منبع: راسخون
چکیده
«مَنْ لَمْ یَعْرِفْ نَفْسَهُ بَعُدَ عَنْ سَبِیلِ النَّجَاةِ وَ خَبَطَ فِی الضَّلَالِ وَ الْجَهَالات» (1) هرکس نفس خود را نشناسد و به آن جاهل باشد از راه رستگاری دور میافتد و خود را در گمراهی و نادانیها میاندازد.در این مختصر به دنبال تبیین ضرورت شناخت ابعاد حقیقی وجودی انسان در تبیین گزارههای دینی هستیم. با توجه به این که باید دانست صرف دین دانی ما را به حوزههای دین داری نمیکشاند و مسلما هدف حیات زمینی آدم صرف دین دانی نیست بلکه باید از دین دانی گذر کرد و به مرزهای دین داری رسید لذا باید به دنبال راهی نو و تازه باشیم در این مختصر به بررسی تأثیرات عدم شناخت نفس و جان آدمی در عدم بهره گیری از گزارههای دینی میپردازیم و سؤالمان این است که آیا اساسا بدون شناخت حقیقت و نفس انسان میتوان دست به ارتباط حضوری با خداوند و عالم هستی زد؟ و یا این که اگر معرفت النفس حاصل نشود اغلب ارتباطات ما با بعد وهمی این عالم است؟ باید بررسی کنیم که راه برون رفت از بحران نیهلیست در دورهی کنونی چیست و چرا بشر ابزار ساز به وجود آمده است؟ تعریف جدید غربی از انسان بر مبنای چه اندیشهای است که انسان را از عالم و آدم جدا کرده است و او را به صورت موجودی تنها در جهان هستی رها کرده است؟ آیا بحرانی که با مدرنیزم و تفکر مدرنیزم به وجود آمده است را میتوان با ادامهی روند مدرنیزاسیون و صرفا با علم حصولی به گزارههای دینی از بین برد؟ یا باید به دنبال مسیری جدید و تغییر نگاه و رویکرد برای ورود به عالم انسان دینی بود..... و بسیاری از سؤالات دیگر که تلاش شده است به آنها پاسخ داده شود.
کلید واژه
- نیهلیست: پوچ انگاری یا به تعبیری احساس اضطراب شدید در زندگی اجتماعی و فردی که نتیجتا منجر به پوچ دیدن تمامی مناسبات فردی و اجتماعی میشود تا جایی که فرد قادر به ادامهی یک زندگی پویا نیست.- رونسانس: روح نو اندیشی در حوزهی تفکرات مسیحیت اواخر قرون وسطی و حرکتی اعتراض گونه در مقابل کلیسا
- نفس: حقیقت و ذات مجرد آدمی که از ماده و ویژگیهای ماده آزاد است و تجلی تمامی صفات ذات مقدس اله میباشد.
- عالم انسان دینی: زندگی بر مبنای نگرشی عمیق نسبت به گزارههای دینی به همراه برون رفت از سطحی نگری
پیشگفتار
همواره یکی از علتهای عدم بارور شدن باورهای دینی، یادگیری سطحی آن گزارهها است تا جایی که حتی میتوان ادعا کرد که سطحی نگری در گزارههای دینی نه تنها باعث رشد تفکر دینی افراد و در راستای آن تفکر فرهنگ دینی جامعه نمیشود بلکه سطحی نگری سبب بی دین تر شدن افراد میشود تا جایی که ظاهر دینی در جامعه بر پا خواهد بود ولی از باطن دین،چیزی نخواهد ماند و به عبارتی مردم ظاهرا دین دار هستند و مناسک اجتماعی و فردی دینی را اجرا میکنند ولی روح عبودیت و روح دینی و تفکر و عالم دینی در زندگی افراد جامعه وارد نمیشود تا جایی که بحران فرهنگی جامعه چنان عمیق میشود که حضرت امام حسین علیه السلام آن را این گونه توصیف میکنند: «وَ قَالَ ع فِی مَسِیرِهِ إِلَى کَرْبَلَاءَ إِنَّ هَذِهِ الدُّنْیَا قَدْ تَغَیَّرَتْ وَ تَنَکَّرَتْ وَ أَدْبَرَ معروفها فَلَمْ یَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ کَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ وَ خَسِیسُ عَیْشٍ کَالْمَرْعَى الْوَبِیلِ أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا یُتَنَاهَى عَنْهُ لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً فَإِنِّی لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ لَا الْحَیَاةَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَماً إِنَّ النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُون»(2) و در چنین شرایطی است که چهرهی نفاق از بالین اسلام سر بر می آورد چرا که در روایت آمده است :«وَ قَالَ ع الْمُؤْمِنُ لَا یُخْلَقُ عَلَى الْکَذِبِ وَ لَا عَلَى الْخِیَانَةِ وَ خَصْلَتَانِ لَا یَجْتَمِعَانِ فِی الْمُنَافِقِ سَمْتٌ حَسَنٌ وَ فِقْهٌ فِی سُنَّةٍ» (3)پس در هر شرایطی که عمیق نگری و ژرف نگری از میدان تفکرات دینی خارج شود قطعا زمینه و شرایط برای ظهور نفاق در جامعه آماده خواهد شد.
کاملا واضح است که مفاهیم حوزهی علوم انسانی اکثریت قریب به اتفاق مفاهیمی تشکیکی هستند و دارای ظاهر و باطنی هستند و این ظواهر در صورتی نتیجه و اثر مطلوب و وعده داده شده را خواهند داشت که آن ظاهر در راستای آن باطن و با تمرکز بر روی باطن آن گزارههای علمی و عملی ایجاد شده باشد لذا است که در صورت ایجاد صرف ظاهر بدون توجه و شناخت باطن گزارهها اثر مطلوب نیامده لذا بعد از گذشت چندی این اعمال تبدیل به یک سری اعمال بدنی صرف خشک،بدون روحیه عبودیت و بدون رشد شخصیتی برای فرد و جامعه تبدیل میشوند که آن صفا و شور بندگی و زندگی را به دنبال نخواهند داشت لذا واکنش طبیعی جامعه و افراد در چنین حالتی که مجبور به انجام اعمال بی محتوا و صرفا جسمانی بدون داشتن باطن و تأثیری بر روی زندگی میباشند یا نفاق است یا ترک دین به همین سبب است که نه تنها دین داری رشد پیدا نمیکند بلکه دین از جامعه رخت بر میبندد و جامعه به سمت بی دین تر شدن پیش خواهد رفت حال این بی دینی در لوای کفر باشد یا نفاق.
به همین جهت نیاز به یک شناخت عمیق و ژرف نسبت به گزارههای دینی برای حرکت به سمت ایجاد جامعه دینی ضروری است و هر گونه حرکت دینی بدون شناخت حقیقی و واقعی دین دقیقا نتیجهی عکس دارد و معرفت النفس راه شناخت عمیق و ژرف دین است به عبارتی بین خود شناسی و فهم عمیق و صحیح شریعت با عمل به شریعت و خود شناسی ارتباط مستقیم است و این شناخت صحیح انسان و تمرکز بر روی حقیقت انسان است که به هنگام شناخت و بررسی گزارههای دینی فهمی عمیق و صحیح به انسانها خواهد داد و چنین فهمی نتیجهی مستقیم آن به صورت یک رابطهی علی و معلولی قطعا عمل به شریعت و شور بندگی و زندگی خواهد بود. که نتیجهی آن ایجاد پتانسیل بالا برای تشکیل تمدن اسلامی خواهد بود. و در این صورت است که جامعه به سمت دین داری حرکت میکند و از بی دینی چه در لوای نفاق و چه در لوای کفر آزاد خواهد شد.
علت آن هم مشخص است چرا که معرفت النفس بشر را از اصالت به ماهیت نجات داده و آنها را به ورطهی اصالت وجود و رجوع به باطن اعمال و گزارههای دینی در عرصههای اجتماعی و فردی میکشاند و برداشت ظاهری از گزارههای دینی در صورت اعتبار بخشیدن به ماهیات و ساده نگری دربارهی عالم هستی اتفاق خواهد افتاد و این مطلب با بیان مطالب گذشته کاملا واضح است.
البته رجوع به معرفت النفس نباید یک رجوع فلسفی واخلاقی باشد چرا که این نوع معرفت هم باز یک معرفت حصولی است و دادههای حصولی صرف اطلاع هستند و باید توجه داشت که اطلاعات انسان تا زمانی که به یک دادهی قلبی و حضوری و شهودی تبدیل نشوند در روند رشد و تکامل انسان اثری نخواهند داشت بلکه معرفت النفس اگر به صورت تجربی و شهودی باشد میتواند گزارههای حضوری حاصل کند وبه واسطهی گزارههای حضوری است که میتوان عزم عبودی پیدا کرد و ادعای ما این است که معرفت النفس حضوری و شهودی است که این توانایی را دارد.
آن چه که در این بررسی مختصر خواهید دید تلاشی است در مسیر اثبات این مدعا و بررسی ضرورت شناخت حقیقی از انسان در مسیر فهم شریعت میباشد تا شاید قدمی کوچک در ساخت تمدن اسلامی باشد انشاء الله.
شرح موضوع
باید توجه داشت که همهی علوم دارای دو بعد هستند یکی بعد وجودی و یک بعد عدمی، بعد وجودی علوم مباحث و مسائلی هستند که در موضوع مدخلیت دارند و دقیقا بحث از آنها بحث از خود موضوع علم است و غرض از آن علم متفرع بر بحث کردن از همان مباحث است ولی مسائل و مفاهیمی هم وجود دارد که در خلال یک بحث علمی بررسی میشوند در حالی که بحث از آنها بحث از خود موضوع آن علم نیست بلکه صرفا این مسائل حالت دوم با مسائل اصلی آن علم در موضوع با هم اشتراک دارند یا این که نه خیر این مسائل طردا للباب و از باب عوارض موضوع اصلی بحث میشوند و گاهی هم این مسائل صرفا در اسم با هم مشترک هستند نه در موضوع و بار معنایی موضوع این علم با بار معنایی موضوع آن مسائل کاملا متباین است.به عنوان مثال در علم خداشناسی از دلایل اثبات خداوند استفاده و صحبت میشود در حالی که خدا شناسی با اثبات خدا متفاوت است و اثبات خدا از مسائل علم کلام محسوب میشود بلکه این مسائل صرفا در بخشی از موضوع با هم متحد هستند و آن بخش فقط لفظ و معنای خداوند است. لذا به این مسائل بعد عدمی گفته میشود چرا که اثبات خدا، خدا شناسی نیست.
و باید توجه داشت که علم معرفت النفس و شناخت حقیقت انسان نیز از این قاعده مستثنا نیست بلکه باید توجه داشت که اگر دقیقا ندانیم دنبال چه هستیم و دقیقا ندانیم که علم معرفت النفس چیست قطعا در مسیر بحث به جایی کشیده میشویم که هیچ وابستگی و ربطی به علم معرفت النفس نداشته و بلکه صرفا ما را از مسیر دور میکند لذا باید توجه داشت که به عنوان مثال روان شناسی به هیچ وجه معرفت النفس و معرفت حقیقت انسان نیست بلکه روانشناسی یک علم تجربی است که با بررسی عکس العمل ها و رفتارهای جسمانی، رابطهی بین جسم و روح را در موضوعات خاصی دنبال میکند لذا معرفت النفس با روانشناسی متفاوت است چرا که در معرفت النفس حالات روح را به صورت مستقل بررسی میکنند و روند بررسی از طریق شهود و علم حضوری است نه تجربهی حسی پزیتویستی.
همچنین معرفت النفس شناخت انسان از منظر فلسفی و عرفانی نیست چرا که فرق است بین شناخت از طریق استدلال و علم حصولی با شناخت از طریق علم حضوری چرا که در علم حصولی آنچه که در ارتباط حاصل میشود صرفا ارتباطی است میان عالم و صورت و مفهوم انتزاعی معلوم و لذا در چنین جایی به خاطر عدم سنخیت، اتحادی (4) با این علم حاصل نمیشود به عبارتی،صرف چنین علمی باعث عمل و ایمان قلبی نمیشود بر خلاف معرفت النفس حضوری و شهودی که در آن فرد با خود معلوم نه با صورت و مفهوم انتزاعی بلکه با خود معلوم به دون واسطه، ارتباط دارد لذا اتحاد با این علم عین حصول علم یقینی و نتیجهی چنین یقینی عمل و ایمان خواهد بود که در روند شناخت گزارههای دینی عاملی برای عملی کردن و خروج مفاهیم دینی از علم صرف و مفهوم به مرزهای عمل میباشد.
پس بحث در این جا در بارهی مفهوم وجود یا صورت ذهنی انسان نیست بلکه بحث دربارهی حقیقت وجود و انسان است بحث بر سر یک معلوم زندهی حضوری است نه یک معلوم حصولی، بحث بر سر ارتباط با جان انسان و پیدا کردن خود حقیقی انسان است. لذا روش کار هم نه فلسفی است و نه تجربی بلکه شهودی است همچنان که در علمهای حضوری ابزار شناخت و اپیستمن شناخت را صرفا شهود و درک انسانی است که شکل میدهد مثل شناخت انسان از مسئلهای به نام درد و رنج،لذا روش کار نیز در مباحث معرفتی شناخت و درک شهودی و حضوری است.
و باید دانست از آن جا که در علم حصولی ارتباط با صورت و مفهوم معلوم است و از آن جا که این صورت و مفهوم آثار خارجی را ندارد بلکه تنها اثر آن آثار علمی است و افادهی علم میکند باید گفت که ارتباط با چنین معلومی به جز افزایش اطلاعات اثر دیگری ندارد و از آنجا که محرک عمل و حرکت به سمت معنویت و رشد و تعالی انسانی، دادهها و باورهای قلبی است لذا این اطلاعات در دین داری مؤثر نخواهند بود بلکه در دین دانی مؤثرند و بسیار تفاوت است بین دین دانی با دین داری؛ ولی از طرف دیگر باید گفت که در علم حضوری از آنجا که ارتباط با معلوم زنده است یعنی خود معلوم نزد عالم حاضر است (5) لذا اثرات آن هم میآید چرا که این دیگر صورت نیست بلکه خود منشأ اثر است که حاضر شده،لذا انسان میتواند در چنین حالتی میتواند از این ارتباط وجودی متأثر شود و اثر عملی بپذیرد لذا این نوع دین دانی است که انسان را به دین داری میکشاند و در لوای دین داری است که رشد و تعالی صورت میگیرد.
معرفت به معلوم زنده راه ورود به جدیترین زندگی
در عصر جدید ما با بشر جدیدی روبه رو هستیم، بشری که سردی و خشکی استدلال را به راحتی درک میکند و علاوهی بر تغذیهی عقل،به تغذیهی قلب و جان خود میاندیشد تا جایی که بتواند اضطراب ایجاد شده توسط نیهلیست را در زندگی خود از بین ببرد اضطرابی که نتیجهی آن جدی نگرفتن زندگی است، ما با بشری ربه رو هستیم که در بحران نیهلیست به دنبال معنایی واقعی برای زندگی خود در حال جست و جو است چرا که در فضای نیهلیست زندگی را هر مقدار هم که جدی ببیند در پایان باز آن را چیزی جز بازی و سرگرمی ترجمه نخواهد کرد بازی، که او در این زندگی یک بازیگر کوچک سرگردان است، ما با بشری روبه رو هستیم که به دنبال تئوری جدید برای برون رفت از بحران نیهلیست است تئوری که نه صرفا در حوزهی تفلسف و استدلال باشد بلکه مرزهای استدلال را در نوردد و با قلب و جان انسان ارتباط برقرار کند، تفکر و معرفتی که جان آدمی را تغذیه کند اگر چنین است باید دانست که بشر جدید منتظر بیان جدیدی از گزارههای دینی (6) است بیانی که نه تنها در اندیشهی تغذیه و اقناع عقل بلکه در اندیشهی تغذیهی جان آدمی است، بیانی نه استدلالی محض و نه متدی جدا از حکمت گذشتگان بلکه بیانی در راستای حکمت و گفت و گوهای حکیمانهی گذشته،بیانی با روش شهودی و حضوری در شناخت گزارهها.به عنوان مثال باید توجه داشت که بسیاری از مباحثی که در علم کلام صورت گرفتهاند در راستای اقناع افراد خارجی و در راستای تبیین معارف برای کسانی بودند که از بیرون به اسلام نگاه میکردند لذا است که باید گفت بسیاری از آن روشها و گزارهها اگر چه علمی هستند، انسان را جلو نمیبرند و در مسیر سیر و حرکت انسان باعث رشد و تعالی علمی و معرفتی انسان آن هم معرفت حضوری نمیشوند هم چنان که در برهان امکان ووجوب با همین مقوله مواجه هستیم به گونهای که این برهان برای اقناع و دفاع از دین در مقابل افراد خارج از دین است لذا است که شما میبینید در تبیین علیت و معلولیت در این برهان هیچ هویت تعلقی مستمری به نمایش گذاشته نمیشود لذا است که تصور از معلول و علیت هم اشتباه خواهد بود لذا این برهان باعث اقناع افراد بیرون از دین میشود ولی برای رشد و حرکت به سمت معرفت و درک حضوری و ارتباط با خود علت و وجود به هیچ وجه انسان را سیر نمیدهد همچنان که جناب شهید مطهری «ره» در بیان این مطلب می فرایند:
«این نکته -یعنی کشف هویت تعلقیِ معلول نسبت به علتِ خود- یکی از شاهکارهای فلسفی صدرالمتألهین و از بزرگترین و لطیفترین اندیشههای بشری است. توجه به این مطلب تلقّی عمیقی از مفهوم «علیت»، غیر از آنچه در اذهان ساده نقش میبندد به ما میدهد. براین اساس رابطة علیت یک رابطة زایشی و تولیدی مانند آنچه در پدیدههای مادی مشاهده میکنیم نیست. یعنی چنین نیست که علت، مانند مادری معلول را از خود بیرون فرستد، بلکه معلول، تجلی علت و پرتوی از وجود او و ظِلّ و سایة اوست.»(7)
پس همان گونه که مشاهده میکنید نوع تلقی نسبت به معلول در نوع تفکر صدر المتألهین است که میتواند انسان را سیر دهد. و این همان خواستگاه انسان جدید است یعنی درک عمیق و حضوری از گزارههای دینی.
اگر در رابطهی اندیشهی ملل جهان مطالعاتی داشته باشیم قطعا متوجه خواهیم شد که هر گونه تعالی و رشد و حرکت و پویایی در اندیشههای ملل مختلف تنها زمانی بوده است که توانستهاند از انسان تعریف صحیح ارائه دهند و در درک نفس آدمی و شناخت انسان به غلط نرفتهاند تا جایی که وقتی آقای بک استاویکو ادوار تمدنی غرب را مطرح میکند و حرکت سینوسی سیر پیشرفت تمدن را به عنوان یک نظریه ارائه میدهد (8) وقتی با مسامحه هم بپذیریم باز در بررسی این سینوس متوجه خواهیم شد که بشر غربی در سیر تمدنی خود هر گاه توانسته است درکی نزدیک به حقیقت انسان از نفس داشته باشد توانسته است به سمت نقطهی اوج سینوس حرکت کند و در جایی که از درک و معرفت وشناخت نفس و حقیقت انسان بازمانده است شاهد خواهیم بود که در روند تعالی خود به انحطاط و نقطهی افول سینوس حرکت کرده است. در سراسر ملل مختلف از بودا در متون اپانیشاد ها تا مسیحیت ناب و حتی در دوران مسیحیت عصر آگوستینوس همه بر روی این مطلب تا حدودی کار کردهاند و به اندازهای که توانستهاند از نفس درکی صحیح ارائه دهند در مسیر حرکت و تعالی خود قدم نهادهاند. به همین جهت است که میگوییم هر مکتبی به هر اندازه که توانسته است خود را از ناخود بشناسد، از بحران وهمیات، خود را آزاد کرده و با رجوع به زندگی جدی به سمت تعالی خود حرکت کرده است.
علت آن هم این است که در مسیر معرفت النفس بشر با حقیقت وجودی خودش یعنی با وجود محض و هستی خودش فارغ از چیستیهای ماهیتی مواجه خواهد بود به عبارتی معرفت النفس به صورت حضوری سبب درک وجود به صورت حضوری میشود درکی که در آن، انسان آزاد از ماهیات میشود به عبارتی دیگر انسان توانایی تفکیک بین وجود محض و ماهیت را بدست خواهد آورد و با این درک حضوری است که میتواند در برخورد با ماهیات،آن ماهیات را صرفا امری اعتباری و به اعتبار وجود موجود بدانند و لذا اصالت را به وجود دهند در نتیجه خود را از زندان ماهیات آزاد کرده پا به عرصه وجود گذاشته و در چنین درک حضوری است که فرد با بررسی ذات وجودی خودش و مسیر حرکت و مقصد میتواند زندگی جدی را رقم زند که در مبارزهی دائمی با وهمیات است؛ لذا است که در زندگی اجتماعی و فردی خود میتواند دست به اصلاح بزند و نقطهی مقابل این حرکت رجوع به ماهیت است که نتیجهی آن به دلیل اصالت نداشتن ماهیت و اعتباری بودن و فنا پذیر بودن آن از دست رفتن ماهیتی است که همواره در جست و جوی آن بوده است این جا است که انسان با رجوع به ماهیت با از دست دادن آن در ادامهی زندگی دچار اضطراب و پوچی میشود که نقطهی خروج از این پوچی دقیقا رجوع به وجود و شناخت حقیقت نفسانی انسان است (9) رجوع به این که بداند فقط هست بدون این که نظر به چیستی خود داشته باشد. و این درک حضوری و شهودی اولین قدم اساسی در ارتباط با معلوم زنده است معلومی که منشأ اثر میباشد در مقابل معلوم مرده که صرفا مفهوم وجود است و مفهوم وجود به هیچ وجه منشأ اثر نیست لذا تأثیر وجودی خاصی به جز افادهی علم در روند حرکت زدگی نخواهد داشت؛ چه آن که مفهوم آتش هرگز اثر حرارت و گرمای آتش حقیقی خارجی را ندارد.
بایزید بَسطامی در راستای معرفی روش عرفانی میگوید: «علمِ شما، علم به معلومِ مرده است. و علم ما، علم به معلوم زنده» (10) یعنی در فلسفه و مدرسه از مفهوم وجود بحث میشود که این مفهوم وجود به هیچ وجه اثر خود وجود را ندارد لذا این معلوم مرده است چرا که هر چه که زنده است منشأ اثر است و به این دلیل است که ادعا میشود مفاهیم، معلوم مردهای هستند که اثری ندارد و بلکه در عرفان به جهت ارتباط شهودی و حضوری با معلوم،اثر معلوم را هم قطعا دریافت خواهند کرد که این معلوم، معلوم زنده است به عبارتی خود وجود را درک میکنیم نه مفهوم وجود را لذا این میشود منشأ اثر و میتواند به زندگی رشد و پویایی و نشاط و صفای بندگی و شور حرکت بدهد. میتواند زندگی را در یک مسیر جدی و تکاملی برنامه ریزی کند تا در طی آن انسان به هدف نهایی و غایی خود برسد.
و لذا است که ما شاهد هستیم که در بسیاری از موارد علم حصولی به گزارههای دینی نه تنها باعث حرکت ما در مسیر هدف نخواهد بود بلکه در مواردی سالهای سال به تحصیل علوم حصولی در گزارههای دینی پرداختهایم ولی هنوز حرکت و پیشرفتی به سمت مقصد نکردهایم و چه بسا در مواردی همین علوم باعث شکست ما شده است که میفرماید: «العِلمُ، هُوَ الحجابُ الاکبر»(11) تاجایی که علم به وجود حقایق عالم هستی باعث ارتباط با آن حقایق نمیشود و بلکه در مواری انسان را زمین میزنند همچون فردی که به عنوان مثال دین دانی را با دین داری یکی داند لذا فکر میکند که با علم به خدای علیم یا قدیر با او هم میتواند ارتباط داشته باشد تا جایی که حتی خود را با اولیاء الله یکی میداند و دچار غرور و تکبر میشود که علم او نه تنها او را به نجات نکشانید بلکه او را به ورطهی سقوط کشانیده است، لذا است که باید به دنبال مسیری تازه باشیم که معلوم ما نه معلوم مردهی بدون اثر بلکه معلومی زنده و منشأ اثر باشد مسیری که به هر اندازه که در آن حرکت میکنیم به مقصد نزدیک تر شویم نه این که در طی مسیر هیچ اثری بر ابعاد وجودی ما حاصل نشود و به مقصد که نزدیک نمیشویم هیچ در مواردی به عقب کشانده شویم و این مسیر راه علم حضوری و شهودی به گزارههای دینی است که البته باب آن، شناخت وجود و ابعاد حقیقی وجود به صورت شهودی و خروج از وهمیات و ماهیات است که معرفت النفس متکفل این امر میباشد. تا دری شود به سوی شناخت عمیق گزارههای دینی و ارتباط عمیق با خداوند و اسماء الهی چنان که امیر مؤمنان علی علیه السلام میفرمایند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدِ انْتَهَى إِلَى غَایَةِ کُلِّ مَعْرِفَةٍ وَ عِلْمٍ(12)».
از سمتی رجوع به ماهیت یعنی رجوع به کثرتها و رجوع به کثرتها یکی دیگر از عوامل زندگی اضطراب آور و پوچ مدرن است به عبارتی در رجوع به کثرتها و دوری از وحدت بود که انسان زندگی جدی و هدف جدی و مسیر و مقصد جدی خود را فراموش میکند و لذا در روند زندگی در بین کثرات گم میشود و گم شدهی خود را هم گم میکند تا جایی که همین رجوع به کثرتها سبب هبوط انسان از بهشت به زمین شد چنان که قرآن میفرماید: «وَ لاَ تَقْرَباَ هَذِهِ الشَّجَرَةَ» به این شجره نزدیک نشوید.» و این که می گوید نزدیک نشوید یعنی نخورید و این که میگوید نخورید از این جهت که میل به خوردن مقدمهی خوردن است یعنی میل به خوردن آن هم نداشته باشید و این میل به خوردن از جمله میل به کثرتها است به عبارتی این یک قاعده است که رجوع به کثرتها برای انسان از این جهت که انسان بعدی وحدانی دارد مشکل ساز است و لذا است که این کثرتها اضطراب آور هستند چرا که دائما در تضاد و تزاحم یکدیگر هستند و زوال پذیرند لذا با معرفت النفس است که میتوان از کثرت به وحدت رجوع کرد تا در کنار آن از زندگی نیهلیستی مدرنیزم رها شده و زندگی جدی را انتخاب کنیم و از طرفی در مسیر عکس هبوط برای صعود برنامه ریزی کنیم که این خود از جنبهی دیگر، ضرورت بحث از معرفت النفس را از این جهت که رجوع به وجود و اصالت وجود و رجوع به وحدت است روشن میکند. (13)
تغییر نگاه اولین قدم برای ورود به حیات دینی پویا
بشر کنونی در دورهای زندگی میکند که سیطرهی فرهنگ مدرنیته بر فرهنگ او به راحتی قابل درک است ولی باید توجه داشت که فرهنگ و تفکر مدرنیزم، بشر جدید را به بیرون از خودش دعوت میکند و همواره او به تغذیهی جان خودش به واسطهی آنچه که بیرون از خودش است تشویق میکند تا جایی که آرمان او رسیدن به ماهیات خارجی است نه حرکت بر مسیر نفس (14) خود و لذا است که رجوع او به بیرون است و باید توجه داشت که این آنچه که مدرنیته به آن دعوت میکند بیرون وجودی نیست بلکه بیرون ماهیتی است و به عبارتی فرهنگ مدرنیزاسیون ما را به بعد وجودی عالم بیرون ازخودمان دعوت نمیکند بلکه ما را به بعد ماهیتی بیرون از خود دعوت میکند و همواره تلاش میکند که ما را در ماهیات نگه دارد لذا است که میبینید در فرهنگ مدرنیته هم مسجد جا دارد ولی مسجدی که در این فرهنگ مطرح است همواره تجلی نفس معماری است که آن را ساخته است و دائما در تلاش است که ظاهر مسجد را برای ما تزیین کند و سعیش بر این است که افراد را به ظاهر مشغول سازد تا جایی که به عنوان مثال افراد نگران لوستر مسجد میشوند ولی نگران عدم فعلیت پیدا کردن باورهای دینی در مسجد نیستند در حالی که در عالم دینی تمام حرکت و دعوت به سمت ارتباط حقیقی با وجود است نه ماهیت اشیاء، آن هم ارتباطی حضوری و شهودی. (15)حال با مقدمهی فوق باید گفت اگر در چنین حالتی این چنین بشری در عرصهای از زندگی مورد تبلیغ گزارههای دینی قرار گیرد از این جهت که تماما در حوزه فکری و اندیشه خود و از طرفی در عالمی که برای خود ساخته همواره تحت تبلیغات و سیطرهی نظام مدرنیزم بوده است لذا تمامی شخصیت خود را در ماهیات و رجوع به ماهیات خلاصه کرده است لذا وقتی که گزارههای دینی را نیز به عرصهی زندگی خود میآورد در رجوع به این گزارههای دینی رجوع آن به ظاهر و مفهوم گزارهها است به همین سبب با حقیقت ملکوتی و باطنی آن گزارهها به هیچ وجه ارتباط بر قرار نمیکند و از این جهت است که میگوییم ورود چنین انسانی به عرصهی دین در روند زندگی او هیچ تغییری به جز ظاهر فیزیکی زندگی ندارد هیچ اثری در مسیر شکل دهی و تکامل شخصیتی و وجودی خود برداشت نخواهد کرد.
به عنوان مثال چنین انسانی در تمام عمر با خدای حی علیم عبادت میکند ولی از این جهت که در عالم فکری خود جایی برای رجوع به وجود ندارد بلکه تماما گرفتار ماهیات و مفاهیم است لذا با مفهوم حی علیم ارتباط دارد نه با وجود حی علیم؛ به همین سبب است که آثاری که بر وجود خارجی بار میشود ولی بر مفاهیم ذهنی بار نمیشود را هم بدست نخواهد آورد و نه ازحی،حیات متعالی و نه از علیم،علم حقیقی حضوری شهودی کمالی برداشت نمیکند لذا بعد از مدتی از آن سر خورده شده و دچار اضطراب میشود.
حال دو راه حل میتوان در نظر گرفت، اول اینکه فرد با همان رویکرد و عالم فرهنگی خود به ادامهی بیشتر و تلاش بیشتر در حوزهی دین داری بپردازد. یا راه دیگری باید در پیش بگیرد و آن این که عالم فکری فرهنگی خود را تغییر دهد. کاملا واضح است که ادامهی مسیر گذشته با تلاش بیشتر بدون تغییر نگاه و عالم فکر و فرهنگی نه تنها اثری در مسیر ترقی و رشد ندارد بلکه بر عکس اضطراب بر روی اضطراب میآورد همان گونه که آقای شوماخر میگوید: «غفلت از خردمندى، تا بدان پایه رسیده که ما همواره مىکوشیم که یک بیمارى را با تشدید علّتهاى آن شفا دهیم»(16) باید توجه داشت بحرانی که با رجوع به ماهیت شروع شده است با رجوع بیشتر و غرق در ماهیات شدن قطعا حل نخواهد شد لذا در چنین شرایطی است که فرد به دلیلی سرخوردگی از این روند دینی آن را رها خواهد کرد یا نهایتا با بی میلی در یک زندگی کسالت آور و غیر پویا به صورت پوچ و اجباری ادامهی مسیر میدهد و هیچ گاه به رشد و تکاملی که هدف پیامبران بود نمیرسد و به همین دلیل است که تنها راه، تغییر نگاه میباشد چرا که در آن در حقیقت رجوع به عالم فکری و فرهنگی حقیقی دینی میشود و آن حقیقت چیزی جز رجوع به وجود و معرفت وجودی نیست. و بهترین راه برای ورود به چنین اندیشهای معرفت النفس است و باید توجه داشت که درمعرفت نفس رویکرد اصلی باید این باشد که راهی در پیش است که انسان با خودِ واقعیت ارتباط پیدا کند و نه با مفهوم واقعیت، آن هم از طریق نزدیکترین واقعیت یعنی خودمان. و لذا است که حضرت علی علیه السلام میفرمایند: «لَا تَجْهَلْ نَفْسَکَ فَإِنَّ الْجَاهِلَ مَعْرِفَةَ نَفْسِهِ جَاهِلٌ بِکُلِّ شَیْء»(17).
ضرورت ورود به عالم انسان دینی
با توجه به مطالب گذشته باید عرض کرد که انسان مدرن امروزی در دورهای زندگی میکند که روزمرگیها تمام زندگی او را احاطه کرده است به گونهای که هر دم خود را با کاری سرگرم میکند و برای خود سرگرمیهای مختلفی را ایجاد میکند و چند صباحی هم با آنها خوش است ولی در عین حال باز نگران است که چگونه عمر خود را ضایع میکند یعنی در عین این که میداند به واسطهی این سرگرمیها در حقیقت فرصت رشد و شخصیت سازی را از خود گرفته است با این که میداند با این سرگرم شدنها و گرفتار روزمرگی شدنها صرفا خود را مشغول کاری کرده که عمرش بگذرد و این اتلاف انرژی و عمر را به راحتی درک میکند به همین سبب هم هست که در عین خوشی به فکر مردن است تا جایی که زندگی او همان گونه که آقای نیلپستمن میگوید چیزی جز زندگی در عیش و مردن در خوشی نیست (18) ولی آن چه که مهم است این است که چنین بشری با وجود درک چنین اضطرابی باز قادر به ترک این سرگرمیها و روزمرگیها نیست چرا که نمیداند چه نوع زندگی دیگری را باید جایگزین آن کند به قدری که چنان مدرنتیه چشم او را پر کرده است که اصلا زندگی دیگری غیر از آنچه مدرنیته در جلوی او گذاشته (19) نمیبیند لذا نمیتواند این سرگرمیها و روزمرگیها را نیز رها کند و نمیداند که اگر عمر خود را با این سرگرمیها مشغول نکند چه کار کند. این جا است که میگوییم اگر انسان بتواند راه دیگری از جنس دیگری پیدا کند راهی که در چهار چوب تفکری مدرنیته، گزارههای خود را تبیین نکند بلکه ورود به آن نیازمند خروج از مدرنیته باشد، راهی که بتواند عالم انسانها را عوض کند و نگاه آنها را به عالم و آدم تغییر دهد در چنین شرایطی است که میتواند راهی برای نجات پیدا کند. و به همین دلیل است که هایدگر نیز به دنبال خدایی دیگر برای نجات بشر میگردد،، خدایی نه از جنس مدرنیته.اشپیگل در مصاحبهای که با هایدگر انجام داده از او پرسیده است: شما که میگویید غرب به انتها رسیده است، چه پیشنهادی برای نجات آن دارید تا از خطری که شما میگویید در آینده، غرب گرفتار آن میشود، نجات یابد؟ هایدگر ابتدا شرط میکند که مصاحبه مرا تا زنده هستم منتشر نکنید، سپس میگوید: «تنها هنوز خدایی است که میتواند ما را نجات دهد»(20)
پس باید به دنبال راهی باشیم که انسان را از ظلمات مدرنتیه رهایی بخشد، راهی که به واسطهی آن بتوان با خدای حی قیوم ارتباط حضوری برقرار کرد چرا که علت این روزمرگیهای بشر جدید نیز در دوری از این ارتباط میباشد و تا این عالم عوض نشود جایگاه دستورات دینی روشن نمیشود. به همین سبب است که شاهد هستیم افراد نصیحتها را میشنوند ولی آنها را به کار نمیگیرند. به عنوان مثال حتی در یک خانواده با این که مشاورههای مختلفی را برای حل مشکل رفتاری خانواده انجام میدهند ولی این مشاورهها زندگی را به یک محل برای تکامل فردی و اجتماعی تبدیل نمیکند چرا که مدرنیته عالم انسانها را گرفته است و آنچه در این فضا موضوعیت پیدا کرده است منیت انسانها است و مشخصا منیت با مفهوم گزارههای دینی و با اطلاع از آنها جمع میشود ولی با حقیقت آن گزارهها و روح زندگی دینی جمع نمیشود بلکه آن چه که در زندگی دینی و عالم انسان دینی موضوعیت دارد خدا محوری است نه خود محوری و به همین دلیل است که وقتی که منیت انسانها بر سر کار باشد و عالم دینی آنها تغییر نکند به هر اندازه که نصحیت هم شوند قادر به انجام آن نصایح نیستند چرا که در فضای منیت این تکثر و کثرتها است که موضوعیت دارد نه وحدت و یگانگی و قطعا کثرتها در تزاحم و تضاد با یکدیگر هستند لذا هیچ نقطهی جمعی بین آنها نیست پس اگر با چنین رویکردی انسانها با یکدیگر ارتباط برقرار کنند در تزاحم خواستههای یکدیگر با ناهنجاریهای رفتاری متفاوتی روبه رو خواهند شد این درحالی است که با رجوع به وحدت و یگانگی یعنی با رجوع به ارتباط حضوری با خدا و خدا محوری است که انسانها به یگانگی میرسند و در برخوردهای رفتاری یکدیگر به راحتی از کنار اشتباهات یکدیگر گذشت میکنند.
به همین سبب است که باید توجه داشت که با حرفهای تکراری و عادی میتوان صرفا چرخ جهان را به گردش در آورد و گوش مستمعان را پر کرد بدون این که تغییری در نگاه و عالم آنها صورت گیرد و بدون آنکه آنها را وارد حوزهی عالم انسان دینی کنیم لذا است که باید برای تغییر نگاه انسانها و ورود به عالم انسان دینی به فکر راهی باشیم که وجه پایدار انسانها را مورد توجه قرار میدهد نه وجه ناپایدار و مفهومی آنها را و در چنین شرایطی است که میتوان معرفت النفس و شناخت حقیقت انسان را به عنوان راهی که در پی مخاطب قرار دادن وجه پایدار انسانها برای برقراری ارتباط با وجه پایدار عالم هستی مد نظر قرار داد.
نظر به وجه پایدار انسانها
یکی دیگر از علتهای پوچی در دورهی کنونی عدم توانایی در تشخیص حقیقت از باطل یا به عبارتی عدم توانایی در تشخیص دروغ از راست است. لذا است که هر کدام از انسانهای بزرگی که توانستهاند تشخیص دهند کدام فکر و کدام عملکرد دروغ است و به سبب این تشخیص زندگی خود را شکل دهند چرا که زندگی که بر مبنای یک تئوری دروغ پایه گذاری میشود از این جهت که حقیقت و با ازاء خارجی برای آن تئوری نیست قطعا به آن تئوری نمیرسد و لذا در مسیر زندگی به علت سرخوردگی از رسیدن به هدف به پوچی میرسد حال در چنین شرایطی اگر انسان توانست بین تئوریها و عملکردها و رفتارهای دروغ و غیر دروغ تفاوتی قائل شود و آنها را از یکدیگر بشناسد میتواند حقیقت پایدار را از حقیقت ناپایدار جدا کند و اولی را فدای دومی نکند لذا برای رسیدن به زندگی پایدار و با نشاط و آرامش بخش برنامه ریزی کند و البته با شناخت وجه پایدار خودمان است که میتوان حقایق پایدار را بشناسیم چه آنکه این وجه را به صورت حضوری درک میکنیم لذا با معرفت النفس است که میتوان به نظر به وجه پایدار آدمی به زندگی معنا بخشید و آن را از پوچی برهانیم.آیت الله ملکی در نامهای که به حاج شیخ محمد حسین اصفهانی مینویسد در شرح روش سلوکی استاد خود میگوید: «برای مبتدی میفرمود در مرگ فکر کن تا آن وقتی که از حالش میفهمیدند فی الجمله استعدادی پیدا کرده، آن وقت به عالم خیالش ملتفت میکردند، برای چند روزی هم در طول روز و شب در این فکر کند که بفهمد هر چه خیال میکند و میبیند خودش است و از خودش خارج نیست، اگر این را ملکه میکرد خودش را در عالم مثال میدید و حقیقت عالم مثالش را میفهمید»(21)
آیتالله ملکی تبریزی «رحمةاللهعلیه» در کتاب لقاءالله میفرمایند: «افرادی که انواری از اسرار هستی بر دل آنان تابیده و برخی از حجابهای ظلمانی را کنار زدهاند باید به فکر معرفت نفس باشند تا همهی حجابهای ظلمانی، حتی حجاب خیال و صورتها کنار رفته و حقیقتشان بیماده و صورت برای آنان تجلی کند». (22)
آیتالله حسینقلی همدانی «رحمةاللهعلیه»؛ استادِ آیتالله ملکی تبریزی در روش سلوکی خود از طریق معرفت نفس میفرمایند: «اگر انسان تجلی حقیقت خود را به نورانیت و بدون صورت و حدّ ببیند راه ترقیات به سوی عوالم عالیه را پیدا کرده، هر قدر سیر کند اثرش را حاضر خواهد یافت.»(23)
معرفت نفس و ارتباط با عالم حقیقی
علت بسیاری از ناکامیهای انسانها در زندگی و اینکه به بسیاری از خواستههای خود نمیرسند این است که در ارتباط با عالم هستی با حقیقت عالم هستی در ارتباط نیستند بلکه با عالمی خیالی مرتبط هستند و نتیجتا متناسب با آن عالم خیالی غیر واقعی برای خود اهداف و خواستههایی را برنامه ریزی میکنند ولی هر چه که پیش میروند از آن اهداف بیشتر دور میشوند به عنوان مثال در دنیای خیالی انسانها راه بدست آوردن آرامش را در پول بیشتر میبینند و برای آن حرکت میکنند به عبارتی آرامش را در رجوع هر چه بیشتر به اعتباریات آن هم به دیدگاهی اصالی و اصالت بخشی به آن میدانند لذا در این رجوع به اعتباریات هرگز به آرامش نرسیده و بلکه از آن دور تر هم میشوند. این یک مثال است ولی قاعده این است که هر گاه انسانها در ارتباط با عالم هستی از چیزی که ساختهی ذهن آنها است انتظاراتی داشته باشند قطعا اثرات آن را نخواهند دید بلکه در ارتباط حقیقی با حقایق است که انسانها میتوانند برداشتهایی داشته باشند و از اثرات آن حقایق متأثر شوند ولی در ارتباط با خیالات که اثری حاصل نمیشود به عنوان مثال با ورود به یک خانهی حقیقی انسان میتواند از اثرات یک خانه بهره مند شود نه با تخیل یک خانه ذهنی. لذا است که باید دقت داشته باشیم که به میزانی که با حقایق عالم هستی ارتباط داشته باشیم میتوانیم زندگی صحیحی مبتنی بر واقعیت عالم هستی و متأثر از عالم هستی داشته باشیم و اگر نه تمامی سعی و تلاش خود را نابود شده خواهیم یافت چنان چه قرآن کریم میفرماید: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً (103)الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً (104)أُولئِکَ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً (105»(24)میفرماید که علت این که این افراد سعی و تلاششان در دنیا گم شد این بوده است که کافر شدند به نشانههای خداوند و لقای پروردگا را انکار کردند، کافر کسی است که نظام عالم هستی را انکار میکند یعنی این که این نظام احسن طولی به واسطهی یک الله که مدیر و رب این عالم هست و این عالم یک هویت تعلقی به آن دارد و .... را قبول نمیکنند؛ مادهی اصلی کفر به معنای پوشانندهی حقیقت است به عبارتی اینان از این جهت که حقیقت را میپوشاندند در ارتباط با عالم هستی هم نتوانستند با حقیقت عالم هستی ارتباطی برقرار کنند تا در لوای چنین ارتباطی عملی متناسب با عالم داشته باشند بلکه در مقابل سعی در ارتباط با عالم خیالی خود کردند. حال که ضرورت ارتباط با عالم حقیقی مشخص است باید گفت که معرفت و شناخت حقیقت انسان نزدیکترین راه برای شناخت حقیقت عالم هستی و ارتباط با عالم حقیقی است به گونهای که انسان با شناخت عالم صغیر به شناخت عالم کبیر میپردازد و میفهمد که باطن داشتن عالم به چه معنی است درک میکند که اگر او بعدی ابزار گونه به نام تن دارد عالم هستی هم ارض و زمین دارد اگر او خیال دارد عالم هستی هم عالم برزخ و مثال دارد و اگر او عقل دارد این عالم هم عالم جبروت یا عالم عقل دارد و لذا در این ارتباط با عالم هستی به واسطهی تن با زمین ارتباط پیدا میکند ارتباطی ابزار گونه نه به نگرش اصالت بخشی به آن و با عالم خیال یا همان مثال متصل خود با عالم مثال منفصل (25) ارتباط پیدا میکند و با عقل با عالم جبروت ارتباط پیدا میکند و باید توجه داشت که این ارتباط ارتباطی حضوری است نه ارتباطی حصولی چه آن که راه شناخت این حقیقت هم حضوری بود لذا است که شناخت نفس آدمی به صورت حضوری نه حصولی نه تنها باعث ارتباط حضوری با خداوند که وجود محض است میشود بلکه سبب ارتباط حقیقی و حضوری با کل حقایق عالم هستی میشود حال در چنین شرایطی است که تغییر نگاه و ورود به عالم انسان دینی به صورت صحیح شکل گرفته و در نتیجه گزارههای دین درست شناخته شده و جایگاه خود را در زندگی به ما نشان خواهند داد در چنین شرایطی است که مراقبه و محاسبه نفس معنا پیدا میکند و به صورت صحیح انجام خواهد شد و زندگی انسانی به صورت صحیح در مسیر صحیح خود حرکت خواهد کرد و در یک ارتباط حقیقی با عالم هستی از آن متأثر خواهیم شد. و به همین سبب است که امام علی علیه السلام میفرمایند: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»(26)
انسان بی اعتماد به نظم عالم هستی
دورهی رونسانس نقطهی عطف تاریخ بشری است بگونهای که در این دوره تعریف انسان کاملا تغییر میکند، به عبارتی در جریان فساد کلیسا در اواخر دورهی قرون وسطی و در راستای حرکت مارتین لوتر و امثلا گالیله اتفاقی که افتاد، تغییر رویکرد و نگرش نسبت به انسان بود به گونهای که انسان بر خلاف آموزههای انجیلی نه تنها مرکز عالم هستی و هدف خلقت نبود بلکه به عنوان جزء کوچکی از نظام عالم هستی تعریف شد،جزء کوچکی که در تزاحم فرایندهای طبیعی طبیعت، قطعا به نابودی کشیده خواهد شد و از آنجا که طبیعت دچار آنتروپی سیستمی (27) بود و به سمت زوال خود حرکت میکرد در این میان این انسان ضعیف برای بقاء خود دست به تغییر طبیعت میزند و به انسان ابزار سازی که برای مقابلهی با طبیعت باید با آن بجنگد تبدیل میشود و به هیچ وجه عرصه، عرصهی تعامل با طبیعت نیست. و لذا بشر به خاطر رجوع به هوس خود نظم موجود در جهان را نپذیرفت و چنان دچار اضطراب ناشی از تنهایی شد که به ساختن ابزارهای قول پیکر برای مقابلهی با طبیعت و بهره کشی هر چه بیشتر از آن پرداخت تا جایی که فرانسیسبیکن مدینه فاضلهاش را در کتابی تحت عنوان «اتلانتیس نو» توصیف میکند، مدینهای که از نظر بیکن سراسر علمی است. در آنجا میگوید: «راز بهروزی انسان در شناخت و تغییر طبیعت است»(28) اندیشهای که،در قرن 16 در تفکرات فرانسیس بیکن بروز کرد، جایی که میگوید: «بشر از پدیدههای طبیعی، نظمی بیشتر از آنچه در آنها واقعاً موجود است انتظار دارد.»(29) و بحث از بتهای فکری میکند و در راستای شکستن این بتها تلاش میکند اندیشهای که دکارت آن را رنگ و بوی فلسفی داد. تا جایی که رشد این تفکر به این نتیجه رسید که انسان در این عالم تنها است و لذا با خداوند هم نمیتوان ارتباط برقرار کرد و به همین سبب است که او چیزی جز پیرمردی در گوشهی آسمان نیست.همان گونه که میبینید منشأ این اضطراب از جایی شروع شد که بشر خود را در عالم هستی تنها دید یعنی منشأ مدرنیزم از جایی بود که به واسطهی عدم شناخت صحیح از انسان پای خدا را از عالم بریدند و به دنبال نظم نوینی برای جهان گشتند خب مسلما راه نجات از این اندیشه و زندگی دقیقا عکس این جریان یعنی شناخت صحیح انسان است، با شناخت حقیقت وجودی انسان است که متوجه خواهیم شد، همان گونه که ما در همه جای تنمان به صورت همه جانبه و کامل و تام حضور داریم و جسم را مدیریت میکنیم خداوند هم که وجود محض است و ما تجلی ذات او هستیم به همین نحو در عالم حضوری همه جانبه و تام و کامل دارد تا جایی که قرآن میفرماید: «ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُها»(30) یعنی حضوری که درهمه جای هستی و به صورت تام و همه جانبه است که این صرفا با شناخت حقیقت وجود،آن هم به صورت حضوری است که میسر خواهد بود و با این شناخت است که میتوان بر خلاف تفکر کانت با این خدا ارتباط حضوری و وجودی برقرار کرد و با این شناخت است که میتوان با طبیعت نه تنها مقابله نکرد بلکه در تعامل دائمی با طبیعت به آرامش رسید و تعریف انسان از انسان ابزار ساز به انسان حکیم تغییر کند و به همین سبب است که امیر المؤمنین علی علیه السلام میفرمایند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَه، فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»(31) چرا که اگر کسی تدبیر همه جانبهی خود را بر تن درک کند آنگاه تدبیر همه جانبهی خداوند بر کل عالم هستی را درک خواهد کرد و حال میتواند با این خدا در ارتباط باشد. لذا است که رجوع به معرفت النفس برای برون رفت از اضطراب و ارتباط با خدای حکیم ضروری است.
رابطهی دو طرفهی عمل به شریعت و خود شناسی
از جهت این که حقیقت انسان وجود او است و وجود منشأ صفات و اسماء الهی است و از جهت این که وجود انسان چیزی جز تجلی ذات اله نیست و از این جهت که وجود خداوند هم عین صفات اوست لذا وجود انسان هم دارای همان صفات کمالی و همان اسماء الهی به صورت بالقوه میباشد. لذا انسان تجلی اسماء الهی است و قرآن هم به عنوان منبع شریعت دقیقا حامل همان اسماء الهی است و لذا رابطهی قرآن و نفس رابطهی تفصیل و اجمال است به عبارتی اسماء الهی که در نفس انسان به صورت بالقوه و اجمال هستند در قرآن به صورت بالفعل و تفصیل هستند تا جایی که عمل به این قرآن و نزول آن برای این است که انسان را از اجمال به تفصیل و از قوه به فعل برسانند. لذا است که قرآن دقیقا مذکر حقیقت درونی انسان است و شریعت الهی آمده است تا انسان را به فطرت خود نزدیک کند و آن چه که مانع از شناخت حقیقت درونی او است و حجاب این شناخت است را از میان بردارد چنان که خداوند در قرآن کریم میفرماید: «لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَیْکُمْ کِتَابًا فِیهِ ذِکْرُکُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»(32) یعنی ما کتاب و شریعتی را به سمت شما فرستادیم که ذکر و بیان حقیقت درونی شما در آن است در حقیقت تذکر حقیقت درونی شما در این قرآن است تا با کمک دستورات شریعت خود را یادآوری کنید و به خود برگردید و با انجام دستورات آن دینداری را عین برگشت هر چه بیشتر به خود بیابید بر همین اساس قرآن مظهر اسماء الهی و انسان محل تجلی اسماء الهی است به همین سبب است که رابطهای دو طرفه بین عمل به شریعت و خود شناسی وجود دارد چرا که اگر کسی توانست به شناخت حضوری خود دست یابد و حجابهای مقابل در مسیر روبه رو شدن با حقیقت خود را کنار بزند در حقیقت نفس خود را مییابد که مقام تجلی اسماء الهی است لذا با قرآن که مظهر اسماء الهی است مأنوس شده و این شناخت سبب عمل به شریعت میگردد چنان که امام علی علیه السلام میفرمایند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ تَجَرَّدَ»(33) یعنی هر کس خود را شناخت از همهی علایق دنیایی مجرد و جدا میشد. و رجوع او به جای ماهیات به وجود حقیقی خواهد بود و لذا است که چنین علمی موجب عمل به شریعت میشود و در مقابل اگر انسان در حالی که نگرشی صحیح به دستورات شریعت دارد، عمل به شریعت نماید این عمل به شریعت انسان را از قوه به فعلیت رسانده و اسماء الهی در وجود شخص شدت بیشتری خواهند داشت تا جایی که فرد متذکر بعد وجودی خود خواهد شد. لذا است که امام صادق علیه السلام در رابطه با تجلی اسماء الهی در قرآن فرمودند: «إنَّ اللهَ تَجَلَّی لِعِبادِهِ فِی کَلامِهِ وَلکِنْ لا یعْلَمُون(لا یبْصرون)»(34)و با بیان فوق مشخص است که بین عمل به شریعت و خود شناسی رابطهای دو طرفه برقرار است به همین سبب اگر معرفت النفس نباشد جایگاه دستورات شریعت به خوبی مشخص نمیشود.
معرفت به حقیقت جامع یا بیان اطلاعاتی متکثر
در علوم رسمی اتفاقی که میافتد این است که بشر صرفا به جمع آوری اطلاعت دربارهی رابطهی ماهیات اشیاء میپردازد و لذا است که در نتیجهی مجموع همهی این علوم نمیتواند تبیینی دقیق از عالم هستی بدهد بلکه از حقیقت عالم غافل بوده است و متأسفانه شبیه همین کار نیز در مواردی در حوزهی علوم اسلامی انجام میشود به گونهای که بررسی علوم صرفا به عنوان علم به حقایق متکثر، بدون هیچ ارتباطی با یکدیگر صورت میگیرد تا جایی که هیچ رابطهای بین دستورات دین با مباحث علم کلام و یا فلسفه دیده نمیشود که این چیزی جز وهم نیست بلکه آنچه که سبب میشود انسان بتواند با حقیقت عالم هستی ارتباط داشته باشد علم و معرفت حضوری به حقیقت جامع است به گونهای که همهی عالم را بتواند در یک سیر وجودی واحد بشناسد تا در کنار آن اطلاعات و علوم رسمی و شناخت خود از طبیعت را نیز بتواند به صورت واحد در یک نظام منسجم سازماندهی کند و در نتیجه از دعوت خداوند به سیر در آفاق نتیجهای حقیقی و وجودی دریابد نه صرف شناخت روابط ماهیات؛ و معرفت النفس معرفت به حقیقت جامع واحد است تا به کمک آن به حقیقت جامع احد یعنی ذات اله ارتباط برقرار کنیم و در همین رابطه امام علی علیه السلام میفرمایند: «کَیْفَ یَعْرِفُ غَیْرَهُ مَنْ یَجْهَلُ نَفْسَه»(35) چرا که تا کسی نتواند خود را بشناسد با حقیقت جامع واحد خود ارتباط داشته باشد به صورت حضوری با هیچ یک از حقایق عالم نیز نمیتواند رابطهی وجودی داشته باشد چه رسد در سیر در آفاق بتواند ارتباط حضوری با ملکوت عالم هستی برقرار کند.توحید عالم هستی و نیاز به معرفت النفس
توحید در عوالم و ساحات عالم هستی عبارت است از:1. توحید عالم ماده: که حرکت جوهری نظر به آن دارد که عالم ماده در عین این که دارای ذاتی متحول است در جوهر خاصی به نام حرکت وحدت دارد و عین حرکت است و لذا همهی کثرتها به آن جنبهی وحدت یعنی عین حرکت رجوع دارد.
2. توحید انسان: که بیان گر وجود نفس واحد و جامع و مجردی است که همهی قوا و حرکات ورفتار های انسان به آن بر میگردد که معرفت النفس متکفل آن است. (36)
3. توحید عالم هستی: که نشان گر این است که تدبیر و وجود عالم به دست ذات احد و واحد الله است
باید توجه داشت که تا معرفت وجودی به توحید جان آدمی نداشته باشیم چگونه میخواهیم توحید عالم هستی را درک کنیم و لذا معنای دیدن خداوند را نیز متوجه نخواهه شد باید توجه داشت که با توجه علم به خداوند و وحدت او نمیتوان از کثرتهای عالم ماده گذر کرد لذا معنی حضور همه جانبهی خداوند را هم نمیتوان درک کرد بلکه با درک حضوری توحید انسان است که نحوه وحدت در عالم هستی مشخص میشود و انسان میتواند با ذات احد و واحد ارتباط داشته باشد.
معرفت النفس و مجاهدهی با نفس
در روایت از حضرت امیر علیه السلام داریم که: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ جَاهَدَه و مَنْ جَهِلَ نَفْسَهُ أَهْمَلَهَا نَفْسَه» (37)توضیح آن این که اگر کسی توانست خود را بشناسد و جایگاه وجودی خود را در عالم هستی ببیند قطعا در مسیر حرکت خود انحرافاتی که برای نفسش پیش میآید و باعث سقوط او میشود را درک میکند و در لذا به مجاهدهی با او میپردازد و او را لحظهای رها نمیکند ولی عکس آن قصهی انسانهایی که در سر درگمی خود غرق هستند و از این جهت که خود را گم کردهاند و شناختی از نفس خود ندارند همچون دستی هستند که از شدت سرما کرخ شده است و در حال سوخت به علت کرخی سوختگی را حس نمیکند، چنین افرادی انحرافاتی که در مسیر برای نفسان پیش میآید را غافل هستند و لذا برای درمان آن قدمی بر نمیدارند و همچنین به سبب جهل به استعدادهای روحانی خویش هیچ گاه در مسیر استفاده و فعلیت یافتن آن استعدادها حرکت نمیکنند لذا حضرت میفرمایند که هر کسی که نفسش را شناخت با او مجاهده خواهد کرد و اگر از او غافل باشد و نفسش را نشناسد قطعا آن را رها خواهد کرد و برای تعالی آن فعالیت انجام نخواهد داد.
معرفت نفس در منظر علامه طباطبایی «رحمةاللهعلیه»
جناب حضرت علامهی طباطبایی رحمه الله علیه در ذیل آیهی 105 سورهی مائده ذیل فراز «علیکم انفسکم» به بیان نظریاتی کمیاب و بسیار ارزشمند در جایگاه نفس میپردازند که بسیار شایان ذکر است. لازم به ذکر است که بنده این بخش را از کتاب خویشتن پنهان آقای اصغر طاهر زاده نقل میکنم و آن را با المیزان تطبیق دادهام لذا این بخش صرفا بیان کلمات ایشان است. ایشان میفرمایند:«از اینکه با آیهی «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ»(38) مؤمنین را امر به پرداختن به نفس خود نموده، بهخوبی فهمیده میشود که راهی که به سلوک آن امر فرموده همان نفس مؤمن است، زیرا وقتی گفته میشود: زنهار راه را گم مکن، معنایش نگهداری خودِ راه است نه جدا نشدن از راهروان. پس در اینجا هم که میفرماید: زنهار که نفسهایتان را از دست دهید، معلوم میشود نفسها همان راه هستند نه راهرو.
پس اگر فرمود: بر شما باد نفستان، مقصود این است که شما ملازمت کنید نفس خود را از جهت اینکه نفس شما راه هدایت شما است، نه از جهت اینکه نفس یکی از رهروان راه هدایت است، به عبارت دیگر اگر خدای تعالی مؤمنین را در مقام تحریک به حفظ راه هدایت به ملازمت نفس خود امر میکند، معلوم میشود نفس مؤمن همان طریقی است که باید آن را سلوک نماید، بنا بر این نفس مؤمن طریق و خط سیری است که منتهی به پروردگار میشود، نفس مؤمن راه هدایت اوست، راهی است که او را به سعادتش میرساند. پس آیهی مورد بحث مطلبی را به طور روشن بیان کرده است که آیات زیرین به اجمال به آن پرداختهاند: «یاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ به ما تَعْمَلُونَ وَ لاتَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ»(39) که دستور میدهد نفس را زیر نظر گرفته و اعمال صالح او را که سرمایه و توشه فردای اوست تحت مراقبت قرار دهند، زیرا برای نفس، امروز و فردایی است، و نفس هر آنی در حرکت و در طی مراتب است و منتهای سیرش خدای سبحان است. بنا بر این بر انسان لازم است که این راه را ادامه داده و همواره به یاد خدای خود باشد و لحظهای فراموشش نکند، چون خدای سبحان غایت و هدف است، و انسان عاقل هدف را از یاد نمیبرد، زیرا میداند که فراموش کردن هدف باعث از یاد بردن راه است. روی این حساب اگر کسی خدای خود را فراموش کند خود را هم فراموش کرده و در نتیجه برای روز واپسین خود زاد و توشهای که مایه زندگیش باشد نیندوخته است، و این همان هلاکت است.
گفتیم از آیات استفاده میشود: طریق انسان به سوی خداوند همان نفس انسان است، زیرا جز خود انسان چیز دیگری نیست که طریق انسان باشد، خود اوست که دارای تطوراتی گوناگون و درجات و مراحلی است مختلف، روزی جنین، روزی کودک، زمانی جوان و زمانی پیر میشود و پس از آن در عالم برزخ ادامه حیات میدهد و روزی در قیامت و پس از آن در بهشت و یا در دوزخ بسر میبرد، خلاصه این است آن مسافتی که هر انسان از بدو وجود تا انتهای سیرش که به مقتضای آیه کریمه «وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى» (40) قرب به ساحت مقدس باری تعالی است، آن مسافت را میپیماید. و همین انسان است که در این خط سیر به هیچ جای قدم نمیگذارد، و هیچ راه تاریک و روشنی را نمیپیماید مگر اینکه همهی آنها توأم است با اعمالی قلبی که عبارتاند از اعتقادات و امور قلبی دیگر، و همچنین توأم است با اعمالی بدنی یا صالح و یا غیر صالح، اعمالی که اثرش چه خوب و چه بد توشه فردای اوست.
خداوند برای انسان مانند سایر مخلوقات، راه و هدف قرار داده است، هدف، همان ذات مقدس خداوند است و راه، همان نفس است. (انسانْ خود، راه است) زیرا جز خودِ انسان چیز دیگری نیست که طریق انسان باشد.
پس طریق آدمی به سوی پروردگارش همان نفس اوست و خدای سبحان غایت و هدف و منتهای سیر اوست، این راه، حقیقتی تکوینی، ثابت و لایتغیر است. یعنی تمام شئون انسان مانند سایر مخلوقات تحت تربیت تکوینی الهی است. میفرماید: «ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبِّی عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (41)
این طریق مانند راههای دیگر اختیاری نیست، و اصولا برای این طریق، شبیه و نظیری نیست تا کسی یکی از آن دو را انتخاب و اختیار کند، بلکه این طریق همان طوری که از آیهی «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ»(42). استفاده میشود طریقی است اضطراری، و چارهای جز پیمودن آن نیست، طریقی است که مؤمن و کافر، آگاه و غافل، همه و همه در آن شرکت دارند. علم و جهل اشخاص در بود و نبود آن دخالت ندارد، لکن توجهداشتن به آن در عمل انسان تاثیر بارزی دارد. چون یگانه مربی نفس انسان همان عمل اوست، عمل است که نفس را مطابق سنخ خود بار میآورد، عمل است که اگر با واقع و نفس الامر و غایتی که ایجاد و صنع برای آن بود سازگاری داشت نفسی که با چنین عملی استکمال کند نفسی سعید است. اخلاص عمل مربوط به معرفت نفس و متفرع بر آن است.
یک سر این راه، نفس معتدل انسان است و سر دیگرش رستگاری یا محرومیت انسان است.
رستگاری و محرومیت، بر مبنای تزکیهی نفس و آلودگی آن است، و این دو مبنی بر تقوا و فجور یعنی عمل نیک و بد است که خوبی و بدی آنها از فطریات است و انسان از جانب خداوند ملهم به آنها است که در تبیین آن میفرماید: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها». (43)
انسان لازم است که همواره به یاد خدای خود باشد، چون خدای سبحان هدف است، فراموشکردن هدف باعث از یادبردن راه است. روی این حساب اگر کسی خدای خود را فراموش کند خود را هم فراموش کرده و در نتیجه برای روز واپسینِ خود توشهای که مایهی زندگیاش باشد نیندوخته است، و این همان هلاکت است. رسول الله (هم در روایتی فرمودهاند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» هرکه خود را شناخت خدای خود را شناخته. و این نکتهای است که دقت زیاد و تدبّر تمام آن را ثابت میکند و به اعتبار نزدیک است، زیرا انسان در مسیر زندگی به هر نقطهای امتداد داشته باشد هیچ همّی جز سعادت زندگی خویش ندارد، اگر چه منافع کارهایش به ظاهر عاید دیگران شود. خدای تعالی هم در این باره میفرماید: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها». (44)
آری نفس همان مخلوقی است که انسان از ناحیهی آن و به ملاحظهی آن محروم و یا رستگار میشود، و این معنایی که قرآن بیان نموده مطابق با مقتضای تکوین است، لکن مردم در درک این معنا یکسان نیستند. کسی که متذکر این حقیقت است هر لحظه که به یاد آن میافتد و متوجه میشود که نسبت به خدای خویش در چه موقفی قرار دارد و نسبت او با سایر اجزای عالم چه نسبتی است، نفس خود را مییابد که منقطع از غیر خداست و حال آنکه غیرِ متذکر چنین درکی ندارد و همین متذکر هم قبل از تذکرش نفس خود را بسته و مربوط به عالم مییافت؛ و نیز مییابد که در برابرش حجابهایی است که کسی را جز پروردگارش بر آن حجابها دسترسی و احاطه و تأثیر نیست، تنها پروردگار او قادر بر رفع آن حجابها است و نیز نفس خود را مییافت که با پروردگار خود خلوتی دارد که مونسی جز او برایش نیست. اینجا است که ادراک و شعور نفس عوض شده و نفس از افق شرک به موطن عبودیت و مقام توحید مهاجرت نموده و اگر عنایت الهی دستگیرش شود، شرک و اعتقاد به موهومات و دوری از خدا و تکبر شیطانی و استغنای خیالی را یکی پس از دیگری به توحید و درک حقایق و نزدیکی به خدا و تواضع رحمانی و فقر و عبودیت تبدیل مینماید.»(45)
جمع بندی
با بیان مطالب فوق و تأملی عمیق بر آن مطالب مشخص است که اگر در مسائل دین پژوهی و تبیین گزارههای دینی افراد به معرفت النفس و شناخت عمیق جقیقت نفسانی و وجودی انسان نپردازند نه تنها در مسیر دین پژوهی خود موفق نخواهند بود بلکه در موارد بسیاری دچار سطحی نگری در مسائل دینی خواهند شد تا جایی و قطعا نتیجهی سطحی نگری در دین در طول مسیر زندگی دینی افراد یا به سرخوردگی و پوچی منجر خواهد شد یا به نفاق تا جایی که دیگر رنگ دین داری در کشورهای مسلمان خواهد بود ولی حقیقت دین داری وجود نخواهد داشت و برداشتهای غلط جایگزین حقیقت دین میشود و نهایتا در دراز مدت باید شاهد رونسانی جدید ولی این بار در مرزهای تمدن اسلامی باشیم لذا برای گریز از این سرخوردگی و نفاق و برای رشد و تعالی فردی و اجتماعی و ایجاد تمدنی نوین بر پایهی اندیشههای حقیقی اسلام نیاز مبرم به شناخت حقیقت نفس آدمی داریم به گونهای که به غیر از این راه همان گونه که جناب علامه طباطبایی فرمودند راهی دیگر برای طی کردن مسیر نخواهد بود و امام علی علیه السلام میفرمایند: «مَنْ لَمْ یَعْرِفْ نَفْسَهُ بَعُدَ عَنْ سَبِیلِ النَّجَاةِ وَ خَبَطَ فِی الضَّلَالِ وَ الْجَهَالات». (46)پینوشتها:
1- عبد الواحد تمیمی آمدی، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 233.
2- آن حضرت علیه السّلام در طیّ مسیر خود به کربلا فرمود: «به راستی که این سرا دگرگون گشته و تغییر قیافه داده و خوبیهایش رو به زوال است، و جز رطوبتى که بر ته کاسه نشیند، و جز یک زندگى پست و کم ارزشى- مانند چراگاهى که جز گیاه زیانبخش و بیمارکننده در آن چیز دیگرى نمىروید- از آن باقى نمانده است.آیا نمىبینید که به حقّ عمل نمىشود، و باطل را رها نمىسازند؟! در یک چنین وضعى باید مرد باایمان آرزوى مرگ کند [و این وضع اسفناک مؤمن را عاشق شهادت و لقاى پروردگار مىسازد] چرا که من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمگران را جز ستوه فکر و رنجش دل ندانم، براستى که مردم گوش به فرمان و پیرو دنیایند، و عقیده و آئین چون لعابى بر سر زبان آنان مىباشد که تا زندگیشان روبراه است آن را مىچرخانند، و چون به گرفتارى آزموده شوند افراد دیندار کم شوند». حرانی، ابن شعب،تحف العقول عن آل الرسول، جامعه مدرسین، صفحه 245
3- «مؤمن خلق نشده است بر کذب و خیانت و دو خصلت است که در منافق جمع نمی شود. خوشرویی و عمیق نگری در سنت» علامه مجلسی،بحار الانوار، ج 75، صفحه 251
4- «اتحاد بین عاقل و معقول در اصطلاحات فلسفی به این معنی است که انسان به هر چه نظر کند صورت علمی و معنوی آن چیز با جان انسان متحد میشود و به یک نحو شخصیت آن فرد را در محدودهی خود قرار میدهد، و به همین جهت میگوئیم با همان چیز متحد میشود. اگر انسان به دنیا نظر کند و جایی برای دنیا در قلب و روان خود باز کند، «جان» او با صورت دنیا یکی میشود و اگر به غیبِ برین نظر کند صورت علمی و معنوی آن عالم با جان انسان متحد میگردد و شخصیت آن فرد را در وسعت خود میبرد و جان او با عالم غیب یک نحوه اتّحاد پیدا میکند.» طاهر زاده،اصغر، آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین، انتشارات لب المیزان، صفحه 201
5- خواجه نصیر طوسی در بیان علم حصولی و حضوری میفرماید: «اشیاء ادراک شده تقسیم می شوند به آنچه که خارج از ذات مدرک نیست و آنچه خارج از ذات مدرک است. در قسم اول، آن حقیقت تمثل یافته نزد مدرک همان حقیقت اشیاء است و در قسم دوم ، آن حقیقت تمثل یافته (صورت ذهنی) غیر از حقیقت موجود در خارج است و آن، صورت یا صورت انتزاع شده از خارج است.» مهدوی، مجدی، زینه الناظر، انتشارات گلستان ادب، صفحه 40
6- باید توجه داشت که منظور از بیان جدید تغییر در محتوی به صورت اساسی و تغییر گزارهها نیست بلکه منظور تغییر در روش تبیین گزارههای دینی است.
7- «جهانبینی اسلامی»، تربیت معلم، رشتههای دینی و عربی، قسمت توحید، ص 85.
8- عباسی، حسن، دورهی صوتی غرب شناسی، انتشار گروه فرهنگی آرمان، جلسه اول
9- طاهر زاده، اصغر، آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین، انتشارات لب المیزان، فصل اول، پوچی چرا؟ اضطراب به چه دلیل؟، صفحه 20
10- طاهر زاده، اصغر، خویشتن پنهان، انتشارات لب المیزان، صفحه 23
11- امام خمینی «رضواناللهعلیه»،آداب الصلاه، ص 11.
12- «هرکس خود را بشناسد حقیقتاً به نهایت هر علم و معرفتی دست یافته» تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 232.
13- طاهر زاده، اصغر، هدف حیات زمینی آدم، انتشارات لب المیزان، صفحه 96
14- رجوع شود المیزان ذیل آیهی 105 سورهی مائده
15- طاهر زاده، اصغر، عالم انسان دینی، انتشارات لب المیزان، فصل فرهنگ غفلت از درون، صفحهی 45
16- ای-اف- شوماخر، دانشمند انگلیسی در کتاب «کوچک زیباست»
17- نسبت به نفس خود جاهل مباش زیرا هرکس به شناخت خود جاهل باشد به هر چیز جاهل است و آن را درست نخواهد شناخت. عبد الواحد تمیمی آمدی، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 233.
18- زندگی در عیش مردن در خوشی، نیلپستمن
19- طاهر زاده، اصغر، فرهنگ مدرنیته و توهم غرب، انتشارات لب المیزان، صفحه 80
20- مدد پور، محمد، تفکر دیگر، ص 59.
21- آیت الله حسینی طهرانی، حسین، توحید عملی و عینی، ص 33.
22- ملکی تبریزی، رسالهی لقاءالله، ص 157.
23- مجلهی حوزه، شماره 4.
24- بگو: «آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه گردانم؟» (103) [آنان] کسانىاند که کوشششان در زندگى دنیا به هدر رفته و خود مىپندارند که کار خوب انجام مىدهند. (104) [آرى،] آنان کسانىاند که آیات پروردگارشان و لقاى او را انکار کردند، در نتیجه اعمالشان تباه گردید، و روز قیامت براى آنها [قدر و] ارزشى نخواهیم نهاد. (105)» سوره کهف، آیات 103 – 105
25- «عالم مثالِ منفصل» به مرتبهای از وجود گفته میشود که واسطه بین عالم عقلی و عالم جسمانی است. در واقع موجودات این عالم اگرچه مادّی نیستند اما برخی از آثار ماده مانند کمّ و کیف و وضع و... را دارند. مثال متصل وابسته به قوای ادراک بشریِ انسان است که به آن «مثال مقید» - در مقابل مثال مطلق- و «خیال متصل» هم گفته میشود. رؤیاها و عجایبِ آنها به این عالم مربوط میشوند. در «مثال منفصل» قوای ادراکیِ انسان شرط نیست؛ چراکه جدا و مستقل از انسان تحقق دارد، تجسم اعمال، ظهور معانی به صورتهای مناسب و مشاهدة مجردات در صور اشباح جسمانی در این مرتبه رخ میدهد؛ چنانکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم جبرئیل را به صورت دحیهی کلبی در این عالم میدید یا عارفانْ ارواح انبیا و اولیا را به صورت اشباح در این عالم شهود میکنند.
26- پروردگاری را که نبینم عبادت نمیکنم. توحید صدوق، ص 109.
27- آنتروپی سیستمی: سیر طبیعی پیری و زوال
28- آتلانتیس یا جزیره بیکن، جزیرهای است که در آن سازمانی علمی برای پیشرفت علمی و مجهز به تمام آلات و اسباب تأسیس شده و محصول بررسیهای این سازمان به صورت دستورالعمل منتشر میشود و این دستورالعملهای علمی همان دین مردم را تشکیل میدهد. تاریخ اندیشه اجتماعی ج 1 ص 411
29- فروغی، محمد علی، سیر حکمت در اروپا، ص 116.
30- سورهی انعام، آیهی 59.
31- بحار الأنوار، ج 2، ص 32.
32- سورهی انبیاء، آیهی 10.
33- غررالحکم، ص 232.
34- شرح فصوص خوارزمی، ج 1، ص 166.
35- غُرَرُ الحِکَم و دُرَرُالکَلِم، ص 233.
36- اگرچه از جهتی یک جنبهی توحیدی در هر انسانی به نام نفس ناطقه هست، از جهتی دیگر یک عین الانسان یا انسان کامل هست که جنبهی توحیدی همهی انسانها است.
37- هرکس خود را بشناسد در مسیر تعالی خود تلاش میکند و هرکس نسبت به خود و استعدادهای روحانی خود جاهل باشد، خود را رها میکند و در جهت تعالی خود تلاش نمیکند. تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 233.
38- قرآن کریم سوره مائده، آیه 105
39- «هان اى کسانى که ایمان آوردهاید! بپرهیزید از عذاب خدا، و باید که هر کسى در انتظار پاداشى باشد که خود براى فرداى خود پیش فرستاده و بپرهیزید از عذاب خدا، به درستى خداوند با خبر است از آنچه که مىکنید و مانند کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند به کیفر این فراموشیشان نفسشان را از یادشان برد، ایشان همانا فاسقند». سورهی حشر، آیهی 18 و 19
40- قرآن کریم، سوره نجم، ایه 42
41- هیچ جنبندهای نیست مگر اینکه خداوند زمامگیر او است، به درستی پروردگار من بر راه راست است. سورهی هود، آیهی 56
42- «هان ای انسان به درستی که تو کوشا و ساعی برای رسیدن به پروردگار خویشی، پس به جزای سعی خود، خواهی رسید» سورهی انشقاق، آیهی 6
43- «سوگند به نفس و کسیکه آن را چنین موزون آفرید، و پس از خلقت، فجور و تقوایش را الهام کرد، به تحقیق رستگار شد کسی که نفس را تزکیه کرد و به تحقیق زیانکار و بیبهره شد آنکه قدر نفس را نشناخت و از آن بهره بر نداشت». سورهی شمس، آیهی 10
44- «اگر نیکی کنید به نفس خود نیکی کردهاید و اگر هم بدی کنید باز بر ضرر خود کردهاید». سورهی إسراء، آیهی 7
45- علامه طباطبایی، ترجمه المیزان،جلد 6، صفحه 243
46- عبد الواحد تمیمی آمدی، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 233.
- قرآن کریم - حرانی، ابن شعب،تحف العقول عن آل الرسول، چاپ دوم، قم،انتشارات جامعه مدرسین،1404 قمری
- علامه مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی بن مقصود علی، بحار الانوار لدرر أخبار الأئمة الأطهار، بی چا (مکرر)، بیروت، مؤسسة الوفاء بیروت - لبنان، 1404 قمری
- طاهر زاده،اصغر، آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین، چاپ ششم، اصفهان، انتشارات لب المیزان، 1387
- مهدوی، مجید، زینه الناظر، چاپ اول، بی جا، انتشارات گلستان ادب، 1386
- عباسی، حسن، دورهی صوتی غرب شناسی، انتشار گروه فرهنگی آرمان، میدلاین
- طاهر زاده، اصغر، خویشتن پنهان، چاپ اول، اصفهان، انتشارات لب المیزان، 1390
- امام خمینی «رضواناللهعلیه»،روح الله، آداب الصلاه، چاپ اول، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، 1378
- تمیمی آمدی، عبد الواحد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، چاپ اول، قم، دفتر تبلیغات،1366
- طاهر زاده، اصغر، هدف حیات زمینی آدم،چاپ اول، اصفهان، انتشارات لب المیزان، 1387
- طاهر زاده، اصغر، عالم انسان دینی، چاپ اول، اصفهان، انتشارات لب المیزان، 1388
- شوماخر، ارنست اف، «کوچک زیباست»، رامین، علی، چاپ هفتم، تهران، انتشارات سروش 1392
- پستمن، نیل، زندگی در عیش مردن در خوشی، طباطبایی، صادق، چاپ اول، تهران، انتشارات اطلاعات، 1384
- طاهر زاده، اصغر، فرهنگ مدرنیته و توهم غرب، چاپ اول، اصفهان، انتشارات لب المیزان، 1386
- آیت الله حسینی طهرانی، محمد حسین، توحید عملی و عینی، بی چا، مشهد، انتشارات علامه طباطبایی، 1376
- ملکی تبریزی، میرزا جواد آقا، رسالهی لقاءالله، چاپ نهم، قم، انتشارات آل علی علیه السلام، 1386
- شیخ صدوق، محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی، توحید، چاپ اول، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1398 قمری
- رنه دکارت، سیر حکمت در اروپا، فروغی، محمد علی، چاپ هفتم، تهران، زوار، 1390
- خوارزمی، حسین بن حسن، شرح فصوص خوارزمی، بی چا، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه، 1379
- علامه طباطبایی،سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، موسوی همدانی سید محمد باقر، چاپ پنچم، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعهی مدرسین حوزه علمیه قم، 1374
/م