که راهنمای عادی زندگی روزانه باشد- در واقع همان بدنامی که چنین فکری در طرز تلقی کلیسا به جا گذاشته بود- موجب شده است که بین دنیای بیگانه قرنهای دهم تا شانزدهم با دنیایی که پس از آن آغاز شد، تفاوت فاحشی پیدا شود- دنیایی که یکی دو قرن پیش از آدام اسمیت شروع شد و با دنیای ما شباهت دارد. اما باید گفت که تفاوت بنیادین دیگری نیز بین این دو دنیا بود. این اعتقاد که « زندگی را بسازیم» هنوز به وجود نیامده بود. زندگی اقتصادی و زندگی اجتماعی یکی و همانند بود. کار هنوز به صورت وسیله ای برای نیل به هدف درنیامده بود- هدفی که پول باشد و اشیایی که با آن می توان خرید. کار، خود هدف بود. البته پول و وسایل آسایش به همراه می آورد اما اشتغال به آن، بخشی از سنت، و راه طبیعی زندگی تلقی می شد. خلاصه آن ابداع بزرگ اجتماعی یعنی « بازار» هنوز پا نگرفته بود.
البته تا آنجا که تاریخ نشان می دهد بازارهایی وجود داشته است. لوحه های تل العمارنه از تجارت پر چنب و جوش فراعنه و پادشاهان شرقی در 1400 قبل از میلاد سخن می گویند: طلا و ارابه های جنگی با بردگان و اسب مبادله می شد. اما، با آنکه فکر مبادله و سودجویی به اندازه عمر بشر قدمت دارد، نباید به اشتباه چنین تصور کنیم که همه ی دنیا به اندازه ی بچه مدرسه ی آمریکایی در قرن بیستم شوق و رغبت معامله داشته است. فقط به منظور اقتاع حس کنجکاوی یادآوری می شود که نمی توان از مائوریس (24) های زلاندنو سؤال کرد که یک ماهی بزرگ دریایی بونیتو (25) که شکار شده از لحاظ غذایی چقدر ارزش دارد زیرا چنین مبادله ای هرگز صورت نگرفته است و این پرسش عجیب و معماگونه خواهد بود. (26)
در حالی که، درست بر خلاف آن، در برخی اجتماعات افریقایی کاملا مجاز است که بپرسیم ارزش یک زن معادل چند گاو است- مبادله ای که ما بدان با همان حیرت می نگریم که مائوریسی از شنیدن سؤال قیمت گوشت آن ماهی دچارش می شود. (هر چند در هر کجا هنوز جهیزیه وجود داشته باشد شکاف بین ما و افریقاییها را کم می کند).
اما این بازارها به هر صورتی که باشد، چه اجناس به طور پراکنده و جای جای روی زمین پخش باشد یا به صورت نمایشگاههای سیار قرون وسطایی، شباهتی به نظام بازار ندارند زیرا نظام بازار، تنها، وسیله ی مبادله کالا نیست، بلکه آن مکانیسم نگهدارنده و حمایت کننده کل جامعه است.
درک این مکانیسم برای دنیای قرون وسطا مبهم و دشوار بود. مفهوم سود گسترده، چنانکه دیدیم، به خودی خود بسیار پیچیده است. این تصور عام که کشمکش و تلاش برای به دست آوردن سود ممکن است اجتماع را به یکدیگر نزدیک کند و به هم بپیوندد، تصوری جنون آمیز است.
برای این نادانی علتی وجود دارد. قرون وسطا، رنسانس، دوران اصلاحات- و در حقیقت تمام دنیای تا فرا رسیدن قرن شانزدهم و هفدهم- قادر نیستند نظام بازار را بشناسانند. بدین علت کاملا معقول که زمین، کار و سرمایه- به صورت عوامل اصلی تولید که به نظام بازار اختصاص دارند- هنوز شناخته نشده بوده است. زمین، کار و سرمایه به معنی خاک، افراد انسان، و وسایل البته با خود جامعه پیدا شده اند اما تصور انتزاعی و مجرد زمین یا کار، مانند تصور انتزاعی انرژی و ماده، بناگاه در ذهن بشر رسوخ نیافته است. زمین، کار و سرمایه به عنوان « عوامل» تولید، به عنوان حقایق اقتصادی فاقد صفات انسانی و مجرد از فرد انسان چون حساب دیفرانسیل و انتگرال (27) کاملا تازه است. آنها خیلی قدیمیتر نیستند.
مثلا زمین، تا قرن چهاردهم یا پانزدهم، ملکی که به آزادی قابل فروش باشد و برای تولید به اجاره واگذار شود، لااقل به معنی جدید آن، وجود نداشت. البته زمینهایی به صورت ملک اربابی، قلمرو حکومت یا امیرنشینها بود، اما مسلماً ملکی که بشود آن را خرید و فروخت و برحسب موقعیت سند صادر کرد وجود نداشت. چنین زمینهایی از لوازم زندگی اجتماعی بود و پایه ی حیثیت و موقعیت آن به شمار می رفت و بنیاد تشکیلات اداری، قضایی و نظامی جامعه را فراهم می کرد. درست است که زمین را تحت شرایط معینی می شد فروخت (البته با زد و بند) اما به طور معمول زمین برای فروش نبود. یک اشرافی قرون وسطا که وضع و موقعیتی شایسته داشت به همان اندازه به فکر فروش زمینش می افتاد که فرماندار کونکتیکت (28) به خاطرش بگذرد بخشهایی از قلمرو حکومتش را به فرماندار رودآیلند (29) بفروشد.
در مورد قابل فروش بودن کار هم این نظر صادق است. وقتی ما امروز از بازار کار صحبت می کنیم منظور ما شبکه ی گسترده ی بیکاران و جویندگان کاری است که می خواهند خدمات خود را به کسانی که پول بیشتر می پردازند بفروشند. روشن است که چنین شبکه ای پیش از پیدایش دنیای قبل از سرمایه داری وجود نداشت. گروه پراکنده و درهم برهم سرفها، کارآموزان (30) و مزدوران بودند که کار می کردند اما بیشتر این نوع کار هرگز برای خرید و فروش قابل عرضه در بازار نبود. در دهات، روستایی وابسته به ملک اربابش بود، نان خود را در تنور او می پخت، گندمش را در آسیای او آرد می کرد، مزارع او را می کاشت و به هنگام جنگ در خدمت او بود، اما خیلی بندرت اتفاق می افتاد که برای این خدمات به او مزدی پرداخت شود. این خدمات وظایف یک سرف بود نه «کار» آدمی که با او به آزادی قراری بسته باشند. در شهرها کارآموزان به خدمت استادان در می آمدند؛ طول مدت کارآموزی، تعداد کارآموزان ، مبلغی که باید پرداخت می شد، ساعات کار، روشهایی که باید به کار گرفته می شد، همه را صنف تنظیم و برقرار می کرد. بین ارباب و خدمتکار شرط و قول و قراری نبود، و، اگر بود بسیار بی اهمیت بود، مگر برای اعتصابهای پراکنده، آن هم وقتی شرایط غیر قابل تحمل می شد. این را همان قدر می توان بازار کار تلقی کرد که خدمت انترنها را در بیمارستان.
و اما در باب سرمایه، البته سرمایه در دنیای پیش از سرمایه داری هم به صورت ثروت شخصی وجود داشت، ولی پول و سرمایه را نمی شد بی پروا در کاری تازه و تهور آمیز به کار انداخت. به جای این جابه جایی و به خطر انداختن پول، انگیزه اصلی در وهله ی نخست « امنیت» آن بود. روشهای تولید طولانی مدت توأم با کار زیاد بر روشهای کوتاه مدت و کارآمد ترجیح داشت. آگهی و تبلیغ ممنوع بود و تصور اینکه استادی در یک صنف احتمالا فرآورده بهترین نسبت به همکارش دارد، خیانت آمیز تلقی می شد. در انگلستان قرن شانزدهم وقتی تولید انبوه در تجارت اجناس بافته ای به زشتی سر برافراشت اصناف به شاه اعتراض کردند. بدین مناسبت شاه تعداد دکان و مغازه را - دویست نفر از صاحبان کارگاه و مغازه داران را مانند قصابان و نانواها که نیروی کارگری را اداره می کردند- غیر قانونی اعلام کرد. بدین سان می بینیم که تمرکز ثروت و تأثیر و کارایی آن سابقه ی بدی را موجب می شد.
پس دنیای قرون وسطا از درک نظام بازار بدین دلیل موجه و معقول درمانده بود که نمی توانست عوامل تولید را به صورت مجرد و انتزاعی تصور کند. با فقدان زمین، کار و سرمایه قرون وسطا بازار هم نداشت. با نداشتن بازار (گذشته از مراکز فروش و حراج جالب محلی و نمایشگاههای سیار) جامعه بر پایه ی عادت و سنت اداره می شد. اربابها فرمان می دادند و بر اثر آن تولید رشد می کرد یا نقصان می یافت. آنجا که فرمانی صادر نمی شد زندگی در خط یکنواخت و مستقر خود ادامه پیدا می کرد. هرگاه آدام اسمیت در سالهای پیش از 1400 زندگی می کرد نیازی به طرح نظریه ی اقتصاد سیاسی احساس نمی کرد. فهم این مطلب که چه چیزی قرون وسطا را به هم متصل و مربوط می ساخت معما و رمز نیست و برای پی بردن به نظم و تدبیری که در کار بود پرده و حجابی حائل نیست. درست است که اخلاق و سیاست وجود داشت. برای شرح و مستدل کردن روابط فیمابین اربابهای کوچکتر با اربابهای بزرگتر و ارتباط اینها با پادشاهان، و همچنین درباره ی کشمکشهای پردردسر تعلیمات کلیسا با گرایشهای اصلاح ناپذیر تجار بحث و گفت و گوی بسیار بود. البته،همه اینها وجود داشت اما اقتصاد نبود. وقتی آنها می توانستند جهان را به کمک قوانین موجود در ملک اربابی، کلیسا، و سنتها و عادات رایج و مادام العمری که چون کتابی باز و خوانده شده در مقابل رویشان گسترده بود تشریح و تفسیر کنند، چه کسی می خواست به قوانین انتزاعی عرضه و تقاضا یا هزینه یا ارزش کالا بیندیشد؟ آدام اسمیت در آن سالها می توانست فیلسوف بزرگ اخلاق بشود اما، اقتصاددان بزرگ هرگز. در آن زمان او هیچ کاری نداشت که انجام بدهد.
نه تنها او، هیچ یک از اقتصاددانان تا چند قرن دیگری کاری نداشتند- تا اینکه این دنیای بزرگ که خود تولید می کرد و خود بسنده بود سر از قرن هجدهم برآورد، که دنیایی بود پر از همهمه و تکاپو، شتاب زده و آزاد برای همه. البته مناسب این است که بگویم این تغییر طی چند قرن صورت گرفت نه یکباره و در یک حرکت آنی. اما با آنکه این تغییر در زمانی دراز شکل گرفت، تحولی آرام و لح آمیز نبود بلکه برای جامعه حرکتی پرتشنج و با درد و عذاب بود. یک انقلاب بود.
برای تجاری کردند زمین- دگرگون کردن سلسله مراتب روابط اجتماعی و ایجاد پایگاههای سودمند و اشغال نقاط خالی- چاره ای نبود جز آنکه شیوه ی زندگی فئودالی که سخت استقرار یافته بود، از بیخ و بن دگرگون شود. برای آنکه از سرفها که در پناه ارباب جای داشتند و از کارآموزان، «کارگران» را پدید آورند و متشکل کنند- مهم نیست که از این حمایت پدرانه تا چه حد بهره برداری شده است- لازم بود طبقه ای آشوبگر و هراسناک به نام « پرولتاریا» خلق شود. مبدل کردن استادان صنف به سرمایه دار، درست مثل این است که قوانین جنگل را بخواهند به یک رعیت ساده غیر بومی بیاموزند.
هیچ یک از این دو کار دورنمایی تسلی بخش در بر ندارد. هیچ کس این زندگی را که به شکل تجاری درآمده بود نمی خواست. وقتی درخواهیم یافت که با این تغییر شکل چگونه با سختی مقابله و در برابر آن مقاومت شده است که یک بار دیگر به گذشته سفری بکنیم و ببینیم که این انقلاب اقتصادی چگونه به وقوع پیوسته است.
به فرانسه سال 1666 باز می گردیم:
سرمایه داران آن روز با کشمکش و آشفتگی ای که گسترش بازار اجباراً در مسیر خود به وجود آورده بود دست با گریبان بودند: با تغییر و دگرگونی.
این پرسش مطرح بود که ایا آن استاد صنف بافنده مجاز بود در فرآورده ی خود به فکر نوآوری بیفتد؟ رأی هیأت منصفه این است: « هر گاه پارچه بافی در پی آن باشد که به ابتکار خود پارچه ای تهیه کند، پیش از آنکه آن را بر کارگاه بافندگی ببندد باید از قضات شهر درباره ی تعداد و طول تارهای پارچه ی مورد نظر خود کسب اجازه کند و چهار تن از مسن ترین تجار و چهار تن از با سابقه ترین بافندگان صنف آن را تأیید کنند.» حال می شود تصور کرد که چه تعداد از پیشنهادهای تغییر و دگرگونی می توانست پذیرفته شود.
بلافاصله پس از حل مسأله ی پارچه بافی فریاد خشم صنف دگمه سازان بلند می شود. خیاطها شروع می کنند به ساختن دگمه های پارچه ای، چیزی ناشنیده! حکومت از اینکه یک نوآوری، کارخانه ی آرام و مرتبی را تهدید می کند ناراحت می شود و برای کسانی که آن نوع دگمه را تهیه کرده اند و حتی برای آنها که از آن استفاده کنند جریمه ای تعیین می کند. اما سرپرستان صنف دگمه زن هنوز راضی نیستند و تقاضایشان این است که حق داشته باشند خانه ها و انبارهای مردم ار جست و جو کنند و حتی اگر دیدند کسانی از دگمه های ممنوع استفاده می کنند توقیفشان کنند.
این ترس و وحشت از نوآوری و دگرگونی منحصر به مقاومت خنده آور جمعی تاجر وحشت زده نیست. سرمایه با تمام قدرت قد برافراشته و در مبارزه با دگرگونی از هیچ اقدامی فروگذار نمی کند. در انگلستان در سال 1623 نه تنها پیشنهاد تهیه یک الگوی انقلابی قالب جورابهای ساقه بلند رد شد بلکه هیأت مشاوران سلطنتی حکم صادر کرد که این الگوی خطرناک و بدنما باید منسوخ شود. در فرانسه ورود چلوارهای باسمه ای، کارخانه های پارچه بافی را به بی اعتباری تهدید می کرد. تصمیاتی که برای منع ورود آن اتخاذ شد به قیمت جان 16 هزار نفرتمام شد. در شهر والانس (31) تنها در یک ماجرا 77 نفر محکوم و به دار آویخته شدند، 58 هزار نفر به زیر چرخهای ارابه انداخته شدند. 631 نفر به اعمال شاقه محکوم شدند و فقط یک نفر جان به در برد و آزاد شد و این همه به خاطر جنایت معامله ی اجناس ممنوعه چلوار.
اما سرمایه تنها عامل تولید نبود که خود را دیوانه وار از خطرات بازاری شدن زندگی، کنار می کشید. آنچه برای عامل کار پیش آمد بیشتر مایه ی تأسف و نومید کننده بود.
بهتر است به انگلستان باز گردیم.
اواخر قرن شانزدهم است؛ مهمترین دوران توسعه و ماجراجویی انگلستان. ملکه الیزابت به گردش پیروزمندانه در قلمرو حکومتش پرداخته است اما از این سفر شاکی و ناراضی برمی گردد و فریاد می زند: « فقیر و بینوا همه جا را گرفته است!» و این مشاهده و اظهار نظر شگفت انگیز است زیرا همین صد سال پیش، قسمت اعظم سکنه ی سرزمین انگلستان را زارعان صاحب ملک تشکیل می دادند که زمینهای خود را کشت می کردند و خرده مالکان به کشور خود، انگلستان، افتخار می کردند که بزرگترین بخش آزاد و مستقل دنیا بود با مردمی کامیاب و خوشبخت. اکنون «فقیر و بینوا همه جا را گرفته است!» مگر در این مدت چه اتفاقی افتاده است؟
آنچه اتفاق افتاده عبارت است از جنبش عظیمی در استملاک و سلب مالکیت یا شاید، بشود گفت آغاز چنین جنبشی؛ چون تازه شروع شده بود. پشم کالای مرغوب و پر سودی شده بود. برای تهیه ی آن چراگاه و علف چر مورد احتیاج بود. برای چراگاه زمین را باید مسدود و محصور کرد. سرهم بندی کردن قطعات کوچک و متفرق زمین (زمینهایی که محصور نبود و فقط درخت یا قطعه سنگی زمین کسی را از زمین دیگری مجزا می کرد) و ایجاد محوطه ی وسیع و عمومی که همه بتوانند گله های خود را در آن به چرا ببرند و علفهای آن را بکنند، دردسر فراوان داشت. این سرزمینها به ناگهان همه اش در مالکیت ارباب اعلام شد و به صورت ملک ارزیابی درآمد و دور از دسترس همه بخشها قرار گرفت.
جایی که قبلا نوعی مالکیت عمومی وجود داشت حالا به صورت ملک شخصی درآمده است. آنجا که پیشتر خرده مالک جای داشت اکنون گوسفند جای دارد. سخصی به نام جان هیلز (32) در 1549 چنین توصیف کرده است: « ... جایی که شصت نفر زندگی می کردند حالا یک نفر با چوپانش همه آن را در اختیار دارند ... آری گوسفندان باعث این همه مصیبتها شدند. آنها کشاورزی را از دهات بیرون راندند که پیش از آن همه نوع محصول تهیه می کرد اما اکنون در همه جا گوسفند می بینی، گوسفند.»
تقریباً ناممکن است که بتواند حدود و اندازه فشار این حصار کشی را تصور کرد. در اواسط قرن شانزدهم شورشهایی بر علیه آن به راه افتاد. در یکی از این قیامها 3500 نفر کشته شدند. در اواسط قرن هجدهم این اقدامات دور کامل گرفته بود اما تا اواسط قرن نوزدهم وقت داشت که به دوره ی تاریخی وحشتناک خود برسد. بدین سال در 1820، تقریباً پنجاه سال بعد از انقلاب امریکا، دوشس ساذرلند (33) که در زمینی به مساحت 794000 ایکر (34) 15000 نفر رعیت داشت، به جای آنها 131000 گوسفند را در آنجا جای داد و به هر یک از خانواده های رعایایی که از آنها خلع ید کرده بود، به طور متوسط، دو ایکر از زمینهای کناری و مانده را به اجاره واگذار کرد.
اما تنها چنگ اندازی و غضب زمینهای عمده و یکجا نبود که توجه را جلب کرد. واقعه ی تأسف انگیز این است که ببینیم رعیت چه روزگاری پیدا کرد. او وقتی از حق استفاده از زمین مشترک محروم شد دیگر نتوانست به عنوان «زارع» خود را حفظ کند.چون کارخانه ای در دسترس نبود- اگر هم بود و او هم می خواست- نمی توانست یک دفعه به صورت کارگر کارخانه درآید، زارع تبدیل شد به بدبخت ترین طبقه ی اجتماعی، به پرولتاریای کشاورزی. و هر کجا کار کشاورزی پیدا نمی شد، به فقیر، دله دزد و گدای دوره گرد بدل می شد. با اعلام افزایش فقر و فاقه در سراسر کشور، پارلمان انگلستان وحشت زده سعی کرد آن را در محل محدود کند و به صورتی با این مشکل کنار بیاید. فقیران را با دادن غذای بخور و نمیری، کم و بیش راضی کرد و در محلهای معینی نگهداشت. مهاجران و آوارگان را تازیانه می زد، داغ می کرد، شکنجه می داد و فلج می کرد. یک مصلح اجتماعی در زمان آدام اسمیت پیشنهاد کرد که فقیران آواره را بگیرند و آنها را در جایی که خودش «خانه ی وحشت» می نامید محبوس کنند. اما بدتر از همه این بود که در نتیجه ی تدابیری که کشور برای حفظ خود به کار می بست- فقیران را در محلی نگه می داشت و برای اینکه زنده بمانند نان بخور و نمیری به آنها می داد- تنها راه حل عملی مشکل را مسدود می کرد. علت این اقدامات این نبود که طبقات حاکم انگلستان بشدت بیرحم و سنگدل بودند، بلکه از درک نیروی کار سیال و متحرک که هر جا کار پیدا می شود و بر طبق آنچه بازار دستور می دهد، بروند، عاجز و درمانده بودند. در هر قدم که کار به سوی تجاری شدن به جلو می رفت، مانند تجاری شدن سرمایه، با وحشت و جدال و سوء تفاهم روبه رو می شد.
بدین سان، نظام بازار با عوامل اصلی تشکیل دهنده خود، زمین کار و سرمایه، در زمینه ی پر از نگرانی و کشمکش ظهور کرد- کشمکشی که از قرن سیزدهم آغاز شد و دوره اش در قرن نوزدهم به آخر رسید. هرگز هیچ انقلابی مانند آن بد فهمیده نشد، بد طرح ریزی نشد، و این سان بد از آن استقبال نشد. اما نیروهای عظیم سازنده بازار را نمی توان انکار کرد. این نیروها، آرام و بی سر و صدا، قالبهای عادت و سنت را شکسته، گستاخانه تبعیت از آنها را به کناری زدند. با همه ی جار و جنجالی که دگمه سازان به راه انداختند دگمه های پارچه ای باب شد. بر رغم اقدامی که هیأت شورای سلطنتی معمول داشت، الگوی بافت جورابهای ساقه بلند چنان کارش گرفت و ارزش پیدا کرد که هفتاد سال بعد همان هیأت شورای سلطنتی صادرات آن را ممنوع اعلام کرد. با همه ی گرفت و گیری که به راه افتاد و استخوانهایی که زیر گردونه ها شکستند تجارت چلوار رونق پیدا کرد. با همه ی مقاومتی که نگهبانان کهن در حفظ املاک اجدادی نشان دادند، زمین اقتصادی خود را آزاد و رها کرد و با همه ی شیون و فریاد اعتراضی که از کارمندان و استادکاران به یکسان برخاست، کار اقتصادی (تجاری) با بیکار کردن کارآموزان و اخراج کارگران مزارع، جای پای خود را محکم کرد.
گردونه ی عظیم جامعه که زمانی دراز آرام آرام بر روی خط سنت در حرکت بود حالا در درون خود موتور نیرومند و پرقدرتی پیدا کرد و با شوق و ولوله به سوی معامله، معامله، معامله ،سود، سود، سود روان شد و قدرت و توانش به صورتی شگفت انگیز فزونی یافت.
چه نیروهایی می توانستند تا به این حد باشند که دنیای آسوده و استقرار یافته را چنین از همه بپاشند و به جای آن دنیای نوین و ناخواسته ای را بنشانند؟
این واقعه را تنها یک علت عظیم موجب نشد. شیوه ی زندگی جدید، در درون رسم و راه زندگی قدیم شکل گرفت، ماند پروانه در درون پیله رشد کرد، وقتی به قدر کافی نیرو یافت پوسته را ترکاند و به بیرون جهید. حوادث مهم، ماجراجوییهای فردی، قوانین فردی یا شخصیتهای مهم و مقتدر، انقلاب اقتصادی را به وجود نیاوردند، این یک جریان رشد درونی بود.
نخست، بتدریج، واحدهای سیاسی ملی در اروپا پیدا شدند. در زیر ضربات جنگهای دهقانی و پیروزی شاهانه، فئودالیسم منزوی اولیه برای کشورهای سلطنتی تمرکز یافته، راه باز کرد. با پیدا شدن کشورهای سلطنتی، روحیه ی ملی رو به رو شد نهاد و این به نوبه ی خود به معنی حمایت سلطنتی از صنایع است نظیر آنچه در فرانسه در مورد تهیه ی پرده های نقشدار و تکامل کشتیها و سلاحهای جنگی همراه با صنایع وابسته به آنها پیش آمد. مقررات و نظامات بی حساب که ریف و همکارانش را، که بازرگانان سیار قرن شانزدهم بودند، به ستوه آورده بود، جای خود را به حقوق عمومی، تصمیمات عمومی و مقیاسهای مشترک داد. یکی از موجبات تغییر سیمای سیاسی که اروپا را به انقلاب کشید، تشویق و تکاپو در ماجراجویی و اکتشاف خارجی بود. در قرن سیزدهم پولو(35) و هم شهریانش به صورت بازرگانانی که تحت حمایت نبودند، در سفرجسارت آمیز خود به سرزمین خاقان بزرگ قدم نهادند. در قرن پانزدهم کلمب در دریا به سویی رهسپار شد که امیدوار بود به مقصدی برسد که تحت حمایت و سرپرستی ایزابل (36) است. تبدیل اکتشاف خصوصی به ملی، خود بخشی از دگرگونی زندگی خصوصی بود به زندگی ملی. بعد ماجراجوییهای ملی دریانوردان سرمایه دار انگلیسی، اسپانیولی و پرتغالی سیلی از خزائن نفیس و گرانبها و هم گنجینه ای از اطلاعات و هوشیاری در زمینه ی گنج اندوزی به اروپا روان ساخت. کریستوف کلمب گفته است « طلا چیز عجیبی است. کسی که آن را دارد هر چه بخواهد می تواند به چنگ آورد. با طلا حتی می شود ارواح را به بهشت برد.» احساسات کریستوف کلمب در واقع بیان احساسات یک عصر بود و سیر جامعه را به طرف سود و بخت و اقبال تسریع و به دنبال پول رفتن تحریض کرد. پیشتر به طور گذرا اشاره شد که خزائن شرق واقعاً افسانه ای و باور نکردنی بود. از سهیمه ای که از سفر دریک (37) به هند طلایی به ملکه الیزابت (38)، به عنوان سهامدار، رسید او توانست تمام وامهای خارجی انگلستان را بپردازد، بودجه را متعادل کند و در خارج از بریتانیا مبالغی چنان گزاف، با ربح مرکب، سرمایه گذاری کند که مجموع ثروت ماورای بحار بریتانیا در 1930 قابل توجه باشد.
دومین جریان مهم تغییر و دگرگونی را باید در زوال روحیه ی دینی جست و جو کنیم که به کندی و تحت تأثیر دیدگاههای شک آلود و نظرات انساندوستانه ی رنسانس ایتالیا صورت می گرفت. دنیای امروز دنیای فردا را به کنار زد و همچنانکه زندگی خاکی اهمیت و اعتبار بیشتر یافت، به تبع آن، معیارهای مادی و تأمین آسایس و رفاه قرب و منزلت بیشتر پیدا کرد. در ورای دگرگونی که در زمینه ی مدارای دینی رخ داد، نهضت پروتستان سربلند کرد که در مواجهه با کار و ثروت رفتاری تازه پیش گرفت. کلیسای رم همواره تاجر را با دیده ای شک آلود و نامطمئن می نگریست و تردیدی به دل راه نمی داد که ربا را حرام بداند. اما حالا که تاجر هر روز پیش می رفت، حالا که او جزء مفید جامعه و بخش لاینفک دنیای جدید شده بود، نوعی تجدید نظر و ارزشیابی درباره ی عمل او ضرورت داشت. رهبران پروتستان راه آمیزش زندگی معنوی و مادی را هموار کردند. به دور از ستایش فقر و تنگدستی و تفکرات معنوی؛ که با زندگی دنیوی مرزی مشخص دارد، استفاده بیشتر از استعدادهای خداداد فردی در مشاغل روزانه، به صورت بخشی مثبت از دینداری و پرهیزگاری، درآمد. کسب و مال اندوزی فضیلت شناخته شد- نه برای بهره وری فردی و لذت شخصی بلکه برای ادای سپاس بیشتر به درگاه خداوند. از اینجا نخستین گام برای شناسایی و رابطه ی ثروت مادی با ذخیره معنوی و ثروتمندان با قدیسان برداشته شد.
یک قصه عامیانه قرن دوازدهم از رباخواری حکایت می کند که وقتی می خواست برای اجرای مراسم ازدواج وارد کلیسا شود مجسمه ای بر سرش افتاد و او را از پای درآورد. چون بررسی شد معلوم شد که آن مجسمه هیکل رباخوار دیگری است و چنین نتیجه گرفتند که آن نشانه ی ناخشنودی خداوند از دلالان پول است. ممکن است به یاد بیاوریم که حتی در اواسط سالهای 1600 رابرت کایان بیچاره به خاطر فعالیتهای شغلیش با مقامات دینی پیرایشگران (39) به ستیز و مخالفت برخاست. در چنین جو خصومت و ناسازی چندان آسان نبود که نظام بازار گسترش یابد. با این همه نظر موافق پیشوایان روحانی برای رشد کامل این نظام اساسی و لازم بود.
در ورای این دگرگونی اجتماعی کند و آرام جریان عمیق دیگری پنهان بود که سرانجام پیدایش نظام بازار را ممکن ساخت. ما عادت کرده ایم قرون وسطا را دوران جمود و رکود و برکنار از پیشرفت تصور کنیم. در حالی که مردم قرون وسطا در مدت پانصد سال یکهزار شهر بنا نهادند (کاری بس بزرگ)، آنها را با راههای ابتدایی ولی مفید و قابل استفاده به یکدیگر وصل کردند، و اهالی را با مواد غذایی که از دهات می آوردند سیر کردند. همه ی این اقدامات موجب آشنایی با پول و بازار شد و راه و رسم خرید و فروش را در زندگی تکامل بخشید. در جریان این دگرگونی، طبیعی است که قدرت به دست کسانی بیفتد که به مسائل پولی بیشتر آشنا بودند (یعنی بازرگانان) و خارج شدن قدرت از دست اشراف متفرعن که از این امور اطلاعی نداشتند.
پیشرفت و تکامل تنها منحصر نبود به رواج مبادلات که به کندی صورت گرفت. پیشرفتهای فنی، از نوع مهم و گسترده، هم دخیل بود. انقلاب بازرگانی، پیش از آنکه نوعی محاسبه ی معقول پولی تکامل یابد، نمی توانست آغاز شود. ونیزیهای قرن دوازدهم در همان موقع شیوه های پیچیده و مغالطه آمیزی در حسابداری به کار می بردند. بازرگانان اروپا در بی اطلاعی از امور حساب کمی بهتر از بچه مدرسه ها بودند. زمان می خواست که نیاز به دفترداری فراگیر شود. تا قبل از قرن هفدهم استفاده از حسابداری دوبل عملا رایج نبود و تا موقعی که امر حساب صورت معقولی به خود نگرفت فعالیت تجاری کاملا با توفیق قرین نشد.
شاید مهمتر از همه اینها، در نفوذ و قدرت تأثیر، اوج گرفتن کنجکاوی علمی بود. درست است که دنیا باید تا زمان آدام اسمیت در انتظار فرا رسیدن انفجار عظیم تکنولوژی باقی می ماند، اما اگر با کشفیات صنعتی اساسی و کوچک پیاپی زمینه آماده نمی شد انقلاب صنعتی به وقوع نمی پیوست. دوران پیش از سرمایه داری شاهد تولید صنعت چاپ، ماشین کاغذسازی، آسیاب بادی، ساعت مکانیکی، تهیه نقشه و میزبان اختراعات دیگر بود. فکر اختراع به خودی خود پا گرفت. نخستین بار بود که به تجربه و آزمایش و نوآوری به چشم دوستانه نگریسته می شد.
هیچ یک از این جریانها، وقتی به تنهایی به کار می افتاد، نمی توانست جامعه را زیر و زبر کند. در واقع بیشتر آنها شاید همان قدر معلولهای دگرگونی عظیم تمدن بشری بودند که علل آنها. تاریخ، یکباره از گوشه ای پیدا نمی شود و سربلند نمی کند بلکه همه ی این اوج و خضیضها در طول زمان روی می دهد. نشانه های رسم و راه زندگی، به شیوه ی بازار، شانه به شانه ی راههای سنتی، بتدریج پیدا شد و باقیمانده رسوم دیرین، مدتها پس از آنکه شیوه بازار در مقاصد عملی به صورت اصلی راهنمای تشکیلات اقتصادی شد، هنوز به مقاومت ادامه می داد. می بینیم که در فرانسه تا 1790 امتیازات اصناف و فئودالها بکلی منسوخ نشده بود و «قانون پیشه وران» که فعالیتهای صنعت را در انگلستان تنظیم می کرد تا 1813 ملغی نشد.
اما در 1700، بیست و سه سال پیش از تولد آدام اسمیت، دنیایی که رابرت کایان به آزمون گرفت، دنیایی که بازرگانان را از حمل بسته های نهانی ممنوع کرده بود، از تعیین بهای «عادلانه» متأسف بود، و در حفظ امتیاز اجدادی اصرار می ورزید و می خواست همان رسم و روال ادامه یابد، دیگر به هم ریخته بود. به جای آن جامعه شروع کرد به اعتنا و توجه کردن به احکامی «کاملا بدیهی» که برخی از آنها بدین قرار است:
« هر کس به طور طبیعی به ثروت و مال اندوزی حریص است.»
« هیچ یک از قوانین که بر ضد سود باشد معتبر نیست.»
« سود هسته و کانون فعالیت تجاری است.»
مفهوم تازه ای پا به جهان گذاشته است: « انسان اقتصادی»- همزادی که به هر کجا ماشین حساب مغزش رهبری می کند بی اختیار به راه می افتد. بزودی کتابهایی از رابینسون کروزوی (40) جدیدی در جزایر دور افتاده به بازار خواهد آمد که امور خود را طوری ترتیب خواهد داد که گویی حسابگرانی بسیار سخت گیر و ریزبین در اختیار دارد.
در دنیای فعالیتها، تب تازه ای از ثروت و سفته بازی اروپا را فرا گرفت. در 1718 در فرانسه ماجراجویی اسکاتلندی به نام جان لاو (41) شری به پا کرد به نام شرکت میسی سیپی. او سهام مؤسسه ای را به فروش گذاشت که معادن طلا را در آمریکا استخراج خواهد کرد. مرد و زن برای کسب امتیاز و خرید سهام در خیابانها به تلاش و تکاپو افتادند. جنایاتی روی داد و یکشبه ثروتها اندوخته شد. یک خدمتکار هتل سی میلیون لیور (42) به دست آورد. وقتی «کمپانی» خسارات و زیانهای دهشتناکی به سرمایه گذاران وارد آورد و در شرف واژگونی بود، حکومت سعی کرد این مصیبت را با به تبعید فرستادن هزاران فقیر دفع کند، بیل و کلنگ روی دوش آنها گذاشت و آنها را از خیابانهای پاریس به صورت کارگران معدن که عازم سرزمین الدورادو هستند عبور داد. بدیهی است که این اقدام با شکست روبه رو شد. اما چه تغییر شگرفی از این سرمایه داران ناچیز صدسال پیش، فرومایگانی که می خواستند یکشبه ثروتمند شوند و در خیابان کن کامپوا (43) به پایکوبی پرداخته بودند، پیدا نشد؟ و چه مردم پول پرستی بودند که می بایست چنین شیادی رسوایی را هضم کنند!
اما اشتباه نباید کرد. درد و رنج پایان یافت و نظام بازار پا به جهان گذاشت. مشکل بقا و ادامه حیات از این پس، نه با رسم و سنت و نه بر اثر فرمان، بلکه فقط از راه آزادی عمل مردمی که در پی سود بودند و فقط از طریق بازار با یکدیگر ارتباط داشتند رفع شد. این نظام سرمایه داری نام گرفت و تصور تحصیل سود که در پس آن نهان بود چنان ریشه داشت که بشر بی درنگ ناگزیر بود تصدیق کند که آن رفتاری ابدی و در همه جا حاضر و ناظر خواهد بود.
این نظام سرمایه داری، فلسفه ای هم لازم داشت.
غالباً گفته شده است که این حیوان دوپا بیش از هر چیز به علت خودآگاهیش مشخص و ممتاز شده است. این سخن بدین معنی است که بشر پس از تشکیل جامعه خود رضا نداده است که امور را به حال خود رها کند و باید به خودش گفته باشد که جامعه ی خاصی که او در آن زندگی می کند یکی از بهترین جامعه های ممکن است و ترتیبات داخلی آن، با همه کوچکی و حقارتش، همان نظم و ترتیبی را که قدرت الاهی به کائنات بخشیده است منعکس می کند. از این روی هر عصر فیلسوفان، مدافعان، منتقدان و اصلاح طلبان خود را پرورش می دهد.
اما پرسشهایی که فیلسوفان اجتماعی پیشین را به خود مشغول داشته بود. بیشتر مسائل سیاسی بود تا جنبه اقتصادی زندگی. تا زمانی که سنت یا فرمان بر جامعه حکم می راند، مسأله فقر و غنا کمتر به ذهن فیلسوفان پیشین راه باز کرد، جز آنکه آن را با ناله و تأسف نشانه دیگری از پوچی و بی ارزشی درونی انسان قبول کرده بودند. تا وقتی که آدمیان مانند زنبور به دنیا می آیند، وزوزی می کنند و عمر می گذرانند، هیچ کس در این فکر نیست که امور بیچارگان را نظم و نسق بخشد و تأسفی هم برای آنها ندارد. بوالهوسیهای ملکه ها بینهایت تماشایی تر و هیجان انگیزتر است.
ارسطو نوشته است: « از ساعات تولد بر پیشانی بعضی داغ فرمانبری و بر بعضی دیگر نشان فرماندهی می خورد.» خفت و تحقیری که در این کلمه قصار جمع شده است، به مراتب، کمتر از آن حد بیعلاقگی و نفرتی است که فیلسوفان پیشین نسبت به زندگی روزانه نشان می دادند. وجود توده ی رنجبر و زحمتکش بدیهی و مسلم گرفته شده بود. مسائل مربوط به بازار و پول نه تنها کاری شاق و پر زحمت بود، بلکه پست و حقیرتر از آن بود که مورد توجه بزرگزادگان و دانشمندان قرار گیرد و وقت آنان را بیگرد. حقوق پادشاهان و روحانیان و نظایر آن و پرسشهای مهم درباره ی قدرت دنیوی و قدرت معنوی، عرصه ی منازعه و کشمکش عقاید بود نه لاف و گزاف و خودنماییهای تاجری حریص و حقیر. هر چند ثروتهای شخصی نقش خود را در گردش امورداشتند، تا موقعی که مبارزه برای کسب ثروت همه گیر و آشکار و برای جامعه حیاتی نشده بود احتیاجی به فلسفه ی عمومی درباره ثروت احساس نمی شد.
ممکن است کسی جنبه های مبارزه جویانه و درگیریهای دنیای بازار را مدتی دراز نادیده بگیرد و ممکن است کسی آن را تکفیر کند. اما بالاخره وقتی به خلوتگاههای فیلسوفان راه یافت بهتر بود این پرسش مطرح شود که آیا در آنجا هم شواهدی از بعضی الگوهای مهم به چشم نمی رسد. بدین منظور، در حدود دویست سال پیش از آدام اسمیت، فیلسوفان درباره ی زندگی نظرات خود را تنیده بودند.
اما آنها وقتی در پی آن برآمدند که به هدفها و مقاصد نهانی جهان دست یابند آن را به چه شکلهای عجیبی نمودند.
نخست، تلاش مصیبت بار برای ادامه حیات یکباره و تمام و کمال متوجه زراندوزی شد. کلمب، کورتز و دریک نه تنها ماجراجویان دولتی بودند بلکه تصور می رود بشود آنها را نمایندگان پیشرفت اقتصادی هم به شمار آورد. در دیده ی مرکانتیلیست ها (منظور ما، گروهی است که جزوه و مقالاتی درباره ی تجارت نشد دادند) بدیهی بود که قدرت ملی موضوع طبیعی کوششهای اقتصادی است و اینکه مهمترین مدخل دستیابی به قدرت ملی طلاست. بدین سان نظریه های آنها مبتنی بود بر فلسفه ماجراجویی و دریانوردی خطیر و ثروت شاهانه و خست ملی و اعتقاد غالب مبنی بر اینکه اگر کارها به دلخواه در جست و جوی طلا پیش برود یک ملت بندرت ممکن است در پیشرفت ناکام بماند.
در قرن هجدهم تأکید اساسی و کلی بر روی طلا نخست نادرست و خام تلقی می شد. مکتبهای نوین اندیشه روبه توسعه و رشد نهادند و هر روز بیشتر به بازرگانی به صورت منبع مهم نیروی حیاتی ملی نگریستند. از این روی پرسشهای فلسفی که به آنها روی آورد این نبود که چگونه بازار طلا را اشتغال نمایند، بلکه این بود که چگونه طبقه تاجر را که قد برافراشته در پیشبرد وظایفش یاری دهند تا هر چه بیشتر در جمع ثروت و مکنت توفیق یابد.
فلسفه نوین یک مشکل تازه اجتماعی با خود آورد: چگونه فقیر را همچنان فقیر نگه داریم. این نظر قبول همگانی داشت که فقیر، بناگزیر، باید فقیر بماند و نمی توان انتظار داشت بدون مطالبه ی مزد بیشتر وظیفه روزانه ی خود را انجام دهد. یکی از پیشوایان اخلاقی در 1723 نوشته است: « برای خوشبخت کردند جامعه واجب است که تعداد بیشماری از مردم بیچاره و فقیر باشند.» بدین مناسبت هواداران اقتصاد سیاسی به کار ارزان کشاورزی و صنعتی در انگلستان چشم دوخته بودند و به آن کاملا به دیده ی تأیید می نگریستند.
اما موضوع طلا و بازرگانی تنها عقایدی نبود که بر بی نظمی و هرج و مرج حیات روزانه نوعی نظم را تحمیل کرده باشد. گروه بی شماری از رساله نویسان، کشیشان، فلسفه بافان و متعصبان، با شرح و توضیجات گوناگون و بی حساب، برای جامعه نوعی توجیه و حقانیت یا محکومیت می طلبیدند. اما اشکال کار در این بود که هیچ یک از الگوها رضایت بخش نبود. یکی مدعی بود که بدیهی است ملت نباید بیش از آنچه می فروشد بخرد. در حالی که آن دیگری عقیده اش این بود که وضع ملت کاملا بهتر خواهد شد اگر در معامله بیش از آنچه می دهد بگیرد. بعضی بر این عقیده بودند و اصرار می ورزیدند که تجارت ملت را غنی می کند و تاجر را بالا می برد. برخی در این بحث سرگرم بودند که تجارت نوعی رشد انگلی بر بدن نیرومند کشاورز است. جمعی می گفتند فقیر را خدا فقیر خواسته است و حتی اگر فقرا وجود نداشتند فقر آنها برای ثروت ملت عنصر اصلی و اساسی بود. دیگران نظرشان این بود که فقر و بینوایی یک بلیه ی اجتماعی است و نمی توانستند بفهمند که چگونه فقر می تواند ثروت بیافریند.
به دور از این غوغا و جنجالها و تقسیم بندیهای ضد و نقیض یک چیز کاملا روشن باقی می ماند: انسان به نوعی نظم و ترتیب روشنفکرانه شوق و علاقه ی وافر نشان می داد که بتواند او را در فهم و شناخت دنیایی که در آن زندگی می کند یاری دهد. دنیای اقتصادی دورنمایی زمخت و ناساز داشت و روز به روز بر اهمیتیش افزوده می شد. این اظهار دکتر سمیوئل جانسن (44) که گفت: « هیچ چیز به اندازه ی تجارت احتیاج ندارد که فلسفه به شرح و تفسیر آن بپردازد،» مایه تعجب نیست. در یک کلام، دوران دانشمندان اقتصاد فرا رسیده بود.

پی نوشت ها :

1- Self- Centered
2- society
3- Community
4- human animal
5- Caste
6- authoritarian
7- market system
8- gain
9- books of business
10- Saint Gothard
11- Venetian
12- Andreas Ryff
13- Robert Keayne
14- The Merchant Adventurers Company
15- Colbert، ژان باتیست کولبر، سیاستمدار فرانسوی (1619-83).
16- Dijon
17- Selangey
18- Auxerre
19- Avallon
20- Chatillon
21- Sir William Petty
22- Reformation
23- Saint Godric of Finchale
24- Maoris
25- Bonito
26- شکار این حیوان بیشتر به خاطر هنرنمایی ورزشی است و نه به منظور استفاده از گوشت آن.- م.
27- Calculus
28- Connecticut
29- Rhode Island
30- apprentices
31- Valence
32- John Hales
33- Duchess of Sutherland
34- asre، مقیاس سطح آنگلوساکسونی برابر با 4،046،856،422 مترمربع.
35- Pole، مارکوپولو سیاح شهیر ایتالیایی.
36- Isabeila، ملکه ی اسپانیا (1474-1504).
37- Sir Froncis Drake، دریانورد انگلیسی (1545- 1596).
38- Gueen Elizabeth، ملکه ی انگلستان (1533-1603).
39- Puritans، مکتب اصلاح دینی در مذهب مسیحی.
40- Pobinson Crusoes
41- John Low، تاجر و نظریه پداز اسکاتلندی (1671- 1729).
42- Livre (واحد پول).
43- Rue de Quincampoix
44- Dr Samuel Johnson، لغوی، نویسنده، و منتقد انگلیسی (1709- 1784).

منبع مقاله :
هایلبرونر، رابرت، بزرگان اقتصاد، ، احمد شهسا، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، بهار 1387



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.