در مورد یک سیب می توان از نقطه نظرهای چندی بررسی و تحقیق نمود. به عبارت دیگر سیب را می توان از دیدگاه علم شیمی، یا علم فیزیک، یا علم اقتصاد و یا علم گیاه شناسی مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. حتی شاعری با دیدن سقوط یک سیب ممکن است که خاطرات تلخ خود را به یاد آورد:
«سیب ها
از شاخه فرو افتادند
و عشق
از شاخسار چشمان مهربان او
در بهاری که خزانی بیش نیست
در فصل پرستش نان و طلا...»
در زمانی نه چندان دور ایزاک نیوتن با دیدن سقوط سیبی از درخت، شاهد جرقه ای می شود که خرمن اندیشه هایش را به آتش می کشد. و در نتیجه قانون جاذبه را کشف می نماید، از سیب که بگذریم گفتنی است که با وجود تکمیل و اصلاح قانون جاذبه نیوتنی توسط آینشتاین، هنوز هم طبیعت فیزیکی نیروی جاذبه همچنان ناشناخته مانده است. این نیرو در مسافت های بیش از چندین میلیون کیلومتر مؤثر است و به وسیله اجسام دیگری هم که در میان راه واقع شده اند جذب نمی شود. در هنگام خسوف یعنی در زمانی که زمین بین ماه و خورشید قرار گرفته، انحراف قابل اندازه گیری در این نیرو مشاهده نمی شود. واقعیت جالبتر اینکه نیروی جاذبه برای تمام اجسام هم جرم برابر است و بستگی به ترکیب های شیمیایی و ویژگی های فیزیکی آنها ندارد. به هر حال اجداد همان سیب نامبرده، آدم و حوای ما را آنچنان وسوسه نمودند که آنان آرامش بهشتی خود را برای همیشه از دست دادند.
در ورای مباحثی چون فیزیک و شیمی و ریاضی، برای بشر همیشه مسئله کلی تری به نام «شناخت» وجود داشته و حدود شناخت عقلی همواره یکی از اساسی ترین مباحث فلسفی بوده و هست. ایمانوئل کانت(1) (1804-1724) فیلسوف آلمانی، آنجا که می خواهد محدودیت عقل و تجربه بشری را ترسیم کند، چنین اظهار می دارد: «عقل بشر نمی تواند بپذیرد که این جهان دارای انتهایی باشد، زیرا که اگر جهان دارای انتهایی باشد، عقل می پرسد پشت این انتها چه چیزی قرار گرفته است؟ ولی از طرف دیگر عقل باز هم نمی تواند بپذیرد که این جهان بی انتها باشد، و برای عقل، تصور بی انتهایی جهان کار غیر ممکنی است. زیرا هر چه که در اطراف خود می بینیم دارای انتها و حدودی است. ولی در هر حال این جهان در عمل یا دارای حدودی هست یا نیست.»
این از مقدمه مطلب و اما ادامه بحث خود را ابتدا از ستارگان شروع خواهیم کرد، سپس منظومه شمسی را بررسی کرده و در آخر به تئوری های مربوط به آغاز و انجام عالم می پردازیم:
الف ـ ستارگان
در سیاره ای(2) چون زمین کشش جاذبه ای آنچنان زیاد نیست که بتواند نظم طبیعی اتم ها را در هم بریزد. حتی در مرکز زمین که هزاران کیلومتر خاک و سنگ بر روی اتم ها سنگینی می کند، باز هم پوسته الکترونی در هم نمی شکند. و این در حالی است که «در سال 1911 راترفورد نشان داد که اتم ها اجسام جامد و سختی نیستند و تنها قسمت سخت و جامدشان هسته کوچک آنهاست. هسته اتم آن قدر کوچک است که باید 000/100 تا از آنها را کنار هم قرار داد تا خطی به قطر یک اتم تنها تشکیل شود.»(3)اما در مورد ستاره هایی(4) چون خورشید که صدها هزار مرتبه از زمین بزرگترند و جاذبه ای خیلی قوی دارند، مسئله فرق می کند. پوسته الکترونی اتم ها واقع در مرکز ستاره ها در هم می شکند و الکترون ها به جای گردش به دور هسته، حرکات هرز و نامشخصی را دنبال می کنند. در نتیجه، هسته اتم ها نیز می توانند آزادانه حرکت کرده و با یکدیگر برخورد نمایند و یا به یکدیگر بچسبند. از این همجوشی یا فیوژن، انرژی زیادی حاصل می شود؛ یعنی در ستاره ها از تبدیل چهار هسته هیدروژن (کوچکترین اتم موجود) به یک هسته هلیوم (کوچکترین اتم بعد از هیدروژن) آن قدر انرژی تولید می شود که ستارگان می توانند قسمتی از حرارت خود را در جهات مختلف منتشر سازند. (به همین دلیل است که ستارگان می درخشند).
امروزه عقیده بر آن است که ستارگان، بیشتر، از هیدروژن و هلیوم، و مقدار کمی هم از عناصر دیگری که بین ستارگان یک کهکشان(5) وجود دارد، به وجود می آیند. توازن بین تولید انرژی و گرانش در یک ستاره چنان پایدار است که ستاره برای میلیون ها سال می تواند به یک حالت باقی بماند. این دوره سوختن هیدروژن در واقع طولانی ترین مرحله زندگی یک ستاره است. برای مثال ستاره ای چون خورشید 000/10 میلیون سال طول می کشد تا تمام هیدروژن خود را به مصرف برساند (در حال حاضر خورشید در حدود 000/5 میلیون سال عمر دارد)
دانشمندان براساس جرم ستاره اولیه یعنی جرم ستاره توالی اصلی(6) برای ستارگان به طور معمول سه نوع سرنوشت درنظر گرفته اند:
1ـ اگر جرم ستاره ای در حدود جرم خورشید باشد (ستاره توالی اصلی کوچک)؛ ستاره ابتدا به «غول قرمز»(7) و سپس به «کوتوله سفید»(8) تبدیل می شود.
به محض آنکه ستارگان تمام هیدروژن موجود در بخش مرکزی خود را به مصرف می رسانند دیگر نمی توانند در برابر گرانش مقاومت کنند، و بخش مرکزی آنها انقباض خود را شروع می کند. در طی این انقباض، انرژی زیادی آزاد می شود و لایه های بیرونتر به طرف بیرون فشار داده می شوند. لایه های بیرونی ستاره برای جبران فشردگی هسته تا حدود یک صد برابر اندازه قبلی ستاره، منبسط می شوند. در نتیجه به علت زیاد شدن سطح خارجی، دمای سطحی ستاره به حدود 3000 درجه سانتیگراد تنزل می یابد و رنگ ستاره از سفید و آبی یا زرد به قرمز تغییر پیدا می کند. در این حالت است که ستاره را «غول قرمز» می نامند. «به احتمال زیاد میلیون ها سال دیگر وقتی که خورشید به یک غول قرمز تبدیل شود، زمین آن قدر داغ خواهد شد که هیچ کس نمی تواند روی آن زندگی کند.»(9)
سرنوشت نهایی یک ستاره پس از مرحله تبدیل شدن به غول قرمز، بستگی به جرمش دارد. ستاره اگر در حد خورشید باشد، پوسته های رقیق بیرونی خود را به دور انداخته و آن قدر در خود فشرده می شود که به یک کوتوله سفید تبدیل می گردد. یک کوتوله سفید اگر، هم جرم با خورشید باشد، حجمش برابر با حجم کره زمین خواهد بود. یک کوتوله سفید همچنین دارای هیچ منبع انرژی و هیچ واکنش هسته ای درونی نیست. و زندگی خود را با گرمای باقیمانده از دوران گذشته اش سر می کند. با گذشت زمان نیز این ستاره همه گرمای خود را به فضای اطرافش منتقل نموده و سرانجام پس از سرد و تاریک شدن به صورت یک کوتوله سیاه و در واقع به صورت یک ستاره مرده در می آید.
2ـ اگر جرم ستاره ای بیشتر از جرم خورشید باشد (ستاره توالی اصلی بزرگ)، ستاره، ابتدا به «غول قرمز» و سپس به «ابرنواختر» یا سوپرنووا(10) و در نهایت به یک «ستاره نوترونی»(11) تبدیل می شود.
هر چه جرم یک ستاره بیشتر باشد، هنگام تبدیل شدن به غول قرمز انبساط بیشتری پیدا می کند و سرانجام با تمام شدن سوختش، با سرعت بیشتری از هم می پاشد. در پایان عمر یک غول قرمز، واکنش های هسته ای نزدیک به مرکز آن، ناپایدار شده و ستاره، خودبخود به صورت یک ابر نواختر منفجر می شود. (البته انفجارات در بخش خارجی ستاره اتفاق می افتد، به طوری که کل ستاره قطعه قطعه نخواهد شد.) در این انفجار عظیم، ابرنواختر در مدتی کوتاه با درخشندگی هزار میلیون برابر خورشید می درخشد.
پس از آنکه لایه های بیرونی یک سوپر نووا به صورت گاز پراکنده شدند، ستاره، در خود فرو رفته تا به قطری حدود 20 کیلومتر برسد. در طی این فشردگی الکترون های آن با پروتون ها ترکیب شده و به نوترون تبدیل می شوند. هنگامی که نوترون ها به حد کافی به هم تراکم یافتند، فشردگی متوقف خواهد شد. در این حالت ستاره را «ستاره نوترونی» می نامند. وقتی ستاره های نوترونی به دور خود می چرخند از خود اشعه گاما و اشعه ایکس و امواج رادیویی صادر می کنند، ولی این تابش ها به صورت تپشی هستند که حکایت از سرعت دورانی بسیار زیاد این ستارگان می کند. به همین دلیل به ستارگان نوترونی چرخنده، «ستارگان تپنده» یا پولسارها(12) نیز می گویند.
3ـ اگر ستاره ای در گروه «ستارگان توالی اصلی بسیار بزرگ» باشد، این ستاره ابتدا به صورت «غول قرمز» در می آید و چون بسیار پر جرم تر از آن است که به یک ابرنواختر تبدیل شود آن قدر به انقباضات خود ادامه می دهد تا به یک «سیاهچاله» یا «حفره سیاه»(13) تبدیل گردد.
اگر جسمی در زمین 50 کیلوگرم وزن داشته باشد، در خورشید 1400 کیلوگرم، در ستاره کوتوله سفید کیلوگرم، در ستاره نوترونی کیلوگرم و در یک سیاهچاله خیلی بیشتر از کیلوگرم وزن خواهد داشت.
ب ـ منظومه شمسی(15)
مجموعه جرم اعضای خانواده شمسی فقط کمی بیش از یک دهم از یک درصد جرم خورشید می شود. یعنی 9/99 درصد جرم منظومه شمسی در خورشید متمرکز شده است. ولی با این همه خورشید از لحاظ جرم و حجم و چگالی و درجه حرارت ستاره ای متوسط به حساب می آید که میلیاردها ستاره دیگر شبیه به آن در کهکشان ما یعنی در کهکشان راه شیری(16) وجود دارد.«تمام نظریه های پیدایش منظومه شمسی با این فرضیه شروع می شوند که محیط اولیه کهکشان راه شیری متشکل از گاز بوده (احتمالاً فقط هیدروژن) و دور محوری می چرخیده است. این دوران باعث شده که کهکشان گازی، پهن شدگی پیدا کند و به شکل امروزی خود که شبیه عدسی است در آید.»(17) اکنون عقیده عمومی بر این است که اعضای منظومه شمسی از سه نسل هستند؛ خورشید با عمری حدود 5 بیلیون سال تنها عضو نسل اول است. سپس سیارات و سیارک ها که اندکی دیرتر به وجود آمده اند، نسل دوم را تشکیل می دهند. ماهواره ها یا قمرها که فرزندان سیارات محسوب می شوند، به تبع، نسل سوم محسوب می شوند.
در مورد چگونگی شکل یافتن منظومه شمسی تئوری های زیادی وجود دارد که از همه مشهورتر دو نظریه زیر است.
1ـ فرضیه سحابی لاپلاس(18) یا فرضیه ابرهای گازی:(19)
فرضیه ابرها نخستین بار توسط ایمانوئل کانت در سال 1755 مطرح گردیده و در سال 1796 مستقلاً توسط پیرسیمون لاپلاس(20) (1827-1749) ریاضیدان و منجم فرانسوی، بیان و توسعه داده شده است. طبق این فرضیه، منشأ منظومه شمسی یک ابر گازی بوده که در طول چرخش خود متراکم گردیده است. بنابر قانون بقای اندازه حرکت زاویه ای، وقتی که این ابر به علت جاذبه خود متراکم گشت، سرعت دوران آن افزایش یافت، و در نتیجه، برآمدگی کمربند مانندی دور استوای آن به وجود آمد. کم کم این برآمدگی نیز افزایش یافت، تا وقتی که سرانجام این سرعت دورانی، آن را از بقیه ابر جدا ساخت؛ در این حالت بود که تشکیل حلقه های گازی در سطح استوا امکان پذیر شد. این فعل و انفعال توسط ابر چندین بار دیگر نیز تکرار گردید، و در نتیجه یک سری حلقه های گازی متحدالمرکزی به وجود آمد که هر کدام از آنها پس از تراکم کافی سیاره ای را تشکیل دادند. از متراکم شدن قسمت باقیمانده نیز خورشید به وجود آمد. با پیشروی تراکم، سیارات دوباره نسبت به چرخش خود ناپایدار شده و حلقه های گازی پس از جدا شدن از آنها قمرها را یکی پس از دیگری به وجود آوردند.
2ـ فرضیه کشندی:(21)
برطبق فرضیه کشندی سیارات بر اثر کشندهای عظیمی به وجود آمده اند که عبور ستاره ای دیگر از نزدیکی خورشید در آن ایجاد کرد. گازهای متراکمی که از خورشید جدا شدند، دارای حرکتی در امتداد حرکت ستاره گذرنده بودند. بخشی از ماده جدا شده را احتمالاً این ستاره همراه خود برد. بخشی دیگر نیز به طور حتم به سطح خورشید بازگشت. قسمت سومی نیز وجود داشت که نیروی گریز از مرکز وارد بر آن به اندازه ای بود که بر جاذبه گرانشی برتری یافت؛ از این قسمت بود که سیارات به وجود آمدند.
«این فرضیه که در سال 1900 به وسیله فارست مولتن(22) و توماس چمبرلین(23) از دانشگاه شیکاگو پیشنهاد شد، در ابتدا نظریه «خرده سیارات»(24) نام داشت. این نامگذاری حاکی از آن است که نتیجه عمل کشندی، فقط ایجاد سیاراتی خرد بود. این خرده سیارات با جذب ماده پراکنده اطراف خود منطومه ای از نه سیاره شناخته شده را به وجود آوردند. در یک فرضیه دیگر که به فرضیه تصادم معروف است، فرض می شود که برخورد خورشید و ستاره میهمان در واقع یک تصادم و برخورد بوده است.»(25)
پ ـ آغاز و انجام عالم
آینشتاین در سال 1917 یعنی یک سال پس از تکمیل نظریه نسبیت عمومی، کوشید تا جواب معادلاتی را پیدا کند که هندسه فضا ـ زمان کل جهان را توصیف نماید. از آنجا که در آن دوران، کل جهان را همگن، تکروند و ایستا و ساکن درنظر می گرفتند، آینشتاین نیز در برابر نیروی جاذبه گرانشی که باعث انقباض جهان می شد، با وارد کردن عاملی به نام ثابت کیهان شناختی(26) در معادلات خود، جهان را به شکل کره ای ساکن به تصویر کشید. ثابت کیهان شناختی در ظاهر یک نیروی دافعه مفروضی بود که در فواصل بسیار زیاد اثر خود را نشان می داد، و موجب توازن جهان می شد.اما ادوین هابل(27) پس از رصدها و محاسبات زیاد خود، سرانجام در سال 1923 به این نتیجه رسید که خطوط طیفی کهکشان ها به جانب سرخ، یعنی به سمت طول موج های بلندتر تغییر مکان می یابد. هابل با توجه به اثر دوپلر ـ فیزو اعلام کرد که کهکشان ها در حال دور شدن از یکدیگرند (جهان در حال انبساط). از آنجا که کهکشان ها از ما بسیار دور هستند، حرکت آنها را نمی توانیم مشاهده کنیم و آنها را نیز قرمزتر نمی یابیم. ولی هابل کشف کرد که تغییر مکان خطوط طیف کهکشان ها به طرف سرخ تقریباً به نسبت فاصله آنها از ما افزایش می یابد. به عبارت دیگر: سرعت پس روی = ثابت هابل × فاصله کهکشان ها
یوهان کریستیان دوپلر(28) در سال 1842 متوجه شد که اگر قطاری به طرف ما حرکت کند، با آنکه سرعت صوت در هوا تغییر نمی کند، ولی چون هر موج نسبت به موج قبلی خود فاصله کمتری را طی می کند تا به گوش برسد، در نتیجه ما، صدای قطار را زیرتر خواهیم شنید. همین اثر در مورد نور هم اتفاق می افتد. درست همان طور که صداها با زیر و بمی مختلفشان دارای فرکانس های متفاوتی می باشند، نورهای با رنگ های مختلف نیز فرکانس های متفاوتی دارند. و از آنجا که فرکانس نور آبی دو برابر فرکانس نور قرمز است، جسمی که از ناظر دور می شود «قرمز» به نظر می آید. و برعکس جسم نزدیک شونده «آبی» به نظر می رسد.
به دنبال کشف هابل، در سال های 1920 ریاضیدان و کشیش بلژیکی، ژرژ ادوارد لومتر(29) به این نتیجه رسید که چون کهکشان ها از یکدیگر دور می شوند، پس از گذشته های دور، همه اجرام جهان در یک نقطه، متمرکز بوده اند، که بر اثر نوعی انفجار از یکدیگر دور شده و می شوند.
لومتر با استفاده از نسبیت عام، کوشش نمود که جهانی را در حال انفجار بیان کند (تئوری انفجار بزرگ)(30). در همین راستا آینشتاین بعدها با افسوس بسیار، استفاده از ثابت کیهان شناختی را بزرگترین اشتباه عمر خود قلمداد کرد.
چگالی بحرانی با مجذور ثابت هابل متناسب است با مقدار مورد قبول کنونی ثابت هابل یعنی 15 کیلومتر در ثانیه در هر میلیون سال نوری. چگالی بحرانی برابر گرم در سانتیمتر مکعب، یا حدود سه اتم هیدروژن در هر هزار لیتر فضا است.
در نظریه «حالت پایدار»(32) که در اواخر سال 1940 توسط سه دانشمند انگلیسی هرمان باندی،(33) توماس گولد،(34) و به صورتی متفاوت به وسیله فرد هویل(35) پیشنهاد شد؛ جهان همیشه به همین صورت کنونی بوده است و هر قدر که انبساط می یابد، ماده تازه ای به طور پیوسته در آن خلق می شود تا شکاف های میان کهکشان ها را پر کند. در این تئوری مسئله جهان آغازین حذف شده است. و در حقیقت جهان آغازینی وجود نداشته است.
از نظر این فرضیه برای جبران کامل انبساط می بایستی بیش از یک اتم هیدروژن تازه در هر 8/3 لیتر فضای در حال انبساط تولید شود. آن هم یک بار در هر 250 میلیون سال.
در اواخر دهه 1940 به دنبال نظریه ای درباره سنتز هسته ای براساس انفجار بزرگ، جورج گاموف(36) (و بعدها مستقلاً زلدویچ(37) و فرد هویل) را به این نکته کشانیده بود که می بایستی زمینه ای تشعشعی با دمای 5 درجه کلوین در همه جهان، از آن انفجار نخستین باقی مانده باشد. تا اینکه در سال 1964 هنگامی که آرنوپنزیاس(38) و رابرت ویلسون(39) با کمک یک آنتن رادیویی حساس مشغول بررسی علایم ضعیف رادیویی بر گشتی از ماهواره ها بودند، با شگفتی علامت ضعیف ولی یکنواختی را یافتند که از همه جهات فضا می آمد. گویی فضا پر از امواج رادیویی بسیار ضعیفی است که دارای انرژی ای معادل 3 درجه کلوین می باشد.
پرسشی که به وجود آمد، این بود که این انرژی از کجا آمده است؟ سرانجام آنان پاسخ مناسب را یافتند: این تابش ضعیف 3 درجه کلوینی می تواند پژواک خود حادثه بزرگ باشد. یعنی آخرین اثر از گوی آتشینی که کیهان در آن زاده شده است.
به خاطر چنین فاکت هایی عده ای از دانشمندان از جمله استیون واینبرگ(40) معتقدند که جهان به احتمال زیاد با یک انفجار بزرگ متولد شده است. انفجاری که به طور همزمان در همه جا، روی داد. پس می توان گفت که در آغاز فقط نور بود. در زمانی حدود 15 میلیارد سال پیش ذرات الکترون ها، پوزیترون ها، نوترینوها و فوتون ها به طور مداوم از انرژی ناب به وجود می آمدند و آنگاه پس از عمری کوتاه دوباره نابود می شدند.
«با ادامه انفجار، دما کاهش یافت و پس از یک دهم ثانیه، به سی هزار میلیون درجه سانتیگراد، و بعد از یک ثانیه به ده هزار میلیون درجه، و پس از چهارده ثانیه به سه هزار میلیون درجه رسید. در این لحظه، دما آن قدر کم شده بود که نابودی الکترون ها و پوزیترون ها، سریعتر از ایجاد مجدد آنها از فوتون ها و نوترینوها، می توانست صورت پذیرد. شگفت آنکه در این هنگام به علت یک نابرابری جزئی در ذرات ماده باعث حذف ضد ماده شد.
سرانجام در پایان اولین سه دقیقه، دما به یک هزار میلیون درجه رسید. دیگر آن قدر سرد شده بود که پروتون ها و نوترون ها شروع به ایجاد هسته های پیچیده اتمی کنند. و این کار از هسته هیدروژن سنگینی که از یک پروتون و یک نوترون تشکیل می شود آغاز شد.
چگالی هنوز آن قدر زیاد بود که این هسته های سبک نمی توانستند به سرعت در پایدارترین هسته سبک یعنی در هسته هلیوم که مرکب از دو پروتون و دو نوترون است، مجتمع شوند.
این مجموعه همچنان از هم می گسیخت و پیوسته سردتر و رقیق تر می شد. می بایست مدت ها بعد، پس از چند صد هزار سال، این ماده به قدری سرد شود که الکترون ها بتوانند به هسته ها بپیوندند و اتم های هیدروژن و هلیوم را به وجود آورند. گاز حاصل به تأثیر از گرانش می بایست قطعه قطعه شود، و این قطعه ها آن قدر منقبض شوند تا کهکشان ها و ستارگان جهان کنونی را پدید آورند.»(41)
وقتی که هیدروژن موجود در هسته داغ ستاره ای تمام می شود، هلیوم موجود در آن شروع به سوختن و تولید کربن و اکسیژن می نماید. این فرایند به طور متوالی ادامه می یابد تا عناصر سنگینتر تشکیل یافته و منتهی به تشکیل سیلیکون شود و در اثر احتراق آن آهن به وجود آید.
آهن باثبات ترین عنصری است که نمی توان به کمک فرایند هسته ای از آن استخراج نمود. حرارت دادن عناصر سنگین تر از آهن، مثلاً طلا و اورانیوم، مستلزم انرژی خالص می باشد. چنین انرژی ای به صورت مازاد انرژی ستاره ای و به مقدار زیاد و فقط در هنگام آشفتگی فعالیت هسته ای که در زمان انفجار ستاره ای پیر رخ می دهد، حاصل می شود. بدین دلیل است که طلا و اورانیوم نسبت به اکسیژن و آهن بسیار کمترند.
از نظر هواداران نظریه انفجار بزرگ، کهکشان ها هنوز هم در حال دور شدن از یکدیگر می باشند. و اگر به آینده دور نظر افکنیم، به زمانی خواهیم رسید که همه ستارگان نور و گرمای خود را مصرف کرده اند. به طوری که گویی جهان مرده است.
از دیدگاه عده ای از دانشمندان، بر اثر عمل و عکس العمل دو نیروی گرانشی (حاصل از مجموعه اجرام آسمانی) و انبساطی (حاصل از انفجار بزرگ) امکان دارد که در هر شصت هزار میلیون سال یک بار انفجاری بزرگ به وقوع بپیوندد (جهان نوسان کننده یا جهان تکرار شونده یویویی).(42)
در مجموع بسیار مشکل می توان اعتقاد داشت که کدامیک از این نظریه ها صحیح می باشد. البته ممکن است همگی آنها غلط باشند. ولی به هر حال علم چاره ای ندارد به جز آنکه با حقایق نسبی بسازد. شاید به همین دلیل است که اکثر دانشمندان افرادی صلح طلب و آزاد اندیشند. تاریخ تکامل علوم نشان می دهد که هیچ کس مصون از خطا نمی تواند باشد.
هنگامی که نظر محمد عبدالسلام فیزیکدان مسلمان پاکستانی و برنده جایزه نوبل را در مورد پدیده انفجار بزرگ جویا شدند، او گفت: «پدیده انفجار بزرگ هنوز کاملاً مورد تأیید و یا رد قرار نگرفته. اگر رد بشود که هیچ، حتماً دلایل علمی داشته است. اما اگر مورد تأیید قرار بگیرد و علمی بودن آن در آینده ثابت شود، فکر نمی کنم برخلاف گفتار قرآن باشد. گفته های قرآن مسلماً طوری هست که بتوان در تأیید این مسئله برداشت هایی کرد. و ما نباید با این مسئله که تئوری انفجار بزرگ از نظر قرآن یکسره مطرود است، به این گونه برخورد کنیم.»(43)
پی نوشت ها :
1ـ Immanuel Kant
2ـ Planet
3ـ سیاهچاله ها، اثر ایزاک آسیموف، ترجمه علی نوری، انتشارات نشر دنیای نو، صفحه 17
4ـ Star
5ـ Galaxy
6ـ Main – Sequence Star
7ـ Red Giant
8ـ White Dwarf
9ـ ستارگان، اثر پاتریک مور، ترجمه علیرضا توکلی صابری، انتشارات روزبهان، صفحه 39
10ـ Super Nova
11ـ Neutron Star
12ـ Pulsar
13ـ Black Hole
14ـ مجله پیام یونسکو، ویژه نامه داستان کیهان، مهر 1365
15ـ Solar System
16ـ Milky Way Galaxy
17ـ مبانی نجوم، اثر استروو و لیندز و پیلانز، ترجمه حسین زمردیان و بهروز حاجبی، انتشارات دانشگاه تهران، صفحه 283
18ـ Nebular Theory Of Laplace
19ـ Nebular Hypothesis
20ـ Pierre Simon Laplace
21ـ Tidal Theory
22ـ Forrest Moulton
23ـ Thomas Chamberlin
24ـ Planetesimal Theory
25ـ ستارگان، اثر پاتریک مور، صفحه 73
26ـ Cosmological Constant
27ـ Edwin Hubble
28ـ Johan Christian Doppler
29ـ George E. Lemaitre
30ـ Big Bang
31ـ Alexandre Friedmann
32ـ Steady State
33ـ Herman Bondi
34ـ Thomas Gold
35ـ Fred Hoyle
36ـ Georg Gamow
37ـ Y.B.Zeldovich
38ـ Arno Penzias
39ـ Robert Woodrow Wilson
40ـ Steven Weinberg
41ـ انبساط جهان، اثر استیون واینبرگ، ترجمه محمدرضا خواجه پور، انتشارات دنا، صفحه های 16 و 17
42ـ Yo Yo Universe
43ـ اطلاعات علمی، شماره 23، آذر 1367، صفحه 54
ارزنده نیا، محمد، (1387) اتم و الفبای کتاب طبیعت، تهران: اطلاعات، کتابهای سپیده، چاپ سوم