جهان های فراموش شده ( 2)

دوباره خواهم گفت: پس می بالد تا که یک جای چند را بگیرد: و باز می پراکند تا چندین شود به جای یکی. دوگانه است زایش فانیان و دوگانه است مرگشان.
سه‌شنبه، 26 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جهان های فراموش شده ( 2)
 جهان های فراموش شده( 2)

 

نویسنده: کاترین آزبورن
مترجم : گلناز صالح کریمی



 

چرخه های کیهانی

پنجره ی 1

1 دوباره خواهم گفت: پس می بالد تا که یک جای چند را بگیرد: و باز می پراکند تا چندین شود به جای یکی.
دوگانه است زایش فانیان و دوگانه است مرگشان.
زیرا هر چند یکی زاده می شود و می میرد از به هم پیوستن همه چیز به هم،
5 یکی دیگر می پرورد و می پژمرد آن گاه که اینان دیگر باز از هم بگسلند. و این چرخش ابدی را درنگی نیست، زمانی همه به مهر جمع آمده یکی می شوند، و زمانی دیگر باز هر یک از سر بیزاری از کین پراکنده می گردند.
پس از سویی، یک آموخته تا از چند سر بر آورد،
10 و باز، این یک پراکنده گردد و چند بزاید،
از این سو است که اشیا پدیدار می شوند و عمرشان ابدی نیست؛
اما از سوی دیگر، لختی از بر جای هم نشستن نمی آسایند تا ابد، از این سو هماره ساکن اند در چرخه ای.
اما بیایید، به این داستان ها گوش سپارید، که با آموختن قرایحتان می شکفد:
15 زیرا همان طور که پیش از این نیز در توصیف طرح داستان هایم گفتم، دو بار خواهم گفت: پس می بالد تا که یک جای چند را بگیرد؛
و باز می پراکند تا چندین شود به جای یکی - آتش و آب و خاک و بلندای بی کرانه ی هوا؛
و سوای این ها کین کشنده، به همان بزرگی از هر جهت،
20 و مهر در میانشان برابر در درازا و پهنا.
پنجره ی 1: مضمون کلیدی دریافت امپدوکلس از جهان، پاره ی 17، ابیات 1 تا 20. بر اساس این دریافت، کیهان تحت تأثیر تناوب مهر وکین، میان اداور وحدت و ادوار کثرت در نوسان است.
بهترین تکه ی نوشته های امپدوکلس که به پاره ای 17 مشهورند، بارها و بارها نقل کرده اند، بنابراین می توانیم تا اندازه ای مطمئن باشیم که نقش پارچه ی اصلی را به دست آورده ایم. مثلاً می توانیم ببینیم که شعر با وزنی چرخشی تکرار می شود. برای نمونه ابیات 1 و 2 چند بیت بعد در ابیات 16 و 17 عیناً تکرار می شوند. و امپدوکلس در این ابیات دوبار با صراحت اعلام می کند که یک مطلب را دوبار باز گو خواهد کرد. در متن ما کلمات عیناً تکرار می شوند. اما در برخی دیگر از آثار او کلمات و عبارات هنگام قرار گرفتن در بستری نسبتاً متفاوت، محض تنوع کمی عوض می شوند.
کار هوشمندانه ای است، زیرا الگوی زبان تکرار شونده بازتابی است از الگوی چرخه های تکرار شونده ی جهان در نظریه ی امپدوکلس.
امپدوکلس در ابیات 1 و 2 پنجره ای 1 از یک توالی کیهانی سخن می گوید که بی وقفه تکرار می شود: زمانی همه چیز به هم می پیوندد و وحدت حاصل می شود و زمانی دیگر همه چیز از هم می پاشد و کثرت پدید می آید. به این ترتیب روشن می شود که تازه بودنِ چیزها به چیست:
چیزهای تازه به یک معنا به وجود می آیند. آن ها « پدیدار» می شوند و هم چنین ناپایدارند ( بیت 11) . اما در عین حال هرگز هیچ چیز واقعاً تازه ای پدیدار نمی شود. امورِ پدیداری تنها مراحلی از واقعیتی ابدی اند، و آن واقعیت « ساکن» است، به این معنا که هرگز به واقع از بین نمی رود، بلکه پیوسته میان وحدت و کثرت در گردش است.
مضمون محوری تکه متن پنجره ی 1 همین الگوی عظیم تناوب وحدت و کثرت است. این تناوب چطور اتفاق می افتد؟ به نظر می رسد مهر و کین - که در ابیات 7، 8، 19 و 20 از آن ها صبحت شده - به این ماجرا ربط داشته باشند. امپدوکلس به ما می گوید که اشیا به واسطه ی مهر ترکیب می شوند و واسطه ای « بیزاری از کین» تجزیه ( بیت 8) . چیزها در جهان به سبب تناوب مهر و کین در میانشان به تناوب راه هایی متضادِ هم در پیش می گیرند.
به هر حال شاید مهر و کین فراتر از عواطف صرف یا گرایش های درون عناصر باشد، و در ابیات 18 تا 20 نیز از آن ها به عنوان اموری غیر از چهار عنصری که پس از گسست جهان پدید می آید نام برده شده است. آیا مهر و کین چیزهایی اضافه بر بقیه اند؟ آیا در کنار چهار عنصر اصلی جهان مادی، یعنی آب و خاک و هوا و آتش، فضایی اشغال می کنند؟ به نظر می رسد مهر و کین اندازه دارند ( برابر در درازا و پهنا) . آن ها مکانی درون یا برون مجموعه ی اشیا دارند که در این مکان است که جهان تجزیه می شود ( بیت 17، « سوای این این ها» ، « در میانشان» ) . گاهی به نظر می رسد مهرو کین همان خدایان باشند. اگر این ها فقط احساساتی درونی بودند، آیا باز هم می شد این گونه درباره اش حرف زد؟ شاید. شاید در جهان باستان خدایان را این طور تصور می کردند.

آتش، آب، خاک و هوا

آتش، آب، خاک و هوادر بیت 18 متن پنجره ای 1 فهرست شده اند. شهرت امپدوکلس به این است که نخست کسی است که از این چهار عنصر ( یا به بیان خود او « ریشه های همه چیز» ) نام می برد. از دوران باستان تا قرون وسطا و طی آن، دانشمندان این چهار عنصر را عناصر پایه ای و جواهر اصلی می دانستند که خود از هیچ عنصر دیگری ترکیب نشده اند.
اما در قطعه ای که در پنجره ی 1 آوردیم روشن نمی شود که آیا این عناصر در جهان امپدوکلس اموری جاویدان اند یا ناپایدار، او در بیت 18 از عناصر چهارگانه ی به عنوان اشیایی که در زمان تکثر جهان پدید می آیند یاد می کند؛ اما این ها شاید هم چنین در زمره ی اشیای فراوانی باشند که در ابیات 9 تا 11 « پدید می آیند و عمرشان ابدی نیست» ، زیرا باز به همان صورت باقی نمی مانند و مجدداَ در یگانه مستحیل می شوند و چرخه به گردش خود ادامه می دهد. یگانه ی ترکیبی از اشیای مجزا نیست. اما ازیک نظر هم، همان طورکه ابیات 12 و 13 می گویند، از بازگشت های تا ابد تکرار شونده چنین فهمیده می شود که این عناصر هرگز از بین نمی روند و هم وارد جایگاه خاص خود را در حرکت بی وفقه ی آونگ حفظ می کنند.
امیدوکلس هم چنین به « زایش دو گانه ی فانیان» اشاره می کند ( بیت 3) . شاید منظور او را رشد و نمو موجودات زنده باشد. این گفته ی او معروف است که این موجودات از روی قصد و نیت آفریده نشده اند، بلکه محصول گونه ای تکامل اند. آن ها نتایج تصادفیِ فرآیند تدریجی اند که تحت تأثیر آن عناصر به هم می پیوندند یا از هم می گسلند. این فرایند در مسیر حرکت جهان به سمت افزایشِ وحدت است.
امپدوکلس هر بار که می خواهد نظریه اش را تبیین کند معمولاً ابتدا این مسیر را توصیف می کند. هیجان که اشیا به هم می پیوندند، مرحله ای فرا می رسد که وحدت کافی برای شکل گرفتن جانوران و گیاهان منسجم، با اعضا و اندام های متمایز، حاصل می شود. هر چه عناصر بر اثر مهر به هم نزدیک تر شوند، بدن موجودات پدید آمده نیز منسجم تر می شود و موجوداتِ منسجم تر برای بقا صالح ترند. بنا براین، با فرض بقای اصلح، معلوم می شود موجوداتی که ما امروز می شناسیم حاصل پیش رفت گونه های ابتدایی تر و رسیدن به ساختاری پیچیده ترند. در مقابل، زمانی که مسیر بر عکس شود و جهت فلش ها راست به چپ بر گردد، عناصر بر کین پیوسته بیش تر و بیش تر از هم جدا می شوند، و هر چه این عناصر بیش تر پراکنده شوند بدن موجودات زنده از تناسب خارج می شود و به اجزای اولیه ی دوام ناپذیر بدل می گردد.
اگر این بازسازی درست باشد، جایی در مسیر جهان از چپ به راست، هنگامی که اعضای جسمانی موجودات بر اثر مهر با هم ترکیب می شوند، خلقت یا « تولد» موجودات فانی رخ می دهد، و جایی در انتهای مسیر خوفناک از راست به چپ، هنگامی که موجودات بر اثر کین از هم می پاشند. « مرگ» موجودات فانی فرا می رسد. اما امپدوکلس، در بیت 3 پنجره ی 1، می گوید تولد و مرگ اینان دو گانه است. او در ابیات 45 و 5 این دو گانگی را توضیح می دهد. همین طور که بر وحدت افزوده می شود، موجودات به حدی از انسجام دست می یابند که به هم بپیوندند و جسمیت یابند، و آن گاه است که موجودات تازه ای خلق می شوند. اما همین نسل از موجودات هم بعداً نابود می شوند، زیرا این انسجام آن قدر افزایش می یابد که به نقطه ای می رسد که این موجودات دیگر تمایز کافی از یک دیگر ندارند. زمانی که دیگر برای شکل گیری بدنی متشکل از اندام های متمایز تنوع کافی وجود نداشته باشد، این مجموعه موجودات باید اندکی پیش از آن که جهان به واحدی یگانه و منفر در انتهای راست نمودار تبدیل شود نابود شوند.
این می شود یک « زایش» و یک « مرگ» ، یعنی یک بار خلفت و یک بار انهدام موجودات زنده. جفت دیگر این تولد و مرگ در نیمه ی دیگر چرخه رخ می نماید. هنگامی که در مسیر راست به چپ نمودار، کثرت از وحدت سر بر می آورد. احتمالاً در این شرایط نیز مجموعه ی جدیدی از موجودات پدید می آیند که عکس مجموعه ی اول اند: آن ها اندکی پس از آن که جهان رو به کثرت می گذارد پدید می آیند، و در آغاز به سبب تأثیر ماندگار مهر، یک پارچه و منسجم اند. این « زایش» یا خلقت جدید موجودات زنده است. اما به تدریج، با افزایش کین، این موجودات جدید صاحب اعضای متنوع تری می شوند، تا جایی که این اعضا آن قدر با هم ناسازگار می شوند که دیگر نمی توانند در قالب موجودی آلی انسجام خود را حفظ کنند. به این ترتیب انهدام دوم گریز ناپذیر است، آن هم درست قبل از آن جهان به سبب کین درونی خویش نابود شود.
در آن مقاطع انتهایی، یعنی در آغاز و پایان تکامل اشکال زندگی، جهان به مکانی عجیب و غیریب و پر از موجودات موهوم و هیولاوش بدل می شود. به نظر می رسد امپدوکلس در بقیه ی شعر خود به توصیف این مراحل می پردازد.
این که زمانه ی خود ما کجای این چرخه می گنجد در همان دوران باستان هم معما بود. از برخی نداهای اضطراب آلود امپدوکلس چنین بر می آید که جهان ما به سوی جنگ و فروپاشی پیش می رود. شاید ما از تبار همان موجودات آلی منسجم اما ناپایداری هستیم که وقتی مِهر زمام امام را از دست می دهد به تصادف پدید می آیند، چند صباحی می پایند و خیلی زود رو به تباهی می گذارند. سایر قطعه ها آینده و سرنوشت ما را با نگاه خویش بینانه تری ترسیم می کنند و رجعت به وحدت و مهر را ناممکن نمی دانند.

جست و جوی دلایل: چند تا ؟ و چطور؟

در پنجره ی 1 الگوی لباس چل تکه ی ما کم کم آشکار می شود. امپدوکلس می کوشد به برخی پرسش های اساسی پاسخ دهد.
یکی از این پرسش ها آن است که چند عنصر سازنده در جهان وجود دارد؟ پاسخ امپدوکلس پیچیده است، زیرا جهان او میان وحدت و کثرت مطلق در نوسان است. بنا براین برخی مواقع پاسخ « چند تا؟» این است که « یکی » ( البته در آن صورت اصلاً نیستیم که این پرسش را بپرسیم) و برخی مواقع پاسخ بستگی به این دارد که اشیا چطور بشماریم.
در برهه ی کثرت می توان « ریشه ها» ( یا عناصر) سازنده ی اشیا را شمرد، که چهار تایند. اگر مهرو کین را هم به عنوان محرک های تأثیر گذار بر رفتار این عناصر به این رقم اضافه کنیم، دو امرِ مطلقاً اساسی دیگر نیز به این چهار عنصر افزوده ایم - اگر چه به یقین از نوعی کاملاً متفاوت، البته به تصور ما دقت کنید که چگونه امپدوکلس در ابیات 19 و 20 پاره ی 17 پنجره ی 1 به سادگی آن ها را به فهرست خود می افزاید.
اگر ترکیبات برآمده از آمیزش این عناصر را بشماریم، شامل تمام مواد آلی متعارفی می شود که موجودات این جهان و زیستگاه آن ها را تشکیل می دهند. به نظر می رسد تنوع این اشیاء دست کم به طور بالقوه، هیچ حد و مرزی ندارد و احتمالاً هر چه جهان پیچیده تر می شود آن ها نیز پرشمارتر و گوناگون تر می گردند.
اگر موجودات آلی و سایر اجسام مرکب را بشماریم، باز هم تعداد این دست ساکنین جهان، بالقوه نامحدود است و باز هم می توان حدس زد که هر چه جهان از وحدت به سوی کثرت پیش می رود تعداد و تنوع این موجودات هم بیش تر می شود.
نکته ی آخر و بحث انگیز تر این که شاید بتوانیم ارواح( 1) را هم بشماریم.
شاید لازم باشد این در هر دو دوره ی وحدت و کثرت ظاهر شوند. اما در متن پنجره ی 1 به آن ها اشاره نشده است. بعداً به آن ها باز می گردیم.
ظاهراً امپدوکلس علاوه بر پرسش « چند تا» به دو پرسش کهن دیگر نیز پاسخ می دهد: « چطور جهان این طور شد که الان هست؟» و « چطور موجوداتی را که آلان دارد پیدا کرد؟» . این پرسش ها، مدت ها پیش از آغاز کار امپدوکلس، موضوع اسطوره ها و افسانه های یونانی بودند، اما او مانند بسیاری از پیش سقراطیان تلاش می کند پاسخ منتظم تری به آن ها بدهد.
پاسخ های او باز هم پیچیده و هوشمندانه است. ابتدا می گوید که جهان همیشه این طور که حال هست نبوده، بلکه از وضعیت قبلی به این وضعیت رسیده است. ممکن است دیگران تا این جای کار با او موافق باشند، اما امپدوکلس سپس پیچش خاصی به پاسخ خود می دهد و می گوید جهان در آینده به وضعیت قبلش بر می گردد و در واقع در گذشته ی بسیار دور نیز در همین وضعیت فعلی بوده است. بنابراین این طور نیست که یک داستان پیدایش داشته باشیم و تمام. به علاوه جهان زمانی هم که به شکل نهایی خود می رسد پایدار نمی ماند، بلکه تا ابد به تغییر ادامه می دهد. بر خلاف آن چه بسیاری از فیلسوفان پیشین می پنداشتند، وضعیت فعلی « شکل نهایی» نیست، هیچ « مبدا اصلی» ای در کار نبوده و هیچ « عنصر اصلی ای» که جهان از آن ساخته شده باشد وجود نداشته است. علاوه بر این، گرایش هایی که سبب تغییرات وارونه ی تکرار شونده می شوند، یعنی مهر و کین، جنبه ی بنیادین دارند. آن ها هرگز از میان نمی روند. بنابراین هیچ گونه پایانی بر این تناوب متصور نیست.

پرسش فیلسوفان: چرا؟

در کنار پرسش هایی مانند « چه چیزی بود؟» ، « چه چیزی هست؟» و « چگونه این طور شد که هست؟» می توانیم در الگوی چل تکه ی امپدوکلس نیم نگاه هایی هم به پرسش « چرا؟» بیابیم. اگر از دانشمندان توضیح بخواهیم که چرا پدیده ای اتفاق می افتد، در پاسخ معمولاً به گرایش ها و قاعده هایی در رفتار چیزها اشاره می کنند، تا به این وسیله این ادعا را که چیزها به طور طبیعی چنین رفتار می کنند توجیه کنند، چرا که دود به هوا می رود؟ چون گرما بالا می رود. امپدوکلس هم با نام بردن از مهر و کین همین کار را می کند و می گوید: چیزها به تناوب بیگانه می شوند و از هم می پاشند. و اگر این طور باشد، تاریخ تکوین جهان هم آن طور است که او توصیف می کند، این جواب یک جور جواب آغازه علمی( 2) است.
اما آیا نمی توانیم هم چنان یک « چرا» ی دیگر هم بپرسیم؟ این که چرا جهان باید چنین گرایش های داشته باشد؟ چرا این گرایش ها اساسی است؟ چرا به تناوب عمل می کند؟ مسلماً کافی نیست با کمک عالمان علم تجربی نشان دهیم که اشیا واقعاً چنین گرایش هایی از خود بروز می دهند. فیلسوفان برای تبیین این که چرا این موضوع منطقی است به دلیل منطقی نیاز دارند. آن ها می خواهند بدانند که اشیا به چه دلیل باید این گونه رفتار کنند. اتفاقاً فهم این موضوع برای فیلسوف مهم تر است تا این که بداند اشیا مسلماً این گونه رفتار می کنند. برای همین فیلسوفان به آزمایش هایی که شیوه ی رفتار اشیا را ثابت می کند اهمیت نمی دهند.
فلسفه به دنبال دلیل است نه فاکت علمی.
البته همان طور که دیدیم، برخی تکه های این چل تکه واقعاً الگویی علمی دارند. گاهی به نظر می رسد امپدوکلس صرفاً در حال توصیف ساز و کارهای جهان هستی، اشاره به مواد و فهرست کردن گرایش های منظم آن هاست.
اما این فقط بخشی از آن پارچه است. در پنجره ی 1 ذره ای با آن نوع الگو را دیدیم. اما در پنجره ی 2 تکه ی متفاوتی داریم که از قواره ی پارچه ی دیگری بریده شده است. در این جا امپدوکلس مجموعه ی غنی تری از بن مایه های تبیینی را می پرورد. باز هم الگوی به دست داده شده بسیار ظریف است، اما به پرسش متفاوتی پاسخ می دهد: یک « چرا» ی دیگر. این بن مایه ها شامل تصویری تکرار شونده از موجودات هوشمند یا « ارواح» است. مهر و کین درست همان طور که گرایش هایی در رفتار عناصر و ترکیب های این جهان شمرده می شوند، انگیزش های آشکار در رفتار ارواح نیز هستند.
به نظر می رسد که چل تکه ی پنجره ی 2 بازگویی بخشی از داستانی است که این ارواح در آن نقش دارند. این داستان شامل دوره ای متناوب وحدت و کثرت، مهر و کین است؛ کمی شبیه الگوی جهان هستی که در پنجره ی 1 آمده است. اما در این جا عوامل دیگری هم در داستان ظاهر می شوند، چیزها یی مثل آزادی و مسئولیت، گناه و مجازات، خیر و شر. این داستان در واقع ما به ازای اخلاقی مکانیسم جهان مادی است، و ظاهراً تلاش دارد به این پرسش های فیلسوفان پاسخ دهد که « چرا جهان این فرآیند ها را طی می کند؟، « چرا باید این فرآیندها را طی کند؟» . پاسخ ها به انتخاب هایی مربوط می شود که هر یک از این ارواح می کند و پیامدهای اجتناب ناپذیر آن انتخاب ها.

پنجره ی 2

1 آنک ندایی غیبی از ضرورت، مشیّتی کهن از جانب خدایان، ابدی، مُهر شده به سوگندهای بسیار:
چون نفسی خطاکار جوارحش را به جنایت بیالاید- سوگند شکند و شهادت دروغ دهد-
5 ارواحی که عمر قرون به آن ها عطا شده است:
مقدر شده که سه ده هزار موسم دور از ارواح پاک سرگردان باشند،
و در جریان زمان به انواع موجودات فانی بدل شوند،
و راه های دشوار زندگی را تعویض کنند؛
زیرا خشم اثیر تا اعماق دریاها به دنبالشان است
10 و دریا چون آب دهان به کرانه های زمین پرتشان می کند، و زمین به شعاع های خورشید سوزان، و خورشید به طوفان اثیر می افکندشان.
دست به دستشان می کنند، اما همه کین دارند.
اکنون من یکی از ایشانم، آواره و رانده شده از درگاه خدا که به کین کُشنده باور دارم.
پنجره ی 2: ابیاتی از امپدوکلس، پاره ی 115، که در آنها از خود سخن می گوید (ابیات 13- 14) و خود را روحی رانده شده از مقام ارواح پاک می داند. این متن حاصل کنار هم چیدن نقل قول های یافت شده در مآخذ گوناگون باستانی است.
تکه هایی که در پنجره ی 2 آمده با اشاره ای به مفهوم ضرورت شروع می شود: مشیّتی که در چند بیت بعدی ذکر شده گریز ناپذیر است. طبق این مشیت پیامدهای گناه خاصی که یکی از این ارواح مرتکب شده اجتناب ناپذیر است. در بقیه ی قطعه توضیح داده شده که آن گناه چیست و چه مجازات محتوی در پی دارد.
منشأ ضرورت « ندایی غیبی» است ( بیت 1) ؛ یعنی پیشگویی ای از وجودی الاهی. گویی خود « ضرورت» در این جا شخصیت می یابد و هم چون خدایی مجسم می شود که بیانیه ای در باب آن چه ضروی است صادر می کند، و به این وسیله سلسله ای « چرا؟» ها، که چه بسا تا بی نهایت ادامه یابد، متوقف می شود. روشن است که وقتی می پرسیم چرا وجود چیزهای خاصی در جهان ضروری یا اجتناب پذیر است، پاسخ باید در جایی متوقف شود. میشود گفت امپدوکلس پاسخ را این طور تمام می کند که به اصطلاح « ضرورت حکم می کند که این طورباشد» . او با نسبت دادن این حکم به موجودی خدایی، شأن و قدرتی برای او قائل می شود که بتوان او را مسئول چنین عمل خلقت گونه ای مشخصی دانست. به اعتقاد او، جهان به ضرورت چنین عمل می کرد.
از آن جا که ضرورت تنها بر عواقب گناه حاکم است و نه بر خود گناه، هنوز جا برای آزادی عمل هست. بنا بر این توالی وقایع، هم تابع انتخاب آزادانه ی روحی است که استقلال عمل دارد و هم تابع ضرورت، که پیامد عمل را تعیین می کند.
اما عاقبت عمل چیست و چه گناهی این عاقبت را رقم می زند؟ از قرار معلوم این حکم زمانی اجرا می شود که یکی از ارواح سوگندی شکسته باشد ( بیت 4) یا عمل آلاینده ای مرتکب شده باشد ( بیت 3) . از آن جا که کلمات بیت 3 مبهم است. نمی توان با قطعیت گفت که این گناه جنایت است، ولی احتمالاً سوگندی که روح شکسته است تعهد به عدم ارتکاب چنین تخطی ای بوده . فرض کنید روح مرتکب چنین گناهی شده باشد. در آن صورت محکوم به گذراندن دورانی در تبعید است. روح گناهکار از مقامی که در این جا مقام « ارواح پاک» ( یبت 6) یا « خدا» ( بیت 13) نامیده شده رانده می شود.
زمانی که روح با تخطی خود صلح را بر هم می زند، منزل حقیقی، آن جایگاه مقدسی را که در آن عدم سر پیچی حکم فرماست، از دست می دهد و از آن جا رانده می شود. شاید بتوان گفت که آن منزل حقیقی همان دوره ی وحدتِ زیر لوای مهر در توالی کیهانی باشد و لحظه ای ارتکاب گناه همان دوران غلبه ی کین.
اما به نظر نمی رسد این حکم مجازات را فقط به یک روح گناه کار محدود کند؛ بلکه تمامی ارواح محکوم اند که در کیهان سرگردان باشند و از عنصری به عنصر دیگر در آیند ( بیت 6) ؛ محکوم اند تا سی هزار موسم دیگر در آوارگی به سر برند و پیوسته به دنبال جایی باشند تا در آن سکنا گزینند، اما از همه جا طرد می شوند. سیر ایشان از عنصری به عنصر دیگر برخواسته از کین است( بیت12) . شاید بتوان این دوره تبعید را همان دوره ی چیرگی کین در توالی کیهان دانست.
شباهت های دیگری هم میان الگوهای این تکه ی پارچه و الگوی تکه ای که در پنجره ی 1 به لباس چل تکه مان وصله کردیم وجود دارد. عناصر چهارگانه - آب، آتش، خاک و هوا - در این جا هم ظاهر می شوند: ارواح باید از « اثیرم ( هوای فوقانی) بگذرند و به دریا و سپس به زمین خشک و بعد به اشعه ی خورشید برسند و دوباره به اثیر باز گردند ( ابیات 9-11) . این توصیفی از جهان مادی، آن گونه که ما می شناسیم، در دوران پراکندگیِ ناشی از غلبه ی کین است. اما ارواح در گذر از این جهان به سلسه ای از موجودات فانی بدل می شوند ( بیت 7) که « راه های دشوار زندگی را تعویض می کنند» . در پنجره ی 1، بیت 3، نیز به این موجودات فانی اشاره شده بود، اما نه به عنوان منزل های ارواح، بلکه به عنوان نتایج قاعده مند وقایع مادی ناشی از مهر و کین.
این جا، در تکه ی جدیدمان در پنجره ی 2، به نظر می رسد صحبت از تناسخ ارواح در موجودات فانی متوالی است. این تکه از همان الگوی قطعه ای در پنجره ای 1 پیروی می کند که می گوید جریانی بی انتها از موجودات فانی وجود دارد که در جهان متکثرِ زیر لوای کین پدید می آیند. اما حس این قطعه کمی متفاوت است. الگوی پنجره ی 2 پر از احساسات و عواطف است چرخه ی تناسخ ارواح سرشار از کین است و این کیفر گناهشان است. آن ها در اشتیاق بازگشت به منزل تحسین، به مقام ارواح پاک، می سوزند.
در آخر، امپدوکلس ( اگر در بیت 3 پنجره ی 2 خودش باشد که حرف می زند) می گوید که خودش هم یکی از همان ارواح است. او نیر در زمره ی رانده شدگان و آوراگان است. او سر سپرده ی کین شده است. در حالی که ابیات قبلی فقط می گوید اگر کسی مرتکب گناه شود چه پیش می آید، اکنون می فهمیم که گناه صورت گرفته، و ما با عواقب آن زندگی می کنیم، و برخی با همه ی ارواح تبعیدی هستیم. این قطعه پاسخی است به این پرسش که چرا چنین چیزهایی رخ داده است و چرا باید رخ می داد: کسی مرتکب عملی شده که فرارسیدن جهانِ آکنده از کین را جلو انداخته است. هم چنین به پرسش های دیگری نیز در حیطه ی فلسفه پاسخ می دهد؛ مثلاً « آیا این که جهان این گونه است چیز خوبی است؟» و « آیا ما باید این جهان را تداوم بخشیم؟» این جا به نظر می رسد جواب « نه» باشد.
سایر تکه های لباس چل تکه ی ما ( بنگرید به پنجره ی 3) کمکمان می کنند. تا بفهمیم چگونه می شود از تداوم این جهان جلوگیری کرد. مثلاً « اعمال وحشتناک در طلب غذا» ، که در بیت پایانی پنجره ی 3 آمده است، احتمالاً به کشتن حیوانات و گوشتخواری اشاره می کند. این ابیات حاکی از آن است که دیگر دیر شده و گوینده قبلاً این اعمال وحشتناک را مرتکب شده است ( البته روشن نیست که این کار را در زندگی فعلی اش انجام داده، یا در زندگی قبلی که موجود دیگری بوده و « چنگال» داشته است) . اما شاید برای او بسیار دیر شده باشد. منتها ظاهراً این پیام شامل دستور العمل هایی فوری برای پرهیز از چنین خشونت هایی است. آیا ممکن است این گونه پرهیز ها به ارواح کمک کند به وحدت و مهر باز گرداند؟ آیا ممکن است دوره ی دقیق تبعید کاملاً مقدر نشده باشد؟ شاید اگر گناه نخستین تکرار شود دوره ی تبعید طولانی تر، و اگر پاکی زودتر برقرار شود این دوره کوتاه تر گردد، ممکن است « سی هزار موسم» که در پنجره ی 2 گفته شده فقط به معنای زمان بسیار طولانی باشد.
در بسیاری از منابع موثقِ کهن از تکرار این مضمون تناسخ از موجودی به موجود دیگر در آرای امپدوکلس یاد شده است. این الگویی است که در آرای متفکران دیگر نیز دیده می شود. این بن مایه شبیه اندیشه ای است که در فلسفه ی فیثاغورس، با آن آشنا می شویم. تعالیم تمامی این متفکران بر این اساس است که شیوه ی زندگی ای که فرد بر می گزیند می تواند بر تقدیر روح او تأثیر بگذارد. زندگی نجیبانه اغلب سبب کوتاه شدن دوران تبعید می شود و روح را به مقام صلح باز می گرداند. آثار این مضامین در تکه هایی از لباس چل تکه ی امپدوکلس، که هنوز به آن ندوخته ایم، نیز دیده می شود.

چرا و چه گونه؟

در الگوهای پنجره های 1 و 2 مضمون های مشترکی را دیدیم. آیا واقعاً می توانیم آن ها را به هم بدوزیم؟ در پنجره ی 1 دیدیم که ساز و کار جهان تابع دوره های متناوب مهر و کین است. و در پنجره ی 2 دیدیم که ارواح مقدس گرفتار کین می شوند و مدتی در جهانی پر بلا آواره می گردند. هر دو الگو شامل نوعی چرخه اند، و هر دو بر تناوب اجتناب ناپذیر دوره ها تأکید می کنند: اول دوره ی مهر و وحدت و سپس دوره ی کین و کثرت. این الگوها به روشنی با طرح کلی مطابقت دارند.
با این حال، کارشناسان در گذشته اغلب تصور می کردند این دو تکه ( پنجره ی 1 و 2) باید متعلق به دو پارچه ی کاملاً متفاوت و مجزا باشند. در تکه ی اول فرایندی کاملاً مکانیکی توصیف می شود که در آن تنها موجودات زنده اجسامی اند با عمر کوتاه که بر اثر پیوند تصادفی عناصر مادی به وجود آمده اند. اما در دومی جهان موجودات آزای توصیف می شود که از گستره ی زندگی فانی فراتر می روند. زندگی آن ها تابع تقدیر و اراده ی آزاد است، نه تصادف و قوانین فیزیک. اگر تصور خودتان را در تکه ی اول بجویید، موجودی فانی با عمر کوتاه می یابید. جسمی که پس از مرگ متلاشی می شود. اما در الگوی تکه ی دوم ارواح رانده شده ای را می بینید که در آرزوی رهای از گناه گوشت خواری اند. وجود خودتان را می بینید که تمام تلاشش را می کند تا به خانه ی حقیقی اش باز گردد و از این منزلگاه موقتِ جسم فرار کند.
اما اخیراً وضعیت عوض شده است و کارشناسان دارند در دیدگاه های خود در این باره که این تکه ها از دو پارچه ی مجزا گرفته شده اند تجدید نظر می کنند. در این جا باید بر گردیم سر وقت آلن مارتین و دستیارش الیور پریماوسی، که کمی قبل ترکشان کرده بودیم، و پاپیروس های آن ها را بررسی کنیم، کار سخت آن ها بالاخره نتیجه داده، پازلشان اکنون کامل شده، هر چند هنوز بعضی جاهایش خالی است. حال آن ها در مقامی اند که می توانند در باره ی این که شعر امپدوکلس واقعاً چه بوده است بیش تر به ما بگویند. در واقع آن ها یک تکه ی جالب توجه دیگر پیدا کرده اند که آشکارا بخشی از پاره ی 17 است؛ همان پاره ای که اول کار به کمک کامپیوتر شناسایی اش کردند، و هم چنین با مطالب پنجره ی 1 در ارتباط است. تکه ی جدید با توصیف های پیش تری از جهان مادی و نظام آن آغاز می شود. عالی است: این همان چیزی است که ما از محتوای پاره ی 17 انتظار داشتیم و بی هیچ مشکلی در وصله دوزی ما جا می گیرد. اما تکه ی بعدی غافلگیرکننده است، زیرا مضامین آن شبیه مضامین پنجره ی 2 است.

پنجره ی 3

.... میان یکایکشان جدایی افتد و آن گاه بسی خلاف اراده شان و به حکم ضرورتی شوم جام مرگ را سرکشند و تباه شوند. لیکن مایی که امروز مهر و اراده ی نیک داریم، فردا هارپی ها* با حکم مرگ انتظارمان را می کشند. افسوس که آن روز نحس پیش از آن که چنگال هایم در طلب غذا نقشه ی اعمالی وحشتناک را بکشند نابودم نکرد.
پنجره ی 3: ظاهراً در این ابیات که از پاییروس استراسبورگ، «مجموعه ی d» ، باز سازی شده اند، دورنمای مرگی مخوف و پشیمانی نومیدانه از گوشتخواری به هم مربوط اند.
[* Harpy: در اساطیر یونان موجودی با چهره ی زن و بال و چنگال پرندگان. م. ]
پنجره ی 3 شامل تکه ای خوانا از مطالب جدیدی است که آلن و الیور بازسازی کرده اند. در این پنجره با افراد گم نامی مواجه می شوید که علی رغم اراده ی خود به سرنوشتی وحشتناک دچار شده اند . مضمون این تکه تقدیر و موجوداتی با تمایلات ارادی است: این مفاهیم به الگوی تکه ی دوم، پنجره ی 2، تعلق دارند. گویی افراد پریشان سر به نابودی نهاده ی پنجره ی 3 باید همان ارواح پنجره ی 2 باشند که به سبب گناهانشان محکوم به تبعیدی غم انگیز شده اند. این افراد نمی توانند ترکیباتی تصادفی باشند که در تکه ی چرخه ی کیهانی پنجره ی 1 ظاهر شدند، زیرا به نظر نمی رسد که آن ترکیبات چیزی از قبیل اراده و نیت مندی داشته باشند.
آیا هنوز باید حرف کارشناسان قبلی را قبول کنیم که می گفتند باید دو لباس چل تکه ای جداگانه بدوزیم؟ اگر بخواهیم پیرو آن ها باشیم باید وصله ی پنجره ی 3 را از متنش، که چسبیده به پاره ی 17 است، جدا کنیم و به جایی دیگر بدوزیم یا مثلاً باید این طور تصور کنیم که این تکه پاپیروس ها مربوط به چند طومار مختلف است. تلاش مذبوحانه ای به نظر می رسد. مسلماً بهتر است با همان شمّ اولیه ی خود جلو برویم و الگوها را هر جایی که به نظرمان با هم جورند به هم وصل کنیم.
همان طور که قبلاً دیدیم، یکی از راه های ربطی دادن آن ها به هم این است که الگوهای تقدیر و اراده ی آزاد را پاسخی به پرسش فلسفی « چرا» در نظر بگیریم . امپدوکلس نمی تواند تنها با اشاره به رفتار فیزیکی اشیا و نشان دادن گرایش های قاعده مند آن ها، یعنی همان کاری که دانشمندان می کنند، ما را راضی کند. علی رغم این که فلسفه در زمان امپدوکلس هنوز دوران کودکی خود را می گذراند، او احساس می کرد به سمت چرایی فلسفی کشیده می شود. او تلاش می کند بگوید که چرا این قاعده ها در جهان مادی ظاهر می شوند، و برای توضیح این مطلب نه به واقعیت های علمی بلکه به استدلال هایی از جنس دیگر متوسل می شود. یعنی به سراغ مفاهیمی مانند نیت، آزادی اراده، خیر و شر، و تاوان خطا می رود. می شود گفت قوانین فیزیکی را با توسل به عامل اخلاقی تبیین می کند.
این که این دو الگو دقیقاً چطور با هم جور می شوند و این که لباس اصلی چه شکلی بوده و چرا ، معمایی است که هنوز حل نشده است. شما می توانید با بررسی نمونه ی چل تکه هایی که در بخش « برای مطالعه ی بیش تر» در آخر کتاب پیشنهاد شده اند برای حل این معما تلاش کنید. برخی کارشناسان تلاش می کنند از این تکه ها یک دست لباس کامل بدوزند و برخی نه، برخی معتقدند چرخه ی کیهانی تا ابد تکرار می شده و برخی نه. برخی معتقدند موجودات فانی در هر چرخه دو بار خلق می شده اند و برخی نه. کارشناسان دیگر بخش عمده ای از بازسازی پیشنهادی من در این جا را از یک یا چند جنبه مورد تردید و پرسش قرار خواهند داد. از زمان انتشار نتیجه ی تحقیقات آلن مارتین و الیور پریماوسی روی پاپیروس مورد بحث، همه ی تلاش های صورت گرفته برای بازسازی آموزه های امپدوکلس، به شدت بحث انگیز شده اند. ثابت کردن این که نظریه ای خاص کاملاً با شواهد جدید را با توجه به محتمل ترین فرضیه درباره ی آن چه امپدوکلس می خواسته بگوید تفسیر کنیم. بنابراین شواهد جدید هیچ یک از دعواها را فیصله نداده اند. این شواهد باعث می شود کارشناسان مختلف باز از آن ها در دفاع از دیدگاه هایی بسیار متنوع استفاده کنند. زمانی که شواهد جدید به دست می آیند تحقیق و بررسی تمام نمی شود. زیرا این ها تازه مسیرهای جدیدی پیشرو می گذارند که کارشناسان فلسفه ی باستان سال ها آن ها را مورد بحث و بررسی قرار می دهند.
با این همه، نتیجه ای چشم گیر به دست آمده است. این پاپیروس اعتماد ما به سایر شواهدی که در فلسفه ی پیش سقراطی از آن استفاده می کنیم، یعنی نقل قول ها و شرح های نویسندگان باستان، به ما بازگردانده است. برخی از این منابع کهن شدیداً بر محتوای « مذهبی» فلسفه ی امپدوکلس تأکید دارند؛ مثلاً پلوتارک و هیپولوتوس که هر دو از نویسندگان قرون دوم و سوم میلادی اند، امپدوکلس را عارفی تصویر می کنند که دغدغه های اصلی اش کیفر ارواح گناه کار و هم چنین منع گوشت خواری، آمیز جنسی و خشونت بوده است . آیا ما باید مانند پلوتارک این دغدغه ها را « فلسفه» ای امپدوکلس بنامیم؟ برخی کارشناسان در این باره تردید دارند و استدلال می کنند که این مضامین از جنسی متفاوت است و مذهبی است. آن ها معتقدند شاید پلوتارک و هیپولوتوس به اشتباه این امور را با فلسفه ی واقعی قاطی کرده اند. شعر فلسفی باید درباره ی طبیعت باشد، نه مذهب.
اکنون ما به اطمینان می توانیم این دیدگاه را رد کنیم، به نظر می رسد از زمان کشف پاپیروس مورد بحث شرح های مفسرین باستانی مانند پلوتارک و هیپولوتوس درباره ی تناسخ و اجنه و گناه بیش تر به کار ما می آید. حتی جسورترین شکاکان هم باید بپذیرند که امپدوکلس ظاهراً این دو مضمون را با هم تلفیق کرده است، و دست کم آن ها را در دو بخش نزدیک به هم از یک کتاب آورده، یا حتی شاید در یک بخش گنجانده باشد. اکنون بسیار متفاوت به نظر می رسد که آموزه های مذهبی برای مخاطب یا موقعیتی کاملاً متفاوت در نظر گرفته شده باشد. پس به هر حال ما می توانیم به منابع کهن خود اعتماد کنیم . به این ترتیب بازسازی شواهد دیگر موجه می نماید . در واقع نتیجه می گیریم که نادیده گرفتن حتی یکی از این شواهد کاری دور از احتیاط است. ما نمی توانیم چیزهایی را که با پیش فرض هایمان نمی خوانند به راحتی کنار بگذاریم.

پی نوشت ها :

1. daimones.
2. protoscientifie.

منبع مقاله :
آزبورن، کاترین؛ (1389)، فلسفه پیش سقراطی، گلناز صالح کریمی، تهران: نشر ماهی، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.