نویسندگان: حسین شیخ رضایی- امیراحسان کرباسی زاده
پوزیتیویسم منطقی
ما در این نوشتار، نگاهی گذرا خواهیم انداخت به چند پیشنهاد برای روش شناسی علم. در این پیشنهادها گاه شاهد آنیم که اصولاً استقرا به عنوان روش علمی مورد قبول نیست، گاه تلاشهایی ریاضی برای توجیه استقرا به چشم می خورد، گاه از تکثّر روشهای علمی و تاریخی بودن پارادایم های علمی سخن می رود، و گاه آنچه روش علمی را شکل می دهد جامعه ی دانشمندان و هنجارهای متداول آنان است.1- تجربه گرایی افراطی و پوزیتیویسم منطقی
فیلسوفان علمِ اوایل قرن بیستم عمدتاً در فضایی تجربه گرایانه تنفس می کردند. «پوزیتیویسم منطقی»(1) شکلی از تجربه گرایی افراطی است که در اروپای اوایل قرن بیستم، بویژه در وین، شکل گرفت (وجه تسمیه ی «حلقه ی وین» که نام دیگری برای جمع اولیه ی طرفداران پوزیتیویسم منطقی بود از همین جا برخاسته است). این جنبش را گروهی دانشمند و فیلسوف طرفدار علوم تجربی، که از لفاظی ها و استدلالهای پیچیده و مغلق فلسفی خسته شده بودند، پایه گذاری کردند. بعدها در دهه ی1930، کارناپ، فیلسوف آلمانی تبار، پیشنهاد داد که نام این مکتب فکری از پوزیتیویسم منطقی به «تجربه گرایی منطقی»(2) تغییر یابد. پوزیتیویسم منطقی از تحوّلات و پیش فرض های علمی اوایل قرن بیستم بسیار متأثر بود. ازسوی دیگر، تحوّلات چشمگیر در منطق و ریاضیات چشم طرفداران این مکتب را خیره کرده بود. ادعای آنان این بود که باید فلسفه ی تجربه گرایانه ای تأسیس کرد که یک بار برای همیشه تمام مسائل چالش برانگیز فلسفی را حل کند. این گروه معتقد بود که بعد از مرگ کانت، مکاتب بی شماری زاییده شده اند که بسیار جزمی و از لحاظ سیاسی مضرند. باید در نظر داشت که بسیاری از اعضای حلقه ی وین جوانانی پرشور و انقلابی و عموماً تحت نفوذ ایدئولوژی چپ بودند و همین سوگیری سیاسی و فکری می تواند مضر بودن برخی مکاتب فلسفی از دیدگاه آنان را روشنتر کند. یکی از فیلسوفان مورد حمله ایشان هگل بود. هگل در جایی می گوید: «عقل جوهر است و قدرت بی نهایت دارد. ماده ی بی نهایت آن زیربنای تمام حیات طبیعی و روحانی است.» رایشنباخ، از اعضای وابسته ی حلقه ی وین، پس از ذکر جمله ی فوق می گوید دانشجویان فلسفه با خواندن چنین جملاتی چیزی نمی فهمند و احساس می کنند که عدم درک ایشان ناشی از قصور فهمشان است، حال آنکه مقصر اصلی هگل است که جمله ای فاقد هرگونه اشاره ی تجربی گفته است.1-1 ایده های محوری پوزیتیویسم منطقی
دیدگاه پوزیتیویست های منطقی در باب علم بسیار متأثر از دیدگاه آنان در باب زبان و ماهیت آن است. بنابراین، بهتر است نظر ایشان را در باب زبان به اختصار بررسی کنیم. پوزیتیویست ها دو ایده ی مهم در باب زبان داشتند: تمایز احکام تحلیلی از ترکیبی و نظریه ی تحقیق پذیری معنا.تمایز احکام تحلیلی(3) از ترکیبی(4) به این معناست که بعضی از احکام صرفاً به خاطر معنای اجزایشان درست یا نادرست اند و این درستی یا نادرستی ربطی به اینکه جهان خارج چگونه است ندارد. به چنین احکامی تحلیلی می گوییم. به عنوان نمونه، حکم «همه ی پدرها مذکرند» تحلیلی است، چرا که درستی آن صرفاً وابسته است به معنای کلمات «پدر»، «مذکر» و «است». اما بعضی احکام ترکیبی اند، به آن معنا که درستی یا نادرستی آنها امری امکانی(5) است که علاوه بر معنای لغات، به وضعیت جهان خارج نیز وابسته است. به عنوان نمونه، «کوه دماوند در استان کرمان است» حکمی ترکیبی و نادرست است که نادرستی آن علاوه بر معنای «کوه» و «استان» و... به این دلیل است که کوه دماوند در کرمان نیست. طبق نظر پوزیتیویست های منطقی، برای اینکه جمله ای معنادار باشد باید یا تحلیلی یا ترکیبی باشد، به آن معنا که بتوان درستی و نادرستی آن را یا با تحلیل صرف کلمات یا با تجربه و بر مبنای وضعیت جهان خارج تعیین کرد. نمونه ی جملات تحلیلی احکام ریاضیات و منطق و نمونه ی جملات ترکیبی احکام فیزیک و زیست شناسی است.
آموزه ی دوم پوزیتیویست ها، «تحقیق پذیری معنا»(6)، ناظر به جملات ترکیبی است. معنای یک جمله همان (یا لااقل متعیّن شده توسط) «روش تحقیق تجربی» آن جمله است. اگر هیچ روش تحقیقی برای آزمودن درستی جمله ای در اختیار نداشته باشیم، آن جمله بی معناست. مراد از تحقیق پذیری در اینجا تحقیق پذیری تجربی و منظور از تجربه هرگونه مشاهده در معنای عام آن (شامل هر نوع تعامل حسّی با جهان خارج) است. حاصل ترکیب این دو ایده ی اصلی این است که تمام جملات معنادار ترکیبی (تمام جملات علم) باید به نحوی از انحا به جملات مشاهدتی قابل تحویل باشند، به آن معنا که باید راهی تجربی (اعم از مستقیم یا غیرمستقیم) برای آزمون درستی آنها در اختیار داشته باشیم. در صورت فقدان چنین راهی، جمله بی معنا و مهمل خواهد بود. ازنظر پوزیتیویست ها، احکام متافیزیکی و زیبایی شناختی نمونه ای از احکام بی معنایند.
2-1 نقدی بر پوزیتیویسم منطقی
کارناپ(7) در کتاب مشهور خود ساختار منطقی جهان(8) تمایز تحلیلی- ترکیبی را برای فهم علمی جهان لازم می داند. وی در این کتاب به دنبال کشف ساختار منطقی زبان علم است، زبانی که چارچوبی برای بیان حقایق علمی فراهم سازد و با آن بتوان مفاهیم ناظر به علم نظیر تبیین، تأیید و قوانین را به صورتی روشن و دقیق تعریف کرد. چنین طرحی تمایز جملات تحلیلی از ترکیبی را پیش فرض می گیرد. احکام فلسفی جملاتی تحلیلی درباره ی زبان علم اند، در حالی که احکام علمی جملاتی ترکیبی اند. ادعای کارناپ این است که در زبان علم دو نوع قاعده وجود دارد: قواعد ساخت(9) و قواعد گذار(10). قواعد ساخت، دستورالعمل های تولید جملات مجاز در زبان را در اختیار ما قرار می دهند. قواعد گذار روشهای رسیدن و استنباط جملات جدید را از جملات قبلی به دست می دهند. از نظر کارناپ، قواعد گذار بر دو نوع اند: قواعد L که بیانگر قواعد منطقی استنتاج اند و قواعد P که بیانگر قوانین تجربی فیزیکی اند. بنابراین، جملات تحلیلی در نگاه کارناپ جملاتی هستند که تنها با توسل به قواعد L قابل اثبات باشند. واضح است که تحلیلی بودن جملات به تمایز میان قواعد L و P وابسته است. از نظر کارناپ، انتخاب قواعد L برای زبان امری قراردادی است.کواین(11)، فیلسوف مشهور آمریکایی، اعتقاد اخیر را زیرسؤال برده است. استدلال کواین چنین است: حقایق منطقی را نمی توان با صرف قرارداد درست دانست، چرا که اگر قواعد منطقی از قراردادها استنتاج شده باشند، برای استنتاج آنها باید از قواعد منطقی دیگری کمک گرفت و چنین وضعیتی آشکارا دور است. حمله ی مشهورتر کواین به کارناپ و پوزیتیویست های منطقی در مشهورترین مقاله ی او، «دو حکم جزمی تجربه گرایی»(12)، آمده است. در این مقاله کواین به رد تمایز تحلیلی- ترکیبی می پردازد. کواین مدعی است که «تحلیلی بودن» مفهومی مشکل ساز است، چرا که برای تعریف آن باید از مفهوم «مترادف بودن» استفاده کرد. جمله ای تحلیلی است که درستی آن با جایگزینی اجزایش با اجزایی هم معنا (مترادف) تغییر نکند. جمله ی «هر مجردی عزب است» تحلیلی است، چرا که «مجرد» و «عزب» دو واژه ی مترادف اند. اما از کجا می توان فهمید که این دو واژه مترادف اند؟ برای پاسخ دادن به این پرسش، باید دو واژه ی مورد نظر را به کمک رابط «است» در یک جمله به هم مرتبط کرد و بعد دید که آیا جمله ی حاصل تحلیلی است یا خیر. در صورت تحلیلی بودن، دو واژه مترادف اند. بنابراین، به نظر می رسد که دو مفهوم تحلیلی بودن و مترادف بودن با هم تعریف می شوند و در تعریف یکی از دیگری استفاده می کنیم. نتیجه اینکه تعریف مستقلی از تحلیلی بودن وجود ندارد.
اما اگر جملات تحلیلی را جملاتی غیرحساس به تجربه قلمداد کنیم، در این صورت آنها «غیرقابل تجدیدنظر» خواهند بود، بدین معنا که فارغ از آنچه در جهان می گذرد درستی آنها تغییر نمی کند و آنها در پرتو شواهد تجربی کنار گذاشته نمی شوند. به عبارت دیگر، هیچ تجربه ای آنها را تأیید یا ابطال نمی کند. ادعای جالب کواین این است که هیچ جمله ای، حتی جملات منطقی، مصون از تجدید نظر تجربی نیست. به عبارت دیگر، جمله ی غیرقابل تجدید نظری وجود ندارد و بنابراین هیچ جمله ی تحلیلی ای وجود نخواهد داشت. ما در ادامه ی این فصل و هنگامی که کل گرایی کواین را شرح دهیم به دلایل او مبنی بر اینکه حتی احکام ریاضی و منطقی نیز می توانند مورد تجدید نظر قرار گیرند اشاره خواهیم کرد.
1 -3 پوزیتیویسم منطقی و روش علم
روش علمی نزد پوزیتیویست ها روش فرضیه ای- قیاسی است. پوزیتیویست ها چالش هیوم برای مسئله ی استقرا را می پذیرند و اذعان می کنند که درستی جملات کلّی را نمی توان به صورت قطعی تحقیق کرد. پوزیتیویست ها مسئله ی تأیید استقرایی احکام کلّی را جایگزین مسئله ی کاربرد استقرا در مقام کشف کردند. در دیدگاه ایشان، احکام کلّی علمی اثبات ناپذیرند، اما وظیفه ی فیلسوف علم تدوین منطقی برای تأیید احکام کلّی است. ایشان معتقد بودند که نمی توان روشی را که با آن دانشمندان به نظریات و احکام استقرایی می رسند معین کرد. تنها چیزی که می توان در مورد احکام کلّی و استقرایی گفت میزان پذیرفتنی بودن و معقولیت آنهاست. کشف و رسیدن به نظریات علمی تن به تحلیل منطقی نمی دهد. هیچ قاعده ای وجود ندارد که بر طبق آن بتوان «ماشین اکتشاف» ساخت. وظیفه ی فیلسوف تحلیل رابطه میان نظریه و داده های تجربی است (مسئله ی تأیید استقرایی احکام کلّی). این تحلیل در قالب منطقی صورت می گیرد که به آن «منطق استقرایی» می گویند. منطق استقرایی به دنبال این است که استقراهای مجاز و خوب را از استقراهای بد و ضعیف جدا سازد («همه ی زمردها سبزند» را با «همه ی زمردها سابی هستند» مقایسه کنید). پوزیتیویست ها بررسی منطق تأیید را با نظریه ی احتمال پیوند زدند. مشاهدات تجربی، بسته به مثبت یا منفی بودن، احتمال درستی نظریه را تغییر می دهند، اما حتی در بهترین حالت نیز هرگز آن را قطعی نمی کنند. کارناپ در کتاب مشهور خود، ساختار منطقی جهان، تمام تلاش خود را معطوف به صورت بندی منطقی کرد که روابط تأیید را منعکس کند. برنامه ی پوزیتیویست ها برای ارائه ی «منطق تأیید» عملاً به شکست انجامید. پوپر و کوون مهمترین منتقدان روش شناسی پوزیتیویستی بودند که در ادامه به بررسی انتقادها و روش شناسی های جایگزین ایشان می پردازیم.پی نوشت ها :
1- logical positivism
2- logical Empiricism
3- analytic
4- synthetic
5- contingent
6- Verification Theory of Meaning
7- Rudolf Carnap (1891-1970)
8- The Logical Structure of the World
9- formation rules
10- transformation rules
11- Willard van Orman Quine
12- "Two Dogmas of Empiricism"
شیخ رضایی، حسین؛ کرباسی زاده، امیراحسان؛ (1391)، آشنایی با فلسفه ی علم، تهران، انتشارات هرمس، چاپ اول